رد تصور غلط خلیفه الله بودن نوع انسان
گمان رایج در چند دهه اخیر که ابتدا در برخی آثار تفسیری ۱ (المیزان، نمونه، تسنیم) و غیر تفسیری۲ انعکاس یافته و سپس به باوری مشهور و مسلط تبدیل شده، ( و بعضاً نتایج دیگری نیز از جمله سجده فرشتگان بر نوع آدم و آدمیت، اومانیسم اسلامی و یا دموکراسی اسلامیو … بر آن مترتب گشته) این است که نوع انسان و آدمی، خلیفه خداوند در زمین است و آیه شریفه «انی جاعل فی الارض خلیفه»۳ را ناظر به این عقیده و باور میداند. این تفسیر از آیه مزبور تا پیش از کمتر از یک قرن اخیر، تقریباً سابقه ای نداشته است۴ و برای اولین بار در تفاسیر المنار و فی ظلال القران، آثار عالمان سنی مذهب، رشید رضا و سید قطب مطرح شده است . تا پیش از مقطع یاد شده، عموم مفسران تنها حضرت آدم علیه السلام را مصداق مشخص خلیفه الله در آیه مزبور میدانستند و البته این عنوان را بعد از آدم علیه السلام بر دیگر انبیای الهی، و مفسران شیعه علاوه بر انبیاء، بر ائمه معصومِین علیهم السلام نیز صادق میدانستند.
ادله نافی قول خلیفه الله بودن نوع انسان
اکنون به شرح ادله و استناداتی خواهیم پرداخت که نافی باور مشهور فوق بوده و مقام خلیفه اللهی را منحصر به اولیای معصوم الهی اعم از انبیا و ائمه معصومین علیهم السلام میداند:
۱٫ ظاهر آیه «انی جاعل…» و سیاق آن به اضافه آیات بعد از آن دال بر این است که سخن از شخص آدم علیه السلام است و نه نوع انسانها. شواهد این مطلب عبارت است از:
الف: موضوع خلافت الهی به موازات خلقت آدم علیه السلام به عنوان اولین انسانی که قرار است پیامبر الهی باشد، مطرح شده است و آیه ظهوری در خلقت همه انسانها و یا نوع انسان به عنوان خلیفه الله ندارد.
ب: بدون شک تعلیم همه اسماء به آدم از سوی خداوند (وعلم آدم الاسماء …۵) که در آیه بعد بدان اشاره شده، اختصاص به حضرت آدم علیه السلام دارد و نه نوع انسان، و این که آیه مزبور به «قرار دادن نیروی تعلم و دانش آموزی در انسانها» تفسیر شود،۶ امری غریب تر از خلافت الهیه نوع انسان است؛ چرا که در هیچ واژه نامه و هیچ متن عربی، واژه علّم و مشتقات آن به قرار دادن نیروی تعلم در متعلم ، ترجمه و استعمال نشده است و معنایی جز تعلیم و یاد دادن بالفعل ندارد و معلوم است که چنین تعلیمی(تعلیم الهامیاسماء و حقایق) فقط در حق انبیاء و ائمه معصومین علیهم السلام صورت گرفته است.
ج: آیه بعد (یا ادم انبئهم باسمائهم…۷) نیز ظاهر و بلکه صریح در این مطلب است که محور این ایات شخص آدم نبی علیه السلام است و نه نوع آدمیان، زیرا به آدم علیه السلام و نه نوع آدم، فرمان داده شد که فرشتگان را از اسمایی که به او آموخته شده است خبر دهد.
د: آیه بعد (و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا …۸) نیز شاهدی دیگر بر محوریت آدم علیه السلام (و نه نوع آدم) در این آیات است که با موضوع خلیفه اللهی او آغاز و تا مسجود فرشتگان شدنش تداوم مییابد. و اما اینکه برای تثبیت برداشت خلیفه اللهی نوع آدم از آیه اول ( انی جاعل…)، در تفسیر این آیه نیز نوع بنی آدم را مسجود فرشتگان بدانیم نیز فاقد هرگونه دلیل و شاهد و برخلاف انسان شناسی متخذ از قران و احادیث است.
