سه شنبه , 10 تیر 1404
آخرین مطالب
خانه » نقد نظریه تفسیر قرآن به قرآن (قسمت دوّم) نوشته شده توسط علّامه عبد النبی مهدی

نقد نظریه تفسیر قرآن به قرآن (قسمت دوّم) نوشته شده توسط علّامه عبد النبی مهدی

download

نقد نظریه تفسیر قرآن به قرآن (قسمت دوّم) نوشته شده توسط علّامه عبد النبی مهدی

استدلال به سيره عملي معصومين عليهم ‏السلام

آخرين نكته در استدلال صاحب تفسير الميزان اين است كه طريقه ‏اي كه رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ و سلم و امامان اهل‏بيت او عليهم السلام در تفسير سلوك نموده‏ اند… به طوري كه از احاديث تفسيري آنان بر مي‏آيد، همين طريقه ‏اي است كه ما بيان كرديم.

ايشان پس از ذكر حديث ثقلين گويد: در بسياري از روايات تفسيري كه از اين خاندان رسيده، طريقه استدلال به آيه ‏اي براي آيه ديگر، و استشهاد به يك معنا بر معناي ديگر به كار رفته، و اين درست نيست مگر وقتي كه معنا معنايي باشد كه درافق فهم شنونده باشد وذهن شنونده بتواند مستقلا آن را درك كند.چون از راهي كه برايش تعيين شده (يعني مراجعه به بقيه آيات) براي فهم آن وارد شده است.

نقد كلام ايشان 

اشكال اين بيان پر واضح است ؛ زيرا چنانكه در بسياري از روايات آمده است، خداي تعالي علم تفسير قرآن را به اهل‏بيت عليهم ‏السلام عنايت كرده، و اين از علوم مخصوص آنهاست كه ديگران را از آن بهره ‏اي نيست، مگر به واسطه تعلم از آنها. و روشن است كه فهم راويان از معناي آيه ‏اي كه در روايتي به آن استشهاد شده، دليل بر جواز تفسير قرآن به قرآن در همه جا نمي‏تواند باشد، بلكه به قرينه بقيه روايات مي‏فهميم: يا اينكه آن آيه از محكمات بوده است؛ يا اينكه مخاطب از راه صحيح آن ـ يعني بيان خود ائمه عليهم ‏السلام  ـ براي فهم آيه وارد شده است.

پس اينكه سيره اهل‏بيت عليهم ‏السلام تفسير قرآن به قرآن بوده، دليل نمي‏شود كه ديگران ـ كه به تصريح روايات در علم و دانش قرآن با آنها مشترك نيستند و از درك آن قاصرند.نيز مي‏توانند تفسير قرآن به قرآن كنند.ذكر اين مطلب راضروري مي‏دانيم كه امامان عليهم ‏السلام نيز در اين قضيه ـ مثل بقيه موارد ـ با اتكاء به رأي اظهار نظر نمي‏كنند،بلكه واقع مطلب نزد آنها ـ به دانش خاص الهي ـ منكشف است.

امام صادق عليه‏ السلام مي‏فرمايند: اهل دانش قرآن ـ كه خداي تعالي به آنها علم قرآن را عنايت فرموده ـ اجازه ندارند كه به هوي و رأي و قياس در قرآن اخذ نمايند، خداي تعالي به واسطه دانشي كه در اختيار آنها گذاشته و مخصوص آنها گردانيده، آنها را از اين امور بي‏نياز كرده است. آنها اهل ذكر هستند كه خدا به امت دستور داده از آنها سئوال كنند.

بخش سوم

پاسخ صاحب الميزان از شبهات  نياز  به تفسير معصومين عليهم السلام

در تفسير الميزان، نظريه عدم استقلال قرآن، به محدثين و اخباريها نسبت داده شده است.ايشان چنددليل مهم مخالفان را ذكر نموده و سپس در آن به شرح ذيل مناقشه كرده است:

الف. اشكال در استدلال آنها به آيات

ب. اشكال در استدلال آنها به روايات، يعني روايات ناهيه از تفسير به رأي، قول به غير علم در قرآن، خوض و جدال در آن و… و حديث ثقلين و غيره.

سپس ايشان در آخر وجه جمعي براي روايات مختلف كه در اين زمينه وارد شده است، ارائه داده ‏اند كه خواهد آمد.

مناقشه در استدلال به آيه  اول

“هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْك الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبابِ”.

ايشان در ردّ استدلال به اين آيه گفته اند: اما آن عده كه به اصطلاح محدث، يعني حديث ‏شناس بودند، در فهم معاني آيات اكتفاء كردند به آنچه كه از صحابه و تابعين روايت شده، حالا صحابه در تفسير آيه چه گفته‏اند؟ و تابعين چه معنايي براي فلان آيه كرده ‏اند؟ هر چه مي‏خواهد باشد، همين دليل که نامش روايت است، كافي است، اما مضمون روايت چيست؟ و فلان صحابه در آن روايت چه گفته؟ مطرح نيست، هر جا هم كه در تفسير آيه روايتي نرسيده بود توقف مي‏كردند، و مي‏گفتند درباره اين آيه چيزي نمي توان گفت، براي اينكه نه الفاظش آن ظهوري را دارد كه احتياج به بحث و اعمال فكر نداشته باشد، و نه روايتي در ذيلش رسيده كه آن را معنا كرده باشد، پس بايد توقف كرد، و گفت: همه از نزد پروردگار است، هر چند كه ما معنايش را نفهميم. و تمسك مي‏كردند به جمله “والرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا” راسخان در علم گويند: ما بدان ايمان داريم، همه ‏اش از ناحيه پروردگار ما است، نه تنها آنهايي كه ما مي‏فهميم. اين عده در اين روشي كه پيش گرفتند، خطا رفته ‏اند… و حال آنكه اولا قرآن كريم نه تنها عقل را ازاعتبار نينداخته، بلكه معقول هم نيست كه آن را از اعتبار بيندازد، براي اينكه اعتبار قرآن و كلام خدا بودن آن(وحتي وجود خدا)،به وسيله عقل براي ما ثابت شده.ودرثاني، قرآن كريم حجيتي براي كلام صحابه و تابعين و امثال ايشان اثبات نكرده، و هيچ جا نفرموده، يا ايها الناس، هر كس صحابي رسول‏خدا باشد، هر چه به شما گفت بپذيريد كه سخن صحابي او حجت است،و چطورممكن است حجت كند با اينكه ميان كلمات اصحاب اختلاف هاي فاحش هست، مگر آنكه بگويي قرآن بشر را به سفسطه يعني قبول تناقض‏گوييها دعوت كرده، و حال آنكه چنين دعوتي نكرده.

وباز در تفسير الميزان درتفسير آيه گذشته آمده است:آيات متشابه به وسيله آيات محكم، محكم مي‏شود.

نقد كلام ايشان 

خلاصه كلام ايشان اين شد

1- اين دعوي مربوط به محدثين و اخباري‏ها است.

2- آنها به كلمات صحابه و تابعين بسنده مي‏كنند.

3- استناد به آيه:”يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا” صحيح نيست.

4- اين ابطال حجيت عقل است، پس معقول نيست.

5- خداوند حجيت در اقوال صحابه و تابعين قرار نداده است.

6- اختلاف اقوال صحابه و تابعين، مانع از پذيرفتن آن مي‏شود.

7- آيات متشابه به وسيله آيات محكم، محكم مي‏شود.

پاسخ مطلب اول و دوم 

لفظ”صحابه و تابعين”اذهان را به حشويه و اخباري‏هاي سني مذهب سوق مي‏دهد در حالي كه درآخر همين بحث ـ و همچنين در بحث محكم و متشابه، در جلد سوم ـ براي اثبات مدعاي خويش به سيره امامان معصوم عليهم ‏السلام استدلال كرده‏اند، پس مخاطب كساني بوده اند كه به روايات اهل‏بيت عليهم ‏السلام تمسك مي‏كردند. مضافا به اينكه اين نظريه اختصاص به محدثين ندارد. همه اصوليّين به صراحت در عنوان بحث حجيّت قرآن حجيّت را منحصر در نصّ وظاهر آيات دانسته و تصريح به عدم حجيّت آيات متشابه كرده‏اند، لذا نيازي به تتبّع كلمات آنها ديده نمي‏شود. شيخ طوسي رحمه‏الله فرموده: معاني آيات قرآن بر چهار قسم است… قسم چهارم آنچه لفظ بر بيش از يك معنا دلالت داشته، و احتمال اينكه خداوند هر كدام را اراده كرده، ممكن باشد، در اين قسم از آيات سزاوار نيست كسي اقدام بر تعيين مقصود خداوند كند مگر به قول پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و يا امام معصوم عليه‏السلام.

