جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
آخرین مطالب
خانه » نگاهی به کتاب «مغز متفکر جهان شیعه»

نگاهی به کتاب «مغز متفکر جهان شیعه»

images

نگاهی به کتاب «مغز متفکر جهان شیعه»

قبلا طی مقاله ای با عنوان «جابر بن حیان، واقعیت یا افسانه؟» توضیح داده ام که اگر چه شاید نتوان منکر جود شخصی به نام جابر بن حیان شد اما از سوی دیگر جابر بن حیانِ شیعی و شاگرد ویژه امام صادق علیه السلام با این عرض و طول، ساخته و پرداخته شرق شناسان غربی است که ازجمله در کتاب «مغز متفکر جهان شیعه» (اثر گروهی از مستشرقان وابسته به مرکز اسلامی استراسبورگ فرانسه) صفحات متعددی به جابر بن حیان به عنوان شاگرد برجسته امام صادق علیه السلام اختصاص داده شده است، اما چرا برخی از مستشرقان به چنین شخصیت سازی دست زده اند و این همه بر شیعی بودن جابر اصرار ورزیده اند؟

اولا باید دانست که شرق شناسی (مطالعه شرق و کند و کاو پیرامون فرهنگ و تمدن شرق توسط عده ای غربی) پیوندی وثیق با میل مدرنیسم غربی به سلطه بر شرق و کل عالم دارد. مطالعات مستشرقان عموما (برخی آگاهانه و برخی بی اطلاع از طرح استعماری ای که در آن واقع شده بودند) در خدمت بسط نفوذ و سلطه غرب قرار داشته است و به گفته محققان باید شرق شناسی را به دو مقطع تقسیم کرد:

۱ـ روزگاری‌ که‌ مطالعات‌ شرق‌شناسانه‌ زمینه‌ساز سلطه‌ و استعمار اروپا و غرب‌ است‌. در این‌ مقطع‌، شرق‌ و آداب‌ و سنن‌ ملل‌ شرق‌ با نظر تحقیر و تخطئه‌، و نمادی‌ از عقب‌ماندگی‌ و توحش‌، مورد مطالعه‌ و نگارش‌ قرار می‌گیرد.

۲ـ روزگاری‌ که‌ نهضت‌های‌ ضداستعماری‌ در کشورهای‌ شرقی‌ پا می‌گیرد. در این‌ مقطع،‌ شرق‌شناسی‌ چهره‌ عوض‌ می‌کند و تحقیر، جای‌ خود را به‌ تعظیم‌ و تکریم‌ می‌دهد اما به‌ دنبال‌ کسب‌ این‌ نتیجه‌ که‌ شرقی‌ها، در شناخت‌ خود، چشم‌ به‌ دهان‌ غربی‌ها داشته‌ باشند و در نهایت‌ با ملاک‌های‌ غربی‌، به‌ شناخت‌ و نقد خویش‌ بپردازند. در هر صورت‌، حاصل‌ هر دو مقطع‌ شرق‌شناسی‌، اثبات‌ سیادت‌ غرب‌ و القای‌ آموزه‌های‌ غربی‌ بوده‌ است‌.[۱]

و به تعبیر دیگر شرق شناسی در مقطع دوم فعالیت خود تلاش نمود تا عقلانیت مدرن غربی را بر فکر و روح شرقی ها و به خصوص مسلمین چنان غالب کند که آنها بی آن که اغلب خود بدانند با عقلانیت غربی به تحلیل عالم و آدم بنشینند و به همان نتایجی برسند که غربی ها می خواهند.

