یکشنبه , 4 خرداد 1404
آخرین مطالب
خانه » فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!!(قسمت چهاردهم از شانزده قسمت)

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!!(قسمت چهاردهم از شانزده قسمت)

551

نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح امروزي وجود دارد، مسايل مداخله گري که مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » را تحت تأثير قرار مي دهند – مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي  باستاني، احتمال DNA نبودن روش هاي مطالعاتي

بسم الله الرحمن الرحيم

تذکر: مخاطبان محترم وبسایت! با عرض پوزش خدمت شما بزرگواران؛ باید عرض کنیم که این بخش از سلسله مقالات، بسیار سنگین و طولانی است و به علت پیوستگی محتوای آن، چند تکه کردن آن ممکن نمی باشد. به همین دلیل، بارگذاری صفحه و نمایان شدن عکس ها با تاخیر اتفاق می افتد. بنابراین از شما درخواست می نماییم که تا بارگذاری کامل صفحه و تصاویر مربوطه، شکیبا باشید!

آيا ادعاهاي موجود پيرامون اطلاعات کسب شده از DNA نئاندرتال ها صحيح است؟

بعد از بررسي اشکالات، ابهامات و ايرادات مطالعات ژنتيکي فسيل ها بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، به بررسي ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون فسيل هاي « نئاندرتال ها » و نتايج حاصل از مطالعات ژنتيکي اين فسيل ها مي پردازيم. لازم به ذکر است که بيشترين حجم مطالعه ي ژنتيکي بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، بر روي فسيل هاي « نئاندرتال ها » انجام شده است که ما به همين دليل، به نقد و بررسي آن مي پردازيم.

در اين قسمت، ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون يافته هاي حاصل از مطالعات فسيل ها بر اساس روش « DNA باستاني : Ancient DNA » را مجدداً بيان کرده و انتقادات، ايرادات و اشکالات پيرامون آن ها را بيان مي نماييم:

الف) ادعا: « نئاندرتال ها » اجداد انسان هاي امروزي نيستند!!!(176)

نقد: قبلاً و در مباحث مربوط به فسيل شناسي نيز ذکر کرديم که با توجه به اين که ميانگين حجم جمجمه هاي « منتسب » به « نئاندرتال ها » بزرگتر از حجم جمجمه هاي انسان هاي امروز بوده است، و نيز دانستن اين که « نئاندرتال ها »، قطعاً قبل از انسانهاي امروزي، مي زيسته اند، صاحبان اين فسيل ها يعني « نئاندرتال ها » نمي توانسته اند در توالي هاي خطي، قبل از انسان هاي امروزي، قرار بگيرند:

توالي فسيلي جمجمه هاي « انسان ساها : Hominids » به ترتيب زمان! همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، حجيم تر از جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! اين مسئله، موجب به هم خوردن توالي فسيلي خطي جمجمه هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » مي شود! خوش بختانه چنين اتفاقي دقيقاً در قسمت آخر توالي فسيلي خطي اتفاق افتاده و ما قطعاً مي دانيم که انسان هاي امروزي در عصر حاضر زندگي مي کنند!!! و اگر « نئاندرتال » وجود خارجي داشته باشد، قطعاً قبل از عصر کنوني مي زيسته است!!! بدين ترتيب، با توجه به بزرگتر و حجيم تر بودن جمجمه هاي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نسبت به انسان هاي امروزي، قطعاً توالي فسيلي خطي تکامل شناسان به هم خورده و آن ها نخواهند توانست از اين حربه براي پيش بردن ادعاهاي خودشان استفاده کنند!552

البته متاسفانه علي رغم وجود اين واقعيت، تکامل شناسان در مجلات عمومي خود، کماکان سياست فريبکاري بي شرمانه ي خود را ادامه داده و هنوز توالي خطي « هومينيدها : انسان ساها » را بدون نمايش ويژگي هاي فسيلي « نئاندرتال ها » به نمايش مي گذارند.

ما نيز در مورد « نئاندرتال ها » چنين مي گوييم: در اين که بگوييم « نئاندرتال ها » گونه اي جدا از انسان ها بوده اند که قرن ها قبل از انسان ها مي زيسته اند و انسان ها از آن ها تکامل يافته اند، دلايل کافي وجود ندارد! ما نيز « نئاندرتال ها » را به عنوان گونه اي جدا از « انسان هاي امروزي » نمي دانيم که انسان هاي امروزي از آن تکامل يافته باشند!

اما سخن ما اين است که اصولاً « نئاندرتال ها » را جدا از « گونه ي انسان » نمي دانيم! بلکه اعتقاد داريم « نئاندرتال ها » ممکن است نژاد خاصي از انسان هاي باستاني ماقبل تاريخ، و يا مبتلايان به بيماري هاي خاصي مانند کمبود ويتامين D و … باشند؛ شواهدي همچون ابزارسازي، سازمان دهي اجتماعي و … در فسيل هاي منتسب به  « نئاندرتال ها » نيز اين مسئله را تأييد مي کند و ما در بخش هاي قبلي مقاله، مفصلاً به آن ها اشاره کرديم.

در مورد تفاوت هاي ژنتيکي اندکي که بين DNA « نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح امروزي وجود دارد، مسايل مداخله گري که مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » را تحت تأثير قرار مي دهند – مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک -، مانع از اعتماد به ادعاهاي تکامل شناسان در مورد شباهت ها و تفاوت هاي ژنوم « نئاندرتال ها » مي شود!!!

در واقع، به دليل تعدد عوامل مداخله گر مربوط به روش هاي مطالعاتي بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » و نيز بي توجهي تکامل شناسان نسبت به اين عوامل مداخله گر و عدم چاره جويي براي اين عوامل مشکل ساز، مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » ارزش چنداني ندارند و به هيچ عنوان قابل اعتماد نمي باشند! چرا که مجموعه ي عظيمي از بي مبالاتي ها، ساده انگاري ها، اشتباهات و ضعف ها، در آن ها وجود دارد!

البته روي ديگر اين مشکلات، مربوط به « DNA مرجع » انسان هاي امروزي است که آن نيز رويايي کودکانه بيش نيست! چرا که تا سال هاي سال، چيزي به عنوان « DNA مرجع » انسان هاي کنوني وجود ندارد! ما در ادامه به اين مسئله نيز خواهيم پرداخت.

اين اشکال در نبود « DNA مرجع » انسان هاي کنوني، ضعف بسيار بزرگي براي مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » مي باشند! چرا که حتي اگر مشکلات مربوط به خود DNA فسيل ها را کنار بگذاريم، باز هم معلوم نيست که DNA هاي حاصل از مطالعات فسيل ها، بايد با کدام DNA انسان هاي امروزي مقايسه شوند! (به ادامه ي همين مقاله، مراجعه فرماييد!)

به عبارت ديگر، گرچه روش « DNA باستاني : Ancient DNA » به نسبت مطالعات مبتني بر ظاهر فسيل ها، يک قدم رو به جلو است، اما به مثابه قدم اول در سفر 1 ميليون کيلومتري است و تا رسيدن به روشي اعتماد ساز، فاصله ي بسيار زيادي دارد!

بدين ترتيب ادعاهاي تکامل شناسان در مورد شباهت ها و تفاوت هاي بين DNA هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح « امروزي »، از نظر علمي با چالش ها و ابهامات جدي مواجه است و نمي توان به آن اعتماد نمود!

به صورت خلاصه، نظر ما در مورد « نئاندرتال ها » چنين مي باشد: « نئاندرتال ها » بخشي از جمعيت « انسان هاي ماقبل تاريخ » هستند که از « گونه » ي ما انسان ها مي باشند و به دلايل مختلفي همچون تفاوت هاي نژادي، ابتلا به بيماري ها و …، تفاوت هاي ظاهري و اسکلتي با ما داشته اند! اگر روزي پيشرفت هاي تکنولوژيک بشر در حوزه ي مهندسي ژنتيک به حد قابل اعتمادي برسد، به اين نکته خواهد رسيد که ژنوم « نئاندرتال ها » با ژنوم ما انسان ها تفاوت هاي جدي ندارد و تفاوت هاي ژنتيکي مختصري که با برخي نژادهاي انساني ممکن است ديده شود، در محدوده ي تفاوت هاي ژنتيکي است که در عصر حاضر نيز در بين جمعيت هاي انساني وجود دارد (به بحث کالاش ها و نيز ادامه ي مطلب مراجعه فرماييد).

ب) ادعا: « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان ها »، در حدود 400000 سال، 500000 سال يا 800000 سال پيش از يکديگر جدا شده اند!!!(176) (تنوع اين اعداد شگفت انگيز است!!!)

نقد: وجود اعداد متعدد و کاملاً متفاوت در مورد زماني که تکامل شناس ها در مورد جدا شدن « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح مدرن » از « جد مشترکشان » در نظر گرفته اند، خود خبر از تناقض هاي ناشي از تخمين هاي غلط تکامل شناسان پيرامون زمان « جدا شدن نئاندرتال ها از انسان ها » (البته به زعم تکامل شناسان!) مي دهد! به قول ضرب المثل معروف: رنگ رخساره خبر مي دهد از حال درون!

اما اين اعداد متفاوت ذکر شده در مورد زمان جدا شدن « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي » از « جد مشترکشان » تا چه حد منطبق بر واقعيت مي باشد؟

روش هاي مختلفي که تکامل شناسان از آن ها براي تخمين زمان جدا شدن « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي » از « جد مشترکشان » بهره برده اند، شامل موارد زير هستند که همگي داراي اشکال اساسي هستند:

A) روش زمان سنجي راديومتريک که به خصوص در موارد مربوط به بررسي هاي آناتوميک و ظاهري فسيل ها از آن استفاده مي شود و در مقاله ي « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! – 4 »، مفصلاً به اشکالات، ايرادات و ابهامات آن اشاره گرديد.(2)

B) روش استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA)(170) که نوعي روش مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » است که در طي اين روش، بر اساس تفاوت ها و شباهت هاي موجود بين DNA ميتوکندريال (mtDNA) انسان هاي به اصطلاح « امروزي » و DNA هاي ميتوکندريال (mtDNA) منتسب به « نئاندرتال » و با فرض اين که: 1- ميزان بروز جهش ها در DNA ميتوکندريال (mtDNA) در طول زمان، مقدار ثابتي دارد، 2- DNA ميتوکندريال فقط از مادر به فرزندان انتقال مي يابد، و 3 – ميزان و نوع DNA ميتوکندريال (mtDNA) در همه ي بافت هاي بدن و در تمامي سنين، مقدار و نوع ثابتي است، محل جدا شدن « گونه » هاي مختلف در طي تاريخ تکاملي! و محل انشعاب آن ها از جد مشترک! سنجيده مي شود!

