نقد نظریه تفسیر قرآن به قرآن
نوشته شده توسط عبد النبی مهدی
چکیده:
تفسیر المیزان از مشهورترین کتابهای تفسیر در زمان معاصر است ولی موارد تأمّلی در آن وجود دارد که قابل اغماض نیست، به خصوص در مبنایی که مرحوم علامه طباطبایی اساس کار تفسیر خویش را بر آن قرار داده اند، یعنی اکتفا به قرآن در تفسیر و یا نظریه تفسیر قران به قران.
ایشان معتقد است، چون خدای تعالی کتاب خویش را هدایت، نور، مبین و بیانگر هر چیز معرّفی کرده، و نزول آن برای این بوده که بشر آن را بفهمد و درک کند، پس معنا ندارد که این قرآن نیازی به هدایتگر، روشنکننده و بیان کنندهای جز خود قرآن داشته باشد. آیات قرآن دلالت دارد ـ به منطوقش! ـ که آیات قرآن یکدیگر را تفسیر میکنند و بشر با بحث و تدبّر میتواند به معارف آن نایل شود. و بر این باور است که توقّف در آیات متشابه و اکتفا به روایات در تفسیر آن، بیارزش دانستن عقل و ابطال حجیّت آن است، و این معقول نیست چون اصل حجیّت قرآن با عقل ثابت شده، پس چگونه میشود که در خود قرآن، عقل حجّت نباشد؟
ایشان به صراحت میگوید: خدا فقط دعوت به تدبّر در آیات قرآن کرده است و تدبّر برای رفع هر اختلافی که در قرآن به نظر رسد کافی است، و اصلاً معنا ندارد که در فهم معنای آیات، ما نیاز به کسی حتّی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم داشته باشیم! چون خدا به قرآن تحدّی کرده، پس بایستی همه انسانها آن را بفهمند و درک کنند.
تنها استثنایی که در کلام ایشان یافت میشود این است که جزئیات احکام چیزی نیست که هر کس بتواند مستقلاً و بدون مراجعه به بیانات رسولخدا صلی الله علیه وآله وسلم آن را از قرآن کریم استخراج کند، همچنان که خود قرآن هم مردم را به آن جناب ارجاع داده… و همچنین جزئیات قصص و معارفی از قبیل مسئله معاد.
این نوشتار در صدد نقد دیدگاه فوق است و به توضیح سر فصل های زیر می پردازد:
الف: اکتفا کردن به قرآن در تفسیر ممکن نیست؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هدایت امّت و گمراه نشدن آنها را در صورتی تضمین فرموده که هم به قرآن و هم به عترت ـ هر دو ـ تمسّک نمایند.
ب: ما در تفسیر قرآن نیازمند به مفسّر معصوم منصوب از جانب خداوندهستیم.
ج: این نیاز منافاتی با حجیّت عقل ندارد، چنانکه انکار قیاس و رأی در احکام فرعی، ابطال حجیّت عقل نیست.
د: همچنین منافاتی با نور، هدایت و مبین بودن قرآن ندارد، چه در تفاصیل احکام و قصص و معاد و چه غیر آن، زیرا استثنای نور، هدایت، مبین و… بودن قرآن معنا ندارد، حتّی در یک مورد.
ه: آنچه در تدبّر قرآن وارد شده منافاتی با نهی از تتبّع متشابهات ندارد. چون تدبّر مربوط به محکمات است، و در متشابهات، ایمان و اعتقاد اجمالی به آن کافی است مگر اینکه بیان آن به دلیل معتبر از ائمه علیهم السلام به ما رسیده باشد که در این صورت تدبّر رواست.
البته ضروری است تذکر دهیم که
اولا: بحث در حجیّت ظواهر قرآن نیست.
ثانیا: منکر این نیستیم که آیات قرآن ـ فی الجمله ـ مفسّر و بیانگر یکدیگر است. بلکه بحث فقط در این است که قرآن مستغنی از بیان عترت پیامبر علیهم السلام نیست و تدبّر در آن به تنهایی برای هدایت بشر کافی نیست و در فهم و تفسیر متشابهات قرآن، به غیر از بیان پیشوایان معصوم علیهم السلام نمیشود استناد کرد. ما نمیتوانیم بفهمیم کدام آیه بیانگر کدام آیه است مگر آنکه از اهلبیت علیهم السلام یاد بگیریم. همچنین با وجود احتمال خلاف نمیشود به طور قطع گفت که مقصود خداوند از آیات قرآن چیست.
مطالب این مقاله در سه بخش تنظیم شده است:
بخش اوّل، در این بخش، با آثار و اخبار اثبات میکنیم که ظاهر بعضی از آیات قرآن مقصود خدای تعالی نبوده و حجیت قرآن مخصوص محکمات است، و در آیات متشابه، ایمان اجمالی کافی است و پس از بیان علت وجود آیات متشابه در قرآن، گزیدهای از روایات وارده در نهی از تفسیر بدون علم و نیاز داشتن قرآن به بیان اهلبیت علیهم السلام در تفسیر را ذکر خواهیم کرد.
بخش دوّم، مربوط به ادلهای است که صاحب تفسیر المیزان بر استقلال قرآن در حجیت و بی نیاز بودن از تفسیر عترت علیهم السلام بدان استناد کرده، و سپس به نقد آن ادله میپردازیم.
بخش سوّم، در اشکالاتی است که صاحب تفسیر المیزان بر منکرین استقلال قرآن نموده، و سپس به این اشکالات پاسخ خواهیم داد.
نیاز به پیشوایان معصوم علیهم السلام در فهم قرآن
سوء استفاده از آیات متشابه
بسیاری از فرقه های منحرف و مکاتب و مذاهب باطل، برای گمراه کردن مردم از آیات متشابه سوء استفاده کرده وبدین وسیله مطالب باطل خویش را ترویج دادهاند و چنان این امر رائج و شایع است که نیازی به شاهد و دلیل ندارد.
امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: چه بسیار مطالب گمراه کننده که آن را با آیات قرآن زینت داده اند، چنان که سکّه تقلّبی را با نقره پوشانده باشند! و هنگامی که آن حضرت ابن عباس را برای مناظره نزد خوارج فرستاد به او فرمود: با آیات قرآن با آنها احتجاج نکن، چون در آیات، احتمالات گوناگون راه دارد، لذا هیچ کدام نمیتوانید دیگری را قانع کنید، پس به سنّت استدلال کن که چاره ای از پذیرفتن آن نداشته باشند.
پس با اینکه قرآن نور و هدایت است، ولی برای گروهی جز زیان و خسران نیفزاید که “وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّ خَسارا”. و برای آنها “عمی” است نه هدایت.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم به صراحت فرموده اند که محفوظ ماندن قرآن از اینگونه تحریفات.که از آن به تحریف معنوی یاد میشود. فقط به واسطه اهلبیت علیهم السلام محقّق میشود،آن حضرت فرمود:«خداوندتحریف تُندروهاوغلوکنندگان در تنزیل کتاب خدا و نسبتهای بی جای اهل باطل و تأویل گمراه کنندگان را به واسطه اوصیا و جانشینان من بر طرف خواهد کرد.»
سران سقیفه نیز از این نکته غافل نبودند و لذا از ابتدا در برابر آورنده قرآن ندای باطل: “حَسْبُنا کِتاب اللّه” سر دادند! و پس از روی کار آمدن، مردم را از تدوین سنّت و بازگو کردن روایات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم باز داشتند به این بهانه که “قرآن نبایستی با چیز دیگری خلط شود، مردم به اشتباه میافتند!” لذا فقط به تعلیم و تعلّم قرآن بسنده نمودند. پس از آنها غاصبان دیگر نیز از موقعیت و سلطه خویش سوءاستفاده نموده و به صراحت از تفسیر و تبیین قرآن با روایات مأثور از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و اهلبیت علیهم السلام جلوگیری کردند.
بعدها پیروان مکتب خلفا و کسانی چون ابنتیمیه ها و ابن کثیرهاو…در ادامه روش اسلاف وگذشتگان خویش نظریه ای ارائه دادند که بهترین راه تفسیر این است که با آیات قرآن به تفسیر آن پرداخته شود.این نظریه به نظریه”استقلال قرآن”معروف شد
مقصود نبودن ظاهر بعضی از آیات
ما میدانیم که ظاهر بعضی از آیات قرآن مقصود خدای تعالی نبوده، و در برخی دیگر از آیات نیز احتمال میدهیم که مقصود چیزی غیر از ظاهر آن باشد، این مطلبی است که در بسیاری از روایات به آن اشاره شده است. آیا با وجود این احتمال، میتوان به طور حتم و یقین در این موارد گفت که مقصود خدا چه بوده است؟!
در روایتی از امام صادق از امیرمؤمنان علیهما السلام آمده است: در بعضی از آیات لفظ واحد استعمال شده ولی معنای جمع دارد، یا به عکس، لفظ جمع است ولی معنای واحد دارد. گاهی لفظ ماضی است ولی معنای مستقبل دارد. گاهی تأویل آیه در تنزیل آن است، و گاهی قبل یا بعد از تنزیل. گاه دنباله بعضی از آیات در سوره دیگری آمده است. یا در برخی از آیات، نیمی از آن نسخ شده و نیمی از آن به حال خود باقی گذاشته شده است. همچنین گروهی از آیات در لفظ مختلف ولی در معنا یکی است،ولی گروه دیگری به عکس، در لفظ متفق و در معنا مختلف است.دربخشی از آیات، مخاطب، مقصود حقیقی نیست، گاهی خطاب به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است ولی مقصود (واقعی) امّت است. گاهی لفظ خاص است و معنایش عام و…
حضرت پس از تقسیم آیات به انواع و اقسام بسیاری که از صد قسم میگذرد، میفرماید:
این دلیلی است واضح و روشن بر آنکه کلام خدای تعالی شباهتی به کلام بشر ندارد، چنانکه کارهای او با کار انسانها متفاوت است. و به همین جهت ـ و امثال آن ـ هیچ کس نمیتواند به واقع تفسیر و تأویل کتاب خدا دسترسی پیدا کند مگر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و جانشینان او علیهم السلام.