مستشرقان در این مسیر از شگردهای گوناگونی استفاده کرده اند که از جمله آنها دادن امتیازاتی اندک و جزیی به شرقی ها و مسلمین و گرفتن امتیازاتی بزرگ از آنها به نفع خود بوده است و یا به تعبیر دیگر پذیرش و اعتراف به حقیقت هایی اندک برای پایمال کردن حقایقی بزرگتر و اثبات باطلهایی بزرگ از جمله شیوه های کاری شرق شناسان بوده است. از جمله نمونه هایی که می توان در این باره سراغ داد، کتاب «مغز متفکر جهان شیعه» اثر بیش از بیست مستشرق اروپایی وابسته به مرکز مطالعات اسلامی استراسبورگ فرانسه است. بدون شک این کتاب و ترجمه آن به زبان فارسی توسط آقای ذبیح الله منصوری[۲] در القای بعضی انگاره های مورد نظر غربی ها از جمله مشروعیت بخشی به نهضت رنسانس و مدرنیته غربی نقشی چشمگیر داشته است. این کتاب به دلیل ستایشهای ( اگر چه سطحی و غرض دار ) از امام صادق علیه السلام مورد توجه و مطالعه بسیاری از شیعیان اهل مطالعه بوده و در کتابخانه های آنان حضور دارد.

در نقد و بررسی اجمالی این کتاب باید از نام آن شروع کنیم که همراه با تحریفی آشکار در مورد شخصیت امام صادق علیه السلام است. این نام القاگر اصلی مهم از معرفت شناسی مبتنی برخودبنیادی فکری مدرن است که قائل به منبعی فرا انسانی برای علم و معرفت نبوده و اندیشه و ذهن آدمی را یگانه منبع تولید فکر و اندیشه و علم می داند. و گویا امام صادق علیه السلام هم اندیشمندی چون دیگر اندیشمندان بشری بوده است که علوم و تعالیمش نه از وحی و غیب و منبع علم الهی که محصول تلاشهای فکری و تجربی اش بوده است!

نویسندگان در سرتاسر کتاب تلاش دارند ضمن تکریم و تجلیل از امام صادق علیه السلام، او را نهایتا نابغه ای دانشمند ـ و نه امامی معصوم و متصل به کانون غیب و علم الهی ـ تصویر کنند که البته تعالیم او در به وجود آمدن رنسانس علمی غرب هم مؤثر بوده است! بدین ترتیب می بینیم این مستشرقین حاضرند با دادن امتیازی خرد و البته مضحک (که همان نبوغ علمی و عالم بودن امام به برخی علوم چون کیمیا و طب است) به شیعه، یک حقیقت بزرگ را که عبارت است از مقام عصمت و اتصال امام به خزانه علم لدنی و الهی انکار کرده و ریشه یک اصل مهم اعتقادی شیعه را زده و نیز یک باطل بزرگ را نیز به کرسی اثبات بنشانند و آن مشروعیت بخشی به رنسانس علمی و تکنیکی غرب با ربط دادن آن با علوم و تعالیم امام صادق علیه السلام و شاگردان او بویژه جابر بن حیان است.

تحریف های کتاب تنها متوجه امام صادق علیه السلام نبوده بلکه از تحریف شخصیت امام باقر علیه السلام شروع می شود. به فرازهایی از فصل دوم کتاب با عنوان «کسی که شیعه را از نابودی نجات داد» بنگرید:

«محمد باقر علم جغرافیا و سایر علوم غرب را بر علومی که در مدرسه تدریس می شد افزود و متاسفانه برای اینکه نشان بدهیم سایر علوم غرب را هم بر علوم مدرسه افزود، سند تاریخی نداریم و در عوض دارای دو قرینه هستیم: اول این که بعید است که شیعیان فقط به مناسبت این که محمد باقر (ع) علم جغرافیا و هیأت را وارد علم مدرسه کرد او را ملقب به باقر کرده باشند و به احتمال زیاد علوم دیگر غرب را هم وارد مدرسه نمود و در نتیجه ملقب به باقر شد. قرینه دوم این است که وقتی جعفر صادق (ع) به مرحله ای از علم رسید که خود عهده دار تدریس گردید علاوه بر جغرافیا و هیأت فلسفه و فیزیک غرب را تدریس می کرد. در صورتی که محقق است هنگامی که جعفر صادق شروع به تدریس کرد، فلسفه و فیزیک غرب یعنی یونانی هنوز به زبان عربی ترجمه نشده بود.»