اما اینکه در مورد فراز قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک که بلافاصله بعد از انی جاعل فی الارض خلیفه آمده است بگوییم که چون موضوع خلافت الهیِ نوع آدمیبوده است، فرشتگان چنین مساله ای را مطرح کردند و الا اگر مقصود از خلیفه الله، آدمِ پیامبر بود، فرشتگان چنین سئوالی را مطرح نمیکردند نیز سخنی فاقد دلیل است و بلکه این فراز از آیه نیز میتواند تاییدی بر خلیفه اللهی شخص آدم علیه السلام باشد؛ چرا که فرشتگان بدون اطلاع از تفصیل آنچه قرار است رخ دهد، تصور کردند که قرار است موجودی معمولی نظیر جنیان که قبلا در زمین بودند و دست به فساد و خونریزی زدند، به مقام خلیفه اللهی نائل شود، اما پس از تعلیم اسماء و حقایق و معارف الهی به آدم علیه السلام توسط خداوند و اِنباء آدم فرشتگان را از آموختههای خود، دریافتند که این خلیفه (و انبیای الهی و ائمه معصومین علیهم السلام که خلفای الهی پس از اویند)، مقامیبس شامخ و رفیع دارند، اگر چه فرزندان و نسل غیر معصوم آدم دست به انواع جنایتها و فسادها خواهند زد و از این جهت تعجب و سئوال فرشتگان بی وجه نیست اما چنین استبعاد و شگفتی ای در مورد خلیفه الله که پیامبرالهی است ، بی وجه است.
۲٫ بعضی نیز آیاتی نظیر هو الذی جعلکم خلائف الارض۹ و یجعلکم خلفاء الارض۱۰ را دلیل بر خلیفه اللهی نوع آدم دانسته اند اما به قرینه آیات دیگرِ به همین سیاق معلوم میشود که این خلافت به مفهوم در پی قومیدیگر آمدن و جایگزین آنان در زمین شدن است و نه خلافت الهی. در سوره یونس میخوانیم: فکذبوه فنجینه و من معه فی الفلک و جعلناهم خلائف۱۱ و در سوره اعراف : و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح۱۲ و واذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد۱۳٫ ۱۴
۳٫ گفته شده است: گزارش تصمیم بر جعل خلیفه به صورت جمله اسمیه (انی جاعل…) نشانه استمرار جعل خلیفه در زمین و نفی اختصاص آن به شخص آدم است۱۵ اما باید گفت مفهوم استمرار جعل خلافت مربوط به انبیا و معصومین بعد از آدم است و ملازمه ای بین این استمرار و عمومیت خلافت در مورد نوع آدمیان وجود ندارد.
۴٫ فرموده اند: آیه و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکه اسجدوا لأدم۱۶ «نشان مى دهد آدم نه به عنوان شخص بلکه به عنوان الگوى نوع انسان و عصاره بشریت، مسجود فرشتگان واقع شد؛ چون خطاب در این آیه متوجه نوع انسان است و از این که آدم بر اثر مقام خلافت مسجود فرشتگان قرار گرفت بر مى آید که مقام خلافت نیز اختصاص به آدم ندارد.»۱۷ البته اگر ما بودیم و فقط همین آیه شاید چنین استنباطی بیراه نبود اما با توجه به ادله دیگر ِ دال بر خلافت اللهی شخص آدم، اندک ظهور این آیه نمیتواند دلیلی بر مدعای خلافت اللهی نوع آدم باشد. تعبیر خلقناکم و صورناکم به مفهوم آغاز خلقت انسانهاست که با آدم علیه السلام آغاز میشود و این اولین انسان که حجت و نبی خداوند است، مسجود فرشتگان واقع میشود. اگر آیه به مفهوم خلق و صورت پردازی بالفعل همه آدمها بود ـ که نیست ـ آنگاه ادعای مسجود واقع شدن نوع آدم، ظهور بیشتری مییافت.