در روایات متعدد و به خصوص در تفسیر بسیاری از آیات آمده است که قرآن به “ایّاک اعنی و اسمعی یا جاره” نازل شده است. این مثال در زبان عربی در جایی به کار میرود که خطاب متوجّه کسی باشد، ولی مقصود او نباشد.
اسحاق کندی که فیلسوف زمان خویش به شمار میرفت مشغول تألیف کتابی در تناقض آیات قرآن شد، امام حسن عسکری علیه السلام به یکی از شاگردان او فرمودند که با برخوردی خوب و مناسب و همراه با ملاطفت از او بپرس:
آیااحتمال نمیدهی که مقصود خدا از کلامش غیر از آنچه باشدکه توگمان کرده ای؟! چه میدانی،شاید خدا معنایی اراده کرده و تو برداشت دیگری داشته ای؟! اسحاق کندی باشنیدن این سخن به فکر فرو رفته، آن را پذیرفت و سپس تمام آنچه را نوشته بود به آتش کشید.
در احادیث متعدد آمده است: چیزی دورتر به فکر بشر از تفسیر قرآن نیست. و در بعضی از روایات علت آن چنین بیان شده است که: چون اول آیه درباره چیزی نازل شده، وسط آن مربوط به امر دیگر، و آخرش در مورد مطلب دیگری است.
اختلاف نظرات در آیات متشابه
مقصود خدای تعالی از بسیاری آیات برای ما روشن نیست و لذا مفسّرین در بیان مراد از آن اختلاف کرده اند، هر کدام از آنها تلاش خود را برای درک آن به کار برده و برای فهم آن به آیاتی که آن را محکم میداند مراجعه نموده و به نتیجه ای میرسد، و دیگران با همین روش به نتائج دیگر میرسند، و هر کدام مدّعی است که به واقع رسیده و دیگران را تخطئه میکند. در این موارد، چرا با تدبّر اختلاف بر طرف نشد؟ آیا اختلاف، علامت مخفی ماندن حقیقت و روشن نبودن مطلب نیست؟ آیا نتیجه هدایت، نور و تبیان بودن قرآن، دعوت به نزاع و اختلاف و تشاجر است؟ یا اینکه همه اندیشمندانی که با پای عقل و خرد در آیات غور کرده اند. با وجود اختلاف. بر حقّ و صواب هستند؟! و یا اینکه ناچار بایستی پذیرفت، خدای تعالی برای فهم آیات متشابه مرجعی تعیین کرده است؟
حاصل آنکه، اختلاف مفسّرین بهترین شاهد است بر آنکه آنها مقصود واقعی حق تعالی را نیافته اند وبه ما میفهماند که هر چند قرآن بیانگر هر چیز و تبیان کلّ شیء است ولی این تبیین به واسطه قیّم و سرپرست قرآن محقق میشود، نه به خود قرآن.
اختصاص حجیت به محکمات
آیات از حیث محکم و متشابه بودن یکسان نیست، لذا همه علما در علم اصول و غیر آن، حجیت را مخصوص محکمات و ظواهر آیات قرآن میدانند.
از امام هادی علیهالسلام روایت شده که فرمود: چنین نیست که هر آیه متشابهی حجّت باشد، مثل آیاتی که مأموریم به آن اخذ کرده و از آن پیروی کنیم، چنانکه خدای تعالی میفرماید: ” هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْک الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ و أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ”.
پس آنچه از آیات و روایات در تدبّر قرآن، رجوع و تمسّک به آن، عرضه کردن اخبار و روایات بر آن و… وارد شده است، همه اختصاص به محکمات دارد.
کافی بودن ایمان اجمالی در آیات متشابه
نسبت به آیات متشابه، تنها وظیفه ای که ما داریم این است که به آن ایمان و اعتقاد (اجمالی) داشته باشیم مگر اینکه بیان آن به دلیل معتبر از پیشوایان معصوم علیهم السلام به ما رسیده باشد که در این صورت، چه در اعتقاد و چه در عمل، تمسّک به آن لازم است. اما تصوّر اینکه بر ما جایز یا لازم است خودمان در پرده برداشتن از آیات متشابه و رسیدن به مراد و مقصود از آن تلاش کنیم و یا از بقیه آیات کمک بگیریم، توهّمی بیجا است.
از جمله اموری که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در باره آن فرموده، پس از خویش بر امّت از آن خوف دارم این بوده که قرآن را تأویل بیجا کنند. سپس راه نجات از این مشکل را چنین بیان فرموده که به محکمات قرآن عمل کرده و به متشابهات آن (فقط) ایمان بیاورید.
حضرت در حجّه الوداع فرمود: ای مردم! در بین شما چیزی به جای گذاشتم که پس از آن گمراه نشوید: کتاب خداوند؛ پس حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانید، به محکم آن عمل و به متشابه آن ایمان آورده و بگویید: آنچه خدا بر ما نازل کرده از قرآن میپذیریم و به آن ایمان داریم. و فرمود: قرآن را یاد بگیرید… قرآن بر پنج وجه است: حلال، حرام، محکم، متشابه و أمثال. به حلال عمل کرده و حرام را رها کنید،به محکمات آن جامه عمل بپوشانید و متشابهات آن را واگذارید، و از مثالهای آن عبرت بگیرید.
امام صادق علیه السلام فرمود: آیات قرآن بر دو قسم است: محکم و متشابه؛ وظیفه ما نسبت به محکمات این است که هم به آن ایمان آورده و هم به مضمون آن عمل نموده و به آن اعتقاد داشته باشیم؛ ولی در متشابهات، فقط به آن ایمان داریم و به آن عمل نمیکنیم.
و بنابر روایت دیگر، پس از آن فرمودند: همین مطلب در آیه شریفه هم آمده است که: “فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ و ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ فی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا”.
در نامه امیرمؤمنان علیه السلام به معاویه آمده است: هر آیه ای از قرآن ظاهری دارد و باطنی، هیچ حرفی از آن نیست مگر آنکه تأویلی دارد که جز خدا و راسخان در دانش که ما اهلبیت هستیم کسی آن را نمیداند، خدا به بقیه امت دستور داده که بگویند: “آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا” و تسلیم ما اهلبیت باشند و أمر(ی که نمیدانند) را به ما ردّ کنند چون میفرماید: “ولَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وإِلی أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ”. به جان خویش سوگند یاد میکنم که اگر مردم پس از وفات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم تسلیم ما خاندان شده و از ما پیروی نموده، و امور خویش را به ما واگذار کرده بودند، از برکات زمین و آسمان بهره مند میشدند.
نظیر این روایات در کتب عامه نیز آمده است. سیوطی از اعلام عامه نقل کرده که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم گروهی را مشاهده فرمود که درباره آیات قرآن به جرّ و بحث پرداخته بودند، حضرت در حالی که غضبناک بود فرمود: امّتهای گذشته نیز به همین جهت گمراه شدند که بر (آنچه از) پیامبران علیهم السلام (شنیده بودند) اختلاف کردند، و مطالب کتاب آسمانی را به یکدیگر زدند (بین آن خلط نمودند). سپس فرمود: قرآن نازل نشده که آیات آن یکدیگر را تکذیب نماید، بلکه برای تصدیق یکدیگر نازل شده است، شما هر چه از آن را میدانید عمل کنید و آنچه بر شما مشتبه بود، کافی است به آن ایمان آورید.
و بنا بر روایت دیگر: آنچه که از قرآن میدانید بگویید و آنچه نمیدانید، علم آن را به عالمش واگذارید.
علّت وجودِ آیات متشابه در قرآن
شاید این سئوال به ذهن شما خطور کند که چرا خدای تعالی همه آیات را یکسان نازل نکرده است؟ چرا در کتاب خویش آیاتی قرار داده که مردم از درک و فهم آن عاجز و ناتوان باشند؟ و بالاخره سرّ وجود آیات متشابه در قرآن چیست؟
در جواب گوییم: نظرات متفاوتی در این زمینه ارائه شده، ولی آنچه از اهلبیت علیهم السلام به ما رسیده، دلالت بر آن دارد که غرض خداوند از این کار آن بوده است که مردم مجبور شوند برای فهم این بخش از آیات به امامان معصوم علیهم السلام رجوع کنند. امام صادق علیهالسلام فرمودند: مقصود خداوند از قرار دادن آیات متشابه در قرآن این بوده که مردم به در خانه او و راهی که تعیین کرده برسند و در طریق عبودیت و پذیرفتن کلام خدا از قوّام و سرپرستان قرآن ـ که به دستور خود خدا سخن گویند ـ اطاعت کنند و در نیازهای خویش به آنها رجوع کنند نه اینکه خود به استنباط آن بپردازند.
