جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
آخرین مطالب
خانه » آیا مخلوقات از ذات خداوند صادرشده، یا زائیده شده یا مترشح شده یا تراوش کرده اند؟!!!

آیا مخلوقات از ذات خداوند صادرشده، یا زائیده شده یا مترشح شده یا تراوش کرده اند؟!!!

عنوان مقاله : صدور

نویسنده : آیت الله مرتضی رضوی

بنام خدا

حضور ….

سلامٌ علیکم. پیرو مباحثه پیشین خواستم در مورد مسئله «آیا پیامبر اسلام (ص) صادر اول است؟» به طور کتبی مطالبی را به حضور جناب عالی ارائه نمایم .

همان طور که ابراز کرده اید یکی از باید های مورد توجه شما این است که: دست اندر کار یک علم باید به تاریخ و سرگذشت تاریخی آن علم اهمیت بدهد.

متاسفانه این نکته بل این اصل مهم، مورد غفلت یا کم توجّهی برخی از دانشمندان ما قرار می گیرد. مرحوم احمد آرام کتابی را از یک محقق ژاپنی ترجمه کرده است که موضوع آن « بیو گرافی تعدادزیادی از الفاظ عربی در عصر جاهلی و عصر اسلام» است (البته نام آن کتاب اکنون در یادم نیست) مثلاً کاربرد لفظ«کریم» را در هر دو دوره به طور مشروح بیان کرده است. چه قدر قابل تمجید است که یک فرد از آن سر دنیا قلم بردارد و در سرگذشت الفاظ عربی که موطنش غرب آسیاست بدین گونه کار دقیق و لطیف انجام دهد.

اکنون بهتر است مسئله « آیا پیامبر ـ ص ـ صادر اول است؟» را بر اساس همین باور مشترک مان از منشأ تاریخی آن شروع کنیم که این جمله و بقول اهل منطق این قضیه از کجا ناشی شده و کی وارد اصطلاحات برخی از حضرات شده است؟ ـ ؟

منشأ تاریخی:

۱ ـ در قرآن و حدیث چیزی، لفظی، جمله أی به شکل«صادر اول» نه در مورد آن حضرت(صلوات الله علیه واله) داریم ونه در هر مورد دیگر .

۲ ـ و این از مسلمات است که اصطلاح«صدور» ونیز«صادر اول» از ابتکارات انحصاری مکتب ارسطو، است. که هم مبنای هستی شناسی ارسطوئیسم در الهیات است و هم مبنای اساسی آن در طبیعیات، اگر در سایر مسائل فلسفه ارسطو بتوان خط مرزی تعیین کرد و برخی را مخصوص الهیات و برخی را مخصوص طبیعیات دانست، در مورد«صادر اول» به هیچ وجه امکان چنین تفکیکی وجود ندارد، صادر اول خشت اول فلسفه ارسطو است که هم طبیعیات و هم الهیاتش بر آن مبتنی است.

فلسفه ارسطوئی منهای صادر اول همان طور که ماوراء الطبیعه اش آوار می شود طبیعیاتش نیز متلاشی می گردد. هر دو بخش مکتب او بر همین پایه واحد مبتنی است که در الهیات رابطه خالق با خلق را بیان می دارد‎‏‎و در طبیعیات‏‏ نظام هستی و آن ۹ فلک موهوم ارسطو را.(امید وارم این توضیح واضحات را تحمل فرمائید).

در«نقد مبانی حکمت متعالیه» توضیح داده ام که اساس تمسک ارسطو به چیزی به نام«صدور» و«صادر اول» سرگردانی و ناتوانی او در قبال این پرسش بود که«خداوند آن اولین پدیده را از چه چیز خلق کرد؟» از عدم که نمی شود چیزی خلق شود زیرا عدم عدم است یا از چیز دیگر خلق کرده و یا از وجود متعال خودش. در صورت اول مسئله سر از تسلسل در می آورد و در صورت دوم لازم گرفته که وجودخداتجزیه شودوبخشی از آن به مخلوق اولیه تبدیل شود. لذا او دست به دامن«صدور» شد.

شاید در عصر او(بل تا ظهور اسلام) همگان مثل او در این بن بست گیر کرده بودند وچیزی از«ایجاد» به ذهن شان خطور نمی کرد تا اسلام از راه رسید و چیزی بنام«عالم امر» و«کن فیکو ن» درمقابل «عالم خلق» مطرح کرد و در مورد آن پدیده اولیه«ایجاد» را به جای«خلق» قرار داد.