نظراین مفسرین مخالف روایات است
۵٫ در روایاتی که از اهل بیت علیهم السلام در تفسیر آیات مورد بحث وارد شده است کمترین نشانه ای از تعمیم خلافت الهی به نوع آدمیان مشاهده نمیشود و همگی این مقام را مختص به آدم علیه السلام و ذریه معصوم او قلمداد کرده اند. در روایتی از امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر انی جاعل فی الارض خلیفه آمده است : یکون حجه لی فی ارضی علی خلقی (تا حجت من بر خلقم در زمین باشد). امام علیه السلام در این آیه خلیفه را معادل حجت معصوم گرفته که امام و پیشوای مردم است . در واقع حدیث صراحت در جدایی بین خلیفه و حجت الهی با مردم غیر معصوم دارد .
حضرت علیه السلام در ادامه روایت، در تفسیر انی اعلم ما لا تعلمون میفرماید:
انی أرید ان أخلق خلقا بیدی و أجعل من ذریته أنبیا و مرسلین و عبادا صالحین و أئمه مهتدین و أجعلهم خلفاء علی خلقی فی أرضی ینهونهم عن معصیتی و … (من اراده کرده ام موجودی را با دست خویش بیافرینم و از ذریه او پیامبران و رسولان و امامانی هدایت شده (و هدایت گر) به وجود آورم و آنها را خلفای (خویش) بر مردم در زمین قرار دهم تا آنان را از نافرمانیم باز دارند و…).۱۸ مشاهده میشود که در این فراز از حدیث نیز سخن از خلافت الهی پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام است که حجت بر دیگر آدمیان میشوند و نه خلافت همه آدمیان در زمین.
در روایتی دیگربه نقل از امیرالمؤمنین علیه السلام، ایشان دایره خلیفه اللهی را بسیار محدودتر مطرح کرده اند: ابن شاذان از حضرت امام سجاد علیه السلام و ایشان از پدر بزرگوارش علیه السلام روایت کرده است که فرمود: حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود: لعنت خدا بر هر کس که نگوید من چهارمین فرد از خلفای چهارگانهام. حسین بن زید میگوید: به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کردم: شما چیزی غیر از این، روایت کردهاید؛ این طور نیست؟ حضرت فرمود: بله، خداوند در آیات محکم کتاب خویش میفرماید: «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً» پس آدم اولین جانشین خدا بود و نیز «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ» و داوود علیه السلام دومیبود و سومی، هارون جانشین موسی علیه السلام بود که خداوند از قول موسی فرمود: «اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ» و علی علیه السلام جانشین محمّد صلی الله علیه و آله است. از این رو علی علیه السلام فرمود:
من چهارمین فرد از خلفای چهارگانهام.۱۹
البته روایت فوق نافی خلیفه اللهی سایر انبیاء و ائمه معصومین علیهم السلام نیست اما شاهدی دیگر بر رد تلقی خلیفه اللهی نوع انسانها است.
۶٫ روایات و ادعیه ما مملو از تعابیری است که از اهل بیت علیهم السلام با عنوان خلفاء الله فی ارضه یاد و ستایش شده است. بدیهی است که اگر مقام خلیفه اللهی مربوط به نوع انسان بود این تعابیر و ستایشها مفهومینداشت و منصب خلیفه اللهی امتیازی ویژه برای آنان محسوب نمیشد. از جمله این روایات است:
ـ امام رضا علیه السلام: الائمه خلفاء الله فی أرضه۲۰
ـ امام هادی علیه السلام در زیارت جامعه : أشهد أنکم الائمه الراشدون المهدیون …أیدکم بروحه و رضیکم خلفاء فی أرضه۲۱
۷٫ برخی نیز سخن از ذو مراتب بودن مقام خلیفه اللهی۲۲ و یا خلافت کلیه و جزییه گفته و مراتب عالی و کلیه آن را برای انبیاء و ائمه معصومین علیهم السلام دانسته و مراتب نازله و جزییه آن را برای دیگر آدمیان، اما برای این سخن نیز دلیلی ارائه نشده است. در حقیقت مقام خلافت الهی در زمین همان مقام عصمت و حجت الهی بودن است که امری مشکَّک و ذو مراتب نیست و مصادیق مشخص و معینی دارد.
