پنج شنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آخرین مطالب
خانه » نامه امام حسین علیه السلام به معاویه
نامه امام حسين(ع) با معاويه در ايّامي كه «مروان بن حكم» از طرف معاويه حاكم مدينه بود به دروغ به وي نوشت كه: «گروهي از رجال و شخصيت‎هاي عراق و حجاز نزد حسين بن علي رفت و آمد مي‎كنند و به نظر مي‎رسد كه او بزودي قصد قيام و مخالفت با تو دارد.» معاويه، پس از دريافت اين گزارش نامه‎اي به اين مضمون به حسين بن علي ـ عليه السلام ـ نوشت: «گزارش پاره‎اي از كارهاي تو به من رسيده است. سوگند به خدا هر كس پيمان و معاهده‎اي ببندد، بايد به آن وفادار باشد[1] پس مواظب خود باش و به عهد و پيمان خود وفا كن و اگر اين گزارشات صحت داشته باشد و با من مخالفت كني با مخالفت روبرو مي‎شوي و اگر بدي كني بدي مي‎بيني، از ايجاد اختلاف ميان امت بپرهيزيد... .»[2] امام حسين ـ عليه السلام ـ در پاسخ معاويه چنين نوشت: «در آنچه در باب من به گوش تو رسيده، يك مشت سخنان بي‎اساس است كه چابلوسان و سخن چينان تفرقه‎انداز و دروغ پرداز، از پيش خود ساخته و پرداخته‎اند. اين گمراهان بي‎دين دروغ گفته‎اند. من نه تدارك جنگي بر ضد تو ديده‎ام و نه قصد خروج بر ضد تو داشته‎ام، ولي از اينكه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بي‎دين تو، كه حزب ستمگران و برادران شيطانند، قيام نكرده‎ام از خدا مي‎ترسم. آيا تو قاتل «حجر بن عدي» و يارانش نبودی؟ قاتل كساني كه همه، از نمازگزاران و پرستندگان خدا بودند؛ كساني كه بدعت‎ها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه مي‎كردند، و كارشان امر به معروف و نهي از منكر بود. تو پس از آن كه به آنان امان دادي و سوگندهاي اكيد ياد كردي كه آزارشان نكني، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه كشتي، و با اين كار، بر خدا گستاخي نموده، عهد و پيمان او را سبك شمردي. آيا تو قاتل «عَمرو بن حَمِق» آن مسلمان پارسا كه از كثرت عبادت چهره و بدنش فرسوده شده بود، نيستي كه پس از دادن امان و بستن پيمان ـ پيماني كه اگر به آهوان بيابان مي‎دادي، از قله‎هاي كوه‎ها پايين مي‎آمدند ـ او را كشتي؟! آيا تو نبودي كه «زياد» (پسر سميّه) را برادر خود خواندي و او را پسر ابوسفيان قلمداد كردي در حالي كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرموده است: «نوزاد به پدر ملحق مي‎گردد و زناكار بايد سنگسار گردد.»[3] اي كاش جريان به همين جا خاتمه مي‎يافت، اما چنين نشد. بلكه تو پسر سميه را پس از برادر خواندگي، بر ملت مسلمان مسلط ساختي و او نيز با اتّكا به قدرت تو، مسلمانها را كشت. دست‎ها و پاهايشان را قطع كرد و بر شاخه‎هاي نخل به دار آويخت! اي معاويه! تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختي كه گويي تو از امت، و اين امت از تو نبوده‎اند! آيا تو قاتل «حضرمي» نيستي كه جرم او اين بود كه همين «زياد» به تو اطلاع داد كه «وي پيرو دين علي