تز صادر اول یا معادل آن«عقل اول»درکنار۹عقل دیگراز عقول عشره، همچنان مستمسک ارسطوئیان بود و آن چه را که افلاطون با مُثل حل می کرد اینان با عقول عشره شان حل می کردند.

هنگامی که ارسطوئیات وارد جامعه مسلمانان شد عده أی آن را به طور در بست پذیرفتند و دیگران نیز آن را به طور در بست رد کردند آنان که پذیرفتند یا از اصل مهم«عالم امر» و«ایجاد» که اسلام آورده بودغافل بودندیاتغافل کردند.و آنان که رد می کردند به تبیین و پرورش اصل«عالم امر» نپرداختند. در این میان تنها برخی از اصحاب ائمه(ع) با نقل تبیینات امامان شان به آن توجه کردند.پس از عصر غیبت صغرادست اندرکاران فلسفه ارسطوئی باپرورانیدن وتوسعه اصول ارسطوئیسم اصل«عالم امر» را که نص قرآن ونیز مسلّم عقلی و نص روایات است به زیر رسوبات روز افزون کشانیده و کاملاً مدفون کردند در حدی که این اصل بزرگ حتی به عنوان فرعی ترین فرع، نیز تلقی نگشت و از عرصه دیداهل دانش پنهان گشت.

درد ناکتر این که برخی از بزرگان شیعه با این که به آیه«له الا مروله الخلق» توجه داشتند و احیاناً فرق این دو را نیز توضیح داده اند باز دو دستی به«صادر اول» چسبیده اند.

نمی دانم، در شگفتم برخی از دانشمندان ما باصطلاح مو را از ماست می کشند ظرایف و دقایقی را توضیح می دهندکه درمیان هیچ جامعه دیگری چنین دقت ها یافت نمی شود اما چرا توجه ندارند که:

۱ ـ صدور نیز تجزیه وجود خدا را لازم گرفته است و در نتیجه ترکیب آن را.

۲ ـ صدوربالاخره یا«فعل»است یا«انفعال»،به هر صورت،باهرتوجیه وبا هر برداشت بالاخره یک«رخداد» است یک«حادثه» است ویاهرچه می خواهیدنامش رابگذاریدبالاخره یک«وقوع»است.و هر وقوع،حادثه ،رخدادو…جائی و«مکان» ی لازم دارد. پس«مکان» قبل از صدور صادر اول، وجود داشته است و صادر اول«اول» نبوده است.

و اگربگوئیم که«مکان»نیزباهمان صدور صادر اول به وجود آمده، عالم(عالم خیالی و موهوم) مجردات ارسطوئیان،باطل می شود، زیرا هر مجرد(که آنان توهم می کنند) اگر با زمان ومکان همدم شود دیگر مجرد نیست.

هیچ برهانی، هیچ دلیلی بر«صدور» اقامه نشده حتی یک برهان ناقص و یا غلط. این ترجیع بند ۲۳۵۰ سال است که به طور ارسال مسلم ترانه وار سروده می شود و هر روز رسوبی دیگر بر رسوباتی که حقایق هستی شناسی دین و فلسفه اسلام را مدفون کرده است، افزوده می شود.«الحق مرّ و ثقیل و الباطل حلو و خفیف».

عالم امر، کن فیکون، ایجاد و احداث، در جای جای قرآن و احادیث آمده است اما عقاب های سپهر پیمای ما دانه های ریز ارسطوئیات را می بینند و از دیدن دام بزرگ آنان ناتوانند ـ !؟!

در غوغای بزرگ«آیا قرآن مخلوق است یاقدیم» ائمه طاهرین ما هیچ کدام از طرفین این پرسش بزرگ را نپذیرفتند فرمودند«القرآن مُحدث» قرآن نه مخلوق است و نه قدیم بل «احداث» شده است، ایجاد شده است، مربوط به عالم امر است، مانند آن اولین پدیده ایجاد شده است.