اما اين پيش فرض ها توسط کشفيات جديد علم ژنتيک، به شدت زير سوال رفته است و بطلان اين مفروضات مشخص گرديده است! بدين ترتيب که علاوه بر مشکلات کلي مربوط به مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » – مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک – که در تمامي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود دارد، مشکلات جدي اختصاصي نيز در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA) ملاحظه مي گردد که از مهم ترين آن ها مي توان به ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري DNA ميتوکندريال (mtDNA)(196)، فراواني قابل توجه ناهمگوني DNA ميتوکندريال (mtDNA) يا هتروپلاسمي در سلول هاي بدن انسان(197)، تفاوت ميزان هتروپلاسمي در بافت هاي مختلف و سنين مختلف(198)، و نيز تخمين اشتباه سرعت بروز جهش ها در DNA ميتوکندريال (mtDNA)(199) اشاره کرد!

به عبارت ديگر، با وجود کشفيات جديد علم ژنتيک، ادعاهاي قبلي تکامل شناسان در مورد استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) در تبارشناسي و کشف زمان انشعاب گونه ها، از بيخ و بن غلط بوده و در حال حاضر هيچ روش مناسبي که بتوان با استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA)، زمان انشعاب « گونه ها » را محاسبه کرد، وجود ندارد و با توجه به محدوديت ها و فاکتورهاي مداخله گر شناخته شده و ناشناخته، تا ساليان سال نيز اميد نمي رود که بتوان از چنين روشي استفاده کرد!

جالب اين که بسياري از زيست شناسان نيز به تبعات ناگوار اين گونه کشفيات جديد براي تکامل شناسان پرداخته اند! و لزوم بازبيني مفروضات قبلي در حوزه ي تغييرات زماني DNA ميتوکندريال (mtDNA) که به اصطلاح « ساعت ميتوکندريال : Mitochondrial Clock » ناميده مي شود را مطرح نموده اند!!!:(200)

امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال(mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند553

امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!554555

امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاينويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!556

با توجه به مطالب گفته شده، مي توان دريافت که داده هاي  به دست آمده از مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، بر مفروضاتي کاملاً غلط استوار بوده و بسياري از يافته هاي منتسب به چنين مطالعاتي، به هيچ عنوان قابل اعتماد نيست! اما متاسفانه تکامل شناسان با بي اعتنايي به اين کشفيات و سانسور زيرکانه ي اين اطلاعات، خواسته هاي خود را به پيش مي برند!

C) روش سوم مورد استفاده ي تکامل شناسان براي بررسي زمان جدا شدن « گونه » ي موسوم به « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، روش  استفاده از « DNA هسته اي » است که نوعي روش مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مي باشد. در طي اين روش، بر اساس تفاوت ها و شباهت هاي موجود بين « DNA هسته اي » انسان هاي به اصطلاح « امروزي » و DNA هسته اي » منتسب به « نئاندرتال ها » و با فرض اين که ميزان بروز جهش ها در DNA هسته اي در طول زمان، مقدار ثابتي دارد، محل جدا شدن « گونه » هاي مختلف در طي تاريخ تکاملي! و محل انشعاب آن ها از جد مشترک! سنجيده مي شود!

اما روش مطالعه اي و مقايسه اي مبتني بر تفاوت ها و شباهت هاي  DNA هسته اي « نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح « مدرن » نيز با مشکلات و ابهامات مهمي رو به رو است! در واقع، علاوه بر مشکلات کلي مربوط به مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » – مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک -که در مورد تمامي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود دارد، برخي مشکلات نيز در حوزه ي مطالعات DNAهسته اي به چشم مي خورد که مفصلاً در پاراگراف هاي بعدي به آن ها اشاره خواهيم نمود.

البته ناگفته نماند که 2 مطالعه ي مهم مرتبط با DNA هسته اي که تکامل شناسان براي بيان زمان انشعاب « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح امروزي » يا « انسان هاي خردمند » بهره جسته اند، به شدت مخدوش بوده و تناقضات آشکاري با يکديگر دارند! به نحوي که حتي محققان ديگر نيز، نسبت به تناقضات موجود در اين 2 مقاله، واکنش نشان داده اند!:(208)

2 مطالعه ي مهم مرتبط با DNA هسته اي که تکامل شناسان براي بيان زمان انشعاب « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح امروزي » يا « انسان هاي خردمند » بهره جسته اند، به شدت مخدوش بوده و تناقضات آشکاري با يکديگر دارند! به نحوي که حتي محققان ديگر نيز، نسبت به تناقضات موجود در اين 2 مقاله، واکنش نشان داده اند!557

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، هيچکدام از روش هاي مطالعه بر روي فسيل ها که به بررسي زمان انشعاب فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح مدرن » مي پردازند، صحت و دقت چنداني نداشته و ادعاهاي مبتني بر آن ها، ادعاي گزافي بيش نيست! چرا که تا سال هاي سال نيز نمي توان در مورد چنين ادعاهايي، شواهد کافي فراهم نمود و اعداد متفاوت و متناقض ذکر شده براي زمان انشعاب « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، بر اين سخن ما صحه مي گذارد!

با توجه به مطالب ذکر شده، بايد به تکامل شناسان متذکر شد که اظهارات آنان در اين خصوص، کاملاً کودکانه و ناشي از کوته بيني و ساده نگري آن ها نسبت به مقوله ي علم مي باشد!

ج) ادعا: ژنوم نئاندرتال ها و انسان ها حدود % 99.5 يا % 99.9 با يکديگر شباهت دارد!(176)

نقد: در مورد ادعاي فوق که از سوي تکامل شناسان مطرح شده است، بايد بگوييم که ما به طور کلي با ادعاهاي مطرح شده درباره ي شباهت بيش از % 99.5 يا % 99.9 DNA و ژنوم « نئاندرتال ها » مشکلي نداريم! بلکه اصولاً معتقديم ژنوم و DNA « نئاندرتال ها »، تفاوت چنداني با DNA « انسان هاي به اصطلاح امروزي » ندارد! در واقع ما معتقديم که « نئاندرتال ها » جزء « گونه » ي « انسان » يا « انسان خردمند » بوده اند و متعلق به « گونه » ي ديگري نيستند! و اختلافات اسکلتي احتمالي آن ها نيز به دلايلي همچون تفاوت هاي نژادي، ابتلا به بيماري ها و … بوده است!

اما آيا اصولاً ادعاهاي مطرح شده در رابطه با نتايج حاصل از مطالعه و مقايسه ي DNA و ژنوم « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي »، صحت دارد؟ آيا واقعاً مقايسه ي DNA « نئاندرتال ها » با DNA انسان هاي کنوني، امکان پذير است؟

در يک کلام بايد گفت: خير! در حال حاضر، امکان مقايسه ي صحيح DNA « نئاندرتال ها » با « انسان هاي به اصطلاح مدرن » وجود ندارد و تا ساليان سال نيز چنين امکاناتي در دسترس نخواهد بود!!! دلايل اين امر نيز علاوه بر ضعف ها و مشکلات مربوط به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » – همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک – که بارها به آن ها اشاره شده است، شامل 2 مشکل بزرگ ديگر نيز مي شود:

A) عدم وجود DNA مرجع براي « انسان هاي کنوني »! B) عدم وجود DNA مرجع براي « نئاندرتال ها »!

در اين قسمت به بررسي اين دو مقوله مي پردازيم:

A) در حال حاضر هيچ DNA مرجع و قابل قبولي که به صورت جامع و جهانشمول، معرف DNA انسان هاي کنوني باشد، وجود ندارد و تا مدت هاي زيادي نيز دسترسي به اين DNA مرجع، ممکن نخواهد بود!

در اين قسمت ممکن است برخي از دوستان سريعاً موضع گيري نمايند و فوراً به مطالعاتي همچون « پروژه ي ژنوم انساني : Human Genome Project »(209)، « پروژه ي سلرا : Celera Project »(209) و امثالهم اشاره نمايند و بگويند که در حال حاضر، DNA مرجع انسان هاي کنوني مشخص شده است!!!

اين سخن برخي از دوستان، يا ناشي از عدم اطلاع کافي از پروژه هاي ژنتيکي انجام شده و در حال انجام، بوده يا ممکن است به دليل تأثيرپذيري از تبليغات تکامل شناسان باشد!

جدول زير، تمامي مطالعات انجام شده بر روي ژنوم انساني را نشان مي دهد که ما با کادرهاي قرمز رنگ، مطالعاتي که بر روي ژنوم و DNA کامل انسان هاي سالم انجام شده اند را مشخص نموده ايم. کادر آبي رنگ و خط آبي رنگ، مربوط به پروژه اي است که در مجامع آکادميک با عنوان « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » شناخته مي شود که بر روي DNA يک فرد آمريکايي اهل منطفه ي « بوفالو » واقع در « نيويورک » موسوم به « RP11 » انجام شده و البته نواقص مهمي نيز داشته است:(209)

آن چه که تکامل شناسان از آن به عنوان DNA مرجع انسان هاي امروزي نام مي برند، DNA حاصل از مطالعه ي « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » و چند مطالعه ي ديگر است که مجموع اين چند مطالعه، تاکنون حتي به تعداد انگشتان 2 دست نيز از ژنوم کامل انسان هاي مختلف استفاده نکرده اند!!! جدول زير، تمامي مطالعات انجام شده بر روي ژنوم انساني را نشان مي دهد که ما با کادرهاي قرمز رنگ، مطالعاتي که بر روي ژنوم و DNA کامل انسان هاي سالم انجام شده اند را مشخص نموده ايمکادر آبي رنگ و خط آبي رنگ، مربوط به پروژه اي است که در مجامع آکادميک با عنوان « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » شناخته مي شود که البته نواقص مهمي نيز داشته است.558

همان گونه که ملاحظه فرموديد، آن چه که تکامل شناسان از آن به عنوان DNA مرجع انسان هاي امروزي نام مي برند، DNA حاصل از مطالعه ي « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » و چند مطالعه ي ديگر است که در مجموع اين چند مطالعه، محققان تاکنون حتي به تعداد انگشتان 2 دست نيز از ژنوم کامل انسان هاي مختلف استفاده نکرده اند!!!(209) در واقع از بيش از 7 ميليارد جمعيت انساني فعلي روي کره ي زمين(193)، فقط DNA کمتر از 10 انسان تاکنون رمزگشايي شده که البته اين مطالعات، استانداردهاي يکساني را نيز رعايت نکرده اند!(209)

اما نکته ي جالب اين جا است که در پروژه هاي ژنوميک بزرگ ديگري که در حال انجام هستند و معروف ترين آن ها با عنوان پروژه ي « HapMap »، فاز 3 خود را سپري مي کند، باز هم ضعف تعداد و تنوع نمونه ها به چشم مي خورد!:(210)

در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، حدود 269 (يا به تعبير ديگري 270) نفر انسان از 4 جمعيت مختلف شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهل توکيو جمع آوري گرديد و DNA آن ها تحت بررسي قرار گرفت:(210)

در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، حدود 269 (يا به تعبير ديگري 270) نفر انسان از 4 جمعيت مختلف شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهال توکيو جمع آوري گرديد و DNA آن ها تحت بررسي قرار گرفت.559560