نهی از تفسیر نمودن قرآن بدون علم
اهلبیت علیهم السلام مردم را از نظر دادن بدون علم در آیات قرآن نهی کرده و فرموده اند: از خوض در قرآن (و فرو رفتن در آن) خودداری کنید، و در آیات آن جدال ننمایید، و از تکلم بدون علم نسبت به آن پرهیز کنید؛ گاهی انسان با استشهاد به یک آیه در پرتگاهی ژرف و عمیق سقوط میکند که عمق آن از فاصله بین آسمان و زمین هم بیشتر است.
هر کس در آیات قرآن بدون علم یا به رأی خویش صحبت کند، برای خویش در آتش مکانی مهیّا کرده است،ودرقیامت با لگامی آتشین وارد صحرای محشر شود.
کسی که در تفسیر قرآن اشتباه کند هم خود را هلاک کرده و هم دیگران را به نابودی و گمراهی کشانده است.
در گروه دیگری از روایات، از ضرب آیات به یکدیگر و خلط کردن آنها منع کرده و فرموده اند: کسی که آیات را به یکدیگر بزند کافر شده است. درباره آیه مبارکه: “فَنَسُوا حَظّاً مِمّا ذُکِّرُوا بِهِ ولا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلی خائِنَهٍ مِنْهُمْ” فرمودهاند: چون آنها بعضی از آیات را به بعضی دیگر زدند، آیه نسخ شده را با ناسخ، و متشابه را با محکم، و خاص را با عام اشتباه گرفته و به استدلال و احتجاج با آن پرداختند و ورود و خروج آن را ندانستند، چون قرآن را از اهلش یاد نگرفته بودند، لذا هم خود گمراه شدند و هم دیگران را به گمراهی کشاندند.
در بخشی دیگر از روایات، از تفسیر به رأی نهی کرده و فرموده اند: نابودی و هلاکت مردم به جهت نظر دادن در آیات متشابه است، چون آنها از معنای آن بی اطلاع بوده و حقیقت آن را نمیدانستند لذا از پیش خود و با آراء و نظریات خویش آن را تأویل کرده، وخود را از رجوع به از ائمه علیهم السلام و پرسیدن از آنها بی نیاز دانستند و کلام پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را نادیده گرفته، پشت سر انداختند.
کسی که با رأی خویش درباره آیات قرآن صحبت کند، اگر درست هم بگوید خطا کرده، و برای او پاداشی نیست، و اگر خطا کند در پرتگاهی بلندتر از آسمان سقوط میکند. در صورت خطا، گناهش به عهده خود اوست (و عذر او پذیرفته نیست که تعمّد نداشتم، چون حقّ اقدام به چنین کاری نداشت). انسان با تفسیر به رأی جای خویش را در آتش فراهم میکند، و بر خدا افترا و دروغ بسته، و هم خود را هلاک کرده و هم دیگران را به نابودی کشانده است. او ملعون است، بلکه کافر شده است، خدای جلّ جلاله فرماید: “کسی که با رأی خویش کلام مرا تفسیر کند، به من ایمان ندارد”.
نیاز قرآن به بیان پیشوایان معصوم علیهم السلام
بدون شک ما در فهم قرآن نیاز به بیان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم داریم، چنانکه در قرآن میخوانیم:
“إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ” و
“وأَنْزَلْنا إِلَیْک الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ ولَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ” و
“وما أَنْزَلْنا عَلَیْک الْکِتابَ إِلاّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ وهُدی ورَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤمِنُونَ”،
نتیجه اینکه، فهمیدن مقصود خدا از همه آیات قرآن زمانی ممکن است که خدای تعالی آن را برای پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بیان فرموده و حضرت آن را برای ما نقل نماید.
درباره آیه: “وأُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقرآن لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ ومَنْ بَلَغَ” آمده است: مقصود از “مَنْ بَلَغَ” امامان پس از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هستند که پس ازحضرت، انذار به قرآن را به عهده میگیرند.
درباره آیه: “هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْک الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ فی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا الْأَ لْبابِ” فرموده اند: در بین راسخان در علم (که دانش تأویل قرآن مخصوص آنهاست)ازهمه برتر،پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است که خدای عزّوجلّ همه آنچه بر او نازل فرموده، از تنزیل و تأویل، به آن حضرت تعلیم فرمود و هر آیه ای که بر آن حضرت فرستاد، تأویل آن را نیز به حضرت یاد داد. جانشینان و اوصیای آن حضرت نیز همه آن دانش را دارا هستند.
شما این قرآن را به سخن آرید! هیچگاه برای شما سخنی نخواهد گفت، ولی من برای شما میگویم که مقصود از آیات آن چیست، این کتاب ساکت است و من بیانگر او هستم و غرض از عبارات آن را بیان میکنم. پس شما تمسّک به کتاب ناطق نموده و از حکم کردن به کتاب صامت پرهیز کنید، چون قرآن زبان گویایی جز من ندارد.
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم قرآن را برای یک نفر تفسیر کرده و سپس شأن و مقام آن یک نفر را برای امّت تفسیر نمود، و او علی بن ابیطالب علیهما السلام است.
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: خدا قرآن را بر من نازل کرده است، هر کس با آن مخالفت کند گمراه شود و هر کس علم آن را از غیر امیرمؤمنان طلب کند هلاک گردد، و هر کس هدایت را از غیر اهلبیت من جویا شود، مرا تکذیب کرده است.
هرگز کسی برای شما تفسیر قرآن نخواهد کرد مگر این کسی که من بازوی او را گرفته ام (و بنابر نقل دیگر: برای شما تفسیر قرآن را روشن و واضح نخواهد کرد مگر کسی که من دست او را گرفته ام) و او علی بن ابیطالب است.
و فرمود: من در بین شما دو چیز گرانبها به جا میگذارم:
کتاب خدا و علی بن ابیطالب. بدانید که علی برای شما از کتاب خدا افضل و برتر است چون او مترجم و بیانگر قرآن است.
قرآن و امام بیانگر یکدیگر وموافق هم هستند، امام مردم را به قرآن هدایت میکند و قرآن آنها را به سوی امام. امام بیانگر مقصود خداوند است از آنچه در قرآن فرموده،و هر یک با دیگری ملازم بوده از هم جدا نمیشوند تا در قیامت در محکمه عدل الهی حاضر شوند و خداوند بین آن دو و مردم حکم نماید.
کجا هستند کسانی که گمان میکنند راسخان در علم آنها هستند نه ما، ادعایی دروغ که حاکی از ستم آنها بر ما وحسادتشان نسبت به ماست. راسخان در علم، ما خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هستیم، خدا به بقیه امّت دستور داده که بگویند: “آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا” یعنی:”ما بدان ایمان آوردیم، همه از جانب پروردگار ماست”، و تسلیم ما اهلبیت باشند و در امور خویش به ما رجوع کنند (و از اظهار نظر کردن از پیش خود امتناع نمایند) چون خدا فرموده: “ولَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وإِلی أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ”.
شفا فقط درعلم قرآن است زیرا خداوند میفرماید:”ماهُوَشِفاءٌ ورَحْمَهٌ لِلْمُؤمِنِینَ”، ولی برای اهلش بدون هیچ شک و شبهه ای، اهل آن امامان هدایت هستند که خدا درباره آنها فرموده است: “ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا”.
درباره این آیه، ائمه اطهار علیهم السلام فرموده اند: این آیه اختصاص به ما دارد، مقصود خدا از این آیه فقط ما هستیم، ماییم آن کسانی که خدا برگزیده و این قرآنی که بیانگر هر چیز است به ما داده است، پس میراث قرآن فقط برای عترت پاک پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است نه دیگران.
در مورد آیه مبارکه: “بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ” فرموده اند: به خدا سوگند که خدای تعالی نفرموده که آیات بینات بین دو طرف (جلد) مصحف است، (بلکه فرمود، در سینههای اهل دانش) راوی گوید: عرض کردم: فدایت شوم! آنها چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: آیا ممکن است کسی جز ما باشد؟! چگونه ممکن است مقصود از این آیه کسی غیر از ما باشد در حالی که راسخان در علم و دانش ما هستیم؟! مقصود از این آیه فقط ائمه علیهم السلام هستند.
در شرح آیه شریفه: “وَتِلکَ الأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وما یَعْقِلُها إِلاّ الْعالِمُونَ”فرموده اند: مقصود از عالمان، اهلبیت علیهم السلام هستند.
بنابر فرمایش شیخ طوسی و شیخ طبرسی و دیگر بزرگان شیعه قدس سرّهم،از پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم و پیشوایان هدایت علیهم السلام به طریق صحیح ثابت است که تفسیر قرآن جز با روایت صحیح و نصّ صریح جایز نیست.
از امیرمؤمنان علیه السلام پرسیدند: با آنچه خدا در قرآن فرموده چه کنیم؟ حضرت فرمود: از علمای آل محمّد علیهم السلام بپرسید. دانش کتاب خدا ـ که همه چیز را در بر دارد ـ نزد ما اهلبیت است، خدا به ما علم و دانشی عطا کرده که جز ما کسی از آن آگاه نیست.
و خطاب به کسی که ادعای دانستن تفسیر قرآن میکرد، فرمود: آیا تو ـ چنانکه باید ـ شناخت صحیح و درست از کتاب خداوند داری؟! آیا ناسخ و منسوخ آیات را میدانی؟! تو ادعای علمی بس عظیم نموده ای، وای بر تو! خدا این دانش را فقط نزد اهل قرآن ـ که کتابش را بر آنها نازل کرده ـ قرار داده نه دیگران. وای بر تو! این علم نزد عدهای مخصوص از ذریه پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم است.