۸٫ فرموده اند: «این احتمال نیز وجود دارد که منشا پندار اختصاص مقام خلافت به انسانهاى کامل، خلط نظام تکوین و تشریع باشد؛ زیرا در نظام تشریع شرایط فراوانى در استخلاف مطرح است که لزوم وثاقت و امانت و طهارت خلیفه برخى از آنهاست، ولى آنچه در نظام تکوین راجع به استخلاف مطرح است قدرت بر ابتکار، وصلاحیت مظهریت اسماى حسناست، نه بیش از آن.»۲۳ این سخن نیز که خلافت الهی در نظام تشریع از آن معصومین علیهم السلام و در نظام تکوین مربوط به همه آدمیان است، اگر چه از شدت غرابتِ قول به خلافت الهی نوع آدمیان و انسانها میکاهد اما باز فاقد هر گونه دلیل و مدرک است.۲۴
۹٫ قول به خلیفه اللهی عموم انسانها و نوع آدمیان باانسان شناسی ای که قرآن ارائه میدهد نیز ناسازگار است . اگر چه قران سخن از تکریم بنی آدم و تفضیل او بر دیگر مخلوقات میگوید اما در جنب این تمجید در مواضع متعدد به شدت انسان و آدمیرا توبیخ و سرزنش میکند. به این آیات بنگرید:
انه لیؤوس کفور۲۵
ان الانسان لظلوم کفار۲۶
خلق الانسان من نطفه فاذا هو خصیم مبین۲۷
ان الانسان لکفور مبین۲۸
خلق الانسان هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا الا المصلین۲۹
کان الانسان قتورا۳۰
انه کان ظلوما جهولا۳۱
قتل الانسان ما اکفره۳۲
یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم۳۳
۹٫ تفسیر محدث عالیقدر شیخ صدوق (ره) از آیه انی جاعل فی الارض خلیفه را در مقدمه اثر گرانقدرش، کمال الدین و تمام النعمه ، که با عنوان «الخلیفه قبل الخلیقه» آغاز میشود، ختم نیکوی این مقال قرار میدهیم:
« خلیفه پیش از آفرینش: اما بعد خدای تبارک و تعالی در کتاب محکم خود میفرماید: هنگامیکه پروردگارت به ملائکه فرمود که من در زمین قرار دهنده خلیفه هستم. خدای عز و جل پیش از آفرینش از خلیفه سخن میگوید و این دلالت دارد که حکمت در خلیفه بر حکمت در آفرینش مقدم است و بدین دلیل است که بدان آغاز کرده است، زیرا او حکیم است و حکیم کسی است که موضوع مهم تر را بر امر عمومیمقدم دارد و این تصدیق قول امام جعفرصادق علیه السلام است که میفرماید: «حجت خدا پیش از خلق و همراه خلق و پس از خلق است.» و اگر خداوند خلقی را بیافریند در حالی که خلیفه ای نباشد، ایشان را در معرض تباهی قرار داده است و سفیه را از بی خردیش باز نداشته است، بدان گونه که حکمتش اقتضا میکند از قبیل اقامه حدود و به راه آوردن تبهکاران، در حالی که حکمت الهی اجازه نمیدهد، یک چشم به هم زدنی از آن صرف نظر شود. حکمت الهی فراگیر است همچنان که طاعت او نیز عمومیت دارد. و کسی که بپندارد دنیا لحظه ای بدون امام میپاید، لازمه اش آن است که مذهب برهمنان را در ابطال رسالت صحیح بداند. و اگر نبود که قرآن کریم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را خاتم الانبیاء نامیده، بایستی در هر زمانی پیامبری باشد، ولی چون ختم نبوت به صحت پیوسته است، بودن پیامبر پس از رسول اکرم منتفی است، تنها یک صورت معقول باقی میماند که آن وجود خلیفه حق است. زیرا خدای تعالی به سببی نمیخواند مگر بعد از آنکه حقایق آن را در عقول تصویر کند و آنگاه که آن را تصویر نکند، دعوت الهی تحقق نیابد و حجت ربانی ثابت نشود و این بدان جهت است که هر چیزی با همانند خود الفت میجوید و از ضد خویش دوری میجوید و اگر عقل رسولان الهی را انکار میکرد، خدای تعالی هرگز پیامبری را مبعوث نمیفرمود.