جالب اين است كه ايشان در جاي ديگر تصريح كرده است كه مشهور بين شيعه وسني همين است!متن عبارت ايشان چنين است:آنچه عملاً پيش مفسّرين از صدر اوّل تاكنون دائر و مورد اعتماد است اين است كه: محكمات آياتي هستند كه معني مراد آنها روشن است و به معني غير مراد اشتباه نمي‏افتند،به اين‏گونه آيات بايد ايمان آورد و عمل هم كرد. و آيات متشابهه آياتي هستند كه ظاهرشان مراد نيست و مراد واقعي آنها را كه تأويل آنها است جز خداي نداند و بشر را راهي به آن نيست، به اين‏گونه آيات بايد ايمان آورد ولي از پيروي و عمل به آنها توقّف و خودداري نمود.

اين قولي است كه در ميان علماء اهل سنت و جماعت مشهور است. و  مشهور در ميان شيعه نيز همين قول است، جز اينكه اينان معتقدند كه تأويل آيات متشابهه را پيغمبر اكرم صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و ائمه اهل‏بيت عليهم ‏السلام نيز مي‏دانند ولي عامه مؤمنين كه به تأويل متشابهات راه ندارند، علم به آنرا بايد به خدا وپيغمبر و ائمه هدي ارجاع نمايند.

پاسخ مطلب سوم 

اگر اين استناد صحيح نبود، پس چرا در روايتي كه خود ايشان آورده ‏اند، اميرمؤمنان عليه ‏السلام به همين آيه استناد كرده‏ اند؟!  حضرت در روايت مذكور مدح و ثناي راسخان مي‏كند به اين بيان كه: آنها از وارد شدن در مطالبي كه خداي تعالي بر آن پرده انداخته خودداري كرده،وبه جهل وناداني خويش اعتراف مي‏نمايند و مي‏گويند: “آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا” يعني:”ما بدان ايمان آورديم،همه( چه محكم و چه متشابه ) از جانب پروردگار ماست”، حق‏تعالي اين اعتراف به عجز ـ و ناتواني از دنبال كردن آنچه بدان احاطه علمي ندارند  ـ را از آنها ستايش كرده، و امتناع از بحث و تعمّق و موشكافي در آنچه را كه تكليف نداشتند، رسوخ در علم ناميده است!  اصلاً وقتي معناي آيات روشن نبود چه بايد كرد؟ آيا انكار كنيم كه از جانب خدا است به اين جهت كه روشن نيست؟ يا ايمان آورده و با عقل ناقص خويش در پي فهم آن باشيم؟

روايت اميرمؤمنان عليه‏ السلام به وضوح دلالت دارد كه خداوند ازمانخواسته درآيات متشابه بحث و تعمّق داشته باشيم. پس در صورت دسترسي به معناي آن از دليل معتبر تفصيلاً نيز به آن اخذ مي‏كنيم وگرنه ايمان اجمالي كافي است.
پاسخ مطلب چهارم

آيا ابطال حجيّت عقل امكان دارد؟! آيا هيچ عاقلي آن را مي‏پذيرد؟! آري، اين كلام حقّي است ولي ربطي به نياز قرآن به تفسير پيشوايان معصوم عليهم ‏السلام ندارد. آيا حجيّت عقل اقتضا مي‏كند كه تمام قرآن براي همه مردم قابل فهم باشد؟! آيا خداي قرآن نمي‏تواند با پيامبرش اسرار و رموزي داشته باشد كه ديگران از آن بي‏ بهره باشند؟ پس چرا عقل حروف مقطّعه را درك نمي‏كند؟ آيا حروف مقطّعه از قرآن نيست؟

گاهي حكمت اقتضا مي‏كند كه در كلام خدا و پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم تشابه و اجمال وجود داشته باشد. و مشيّت الهي بر اين قرار گرفته كه مردم مجبور شوند براي دريافت مطالب قرآني به قيّم قرآن و معلّم آن رجوع كنند و خود را از آنها بي‏نياز ندانسته،ادّعاي بي‏جا نداشته باشندونداي”حَسبُنا كِتاب اللّه‏” سر ندهند! آيا اين ابطال حجيّت عقل است؟ آيا منافاتي با عقل دارد؟ آيا به نور و هدايت و… بودن قرآن ضرري مي‏رساند؟

اگر منافات با حكم عقل داشت،چگونه قابل استثنا بود؟درحالي كه حروف مقطّعه بهترين شاهد براي استثنا است. بلكه خود شما در تفاصيل احكام و قصص و معاد استثنا قائل شديد و پذيرفتيد كه فهم آن متوقّف بر بيان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم است. پس چرا از ضميمه كردن آيات متشابه امتناع مي‏كنيد؟!
پس رواياتي كه در مدح عقل و عقلا وارد شده است، مربوط به پيروي عاقل از عقل و خرد است در آنچه درك مي‏كند، نه مدح او بر پيروي از وهم و ظنّ و گمان! مثلاً اگر كسي به غلامش بگويد: اين ليست وظائف روزانه توست، در موارد مشتبه وظيفه تو اين است كه از پسرم كسب تكليف كني تا براي تو توضيح دهد، كاملا روشن است كه اگرغلام درمطلبي دچار ترديد شود حق ندارد از پيش خود استظهار كند، و اگر بدون مراجعه به فرزند اربابش در مطلبي از پيش خود استنباطي كرد، نظر او نزد مولي هيچ ارزشي ندارد.

همين بيان درمورد آيات متشابه جاري است كه خداي تعالي ما را ارجاع به اهل‏بيت عليهم ‏السلام داده، و از اظهار نظر در آن نهي فرموده است.

پيامبر گرامي اسلام صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم فرمود:بپرهيزيد ازاينكه خداشماراتكذيب كند! عرض كردند: چگونه؟ فرمود: يكي از شما مي‏گويد: خدا چنين گفته است. خدا مي‏فرمايد: دروغ گفتي من چنين نگفته‏ام. يا مي‏گويد: خدا چنين نگفته است. خدا مي‏فرمايد: دروغ گفتي، من چنين گفته ‏ام.
نگويي: بعد از تأمّل و تدبّر به مقصود خداوند تعالي پي مي‏بريم و ديگر قول به غير علم نخواهد بود.چون گوييم:ادّعاي عدم احتمال خلاف در همه نظرات يك مفسّر، صحيح نيست.

در آخر اين قسمت ذكر دو نكته را لازم مي‏دانيم

1- بدون شك توحيد، يعني اثبات صانع، صفات حق‏تعالي و… همچنين نبوّت و امامت و حجيّت قرآن و… همه اينها به عقل که حجت دروني الهي است اثبات مي‏شود اما لازم است که از حجت بيروني الهي که انبيا و حجج الهي که داراي معجزاتند مدد گرفت. ولي عقل ما را ملزَم مي‏كند كه ـ با اثبات نبوت و امامت به معجزه يا نصّ ـ بايد از پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و ائمّه عليهم ‏السلام پيروي كني و حقّ سرپيچي از دستورات آنها را نداري.

اهل‏بيت عليهم ‏السلام هم به صراحت فرموده ‏اند كه عقل از درك بسياري از امور قاصر است و حقّ دخالت در آن را ندارد، مانند احكام فرعيّه كه كسي حقّ رأي و نظر دادن و قياس كردن در آن را ندارد. از جمله مواردي كه ائمّه عليهم ‏السلام از نظر دادن نهي كرده و فرموده ‏اند: عقل از درك و فهم آن عاجز است، آيات متشابه است.

2- آيا مي‏شود گفت:براي انسان عاقل كافي است كه به مطالعه كتب طب بپردازد، و با وجود عقل چه نيازي به مراجعه به طبيب دارد؟ همچنين در بقيه علوم و فنون. قطعا چنين نيست.هنگامي كه در مباحث فلسفي يا عرفاني به آنها اشكال مي‏شود، پاسخ مي‏دهند:شما به عمق مطلب نرسيده ‏ايد، اينها خيلي دقيق و عميق است، شما از مباني ارباب فن اطّلاع نداريد، آنها اصطلاحات مخصوص به خود دارند و… اگر در نوشته مخلوقي كه ايمن از لغزش و خطا و خبْط و… نيست امر چنين باشد، چه بايد گفت در كتاب الهي كه خود خداوند تصريح فرموده: آيات آن بر دو قسم است: محكم و متشابه، و فرموده: بيان آن با ماست، و فرموده: تو بيان مي‏كني براي مردم آنچه را كه نازل كرديم بر ايشان و…
نگويي: كتب فلسفه و عرفان و… براي عموم مردم نوشته نشده، به خلاف قرآن. چون گوييم:در قرآن نيز آياتي وجود دارد كه نازل نشده تا مردم بدون واسطه آن را درك كنند، و لذا فرموده ‏اند: “انّما يعرف القرآن من خوطب به” ؛ يعني فقط كسي قرآن را مي‏فهمد كه مخاطب قرآن بوده است.