تنبــیه:
در بسیاری از روایات از متعلق نهی با لفظ “تفسیر” یاد شده و دانش مخصوص معصومان علیهم السلام نیز “تفسیر قرآن” دانسته شده است، و در بعضی از روایات لفظ “تأویل” به کار رفته است لیکن تأویل به معنای تفسیر نیز استعمال میشود.
بخش دوم
ادله قائلین به استقلال قرآن و نقد آن
مجموع مطالب تفسیر المیزان در زمینه تفسیر قرآن به قرآن، و ادعای”استقلال قرآن در حجیت” را میتوان به دو بخش عمده تقسیم کرد:
نخست، ادله اثبات استقلال قرآن شامل:
الف. آیات
ب. روایات،
یعنی اخباری که امر به تمسک به قرآن نموده، روایاتی که عرض اخبار بر قرآن را لازم دانسته، و احادیثی که ـ به تصور ایشان ـ بالمطابقه بر مقصود دلالت دارد.
ج. سیره عملی اهلبیت علیهم السلام؛ و آنچه در ردّ مخالفان نظریه خویش ارائه نموده است که در بخش سوم خواهد آمد.
استدلال به آیات
در تفسیر المیزان ادعا شده است:خداوند فقط به تدبر در قرآن دعوت نموده است. و قرآن در بیان مطالب خویش مستقل است.وتحدّی به قرآن اقتضا میکند که فهم قرآن حتی منوط به بیان خود پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم هم نباشد. و برای اثبات این مدعا به آیات ذیل تمسک کرده است:
۱- “أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقرآن وَلَوْ کانَ مِنْ عِندِ غَیرِ اللّه لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کثِیراً”.
۲- “وَنَزَّلْنَا عَلَیْک الْکِتَاب تِبْیَاناً لِّکلِّ شیءٍ”.
۳- “هُدًی لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَی وَالْفُرْقَانِ”.
۴- “وَأَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً”.
۵- “کِتَابٌ فُصلَت آیَاتُهُ قرآناً عَرَبِیّا لِّقَوْمٍ یَعْلَمُونَ”.
۶- “وَهَذَا لِسانٌ عَرَبی مُبِینٌ”.
۷- “وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنهْدِیَنهُمْ سبُلَنَا”.
بیان ایشان در استدلال به این آیات چنین است:
خداوند دعوت کرده تا در آیاتش تدبر کنند، و عقل و فهم خود را در فهمیدن آن به کار ببندند و به وسیله تدبر، اختلافی را که ممکن است در آیاتش به نظر برسد، بر طرف نمایند.خدای تعالی قرآن کریم خود را هدایت و نور و تبیان کل شیء معرفی کرده، آن وقت چگونه ممکن است چیزی که خودش نور است،به وسیله غیرخودش روشن شود، و چطور تصور دارد [ممکن است] چیزی که هدایت است، خودش محتاج باشد تا او را هدایت کنند، و چگونه چیزی که خودش بیان هر چیز است، محتاج باشد تا آن را بیان کنند؟!
با اینکه خدای تعالی کتابش را هدایت و نور و مبین خوانده و در آیه:”تَنزِیلٌ مِّنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ کِتَابٌ فُصلَت آیَاتُهُ قرآناً عَرَبِیّا لِّقَوْمٍ یَعْلَمُونَ بَشِیراً وَ نَذِیراً فَأَعْرَض أَکثرُهُمْ فَهُمْ لا یَسمَعُونَ”فرموده: این کتاب در معرض فهم کفار نیز هست، تا چه رسد به فهم مؤمنین!
حق مطلب این است که راه به سوی فهم قرآن به روی کسی بسته نیست، و خود بیان الهی و ذکر حکیم، بهترین راه برای فهم خودش میباشد، به این معنا که قرآن کریم در بیانگری مقاصدش احتیاج به هیچ راهی دیگر ندارد، پس چگونه تصور میشود، کتابی که خدای تعالی آن را هدایت و نور معرفی کرده و تبیان کل شیء خوانده، محتاج به هادی و رهنمایی دیگر باشد و با نور غیر خودش روشن، و با غیر خودش مبین گردد.
ایشان در تفسیر آیه شریفه:”أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقرآن” گوید: از آیه شریفه چند نکته استفاده میشود:اول اینکه قرآن کریم کتابی است که فهم عادی به درک آن دسترسی دارد،و باز در استدلال به همین آیه گوید:(این آیه)دلالت روشنی داردبراینکه معارف قرآن معارفی است که هر دانشمندی با تدبر و بحث پیرامون آن میتواند آن را درک کند و اختلافی که در ابتدا و به ظاهر در آیات آن میبیند را بر طرف سازد. و با اینکه این آیه در مقام تحدی و بیان اعجاز قرآن است، معنا ندارد در چنین مقامی فهم قرآن را مشروط به فهم صحابه و شاگردان ایشان بدانیم، حتی معنا ندارد که درچنین مقامی آن را مشروط به بیان رسولخدا صلی الله علیه وآله وسلم بدانیم…
و باز در حاشیه کفایه گوید:
خداوند میفرماید: “أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقرآن” این آیه سرزنش کفار و منافقینی است که قرآن را از جانب خدا نمیدانند.معنا ندارد که خدا آنها را به بیانات پیامبر واهلبیت علیهم السلام ارجاع دهد و بگوید: [قرآن به ضمیمه] کلام دیگری [یعنی معصومین علیهم السلام] اختلاف کثیر [که لازمه من عند غیر اللّه بودن است ] ندارد… .
اگر قرآن ظهوری نداشت که بشود به آن احتجاج و استدلال کرد، این آیه بیمعنا بود.پس تمام احتمالاتی که درآیات قرآن تصوّر شود،به آیات دیگر برطرف میشود. و همه مردم از این مقدار فهم برخوردار هستند و ربطی به علوم فوقالعاده قرآنی که مخصوص معصومین علیهم السلام است، ندارد.
نقد کلام ایشان
پاسخ اجمالی
استدلال به این آیات، دور است چون در صورتی استدلال به آن تمام است که آیات متشابه حجّت باشد، و این آیات از محکمات نیست ـ یعنی چنین نیست که ظهور در مدعای ایشان داشته و احتمال دیگری در آن راه نداشته باشد ـ پس از متشابهات است، به این دلیل که در مقابل ایشان، بر اختصاص حجیّت به ظواهر، ادّعای اجماع شده، بلکه خود ایشان پذیرفته که کلام او با قول مشهور بین فریقین مخالف است؛ و اگر این آیات محکم بود، دیگر جایی برای نزاع باقی نمیماند، و شهرت و یا اجماع بر خلاف آن منعقد نمیگشت. با توجه به آنچه گذشت، چرا اتّباع متشابه شامل آن نشود؟!
پاسخ تفصیلی
آیاتی که ایشان بدان استناد نموده، هیچ کدام دلالت بر مدعای ایشان ندارد. برای روشن شدن مطلب، یک به یک آن آیات را مورد بررسی قرار میدهیم:
آیه اول: عمده تکیه ایشان بر آیه شریفه ( افلا یتدبّرون…) است ولی بایستی ملاحظه شود که:
۱٫ در تفسیر این آیه اختلاف است، و استدلال فقط بر بعضی از احتمالات تمام است.
۲٫ بر فرض تسلیم،آنچه ممکن است در دلالت آیه ادعا شود آن است که با تدبّر درقرآن کشف میشود که اختلافی در بین آیات آن نیست، نه اینکه همه آیات حتی متشابهات برای همه قابل درک باشد.
آیه دوم و سوم و چهارم: قرآن تبیان کل شیء است ولی ما قاصر از استفاده از آن هستیم،و بهترین دلیل برای این مطلب این است که بزرگان علما و دانشمندان هنوز نتوانستهاند همه مجهولات خود را با آن بر طرف سازند. پس آیاتی که قرآن را نور، هدایت، و بیان برای مردم و… معرّفی میکند، معنایش این نیست که مردم بدون وساطت اهلبیت علیهم السلام بتوانند از همه مطالب قرآنی استفاده کنند؛ لذا در روایات آمده است که تبیان کل شیء بودن آن اختصاص به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و ائمه اطهار علیهم السلام دارد.
آیه پنجم: اما آیه شریفه “کِتَابٌ فُصلَت..” در خود آیه قید شده که “لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ” نه همه مردم! و در روایات تصریح شده که مقصود از “قوم یعلمون” امامان معصوم علیهم السلام هستند.
آیه ششم:اما آیه:”وَهَذَا لِسانٌ عَرَبی مُبِینٌ”،باملاحظه صدر آیه شریفه معلوم میشود که این آیه هیچ ربطی به مدّعای ایشان ندارد، چون صدر آیه چنین است: “وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ” .
پس در برابر کسانی که حضرت را متهم کرده بودند که این مطالب را از شخصی عجمی یاد گرفته است، خدای تعالی میفرماید: “وَهذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ”، در این صورت “مبین” خواه وصف “لسان” باشد یا “عربی”، از آن استفاده میشود که این قرآن به زبان عربی مبین نازل شده ـ که در بیان و دلالت بر معانی و مفاهیم کاملاً رسا است ـ و به زبان عجمی نازل نشده است. با این حال، آیا “عربی مبین” بودن اقتضا میکند که مردم بدون وساطت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و اهلبیت علیهم السلام بتوانند همه آیات را بفهمند؟!