مثال آن طبیب است، بیمار را با دارویی که موافق طبع اوست معالجه میکند و اگر درمان او با دارویی باشد که مخالف طبع اوست، بیمار را هلاک ساخته است. این ثابت است که خداوند «احکم الحاکمین» است و از هر حکیمیحکیم تر است. به سببی نمیخواند جز آنکه صورت ثابته ای از آن سبب در عقول موجود است. همیشه وضع خلیفه به حال خلیفه گذار دلالت دارد و همه مردم از خواص و عوام بر این شیوه اند. در عرف مردم، اگر پادشاهی، ظالمیرا خلیفه خود قرار دهد، آن پادشاه را نیز ظالم میدانند و اگر عادلی را جانشین خود سازد، آن پادشاه را نیز عالم مینامند. پس ثابت شد که خلافت خداوند، عصمت را ایجاب میکند وخلیفه جزمعصوم نتواند بود.
وجوب اطاعت از خلیفه
چون خدای تعالی آدم را در زمین به خلافت خود برگزید، بر اهل آسمانها اطاعت او را واجب گردانید، تا چه رسد به اهل زمین. و چون خدای تعالی ایمان به فرشتگان را به خلق واجب گردانید و بر ملائکه نیز سجود به خلیفه الله را واجب ساخت و تنها یک تن از جنیان از سجده به او امتناع ورزید و خدا نیز خواری و پستی و هلاکت را بر او فرود آورد و او را رسوا کرد و تا روز قیامت دچار لعنتش ساخت. از این مطالب، رتبه و فضل امام دانسته میشود…
و گفته خدای تعالی «و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه»، دلالت دارد به خلیفه ای که اطاعت از او موجب هدایت ایشان میگردد و آن اطاعت مقترن به توحید است و نافی واگذاری و ستمکاری و تضییع حقوق از خدای تعالی است؛ مقصود از آن همان خلافتی است که به سبب آن مقام ولایت درست میشود و حجت الهی به آن کامل میگردد و برای کسی عذری در غفلت از حق باقی نمیگذارد.
جز خدای تعالی کسی را نسزد که خلیفه برگزیند
و در سخن خدای تعالی که فرموده است: «و اذ قال ربک انی جاعل فی الارض خلیفه» کلمه «جاعل» که با تنوین ذکر شده است، صفت خداوند است که نفس خود را بدان وصف فرموده است. یعنی نصب خلیفه را او انجام میدهد و لاغیر، ودلیل آن این است که درآیه دیگرفرموده: «انی خالق بشراً من طین».که آنجا نیز خالق را تنوین داده وخود را بدان وصف فرموده است؛ یعنی این منم که خالق بشر از خاکم و لاغیر. و کسی که ادعا میکند که او امام را برمیگزیند، ضروری است که بشر را از خاک بیافریند، و چون این معنی باطل است، آن نیز باطل خواهد بود زیرا هر دوی آنها در امکان واحدی است.
و وجه دیگر آن است که فرشتگان با همه فضیلت و عصمتی که دارند، صلاحیت انتخاب امام را نداشتند تا آنکه خداوند خود متصدی آن گردید و نه ایشان، و به این اختیار بر عامه خلایقش احتجاج فرمود که ایشان را راهی در انتخاب خلیفه نیست، زیرا فرشتگان خدا با همه صفا و وفا و پاکدامنیشان چنین اختیاری نداشتند. خداوند ملائکه را در بسیاری از آیاتش ستوده است و از جمله میفرماید: ایشان بندگانی گرامیاند و در گفتار، به خداوند پیشی نجویند و در کردار به فرمان اویند. و نیز میفرماید: ملائکه نافرمانی خدای تعالی در فرامین او نمیکنند و آنچه را که او فرمان دهد، همان را انجام میدهند. در این صورت انسان با همه بی خردی و نادانیش چگونه و با چه صلاحیتی میتواند امام را انتخاب کند. احکام غیر امامت مثل نماز و زکات و حج و غیره را بنگرید؛ آیا خدای تعالی آن احکام را به مردم واگذاشته است؟ مسلماً در این احکام، مردم حق اختیار و انتخاب ندارند، پس چگونه مسئله امامت و خلافت را که جامع همه احکام و حقایق است به مردم واگذاشته است؟
وجوب وحدت خلیفه در هر عصر
کلمه خلیفه در سخن خدای تعالی اشاره دارد به اینکه خلیفه در هر عصری یکی بیش نیست و گفته کسانی که پنداشته اند، در هر عصری ممکن است ائمه متعددی وجود داشته باشند باطل است و خدای تعالی بر یکی اکتفا کرده است و اگر حکمت خداوند اقتضای خلفای متعدد داشت، او اکتفای به یک خلیفه نمیکرد.
