عنوان مقاله : جایگاه عقل و وحی
نویسنده : آیه الله مرتضی رضوی
به نام خدا
مسئول محترم دفتر جنبش نرم افزاری و توسعه علوم اسلامی
سلام علیکم
لازم دانستم به محور جزوه «سلسله کرسی های نظریه پردازی و نقد اندیشه» ـ جلسه اول ـ مطالبی را بنویسم و پرسش هائی را مطرح کنم : همان طور که در صفحه ۷ جزوه از دیگران نیز دعوت شده که نظریه شان را بنویسند .
پرسش اول : در اولین سطر جزوه فرموده اید : به دنبال پیام مقام معظم رهبری (مدظله العالی) در اواخر سال ۸۱ مبنی بر ضرورت جنبش نرم افزاری …
ویا بگوئیم فرمان مقام معظم رهبری در پاسخ به نامه دانشمند محترم آقای صادق لاریجانی و همراهان، مبنی بر ضرورت تشکیل جلسات مناظرات، چرا این همه با تعویق و تاخیر عملی می شود؟! کدام عامل و انگیزه موجب این همه تاخیر و خود داری از عمل به فرمان رهبر شده است؟ آیا مؤسسه شما یا دیگر مؤسسات موجود در حوزه، فاقد امکانات برگزاری این جلسات بود؟! یا سیاست گروهی چنین ایجاب می کرد؟
این پرسش حق هر کسی است حتی یک فرد غیر ایرانی و غیر مسلمان نیز حق دارد این پرسش را از مسئولین مؤسسات مذکور بپرسد و به پاسخ های توجیه گرانه نیز قانع نشود .
پرسش دوم : عنوان جلسه ـ همان طور که در روی جلد جزوه نیز آمده ـ عبارت است از «نسبت عقل و وحی از منظر فلسفه و مکتب تفکیک» ؛ اینک موارد زیر مطرح می گردد :
۱ ـ آیا توجه نمی فرمائید که این «تقابل»ـ تقابل عقل و وحی ـ خودش یک«انحراف» است ؟ قرآن و اهل بیت (ع) در شناخت شناسی به غیر از عقل ، به هیچ ابزاری بها ندانده و اذن ورود نمی دهند ، وپیام شان را مستقیما به عقل بشر می دهند نه چیز دیگر ، این همه آیات قرآن ؛ آیا در قرآن غیر از عقل ابزاری مدنی شده است؟ کسی که وحی را به غیر از راه عقل، بپذیرد از نظر اسلام مطرود است؛ این حضرات صدرائیان هستند که کشف و شهود را عنوان می کنند که از دیدگاه اسلام کشف و شهود دقیقا «کهانت» است و کهانت از گناهان کبیره بل اکبر الکبایر بل عامل خروج … و این اصل مسلم و مورد اجماع فرقه های اسلامی است؛ (برای نمونه فقط ، به حدیث ۶۶ ج ۲ ص ۳۰۸ بحار توجه فرمائید و نیز به فتوای همه فقها اجماعا ) .
عرفان سرخ پوستی ، هندوئی ، بودائی و آن چه امروز عرفان ما (عرفان اصطلاحی) نامیده می شود همه از یک قبیل بل که مال ما زائیچه أی از آنهاست ، و اروپائیان نام همه این کهانتها را «عرفان»گذاشته اند، و کاهنهای ما هیچ فرقی با کاهنهای سرخ پوست ، هندوئی و بودائی در اخبار از غیب ندارند .
از بینش اسلام اخبار از غیب یا کار معصوم است یا کار کاهن، و بس؛ این موضوع که زمانی برای مسلمانان کاملا روشن بود امروز در ایران ما طوری رواج نادرست یافته که شرح آن به کتاب مستقل نیازمند است .
پس این حضرات صدرائیان هستند که باید ثابت کنند غیر از عقلا، کشف و شهود نیز ابزاریت دارد نه مخالفین آنان.
۲ـ آیا دراین مناظره طرفین بحث به فرض پذیرش چیزی به نام«وحی»بحث میکنند؟ در این صورت بحثشان یک «بحث فلسفی» نیست، یک «بحث و مناظره کلامی » است و موضع گیری حضرات در محدوده «تعبد» است ؛ در این صورت مراد از لفظ «فلسفه» چیست؟
چرا اعلام نکردید ، روشن نکردید که موضوع بحث یک موضوع فلسفی است یا کلامی تا مخاطبان با آگاهی کامل بشنوند و با آگاهی کامل بفهمند و با آگاهی کامل گزینش کنند ؛ این چه روش نادرستی است؟!