آیه هفتم: وعدهای که خدا داده است: “الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنهْدِیَنهُمْ سبُلَنَا” معنایش این نیست که انسان بامجاهده ازپیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و اوصیای آن حضرت علیهم السلام بینیاز شود.وهدایت شدن انسان به راههای الهی مستلزم این نیست که هیچ تشابهی در آیات قرآن برایش باقی نماند؟!
اشکالات دیگر کلام ایشان
۱- تدبر در محکمات و ایمان به متشابهات
اینکه ایشان می گویند: خدا فقط دعوت به تدبر در قرآن نموده است، تمام نیست ؛ زیرا چنین نیست که خدای تعالی فقط دعوت به تدبّر در آیات کرده باشد، بلکه خدای تعالی دعوت به تدبّر در محکمات آیات و ایمان (اجمالی) به متشابهات کرده است، چنانکه مشهور ازآیه شریفه:”و ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فی الْعِلْمِ” همین را فهمیدهاند. و روایت ذیل آیه که خود ایشان نقل کرده نیز همین را میرساند. در بقیه روایات هم این مطلب به صراحت بیان شده.بلکه علم به متشابه مخصوص اهلبیت علیهم السلام دانسته شده است.
آری اگر بیان آیه متشابه به دلیل معتبر به ما رسید، تدبّر در آن جایز است، و در غیر این صورت دنبال فهم آیه متشابه بودن ـ بنابر فرمایش امیرمؤمنان علیهالسلام ـ داخل در تعمّق است که در روایات از آن نهی شده، بلکه از اصول و ریشههای کفر شمرده شده است.
۲- قرآن بدون عترت؟! هرگز!
از این عبارات: قرآن کریم کتابی است که فهم عادی به درک آن دسترسی دارد. راه به سوی فهم قرآن به روی کسی بسته نیست. قرآن کریم در بیانگری مقاصدش احتیاج به هیچ راهی دیگر ندارد. چگونه می توان فهمید، کتابی که خدای تعالی آن را هدایت و نور معرفی کرده و تبیان کل شیء خوانده، محتاج به هادی و رهنمایی دیگر باشد، و با نور غیر خودش روشن، و با غیر خودش مبین گردد؟! و… آیا بینیاز بودن از عترت علیهم السلام استفاده نمیشود؟!این مطالب چگونه با حدیث ثقلین و مانند آن قابل جمع است؟! آیا هیچ ابهامی در قرآن وجود ندارد؟ آیا تمام آیات قابل فهم است؟! آیا با قرآن تمام مجهولات بر طرف شده است؟! مگر همه علما در اصول و غیر آن تصریح نکردهاند که حجیّت قرآن اختصاص به ظواهر آن دارد؟
بدون شک قرآن هدایت، نور، تبیان کل شیء و… است، ولی نه به طور مستقیم برای همه، زیرا بشر عاجز و ناتوان است که با اندیشه ناقص خویش بتواند به آن پی ببرد، و جز به واسطه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و اهلبیت علیهم السلام که راسخان دردانش هستند،راهی برای رسیدن به آن وجودندارد.لذا امام باقرعلیهالسلام ـ در جواب کسی که به حضرت عرض کرد: شما گفتهاید که هیچ مطلبی از قرآن نیست مگر اینکه شناخته شده است؟ ـ فرمود: من گفتهام: چیزی از قرآن نیست مگر اینکه برآن دلیل ناطقی از جانب خدادر قرآن وجود دارد که مردم ازآن آگاهی ندارند.
با توجه به اینکه ایشان پذیرفته است که:درآیات متشابه امر بر عقل مشتبه میگردد و بدون اینکه آن را درک کند خیال میکند آن را فهمیده است!بااین حال آیا ممکن است آیات متشابه برای درک وفهم مردم ـبدون وساطت بیان ائمه معصومین علیهم السلام ـ نازل شده باشد؟!
۳- روایات چه میگوید؟
کلام ایشان اصلاً با روایات سازگار نیست و دقیقاً در نقطه مقابل آن قرار دارد، چنانکه از مراجعه به بخش اول مقاله روشن میشود.
۴- متشابهات بالاستقلال درک نمیشود
اینکه ایشان می گوید: قرآن برای فهم و درک مردم نازل شده، این مطلب به نحو مطلق صحیح نیست؛ زیرا:
الف. بدون شک آیات قرآن بر دو قسم است: محکم و متشابه، وحجت منحصر در محکمات است، پس آیات متشابه برای فهم مردم ـ بدون وساطت عترت علیهم السلام ـ نازل نشده است. علامه حلی قدس سرّه میفرماید : در قرآن متشابهات و در سنت پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم موارد اجمال وجود دارد،پس بایستی بیانگری که کلام اومثل سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حجت باشد، وجود داشته باشد. مگر اینکه کسی گوید: همه مطالب قرآن از لغت و از بیانات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم روشن است و در آن مطلب مبهمی نمانده است. البته بطلان این کلام روشن و بدیهی است؛ در کتاب و سنت مبهمات زیاد است به نحوی که کار بر بسیاری از علما مشکل شده و نتوانستهاند قطع به چیزی پیدا کنند.
ب. اگر واقعا همه قرآن برای فهم مردم نازل شده است، بگویید مفهوم حروف مقطعه چیست؟ بلکه استثنایی که خود ایشان ذکر کرده ـ یعنی تفاصیل احکام، قصص و معاد ـ نیز شاهد بر مطلب است.
ج. خدای تعالی امامان معصوم علیهم السلام را نصب کرده تا جانشین پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم باشند در همه مقامات ـ به جز نبوت و پیامبری ـ و پناه و مرجع و ملجأ مردم باشند. ولی وقتی مردم کاری کردند که باعث غیبت امام علیه السلام از میان اجتماع شد، با دست خود اسباب محروم شدن از بخشی از معارف قرآن را فراهم کردهاند، چون نعمت بهرهمند شدن از همه قرآن ـ محکمات و متشابهات ـ از برکات حضور آلمحمد علیهم السلام است.
د. اخیرا از ایشان گذشت که: در آیات متشابه امر بر عقل مشتبه میگردد و بدون اینکه آن را درک کند، خیال میکند آن را فهمیده است!
ه- پاسخ از استدلال به تحدّی
اگر شما به یک کتاب علمی برخورد کردید که دیگران را دعوت به تحدّی کرده و قسمتی از آن کتاب را مطالعه کردید و آن را در فنّ خودش کمنظیر یا بینظیر دیدید، آیا تحدّی او مستلزم این است که شما بتوانید همه کتاب را بفهمید؟ اگر عمده مطالب آن را دریافت کردید و مولف کتاب نیز برای دفاع از کتاب خود کاملا اعلام آمادگی داشت، به گونه ای که هر گونه شک و تردیدی را زائل کند، برای تصدیق صاحب کتاب کافی نیست؟
در مورد قرآن هم وقتی کسی با مراجعه به بخشی از آیات به یکی از جهات اعجاز قرآن: اخبار از مغیبات، فصاحت و بلاغت و… حقّانیت قرآن را دریافت، برای تحقّق تحدّی کافی است. بهترین شاهد برای این مدّعا استثنایی است که خود شما ذکر کرده اید، یعنی احکام، قصص، تفاصیل معاد ؛ چون شناخت مراد از آیات الاحکام و فهم قصه های قرآن و… متوقّف بر بیان حضرت شد بدون اینکه ضرری به تحدّی خورده باشد، پس ضمیمه آیات متشابه به این آیات، اشکالی به اعجاز قرآن وارد نمیکند.
مضافا به اینکه، آیا شما ملتزم میشوید که قرآن قبل از نازل شدن همه آیاتش معجزه نبوده است؟ هنگامی که یکی از آیات متشابه نازل شود و آیه ای که بیانگر و روشنگر آن باشد نازل نشده باشد چگونه به مجرّد تفکّر و تدبّر میشود تشابه آن را بر طرف کرد؟ آیا لازمه کلام شما این نیست که قرآن قبل از تکمیل، معجزه نباشد؟! با حروف مقطّعه چه میکنید؟ آیا از دائره اعجاز و تحدّی خارج است یا نه؟ چاره ای ندارید جز اینکه بگویید تحدّی به آن نیست، چه فرقی بین حروف مقطّعه و بقیه متشابهات وجود دارد؟
۶- اقتضای انصاف!
انصاف این است که هیچ کس نمیتواند ادعا کند مقصود خدا را در همه آیات به یقین فهمیده است، لذا خود مؤلّف بارها در تفسیر المیزان الفاظی را به کار برده که حاکی از شک و تردید در مطلب است مانند: “یحتمل”، “یمکن”، “واللّه اعلم”… چون جایی که تفسیر قرآن کاملاً روشن باشد دیگر این الفاظ وجهی ندارد. پس ادّعای علم، قطع، یقین و عدم احتمال خلاف در آنچه که در تفسیر آیات متشابه گفته اند ، صحیح نیست. شاهد این مطلب اختلافات عجیبی است که بین مفسّرین، حتّی بین مؤلّف تفسیر المیزان و معاصرین و شاگردانش، و حتّی در خود آیه شریفه: “وَأُخَر مُتَشابِهات” وجود دارد، ایشان برای مراد از تأویل در این آیه، ده نظریه، و برای محکم و متشابه بیست قول ذکر کرده است!