لزوم وجود خلیفه
و در سخن خدای تعالی که فرموده: «و اذ قال ربک للملائکه» خطاب را متوجه پیامبرش ساخته است و این خطاب «ربک» بهترین دلیل است که خدای تعالی امر خلافت را در امت پیامبرش، تا روز قیامت ادامه خواهد داد، زیرا زمین هیچگاه از حجت الهی خالی نخواهد بود، و اگر مقصود ادامه خلافت نبود، خطاب «ربک» حکمتی نداشت و تعبیر «ربهم» مناسب مقام بود. به علاوه حکمت خدای تعالی در گذشته، مانند حکمت او در آینده است و با مرور ایام و گذشت سالها دگرگون نخواهد شد و این بدان جهت است که او عادل و حکیم است و با هیچ یک از آفریدگانش خویشی ندارد و او برتر از آن است.
وجوب عصمت امام
و در این قول خدای تعالی «و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه» معنایی وجود دارد که او تعالی و تقدس، جز افراد پاک باطن را خلیفه نمیسازد، تا از خیانت برکنار باشد؛ چون اگر شخص آلوده ای را به عنوان خلیفه برگزیند، به مخلوقات خود خیانت کرده است؛ زیرا اگر دلّالی، حمال خائنی را برای تاجری بفرستد تا کالایی را برای او ببرد و آن حمال در کالا خیانت کند، آن دلال هم خائن خواهد بود. پس چگونه خیانت بر خدای تعالی روا است؟ … »۳۴
پی نوشتها:
۱ . رجوع کنید به : تفاسیر المیزان طباطبایی، نمونه مکارم و تسنیم جوادی آملی
۲ . از جمله : کتاب اومانیسم اسلامیاثر دکتر شریعتی
۳ . بقره/ ۳۰
۴ . مگر در آثار برخی از فلاسفه وعرفای مسلمان که با توجه به نظریه وحدت وجود قول به خلیفه اللهی انسان امری غریب نیست .
۵ . بقره/۳۱
۶ . رجوع کنید به المیزان و تسنیم در تفسیر آیه فوق الذکر
۷ . بقره/۳۳
۸ . بقره/۳۴
۹ . انعام/۱۶۵
۱۰ . نمل/۶۲
۱۱ . یونس/۷۳
۱۲٫ اعراف/۶۹
۱۳ . اعراف/۷۴
۱۴ . مؤلف محترم تفسیر تسنیم نیز با اینکه قائل به خلافت الهی نوع انسان است اما استدلال تفسیر المیزان را به این آیات برای اثبات خلافت نوع انسانی رد میکند: «علامه طباطبایى (قدس سره ) شاهد دیگرى نیز ذکر کرده اند و آن آیاتى است که سخن از خلافت دارد و آن را به همه انسانها استناد مى دهد؛ مانند:اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح ،ثم جعلناکم خلائف فى الارض و یجعلکم خلفاء الارض، ولى از ملاحظه سیاق این آیات بر مى آید که مقصود در این آیات، خلافت امتهاى کنونى از امتهاى پیشین است، نه خلافت نوع انسان از خداوند یا از جن یا انواع دیگر غیر از انسان.» ( تفسیر تسنیم، جلد دوم، ص۴۳)
۱۵ . تسنیم ج ۳، ص ۴۱
۱۶ . اعراف/۱۱
۱۷ . تسنیم، ج ۳، ص ۴۲
۱۸ . تفسیر البرهان به نقل از تفسیر قمی، ج ۱ ص ۱۷۱ ، انتشارات اعلمی
۱۹ . تفسیر البرهان، ج ۱، ص ۱۶۹
۲۰ . کافی، ج۱، ص ۱۹۳
۲۱ . تهذیب، ج ۶ ، ص ۹۷
