رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن
بر زمین نام علـــی از نوک ناخـــن بر نـگار تا توانی نقش دل برگـــل مصوّر داشتن
شمع بودن سود ندهد شمس شو از مهر او تا توانی روی گـــیتی را منــــوّر داشتن
ذرهیی از مهــــر او روشـــن کنـد آفاق را چند باید منت از خورشید خاور داشتن
عطرسایی چندبرخود رمزی ازخلقش بگو تا تــــوانی مغــــزگیتی را معطر داشتن
رقصد از وجد و طرب خورشید در وقتکسوف زانکه خواهد خویش را همرنگ قنبر داشتن
علم ازو آمــــــــــوز کاسانست با تعلیـــــم او نه صحیفهٔ آسمان را جمله از بر داشتن
مهر او ســــــــــرمایهٔ آمال کن گـــــر بایــدت خویش را در عین درویشی توانگر داشتن
طینت خویش ار حسن خواهی بیاید چون حسین در ولای او ز خون در دست ساغر داشتن
قاآنی شروانی
هم خدا هم خرما، هم دنیای شیطانی وهم عقبای رحمانی، …. نمیشه