در حال حاضر نيز فاز 3 پروژه ي « HapMap » در حال انجام است که در طي اين فاز، علاوه بر نفرات تحت مطالعه از 4 جمعيت قبلي، افرادي از 7 جمعيت ديگر نيز تحت مطالعه قرار گرفته اند. بدين ترتيب که علاوه بر 4 جمعيت فاز 1و 2 که شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهل توکيو بودند، افرادي نيز از 7 جمعيت ديگر، شامل جمعيت آفريقايي الاصل ساکن جنوب غربي آمريکا، جمعيت چيني الاصل ساکن مادرشهر « کلورادو » در ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هندي گجراتي الاصل : Gujarati Indians » ساکن شهر « هوستون » ايالت تگزاس آمريکا، جمعيت « لوهيا : Luhya » ساکن ناحيه ي « وبويه : Webuye » ي کشور کنيا، جمعيت « ماسايي : Massai » ساکن ناحيه ي « کينياوا: Kinyawa » ي کشور کنيا، جمعيت مکزيکي الاصل ساکن شهر لوس آنجلس آمريکا، و جمعيت « توسکاني : Toscani » کشور ايتاليا وارد مطالعه گرديدند که از مجموع اين 11 جمعيت، نمونه هاي DNA مربوط به 1184 نفر، جمع آوري گرديد و نهايتاً بعد از طي مراحل کنترل کيفيت، 692 نمونه ي DNA، وارد مطالعه گرديدند!(210)

در طي فاز 3 پروژه ي « HapMap »، علاوه بر نفرات تحت مطالعه از 4 جمعيت قبلي، افرادي از 7 جمعيت ديگر نيز تحت مطالعه قرار گرفته اند. بدين ترتيب که علاوه بر 4 جمعيت فاز 1و 2 که شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهل توکيو بودند، افرادي نيز از 7 جمعيت ديگر، شامل جمعيت آفريقايي الاصل ساکن جنوب غربي آمريکا، جمعيت چيني الاصل ساکن مادرشهر « کلورادو » در ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هندي گجراتي الاصل : Gujarati Indians » ساکن شهر « هوستون » ايالت تگزاس آمريکا، جمعيت « لوهيا : Luhya » ساکن ناحيه ي « وبويه : Webuye » ي کشور کنيا، جمعيت « ماسايي : Massai » ساکن ناحيه ي « کينياوا: Kinyawa » ي کشور کنيا، جمعيت مکزيکي الاصل ساکن شهر لوس آنجلس آمريکا، و جمعيت « توسکاني : Toscani » کشور ايتاليا وارد مطالعه گرديدند که از مجموع اين 11 جمعيت، نمونه هاي DNA مربوط به 1184 نفر، جمع آوري گرديد و نهايتاً بعد از طي مراحل کنترل کيفيت، 692 نمونه ي DNA، وارد مطالعه گرديدند.561

اما با دقت در جزييات مطالعات بين المللي ژنتيکي شده ي انجام شده، کاملاً مشخص مي گردد که اين مطالعات، حتي 1000 نفر از انسان هاي عصر کنوني را پوشش نداده اند! به عبارت ديگر، با در نظر گرفتن جمعيت بيش از 7 ميليارد نفري کره ي زمين(193)، مطالعات ژنتيکي انجام شده، حتي به ميزان 1 ميليونيم جمعيت کره ي زمين را پوشش نداده است!(210)

از آن اسفناک تر اين که در حال حاضر نيز مطالعات ژنتيکي انجام شده و در حال انجام، جمعيت هاي بسيار مهمي همچون جمعيت « ملانزي : Melanesian »(167)، اهالي « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166)، جمعيت « کالاش : Kalash » ها(165)، قبايل مختلف سرخ پوست آمريکاي شمالي، اعراب، جمعيت شرق اروپا، جمعيت شرق، شمال و مرکز آفريقا، اسکيموها، اهالي بومي ساکن در جنگل هاي آمازون مانند « هتا : Heta » ها(155) و … بسياري از جمعيت هاي اصيل و مختلط نژادي دنيا را تحت مطالعه قرار نداده اند(210) و به همين دليل نمي توان نتايج حاصل از آن ها را به عنوان « DNA مرجع » و « ژنوم نماينده » ي انسان هاي کنوني در نظر گرفت و به آن اعتماد نمود!!!

البته مطالعات ژنتيکي انجام شده تاکنون نيز دگرگوني هاي ژنتيکي بسياري را در جمعيت هاي تحت مطالعه نشان داده اند! به نحوي که در بحث تفاوت هاي تک کدي موسوم به « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism »(211) يا به اختصار « SNP »(211) و نيز در بحث تفاوت هاي چند کدي موسوم به « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation »(212) يا « CNV »(212)، اين تغييرات به وضوح مشهود بوده اند:(213)

مقايسه ي شماتيک تفاوت هاي تک کدي موسوم به « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism » يا به اختصار « SNP » (سمت راست) و تفاوت هاي چند کدي موسوم به « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV » (تصوير سمت چپ).562

بسيار جالب است که بدانيم در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، تغييرات ژنتيکي وسيعي در 270 نفر شرکت کننده ي 4 جمعيت مورد مطالعه، ملاحظه گرديد! به نحوي که فقط در مورد « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV »، ميزان تغييرات مشاهده شده، حدود « 36 مگا باز : 36 Megabase » يا حدود « % 12 » از کل DNA و ژنوم انسان را تشکيل مي داده است!!!(213)

البته اين مقدار فقط مربوط به تغييرات از نوع « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » بوده است؛ بالطبع، با در نظر گرفتن تغييراتي همچون « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism » و …، ميزان تغييرات ژني بين افراد مختلف، بسيار بيشتر از مقدار گفته شده، مي باشد! همچنين نکته ي جالب اين جا است که خود مطالعه ي « HapMap » نيز به دليل تعداد کم نمونه ها (270 نفر در فاز 1 و 2، و 692 نفر در فاز 3 مطالعه) و نيز تنوع کم جمعيتي (فقط 11 جمعيت از جمعيت هاي متعدد انسان هاي کره ي زمين)، مطالعه ي جامعي نمي باشد!(213) قطعاً در صورتي که اين مطالعه مي توانسته بيش از 7 ميليارد جمعيت کنوني کره ي زمين(193) را پوشش دهد، مي بايست منتظر افزايشي بسيار بيشتر از % 12 تغييرات ژنومي نيز مي بوديم!

مقاله ي زير که در سال 2006 ميلادي در نشريه ي مشهور « Nature » چاپ شده است، نيز به تفاوت % 12 ي ژنوم افراد تحت مطالعه ي فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap » از نظر « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV »اشاره مي نمايد:(213)

در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، تغييرات ژنتيکي وسيعي در 270 نفر شرکت کننده ي 4 جمعيت مورد مطالعه، ملاحظه گرديد! به نحوي که فقط در مورد « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV »، ميزان تغييرات مشاهده شده، حدود « 36 مگا باز : 36 Megabase » يا حدود « % 12 » از کل DNA و ژنوم انسان را تشکيل مي داده است!!! البته اين مقدار فقط مربوط به تغييرات از نوع « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » بوده است. بالطبع، با در نظر گرفتن تغييراتي همچون « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism » و …، ميزان تغييرات ژني بين افراد مختلف، بسيار بيشتر از مقدار گفته شده قلمداد مي گردد! همچنين نکته ي جالب اين که خود مطالعه ي « HapMap » نيز به دليل تعداد کم نمونه ها (270 نفر در فاز 1 و 2، و 692 نفر در فاز 3 مطالعه) و نيز تنوع کم جمعيتي (فقط 11 جمعيت از جمعيت هاي متعدد انسان هاي کره ي زمين)، مطالعه ي جامعي نمي باشد! قطعاً در صورتي که اين مطالعه، مي توانست بيش از 7 ميليارد جمعيت انسان هاي کنوني را پوشش دهد، مي بايست حتي منتظر افزايشي بسيار بيشتر از % 12 تغييرات ژنومي نيز مي بوديم!563

با توجه به مطالب گفته شده، در مي يابيم که تنوع ژنتيکي در جمعيت هاي مختلف انسان هاي عصر حاضر، به ميزان خيره کننده اي بالا است و مطالعات انجام شده تاکنون، نمي تواند « DNA مرجع » و « DNA نمونه » ي مناسبي از جمعيت انسان هاي کنوني تعيين نمايد و اين مشکل نيز تا ساليان سال ادامه خواهد يافت!(213) به خصوص که برخي از اين تغييرات همچون « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV » به ميزان وسيع، از سال 2002 ميلادي به بعد کشف شده اند!(212و213)

بنابراين، تصورات قبلي تکامل شناسان پيرامون « DNA مرجع » بسيار کودکانه و سطحي بوده و با پيچيدگي هاي ژنتيکي کشف شده، سازگار نمي باشد! گرچه مکرراً در مقالات تکامل شناسان، از پيشرفت هاي ژنتيکي به عنوان شواهد تأييد کننده ي تکامل نام برده مي شود، اما اين ادعاها ، غوغا و هياهوي لمپنيسم علمي است که از سوي مافياي تکامل ارايه مي شود! حال آن که همين به ظاهر دانشمندان، بيان نمي کنند که مفروضات غلط قبلي آن ها که پايه هاي ادعاهاي امروزه ي آن ها را تشکيل مي دهد، با اين کشفيات جديد تحت تأثير قرار گرفته و متزلزل مي شود!

بدين ترتيب مسئله ي « DNA مرجع » انسان هاي امروزي حاصل از مطالعاتي همچون « پروزه ي ژنوم انساني : Human Genome Project » يا به اختصار « HGP »، رويا و خيالي بيش نيست و در کوتاه مدت نيز محقق نخواهد شد! البته تعدادي از دانشمندان، حتي قبل از انجام اين گونه پروژه ها، به پوچ بودن ادعاهاي طراحان آن ها، اشاره نموده بودند!:(214)

مسئله ي « DNA مرجع » انسان هاي امروزي و « پروزه ي ژنوم انساني : Human Genome Project »، رويا و خيالي بيش نيست و در کوتاه مدت نيز محقق نخواهد شد! تعدادي از دانشمندان، حتي قبل از انجام اين گونه پروژه ها، به پوچ بودن ادعاهاي طراحان آن ها، اشاره نموده بودند!564

با توجه به مطالب ذکر شده، کاملاً مسجل مي گردد که در مقايسه بين « DNA انسان هاي کنوني » و « DNA منتسب به نئاندرتال ها » مشکل بزرگي وجود دارد که همانا عدم وجود « DNA نمونه » يا « DNA نماينده » ي انسان هاي کنوني در زمان فعلي و تا مدت هاي مديد خواهد بود! بدين ترتيب از نظر ژنوم انسان هاي امروزي نيز در مورد چنين مقايسه اي، با مشکل مواجه هستيم!

B) مشکل ديگري که در مورد مقايسه ي « DNA نئاندرتال ها » و « DNA انسان هاي به اصطلاح امروزي » وجود دارد، مسئله ي عدم وجود « DNA مرجع » براي « نئاندرتال ها » است! در بخش هاي قبل به صورت مفصل اشاره کرديم که علي رغم وجود امکانات تکنولوژيک، به دلايل متعددي همچون تعداد بسيار زياد جمعيت انسان هاي عصر کنوني که تنها در بهترين حالت، در طي دهه هاي آينده ي نزديک، تنها 1 ميليونيم آن ها تحت مطالعه قرار خواهند گرفت و نيز با توجه به اين که تنوع و تغييرات زيادي درDNA  انسان هاي کنوني وجود دارد، حتي در مورد انسان هاي عصر حاضر نيز نمي توان « DNA مرجع » و « DNA نماينده » تعريف کرد!