پاسخ مطلب پنجم و ششم

البته مسلّم است كه كلام صحابه و تابعين ارزش استناد ندارد و دليلي بر حجيّت آن نيست، ولي مخاطب شما فقط عامه نيستند، چنانكه در پاسخ مطلب اول و دوم گذشت. در هر صورت همين اشكال بر خود مؤلّف وارد است كه خداي تبارك و تعالي براي فهم ناقص بشر در آيات متشابه حجيّت قائل نشده است، هر چند در آن تدبّر كرده وآيات مناسب با هر موضوعي را ملاحظه كند و تمام سعي و كوشش خود را به كار برد، به خصوص كه بين مفسّرين اختلافات عجيب مشاهده مي‏شود حتّي بين مؤلّف و شاگردان و معاصرانش!
اصل حجيّت كلام اهل‏بيت عليهم ‏السلام قابل انكار نيست،چنانكه مؤلّف در ذيل آيه شريفهّ “وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ولَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ”آنرا پذيرفته است، (البته حجيّت غير از نياز است و ايشان نياز قرآن به غير را قبول ندارد) و حديث شريف ثقلين و غير آن بر اين مطلب دلالت دارد.

پاسخ مطلب هفتم 

هيچ دليلي بر اين مدّعا وجود ندارد، چگونه ممكن است آيه متشابه تبديل به محكم شود؟ چنانكه قبلاً گذشت، با ارجاع متشابه به محكم، فقط مي‏فهميم كه ظاهر آيه متشابه مقصود خدا نبوده است،ولي دليلي وجودندارد كه به مجرد رجوع به محكمات ،معناي متشابهات روشن و واضح شود.

خلاصه اينكه، محكمات قرآن به خودي خود، و بدون بيان ائمه عليهم ‏السلام، بيانگر و روشن‏ كننده تمام آيات متشابه نيست.

مناقشه در استدلال به آيه دوم:

“وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم”

ايشان استدلال به اين آيه را در ضمن يك سئوال چنين مطرح كرده است: هيچ شكي نيست كه اولا قرآن براي فهميدن مردم نازل شده،به شهادت اينكه فرمود: “إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَاب لِلنَّاس” و نيز فرموده:”هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ” و از اين قبيل آيات بسيار است، و هيچ شكي نيست در اينكه مبيّن اين قرآن رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم است، همچنان كه فرمود:”وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم” و آن جناب اين كار را براي صحابه انجام داد، و تابعين هم از صحابه گرفتند، آنچه صحابه و تابعين از رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم براي ما نقل كرده ‏اند، بياني است نبوي كه به حكم قرآن نمي‏توان به آن بي اعتنايي نمود… و سپس در جواب آن گفته: ما در سابق هم گفتيم كه آيات قرآن، عموم افراد بشر از كافر و مؤمن، از آنان كه عصر رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم را درك كردند و آنان را كه درك نكردند، دعوت مي‏كند به اينكه پيرامون قرآن تعقل و تامل كنند، در بين آن آيات، خصوصا آيه:”أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللّه‏ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافاً كثِيراً”دلالت روشني دارد براينكه معارف قرآن معارفي است كه هردانشمندي باتدبر وبحث پيرامون آن مي‏تواند آن را درك كند واختلافي را كه در ابتدا و به ظاهر در آيات آن مي‏بيندبر طرف سازد. و با اينكه اين آيه در مقام تحدي و بيان اعجاز قرآن است،معنا ندارد در چنين مقامي فهم قرآن را مشروط به فهم صحابه وشاگردان ايشان بدانيم. بلكه بالاتر، نمي‏توان در چنين مقامي درك معاني آن را به بيانات نبوي صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم حواله داد، چون كلام رسول‏ اللّه‏ صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم در چنين زمينه‏ اي، يا كلامي است كه موافق ظاهر كتاب الهي و مطابق آن است ويا مخالفت دارد،پرواضح است كه درصورت موافقت احتياجي به آن نيست، زيرا خود طرف و لو پس از تدبر و بحث همان معنا را درك مي‏كند، و در صورت مخالفت، سازگاري با مقام تحدي نداشته و نمي‏تواند حجتي را برخصم اقامه كند. بله، البته جزئيات احكام چيزي نيست كه هر كس بتواند مستقلا و بدون مراجعه به بيانات رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم آن را از قرآن كريم استخراج كند، همچنانكه خود قرآن هم مردم را به آن جناب ارجاع داده، و فرموده:”وَمَا آتَاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا”و در اين معناآياتي ديگر نيز هست،وهمچنين جزئيات قصص و معارفي از قبيل مسأله معاد. و از همين‏جا روشن مي‏شود كه شأن پيامبر در اين مقام تنها و تنها تعليم كتاب است و تعليم عبارت از هدايت معلمي خبير نسبت به ذهن متعلم است، و كارش اين است كه ذهن متعلم را به آن معارفي كه دستيابي به آن برايش دشوار است ارشاد كند، و نمي‏توان گفت تعليم عبارت از ارشاد به فهم مطالبي است كه بدون تعليم، فهميدنش محال باشد، براي اينكه تعليم آسان كردن راه و نزديك كردن مقصد است، نه ايجاد كردن راه و آفريدن مقصد. معلم در تعليم خود مي‏خواهد مطالب را جوري دسته ‏بندي شده تحويل شاگرد دهد كه ذهن اوآسانتر آن را دريابد،و با آن مأنوس شود، و براي درك آنها در مشقت دسته ‏بندي كردن و نظم و ترتيب دادن قرار نگرفته، عمرش و موهبت استعدادش هدر نرفته، و احيانا به خطا نيفتد. و اين آن حقيقتي است كه امثال آيه:”وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم” و آيه:”وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَاب وَالْحِكْمَةَ”بر آن دلالت دارد. به حكم اين آيات، رسول‏ اللّه‏ صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم تنها چيزي از كتاب را به بشر تعليم مي‏داده و برايشان بيان مي‏كرده كه خود كتاب بر آن دلالت مي‏كند، و خداي سبحان خواسته است با كلام خود آن را به بشر بفهماند، و دست‏يابي بر آن براي بشر ممكن است، نه چيزهايي را كه بشر راهي به سوي فهم آنها ندارد، و ممكن نيست آن معاني را از كلام خداي تعالي استفاده كند، چنين چيزي با امثال آيه:”كِتَابٌ فُصّلَت آيَاتُهُ قرآناً عَرَبِيّاً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ” و آيه:”وَهَذَا لِسانٌ عَرَبي مُبِينٌ”سازگاري ندارد،براي اينكه اولي قرآن را كتابي معرفي كرده كه آياتش روشن است،و براي قومي نازل شده كه مي‏دانند، و دومي آن را زباني عربي آشكار معرفي نموده است.

نقد كلام ايشان 

خلاصه كلام ايشان اين شد

1- ازآيات تحدي استفاده مي‏شود كه معارف قرآن قابل دسترسي برای همه است.

2- اختلاف ابتدايي كه در ظاهر آيات ديده مي‏شود با تدبر بر طرف مي‏شود.

3- معنا ندارد كه فهم قرآن متوقف بر بيان كسي و حتي مشروط به بيان رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم باشد.

4- چون اگر بيان حضرت موافق با ظاهر آيه باشد، با تدبر و بحث از الفاظ آيه مي‏توان به آن معنا رسيد. واگر با ظاهر آيه موافق نباشد،اين با تحدّي سازگارنيست.

5- فقط جزئيات احكام و جزئيات قصص و معارفي از قبيل معاد بدون مراجعه به بيانات رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم قابل استخراج نيست.

6- شأن پيامبر در اين مقام تنها تعليم كتاب است وتعليم اين است كه ذهن متعلم را به معارفي كه دستيابي به آن دشوار است ارشاد كند، نه به معارفي كه بدون تعليم فهميدنش محال باشد.

7- اگر مقصود از تعليم، ياد دادن مطالبي باشد كه ممكن نيست انسان خودش آن را ازقرآن استفاده كند،اين باآياتي كه قرآن را”عربي مبين”معرفي مي‏كندسازگار نيست.

پاسخ مطلب اول

پاسخ اين مطلب در جواب از تحدي گذشت.