است»، در حالي كه دين علي ـ عليه السلام ـ همان دين پسر عمويش پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است و بنام همان دين است كه اكنون تو بر اريكة حكومت و قدرت تكيه زده‎اي! و اگر اين دين نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهليت به سر مي‎برديد و بزرگترين شرف و فضيلت شما رنج و مشقت دو سفر زمستاني و تابستاني به يمن و شام بود[4] ولي خداوند در پرتو رهبري ما خاندان، شما را از يك زندگي نكبت بار نجات بخشيد. اي معاويه! يكي از سخنان تو اين بود كه: در ميان امت ايجاد اختلاف و فتنه نكنم. من هيچ فتنه‎اي بزرگتر و مهم‎تر از حكومت تو بر اين امت سراغ ندارم. ديگر از سخنان تو اين بود كه: مواظب رفتار و دين خود و امت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ باشم. من وظيفه‎اي بزرگتر از اين نمي‎دانم كه با تو بجنگم، و اين جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (بنا به عللي) از قيام بر ضد تو خودداري مي‎كنم از خدا طلب آمرزش مي‎كنم و از خداي مي‎خواهم تا مرا به آنچه موجب رضايت و خشنودي او در آن است راهنمايي و هدايت كند. اي معاويه! ديگر از سخنان تو اين بود: «اگر من به تو بدي كنم با من بدي خواهي كرد و اگر با تو دشمني كنم، دشمني خواهي كرد». بايد بگويم: در اين جهان نيكان و صالحان همواره با دشمني بدكاران روبرو بوده‎اند، و من اميدوارم دشمني تو زيان به من نرساند و زيان بد انديشيهاي تو بيش از همه متوجه خودت گردد پس هر قدر مي‎تواني دشمني كن! اي معاويه! از خدا بترس و بدان كه گناهان كوچك و بزرگت، همه در پروندة خدايي ثبت شده است. اين را نيز بدان كه خداوند جنايات تو را كه به صِرفِ ظنّ و گمان مردم را مي‎كشي، و به محض اتهام (به دوستيِ علي ـ عليه السلام ـ) آنان را بازداشت و گرفتار مي‎سازي، و كودكي شراب خوار و سگ باز (يعني يزيد) را به حكومت رسانده‎اي، هرگز به دست فراموشي نخواهد سپرد. تو با اين كارهايت، خود را به هلاكت افكندي، دين خود را تباه ساختي، و حقوق ملت را پايمال كردي. والسلام».[5] منبع : https://pasokh.org **************************************************************************** [1] البته معاويه اين سوگند را فقط در مواردي روا مي‎دانست كه ذي نفع باشد و اِلّا هم او بود كه به معاهده‎اش با امام حسن مجتبي ـ عليه السلام ـ عمل نكرد. [2] محمد بن حسن طوسي، اختيار معرفة الرّجال (معروف به رجال كَشّي)، ص 48. [3] الولدْ لِلفراش و للعاهِر الحَجَر. [4] اشارة به آية: إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ. (سورة قريش آيه 2). [5] ابن قتيبة دينوري، الامامة و السياسه، چاپ قاهره، مكتبة مصطفي البابي الحلبي، 1382 هـ. ق، ج 1، ص 180؛ بحار الانوار، علامة مجلسي، تهران، مكتبة الاسلامية، 1393 هـ.ق، ج 44، ص 212 به بعد؛ احتجاج طبرسي، نجف، المطبعة المرتضويه، ج 2، ص 161؛ اختيار معرفة الرجال، شيخ طوسي، انتشارات دانشگاه مشهد، ص 48.

