نمونه هایی از حکمت لقمان:
لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود، این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد.
روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد. خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم.
خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست.
روزی دیگر خواجه لقمان در سرایی، سفره ای گسترده بود و میهمانان خود را در سایه جود و کرمش پذیرایی می کرد. لقمان که در خدمت میهمانان و تهیه وسایل رفاه ایشان سعی وافر داشت از شنیدن سخنان بیهوده آنها سخت در عذاب بود و همواره مترصد فرصتی بود تا عادت زشت آنها را گوشزد کند و در اصلاح و تهذیب آنها گامی بردارد. در این هنگام گروهی از میهمانان خواجه، وارد سرا شدند و خواجه به لقمان فرمان داد تا گوسفندی ذبح کند و غذایی از بهترین اعضاءِ گوسفند مهیا سازد. لقمان غذایی لذیذ از دل و زبان گوسفند، فراهم نمود و نزد میهمانان آورد. روزی دیگر خواجه امر کرد، از بدترین اعضاءِ گوسفند، غذایی آماده سازد، لقمان بار دیگر غذا را از دل و زبان گوسفند مهیا کرد.
خواجه با تعجب پرسید: چگونه است که این دو عضو گوسفند هم بهترین و هم بدترین هستند؟ لقمان پاسخ داد: این دو عضو مهمترین اعضا در سعادت و شقاوتند، چنانکه اگر دل سرشار از نیت خیر و زبان گویای حکمت و معرفت و حلاّل مشکلات و مسایل مردم باشد، این دو عضو بهترین اعضاء هستند و هر گاه دل بداندیش و پست نیت باشد، زبان گویای غیبت و تهمت و محرک فتنه و فساد، هیچیک از اعضا، بدتر و زیان بارتر از این دو عضو نخواهد بود.
لقمان نیک و بد هر کاری را مشروط به رضای وجدان و خشنودی خداوند می دانست و تمجید و تحسین خلق را هدف خود قرار نمی داد و از خرده گیری و عیبجویی آنها نیز هراسی نداشت و این موضوع را نیز همواره به فرزند خود گوشزد می نمود، تا روزی به جهت اطمینان خاطر، تصمیم گرفت این حقیقت را نزد پسر خود مصور سازد.
لقمان به فرزند خود گفت: مرکب را آماده ساز و مهیای سفر شو. چون مرکب آماده شد، لقمان خود سوار شد و پسرش را پیاده دنبال خود روان کرد. در این حال گروهی که در مزارع خود مشغول کار بودند آنها را نظاره کردند و به زبان اعتراض گفتند: عجب مرد سنگدلی، خود سواره است و کودک معصوم را پیاده به دنبال می کشد.
سپس لقمان خود از مرکب پیاده شد و پسر را سوار بر مرکب کرد تا به گروهی دیگر از مردم رسید، این بار مردم با نظاره آنها گفتند: عجب پسر بی ادب و بی تربیتی، پدر پیر و ضعیف خود را پیاده گذاشته و خود با نیروی جوانی و تنومندی بر مرکب سوار است. حقا که در تربیت او غفلت شده است.
در این حال لقمان نیز همراه فرزند خود سوار مرکب شد و هر دو سواره راه را ادامه دادند تا به گروه سوم رسیدند، مردم این قوم چون آنها را دیدند گفتند: عجب مردم بی رحمی، هر دو چنین بار سنگینی را بر حیوان ناتوان تحمیل کرده اند و هیچ یک زحمت پیاده روی را به خود نمی دهند. در این هنگام لقمان و پسر هر دو از مرکب پیاده شدند و راه را پیاده ادامه دادند تا به دهکده ی دیگری رسیدند، مردم با مشاهده آنها، زبان به نکوهش گشودند و گفتند: آن دو را بنگرید، پیر سالخورده و جوان خردسال هر دو پیاده در پی مرکب می روند و جان حیوان را از سلامت خود بیشتر دوست دارند.
چون این مرحله از سفر نیز تمام شد لقمان با تبسمی معنی دار به فرزند خود گفت: حقیقت را در عمل دیدی، اکنون بدان که هیچگاه خشنودی تمام مردم و بستن زبان آنها امکان پذیر نیست؛ پس خشنودی خداوند و رضای وجدان را مد نظر قرار ده و به تحسین و تمجید یا توبیخ و نکوهش دیگران توجهی نکن.