بعد در توضیح اینکه بالاخره این علوم را امام باقر علیه السلام از کجا آموخته بوده که تدریس می کرده است اشاره می کند که از نظر شیعیان، او و امام صادق علیهما السلام علم لدنی داشته اند و البته بلافاصله در توضیح علم لدنی نیز راه تحریف را در پیش می گیرد و می نویسد:

«شیعیان چنین می گویند که شعور باطنی هر کس بر خلاف شعور ظاهری اش گنجینه تمام معلومات بشری و جهانی است و علوم امروزی به نسبت زیاد این نظریه را تایید می کند، چون رفته رفته از مطالعات زیست شناسی این نتیجه به دست می آید که هر مجموعه از سلولهای بدن ما تمام آنچه را که برای آن دانستنی است از آغاز خلقت تا امروز می داند.» !! (نمونه ای از تلاش مستشرقان برای تعویض عقلانیت دینی با عقلانیت مدرن غربی) اما مستشرقان نویسنده کتاب مغز متفکر جهان شیعه همین معنای محرف از علم لدنی را هم برای امام علیه السلام قبول نکرده و در ادامه می نویسند:

«شیعیان علوم جعفر صادق (ع) را علم لدنی می دانند یعنی علمی که در گنجینه شعور باطنی نهایی (!) او وجود داشته است. این عقیده مذهبی در نظر شیعیان محترم و قابل قبول است اما یک مورخ بی طرف آن را نمی پذیرد و مدرک تاریخی و می توان گفت مدرک مادی را جستجو می کند تا این که بفهمد چگونه مردی چون جعفر صادق (ع) که تا زمان تدریس از عربستان خارج نشده بود فلسفه و فیزیک غربی را تدریس می کرده در صورتی که تا آن تاریخ هیچ یک از مدرسین معروف عرب آن علوم را تدریس نکرده بودند. پس می توانیم حدس بزنیم همان طور که جغرافیا و هیأت به وسیله غبطی ها به اعراب رسید و در محضر امام باقر (ع) تدریس شد، فلسفه و فیزیک غربی نیز از همان راه به محضر درس محمد باقر(ع) رسید و بعد آن مرد بزرگ با مطالعات خود در آن رشته ها پیشرفت حاصل کرد.»[۳]

بله این است نحوه تحلیل و تجلیل شرق شناسانه از علم امام معصوم شیعیان که بعدا قرار است گفته شود که این علوم از طریق آثار علمی افرادی چون جابر بن حیان بر رنسانس غرب تآثیر مثبت گذاشته است و رنسانس امری بیگانه با دیانت و تشیع نیست! و به وضوح آشکار است که چه امتیازی داده و چه امتیازی گرفته است.!

کتاب مملو از دروغ ها و خیال پردازی های جهت دار است. از جمله این که امام باقر علیه السلام جغرافیای بطلمیوسی را تدریس می کرده است[۴] و اولین کسی که بر هیات بطلمیوسی ایراد گرفت جعفر صادق (ع) در محضر درس پدر بود که گفت نظریه نجومی بطلمیوس از لحاظ عقلایی قابل قبول نیست.[۳۵] و هر روز که چشم جعفر صادق در محضر درس پدر به کره آسمانی می افتاد مساله عیب سیستم نجومی بطلمیوس را تجدید می نمود ولی پدرش او را وادار به سکوت می کرد و می گفت که بطلمیوس خطا نکرده است.[۵]

همچنین: «اگر قبول کنیم که جعفر صادق علم طب را در محضر پدرش آموخته لازمه اش این است که پدر آن علم را از جایی فرا گرفته باشد و نمی دانیم از کجا فراگرفته است…در طب جعفری چیزهایی هست که رنگ ایرانی دارد و این فکر را به وجود می آورد که او علم طب را از ایرانیان فراگرفته یا اینکه قسمتی از آن علم را از ایرانیان و قسمتی دیگر را از قبطی ها به دست آورده است.»[۶]