برخی از بزرگان عرصه آسمان دانش، و موشکافان علم و اندیشه ما چرا قدمی درجمله «القرآن محدث» بر نداشتند. چرا؟. برای اینکه برخی از هر نوع فکر فلسفی حتی از«فلسفه اهل بیت ـ ع ـ» گریزان شدند و اسلام رافاقد فلسفه (!) معرفی کردند و برخی دیگرآن قدرعاشق تخیلات و توهمات ارسطوئیسم بودندکه چشمشان ازدیدن سخنان قرآن و اهل بیت عاجزماند آری« الحب یعمی و یصم» گرچه شخص محب خیلی هم دانشمند و اهل دقت باشد. که صد البته شیطان نیز بی کار ننشسته و بر کوره باطل می دمد و اباطیل را برای ما آرایش داده جذاب می کند «الباطل حلو».

ذی المقدمه:

اکنون پس از مقدمه بالا که به منشأ اصطلاح «صادر اول» مربوط بود، به ذی المقدمه یعنی منشاء«پیامبر ـ ص ـ صادر اول است» می پردازم برای توضیح این مطلب باز ناچارم به مقدمه دیگر بپردازم و آن داستان«تکامل» است:

تکامل در مکتب ارسطوئیان : برداشت و فهم عموم اندیشمندان جهان (به ویژه در یکی دو قرن اخیر) از جهان هستی و کائنات این است که این جهان و هر چه در آن است هم در ماهیت کلی و عمومی اش و هم تک تک موجودات، اعم از جماد، نبات، و جاندار، همه زمانمند هستند و در طول زمان ـ از آغاز تا کنون ـ همه و همه رو به کمال می روند، کمال کیفی و نیز کمال کمّی.

اما عوام الناس همیشه فکر می کردندکه جهان و آن چه در آن است رو به نقص بوده و تنزل می کنند مثلاً گمان می کردند (و می کنند) که انسان پیشین قوی تر، موزون تر، زیباتر با قد و قامت بلندتر، بوده است. دوستی داشتم وقتی که مرحوم آقای جوهری را می دید مجذوب قد وبالای او می شد و می گفت: سلام أی حضرت آدم.

فرهنگ یونانیان قدیم با آن الهه های متعددشان بر همین اصل«نزول» مبتنی بود آپولون، آتنا، دیانا، و … هر کدام سمبل و فرد اعلا بوده اند. جالب این است که این سمبل ها هم مبنای فکری افلاطون بود و هم مبنای فکری ارسطو با این فرق که افلاطون بر تعداد این الهه ها افزود و برای هر« نوع » یک سمبل درست کرد و تحت عنوان « مُثُل» به الهه های بی شمار معتقد شد . و ارسطو آن ها را به ده «صادر» کاهش داد و نیز اعلام کرد که آنان در شکل هیچ کدام از انواع موجودات، نیستند بل صادر اول ،«مصدر ثانی» است و بقیه عبارتند از ۹ فلک.

هم اندیشه افلاطون و هم اندیشه ارسطو هر دو در صدد سر و سامان دادن به افسانه های عوام الناس یونان بودند یکی به آن صورت و دیگری به این صورت.

سهروردی باین نکته پی برد و با خود اندیشید : اکنون که بناست فلسفه عبارت باشد از «سر و سامان دادن به افسانه های مردمی» چرابفرهنگ عامّه مردم ایران باستان ارج ندهیم؟ این فرهنگ عوام ایرانی چه چیز کمتر از اساطیر یونانی دارد؟ وانگهی امتیازاتی نیز بر آن دارد :

۱ ـ غلو و توهّم گرائی در باورهای ایران باستان کمتر از یونان قدیم است.

۲ ـ عنصر واقعیت گرائی بل حقیقت گرائی در اساطیر ایرانی بیش از اساطیر یونان است.

۳ ـ عنصری از«باور به سیر کمال» در اساطیر ایرانی دیده می شود مثلاً اینان باور داشتند که بشر ابتدا آتش را نمی شناخت و حادثه أی به دست هوشنگ، موجب«شناخت آتش» شد. فردوسی:

یکی روز شاه جهان سوی کوه                 گذر کرد با چند کس هم گروه

هوشنگ ماری را دید برای کشتنش سنگی را به دست گرفت و پرتاب کرد سنگ به سنگ دیگری بر خورد و آتش از آن پدید آمد پس از آن:

هر آن کس که بر«سنگ آهن» زدی           از او روشنائی پدید آمدی.