پاسخ مطلب دوم

جواب در پاسخ اجمالي از استدلال به آيات و پاسخ از استدلال به آيه اول قبلاً گذشت.

پاسخ مطلب سوم 

حاصل جواب ايشان اين است كه تحدّي به آيات قرآن و به خصوص آيه: “اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ…” اقتضا مي‏كند كه با تدبّر و بحث، رسيدن به معارف قرآن ممكن باشد لكن در بخش دوم هم از استدلال به تحدي و هم از استناد به آيه شريفه جواب داده شد. در حقيقت ايشان از استدلال به آيه: “وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ” پاسخ نداده است.

كاملاً روشن است كه در اين آيه و همچنين آيه شريفه:”وما أَنْزَلْنا عَلَيْك الْكِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وهُدي ورَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤمِنُونَ”. “تبيين  قرآن”به پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم اسناد داده شده است،و از آن موضوعيت بيان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم فهميده مي‏شود،پس چگونه مي‏توان گفت:براي بيان مطالب قرآن، خود قرآن به تنهايي كافي است، و ما نيازي به بيان حضرت نداريم؟!

چنانكه “خارج  كردن از ظلمات به نور”در آيه مباركه: و”هُوَالَّذِي يُنزِّلُ عَلي عَبْدِهِ آيَاتِ بَيِّنَاتٍ لِّيُخْرِجَكم مِّنَ الظلُمَاتِ إِلي النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكمْ لَرَؤوفٌ  رَّحِيمٌ”،

(او است آنكه فرستد بر بنده خويش آياتي روشن تا شما را از تاريكي‏ها به سوي روشنايي بيرون كشاند. و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است.) و امثال آن،به آن حضرت نسبت داده شده است،پس آيا مي‏توان ادّعا كرد كه قرآن خودش نور است و براي خروج از ظلمات به نور كافي است؟!اگر چنين بودبايستي در آيه خداوند بگويد: «ليخرج الناس من الظلمات» يعني تا مردم از ظلمات به نور خارج شوند.  و بفرمايد: «ليبيّن لهم» يعني تا براي مردم روشن شود.

پس كلام تفسير الميزان بااين آيات منافات دارد،چون الغاءخصوصيّت ـ كه خصوص پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ وسلم مدخليّت در موضوع نداشته باشد  ـ

وجهي ندارد. البته ايشان حجيّت روايات را در تفسير في‏الجمله پذيرفته است، چون در ذيل آيه شريفه “وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم”  گويد: اين آيه دلالت دارد بر حجيت قول رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم در بيان آيات قرآن و تفسير آن، چه آن آياتي كه نسبت به مدلول خود صراحت دارند و چه آنهايي كه ظهور دارند، و چه آنهايي كه متشابهند،وچه آنهايي كه مربوط به اسرار الهي هستند، بيان و تفسير رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم درهمه آنهاحجت است.واينكه بعضي گفته‏اند: ” كلام رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم تنها در تفسير متشابهات و آن آياتي كه مربوط به اسرار الهي‏اند حجيت دارد، و اما آن آياتي كه در مدلول خود صريح و يا ظاهرند و احتياج به تفسير ندارند، كلام رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم در آن موارد حجت نيست “، حرف  صحيحي نيست، و نبايد به آن اعتنا نمود. اين در خود بيان رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم است و در ملحقات بيان آن جناب كه همان بيانات ائمه هدي عليهم ‏السلام است نيز مطلب از اين قرار است، زيرا به حكم حديث ثقلين، بيان ايشان هم بيان رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و ملحق به آن است، به خلاف ساير افراد، هر چند صحابه و يا تابعين و يا علماي امت باشند، كلامشان حجت نيست، براي اينكه آيه شريفه شامل آنان نمي‏شود، نصي هم كه بتوان به آن اعتماد نمود و دلالت بر حجيت علي الاطلاق كلام ايشان كند، در كار نيست.

ولي اشكال در اين است كه اوّلاً: ايشان در تعميم اين حجيّت اشكال كرده است و جايي كه مطالب روايات قابل استفاده از خود قرآن نباشد و با ظاهر آيات توافق نداشته باشد آن را حجّت نمي‏داند،چنانكه اخيراً در ضمن مطلب چهارم از مطالب ايشان گذشت. و ثانيا: قائل شدن به حجيّت، منافات با انكار نياز ندارد،و آنچه روايات به صراحت بر آن دلالت دارد، نياز قرآن به تفسير اهل‏بيت عليهم ‏السلام است كه ايشان صريحا آن را انكار مي‏كند.

پاسخ مطلب چهارم 

اولاً: گاهي براي استظهار از آيات هم ما نيازمند به بيان عترت عليهم ‏السلام هستيم و بدون راهنمايي آنها حتّي فهم ظهور براي ما مشكل است، براي نمونه مراجعه شود به كلام اميرمؤمنان عليه‏السلام در پاسخ مدّعي تناقض در قرآن.
و ثانيا: اين كلام با ضرورت مذهب شيعه ـ يعني مقدّم بودن نصّ كلام امام عليه ‏السلام بر ظاهر قرآن ـ سازگار نيست، چنانكه قبلاً گذشت و گفتيم كه تخصيص كتاب و نسخ آن به سنت، بهترين دليل بر بطلان مدّعاي ايشان است.

پاسخ مطلب پنجم 

در پاسخ اين مطلب ذكر چند نكته ضروري است:

1- مدّعاي ايشان قابل استثنا نيست، چگونه ممكن است نور نيازمند به روشنايي از غير باشد حتّي در يك مورد؟! قرآني كه بيانگر همه چيز است، چگونه بيانگر خودش نباشد حتّي در يك جا؟!

2- آيا ملتزم مي‏شويد كه تحدّي و اعجاز قرآن اختصاص به غير تفاصيل احكام و قصص و معاد دارد؟!

3- شما كه در جاي ديگر فرموده ‏ايد،حتّي در احكام شرعي هم با ارجاع متشابهات به محكمات تشابه رفع مي‏شود!(در تفسير الميزان در ضمن يكي از تقسيمات آيات آمده است: قسم دوم آياتي است مربوط به قوانين اجتماعي و احكام فرعي،و چون مصالح اجتماعي كه احكام ديني بر اساس آن تشريع مي‏شود وضع ثابتي ندارد و احيانا متغير مي‏شود، و از سوي ديگر قرآن هم به تدريج نازل شده، قهراً آيات مربوط به قوانين اجتماعي و احكام فرعي دستخوش تشابه و ناسازگاري مي‏شوند، وقتي به آيات محكم رجوع شود، آن آيات، اين آيات را تفسير نموده، تشابه را از بين مي‏برد، آيات محكم تشابه آيات متشابه را، و آيات ناسخ تشابه آيات منسوخ را از بين مي‏برد. )

4- به چه دليل آيه شريفه:”وَمَا آتَاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا” (آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد  و بپذيريد و عمل كنيد ، و از آنچه نهي كرده خودداري كرده ودست بداريد) مخصوص احكام فرعي است؟چرا عموم و شمول آن شامل بيان ساير آيات متشابه و غير آن نشود؟  چنانكه درآيات الاحكام خدا ما را به پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم ارجاع داده،در مورد آيات متشابه هم ـ به حكم آيات و روايات كثيره ـ ما مأموريم كه از اظهار نظر خودداري كرده و به امامان معصوم عليهم ‏السلام رجوع كنيم.

5- آيا به آنچه در نصوص معتبره وارد شده، از تفاصيل قضاياي معاد و قيامت و تصريح به معاد جسماني و… متلزم مي‏شويد ؟! آيا روايات معتبره وارده در قصص قرآني را مي‏پذيريد؟! مانند: داستان ابتداي خلقت، مأمور شدن فرشتگان به سجده برحضرت آدم عليه ‏السلام، سكونت حضرت آدم و حوا عليهما ‏السلام در بهشت، خارج شدن آنها پس ازخوردن از شجره و… پس چرا آن را حمل بر تمثيل كرده‏ ايد؟!

پاسخ مطلب ششم

اوّلاً: به ايشان نقض مي‏شود كه تعليم در مثل آيات الاحكام يعني چه؟ آياچيزي را يادمي‏دهند كه مردم بالاخره مي‏توانندبه آن برسند يا نه؟ هر جوابي ایشان دادند، همان جواب در آيات متشابه خواهد بود.