کتاب مغز متفکر جهان شیعه سپس به نظریه (!) امام صادق علیه السلام پیرامون پیدایش دنیا می پردازد و می نویسد: «جعفر صادق راجع به پیدایش دنیا چنین گفته است: جهان از یک جرثومه به وجود آمد و آن جرثومه دارای دو قطب متضاد سبب پیدایش ذره گردید و آن گاه ماده به وجود آمد و ماده تنوع پیدا کرد و تنوع ماده ناشی از کمی یا زیادی ذرات آنها می باشد. این تئوری با با تئوری اتمی امروزی راجع به وجود آمدن جهان هیچ تفاوت ندارد… تئوری جعفر صادق راجع به پیدایش دنیا در کادر قانون علمی قرار نگرفته تا این که بتوان آن را حقیقت غیر قابل تردید علمی دانست»[۷]

بعد در ادامه می افزاید:

«می توانیم فکر کنیم که چون جعفر صادق (ع) از تئوری های دانشمندان قدیم یونانی که سیزده قرن یا دوازده قرن قبل از او می زیسته اند، راجع به پیدایش جهان اطلاع داشته و می توانسته آن تئوری ها را تکمیل کند»![۸]

و بعد مجددا به انکار اعتقاد شیعیان در مورد لدنی بودن علم امام می پردازد و می نویسد:

«شیعیان می گویند تمام چیزهایی که جعفر صادق (ع) در مورد به وجود آمدن جهان و نجوم وفیزیک و عناصر و شیمی و ریاضیات و چیزهای دیگر گفت از علم امامت یعنی علم لدنی او بوده است اما مورخ نمی تواند علم جعفر صادق (ع) را لدنی بداند و مورخ نمی تواند مردی را که مدتی (نزد پدرش) تحصیل می کرده دارای علم لدنی بداند…مغزی که می توانسته به علت تیره بودن بعضی از اجسام و شفاف بودن بعضی دیگر پی ببرد آن قدر نسبت به اندیشه معاصران برتری داشته که ما می توانیم بدون بیم از اینکه متهم به اغراق شویم بگوییم که از لحاظ علمی مغز یک نابغه بوده است»[۹]

 

امام صادق علیه السلام پیشوای تجدد، فلسفه و عرفان!

کتاب مغز متفکر جهان شیعه با طرح مسائل فوق زمینه را برای بهره برداری نهایی خود که عبارت است از القای عدم تعارض دین و تشیع با مدرنیته و بلکه ریشه دار بودن آن در تعالیم پیشوایان دینی فراهم می کند و فصلی را با این عنوان ارائه می دهد که «آیا عصر تجدد را جعفر صادق (ع) به وجود آورد؟» و چنین می نویسد: « دیدیم که جعفر صادق در محضر درس پدر در مورد حرکت خورشید به دور زمین در همان حال که از دوازده برج عبور می نماید ایراد گرفت و گفت که این نوع حرکت با عقل وفق نمی دهد و ما عن قریب خواهیم دید که جعفر صادق که بعد از پدر دارای محضر درس مستقل شد در مورد نجوم نظریه هایی ایراد کرد که باید گفت که اگر او پیشوای تجدد در تمام علوم نباشد، در نجوم پیشوای تجدد است و منظورمان از تجدد عصر جدید می باشد که مبدأ درخشندگی علم (در اروپا) است»[۱۰]

اما کتاب مورد بحث ما تحریف در مورد شخصیت امام صادق علیه السلام و اهداف القایی خود را به موضوع تجدد و مدرنیته منحصر نکرده و تلاش می کند تا دو جریان بیگانه دیگر را نیز منسوب به امام صادق علیه السلام نموده تا مقاومت متدینین و شیعیان را در برابر این دو جریان تضعیف نموده و زمینه پذیرش آنها را به عنوان جریاناتی موافق با دیانت و تشیع فراهم نماید. در ذیل فصلی با عنوان «دین با پیشرفت علم مغایرت ندارد» این سطور آمده است:

«در محضر درس جعفر صادق (ع) تمام علوم آن زمان تدریس می شد و بعضی از آنها برای اولین مرتبه در یک محضر درس اسلامی تدریس می گردید. چون جعفر صادق عقیده داشت ک هر قدر علوم پیشرفت نماید سبب تقویت دین می شود. در محضر درس جعفر صادق (ع) فلسفه تدریس می شد در صورتی که در همان موقع عده ای از مدرسین اسلامی سخت از تدریس فلسفه پرهیز می کردند و عقیده داشتند که تدریس فلسفه سبب می شود که عقیده مؤمنین سست گردد»[۱۱]

و در صفحاتی دیگر می نویسد:

«جعفر صادق از تدریس فلسفه هم خودداری نمی نمود. فلسفه ای که جعفر صادق تدریس می نمود عبارت بود از اطلاعات فلسفی از فلسفه کلاسیک به آن اندازه که تا آن موقع به مدینه رسید… به احتمال زیاد نظریه های فلسفی حکمای یونانی هم از راه مصر به وسیله بعضی از دانشمندان قبطی که هنوز پیرو مکتب بحث آزاد (اسکندریه) بودند به مدینه و جعفر صادق رسید …قبل از جعفر صادق (ع) هیچ مدرس، فلسفه را وارد دروس خود نکرد و این که می بینیم بعد فلسفه از مواد دروس مدارس شیعه و سایر فرقه های اسلامی شد از این جهت بود که جعفر صادق (ع) مبتکر تدریس فلسفه گردید. مباحث فلسفی دروس جعفر صادق (ع) نظریه های فلسفی سقراط و افلاطون و ارسطو بوده است و چون پایه گذار تدریس فلسفه جعفر صادق شد، تحصیل فلسفه در مدارس شیعه در ادوار بعد جزو سنت تحصیلی گردید.»

مطالب سخیف و سست و بی استناد فوق در حالی است که اولین نقد بر فلسفه از سوی هشام بن حکم شاگرد برجسته متکلم امام صادق علیه السلام بر ارسطو در موضوع توحید نوشته شده است[۱۲] و به دلیل همین ضدیت با فلسفه مورد تعقیب مأموران دستگاه هارون الرشید که مبلغ و مروج فلسفه بوده اند قرار می گیرد[۱۳] و این روند ضدیت با فلسفه در میان شاگردان اهل بیت علیهم السلام با فضل بن شاذان صحابی برجسته امام جواد و امام هادی و امام عسگری علیهم السلام پی گیری می شود[۱۴] و اساسا عالمان تشیع اعم از محدثین و فقها و متکلمین با تمام قد در مقابل فلسفه و فلاسفه موضع داشته و علامه حلی فقیه و متکلم شهیر شیعه اساسا فلسفه را در زمره علوم حرام می دانسته است و تنها در دومقطع از تاریخ است که فلسفه به حوزه های شیعی وارد می شود؛ یکی دوران صفویه با حضور عالمانی چون میرداماد و ملاصدرا است که البته با مخالفت بزرگانی چون مجلسی، شیخ بهایی و ملا محمد طاهر مؤمن قمی مواجه می شود و دیگری چند دهه اخیر است که البته در این مقطع نیز پیوسته مخالفتها با فلسفه از سوی عالمانی دیگر استمرار داشته است.[۱۵]

مستشرقان پدید آورنده کتاب «مغز متفکر جهان شیعه» برای تلویث دامن تشیع و جا اندازی عقلانیت سکولار و خود بنیاد مدرن در بین شیعیان، امام صادق علیه السلام را در زمره عرفا و صوفیه و مدرسین عرفان نیز قلمداد می کنند تا مشروعیت بخشی به اقانیم ثلاثه مدرنیته و فلسفه و عرفان را تکمیل کرده باشند. در فصلی از کتاب با عنوان «جعفر صادق (ع) پایه گذار عرفان در اسلام» به نقل از عطار نیشابوری که کتاب تذکره الاولیایش در سستی روایات و حکایاتش چون همین کتاب مورد بحث ماست، چنین می نویسند: «چند تن از عارفان و مورخین اسلامی می گویند که جعفر صادق(ع) در محضر درس پدرش محمد باقر (ع) عرفان هم تحصیل می کرده است.» و البته در سطور بعد نویسندگان مستشرق این ادعای عطار را که بایزید بسطامی شاگرد امام صادق علیه السلام بوده است بدون تردید رد می کنند.