با توجه به اين مسئله، قطعاً تعريف و مشخص نمودن « DNA مرجع » و « DNA نماينده » براي « نئاندرتال ها » با چالش ها و مشکلات به مراتب بيشتري رو به رو است! زيرا:

1) مطالعه ي « DNA فسيلي » بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، با مشکلات، ابهامات و ايرادات بسياري مواجه است که از مهم ترين آن ها مي توان به تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک اشاره نمود.

 2) کل فسيل هاي مکشوفه ي « نئاندرتال ها » تا کنون در حدود 400 فسيل مي باشد(188) که البته بسياري از آن ها به دلايل تکنيکي، امکان استفاده را در مطالعات فسيلي مبتني بر پروتکل« DNA باستاني : Ancient DNA » ندارند؛ اين در حالي است که قطعاً جمعيت « نئاندرتال ها » بسيار بيشتر از اين تعداد بوده و شامل حداقل چند صد هزار نفر مي شده است! بنابراين DNA هاي استحصال شده از فسيل 400 نفر، هزار نفر و … از جمعيت « نئاندرتال ها »، و آناليز بر روي آن ها، نمي تواند « DNA نمونه » يا « DNA مرجع » جمعيت « نئاندرتال ها » را مشخص نمايد!

با توجه به مطالب گفته شده در مورد عدم وجود « DNA مرجع » و « DNA نمونه » چه براي جمعيت « انسان هاي عصر حاضر » و چه براي جمعيت « نئاندرتال ها »، اين سوال به ذهن متبادر مي گردد که ادعاهاي موجود پيرامون شباهت و تفاوت هاي « DNA » انسان هاي به اصطلاح مدرن و « نئاندرتال ها » و مقايسه انجام شده بين DNA انسان هاي به اصطلاح مدرن و « نئاندرتال ها » از کجا نشأت مي گيرد؟

دو مطالعه ي انجام شده تاکنون که ادعاي شباهت % 5/99 الي % 9/99 بين DNA « انسان هاي امروزي » و « نئاندرتال ها » را مطرح نموده اند، در تصاوير زير ارايه گرديده اند:(215)565

همان گونه که ملاحظه فرموديد، 2 مطالعه اي که ادعاي شباهت % 5/99 و % 9/99 داشتند، بخش اندکي ازDNA « نئاندرتال ها » را با DNA انسان هاي مدرن (آن هم DNA يي که هنوز به عنوان DNA نمونه نمي تواند نقش ايفا کند!) مقايسه نموده اند!(215) بسيار جالب است که بدانيم، در يک مطالعه از 2 مطالعه ي فوق، فقط « 65250  جفت باز » مطالعه شده و در مطالعه ي ديگر، در نهايت، « 1 ميليون جفت باز » مطالعه گرديده است!(215) اين در حالي است که در بدن انسان، حدود « 5/3 ميليارد جفت باز » به صورت هاپلوييد (در 23 کروموزوم) و حدود « 7 ميليارد جفت باز » به صورت ديپلوييد (در 46 کروموزوم) وجود دارد!!!(169)

به عبارت ديگر 2 مطالعه ي ذکر شده در بالا، کمتر از 4 ده هزارم! DNA « انسان امروزي » را با DNA « نئاندرتال » مقايسه نموده و به چنين نتايجي رسيده اند! و ادعا نموده اند که شباهت % 5/99 يا % 9/99 بين  DNA « انسان امروزي » و « نئاندرتال ها » وجود دارد!!!(215)

به راستي آن ها با چه جرأتي چنين ادعاي مضحکي را با بررسي و مقایسه ی کمتر از 4 ده هزارم (0004/0) DNA « انسان به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال » مطرح نموده اند؟! پس تکليف بقيه ي ژنوم چه مي شود؟! از کجا معلوم که ميزان شباهت يا تفاوت در بقيه ي ژنوم، به همين ميزان مورد ادعا باشد؟!

البته علاوه بر اشکال بزرگي که در کم بودن نمونه ي مقايسه شده (0004/0 ژنوم) وجود دارد، مسئله ي نبودن « DNA مرجع » و « DNA نمونه »، هم براي « انسان هاي امروزي » و هم براي « نئاندرتال ها »، مشکلات بیشتری ایجاد می نماید!

البته بسيار جالب است بدانيم که محاسبات دو مطالعه ي فوق، با همديگر همخواني نداشته و با يکديگر مطابقت ندارند!: (208)566

2 مطالعه ي مهم مرتبط با DNA هسته اي که تکامل شناسان  از آن ها براي بيان شباهت % 5/99 و % 9/99  « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح امروزي » يا « انسان هاي خردمند » بهره جسته اند، به شدت مخدوش بوده و تناقضات آشکاري با يکديگر دارند! به نحوي که حتي محققان ديگر نيز، نسبت به تناقضات موجود در اين 2 مقاله، واکنش نشان داده اند!567

اما نکته ي حائز اهميت اين که محققان مدعي شباهت % 5/99 يا % 9/99 بين  DNA « انسان امروزي » و « نئاندرتال ها »، با وجود مشخص شدن اين نقايص، براي اصلاح اين ادعا و بيان اين اشتباهات در رسانه هاي عمومي، تلاش زيادي نمی کنند و کماکان اين گونه ادعاها را در مجامع عمومي مطرح مي نمایند!

البته مطالعه اي در سال هاي اخير انجام شده و نتايج آن نيز در سال 2014 ميلادي در نشريه ي مشهور « Nature » به چاپ رسيده است که در طي آن ادعا شده که تمامي DNA سلولی موجود در يک نمونه « انگشت پاي » منتسب به يک فسيل « نئاندرتال »، استخراج گردیده است:(216)

مطالعه اي در سال هاي اخير انجام شده و نتايج آن نيز در سال 2014 ميلادي در نشريه ي مشهور « Nature » به چاپ رسيده است که در طي آن ادعا شده که تمامي DNA سلولی موجود در يک نمونه « انگشت پاي » منتسب به يک فسيل « نئاندرتال » استخراج گردیده است.568

گرچه نتايج مطالعه ي مذکور به نفع نظرات ما است! (در ادامه به آن خواهيم پرداخت!) و نسبت به 2 مطالعه ي قبل، پيشرفت به مراتب بيشتري داشته، و ادعايي همچون 2 مطالعه ي قبلي نداشته است، اما باز هم بايد بگوييم که اين مطالعه نيز همانند ساير مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » با مشکلات و موانع بزرگي مواجه است!

مشکلاتي همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني برDNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک، در مورد اين مطالعه نيز مطرح بوده و مانع از اعتماد زياد به چنين مطالعاتي مي گردد! همچنين DNA هاي مورد مطالعه در اين تحقيق، نه « DNA مرجع » و « DNA نمونه »، بلکه فقط DNA مطالعه شده در 1 فسيل « نئاندرتال » مي باشد!(216)

البته از نکات جالبي که در اين مطالعه به چشم مي خورد، همخواني نداشتن اطلاعات و وجود برخي تفاوت ها در درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس « DNA هسته اي » و « DNA ميتوکندريال mtDNA » مورد مطالعه مي باشد!(216) به نحوي که اين دو درخت فيلوژنتيک، در مورد « DNA به نسبت کامل انگشت پاي نئاندرتال » تحت مطالعه، و انسان موسوم به « انسان دنيسووا : Denisovan »(153) شاخه بندي متفاوتي را به نمايش مي گذارند!(216)

در تصوير زير، مقايسه ي 2 درخت فيلوژنتيک رسم شده در اين مطالعه را ملاحظه مي فرماييد که در آن، براي آسان تر شدن مقايسه، ما  از  کادرهاي  رنگي  استفاده نموده ايم:(216)

البته از نکات جالبي که در اين مطالعه به چشم مي خورد، همخواني نداشتن اطلاعات و وجود برخي تفاوت ها در درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس « DNA هسته اي » و « DNA ميتوکندريال mtDNA » مورد مطالعه مي باشد! به نحوي که اين دو درخت فيلوژنتيک، در مورد « DNA به نسبت کامل انگشت پاي نئاندرتال» (کادر قرمز رنگ) و انسان موسوم به « انسان دنيسووا : Denisovan » (کادر آبي رنگ) شاخه بندي متفاوتي را به نمايش مي گذارند!569

با توجه به مطالب گفته شده، در مي يابيم که ادعاهاي مطرح شده در مورد ميزان شباهت ها و تفاوت هاي DNA « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي »، از اساس و پايه، دچار مشکلات جدي مي باشد و نمي توان به اين گونه ادعاها، از نظر علمي اعتماد نمود

د) قبلاً در مورد آميزش اجداد « نئاندرتال ها » با اجداد انسان های به اصطلاح مدرن، اختلاف نظر وجود داشته است! اما آخرين مطالعات ژنتيکي که تعدادشان نيز زياد بوده است، رأي به آميزش « نئاندرتال ها » با « اجداد انسان های به اصطلاح مدرن » داده اند!!!(176) ضمن اين که طبق اين مطالعات، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » که بنابر ادعاي تکامل شناسان، آن ها نيز « انسان سا (انسان تبار) : Hominid (Hominin) » بوده اند و در سال 2010 ميلادي، فسيل آن ها در کوه هاي آلتاي سيبري کشف شده است(153)، نيز با « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان ها » آميزش داشته اند!!!(216) البته مطالعات جديد ديگري نيز هستند که علاوه بر « نئاندرتال ها » و « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، به آميزش انسان هاي « راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »(97) با اجداد « انسان هاي به اصطلاح مدرن » نيز اشاره داشته اند!!!(218)

اما مسئله ي آميزش « نئاندرتال ها » با اجداد انسان هاي به اصطلاح « امروزي » چه تبعاتي دارد؟ آيا بحث آميزش « نئاندرتال ها » و ساير « انسان ساها :  Hominids » اصولاً ادعاهاي تکامل شناسان را تأييد مي کند؟

همان گونه که قبلاً نيز ذکر کرديم، از ديدگاه ما، آن چه که برخي از تکامل شناسان از آن به عنوان « گونه » ي « نئاندرتال » و مجزا از « گونه » ي « انسان خردمند » يا « انسان امروزي » نام مي برند، چيزي جز جمعيتي از انسان هاي ما قبل تاريخ نيستند که به دليل ويژگي هاي نژادي و يا برخي بيماري ها، برخي ازدواج هاي درون گروهي و … داراي برخي تفاوت هاي اسکلتي با جمعيت هاي ديگر بوده اند؛ بالطبع با توجه به اين ديگاه ما، مسئله ي « آميزش نئاندرتال ها » با ساير « انسان ها »، يک مسئله ي کاملاً طبيعي بوده و مثل ساير ازدواج هايي مي باشد که انسان ها با يکديگر دارند! زيرا به اعتقاد ما « نئاندرتال ها » جزء « گونه » ي ما انسان ها هستند، نه موجودي از « گونه » ي ديگر!