۴ ـ اندیشمندان ایرانی بویژه در عصر«میترائیزم» ـ آئین پیش از زردشت ـ نوعی هستی شناسی عرضه می کنند که بیش از هستی شناسی افلاطون و ارسطو به واقعیت نزدیکتر است عنصراندیشه در آن به عنصر اساطیری می چربد.پایه قرار دادن نوروظلمت کجاو پایگاه اساطیری محض یونانی کجا.

حالکه بناست فلسفه بر افسانه و فرض و «فرضیه» مبتنی شود ، نور و ظلمت ایرانی به عنوان یک «فرضیه» بهترین و عقل پسند ترین است. ـ در همین نامه از بزرگان ارسطوئیان خواهم آوردکه ارسطوئیان عقول عشره رابه عنوان صرفاًیک فرضیه مطرح کرده بودند . اما این مصداق «دم خروس و سوگندحضرت عباسی» است زیرا که ندای، تبختر آمیز حضرات ارسطوئیان گوش فلک را کر کرده است که : فلسفه باید مبتنی بر بدیهیات و مسلمات باشد نه فرضیه.

شیخ اشراق هرگز پیرو افلاطون و یا تاثیر پذیر از او نبوده و نیست تنها نکته اشتراک او با افلاطونیان در این است که وی به «احساس درون» نیز ارزش می دهد. این که او بیشتر با ارسطوئیان در گیر شده برای این است که سلطه ارسطوئیان در عصر او چنین زمینه أی را پیش آورده بود.

هر سه، افسانه و مبتنی به افسانه اند و اساس شان تخیل محض و «فرض» است لیکن انصافاً شیخ اشراق نسبت به آن دو کمتر از خیال و فرض و افسانه بهره برده است.

یاد آور می شوم : من منطق ارسطوئی را صحیح و تعلیم و تعلم آن را لازم و ضروری می دانم که در کتاب نقد مبانی توضیح داده ام. اما باید به این حقیقت و واقعیت توجه شود که فلسفه ارسطوئی اساساً ربطی به منطق ارسطوئی ندارد این فلسفه بر این منطق تحمیل شده است. این سخن در بدو شنیدن موجب شگفت شدید مستمعین می گردد ولی اگرکمی تامل کنند خواهند دید پایه اصلی فلسفه ارسطو «صدور» است صدور چه ربطی به منطق ارسطوئی دارد؟ کدام قاعده کدام قضیه ی صحیح کدام داوری کدام برهان از قواعد و قضایا و برهان های منطق ارسطوئی در اثبات صادر اول، عقول عشره، افلاک ۹ گانه، خرق و التیام افلاک، به کار رفته است؟ ـ !

بلی : ابتدا تصور و تصورات محض به کار گرفته شده، جهان خیالی و خیال انگیز تصور و تصویر شده سپس آن جهان موهوم بر این منطق تحمیلاً سوار شده و با پیچ و مهره بر آن مونتاژ شده است.

از جانب دیگر : این منطق، منطق ذهن و متدلوژی ذهن شناسی است و در موارد اساسی و مهم و زیاد با عینیات بینونت تام دارد که در آن جا شرح داده ام.

سخن در تکامل بود، انسان دیرین کاملتر از انسان امروزی، گیاهان دیرین کاملتر از گیاهان امروزی، جمادات کهن کاملتر از جمادات امروزی، افلاک در گذشته های قدیم کاملتر از افلاک امروزی و … و …

فلسفه ارسطوئی نظر به این که «منشأ موجودات را ذات خدا و وجود خدا می داند» و به «صدور» معتقد است سیر پیدایش موجودات را «از کامل به ناقص» و «از عالی به دانی» می داند ، ناچار شده است در میان موجودات به«شرف رتبی» ـ شرف رتبه أی ـ قائل شود. زیرا وجود خداوند متعال اشرف و برتر از هر موجود است.

پس بی تردید چیزی که از ذات و وجود او صادر شده در رتبه پائین و دانی قرار دارد. و صادر اول که مصدرثانی می شود، اشرف تر و برتر از صادر دوم است و همین طور تا می رسد به موجودات امروزی.

ارتجاعی تر از این بینش در عالم فکر نیامده است مگر همان افسانه های یونان قدیم، که صد البته آن افسانه پردازان هیچ ادعای علم و اندیشه نداشتند صرفاً قصه می گفتند ولی اینان هر نظر علمی را که هماهنگ با خودشان نباشد اساساً علمی نمی دانند(!!!).