نامه امام حسین علیه السلام به معاویه

نامه ی امام حسین علیه السلام به معاویه:

در ایّامی که «مروان بن حکم» از طرف معاویه حاکم مدینه بود به دروغ به وی نوشت که: «گروهی از رجال و شخصیت‎های عراق و حجاز نزد حسین بن علی رفت و آمد می‎کنند و به نظر می‎رسد که او بزودی قصد قیام و مخالفت با تو دارد.»
معاویه، پس از دریافت این گزارش نامه‎ ای به این مضمون به حسین بن علی ـ علیه السلام ـ نوشت:
«گزارش پاره‎ای از کارهای تو به من رسیده است. سوگند به خدا هر کس پیمان و معاهده ‎ای ببندد، باید به آن وفادار باشد[۱] پس مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود وفا کن و اگر این گزارشات صحت داشته باشد و با من مخالفت کنی با مخالفت روبرو می‎شوی و اگر بدی کنی بدی می‎بینی، از ایجاد اختلاف میان امت بپرهیزید… .»[۲]
امام حسین ـ علیه السلام ـ در پاسخ معاویه چنین نوشت:
«در آنچه در باب من به گوش تو رسیده، یک مشت سخنان بی ‎اساس است که چابلوسان و سخن چینان تفرقه ‎انداز و دروغ پرداز، از پیش خود ساخته و پرداخته ‎اند. این گمراهان بی ‎دین دروغ گفته ‎اند. من نه تدارک جنگی بر ضد تو دیده ‎ام و نه قصد خروج بر ضد تو داشته ام، ولی از اینکه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بی‎دین تو، که حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام نکرده ‎ام از خدا می‎ترسم.
آیا تو قاتل «حجر بن عدی» و یارانش نبودی؟ قاتل کسانی که همه، از نمازگزاران و پرستندگان خدا بودند؛ کسانی که بدعت‎ها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه می‎کردند، و کارشان امر به معروف و نهی از منکر بود. تو پس از آن که به آنان امان دادی و سوگندهای اکید یاد کردی که آزارشان نکنی، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه کشتی، و با این کار، بر خدا گستاخی نموده، عهد و پیمان او را سبک شمردی.
آیا تو قاتل «عَمرو بن حَمِق» آن مسلمان پارسا که از کثرت عبادت چهره و بدنش فرسوده شده بود، نیستی که پس از دادن امان و بستن پیمان ـ پیمانی که اگر به آهوان بیابان می‎دادی، از قله ‎های کوه‎ها پایین می‎آمدند ـ او را کشتی؟!
آیا تو نبودی که «زیاد» (پسر سمیّه) را برادر خود خواندی و او را پسر ابوسفیان قلمداد کردی در حالی که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرموده است: «نوزاد به پدر ملحق می‎گردد و زناکار باید سنگسار گردد.»[۳]
ای کاش جریان به همین جا خاتمه می‎یافت، اما چنین نشد. بلکه تو پسر سمیه را پس از برادر خواندگی، بر ملت مسلمان مسلط ساختی و او نیز با اتّکا به قدرت تو، مسلمانها را کشت. دست‎ها و پاهایشان را قطع کرد و بر شاخه های نخل به دار آویخت! ای معاویه! تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختی که گویی تو از امت، و این امت از تو نبوده اند!
آیا تو قاتل «حضرمی» نیستی که جرم او این بود که همین «زیاد» به تو اطلاع داد که «وی پیرو دین علی است»، در حالی که دین علی ـ علیه السلام ـ همان دین پسر عمویش پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ است و بنام همان دین است که اکنون تو بر اریکه حکومت و قدرت تکیه زده ای! و اگر این دین نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهلیت به سر می‎بردید و بزرگترین شرف و فضیلت شما رنج و مشقت دو سفر زمستانی و تابستانی به یمن و شام بود[۴] ولی خداوند در پرتو رهبری ما خاندان، شما را از یک زندگی نکبت بار نجات بخشید.
ای معاویه! یکی از سخنان تو این بود که: در میان امت ایجاد اختلاف و فتنه نکنم. من هیچ فتنه ای بزرگتر و مهم‎تر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم.
دیگر از سخنان تو این بود که: مواظب رفتار و دین خود و امت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ باشم. من وظیفه ای بزرگتر از این نمی‎دانم که با تو بجنگم، و این جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (بنا به عللی) از قیام بر ضد تو خودداری می‎کنم از خدا طلب آمرزش می‎کنم و از خدای می‎خواهم تا مرا به آنچه موجب رضایت و خشنودی او در آن است راهنمایی و هدایت کند.
ای معاویه! دیگر از سخنان تو این بود: «اگر من به تو بدی کنم با من بدی خواهی کرد و اگر با تو دشمنی کنم، دشمنی خواهی کرد». باید بگویم: در این جهان نیکان و صالحان همواره با دشمنی بدکاران روبرو بوده اند، و من امیدوارم دشمنی تو زیان به من نرساند و زیان بد اندیشیهای تو بیش از همه متوجه خودت گردد پس هر قدر می‎توانی دشمنی کن!
ای معاویه! از خدا بترس و بدان که گناهان کوچک و بزرگت، همه در پرونده خدایی ثبت شده است. این را نیز بدان که خداوند جنایات تو را که به صِرفِ ظنّ و گمان مردم را می‎کشی، و به محض اتهام (به دوستیِ علی ـ علیه السلام ـ) آنان را بازداشت و گرفتار می‎سازی، و کودکی شراب خوار و سگ باز (یعنی یزید) را به حکومت رسانده ای، هرگز به دست فراموشی نخواهد سپرد.
تو با این کارهایت، خود را به هلاکت افکندی، دین خود را تباه ساختی، و حقوق ملت را پایمال کردی. والسلام».[۵]

منبع : https://pasokh.org

****************************************************************************

[۱]  البته معاویه این سوگند را فقط در مواردی روا می‎دانست که ذی نفع باشد و اِلّا هم او بود که به معاهده اش با امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ عمل نکرد.
[۲]  محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفه الرّجال (معروف به رجال کَشّی)، ص ۴۸٫
[۳]  الولدْ لِلفراش و للعاهِر الحَجَر.
[۴]  اشاره به آیه: إِیلافِهِمْ رِحْلَهَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ. (سوره قریش آیه ۲).
[۵]  ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، چاپ قاهره، مکتبه مصطفی البابی الحلبی، ۱۳۸۲ هـ. ق، ج ۱، ص ۱۸۰؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، تهران، مکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۳ هـ.ق، ج ۴۴، ص ۲۱۲ به بعد؛ احتجاج طبرسی، نجف، المطبعه المرتضویه، ج ۲، ص ۱۶۱؛ اختیار معرفه الرجال، شیخ طوسی، انتشارات دانشگاه مشهد، ص ۴۸٫

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*