و ثانيا: گاهي تعليم در اموري است كه اگر تعليم نبود ما خودمان نمي‏توانستيم آن را از آيات درك كنيم،مثلاً اگر بيان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم در كيفيّت نماز، روزه و زكات و… نبود ما راهي به درك و فهم آن از خود قرآن نداشتيم. از همين قبيل است معارف آيات متشابه كه تبيين آن فقط شأن پيامبر و اهل‏بيت عليهم ‏السلام است و اگر بيان آنها نباشد، ديگران از فهم آن عاجزند.
پس مقصود اين نيست كه اصلاً مطلب براي مردم قابل درك نيست كه ايشان ايراد كرده‏اند: تعليم كه ايجاد طريق و خلق مقصد نيست بلكه مقصود اين است كه در صورتي كه بيان ائمه عليهم ‏السلام نباشد،مردم آنرا درك نمي‏كنند.چنانکه در روايات آمده است: خدا با قرآن، پيامبر و ما را مخاطب قرار داده، لذا كسي جز ما آن را درك نمي‏كند.ویا،مردم در دانش قرآن مشترك نيستند، و به جز راهي كه خدا تعيين كرده، از راه ديگري نمي‏توانند به آن برسند.

هلاكت و گمراهي مردم در آيات متشابه از اين جهت بود كه حقيقت معناي آن را ندانسته و درك نكردند لذا از پيش خود به تأويل آن پرداخته، و زير بار آن نرفتند كه از اهل‏بيت عليهم ‏السلام سئوال كنند، بلكه خود را از آنها بي‏ نياز دانستند…

در شب معراج خداي تعالي به پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم خطاب فرمود: اي محمّد! آيا خليفه ‏اي براي خويش انتخاب كرده ‏اي كه از جانب تو دين را به مردم برساند و آنچه از كتاب من نمي‏دانند به آنها تعليم كند؟

پاسخ مطلب هفتم

جواب آن در پاسخ از استدلال به آيه ششم گذشت.

مناقشه در استدلال به آيه سوم

“بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ”  (بلكه  قرآن  آياتي روشن در سينه‏هاي كساني است كه علم ( الهي ) به آنها داده شده) روايات بسياري در اختصاص اين آيه مباركه به آل ‏محمد عليهم ‏السلام وارد شده است كه از آن استفاده مي‏شود دانش قرآن مخصوص آن بزرگواران است، ولي صاحب تفسير الميزان در استناد به اين آيه شريفه اشكال كرده كه اين معنا در كافي و در بصائر الدرجات به چند طريق روايت شده، و منظور در همه آنها تطبيق كلي بر فرد بارز آن است، به دليل اينكه در روايت بعدي خواهيد ديد كه آيه را منحصر در ائمه ندانسته ‏اند.
در بصائرالدرجات به سند خود از بريد بن معاويه، از امام باقر عليه‏السلام روايت كرده كه گفت: من از آن جناب معناي آيه:”بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ” را پرسيدم، فرمود: [أنتم هم، من عسي أن يكونوا؟] شماييد آن كساني كه علم داده شده ‏اند، شما نباشيد، چه كسي ممكن است باشد؟

نقد كلام ايشان 

استدلال به آيه تمام است و كلام ايشان هيچ وجهي ندارد؛ زيرا:

1- تعبير “چه كسي ممكن است غير از ما اهل‏بيت مقصود باشد؟!”كه در بسياري از روايات آمده، به صراحت دلالت بر اختصاص آيه به اهل‏بيت عليهم ‏السلام دارد و مي‏فهماند كه هيچ كس جز آنها در اين آيه اراده نشده است.

2- روايت بريد بن معاويه در هر دو چاپ بصائر الدرجات ـ چاپ سنگي و حروفي آن، با آنچه ايشان نقل كرده مطابقت ندارد، زيرا در آن آمده است:
بريد بن معاويه گويد: از حضرت درباره آيه شريفه “بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّنات” سئوال كردم، حضرت فرمود: “إيّانا عني”،  يعني: در اين آيه، خدا ما را قصد كرده است.

3- در بصائر الدرجات پس از روايت بريد، روايتي ديگر از ابوبصير نقل كرده كه: “تلي هذه الآية:”بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ”، قال: أنتم هم، قال أبو جعفر: من عسي أن يكونوا”.

ممكن است امر بر ايشان اشتباه شده باشد لذا صدر روايت بريد را همراه با ذيل روايت ابوبصير يك روايت تصور كرده باشد، ولي باز اشكالش اين است كه روايت ابوبصير در بصائرالدرجات تصحيف شده است كه شاهد آن هم قرينه داخلي و هم قرينه خارجي است.

قرينه داخلي: تكرار لفظ “قال” است كه وجهي ندارد. پس “قال ابوجعفر”بعد از “قال انتم هم” معنا ندارد مگر اينكه قائل دوّم غير از قائل اوّل باشد، اوّلي سائل و دوّمي مجيب.

قرينه خارجي: روايات متعدّد از ابوبصير و غير او ـ كه در خود بصائر الدرجات قريب به بيست روايت آورده ـ و در همه آنها آمده است:  راوي گويد: عرض كردم “اَلَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ” چه كساني هستند؟ يا مي‏پرسد: آيا شما هستيد؟ سپس در جواب آمده است: چه كسي ممكن است باشد؟ و يا: چه كسي ممكن است جز ما اهل‏بيت مقصود باشد؟! و با مراجعه به مصادر به خصوص بصائر الدرجات حقيقت مطلب كاملاً روشن مي‏شود.

4- در وسائل ‏الشيعه  روايتي از بصائرالدرجات آورده كه شباهت تمام با عبارت تفسير الميزان دارد، ولي اگر ايشان روايت را از وسائل آورده باشد، لفظ “غيرنا” از آخر روايت افتاده است، و با وجود اين، لفظ روايت بر خلاف گفته ايشان دلالت دارد.

اشكال ايشان در استدلال به روايات 

ايشان بعضي از احاديث را كه مستند مخالفان نظريه استقلال قرآن بوده ذكر و در آن مناقشه نموده است، و ساير نصوص و رواياتي را كه در اين زمينه وارد شده ذكر نفرموده است. 

1- روايات ناهيه

يعني رواياتي كه از تفسير به رأي و قول به غير علم و خوض و جدال در قرآن و… نهي كرده است.

در تفسير الميزان پس از نقل برخي از روايات در اين زمينه گويد: اينكه رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم فرمود: هر كس قرآن را با رأي خود تفسير كند … منظور از رأي، اعتقادي است كه در اثر اجتهاد به دست مي‏آيد، گاهي هم كلمه رأي بر سخني اطلاق مي‏شود كه ناشي از هواي نفس و استحسان باشد و به هر حال از آنجا كه كلمه نامبرده درحديث اضافه برضمير(ها) شده،فهميده مي‏شود كه رسول‏ خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم نخواسته است مسلمانان را درتفسير قرآن از مطلق اجتهاد نهي كند،تالازمه‏اش اين باشد كه مردم را درتفسير قرآن مأمور به پيروي روايات وارده از خود و از ائمه اهل‏بيتش عليهم ‏السلام كرده باشد،آن طور كه اهل حديث خيال كرده ‏اند.

بنابر آنچه گفته شد،نهي از تفسير به رأي،نهي از طريقه كشف است نه ازمكشوف، وبه عبارتي ديگر،از اين نهي فرمود كه بخواهند كلام او را مانند كلام غير او بفهمند، هر چند كه اين قسم فهميدن گاهي هم درست از آب درآيد، و حاصل سخن اين شد كه آنچه ازآن نهي شده اين است كه كسي خودرا درتفسير قرآن مستقل بداند، وبه فهم خود اعتماد كند، و به غير خود مراجعه نكند.ولازمه اين روايات اين است كه مفسر همواره از غير خودش استمداد جسته و به ديگران نيز مراجعه كند، و آن ديگران لابد يا عبارتست از ساير آيات قرآن، و يا عبارت است از احاديث وارده در سنت و شق دومی نمي‏تواند باشد، براي اينكه مراجعه به سنت با دستور قرآن و حتي با دستور خود سنت كه فرموده همواره به كتاب خدا رجوع كنيد، و اخبار را بر آن عرضه كنيد، منافات دارد، پس باقي نمي‏ماند مگر شق اول، يعني ‏خود قرآن كريم كه در تفسير يك يك آيات بايد به خود قرآن مراجعه نمود.

پس تكلم به رأي پيرامون قرآن، و قول به غير علم كه در روايات گذشته بود، و ضرب بعض القرآن ببعض كه دراين روايات آمد،همه مي‏خواهنديك چيزرا بفهمانند، و آن اين است كه براي درك معناي قرآن از غير قرآن استمداد نجوييد.
نقد كلام ايشان

خلاصه كلام ايشان این است كه:

1- مقصود از روايات گذشته، نهي از “اجتهاد در قرآن” به طور مطلق نيست، چنانكه اهل حديث تصور كرده ‏اند.