در طي سال هاي اخير، مطالعات مختلف فسيلي و ژنتيکي، مسئله ي « آميزش » يا به اصطلاح علمي « Interbreeding » بارور را بين « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي مدرن » مطرح نموده اند و حاصل اين « آميزش » را انتقال بعضي ژن ها و به وديعه گذاشتن برخي « ژن ها » در نژادهاي « غير آفريقايي » انسان ها امروز دانسته اند! در اين قسمت، برخي از مهم ترين مقالاتي که به اين مسئله اشاره نموده اند، ارايه مي گردند:(217)

در طي سال هاي اخير، مطالعات مختلف فسيلي و ژنتيکي، مسئله ي « آميزش » يا به اصطلاح علمي « Interbreeding » بارور را بين « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي مدرن » مطرح نموده اند و حاصل اين « آميزش » را انتقال بعضي ژن ها و به وديعه گذاشتن برخي « ژن ها » در نژادهاي « غير آفريقايي » انسان ها امروز دانسته اند! در بالا به برخي از اين مطالعات، اشاره شده است.570571572

در طي سال هاي اخير، مطالعات مختلف فسيلي و ژنتيکي، مسئله ي « آميزش » يا به اصطلاح علمي « Interbreeding » بارور را بين « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي مدرن » مطرح نموده اند و حاصل اين « آميزش » را انتقال بعضي ژن ها و به وديعه گذاشتن برخي « ژن ها » در نژادهاي « غير آفريقايي » انسان ها امروز دانسته اند! در بالا به برخي از اين مطالعات، اشاره شده است.568

البته بسياري از مطالعات جديد در طي چند سال اخير، تنها « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را مختص « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي به اصطلاح مدرن » ندانسته اند! بلکه اين مطالعات، قائل به بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « نئاندرتال ها »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … نيز مي باشند!:(218)

بسياري از مطالعات جديد در طي چند سال اخير، تنها « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را مختص « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح امروزي » ندانسته اند! بلکه اين مطالعات، قائل به بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « نئاندرتال ها »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … نيز مي باشند!574571

بسياري از مطالعات جديد در طي چند سال اخير، تنها « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را مختص « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح مدرن » ندانسته اند! بلکه اين مطالعات، قائل به بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح امروزي »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « نئاندرتال ها »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … نيز مي باشند! تصوير پايين، درصد ژن هاي مبادله شده بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا :  Denisovans » و « انسان ساهاي ناشناخته؟! » را در قالب فلش هاي قرمز رنگ نشان مي دهد که طبق ادعاي محققان به صورت تبادل چند طرفه بوده است!575

در مورد اين ادعاها نيز بايد بگوييم که قبل از هر چيز، ايرادات، اشکالات و ابهاماتي که قبلاً براي مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » برشمرديم، در مورد مطالعات فوق نيز وجود دارد!

مشکلاتي همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک، و نيز نبود « DNA مرجع » يا « DNA نمونه » براي جمعيت « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » و … که موجب بي اعتمادي نسبت به اين گونه ادعا هاي منبعث از مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مي شوند، تمامی مطالعات مبتنی بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » را با چالش های جدی مواجه می نماید!

اما در کنار تمام مشکلات ذکر شده، ادعاي بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، چالشي بسيار بزرگ براي تکامل شناسان پديد مي آورد!!! به نحوي که در مقام تمثيل، آن ها را در قفسي گرفتار مي نمايد که با 3 ديوار محکم احاطه شده و راه فراري برايشان نمي گذارد! اضلاع اين قفس عبارتند از:

1 – پذيرش آميزش (Interbreeding) بارور بین « انسان هاي به اصطلاح مدرن » با « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، و نیز انتقال ژن ها از « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ به انسان هاي عصر حاضر: هنگامي که تکامل شناسان بپذيرند که بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … آميزش اتفاق افتاده و در اثر اين آميزش، فرزنداني بارور ايجاد شده که توانسته اند ژن هاي « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا » و … را به انسان هاي عصر حاضر انتقال دهند(217و218)، در واقع مانند اين است که بپذيرند « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … از يک « گونه » ي واحد مي باشند! چرا که طبق پذيرفته ترين و شناخته شده ترين تعريف علمي « گونه » که بيش از ساير تعاريف، مورد توافق مي باشد، افراد موجود در يک « گونه » شامل گروهي از موجودات زنده هستند که مي‌توانند با هم توليد مثل کنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت.(26)

بدين ترتيب، پذيرفتن اين که « انسان هاي به اصطلاح مدرن » با « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ما قبل تاريخ آميزش بارور داشته اند، عملاً به معناي پذيرفتن حضور انسان هاي موسوم به « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … در يک « گونه » ي واحد مي باشد!!! نه « گونه » هايي مجزا از يکديگر!

2 – عدم وجود تعريف مشخصي از « گونه »: تکامل شناسان ممکن است با ملاحظه ي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، بگويند که علي رغم وجود مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين اين جمعيت ها، باز هم قايل به اين هستند که « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، در « گونه هايي مجزا » قرار مي گيرند! چرا که از نظر تکامل شناسان نیز همانند برخی از زیست شناسان، علي رغم پذيرفته تر بودن تعريف مشهور گونه (گروهي از موجودات زنده که مي‌توانند با هم توليد مثل کنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت)، هنوز تعريف قطعي و مشخصي از « گونه » وجود ندارد!!!(143)

البته اين مسئله که هنوز تعريف قطعي، مشخص و جهانشمولي از گونه وجود ندارد، توسط دانشمندان بسياري مطرح شده است:(143)

علي رغم پيشرفت هاي خيره کننده ي علمي، هنوز مشکلات جدي در مورد اطلاق لفظ « گونه » و تقسيم بندي موجودات زنده وجود دارد و بسياري از دانشمندان نيز به مشکلات موجود در اين زمينه، اشاره کرده اند!577

اما اين توجيه نه تنها دردي از تکامل شناسان دوا نمي کند، بلکه کار آن ها را به مراتب سخت تر هم مي نمايد! در واقع اگر آن ها بگويند که تعريف واحد و مشخصي براي « گونه » وجود ندارد، بايد از آن ها پرسيد که به چه مجوزي در حالي که حتي هنوز تعريف دقيق، مشخص و واحدي از « گونه » ارايه نکرده اند، درباره ي « تغيير گونه ها » اظهار فضل مي نمايند؟!!! چگونه است که آن ها هنوز با مفهوم « گونه » برخورد مشخص و یکساني ندارند، اما از « فرضيه اي » به نام « فرضيه ي تکامل » دفاع مي نمايند که به راحتي از « تغيير گونه ها » و « تکامل گونه ها » سخن به ميان مي آورد؟!!!

بدين ترتيب، اين توجيه نيز راه فرار و مفري براي « تکامل شناسان نخواهد بود!

3) عدم امکان استناد به توالی فسیلی خطی « انسان ساها : Hominids »: تکامل شناسان ممکن است بگويند که دوباره مي خواهند به خط اول ادعاهاي خود برگردند و مجدداً « نئاندرتال ها » را اجداد مستقيم انسان ها معرفي نمايند تا به زعم خودشان « ژن هاي به وديعه گذاشته شده » از سوي « نئاندرتال ها » را در انسان هاي عصر حاضر توجيه نمايند!

گرچه بيان چنين ادعاي احمقانه اي آن هم بعد از اين که سال ها از باطل شدن « توالي خطي فسيلي » مربوط به « انسان ساها : Hominids » مي گذرد، بسيار بعيد و دور از ذهن مي باشد!، اما در صورتي که بخواهند مجدداً چنين ادعاي مضحکي را مطرح نمايند، دلايل متعددي وجود خواهد داشت که سد راهشان خواهد شد و « توالي خطي فسيلي » مربوط به « انسان ساها : Hominids » را باطل خواهد نمود و کمترين و در دسترس ترين آن ها نيز مسئله ي حجم جمجمه ي « نئاندرتال ها » مي باشد که « توالي خطي فسيلي » را بر هم زده و آن را باطل مي نمايد:(121)

توالي فسيلي جمجمه هاي « انسان ساها : Hominids » به ترتيب زمان! همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، حجيم تر از جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! اين مسئله، موجب به هم خوردن توالي فسيلي خطي جمجمه هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » مي شود! خوش بختانه چنين اتفاقي دقيقاً در قسمت آخر توالي فسيلي خطي اتفاق افتاده و ما قطعاً مي دانيم که انسان هاي امروزي در عصر حاضر زندگي مي کنند!!! و اگر « نئاندرتال » به عنوان جمعيتي مجزا، وجود خارجي داشته باشد، قطعاً قبل از عصر کنوني مي زيسته است!!! بدين ترتيب، با توجه به بزرگتر و حجيم تر بودن جمجمه هاي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نسبت به انسان هاي امروزي، قطعاً توالي فسيلي خطي تکامل شناسان به هم خورده و آن ها نخواهند توانست از اين حربه براي پيش بردن ادعاهاي خودشان استفاده کنند!578

به اين ترتيب، اين مسئله نيز نمي تواند راه فراري براي « تکامل شناسان باز نمايد!

در اين قسمت به صورت شماتيک، قفسي را که « تکامل شناسان » در آن گير افتاده اند، ترسيم مي نماييم:

دردسري که پذيرش مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … براي تکامل شناسان ايجاد مي نمايد!!! با مطرح شدن مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و …، تکامل شناسان در حصار و قفسي گرفتار مي شوند که 3 ضلع اصلي آن در تصوير شماتيک فوق، به نمايش در آمده است! براي توضيح بيشتر، به متن مراجعه فرماييد.579

با توجه به مطالبي که ذکر گرديد، مشخص مي گردد که مطرح شدن آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، سم بسيار مهلکي براي تکامل شناسان مي باشد! گرچه آن ها در رسانه ها، اين خطر را عنوان نمي کنند، اما خودشان به بزرگي و هولناکي اين خطر، واقفند و به صورت موذيانه، تلاش مي نمايند تا از مهلکه فرار نمايند! آن هم بدون اين که منتقدان احتمالي، متوجه شوند!