۲۲ . در تفسیر تسنیم آمده است: «هر انسانى بر اثر این که استعداد او در حد معینى به فعلیت مى رسد، از درجه خاصى از خلافت برخوردار و جانشین خدا در روى زمین مى شود؛ جانشین که چون آیت و مظهر خداوند مى تواند خلق و ابتکار داشته باشد و در موجودات عالم تصرف کند و استعدادها و امکانات بالقوه زمین و غیر زمین را به فعلیت برساند. حاصل این که، این مقام، امانتى است که بر دوش هر انسانى گذاشته شده است، گرچه بعضى از آنها به جاى آن که از این امانت، در راه اراده صاحب امانت، بهره گیرند ظلم و جهالت پیشه کردند و ظلوم و جهول شدند و آن را در مسیر خواستهاى شیطان به کار گرفتند و دشمن را بر سر سفره دوست نشاندند. در مقابل، عده اى دیگر حق این منصب را ادا کردند و بعضى از این عده (انسانهاى کامل ) همه شوون خلافت را رعایت کردند و به همه وظایفى که مستخلف عنه براى آنان معین کرده، لباس عمل پوشاندند.» تسنیم، ج۳، ص۴۸
۲۳ . تسنیم، ج ۳، ص ۴۹
۲۴ . آیت الله مصباح یزدی در یکی از آثارشان یاد آور میشوند: اینکه همه انسانها این مقام [خلیفه الله] را دارا باشند، گمان نمیکنم کسی که آشنایی با مبانی اسلامی داشته باشد، چنین چیزی بگوید. … تنها کسانی چون انبیاء و ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین میتوانند چنین مقامیداشته باشند؛ گواه، عبارتی است که در زیاراتشان مانند زیارت جامعه میخوانیم: و رضیکم خلفائه فی ارضه» ( معارف قران ۳-۱، ص ۳۶۶، انتشارات موسسه پزوهشی امام خمینی)
۲۵ . هود/۹
۲۶ . ابراهیم/۳۴
۲۷ . نحل/۴
۲۸ . زخرف/۱۵
۲۹ . معارج/۲۲-۱۹
۳۰ . اسراء/۱۰۰
۳۱ . احزاب/۷۲
۳۲ . عبس/۱۷
۳۳ . انفطار/۶
۳۴ . کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ص ۷، انتشارات مسجد جمکران
منبع : http://tazohor.com
هو الحی
خلیفه اللّه بودن انسان به معنای جانشینی خدا نیست. اصولاً باید دید این «ه» خلیفه چه «ه» تایی است؟ تای تأنیث نیست. زیرا انسان که مؤنث نیست. بلکه این «ه»،تای مبالغه است مثل « بَلِ الانسان علی نفسه بصیره » (قیامه،۷۵ /۱۴) این « بصیره » حامل ضمیر انسان است یا حامل ضمیر نفس؟ قطعاً حامل ضمیر انسان است. پس این «ه» تای مبالغه است. یعنی انسان بر خودش بسیار بینا و آگاه است. البته ابصر از انسان، خداست « وعلموا أنَّ اللّه یحول بین المرء وقلبه » ( انفال،۸/ ۲۴)، « و نحن أقرب الیه من حبل الورید » (ق،۵۰/ ۱۶)
یـار نزدیک تر از من بـه من است وین عجب تر که من از وی دورم
در این مثلث، اقرب به انسان، علماً و قدرهً و حکمهً ، اللّه است و بعد خود انسان است؛ اگر به درستی درون و برونش را بنگرد. و در مرحلۀ بعد آگاهان دیگر به او نزدیکند. این خلیفهاللّه، تایش برای مبالغه است یعنی بسیار بسیار، به گونه ای متزاید و مبالغه ، که این خود، جانشین مهم انسان های قبلی است.
حالا آیا اصولاً خدا جانشین دارد؟ خدا که ذاتش و صفاتش و افعالش با کل موجودات مباینت کلّیِ واقعیِ وجودی دارد. آن چه خدا هست ما نیستیم و آن چه خدا نیست ما هستیم. چه در ذات، چه در صفات و افعال؛ اگر چه مشابهت لفظی در ذات و صفات و افعال موجودات با خدا هست یعنی آنچه در لفظ بین ما و خدا مشابه است در واقعیت با هم تباین صد درصد دارد نه تناقض بین وجود و وجود، بلکه تباین موجود و موجود، هم وجودش غیر موجودات دیگر است، هم صفاتش غیر صفات موجودات است و هم افعالش.