لقمان همواره رعایت اعتدال و میانه روی را از شروط کامیابی و موفقیت در امور زندگی می دانست و رعایت این اصل را در کلیه شئون زندگی لازم و ضروری می شمرد و معتقد بود افراط و تندروی می تواند لذت ها را به آلام و عادت ها را به آلودگی تبدیل کند. لقمان برای درک صحیح این موضوع، با بیانی جالب و منطقی، فرزند خود را چنین نصیحت کرد:
مریدی خلاصه معرفت و روح حکمت لقمان را جویا شد وی گفت: خلاصه معرفت و روح حکمت من آن است که از امور زندگی آنچه به عهده خالق است، تکلف و زحمتی بر خود روا نمی دارم و آنچه به عهده من است در آن سستی و کوتاهی نمی کنم.
صدای حمار:
لقمان حکیم در مواعظ خود، مسایل عبادی، مانند به پاداشتن نماز، امر به معروف و نهی از منکر و بردباری و پایداری در حوادث و مصائب را برای فرزند خویش بیان میکند: “یا بنی اقم الصلوه وأمر بالمعروف وآنْهَ عن المنکر واصبر علی ما اصابک ان ذلک من عزم الامور.”(۱) صبر جزو عزم الامور است؛ یعنی از اموری است که انسان باید درباره آن تصمیم بگیرد و بدون عزم جدی نمیتوان به آن نایل آمد. بنابر این صبر غیر از سکوت است. صبر، یعنی مقاومت و پایداری. در بیان اهمّیت و نقش صبر، همین بس که در جوامع روایی، نسبت آن به ایمان، به منزله نسبت سر به پیکر یاد شده است: “الصبر من الایمان بمنزله الرأس من الجسد.”(۲)
آنگاه لقمان حکیم فرمود: “ولا تصعّر خدک للناس”(۳)؛ صورتت را به تکبر برنگردان. برخـورد تحـقیرآمیز با مردم نداشته باش. در این باره خـداوند به پیامبـر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: “واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین”(۴)؛ بال خود را برای پرورش محرومان و بی پناهان پهن کن و مومنان پیرو خود را در سیر و سلوک رها مکن.
صبر غیر از سکوت است. صبر، یعنی مقاومت و پایداری. در بیان اهمّیت و نقش صبر، همین بس که در جوامع روایی، نسبت آن به ایمان، به منزله نسبت سر به پیکر یاد شده است: “الصبر من الایمان بمنزله الرأس من الجسد.”
لقمان چنین ادامه داد:”ولا تمش فی الأرض مرحا”(۵)؛ فـرحناک و مسرور و متبختـرانه راه نـرو، زیرا: “انَّ الله لا یحب کل مختال فخور”(۶)؛ خدا، انسانهای خیالباف، خیالزده و فخرفروش را دوست ندارد.
“مختال” یعنی خیالزده، و خیالزده در برابر عاقل است. عاقل در همهی
شئون زندگی، مانند لباس پوشیدن، حرکت کردن و حرف زدنش تواضع دارد، اما مختال در رفتـار و گفتـارش گردنکشی و گردنفـرازی میکند.
در ادامه فرمود: “واقصد فی مشیک واغضض من صوتک ان انکر الاصوات لصوت الحمیر”(۷)؛ خطِ مشی تو هم در سلوک معنوی و هم در راه ظاهری و هم در طریق زندگی معتدل باشد، نه افراط و تندوری در آن باشد و نه تفریط و کندروی. همچنین با صدای بلند حرف نزن، زیرا بدترین صدا، صدای حمار است. پس اعتدال در سخن گفتن به این است که در بلندکردن صدا به همان اندازه که مخاطب یا مخاطبان بشنوند اکتفا شود.
بال خود را برای پرورش محرومان و بی پناهان پهن کن و مومنان پیرو خود را در سیر و سلوک رها مکن.
با توجه به این ادب قرآنی است که بزرگان فرمودهاند: شایسته و پسندیده نیست که کسی در برابر آموزگار و استاد و پدرش، صدایش را بلند کند، به طوری که بلندتر از صدای پدر یا استادش باشد. چنانکه همین نکته درباره رعایت احترام رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است: “یا ایها الذین امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی ولا تجهروا له بالقول.”(۸) و این مطلب اختصاص به زمان حیات آن حضرت ندارد. بنابر این خواندن زیارت با صدای بلند در مشاهد مشرفه روا نیست و برخلاف ادب آن محضر است.
پس در آغازِ حکمتِ آن بزرگ حکیم الهی، جهان بینی توحیدی آمده است که خداوند یگانه است. بعد مسئله قیامت، و سپس مسئله هدایت دیگران به عنوان امر به معروف و نهی از منکر در پرتو اقامهی نماز بیان شده است و در پایان نیز، در مورد چگونگی زندگی شخصی انسان مومن تأکید شده است که معتدل و متواضع باشد، به دیگران احترام بگذارد، فخرفروشی نکند، خیالزده نباشد و … . همه اینها از حکمتهای لقمان بشمار میآید که برخی حکمت نظری و بعضی حکمت عملی است.