در حرکتي مذبوحانه و در مقاله اي که اخيراٌ در نشريه ي مشهور « Nature » منتشر گرديده است، مولفان مقاله، ضمن پذيرش مجدد مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها »، و ادعاي اين که برخي از « ژن ها » همانند « ژن پروتئين کراتين » و برخي ژن هاي ديگر مرتبط با پروتئين هاي پوست، مو و نيز برخي ژن هاي مرتبط با بعضي بيماري ها، از « نئاندرتال ها » به بسياري از انسان ها انتقال يافته است، مدعي شده اند که برخی از « ژن » های موثر در « ناباروي » مردانه نيز  از « نئاندرتال ها » به انسان ها انتقال يافته است! چرا که تعداد « ژن هاي » مربوط به « نئاندرتال ها »، در کروموزوم « X » و در سلول هاي بافت « بيضه ي مردان »، بسيار کمتر از « ژن هاي نئاندرتال ها » در ساير کروموزوم ها و ساير سلول هاي بدن انسان ها است!:(219)

در حرکتي مذبوحانه و در مقاله اي که اخيراٌ در نشريه ي مشهور « Nature » منتشر گرديده است، مولفان مقاله، ضمن پذيرش مجدد مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها »، و ادعاي اين که برخي از « ژن ها » همانند « ژن پروتئين کراتين » و برخي ژن هاي ديگر مرتبط با پروتئين هاي پوست، مو و نيز برخي ژن هاي مرتبط با بعضي بيماري ها، از « نئاندرتال ها » به بسياري از انسان ها انتقال يافته است، مدعي شده اند که برخی از « ژن » های موثر در « ناباروي » مردانه نيز  از « نئاندرتال ها » به انسان ها انتقال يافته است! چرا که تعداد « ژن هاي » مربوط به « نئاندرتال ها »، در کروموزوم « X » و در سلول هاي بافت « بيضه ي مردان »، بسيار کمتر از « ژن هاي نئاندرتال ها » در ساير کروموزوم ها و ساير سلول هاي بدن انسان ها است!580

گرچه در وهله ي اول ممکن است، نکته ي عجيبي در مقاله ي ذکر شده، ملاحظه نگردد و حتي با مطرح شدن دوباره ي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن» و « نئاندرتال ها »، تصور شود که اين مقاله نيز مانند مقالات چند صفحه ي قبل مي باشد! اما با دقت بيشتر در اين مقاله، کاملاً مشخص مي گردد که با شدت گرفتن، توسعه يافتن، و منتشر گرديدن مقالات حامي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها »(217و218)، تکامل شناسان احساس خطر نموده و با توجه به اين که اين مسئله مي تواند « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » را در يک « گونه ي واحد » قرار دهد، تلاش نموده اند تا به نحوي از شدن یافتن اين خطر جلوگيري نمايند! در واقع هنگامي که « تکامل شناسان » دریافتند که نمي توانند از مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها » به کلي منکر شوند، تلاش نمودند تا اين نکته را به مخاطبان بقبولانند که: « گرچه فرزندان حاصل از آميزش « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » به صورت کلي بارور بوده اند!، اما قدرت باروري کمتري نسبت به ساير انسان ها داشته اند! به عبارت دیگر، طبق ای ادعا، افزایش ژن هاي مربوط به  ناباروري در فرزندان حاصل از آميزش « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها »، موجب شده است تا اين فرزندان باروري کمتري داشته باشند و متعاقب آن، امروزه ژن های مربوط به « نئاندرتال ها » را در کروموزوم « X » انسان هاي عصر حاضر و بافت بيضه ي مردان، کمتر ملاحظه می نماييم! »

ابن حرکت آرام، زيرکانه و موذيانه ي تکامل شناسان براي فرار از بن بست حاصل از مقالات متعدد عنوان کننده ي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها »، گرچه بسيار هنرمندانه و البته با خباثت تمام طراحي شده است، اما خوشبختانه، پاسخ هاي متقني براي چنين ادعاهايي وجود دارد که به شرح زير مي باشند:

A) مطالعه ي مذکور، برخي از اطلاعات خود را از مطالعه بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » به دست آورده است که همان گونه که قبلاً نيز بارها به آن اشاره نموديم، در اين سبک از مطالعات، مشکلات متعددي همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک، و نيز نبود « DNA مرجع » يا « DNA نمونه » براي جمعيت « انسان هاي به اصطلاح امروزي »، « نئاندرتال ها » « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » و … وجود دارد!

B) همان گونه که قبلاً نيز ذکر شد، تا کنون « DNAمرجع » و « DNA نمونه » براي « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » تعريف نشده است و تا ساليان سال نيز امکان دستيابي به آن ها وجود ندارد! در مطالعه ي مذکور نيز نه از « DNA باستانی » مرجع « نئاندرتال ها »، بلکه تنها از « DNA باستاني » مربوط به يک « نئاندرتال »، براي مقايسه با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، استفاده شده است! و همين يک فسيل متعلق به « نئاندرتال ها »، مبناي نتيجه گيري واقع شده است:(219)

همان گونه که قبلاً نيز ذکر شد، تا کنون « DNAمرجع » و « DNA نمونه » براي « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » تعريف نشده است و تا ساليان سال نيز امکان دستيابي به آن ها وجود ندارد! در مطالعه ي مدعی انتقال برخی از « ژن » های مربوط به ناباروری « نئاندرتال ها » به انسان های امروزی نيز نه از « DNA » مرجع « نئاندرتال ها »، بلکه تنها از « DNA باستاني » مربوط به يک « نئاندرتال »، براي مقايسه با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، استفاده شده است! و همين يک فسيل متعلق به « نئاندرتال ها » مبناي نتيجه گيري واقع شده است!581

بدين ترتيب برخلاف هياهوي مولفان مقاله، آن ها « DNA » فقط يک « نئاندرتال » را با برخي «  انسان هاي به اصطلاح امروزي » مقايسه کرده اند!(219) بدين ترتيب مسئله ی وجود نداشتن ژن هاي مربوط به کروموزوم « X » منتسب به « نئاندرتال ها »!!!، در انسان هاي عصر حاضر، نتيجه گيري کودکانه اي است که تنها از يک فسيل «  نئاندرتال » حاصل شده است و به همين دليل فاقد اعتبار مي باشد!(219)

C) اذعان نويسندگان مقاله ي فوق (و مقالات متعددي که در چند صفحه ي قبل به آن ها اشاره نموديم) به اين که ژن هاي متعددي در اثر « آميزش » يا « Interbreeding » بارور « انسان هاي به اصطلاح مدرن » با « نئاندرتال ها »، در انسان هاي عصر حاضر به ارث رسيده و « ژن هاي مختلفي » از « نئاندرتال ها » در انسان هاي عصر حاضر به وديعه گذاشته شده است، خود به صراحت نشان مي دهد که فرزندان حاصل از آميزش جمعيت هاي « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و جمعيت « نئاندرتال ها » تا چه حد بارور بوده اند!!! (217و218و219)

در واقع تمسک تکامل شناسان به مسايل کودکانه و مضحکي چون کمتر بودن ژن هاي رسيده از « نئاندرنال ها » بر روي کروموزم « X » انسان هاي عصر حاضر نمي تواند در مقابل رسيدن ژن هاي متعدد ديگر از « نئاندرتال ها » به انسان هاي عصر حاضر، قد علم نمايد! چرا که اذعان به حضور ژن هاي متعددي از « نئاندرتال ها » در انسان هاي عصر حاضر (البته به زعم محققان)، بر این مسئله صحه می گذارد که توانايي باروري به ميزان کافي در فرزندان حاصل از ازدواج جمعيت « نئاندرتال ها » با جمعيت « انسان هاي به اصطلاح مدرن » وجود داشته است!

D) ترکيب و نحوه ي ازدواج « نئاندرتال ها » با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »» نيز مي تواند در انتقال ژن هاي موجود بر روي کروموزوم « X » موثر باشد! به نحوي که هر چه ازدواج « مردان نئاندرتال » با « زنان به اصطلاح مدرن » بيشتر بوده و ازدواج « زنان نئاندرتال » با « مردان به اصطلاح مدرن » کمتر بوده باشد، کاملاً پذيرفته خواهد بود که « ژن هاي » موجود در کروموزوم« X » منتسب به « نئاندرتال ها »، کمتر از ساير ژن ها به ارث برسد! چرا که در آميزش هاي مذکور، اگر « مرد نئاندرتال » با « زن انسان هاي به اصطلاح مدرن »، ازدواج و « Interbreeding » مي داشت، طبعاً به اين دليل که در فرزندان پسر حاصل از اين ازدواج، الزاماً کروموزوم « Y » از پدر « نئاندرتال » و الزاماً کروموزوم « X » از « مادر به اصطلاح انسان مدرن » مي بايست کسب شده باشد، توارث کمتر ژن هاي موجود بر روي کروموزوم « X » نئاندرتال ها، يک مسئله ي کاملاً طبيعي بوده است!!!

بنابراين با توجه به ندانستن ترکيب آميزش ها و ازدواج هاي بين 2 جمعيت نمي توان نسبت به صحت و سقم ادعاهاي تکامل شناسان درباره ي چرايي تفاوت تعداد « ژن هاي » منتسب به « نئاندرتال ها » بر روي « کروموزوم X » انسان هاي کنوني و « ساير کروموزوم ها »، اظهار نظر نمود!

E) سرانجام مسئله ي بسيار مهمي که نويسندگان مقاله ي مذکور، سهواً يا عمداً از اشاره به آن خودداري نموده اند، مسئله ي تفاوت ژنتيکي در « ژن هاي مربوط به ناباروي » در نژادهاي مختلف انسان هاي امروزي است!

به عبارت ديگر، در انسان هاي عصر حاضر نيز تفاوت هاي بسيار زيادي در بروز « ژن های مربوط به ناباروري » وجود دارد!(220) به نحوي که برخي از نژادها، « ژن هاي عامل ناباروري » را بيش از بقيه ي نژادها بروز مي دهند!(220)

براي مثال، در مقاله ي زير که در سال 2012 ميلادي انتشار يافته است، به اين نکته اشاره گرديده است که بروز ژن عامل ناباروري موسوم به « FMR1 » در برخي نژادهاي انسان هاي عصر حاضر، نسبت به برخي ديگر از نژادها، به وضوح بيشتر مي باشد:(220)

در انسان هاي عصر حاضر نيز تفاوت هاي بسيار زيادي در بروز « ژن مربوط به ناباروري » وجود دارد! به نحوي که برخي از نژادها، « ژن هاي عامل ناباروري » را بيش از بقيه ي نژادها بروز مي دهند! براي مثال، در مقاله ي فوق که در سال 2012 ميلادي انتشار يافته است، به اين نکته اشاره گرديده است که بروز ژن عامل ناباروري موسوم به « FMR1 » در برخي نژادهاي انسان هاي عصر حاضر، نسبت به برخي ديگر از نژادها، به وضوح بيشتر مي باشد.582583

اما بسيار جالب است که بدانيم، ژن « FMR1 » که در بالا پيرامون موثر بودن آن در « ناباروري انسان ها » و نيز تنوع بروز آن در « نژادهاي مختلف » انسان هاي عصر حاضر سخن گفتيم(220)، بر روي کروموزوم « X » سلول هاي بدن انسان واقع شده است!!!:(221)

ژن « FMR1 » که در « ناباروري انسان ها » موثر بوده و نيز تنوع بروز آن در « نژادهاي مختلف » انسان هاي عصر حاضر به اثبات رسيده است، بر روي کروموزوم « X » سلول هاي بدن انسان واقع شده است!!!584

با توجه به مطالب گفته شده، حتي در « نژادهاي » مختلف عصر کنوني نيز بروز ژن هاي مرتبط با « ناباروري » همچون « ژن FMR1 »، تنوع زيادي دارد و وجود اين تنوع به اين معنا نيست که برخي نژادها در « گونه اي » جدا از ساير « انسان ها » قرار دارند يا لزوماً حاصل « هيبريد (دورگه) » ي « گونه ي انسان » و « يک گونه ي ديگر » مي باشند!!!