آیا امکان دارد خدا «خلیف» داشته باشد؟ تا چه رسد به خلیفه. خلیف جانشین عادی است. خلیفه جانشین واقعیِ حتمیِ خیلی والا است. در بُعد اول می گوییم: عقلاً ، نقلاً ، کتاباً ، علماً و معرفتاً در هیچ بُعدی از ابعاد ، هیچ موجودی ـ چه انسان ، چه غیر انسان و یا جنّ ، ملائکه ، انبیاء و غیر این ها ـ خلیف اللّه نیستند تا چه رسد به این که خلیفهالله باشند . آری؛ خلیفهاللّه به معنای: آن کسی که خدا او را جانشین دیگری قرار داده، این صحیح است. هر نبی را خدا جانشین نبی دیگر قرار داده نه جانشین خودش مثلاً: « یا داود إنّا جعلناک خلیفه فی الارض » (ص،۳۸/۲۶) داود خلیفهاللّه نیست، برای این که این جعل خلافت نبوت داود، به وسیله اللّه است. اللّه جاعل خلافت است پس داود خلیفه اللّه نیست بلکه خلیفه پیامبران است. یا امیر المؤمنین علیه السلام ،که خلیفه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است. بدین معنی خلیفه اللّه است،که اللّه او را خلیفه رسول قرار داده نه خلیفه خودش. آری اگر هم فرضاً آیه این طور بود که اذ قال ربّک للملائکهه انّی جاعل فی الارض خلیفتی باز هم معنایش جانشینی آدم از خدا، در ذات و صفات و افعال نبود تا چه رسد به این که در آیه کلمه « خلیفه » نازل شده است.
آیا اصولاً از نظر عقلی و معرفتی، اللّه در کل جهات ربوبیّت کافی است یا نه؟ آیا وجودش جانشین می خواهد که معدوم یا ضعیف شود؟ یا صفاتش جانشین می خواهد، که در صفاتش ضعیف شود یا خواب رود یا از بین برود؟ یا در افعالش ضعیف شود؟ و آیا در ربوبیّت و الوهیّت کلّی اش، نسبت به تمام جهان آفرینش در مثلث قبل از خلقت و بعد از آن و در قیامت؛ ضعفی، قصوری، تقصیری، نَومی بر خدا حاصل میشود تا خلیفه قرار دهد. بنابراین اولاً: ذات وصفات و افعال اللّه که همیشه مطلق و کامل است چرا جانشین بگیرد. و ثانیاً: امکان جانشین گرفتن در صورت سنخیّت است. مثلاً آیا امکان دارد مورچه، جانشین فیل بشود؟ آیا می شود یک ذّره بسیار ریز از حیوانات که به چشم نمی آید، جانشین انسان شود؟ با این که سنخیّت مادی دارند. اما سنخیّت کیفی و وضع حالی و وضع عملی ندارند. در حالی که هیچ موجودی در عالم، در هیچ بعدی از ابعاد ، نه ذاتاً ، نه صفاتاً ، نه افعالاً ، با خدا سنخیّتی ندارد.
بنابراین امکان خلافت اللّه برای هیچ مخلوقی و لو اشرف مخلوقات که خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم باشد وجود ندارد. زیرا ذات خدا، خداست و مخلوط از خدا و غیر خدا نیست. ذاتِ ممکنات، ممکنات است و از ممکن و واجب مخلوط نیست. نه خدا مخلوط از ممکن و واجب است که در بُعد ممکن خلیفه بگیرد. نه ممکنات مخلوط از ممکن و واجب اند که در بُعد وجوبشان خلیفه خدا باشند.
با سلام
پس :
۱- نوع انسان و هیچ مخلوقی نمیتواند جانشین خداشود.
۲- فقط خداوند است که خلیفه جعل میکند.
۳- و او در هر زمان یک خلیفه ی معصوم در روی زمین قرار داده است.