2- كه لازمه‏اش اكتفا به روايات مأثوره شود.

3- منع از اجتهاد در تفسير و اكتفا به روايات، با آيات قرآن منافات  دارد.

4- اين منع با رواياتِ اخذ و تمسك به قرآن و عرض اخبار بر قرآن هم سازگار نيست.

5- مراد از تفسير به رأي، خودسري و استقلال در فهم قرآن است، يعني در تفسير هر آيه، مراجعه به بقيه آياتي كه تناسب با موضوع آن آيه دارد، نشود.

6- نهي از تفسير به رأي، نهي از روش كشف است نه مكشوف.

7- روايات نهي از ضرب القرآن بعضه ببعض، نهي از خلط بين آيات است، مثل آنكه محكم را متشابه و متشابه را محكم بداند.

8- همه روايات ناهيه يك چيز را دنبال مي‏كند وآن اينكه در تفسير قرآن، استمداد از غير قرآن نبايد كرد.

پاسخ مطلب اول 

مقصود از اجتهاد در تفسير قرآن چيست؟ قطعا معلوم است كه مراد ايشان حمل مطلق بر مقيّد و عام بر خاص نيست، چون گذشته از اينكه اين جهت مورد نزاع نيست، خود ايشان در جاي ديگر به اين نكته تصريح كرده است.  پس مقصود ايشان اعمال نظر و اجتهاد در فهم آيات متشابه است، كه به طور حتم و يقين اين روايات شامل آن مي‏شود.

در فهم قرآن ـ مثل بقيه معارف و احكام… ـ اعتمادبر دليلي كه اعتبار آن نزد شارع تمام نباشد جايز نيست، خداي تبارك و تعالي مي‏فرمايد: “قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللّهِ تَفْتَرُونَ”؟!وفرموده:”وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَك بِهِ عِلْمٌ”.پس اجتهاد در فهم آيات متشابه مثل استعمال قياس در فقه شرعا ممنوع است.و چنانكه گذشت، اين مطلب مورد اتّفاق اصوليّين است، بلكه خود مؤلّف به شهرت آن بين شيعه و سني تصريح كرده است،پس اينكه مكرّرمطلب رابه اهل حديث نسبت داده،هيچ وجهي ندارد.

پاسخ مطلب دوم 

لزوم اكتفا به روايات ائمه عليهم ‏السلام مدلول مطابقي احاديث بسياري است، و نيازي به دلالت التزامي اين روايات نيست. گذشته از آنكه نصوص منحصر در اين چند عدد كه ايشان آورده نيست بلكه در مقام، اخبار بسياري وجود دارد كه ظهور يا صراحت در مطلب دارد و گزيده بعضي از آن روايات در بخش اول گذشت.

پاسخ مطلب سوم 

در بخش دوم،  آياتي كه ايشان بدان استناد كرده بود آمده و پاسخ آن گذشت.

پاسخ مطلب چهارم 

رواياتي كه در رجوع به قرآن و عرض اخبار بر آن وارد شده، مخصوص به محكمات است چنانكه قبلا گذشت.

پاسخ مطلب پنجم 

مراد از “تفسير به رأي” چنانكه از كلمات اعلام به دست مي‏آيد:  حمل لفظ بر خلاف معناي ظاهر آن؛ حمل لفظ بر يكي از معاني محتمل در آن به سبب راجح بودن آن معنا به نظر قاصر بشري؛ تفسير آيات به اقتضاي آراء و نظرات و قياس و استحسان؛ تفسير آيات به گمان وحدس وتخمين و مانند آن و بيان مقصود خداوند از آيات متشابه از پيش خود و بدون ياد گرفتن از معصومين عليهم ‏السلام است.

بلكه بعضي از بزرگان احتمال داده‏اند كه مقصود از تفسير به رأي اين باشد كه به قرآن تمسّك شودبدون مراجعه به اهل‏بيت عليهم ‏السلام، كه بر مبناي استقلال قرآن در حجيت، كاملاً منطبق است.

نتيجه آنكه تفسير به رأي منحصر در آنچه مؤلّف گفته نيست. امّا اينكه مقصود، نهي از تفسيري است كه در آن همه آيات مناسب موضوع بررسي نشده باشد؛هيچ دليلي بر اين مطلب نيست،با فرض اينكه بحث درمتشابهات است نه محكمات.

پاسخ مطلب ششم 

غرض ايشان از “عدم تعلّق نهي به مكشوف” روشن نيست؟ شايد منظور اين باشد كه اگر مفسّر از اين طريقي كه منع شده به مطلبي رسيد،آن مطلب باز بر اوحجّت است و نهي به آن تعلّق نمي‏گيرد، گر چه راه خطا بوده باشد.
اشكال اين كلام اين است كه اولاً: آيا صحيح است كسي بگويد: من مي‏خواهم علم به حكم شرعي پيدا كنم اگر چه از راه قياس و استحسان باشد؟! پس چنانكه براي رسيدن به حكم شرعي بايستي از طريقي كه خود شارع گفته وارد شويم،همچنين در مقام براي به دست آوردن معاني آيات بايستي فقط از راهي كه صاحب قرآن دستور داده وارد شويم، و شارع براي راه‏هاي ديگر ارزشي قائل نشده است.
و ثانيا: از كجا مي‏تواند بفهمد كه مطلبي كه به دست آورده مطابق واقع است؟! پس ادله ناهيه از قول به غير علم قطعا شامل حال او مي‏شود.

پاسخ مطلب هفتم

“خلط بين آيات” از عناوين قصديّه نيست، هنگامي كه كسي بدون مراجعه به اهل‏بيت عليهم ‏السلام به تفسير قرآن بپردازد ـ بخواهد يا نخواهد ـ بين آيات خلط كرده، و چه بسا ندانسته به تكذيب آيات الهي مي‏پردازد!

به بيان ديگر: “ابتغاء فتنه” كه در آيه مباركه آمده، همچنان كه ممكن است با اختيار و عمد و التفات از انسان صادر شود، گاهي بر كار مفسّر صدق كرده و كاملاً بر آن منطبق است بدون اينكه خودش به اين قضيّه التفاتي داشته باشد!
پاسخ مطلب هشتم 

آيا متفاهم عرفي از “نهي از ضرب القرآن بعضه ببعض” اين است كه: نبايستي در تفسير قرآن از غير قرآن استمداد كرد؟! اين كلام جاي بسي شگفتي است و اصلاً مناسب شأن ايشان نيست!

محقق نائيني گويد: اخبار ناهيه مستفيض بلكه متواتر است ولي بر دو قسم است: نخست رواياتي كه از تفسير به رأي و استحسان‏هاي مبتني بر ظن وگمان منع كرده؛ ديگراحاديثي كه تكيه برظواهر قرآن بدون مراجعه به اهل‏بيت عليهم ‏السلام را مردود شمرده است.  پس اينكه معناي روايات، آنچه ايشان گفته اند،نيست، مطلبي واضح و روشن است.علاوه براين که ايشان به چندروايت انگشت‏شمار بسنده كرده است، درحالي كه احاديث در اين زمينه بي‏شمار است كه بعضي از آنها را دربخش اول مقاله ملاحظه نموديد.

2- مناقشه در استدلال به حديث ثقلين:

ايشان استناد به حديث ثقلين را این گونه بیان می کنند: ممكن است بگوييد از رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ و سلم به نقل صحيح رسيده است كه در آخرين خطبه‏اي كه ايراد كرد فرمود: إني تارك فيكم الثقلين ـ الثقل الأكبر والثقل الأصغر ـ فأمّا الأكبر فكتاب ربي، وأمّا الاصغر فعترتي أهل‏بيتي فاحفظوني فيهما فلن‏تضلّوا ما تمسّكتم بهما. و اين سخن را شيعه و سني به طرق متواتره ازجمعيتي بسيار از صحابه رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم از آن جناب نقل كرده‏اند… و در بعضي از اين طرق عبارت:”لن يفترقا حتي يردا علي الحوض” نيز آمده، و اين حديث دلالت دارد بر اينكه قول اهل‏بيت عليهم ‏السلام حجت است. پس هر چه درباره قرآن گفته باشند حجت و واجب الاتباع است، و بايد در معناي قرآن تنها به گفته آنان اكتفا كرد،و گرنه لازم مي‏آيد كه اهل‏بيت با قرآن نباشند،و از آن جدا محسوب شوند.

سپس در جواب گويد: در پاسخ مي‏گوييم: عين آن معنايي كه ما قبلا براي پيروي ازبيان رسول‏اللّه‏ صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم كرديم در اين حديث شريف جاري است. و اين حديث نمي‏خواهد حجيت ظاهر قرآن را باطل نموده وآن را منحصر در ظاهر بيان اهل‏بيت عليهم ‏السلام كند.