۳ـ عبارت «از منظر فلسفه و مکتب تفکیک» ، نادرست است زیرا لفظ فلسفه مطلق آمده و اعلام نشده مراد کدام فلسفه است؟ فلسفه افلاطون، ارسطو، کانت، دکارت و … و … آیا در دنیا فلسفه فقط ارسطوئیات است؟ یا فقط صدرائیات است؟ چرا ذهن طلاب جوان را این گونه بسته و محدود بار می آوریم؟ اگر پسوند «ارسطوئی» یا «صدرائی» را می آوردیم روشن می شد که در جهان فلسفه های زیادی هستند که همگی فلسفه ارسطوئی و صدرائی را از بن و بیخ مصداق «خیالات» می دانند .
۴ـ اول باید روشن شود که «اسلام خود یک مکتب و یک فلسفه است یا نه؟!!!» اگر اسلام یک مکتب و فلسفه نیست (مانند مسیحیت پس از عیسی) در این صورت هم بحث کردن و هم جلسه مناظره تشکیل دادن و هم صرف وقت و امکانات برای آن یک کار بیهوده است؛ چیزی که «مکتب» نیست چه حقی دارد در قبال مکتب ها قرار گیرد یا مطرح شود .
و اگر اسلام یک مکتب است باید عنوان جلسه چنین باشد :
«جایگاه عقل در مکتب یونانیات و در مکتب اسلام»؛
واین است معنای بحث فلسفی، و اگر بفرمائید مکتب ملا صدرا نیز اسلام است پس موضوع جلسه و بحث جلسه یک موضوع و بحث کلامی است نه فلسفی؛ یعنی دو برداشت از اسلام در مقابل هم بررسی می شوند یک برداشت صدرا و دیگری برداشت مکتب تفکیک اما از آغاز ورود یونانیات به اسلام تا به امروز، مخالفین آن ـ از هشام بن حکم تا به امروز ـ آن را به عنوان «غیر اسلامی» رد کرده اند و هیچ فرد مخالفی آن را به عنوان فرقه أی از مسلمانان رد نکرده اند .
دربحبوحه مباحثات کلامی میان اشعری، معتزلی، شیعه، اهل ظاهر و حتی خوارج، همیشه روند بحث در بستر «مباحثات داخلی و درون اسلامی» جاری بوده و ردیه ها نیز مبتنی بر «تعبد» و محدود به چهارچوبه «کلامی» بوده است اما همیشه مخالفت بایونانیات به عنوان «تعالیم غیر اسلامی» و «برون مکتبی»بوده و هست و هرگز با پیروان افلاطون و ارسطو بحث کلامی نبوده ونیست ونباید باشد .
درست است میان (مثلا) طرفداران ابن سینای مشایی باطرفداران ملا صدرا مباحث داخلی بوده و هست که حالت یک مباحثه کلامی به خود می گیرد ؛اما این به خودشان مربوط است نه به دیگران که هردوی آن ها را غیر اسلامی و وارداتی می دانند و با آنان بحث فلسفی میکنند؛ مکتب تفکیک اساس یونانیات را رد میکند و آن را خارج از اسلام می داند ـ با اینکه بنده عضو مکتب تفکیک نیستم اما اصول راه و روند آنان را کاملا صحیح می دانم .
انداختن یک بحث کاملا فلسفی ومکتبی به بستر کلام ،مخاطبان و داوران ومتفکران را سرگردان می کند و این بلایی است که قرنها بااندیشه تشیع بازی کرده است؛ چرا نمی گذاریم فکر طلبه و دانشجوی جوان در بستر صحیح جاری شود؟
۵ ـ کار ما در قبال یونانیات با تکیه به آیه و حدیث نیست تا بحث مان یک بحث کلامی باشد، یک مباحثه دقیقا فلسفی است.
تقابل عقل و وحی، تقابل عقل و دین، در مسیحیت جایگاه دارد که از هیچ تبیینی برخوردار نیست و آنچه در مسیحیت و جود ندارد «هستی شناسی» است و تکیه ایی برعقل ندارد یعنی آنچه در مسیحیت وجود ندارد فلسفه است مسیحیت مکتب نیست صرفا نوعی تربیت است و بس.