ایشان در تفسیر المیزان در این زمینه می گوید: حال ببینیم مفسرین در معنای این سه عنوان چه گفته اند، سخنان مفسرین در این باره بسیار مختلف است، و شیوع و گسترش این اختلاف به انحرافشان کشانیده است.اگر سرنخ این اختلافات را جستجو کنیم، سر از صدر اسلام و مفسرین از صحابه و تابعین در میآوریم.سپس شانزده قول در معنای محکم و متشابه ویازده قول درمعنای تأویل ذکر کرده است.
صاحب المیزان در تفسیر سوره کوثر گوید: مفسرین در تفسیر کوثر و اینکه کوثر چیست اختلافی عجیب کرده اند… و از این قبیل، اقوالی دیگر که به طوری که از بعضی از مفسرین نقل شده، بالغ بر بیست و شش قول است.
ایشان تعبیر”اختلافِ عجیبِ مفسّرین” را درباره آیات دیگری نیز به کار برده است. ایشان درباره اولین آیه سوره بیّنه گفته اند: به طوری که بعضی از آنان گفته اند: این آیه از مشکلترین آیات قرآن است، هم از نظر نظم و هم از نظر تفسیر.
در تفسیر سوره فاطر، درباره آیه مبارکه: “ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ ومِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ ومِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّه ذلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ” گوید: مفسرین در تفسیر آیه اختلافهای عجیبی به راه انداخته اند… البته در این بین اقوال متفرق دیگری هست که ذکر نکردیم، و اگر احتمالات مذکور را در یکدیگر ضرب کنیم، از هزار احتمال بالاتر میشود.
و در تفسیر سوره بقره در مورد آیه شریفه: “وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلی مُلْک سُلیمان..” گفته اند: مفسرین در تفسیر این آیه اختلاف عجیبی به راه انداخته اند، به طوری که نظیر این اختلاف را در هیچ آیه ای از ایشان نمییابیم… اگر احتمالها و اختلافهایی را که ذکر کردیم در یکدیگر ضرب کنیم،حاصل ضرب سر از عددی سرسام آور در میآورد، و آن یک ملیون و دویست و شصت هزار احتمال است.و به خدا سوگند این مطلب از عجائب نظم قرآن است که یک آیه اش با مذاهب و احتمالهایی میسازد که عددش حیرت انگیز و محیر العقول است، و در عین حال کلام همچنان بر حسن و زیبایی خود متکی است وبه زیباترین حسنی آراسته است، و خدشه ای بر فصاحت و بلاغتش وارد نمیشود، و ان شاء اللّه نظیر این حرف در تفسیرآیه:”أَفَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَهً ” از نظر خواننده خواهد گذشت.
نتیجه اینکه در قرآن آیاتی وجود دارد که مقصود از آن برای ما روشن نیست، مفسّرین هم در آن اختلاف کرده اند، چون هر مفسّری سعی و تلاش خود را برای فهم و درک آیات قرآن به کار میبرد و برای فهم آن به آیاتی که آن را محکم میداند مراجعه میکند و به نتیجه ای میرسد، و دیگران نیز همین روش را به کار گرفته و به نتایج دیگر میرسند، و هر کدام هم ادّعا میکند که به واقع رسیده و دیگران را تخطئه میکند، پس چرا با تدبّر اختلاف بر طرف نشده است؟
آیا همین اختلاف، علامت خفاء مطلب نیست؟ آیا نتیجه هدایت، نور، تبیان بودن قرآن،دعوت به نزاع و اختلاف و تشاجر است؟ با اینکه میگویید:همه اندیشمندانی که با پای عقل و خرد در آیات غور کرده اند ـ با وجود اختلاف ـ بر حقّ و صواب هستند؟!ویااینکه ناچاربایستی پذیرفت که خدای تعالی مرجعی برای تعیین وشناخت معنای واقعی آیات متشابه قرار داده است.
علامه حلی رحمه الله میفرماید: اگر معصومی نباشد که از کلام او یقین به معنای آیات متشابه پیدا شود، وجود آیات متشابه و مخاطب قرار دادن مکلفین به آن مستلزم فتنه ای است که خدا ما را از آن منع کرده است ؛ زیرا آرا و عقائد ارباب نظر در مورد آن مختلف است و به همین جهت مردم به گمراهی و اشتباه میافتند، پس بایستی معصومی باشد که از طریق او بتوان مراد از آن آیات را دریافت نمود. در غیر معصوم وجهی برای ترجیح نظریه هیچ کس بر دیگری وجود ندارد، و هر یک مدعی است که هر کس با نظر من مخالف باشد دنبال فتنه جویی است، و این خود فتنه است!
حاصل کلام آنکه: اختلاف مفسّرین بهترین شاهد است بر آنکه آنها مقصود واقعی خدا را نیافته اند، چون مؤلّف خود گفته است: اما اینکه بعید شمردند که معانی قرآن بر صحابه پوشیده مانده باشد، با اینکه مردمی فهمیده و کوشای در فهم بوده اند، استبعادی است نابجا، به دلیل همان اختلافی که در اقوال آنان در معانی بسیاری از آیات هست و اختلاف و تناقض جز با پوشیده ماندن حق و مشتبه شدن راه حق و راه باطل، تصور ندارد.
گذشته از اینکه ایشان در مورد بعضی از آیات اعتراف کرده که معنای آن را از خود قرآن نیافته است. در تفسیر “أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الارْضِ” به صراحت گفته است: لیکن ـ متأسفانه ـ در آیات کریمه قرآن چیزی که بتواند این آیت را تفسیر کند و معلوم سازد که این جنبده ای که خدا به زودی از زمین بیرون میآورد چیست؟ و چه خصوصیاتی دارد؟ و صفات و نشانیهایش چیست؟ وبامردم چه تکلمی میکند و چه خصوصیاتی دارد؟ و چگونه از زمین بیرون میآید؟ وچه میگوید؟وجودندارد، بلکه سیاق آیه بهترین دلیل است بر اینکه مقصود مبهم گویی است و جمله مزبور از کلمات مرموز قرآن است.
پس بالاخره باید پذیرفت که بخشی از مطالب قرآن رمزی است!
درباره حروف مقطعه نیز در تفسیر المیزان آمده است: بنابر این نه حروف مقطعه قرآن میتواند از متشابهات باشد و نه معانی آنها از باب تأویل…ممکن است آدمی حدس بزند که بین این حروف و مضامین سورهای که با این حروف آغاز شده، ارتباط خاصی باشد. از اینجا استفاده میشود که این حروف رموزی هستند بین خدای تعالی و پیامبرش که معنای آنها از ما پنهان است و فهم عادی ما راهی به درک آنها ندارد، مگر به همین مقدار که حدس بزنیم بین این حروف و مضامینی که در سورههای هر یک آمده، ارتباط خاصی هست.
البته آنچه باعث شده است ایشان حروف مقطعه را از آیات متشابه نداند ـ با وجود تصریح به اینکه اینها رمزهایی است که ما از آن چیزی نمیدانیم! ـ مبنایی است که قبلاً اختیار کرده که: قرآن همه اش برای فهم بشر نازل شده، و حتّی یک آیه هم پیدا نمیشود که مفهوم آن پیچیدگی و ابهام داشته باشد، و تشابه آیاتِ متشابه به واسطه آیات محکمات بر طرف میشود، و به صراحت گفته: در قرآن حتی یک آیه هم نیست که در مفهومش اغلاق و تعقیدی باشد، آیات متشابه در مفهومش غایت وضوح و روشنی را دارد، و تشابهش به خاطر این است که مراد از آن را نمی دانیم.
لذا از ایشان سؤال میکنیم: مفهوم و معنای حروف مقطعه چیست؟ تقسیم قاطع شرکت است،وقتی خدای تعالی آیات راتقسیم به محکمات ومتشابهات کرد، چگونه ممکن است قسم سومی برای آن فرض کرد که نه محکم است و نه متشابه؟! زیرا شما به صراحت میگویید اینها متشابه نیستند، و ازطرفی چون معنای آن را نمیدانیم، محکم هم نیست، پس بایستی واسطه بین محکم و متشابه باشد! واین درحالی است که شما پذیرفتهاید بین محکم و متشابه واسطه نیست.
۷- منطوق کدام آیه؟!
آنچه واقعا جای تعجّب است این است که ایشان در ضمن کلامی گوید: . . . منطوق الآیات الدالّه علی أن القرآن یفسّر بعضه بعضا . صریح آیات دلالت میکند بر اینکه آیات قرآن یکدیگر را تفسیر میکنند . چون چنین مطلبی در منطوق روایات هم نیست چه رسد به آیات !
۸- تقدیم نص معصوم بر ظاهر قرآن
اینکه گوید: هیچ دلیلی نمیتواند دلیلِ حاکم بر قرآن باشد، اشکالش این است که در اصول محقّق شده که قرآن با خبر واحد معتبر هم تخصیص میخورد، چه رسد به خبر متواتر یا محفوف به قرینه. و همه علمای امامیه و مشهور عامّه بر این عقیده اند که قرآن ـ همانگونه که به خود قرآن قابل نسخ است ـ به سنّت متواتر هم نسخ میشود.
شیخ انصاری رحمه الله میفرماید: آنچه ضروری مذهب شیعه دانسته شده است این است که نصّ کلام امام علیه السلام بر ظاهر قرآن مقدّم است، چنانکه ضروری مذهب اهلخلاف بر خلاف آن است!