چگونه ممكن است چنين چيزي منظور باشد، با اينكه در متن همين حديث فرموده: قرآن و عترت هرگز از هم جدا نمي‏شوند. و با اين بيان مي‏خواهد قرآن و عترت را با هم حجت كند. پس اين حديث به ما مي‏گويد: قرآن بر معاني خود دلالت دارد و معارف الهيه را كشف مي‏كند و  اهل‏بيت عليهم ‏السلام ما را به طريق اين دلالت هدايت نموده، به سوي اغراض و مقاصد قرآن راهنمايي مي‏كنند. علاوه بر اينكه نظير رواياتي كه از رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم در دعوت مردم به اخذ قرآن و تدبر در آن و عرضه احاديث بر آن وارد شده، رواياتي هم از ائمه اهل‏بيت عليهم ‏السلام وارد شده است.

از اين هم كه بگذريم، در گروه بسياري از روايات تفسيري كه از اين خاندان رسيده است، طريقه استدلال به آيه‏اي براي آيه ديگر، و استشهاد به يك معنا بر معناي ديگر به كار رفته، و اين درست نيست مگر وقتي كه معنا معنايي باشد كه در افق فهم شنونده باشد و ذهن شنونده بتواند مستقلا آن را درك كند. چون از راهي كه برايش تعيين شده (مراجعه به بقيه آيات) براي فهم آن وارد شده است.

اضافه بر اينكه در اين بين،رواياتي ازاهل‏بيت عليهم ‏السلام رسيده كه به طور صريح دلالت برهمين معنا دارد،نظير روايتي كه صاحب محاسن آن را به سند خود از ابي‏لبيد بحراني از ابي‏جعفر عليه‏السلام نقل كرده كه در ضمن حديثي فرمود: هر كس خيال كندكه كتاب خدا مبهم است، هم خودش هلاك شده و هم ديگران را هلاك كرده. و قريب به اين مضمون باز در محاسن و احتجاج از همان جناب آمده: وقتي سخني از من مي‏شنويد همان مطلب را از كتاب خدا بپرسيد.
نقد كلام ايشان 

خلاصه كلام ايشان اين است :

1- آنچه در پيروي از بيان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم گذشت در اين حديث نيز جاري است.

2- حديث ثقلين نمي‏خواهد حجيت ظاهر قرآن را باطل نموده و حجت را منحصر در بيان اهل‏بيت عليهم ‏السلام كند.

3- اين حديث به ما مي‏گويد:  قرآن بر معاني خود دلالت دارد و معارف الهيه را كشف مي‏كند.واهل‏بيت عليهم ‏السلام ما را به طريق اين دلالت هدايت مي‏نمايند.

4- دعوت مردم به قرآن و تدبر در آن و عرضه احاديث بر آن از ائمه اهل‏بيت عليهم ‏السلام نيز وارد شده است. (و قبلا گفته شد كه اين توصيه‏ها وقتي معنا دارد كه تمامي مضامين احاديث را بتوان از قرآن كريم در آورد).

5- در بسياري از روايات تفسيري، استدلال و استشهاد به آيات وجود دارد، پس شنونده مي‏توانسته مستقلا آن آيات را درك كند.

6- بعضي از احاديث صريح در اين مدعاست، مثل روايت ابوجعفر عليه‏السلام: هر كس خيال كند كتاب خدا مبهم است، هم خودش هلاك شده و هم ديگران را هلاك كرده.

7- و روايت ديگر از آن حضرت: وقتي حديثي از من مي‏شنويد، همان مطلب را از كتاب خدا بپرسيد.

پاسخ مطلب اول 

مقصود ايشان مطالبي است كه در مورد آيه دوم بيان نمود : از آيات تحدي استفاده مي‏شود كه معارف قرآن قابل دسترسي است، پس معنا ندارد كه فهم قرآن متوقف بر بيان كسي حتي بيان رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم باشد ؛ زيرا اگر بيان حضرت موافق با ظاهر آيه است كه در اين صورت با تدبر به آن معنا مي‏رسيم و اگر ظاهر آيه آن را نمي‏رساند كه با تحدّي سازگار نيست و قبلاً به تفصيل جواب آن گذشت.

پاسخ مطلب دوم 

اوّلاً: اين بحث خروج از محلّ نزاع است، چون بحث در تفسير آيات متشابه است نه حجيّت ظواهر. ثانيا: ـ با صرف نظر از اشكال سابق ـ مستفاد از حديث ثقلين اين است كه براي فهم دين و شريعت بايستي به هر دو مراجعه كرد به نحوي كه قرآن و كلام عترت را كلام واحد دانست، پس چنانكه نمي‏شود بخشي از قرآن را اخذ كرده و بقيه را ناديده گرفت بلكه بايستي قرائن، تخصيص، تقييد و استثناي موجود در بقيه آيات را نيز لحاظ كرد؛ همچنين تمسّك به قرآن بدون رجوع به كلام ائمه عليهم ‏السلام جايز نيست. و اين ابطال حجيّت ظواهر قرآن نيست، بلكه اين وجوب فحص قبل از تمسّك به ظاهر است كه مورد قبول همه علما است. پس اگر ما به قرآن اكتفا نموده و به احاديث اهل‏بيت عليهم ‏السلام مراجعه نكنيم، تمسّك به يكي از ثقلين كرده و ديگري را رها كرده‏ايم! پس ما در محكمات هم از خاندان پيامبر عليهم ‏السلام بي ‏نياز نيستيم چه رسد به متشابهات؛ چون تخصيص و تقييد بسياري از عمومات و اطلاقات قرآن در روايات آمده است نه در خود قرآن.
پاسخ مطلب سوم 

مقصود از اين كلام مطلبي است كه ايشان قبلاً به آن تصريح كرده كه شأن امامان معصوم عليهم ‏السلام فقط اين است كه راهِ يافتن معناي آيات متشابه را ياد دهند، يعني محكماتي كه بيانگر متشابهات است را براي مردم بيان كنند، هر چند مردم خود با تأمّل و تدبّر مي‏توانند آن آيات را پيدا كنند، و اين در حقيقت حكم به كفايت قرآن و استغناء از تفسير عترت عليهم ‏السلام است. و پاسخ آن به تفصيل گذشت.

اما عدم افتراق كتاب و عترت عليهم ‏السلام از يكديگر به اين معناست كه اين دو در احكام و معارف و… به منزله متكلم واحد هستند و از يكديگر جدايي ندارند، و قرآن مقام و منزلت و اهميّت و… عترت عليهم ‏السلام را بيان مي‏كند و آنها معنا و مفهوم و تفسير آيات قرآن را بيان مي‏كنند. يعني بيانگر قرائن محكمات قرآن ـ مانند قيود و مخصصات آن ـ و روشنگر آيات متشابه، و به تعبير جامع، زبان گوياي قرآن ائمه عليهم ‏السلام هستند.

اين مطلب چقدر با كلام مؤلّف فاصله دارد كه: قرآن بر معاني خود دلالت دارد و معارف الهيه را كشف مي‏كند و اهل‏بيت عليهم ‏السلام ما را به طريق اين دلالت هدايت مي‏نمايند…

پاسخ مطلب چهارم و پنجم و ششم و هفتم

پاسخ ها در مطالب قبلی در جواب از استدلال به گروه اول روايات و استدلال به سیره گذشت.

3- مناقشه در استدلال به روايت “نحن الراسخون”در تفسير آيه شريفه: “وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ”روايات متعددي وارد شده كه مقصود از “راسخان” اهل‏بيت عليهم ‏السلام هستند، ولي در تفسير الميزان استدلال به اين روايات نيز مورد مناقشه واقع شده است به اين بيان كه:

واما اينكه فرمود:ماييم راسخين درعلم…در روايت عياشي ازامام صادق عليه‏السلام هم آمده بود كه راسخين در علم همانا آل محمدند ـ  و از نظر خوانندگان گذشت ـ و روايات ديگري هم كه دراين باب آمده،همه از باب تطبيق كلي بر مصداق است، همچنان كه روايات قبلي و رواياتي كه مي‏آيد نيز شاهد بر اين معنا هستند.

نقد كلام ايشان 

روايات متعدّد دلالت دارد كه راسخان در علم و دانش در آيه گذشته منحصر در اهل‏بيت عليهم ‏السلام است. خود ايشان از امام باقر عليه ‏السلام نقل كرده است كه فرمودند:راسخان در علم اختصاص به كساني دارد كه درعلم آنها اختلاف راهي نداشته باشد.و معلوم است كه اين معنا جز بر امامان معصوم عليهم ‏السلام منطبق نيست.