ارسطوئیان بر اساس همین اصل اساسی شان که لازمه لاینفک اصل صدور است می گویند : در بررسی مراتب و رتبه ها همیشه علت تقدم رتبی بر معلول دارد و معلول هرچه دارد از علت گرفته است بنابر این نسبت میان علت و معلول یکی از سه صورت است:

۱ ـ علت و معلول در کمال و نقص (یا : علوّ و دنوّ) با هم متفاوت هستند. در این صورت هیچ فرقی با هم ندارند و یک «چیز واحد» می شوند، در حالی که دو چیز هستند. و این نادرست است.

۲ ـ علت و معلول در کمال و نقص (یا : علوّ و دنوّ) با هم متفاوت هستند و معلول اشرف تر از علت است.

این صورت با اصل صدور نا سازگار و به همین دلیل غلط است.

۳ ـ علت و معلول درکمال و نقص (یا : علوّ و دنوّ) باهم متفاوت هستند و همیشه و همه جا علت اشرف تر از معلول است.

این صورت، جان فلسفه ارسطوئی است، به طوری که اگر این اصل را از آن بگیرید همه آن آوار می شود.

ملاصدرا در اسفار، ج ۷ ص ۲۴۴ بر این سیر عالم هستی از کمال به حضیض تاکید کرده و می گوید: انّ الممکن الاشرف یجب ان یکون اقدم من الممکن الاخس و انّه اذا وجد الممکن الاخس فلابدّان یکون الممکن الاشرف منه قد وجد قبله.

بخش بعدی تاریخ این مسئله :

وقتی عده ای از این متفکران اسلامی شیفته فلسفه ارسطوئی شدند و آنرا توسعه و گسترش دادند در یک فرازی بزرگ و گردنه عظیم گیر کردند، به شرح زیر:

خوب این سیر ارتجاعی و نزولی را بپذیریم و جریان جهان و هستی را با همین اصل«کمال زدائی» رو به سقوط؛ قبول کنیم و نیز شمول این اصل را بر همه چیز بپذیریم، با اصل مسلم اسلام در مورد پیامبر اکرم ـ ص ـ چه کارکنیم او که درسلسله جاری علت و معلول خیلی دیر به دنیاآمده و پدیدگشته است پس باید از آدم تاعیسی (ع) همه انبیا برتر و اشرفتر از او باشند. در حالی که او «اشرف المرسلین» است.

یا : او که در شش صد و اند میلادی به دنیا آمده از روز تولد او تا صدور صادر اول ملیاردها علت و معلول صف کشیدند تا رسیدند به سال شش صد و اند و او را پدید آوردند پس همه آن علل و معلول ها اشرف تر از او می شوند، در حالی که او اشرف مخلوقات، اشرف کائنات است.

این مشکل بس بزرگ از زمان خالدبن یزید اموی (اولین عامل انتقال ارسطوئیات به جامعه اسلامی) تا زمان مامون (اولین مروج ارسطوئیات)، باصطلاح کاملاً «به پشت گوش» انداخته شد (‌همچنان که سارقان مال مسروقه را با هزار پایش و اهتمام به ویژه با تمسک به خاموشی و آرامش ظاهر لیکن با اظطراب شدید درونی، مخفی می کنند) سعی در پنهان داشتن این مسئله می کردند.

در زمان فارابی و ابن سینا گوشه های این موضوع پنهان شده، خود نمائی می کرد اما باز به مصداق «تجاهل العارف» دچار می شد.

ملا صدرا کمر همت بر بست و تصمیم گرفت که سارق را از این سرقت بری کند و به عنوان یک وکیل مدافع قوی در صحن محاکمه حاضر گشت، مروری در احادیث نمود به حدیث های «اول ما خلق الله انا و انت یاعلی»، «اول ما خلق الله نوری» و … رسید. گفت پیامبر ـ ص ـ همان صادر اول است که ارسطو گفته است. اما :

۱ ـ بی چاره ارسطو دچار چه شاگرد گستاخی شده که هم سخت و سفت به فلسفه او چسبیده است (دستکم در مبانی اساسی) که اگر نچسبد حکمت متعالیه داغان می شود، و هم پدر فلسفه او را در می آورد.