استدلال به روایات
گروه اول
در تفسیر المیزان گوید: اخبار متواتره ای از آن جناب رسیده که امت را توصیه میکند به تمسک به قرآن، و اخذ به آن و اینکه هر روایتی از آن جناب به دستشان رسید، عرضه بر قرآنش کنند، اگر با قرآن مطابق بود به آن عمل کنند، و گرنه به دیوارش بزنند. این توصیه ها وقتی معنا دارد که تمامی مضامین احادیث نبوی را بتوان از قرآن کریم در آورد و گرنه اگر بنا باشد استفاده آنها منوط به بیانی از رسولخدا صلی الله علیه وآله وسلم باشد، دور لازم میآید[یعنی لازم میآید که فهم قرآن منوط به بیانات رسولخداصلی الله علیه وآله وسلم باشد،وفهم بیانات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هم منوط به فهم قرآن باشد، که اصطلاحا این را دور و محال میدانند] . مترجم.
گروه دوم (روایاتی که بالخصوص آورده شده)
روایت اول:ایشان روایتی از عامه نقل کرده که درآن آمده است: از علی علیهالسلام سئوال کردند: آیا از وحی چیزی نزد شما هست؟ فرمود: نه، به آن خدا که دانه را میشکافد و خلایق میآفریند سوگند، بعد از وحی موهبتی که هست این است که خدای تعالی به هرکس از بندگانش که بخواهد، فهم در قرآنش را میدهد.
سپس گوید: این حدیث از احادیث برجسته است، و کمترین چیزی را که میرساند این است که معارف صادره از مقام علمی آن جناب که عقول را مدهوش و متحیر کرده، همه اش از قرآن گرفته شده است.
روایت دوم : عن أمیر المؤمنین علیهالسلام : ترد علی أحدهم القضیه فی حکم من الأحکام فیحکم فیها برأیه، ثم ترد تلک القضیه بعینها علی غیره فیحکم فیها بخلاف قوله، ثم تجتمع القضاه بذلک عند الإمام الذی استقضاهم فیصوّب آراءهم جمیعا، وإلههم واحد ونبیّهم واحد وکتابهم واحد! أفأمرهم اللّه سبحانه بالاختلاف فأطاعوه؟ أم نهاهم عنه فعصوه؟ أم أنزل اللّه دینا ناقصا فاستعان بهم علی إتمامه؟ أم کانوا شرکاء، فلهم أن یقولوا وعلیه أن یرضی؟ أم أنزل الله دینا تامّا فقصر الرسول صلی الله علیه وآله وسلم عن تبلیغه وأدائه؟ والله سبحانه یقول:”ما فَرَّطْنا فی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ”، وفیه تبیان کل شیء، و ذکر أن الکتاب یصدّق بعضه بعضا، و أنه لا اختلاف فیه فقال سبحانه:”وَلَوْ کانَ مِنْ عِندِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَافاً کثِیراً”.
وإن القرآن ظاهره أنیق و باطنه عمیق لا تحصی عجائبه، ولا تنقضی غرائبه، و لا تکشف الظلمات إلاّ به.
یعنی: بر یکی از آنها اختلافی عرضه میشود تا درباره آن قضاوت کند؛ او به رأی شخصی خودش در آن نظر میدهد وحکم مینماید، همین قضیه بر دیگری عرضه میشود و او بر خلاف قاضی اول حکم میکند،سپس قاضیان نزد امام(وخلیفه ای) که آنان را به قضاوت منصوب کرده جمع میشوند و او کار همه آنان را تأیید نموده، حکم به صحت همه آن قضاوتها میکند، در حالی که خدا و پیامبر و کتاب آسمانی آنها یکی است!
آیاخدا دستور داده که اختلاف کنند و آنها با این کارشان فرمانبرداری خدا کرده اند ؛یااینکه خداآنها را ازاختلاف نهی کرده واین کارشان معصیت ونافرمانی خداست؟! یااینکه خدا دین ناقصی فرستاد و از آنها کمک گرفته تا آن را کامل کنند؟!یا اینکه باخدا شریک هستند وخدا ناچار است نظریه آنها را بپذیرد و به آن رضایت دهد؟! یا اینکه خدا دین را کامل فرستاد ولی پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم در تبلیغ و رساندن آن کوتاهی کرده است؟!
خدای سبحانه میفرماید: ما در این کتاب از بیان هیچ چیزی فروگذار نکرده ایم، و در آن تبیان هر چیزی هست، و فرموده، آیات آن یکدیگر را تصدیق میکنند و در آن اختلافی نیست، اگر از جانب غیر خدا بود،درآن اختلاف بسیار مییافتند. قرآن ظاهری نیکو و شگفت انگیز وباطنی عمیق دارد، عجائب آن بیشمار و غرائب آن بیپایان است، و تاریکیها و ظلمات جز با آن بر طرف نشود.
ایشان پس از ذکر این روایت گفته اند:این روایت صراحتا اعلام میدارد که هرنظریه دینی باید منتهی به قرآن گردد، و اینکه فرمود: «وفیه تبیان کل شیء» نقل به معنای آیه ای است از قرآن.
روایت سوم: از امام صادق علیهالسلام روایت شده است که فرمود: “المتشابه ما اشتبه علی جاهله”،یعنی: متشابه آن آیاتی است که مفهومش برای کسی که معنایش رانمیفهمد مشتبه است.در تفسیر المیزان آمده است:دراین حدیث اشاره ای است به اینکه متشابه آن نیست که به هیچ وجه نتوان معنایش رافهمیدبلکه فهمیدن معنای آن نیز ممکن است.
روایت چهارم: امام رضا علیه السلام میفرماید: “من ردّ متشابه القرآن إلی محکمه هدی إلی صراط مستقیم”، یعنی: کسی که متشابه قرآن را به محکم آن برگرداند، به راه راست هدایت شده است. ایشان پس از این روایت مینویسد: این اخبار به طوری که ملاحظه میکنید، در تفسیر متشابه معنایی نزدیک به هم دارند، و همه گفتار قبلی ما را تایید میکند که گفتیم تشابه قبل از رفع ابهام است و چنان نیست که به هیچ وجه نشود آن را بر طرف کرد، بلکه با ارجاع متشابه به محکم و با تفسیر محکم از آن، تشابهش بر طرف میشود.
روایت پنجم: ایشان در آخر بحث محکم و متشابه گوید: اضافه بر اینکه در این بین روایاتی از اهلبیت علیهم السلام رسیده که به طور صریح دلالت بر همین معنا دارد، نظیر روایتی که صاحب محاسن آن را به سند خود از ابی لبید بحرانی از ابیجعفر علیه السلام نقل کرده که در ضمن حدیثی فرمود: هر کس خیال کند که کتاب خدا مبهم است هم خودش هلاک شده و هم دیگران را هلاک کرده.
روایت ششم: و پس از روایت گذشته گوید:و قریب به این مضمون باز در محاسن و احتجاج از همان جناب آمده: وقتی سخنی از من میشنوید، همان مطلب را از کتاب خدا بپرسید.
روایت هفتم: در اشاره به حدیث: ” ویشهد بعضه علی بعض ” میگوید: و اما بیان قرآنی… کلامی است که الفاظش درعین اینکه از یکدیگر جدایند به یکدیگر متصل هم هستند،به این معنا که هریک بیانگر دیگری، وبه فرموده علی علیه السلام شاهد بر مراد دیگری است.
نقد کلام ایشان
جواب از استدلال به گروه اول روایات
اولاً: روایاتی که در رجوع به قرآن و عرض اخبار بر آن، وارد شده، مخصوص به محکمات است، و لذا همه علما برای حجیّت ظواهر قرآن به آن استدلال کرده اند، این مطلب هم از روایات ظاهر است و هم در کلمات اعلام به آن تصریح شده است، پس ربطی به محلّ نزاع که آیات متشابه است، ندارد.
ثانیا: برداشتی که ایشان از روایات عرض اخبار بر قرآن کرده است صحیح نیست، چون معنا ندارد که تمام آنچه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و خاندانش علیهم السلام ـ در معارف،عقائد،احکام،سرگذشت پیامبران گذشته علیهم السلام وامتهای آنها، آینده امت، جزئیات عوالم آینده شامل: برزخ، قیامت، بهشت، دوزخ و … ـ فرموده اند،همه به تفصیل در قرآن بیان شده باشد به نحوی که با عرضه کردن روایات بر آن، صحت وسقم آن برما روشن شود.بلکه مقصود این است که روایات، شاهد قرآنی دارد،ویااینکه بامعارف و احکام موجود در قرآن تنافی نداشته،موافق آن باشد، مثلاً اگر روایتی بر جبر دلالت داشت با قرآن منافات دارد زیرا خداوند فرموده: “اِنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ”،پس نمیشود مدلول آن را پذیرفت.وشاهد این مدعامواردی است که در فقه از موافقت یا مخالفت روایات با قرآن بحث میشود و هیچ کسی توهّم نکرده که معنای موافقت این است که مفاد ومدلول آن نصوص بعینه در قرآن موجود است، چون در این صورت نیازی به روایت نبود و برای اثبات مطلب، خود قرآن کافی بود.
با توجه به بیان گذشته،جواب اشکال دور هم واضح شد؛ زیرا تمام این روایات ـ تمسک،اخذ وعرض اخبار بر قرآن ـ مخصوص محکمات است،وآنچه فهمش متوقّف بر بیان پیشوایان معصوم علیهم السلام است، آیات متشابه است، پس اصلاً دور لازم نمیآید.
جواب از استدلال به گروه دوم روایات
روایت اول: مقصود ایشان از این کلام چیست؟ آیا حضرت این مطالب علمی را که از قرآن گرفته شده، به علم خاصّ از جانب خدا و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم میداند؛ یا اینکه به سعی و تلاش و اجتهاد خویش بدان رسیده است؟!
