تو بیایی، عید است!

تو بیایی، عید است!
“تو بیایی همه ی ثانیه‌ها، ساعت‌ها،
از همین روز، همین لحظه، همین دَم عیدند..”!
ور نیایی،همه اهل جهان زندانی ، همگی در قیدند!
شاعر قصه ما دلتنگ است، تیر او بر سنگ است؛
نقش ها نقش برآب ، ارزوهاست حباب؛
عقده ها مانده به دل ، پا فرو رفته به گل؛
کینه هایند در اوج ، می زند نفرت موج؛
کوچه ها سرد و خموش ،اسب تاریخ چموش!
لشکر یأس به صف ، قدرت  و پول هدف؛
کار تقوی است کساد، کار ابلیس رواج؛
وعده ها یکسر کذب، فکر هرکس شده حزب!
هرکجا می نگری کذب و ریاست؛
جنگ و ظلم و تبعض ، فقر و جهل و تقلید ؛
شده حرف امروز، بس دریغ از دیروز!
چهره ها زشت و کریه ،می دهد ماسک فریب!
هرچه گویم ز غم و رنج بشر باز کم است…
الغرض،
آشکار است فساد ،کار این نسل تباه…
*******
لیک مهتاب امید!
تو بیائی عید است ،
همه دل ها شاد است؛
همه غم های جهان خواهد رفت؛
همه چلچله ها، طوطی ها،
از هم اکنون به بهاران وصل اند همگی می خوانند؛
آسمانی است دل ماهی ها؛
نیست بن بست دگر کوچه عشق؛
منظر پنجره ها دشت قشنگ ؛
لب آن نهر روان ،در کناریک گرگ آب می نوشد میش؛
مهربانی ارزان،کینه اما نایاب؛
عقده ها رفته زدل، نیست پایی در گل؛
صلح و شادی و صفا، شده هرجا حاکم؛
شاعرما دلشاد و پر از عشق و امید،
می سراید زبهار می سراید از عید؛
مهربان صاحب ما:
“بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند…
تو بیایی همه ی ثانیه‌ها، ساعت‌ها
از همین روز، همین لحظه، همین دَم عیدند..”١
______________________
١. قیصر امین پور