در روايت ديگري از اميرمؤمنان عليه‏السلام آمده است : كجا هستند كساني كه گمان مي‏كنند راسخان در علم آنها هستند نه ما، ادعايي دروغ كه حاكي از ستم آنها بر ما و حسادتشان نسبت به ماست.

علامه حلي رحمه ‏الله بعد از آيه مباركه:”وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ…وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ” فرموده است: خداي تعالي حكم كرده كه دانش تأويل قرآن اختصاص به گروهي دارد كه امتيازشان از ديگران به رسوخ در علم است، و اين وصف در غير معصومان يافت نشود.  بعضي از معاصرين اختصاص آيه به آل‏محمد عليهم ‏السلام را از مطالب معروف مذهب شيعه دانسته‏اند كه روايات بسياري بر آن دلالت دارد.

وجه جمع بين روايات 

ايشان پس از ذكر حديث ثقلين، جمع بين روايات مختلف را در اين مقام به اين‏گونه بيان كرده است كه با اين بياني كه (در مورد حديث ثقلين) گذشت، بين دو دسته از روايات جمع مي‏شود و تناقض ابتدايي آن رفع مي‏گردد: ابتدا احاديثی كه بیان می کرد، فهميدن معارف قرآن و رسيدن به آن از خود قرآن امري است ممكن، چون معارف قرآني پوشيده از عقول بشر نيست. و دوم رواياتي كه خلاف اين را مي‏رساند، مانند روايتي كه تفسير عياشي آن را از جابر نقل كرده كه گفت: امام صادق عليه‏السلام فرمود: قرآن بطني دارد، و بطن قرآن ظاهري دارد، آن‏گاه فرمود: اي جابر هيچ چيزي به قدر قرآن از عقول دور نيست، براي اينكه آيه ‏هايي هست كه اولش درباره چيزي، و وسطش درباره چيز ديگر، و آخرش درباره چيزي كه غير از دو مورد اول است نازل شده، و در عين اينكه كلامي است متصل، قابل حمل بر چند معنا است. و اين معنا در عده‏اي از روايات وارد شده، مخصوصا جمله :  “و هيچ چيز به قدر قرآن از عقول دور نيست…” از شخص رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم هم روايت شده. و از علي عليه ‏السلام آمده كه فرمود: قرآن حمّالي است ذو وجوه، يعني قابل حمل بر معاني بسيار است… تا آخر حديث. پس آنچه در باب تفسير سفارش شده اين است كه مردم قرآن را ازطريقه خودش تفسير كنند، و آن تفسيري كه از آن نهي شده، تفسير از غير طريق است. و اين نيز روشن شد كه طريقه صحيح تفسير اين است كه براي روشن شدن معناي يك آيه از آيات ديگر استمداد شود. و اين كار را تنها كسي مي‏تواند بكند كه در اثر ممارست در روايات وارده از رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و از ائمه اهل‏بيت عليهم ‏السلام، استاد حديث شده،واز اين ناحيه ذوقي به دست آورد،چنين كسي مي‏تواند دست به كار تفسير بزند. و خدا راهنما است.

نقد كلام ايشان 

اوّلاً: از مطالب سابق معلوم شد كه اصلاً در اخبار و احاديث چنين چيزي وجود ندارد كه بشر با عقل ناقص خويش و بدون استمداد از ائمه عليهم ‏السلام بتواند به معارف آيات متشابه دسترسي پيدا كند.

ثانيا: بر فرض كه رواياتي پيدا مي‏شد كه بر اين مطلب دلالت داشت، به هيچ وجه با احاديثي كه دلالت بر نرسيدن بشر به معارف موجود در آيات متشابه داشت، قابل جمع نبود، و بين اين دو دسته روايت، تنافي و تعارض مستقرّ وجود داشت.

ثالثا: مطلبي كه ايشان گفته اند: آنچه در باب تفسير سفارش شده اين است كه مردم قرآن را از طريقه خودش تفسير كنند، و آن تفسيري كه از آن نهي شده تفسير از غير طريق است. في نفسه صحيح است، و لكن طريقه صحيح تفسير، ياد گرفتن از ائمه معصومين عليهم ‏السلام و روش غلط آن، بقيه راه‏هاست، چنانكه از روايات ظاهر است.

آنچه باعث شگفتي است اين است كه ايشان ـ پس از وجه جمع گذشته در آخر كلام ـ گويد: روشن شد كه طريقه صحيح تفسير اين است كه براي روشن شدن معناي يك آيه، از آيات ديگر استمداد شود. واين كار را تنها كسي مي‏تواند بكند كه در اثر ممارست در روايات وارده از رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و از ائمه اهل‏بيت عليهم ‏السلام، استاد حديث شده، و از اين ناحيه ذوقي به دست آورد، چنين كسي مي‏تواند دست به كار تفسير بزند.

مگر ايشان نگفته بود كه تحدّي دليل آن است كه معنا ندارد در فهم قرآن حتّي به بيان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم ارجاع داده شود؟ مگر ايشان نمي‏گويد قرآن حتّي در معرض فهم كفّار و ملحدين است، و براي همه قابل رسیدن است؟!
آيا در حاشيه كفايه ـ پس از ذكر آيه:”أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللّه‏ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كثِيراً” ـ تصريح نكرد كه: اين آيه سرزنش كفار و منافقيني است كه قرآن را از جانب خدا نمي‏دانند. معنا ندارد كه خدا آنها را به بيانات پيامبر و اهل‏بيت عليهم ‏السلام ارجاع دهد و بگويد: كلام ديگري اختلاف كثير ندارد.
با اين بيان، آيا معقول است كه ما به كفّار بگوييم: اگر مي‏خواهيد اعجاز قرآن را بفهميد بايستي در روايات ممارست داشته باشيد تا به حقّانيّت آن پي ببريد؟!

روايات مختلف در مقام و جمع بين آنها 

ظاهرا رواياتي كه در اين زمينه وجود دارد بر چند گروه تقسيم مي‏شود:

1- رواياتي كه امر به تدبّر در قرآن، رجوع به آن و عرض روايات بر آن مي‏كند.

2- رواياتي كه نهي مي‏كند از تفسير بدون علم، تفسير به رأي، ضرب آيات به يكديگر و جدال و خوض در آيات.

3- رواياتي كه میگويد عقل بشر از درك قرآن و رسيدن به تفسير آن ناتوان است، مردم از فهم آيات عاجزند چون قرآن به”إيّاك أعني و اسمعي يا جارة”  نازل شده.

4- رواياتي كه دستور به رها  كردن متشابهات داده و ايمان اجمالي در آن را  كافي دانسته، و غرض از آوردن آن در قرآن را چنين بيان كرده كه خداوند خواسته مردم مجبور باشند از ائمه عليهم ‏السلام معناي آن را استفاده كنند.

5- رواياتي كه گويد: قرآن (هر چند تبيان كلّ شي‏ء است ولي) نياز به بيان دارد، و خدا براي پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم وآن حضرت براي اهل‏بيت عليهم ‏السلام آن را بيان فرموده است، و قيّم و مترجم و گوينده از طرف قرآن، جز عترت عليهم ‏السلام نمي‏تواند باشد.

6- رواياتي كه دلالت دارد بر اينكه گروه خاصّي اهل قرآن، مخاطب به آن، و اهل ذكر هستند كه كسي جز آنها احاطه به تفسير قرآن نداشته و نمي‏تواند آن را براي مردم بيان كند، و اين دانش لازمه امامت است.

7- رواياتي كه می گويد بر همه لازم است در تفسير قرآن، و فهم آيات آن فقط به امامان معصوم عليهم ‏السلام مراجعه كنند؛چون فقط آنها اهل ذكر ـ كه خدا دستور به سئوال از آنها داده ـ هستند و خدا به واسطه آنها مردم را از همه بي‏نياز كرده، و كسي كه قرآن را از غير آنها بياموزد هلاك شده است.

جمع بين روايات به اين است كه:

گروه اوّل از روايات مخصوص محكمات قرآن است، و آيات متشابه جز با تفسير اهل‏بيت عليهم ‏السلام قابل درك نيست، در مورد ظواهر هم به جهت فحص از قرائن ـ مقيّدات و مخصّصات ـ مراجعه به امامان معصوم عليهم ‏السّلام لازم است.

منبع :                        http://sematmag.com/index.php

خبرنامه آرمان مهدویت

یک نظر

  1. باسلام وادب
    عالی بود.بسیارمفیدواقع شد.سپاسگزارم

پاسخ دادن به m جواب را باطل کن

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*