۲ ـ بی چاره ارسطوئیان تا زمان صدرا توان فهم و درک و یافتن این اصل صدرائی را نداشته اند با این همه باد در غبغب می انداختند و تبختر فیلسوفانه شان همه بشریت را تحقیر می کرد.

۳ ـ این نظریه صدرا بر فرض صحت مهر جهالت بر پیشانی ارسطوئیان پیش از او است که روشن می کند آنان بی خود ادعای بر تری علمی می کرده اند و صرفاً دچار توهمات شده و خودشان را یک سر و گردن از دیگران بالاتر می دانستند در عین حال به صحت اندیشه شان باور داشتند. اینک از کجا معلوم که صدرائیان نیز دچار همان توهمات نشده اندکه بل شده اند. این خاصیت ارسطوئیات است حس «خود بینی» را تحریک می کند، فرد خودش را «اوحدی» و دیگران را نادان، می انگارد و منشأ تهاجمات ملاصدرا نیز همین احساس است.

۴ ـ اگر اساس صدور بر فرض صحت داشته باشد، پیامبر ـ ص ـ می شود صادر اول و لازمه این «مصدر ثانی» بودن است که صد البته حضرات این لازمه را با تهوّر کامل می پذیرند، گرچه عده أی از آنان امروز این نکته را به پشت گوش می اندازند.

۵ ـ حدیث می گوید : «اول ما خلق الله» ، نمی گوید«اول ما صدر من الله». شاگردان کم توان شان می گویند مراد از «خَلَق» همان «صَدَر» است. حالا بیا و از دست این خام های نا پخته و یا نیمه پخته راه نجاتی پیدا کن (!).

اما صدرا چنین نمی گوید او آمده همه رتبه های زمان مند را بر هم زده و پیدایش جهان و پدیده های جهان را از تاریخ مندی ارسطوئی خارج کرده آن گاه با تفکیک ذهنی وجود از ماهیت و سرایت دادن آن به عینیات جهان واقعی، و اعتباری کردن ماهیت در عینیات جهان، واقعیات را محکوم به خیال، و خیالیات را تبدیل به واقعیات کرده، «سیر طولی» را از جهان بل از جریان علت و معلول سلب کرده و بالاخره یک آش شلّه قلم کار درست کرده که هم فلسفه ارسطو و هم عرفانِ عارفانِ حقیقی و هم دینِ دینداران و هم فهلوی گرائی شیخ اشراق و هم تصوف صوفیان و هم عشق عاشقان پسران امرد، همه و همه را در یک دیگ به نام اسفار ریخته و بر هم زده و هنوز هم بر هم می زند، پیش بند کاوه آهنگر را بر سینه و شکم انداخته و با ملاغه یونانی،کفگیرایران باستان، رشته و سبزی جوکیات هندی، نخود و لوبیای رهبانیت مسیحی، گوشت گوساله یهود سامری، را در این دیگ پر غلیان هی دارد به هم می زند. و نام این «محصول التقاطی» را فلسفه اسلام، نهاده است.

عده أی کاسه به دست در کنارش صف کشیده اند به کاسه هر کدام ملاغه أی، گاهی قاشقی می ریزد و به راه می اندازد یکی می رود بالای منبر رنگ و بوی آش کاسه اش را نشان می دهد، دیگری درپشت تریبون از عطر کاسه اش از خود بی خود شده و عنوان سخنرانیش را «مراتب وجود خدا» قرار می دهد آن هم درگنگره «عرفان امام قدس سره» که اگر امام زنده بود بی تردید این آقا را برای همین عنوان، اعدام میکرد. معلوم نیست برخی ها می خواهند چه چهره أی از امام قدس سره بسازند؟!

آقای دکتر شیخ الاسلامی ۵ دقیقه وقت می گیرد و می رود می گوید : این چه عنوانی است که حضرت حجه الاسلام و المسلمین برای سخنرانی خود انتخاب کرده مگر موضوع فلسفه و کلام، چیستی خداونداست؟ ـ ؟

به آقای دکتر می گویم : مثل این که حضرت عالی خبر ندارید حضرات سال هاست چیستی خدا را به زیربحث و تحقیق کشیده اند بیش از آن که یک فیزیولوژیست یک بدن انسان را تشریح کند. با صرف نظر از هر چیز و هر بحث دیگر مگر تنها همین جمله که«خدا همه چیز است» ـ وحدت وجود ـ عین تعیین چیستی برای خدا نیست؟

سوال: خدا چیست؟

جواب: خدا همه چیز است ـ همه اشیا‏ء یک جا خدا هستند.