بنابراین،روایت ربطی به استدلال ایشان ندارد زیرا این از ویژگیهای اهلبیت علیهم السلام است که علم ودانش همه قرآن ازجانب خدای تعالی به آنها داده شده است ،چنانکه روایات آن در بخش اول گذشت.
اما بنابر شق دوم، اشکال کلام ایشان این است که ائمه علیهم السلام نیازی به اجتهاد وسعی وکوشش برای فهم آیات ندارند چنانکه از ملاحظه روایات بیشماری که در ابواب مختلف علوم آنها وارد شده،ظاهر میشود. پس نیاز آنها به اجتهاد، با دانش الهی آنها، ارتباط آنها با عالم بالا، سخن گفتن فرشتگان با آنها و… منافات دارد.
شگفتا که با وجود روایات وارده در علوم آل محمد علیهم السلام در نهج البلاغه، اصول کافی، بصائرالدرجات و… ایشان به روایتی که عامّه در نقل آن متفردند چنین اهتمام ورزیده و آن را از روایات درخشان شمرده است! با اینکه غرض اهل خلاف از این روایت آن است که علوم اختصاصی که پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم به امر خداوند فقط برای امیرمؤمنان علیهالسلام بیان فرموده، انکار نمایند. و این روایت جعلی را در مقابل مصحف امیرمؤمنان علیهالسلام ـ که جمع آوری تنزیل، تأویل،تفسیر، شأن نزول،وترتیب آیات قرآن به کیفیت نزول آن بوده ـ تراشیده اند!
روایت دوم: با دقت در این روایت روشن میشود که امیرمؤمنان علیه السلام اهل رأی را مذمّت کرده به اینکه، وقتی شما در معبود، پیامبر، و کتاب آسمانی مشترک هستید و اختلافی ندارید، چگونه آراء و اقوال مختلف و گوناگون دارید! در حالی که قرآن شامل همه احکام و معارف است.
حضرت میخواهد با این بیان به آنها بفهماند که علّت اصلی اختلاف امّت، جدا شدن آنها از تالی،همطراز،همسنگ،قیّم و مبیّن قرآن است، چنانکه در روایت دیگر فرمود: تمامی آنچه این امّت در آن نزاع و اختلاف دارند از امر خداوند، دانش آن از کتاب الهی نزد ماست.
نتیجه اینکه، این صحیح است که هر نظر دینی به قرآن منتهی میشود ولی مردم از درک و فهم و تشخیص آن ناتوان و عاجزند و چاره ای جز رجوع به اهلبیت علیهم السلام ندارند، امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ امری نیست که دو نفر در آن اختلاف داشته باشند مگر آنکه ریشه و اصل آن در کتاب خدا بیان شده است ولی عقل مردم به آن نمیرسد.
روایت سوم: از این روایت استفاده میشود که متشابه برای همه متشابه نیست و چنین نیست که برای هیچ کس معلوم نباشد و اصلاً ثمره وجودی نداشته باشد؛ پس کسانی هستند که آن را بدانند، اما اینکه آنها چه کسانی هستند، و آیا برای همه ممکن است که بتوانند معنای آن را به دست آورند؟ و اینکه چگونه میشود علم به متشابه پیدا کرد؟! و… روایت از این جهات در مقام بیان نیست.
از ادله دیگر استفاده میشود که فقط راسخان در دانش که امامان معصوم علیهم السلام هستند آن را میدانند، و تنها راه شناخت آن برای دیگران، یاد گرفتن از آنها است.
روایت چهارم: از این روایت استفاده میشود که به آنچه از متشابهات به ذهن میرسد نمیشود اعتماد و اکتفا نمود بلکه باید در آن موضوع به محکمات رجوع کرد، و ردّ متشابه به محکم از این جهت نیست که حتماً محکمات متضمّن بیان تفصیلی آیات متشابه باشد، بلکه با آن فهمیده میشود که مقصود خدای تعالی ظاهر آیه متشابه نبوده است.
روایت پنجم: روایت محاسن در کلام ایشان ناقص آمده است! قسمت اول آن به وضوح برخلاف مدّعای ایشان دلالت دارد و قرینه برای مراد از ذیل آن است،متن کامل روایت چنین است: ابولبید بحرانی گوید:مردی در مکّه نزد امام باقرعلیه السلام آمد و مسائلی مطرح کرده، از آن حضرت جواب گرفت. یکی از پرسشهایش این بود که:آیا شما گفته ای که هیچ مطلبی ازقرآن نیست مگر اینکه شناخته شده است؟ حضرت فرمود: نه، من چنین نگفته ام، بلکه آنچه من گفته ام این است که: چیزی از قرآن نیست مگر اینکه بر آن دلیل ناطقی از جانب خدا در قرآن وجود دارد که مردم از آن آگاهی ندارند. باز پرسید: شما گفته ای که هیچ چیز از قرآن نیست مگر آنکه مردم نیازمند به آن هستند؟ حضرت پاسخ داد: آری! حتّی یک حرف از آن را. از حضرت پرسید: مقصود از “المص” چیست؟ ابولبید گوید: حضرت پاسخ او را دادند ولی من آن را فراموش کردم. هنگامی که آن مرد بیرون رفت حضرت به من فرمود: این تفسیر آیه مطابق ظاهر قرآن بود، میخواهی از تفسیر باطن آن برایت بگویم؟ عرض کردم: مگر قرآن ظاهر و باطن دارد؟ حضرت فرمود:آری!قرآن دارای ظاهر، باطن،معانی، ناسخ، منسوخ، محکم، متشابه، سنن، أمثال، فصل، وصل و… است، پس کسی که خیال کند کتاب خدا مبهم است خود هلاک شده و دیگران را نیز به هلاکت و گمراهی کشانده است.
شیخ حرّ عاملی رحمه الله در وسائل فرموده: مقصود از جمله اخیر این است که چنین نیست که قرآن بر همه مبهم باشد (و هیچ فایدها ی بر آن تصوّر نشود)، بلکه برای امامان معصوم علیهم السلام و کسانی که از آنها یاد گرفته اند، ابهامی در آن وجود ندارد. اگر معنای روایت جز این باشد با صدر روایت سازگار نیست بلکه آن را نقض میکند.
روایت ششم: اولا: استشهاد و استناد پیشوایان معصوم علیهم السلام به آیات قرآن، دلیل نمیشود که دیگران هم میتوانند از قرآن همان مطالب را استفاده کنند.
ثانیا: با ملاحظه دنباله روایت معلوم میشود که این روایت نیز بر مدعای ایشان دلالت ندارد، بلکه آن را خدشه دار مینماید!
متن کامل روایت چنین است: امام باقر علیه السلام فرمود:اگربرای شما مطلبی گفتم، (دلیل) آن را از قرآن بپرسید. سپس در ادامه صحبت فرمود: پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم مردم را از قیل وقال (یعنی گفتگویهای بیجا) و تباه کردن و ضایع کردن مال و ثروت و زیاد سئوال کردن منع فرمود.
به امام باقر علیه السلام عرض کردند: ای پسر پیامبر! در کجای قرآن این مطالب آمده است؟ حضرت در پاسخ آیات زیر را قرائت فرمود:
“لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَهٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ” و “وَلا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیاما” و “لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤکُمْ”.
چنانکه ملاحظه میکنید، مفهوم (نجوی) با (قیل و قال) متفاوت است، گرچه گاهی در مصداق مشترک باشند، و همچنین متفاهم عرفی از “لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤکُمْ” نهی از کثرت سئوال نیست. پس چگونه میشود گفت: این روایت دلالت مطابقی بر مقصود صاحب تفسیر المیزان ـ یعنی استغناء قرآن از بیان ـ دارد و استدلال حضرت به این آیات، دلیل آن است که: آن معنا در افق فهم شنونده بوده، و ذهن شنونده میتوانسته مستقلا آن را درک کند. و در نتیجه تفسیر قرآن به قرآن برای همه جایز است؟!
روایت هفتم: چنانکه نور و هدایت بودن قرآن و تبیان کل شیء بودن آن دلالت بر بی نیازی مردم از اهلبیت علیهم السلام در فهم قرآن ندارد، همچنین گویا بودن آیات به واسطه یکدیگر و تصدیق و تأیید نمودن همدیگر در واقع و عالم ثبوت، معنایش استقلال مردم در فهم قرآن و توان رسیدن به آیات متشابه نیست، لذا امیرمؤمنان علیهالسلام به مدّعی تناقض آیات قرآن فرمود: آیات کتاب خداوند تصدیق یکدیگر میکنند نه تکذیب،ولی تو عقلی که از آن بهره مند باشی نداری.
گذشته از آنکه با بقیه روایات در همین زمینه چه خواهند کرد که: “القرآن ینسخ بعضه بعضا”، یعنی: آیات قرآن بعضی ناسخ بعضی دیگرند . و یا: “المتشابه هو الّذی یشبه بعضه بعضا”، یعنی: آیات متشابه آن آیاتی است که بعضی با بعضی دیگر شبیه هستند (و امکان اشتباه بین آنها وجود دارد). پس چنانکه بعضی آیات تصدیق کننده بعضی دیگرند، بعضی از آیات هم ناسخ یا شبیه یکدیگرند، و چه بسا مفسّر ندانسته به آیه نسخ شده استدلال و احتجاج کند و یا به سبب شباهت آیات، امر بر او مشتبه شود. ادامه دارد…..