بدين ترتيب، اين مسئله که برخي ژن هاي مزتبط با کروزموزم « X » فسیل « نئاندرتال ها »، نسبت به سایر « ژن » های کروموزوم های دیگر، کمتر در انسان های امروزی بروز یافته اند، هيچ چيزي را ثابت نمي کند و لزوماً به اين معنا نيست که « نئاندرتال ها » از « گونه ي انسان » جدا هستند و بدين مفهوم نيست که فرزندان حاصل از ازدواج آن ها با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « کم بارور » هستند! موکداً يادآوري مي کنيم که هيچ يک از اين ادعاها صجيح نيستند!

جمع بندي مطالعات فسيلي و ژنتيکي « نئاندرتال ها » و ساير « انسان ساها: Hominids »

همان گونه که ملاحظه فرموديد، با توجه به مطالعات دهه هاي اخير در حيطه هاي « فسيل شناسي » و « ژنتيک » (به خصوص مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني :  Ancient DNA »)، سوالات، ابهامات، ايرادات و اشکالات بسيار بزرگي در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان در مورد « انسان ساها : Hominids » مطرح مي گردد! که ما در اين مقاله، با توجه به حجم بيشتر مطالعات مربوط به « نئاندرتال ها » و ادعاهاي زياد « تکامل شناسان » در مورد آن ها، به صورت خاص و جزيي به آن ها پرداختيم و ضعيف، دروغ و غلط بودن بسياري از ادعاهاي تکامل شناسان در مورد آن ها را با اسناد و مدارک، بررسي نموديم. لازم به ذکر است که ادعاهاي مطرح شده پيرامون بقيه ي « انسان ساها : Hominids » بسيار ضعيف تر از « نئاندرتال ها » بوده است و بسياري از ايرادات وارده به ادعاهاي پيرامون « نئاندرتال ها »، در مورد بقيه ي  « انسان ساها : Hominids » نيز مطرح مي باشد و حتي اين ادعاها در مورد « انسان ساها : Hominids » ديگر، به دليل مدارک و شواهد کمتر تکامل شناسان درباره ي آن ها، فسيل هاي کم تعداد آن ها، عدم امکان استخراج DNA کافي از بسياري از آن ها جهت مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، با اشکالات و ضعف هاي به مراتب بيشتر و بزرگتري رو به رو مي باشد! که ما براي نمونه، به صورت مختصر، به ادعاهاي مطرح شده در مورد فسيل منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و مشکلات و ضعف هاي آن نيز اشاره کرديم!

به دليل کمبود وقت و نيز شباهت زياد استدلال ها و انتقادات مطرح شده در مورد ساير « انسان ساها : Hominids » به استدلالات و انتقادات مطرح شده در مورد « نئاندرتال ها »، از توضيح مجدد اين استدلال ها و انتقادات در مورد آن ها خودداري مي نماييم و مطالعه ي بيشتر را در اين خصوص، به مخاطبان محترم واگذار مي نماييم؛ اما مجدداً متذکر مي گرديم که نقد ادعاهاي موجود پيرامون بقيه ي « انسان ساها : Hominids »، به دلايلي که قبلاً ذکر شد، به مراتب آسان تر است!

اما بسيار جالب است که بدانيم، به موازات پيشرفت هاي علمي، روز به روز شواهد بيشتري از شباهت فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، و ساير « انسان ساها: Hominids » به « انسان هاي به اصطلاح مدرن » مشخص مي گردد! به نحوي که خود تکامل شناسان نيز به اين مسئله پي برده اند و به منظور جلوگيري از سقوط و شکست قطعي « فرضيه هاي ضعيف » خود، به عقب نشيني آرام، بي صدا و نامحسوس از ادعاهاي اوليه پرداخته و به اصلاح آن دست زده اند! در واقع مانند فرماندهي که از سقوط و شکست کامل لشکر خود مي ترسد و جهت جلوگيري از شکست سنگين، به نيروهاي تحت امر خود دستور عقب نشيني مي دهد، تکامل شناسان نيز بسيار آرام و نامحسوس، برخي از ادعاهاي به شدت ضعيف تر خود را به مرور زمان تغيير داده اند تا مانع از سقوط و نابودي بقيه ي « فرضيه ها » ي خود شوند!

يک مثال جالب در اين زمينه، تغييرات نامحسوس تصاوير هنري و مجسمه هاي « نئاندرتال ها »، از ابتداي قرن 20 تا زمان کنونی مي باشد!!!(222) به نحوي که در کارهاي هنري و رسانه هاي جمعي، ابتدا « نئاندرتال ها » به صورت موجوداتي « وحشي »  و « مشابه ميمون » معرفي مي شدند، اما به تدريج در طي زمان به ترتيب به صورت موجوداتي « کودن »، « عقب افتاده »، « کمي اجتماعي »، « کاملاً اجتماعي »، « ابزار ساز »، « متفکر »، « داراي شخصيت » و نهايتاً کاملاً مانند « انسان » به نمايش در آمده اند!!! مقاله ي جالبي در اين خصوص به صورت آنلاين منتشر شده است که سير تغييرات « نئاندرتال ها » را در ديدگاه تکامل شناسان طي 100 سال اخير نشان مي دهد!:(222)

يک مثال جالب در مورد ديدگاه و تبليغات تکامل شناسان پيرامون « نئاندرتال ها »، تغييرات نامحسوس تصاوير هنري و مجسمه هاي « نئاندرتال ها »، از ابتداي قرن 20 تا زمان کنونی مي باشد!!! به نحوي که در کارهاي هنري و رسانه هاي جمعي، ابتدا « نئاندرتال ها » به صورت موجوداتي « وحشي »  و « مشابه ميمون » معرفي مي شدند، اما به تدريج در طي زمان به ترتيب به صورت موجوداتي « کودن »، « عقب افتاده »، « کمي اجتماعي »، « کاملاً اجتماعي »، « ابزار ساز »، « متفکر »، « داراي شخصيت » و نهايتاً کاملاً مانند « انسان » به نمايش در آمده اند!!! مقاله ي جالبي در اين خصوص به صورت آنلاين منتشر شده است که سير تغييرات « نئاندرتال ها » را در ديدگاه تکامل شناسان طي 100 سال اخير نشان مي دهد که شما در تصاوير فوق، بخش هايي از آن را ملاحظه مي فرماييد (تصاوير به ترتيب از بالا به پايين و از چپ به راست مرتب شده اند)585

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، تکامل شناسان در يک عقب نشيني تاکتيکي آرام، نامحسوس و زيرکانه، از ادعاهاي اوليه ي خود پيرامون « نئاندرتال ها » پا پس کشيدند؛ اما به منظور پرهيز از اطلاع مخاطبان از تناقضات ادعاهاي قبلي آن ها با کشفيات جديد، عقب نشيني خود را به آرامي انجام دهند تا بدون ايجاد هيچ گونه سوء ظني، مانع از انتقادات جدي تر منتقدان شوند!!!

البته چنين حرکات موذيانه اي، اولين و آخرين حقه و دغلکاري « تکامل شناسان » نبوده و نخواهد بود و آن ها همواره سياست هاي مبتني بر دروغ و فريب خود را دنبال خواهند نمود!!

از ديگر موضوعات مورد علاقه ي تکامل شناسان، مسئله ي وجود جد مشترک براي « انسان ها »، « ميمون ها »، « شامپانزه ها » « لمور ها »، « بابون ها »، « انسان ساها : Hominids » و … مي باشد! به خصوص که با توجه به رد « توالي فسيلي خطي » مربوط به « انسان ساها : Hominids » در مجامع آکادميک و جايگزيني اين توالي فسيلي توسط « توالي فسيلي شاخه اي »، مسئله ي « جد مشترک » از ديدگاه تکامل شناسان، اهميت بسيار بيشتري مي يابد!

نکته ي جالب اين که تکامل شناسان به صراحت درباره ي وجود « جد مشترک » براي « انسان ها »، « ميمون ها »، « شامپانزه ها »، « انسان ساها » و … صحبت مي نمايند و به وفور در مقالات، مجلات، کتب و فيلم هاي به ظاهر مستند خود، بر آن تأکيد مي نمايند، اما اين « جد مشترک : Common Ancestor »، هنوز که هنوز است، يک موجود « کاغذي » و « خيالي » است و بجز در کنب و مقالات تکامل شناسان، هيچ رد و اثر مستند، قوي و محکمي از آن يافت نشده است و يک حلقه ي مفقوده ي بسيار مهم، در ادعاهاي تکامل شناسان مي باشد:(75)

تصوير زیر که از يک ويژه نامه ي نشريه ي « TIME » انتخاب شده است، توالي شاخه اي اجدادي انسان! را نشان مي دهد (البته به زعم تکامل شناسان!). در اين توالي نيز شاخه هاي مختلفي از تنه ي اصلي منشعب شده است، اما هيچ شواهد فسيلي براي آغاز انشعاب ها، تاکنون کشف نگرديده است (دايره هاي آبي رنگ)! جالب تر اين که در تصوير نيز به اين مسئله اذعان شده است که حتي در تنه ي اصلي محل آغاز تمامي انشعاب ها که تصوير از آن با عنوان « جد مشترک : Common Ancestor » ياد مي کند، هنوز نيز هيچ فسيلي کشف نشده است (کادر زرد رنگ)!!!586

اما در نهايت، در مورد « نئاندرتال ها » و ساير « انسان ساها : Hominids » بايد اين نکته را خاطر نشان نماييم که اطلاعات جديدتر و کشفيات سال هاي اخير، روز به روز، سوالات، ابهامات و ايرادات بيشتري در مورد ادعاهاي تکامل شناسان مطرح مي نمايند و نشان مي دهند که آن چه تاکنون تکامل شناسان به عنوان « گونه »  هاي مختلف « انسان ساها : Hominids » معرفي مي کنند، چيزي غير از آن چه که تکامل شناسان مدعي آن هستند، باشند!

به صورت کلي چنين به نظر مي رسد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » پيشرفته و به عنوان « گونه » هايي جدا از « انسان ها » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از انسان ها نمي باشند!

در واقع، احتمال بسيار زيادي وجود دارد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » ابتدايي و اوليه و به عنوان « گونه » هايي جدا از « ساير جانوران شناخته شده » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از « جانوران فعلي » نباشند! بلکه با توجه به مطالبي که تاکنون در مقاله مطرح گرديد، چنين به نظر مي رسد که فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » پيشرفته همچون « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها، « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و …، نه « گونه » اي جدا از انسان ها، بلکه جزء « گونه » ي انسان ها باشند که به دلايلي همچون « تغييرات بين نژادي »، « ابتلا به بيماري هاي مختلف » اعم از ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »(34)، « کمبود ويتامين D » و … دچار تغييرات اسکلتي بوده باشند!