نویسندگان عضو مرکز مطالعات اسلامی استراسبوگ فرانسه در ادامه خط عارف و صوفی جلوه دادن امام علیه السلام می نویسند: «وجود عرفان در دروس جعفر صادق علیه السلام قیافه معنوی او را در نظر ما جالب توجه تر می کند و نشان می دهد که ذوق جعفر صادق تجلی های گوناگون داشته است.» و البته در همین جا مجددا گریزی به اندیشه مدرن و متجدد! امام علیه السلام زده و می نویسند: «گر چه آثار عرفان در عارف بر اعمال وی پرتو می اندازد و او را خوش خلق و مهربان و نوع پرور می نماید اما خود عرفان یک سلوک معنوی است و با علوم مادی و تجربی رابطه ندارد، در صورتی که جعفر صادق یک دانشمند تجربی! بود و اولین کسی است که در اسلام تئوری را با عمل توام کرد و یک نظریه فیزیکی و شیمیایی را نمی پذیرفت مگر اینکه خود او از راه آزمایش به صحت آن نظریه پی برده باشد!…جعفر صادق که اولین دانشمند واقعی فیزیکی و شیمیایی در دنیای اسلامی بوده به قاعده نبایستی علاقه به عرفان داشته باشد ولی طوری علاقه مند به عرفان بوده که زمخشری دانشمند معروف در کتاب مشهورش ربیع الابرار بعد از یک تجلیل فوق العاده از پایه علمی جعفر صادق او را پیشقدم عرفان می داند. … در هر حال عده ای از مورخین و عرفای اسلامی عقیده دارند که جعفر صادق اولین عارف دنیای اسلامی یا جزو اولین عرفای جهان اسلامی بوده است. »

در این زمینه نیز از مسلمات تاریخ تشیع است که اهل بیت علیهم السلام ستیزی بی امان با عارفان صوفی مسلک داشتند . امیر المؤمنین علیه السلام حسن بصری را که برخی او را اولین صوفی در بین مسلمین خوانده اند سامری این امت خواند.

پس از پایان جنگ جمل و فتح بصره به دست ارتش امام، هنگامی که امام در میان هیاهوی مردم و موج جمعیت وارد بصره می‌شد، در لابلای مردم، جوانی را دید که قلم و لوحی در دست دارد و چیزهایی را که امام می‌گوید یادداشت می‌کند، حضرت با صدای بلند او را صدا زد که: چه می‌کنی؟ حسن پاسخ داد: آثار شما را یادداشت می‌کنم، تا پس از شما برای مردم بازگو کنم. امام علیه السلام فرمود: اما ان لکل قوم سامریا و هذا سامری هذه الامه لانه لایقول لامساس ولکنه یقول لاقتال؛ مردم آگاه باشید که هر ملتی یک سامری دارد و «حسن بصری» سامری این امت است، و تنها تفاوتش با سامری زمان موسی علیه السلام این است که اگر او می‌گفت: «لامساس؛ کسی با من تماس نگیرد.» ولی این می‌گوید: «لا قتال». پیش‌بینی امام علیه السلام درست از آب درآمد و این صوفی، چنان خدمتی به دستگاه بنی امیه نمود که به گفته برخی از محققین اگر زبان حسن بصری و شمشیر حجاج نبود، حکومت مروانی در گهواره، زنده به گور می‌شد. حسن بصری می گفت: «پیامبر خدا فرمود: به زمامداران ناسزا نگویید که آنان اگر نیکی کنند، برای آنها پاداش است و بر شما لازم است سپاسگزاری کنید و اگر بد نمایند، کیفر کردارشان را می‌بینند، و بر شما لازم است شکیبا باشید، که آنها بلائی هستند که خداوند به وسیله آنها از هر کس که بخواهد انتقام می‌گیرد.»