کسانی که در میان مسلمانان خودشان را فلاسفه نامیدند برخوردشان با اسلام درست برخورد فلاسفه اروپا با مسیحیت در عصر اسکولاستیک است که مسیحیت را یک «مکتب معقول» نمی دانستند و به وسیله ارسطوئیات آن را «معقول» می کردند؛ آیا صدرائیان به این وحدت خودشان با فلاسفه اسکولاستیک توجه ندارند؟
اگرحضرات اسلام را یک مکتب و فلسفه میدانند و آن را مانند مسیحیت موجود، نمی دانند؛ پس چرا مکتب های دیگر را به اسلام نفوذ می دهند و اسلام را از پایه و اساس عوض می کنند؟ آیا این اصل مسلم و بدیهی (که مورد اجماع انسان های عاقل است) را نمی پذیرند که تبیین یک مکتب به وسیله مکتب دیگر تخریب هر دوی آنهاست ـ؟! آیا این بدیهی را انکار می کنند.
بحث ما با صدرائیان یک بحث فلسفی است یعنی فرض می کنیم (نعوذ بالله) اساسا چیزی به نام اسلام نیامده، تنها با ادله عقلی، مکتب ملا صدرا را رد می کنیم؛ از آن جمله پایه های اولیه و مبانی اساسی آن را، به شرح زیر:
صادر اول یعنی چه؟!!! :
کدام برهان عقلی بر صدور صادر اول از وجود خداوند ، ارائه شده است؟ اساسا «صدور» یعنی چه؟ «خداوند مصدر» است یعنی چه؟
با هر تاویل و با هر توجیه و با هر تصویر ذهنی، صدور یک شئ از شئ دیگر، لازم گرفته هر دوی آنها متغیر ، محدود و مکانمند، و زمانمند باشند زیرا «صدور» یک «حرکت» است، حرکت عینی زمان، عین تغییر، عین مکان، است و جمله «کل متغیر حادث» شاه بیت هر اندیشه فلسفی است.
تفکیک هیولا از صورت، یعنی چه؟!!! :
آیا در عالم کائنات هرگز ماده أی بدون صورت، وجود داشته تا این تفکیک در واقعیت عالم هستی درست باشد؟ آخر، این مسائل از بدیهیات اولیه است چرا یک تفکیک فرضی ذهنی را پایه هستی شناسی قرار می دهیم؟
تفکیک وجود از ماهیت یعنی چه؟
آیا در عالم کائنات وجودی فارغ از ماهیت هست تا این تفکیک را پایه اصلی هستی شناسی قرار دهیم؟ چرا این بدیهی را زیر پا گذاشته و با یک تفکیک فرضیه صرفا ذهنی به هستی شناسی می پردازیم و فرق میان توهمات و فلسفه را از بین می بریم؟ این فلسفه نیست به وضوح کامل یک سفسطه هست؛ باید آقایان در جلسات بحثی و یا مناظره أی به این پرسش های روشن و بین پاسخ بگویند؛ که پایه های اصلی ارسطوئیات و صدرائیات به این نادرست های بین، مبتنی است نه به مباحث ریز و فرعی به پردازند.
تفکیک جوهر از عرض، یعنی چه؟!!! :
آیا در کائنات جوهری بدون عرض و یا عرضی بدون جوهر، وجود دارد تا آن را پایه اصلی یک فلسفه قرار دهیم؟
کدام عقل، کدام عاقل، کدام فکر، حتی کدام عقل معمولی، عاقل معمولی، فکر معمولی ـ نه عقل و عاقل و متفکر در حد بالا ـ تجویز می کنند که فرضیات ذهنی را پایه و اساس هستی شناسی در عرصه واقعیات جهان، بدانیم؟
عنوان جمله را «نسبت عقل با وحی» می گذارید، مرادتان از عقل همان «ذهنی»، «ذهن فرض کننده» است؟ در این صورت فرض محال هم محال نیست؛ آیا این فلسفه و بحث فلسفی است؟
ابتدا باید ثابت شود در «حکمت متعالیه» صدرا اساسا عقلی به کار رفته است؟ تا سپس آن را در مقابل وهمی قرار دهید؛ و اول باید ثابت کنید آیا مکتب ملاصدرا اساسا بر عقل مبتنی است تا فلسفه شود و سپس آن را «فلسفه» بنامید و روی جلد جزوه تان بنویسید.