همچنين بسيار محتمل است که « انسان سا ها : Hominids » ي به اصطلاح ابتدايي و اوليه (به زعم تکامل شناسان!) همچون « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis »(14)، « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »(86)، « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »(84) و …، در عمل و در عالم واقع، « ميمون ها »، « گوريل ها » و « شامپانزه ها » ي دچار بيماري هاي مختلفي همچون « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » و …T و يا برخي ميمون هاي انقراض يافته، باشند!:(29و30و96)

ناهنجاری « سر قایقی (اسکافو سفالی) : Scaphocephaly » یا به عبارت دیگر « دولیکو سفالی :Dolichocephaly » در چند نوزاد. این ناهنجاری در بسیاری از جانوران دیگر نیز دیده می شود.587

تصاوير مربوط به جمجمه ي « شامپانزه » (کادر سبز رنگ سمت راست) و جمجمه ي منتسب به يک « جنوبي کپي : Australopithecus » (کادر زرد رنگ سمت چپ). مقايسه ي دو جمجمه، اين نکته را به ذهن متبادر مي سازد که ممکن است آن چه که به عنوان جمجمه ي  « جنوبي کپي : Australopithecus »، ارايه شده است، در عمل جمجمه ي يک « شامپانزه ي » مبتلا به يک ناهنجاري جمجمه اي مانند « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » باشد!!!588

با در نظر گرفتن مطالب ذکر شده، شايد بتوان گفت که فسيل هاي منتسب به « انسان سا ها: Hominids » در « توالي هاي فسيلي » مختلف شامل توالي هاي فسيلي « خطي » و « شاخه اي »، عملاً و در عالم واقع، به صورت طيف هاي موجود در تصاوير زير، باشند:

با توجه به مطالبي که گفته شد، احتمال بسيار زيادي وجود دارد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » ابتدايي و اوليه و به عنوان « گونه » هايي جدا از « ساير جانوران شناخته شده » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از « جانوران فعلي » نباشند! بلکه با توجه به مطالبي که تاکنون در مقاله مطرح گرديد، چنين به نظر مي رسد که فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » پيشرفته همچون « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها، « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و …، نه « گونه » اي جدا از انسان ها، بلکه جزء « گونه » ي انسان ها باشند که به دلايلي همچون « تغييرات بين نژادي »، « ابتلا به بيماري هاي مختلف » اعم از ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »، « کمبود ويتامين D » و … دچار تغييرات اسکلتي بوده باشند! همچنين بسيار محتمل است که « انسان سا ها : Hominids » ي به اصطلاح ابتدايي و اوليه (به زعم تکامل شناسان!) همچون « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis »، « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »، « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »و …، در عمل و در عالم واقع، « ميمون ها »، « گوريل ها » و « شامپانزه ها » ي دچار بيماري هاي مختلفي همچون « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » و …، و يا برخي ميمون هاي انقراض يافته، باشند!589

با توجه به مطالبي که گفته شد، احتمال بسيار زيادي وجود دارد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » ابتدايي و اوليه و به عنوان « گونه » هايي جدا از « ساير جانوران شناخته شده » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از « جانوران فعلي » نباشند! بلکه با توجه به مطالبي که تاکنون در مقاله مطرح گرديد، چنين به نظر مي رسد که فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » پيشرفته همچون « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها، « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و …، نه « گونه » اي جدا از انسان ها، بلکه جزء « گونه » ي انسان ها باشند که به دلايلي همچون « تغييرات بين نژادي »، « ابتلا به بيماري هاي مختلف » اعم از ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »، « کمبود ويتامين D » و … دچار تغييرات اسکلتي بوده باشند! همچنين بسيار محتمل است که « انسان سا ها : Hominids » ي به اصطلاح ابتدايي و اوليه (به زعم تکامل شناسان!) همچون « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis »، « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »، « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »و …، در عمل و در عالم واقع، « ميمون ها »، « گوريل ها » و « شامپانزه ها » ي دچار بيماري هاي مختلفي همچون « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » و …، و يا برخي ميمون هاي انقراض يافته، باشند!

590 در هر صورت، احتمالاتي که در چند صفحه ي اخير مطرح است، در حد يک « احتمال » قوي مطرح است! اما آن چه « يقيناً » و « به وضوح » مشخص است، اين است که ادعاهاي تکامل شناسان در مورد فسيل هاي مکشوفه و به خصوص فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids »، کودکانه، غلط، فريبکارانه و برخلاف کشفيات جديد علمي است و اصرار تکامل شناسان بر مفروضات غلط قبلي و اطلاعات کهنه شده و غير قابل اعتماد دهه هاي قبل از يک سو، و استفاده از سانسور، فشار و بايکوت رسانه اي در خصوص کشفيات جدید نقض کننده ي ادعاهاي باطلشان از سوي ديگر، نشان مي دهد که بر خلاف ژست به ظاهر علمي و روشنفکرانه ي اين جمع، در عرصه ي علمي، عملي و اخلاقي، بسيار ضعيف، دغلکار و خبيث مي باشند! ان شاء الله که جامعه ي علمي ما نيز به اين واقعيت، واقف شود!

ادامه دارد …

خادم الامام (عج) – وعده صادق

بخش بعد: لزوم بازنگري در مورد ساير فسيل هاي مکشوفه….

منابع و مآخذ

Wall JD, Kim SK (2007) Inconsistencies in Neanderthal Genomic DNA Sequences. PLoS Genet 3(10): e175. doi:10.1371/journal.pgen.0030175

Essentials of Genomic and Personalized Medicine (E-Book), Geoffrey Ginsburg, Huntington Willard,  Academic Press; 1 edition (October 8, 2009), (Page 21). Gannett, Lisa, “The Human Genome Project”, The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2010 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL = <http://plato.stanford.edu/archives/fall2010/entries/human-genome/>. http://www.answers.com/topic/human-genome-project http://en.wikipedia.org/wiki/Human_Genome_Project

Thorisson, G. A., Smith, A. V., Krishnan, L., and Stein, L. D. (2005) The International HapMap Project Web site. Genome Res. 15, 1592–1593. The International HapMap Consortium (2007) A second generation human haplotype map of over 3.1 million SNPs. Nature, 449, 851–861. The International HapMap Consortium (2010) Integrating common and rare genetic variation in diverse human populations. Nature 467: 52–58.

http://ghr.nlm.nih.gov/handbook/genomicresearch/snp http://ase.tufts.edu/chemistry/hhmi/documents/Protocols/Maternal%20Ancestry_Introduction_Reworked_Aug_25_2011.pdf http://www.answers.com/topic/single-nucleotide-polymorphism http://en.wikipedia.org/wiki/Single_nucleotide_polymorphism

Lobo, I. (2008) Copy number variation and genetic disease. Nature Education 1(1):65. Beckmann, J. S., et al. Copy number variants and genetic traits: Closer to the resolution of phenotypic to genotypic variability. Nature Reviews Genetics 8, 639–646 (2007).doi:10.1038/nrg2149 Check, E. Patchwork people. Nature 437, 1084–1086 (2005).doi:10.1038/4371084a Feuk, L., et al. Structural variation in the human genome. Nature Reviews Genetics 7, 85–97 (2006).doi:10.1038/nrg1767 Iafrate, A. J., et al. Detection of large-scale variation in the human genome. Nature Genetics 36, 949–951 (2004) doi:10.1038/ng1416 Pollack, J. R., et al. Genome-wide analysis of DNA copy number changes using cDNA microarrays. Nature Genetics 23, 41–46 (1999).doi:10.1038/12640 Redon, R., et al. Global variation in copy number in the human genome. Nature 444, 444–454 (2006). Sebat, J., et al. Large-scale copy number polymorphism in the human genome. Science 305, 525–528 (2004). http://www.answers.com/topic/gene-copy-number http://en.wikipedia.org/wiki/Copy-number_variation

Redon, R., Ishikawa, S., Fitch, K.R., et al., 2006.Global variation in copy number in the human genome. Nature 444, 444–454. Sebat J, Lakshmi B, Troge J, Alexander J, Young J, et al. (2004) Large-scale copy number polymorphism in the human genome. Science 305: 525–528. doi: 10.1126/science.1098918 Iafrate AJ, Feuk L, Rivera MN, Listewnik ML, Donahoe PK, et al. (2004) Detection of large-scale variation in the human genome. Nat Genet 36: 949–951. doi: 10.1038/ng1416

Sarker S and Tauber A. Fallacious claims for HGP. Nature 1991; 353: 691. It Ain’t Necessarily So: The Dream of the Human Genome and Other Illusions (E-Book), Richard Lewontin; New York Review Books; (September 30, 2001), (Page 178). Gannett, Lisa, “The Human Genome Project”, The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2010 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL = <http://plato.stanford.edu/archives/fall2010/entries/human-genome/>.

P. Noonan et al., ‘Sequencing and Analysis of Neanderthal Genomic DNA’, Science 314(2006): 1113-18. Green RE, Krause J, Ptak SE, Briggs AW, Ronan MT, et al. (2006) Analysis of one million base pairs of Neanderthal DNA. Nature 16: 330-336.

Prüfer, K. et al. (2014) The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains. Nature 505, 43–9.doi:10.1038/nature12886

Ehrenberg, R. (2011), Humans: Humans benefited by interbreeding: Important immune system DNA came from Neandertals. Science News, 180: 13. doi: 10.1002/scin.5591800814 Green, R. E., et al. 2010. A Draft Sequence of the Neandertal Genome. Science 328(May 7): 710-722. doi: 10.1126/science.1188021. Vernot B, Akey JM. Resurrecting Surviving Neandertal Lineages from Modern Human Genomes.Science.2014 Jan 29. Prüfer, K. et al. (2014) The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains. Nature 505, 43–9.doi:10.1038/nature12886

Hammer MF, Woerner AE, Mendez FL, Watkins JC, Wall JD (2011) Genetic evidence for archaic admixture in Africa. Proc Natl Acad Sci U S A 108: 15123–15128. Ewen Callaway, “Hominin DNA Baffles Experts,” Nature, Vol. 504, 5 December 2013. pp. 16–17. Green, R. E., et al. 2010.A Draft Sequence of the Neandertal Genome. Science 328(May 7): 710-722. doi: 10.1126/science.1188021. Prüfer, K. et al. (2014) The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains. Nature 505, 43–9.doi:10.1038/nature12886

Sriram Sankararaman, Swapan Mallick, Michael Dannemann, Kay Prüfer, Janet Kelso, Svante Pääbo, Nick Patterson, David Reich. The genomic landscape of Neanderthal ancestry in present-day humans. Nature, 2014; DOI: 10.1038/nature12961

Gleicher N, Kim A, Weghofer A, Barad DH: Differences in ovarian aging patterns between races are associated with ovarian genotypes and sub-genotypes of the FMR1 gene. Reprod Biol Endocrinol 2012; 10: 77.

Bione S, Toniolo D. X chromosome genes and premature ovarian failure. Semin Reprod Med. 2000;18(1):51-7.

http://www.abroadintheyard.com/evolution-of-neanderthals-over-last-100-years-says-more-about-us/

منبع :  http://www.alvadossadegh.com/fa/vijhe-13/17113-217113.html

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*