و همو بود که فتوا داد «اطاعت از پادشاهان بنی امیه واجب است هر چند ظلم کنند زیرا خداوند به وسیله آنان اصلاحاتی می‌کند که از جنایات آنان بیشتر است.»

امام صادق علیه السلام در باره ابوهاشم کوفی از نخستین صوفیان (برخی حسن بصری و برخی ابوهاشم کوفی را نخستین صوفی خوانده اند[۱۶] فرمودند: انه فاسد العقیده جدا و هو الذی ابتدع مذهبا یقال له التصوف و جعله مقرا لعقیدته الخبیثه؛ عقیده و مذهب ابو هاشم جدا فاسد است. او مذهبی را اختراع کرد که به آن تصوف گفته می شود و آن را قرار گاهی برای عقیده ناپاک خود ساخت[۱۷]

 

سفیان ثوری و امام صادق

ماجرای گفتگوی عارف و صوفی مشهور دیگر سفیان ثوری با امام صادق علیه السلام نشانه ای دیگر بر صف بندی صوفیان در برابر اهل بیت عصمت علیهم السلام و بالعکس بوده است. روزی سفیان بر حضرت وارد شد و نزد او نشست و با کمال تعجب و خیره خیره به حضرت که لباس سپید و زیبایی بر تن داشت نگریست. امام به او فرمود: ثوری! چه شده که این گونه به ما نگاه می‎کنی؟! شاید از آنچه می‎بینی شگفت‎زده شده‎ای؟

سفیان گفت: ای فرزند رسول خدا! این لباس، برازنده شما نیست! این لباس پدران شما نیست!

امام فرمود: «آن زمان، زمان نداری بود و به همان صورت عمل می‎کردند، اما اینک همه چیز فراوان است.» سپس امام آستین خود را بالا زد و «ثوری» دید زیر لباس امام، پشمینه‎ای است که دامن و آستین کوتاه‎تری از لباس رو دارد. امام فرمود: «ای ثوری! ما این پشمینه را برای خدا و آن لباس سپید را برای شما (مردم) پوشیده‎ایم. آنچه برای خداست پوشانده‎ایم و آنچه برای شماست آشکار ساخته‎ایم.»[۱۸]

فقیه و محقق ربانی مرحوم مقدس اردبیلی می نویسد: «ابن حمزه» و برخی دیگر از علمای شیعه از مرحوم «شیخ مفید» نقل کرده اند که حضرت امام رضا(علیه السلام) درباره صوفیه چنین فرمودند:

«احدی به تصوف قائل نمی شود، مگر از روی مکر و خدعه یا ضلالت و گمراهی و یا جهل و حماقت»[۱۹]