علاوه کنید بر این سه اصل اصول ۲۸ گانه پایه أی حکمت متعالیه را که در کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه ص۲۳۷ تا ۲۴۰ » آورده ام؛ حضرات پاسخ این پرسش های اساسی را بدهند بحث را منحرف نکنند.
صدرائیان ابتدا «ذهن فرض کننده»، «ذهن خیال پرداز» را «عقل» می نامند سپس فرض ها و فرضیه های شان را «معقول» می نامند و از جانب دیگر اسلام را مثل مسیحیت فاقد عنوان «مکتب» می دانند آن گاه مثل توماس آکوینی می آیند و این دین فاقد فلسفه و فاقد عقل را با یونانیات ترمیم می کنند.
عقول عشره یعنی چه؟!!! :
کدام برهان؟ کدام دلیل غیر از خیال بر عقول عشره اقامه شده؟ عقول عشره که ۹ تای آن ها بر افلاک ذی شعور، تطبیق می شد هم پایه الهیات و هم پایه طبیعیات ارسطوئیان و صدرا بود، غلط بودنش مسلم گشت؛ اما ما دو دستی به این فلسفه آوار شده چسبیده ایم.
۶ ـ در جزوه و نیز برگی که به محور همان جلسه پخش شده، سخن از «معاد ابن سینا» آمده که او معاد را به طور تعبدی می پذیرد نه با یقین فلسفی.
اما آنچه مسلم است این است که اسلام و آورنده آن اساسا «معاد تعبدی» را نمی پذیرد.
اولا: روزی که قرآن آمد و مخاطبش عرب بت پرست و غیر معتقد به معاد، بود؛ آیا از آنان می خواست که به طور تعبدی معاد را بپذیرند؟
اساسا چنین چیزی، چنین مباحثه أی، چنین تبلیغی امکان دارد؟ آیا امکان دارد از کسی که اساس قرآن را نپذیرفته و هنوز اول تبلیغ است از او توقع داشت که به طور تعبدی معاد را بپذیرد؟ آیا چنین کاری از یک فرد معمولی (که دیوانه باشد) پذیرفته است؟ تا چه رسد به اسلام، به قرآن و وحی.
تقریبا همه آیاتی که به معاد «در بسترتبیینی» مربوط اند همگی مکی هستند و در مکه نازل شده اند، یعنی در بدو تبلیغ و آغاز رسالت.
اگر ابن سینا گرفتار «کیهان شناسی ارسطوئی» نمی شد می فهمید که همه آیات کیهان شناسی قرآن برای تبیین معاد است و استدلالی کاملا عقلی است برای اثبات معاد؛ و نیازی به «معاد تعبدی» نداشت.
اسلام «تعبد» را در اصول دین نمی پذیرد تنها در «تقنین» و احکام از مخاطب می خواهد که تعبدا قبول کند آن هم از مخاطبی که اصول دین را به طور استدلالی پذیرفته است نه از هر مخاطبی.
از نظر اسلام هر کس به توان فهم و اندیشه خودش باید از موضع دلیل، به اصول دین معتقد باشد به طوری که در حدیث «علیکم بدین العجائز» استدلال آن پیرزن بی سواد را، برای خودش کافی می داند.
اصل و اساس معاد (علاوه بر تبیینات کیهان شناسی و هستی شناسی) در خود توحید نهفته است که اگر معاد نباشد، عدل خدا زیر سؤال می رود؛ آیا این یک استدلال فلسفی نیست؟ تعبدی است؟!
۷ ـ این مباحثه خنثی یعنی چه؟ آیا ره آورد و محصول و نتیجه حاصل از این جلسه را برآورد کرده اید؟ چه چیزی از این صرف وقت وامکانات برای حوزه و حوزویان حاصل شد؟ کدام مشکل حل گشت؟ کدام پرسش به پاسخ رسید؟ چه چیزی عاید طلاب شد غیر از اضطراب فکر عمومی؟ این فعالیت خنثی چه سودی دارد؟ این دور باطل چندین قرنی، چیست؟
این چه منتی است که بر مقام معظم رهبری گذاشته می شود؟ آیا خواسته رهبر این و این چنبن است؟ آیا نظر عده أی از… .
بنده که کوچک تر از همه کوچک ها هستم حاضرم با بزرگان و سران صدرائیان در مسائل فوق و آن ۲۸ اصل، بحث فلسفی و یا مناظره فلسفی داشته باشم، اینک بسته به نظر شماست.
تاریخ : ۳۰/۰۲/ ۱۳۸۴