روایت امام هادی در باره صوفیه

پیشوای دهم تشیع علیه السلام همچون نیاکان بزرگوار خود خطر این گروه انحرافی را به مسلمانان گوش زد کرده، آنان را از ارتباط و همنشینی با صوفیان برحذرداشت. حسین بن ابی الخطاب، می گوید: با امام هادی علیه السلام در مسجد النبی بودم، گروهی از یاران آن حضرت از جمله ابو هاشم جعفری، نیز به ما پیوستند، در این هنگام جمعی از صوفیه وارد مسجد شده، در گوشه ای دایره وار نشستند و مشغول ذکر لا اله الا الله شدند. امام علیه السلام رو به صحابه کرد و فرمود: به این نیرنگ بازان توجه نکنید زیرا آنان همنشینان شیاطین و ویران کنندگان پایه های دین هستند. برای تن پروری زهد نمایی می کنند وبرای شکار کردن مردم ساده لوح شب زنده داری می نمایند. روزگاری را به گرسنگی سپری می کنند تا برای پالان کردن، خری چند را رام کنند. لا اله الا الله نمی گویند مگر برای فریب مردم، کم نمی خورند مگر برای پر کردن کاسه های بزرگ و جذب دل ابلهان به سوی خود. با مردم به املاء خود از دوستی خدا سخن می گویند وآنان را آرام آرام و پنهان در چاه گمراهی می افکنند، وردهایشان رقص وکف زدن و ذکر هایشان ترنم و آواز خوانی است. جز سفیهان کسی از آنان پیروی نمی کند و جز بی خردان و احمقان کسی به انان نمی گرود. هر کس به دیدار یکی از آنان، چه در زمان حیات او و چه پس از مرگش، برود چنان است که به دیدار شیطان و بت پرستان رفته باشد. و هر که به فردی از آنان کمک کند مثل آن است که به یزید و معاویه و ابو سفیان کمک کرده باشد. یکی از اصحاب پرسید: هر چند معترف به حقوق شما باشد؟ امام علیه السلام (که انتظار چنین پرسشی را نداشت ) با خشم به وی نگریست وفرمود: از چنین پرسشی دست بردار ! زیرا کسی که معترف به حقوق ما باشد دچار نفرین ما نمی شود. مگر نمی دانی که آنان پست ترین طایفه های صوفیه هستند در حالی که تمامی صوفیان از مخالفان ما بوده و راهشان با راه ما مغایرت دارد. آنان جز یهود ونصارای این امت نیستند و همانها هستند که سعی در خاموش کردن نور الهی دارند و خداوند نورش را به اتمام خواهد رسانید هر چند کافران را ناپسند آید.[۲۰]

             منبع : http://nasiri1342.blogfa.com/post-88.aspx

پی نوشتها:

[۱] .  برای‌ اطلاع‌ بیشتر ر.ک‌ به‌: دکتر رضا داوری، شمه‌ای‌ از تاریخ‌ غرب‌زدگی‌ ما، ص‌ ۵۶ / یوسفعلی میر شکاک، توسعه‌ و اباحه‌، ص‌ ۳۱-۱۵

[۲] . اولین چاپ این کتاب در فروردین ۱۳۵۴ هجری شمسی به بازار آمد و بعد از انقلاب بارها تجدید چاپ شد. چاپ نهم این کتاب که نسخه ای از آن در دست نگارنده است، در سال ۱۳۶۱ در تیراژی ده هزاری از سوی انتشارات جاویدان منتشر شده است.

[۳] . ص ۲۵ و ۲۶

[۴] . ص ۳۲

[۵] . ص ۳۵

[۶] . همان صفحه

[۷] . ص ۵۴

[۸] . ص ۱۰۳

[۹] . همان

[۱۰] . ص ۱۰۴ و ۱۰۶

[۱۱] . ص ۹۱

[۱۲] . ص ۱۶۹

[۱۳] . شیخ طوسی، اختبار معرفه الرجال، ج ۲، ص ۵۳۰

[۱۴] . همان

[۱۵] . رجال نجاشی، ص ۳۰۷

[۱۶] . ر. ک به مهدی نصیری، فلسفه از منظر قران و عترت، فصل جبهه تاریخی تشیع در برابر فلسفه، ۳۸۲

[۱۷] . داود الهامی، موضع تشیع در برابر تصوف در طول تاریخ، ص ۳۴، انتشارات مکتب اسلام

[۱۸] .  همان ص ۳۴ به نقل از شیخ حر عاملی، الاثنی عشریه، ص ۳۳ ـ مقدس اردبیلی، حدیقه الشیعه، ص۵۶۴

[۱۹] . همان ص ۳۸ به نقل از اصول کافی، ج ۵ ص ۶۵

[۲۰] . حدیقه الشیعه تالیف مرحوم آیت الله مقدس اردبیلی انتشارات علمیه اسلامیه ص ۶۰۵

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*