آیا این تعیین چیستی برای خدا نیست؟ قرآن هرگز در مقام چیستی خدا نیامده و به تعریف سلبی بسنده کرده که سوره توحید فراز بزرگ این منطق است.

۶ ـ پس از آنکه باتمسک به حدیث های «اول ماخلق …» رسول اکرم (ص) را با صادر اول ارسطو تطبیق دادند ابتکار دیگری را نیز ارائه کردند، گفتند : همانطور که در فلسفه ارسطوئی «صادر اول» همان «عقل اول» است حدیث نیزآنرا تایید می کند زیرا در حدیث دیگر آمده «اول ما خلق الله العقل» پس پیامبر(ص) هم صادر اول است و هم عقل اول.

جالب این است که:

الف : وقتی از حضرات پرسیده می شد چرا نام صادر اول را عقل اول گذاشتید؟ می گفتند مرادمان صرفاً یک نام گذاری است مرادمان عقل به معنی عقل نیست.

ب : وقتی طبیعیات ارسطو آوار شد و بطلانش اظهر من الشمس گشت، اعلام کردند عقول عشره صرفاً یک فرضیه بود ـ که بعداً عین سخن شانرا نقل خواهم کرد ـ بنابر این عقل اول بودن پیامبر (ص) نیز صرفاً یک فرضیه بوده که امروز حضرات بطلان آنرا می پذیرند و در عین حال همیشه روی آن مانور می دهند.

ج : این حدیث نیز «خَلَقَ» آورده است نه «صَدَرَ». ـ فرق میان صدور، ایجاد، و خلق را در نقد مبانی شرح داده ام.

د : در اینحدیث لفظ «من الروحانیین»هست. متن حدیث : «اول ماخلق الله من الروحانیین العقل»، حضرات در پشت گوش انداختن به حدی رسیده اندکه در خیلی از موارد، تکه أی از یک حدیث را نادیده می گیرند ـ نومن ببعض و نکفر ببعض ـ و یا همیشه به احادیث ضعیف، بی سند، مجهول، مجعول، بدون گزینش و بدون غربال متمسک می شوند.

اکنون این حدیث را یا نمی پذیرند و یا میپذیرند. اگر نمیپذیرند چرابه آن تمسک میکنند و اگر میپذیرند پس باید جواب بگویند که : اگر پیامبر(ص) صادر اول است و نیز عقل اول ارسطوئی است و در عین حال اولین موجود روحانی است نه اولین موجود و نه اول همه اشیاء. آیا این تناقض نیست؟

هم اول همه موجودات است و هم اول همه موجودات نیست بل فقط اول موجودات روحانی است.

نا پخته أی می گوید: صادر اول یا روحانی اول یا عقل اول همه یکی هستند.

می گویم : آیا لفظ روحانیین در این حدیث شامل روح آدمی هم هست یا نه؟ ـ ؟ نمی توانید بگوئید نیست. از جانب دیگر خود صدرا روح انسان را «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء» می داند و معتقد است روح آدمی در عالم جنینی با حرکت جوهری از جسم او پدید می آید و قبلاً وجود نداشته است. پس چگونه گاهی ارواح و روحانیان را اولین پدیده می دانید و گاهی آنها را آخرین پدیده، این چه تناقضی است!؟!.

ثانیاً : صدرا «عالم ارواح قبل از ابدان» را که از مسلمات اسلام است انکار می کند، و بنابر اصل اعلام شده صدرایعنی «روح جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء» است، باید : روح رسول اکرم (ص) در عالم جنینی پیدایش یافته باشد و از جانب دیگر صادر اول باشد، این تناقض نیست؟.

حضرات با الفاظ دهن پرکن و زیبا از قبیل پیامبر صادر اول است، حضرتش عقل اول است، نه تنها عوام بل ناپختگان را بیچاره می کنند طرف چه کند این خصایل زیبا را از آن حضرت سلب کند که نمی شود. اینان همه جا و در همه مسئله ها الفاظ و اصطلاحات زیبا را تملک کرده اند و دارند تشیع را از بن و بیخ ویران می کنند.

وقت جناب عالی را گرفتم خودتان بهتر می دانید آن چه نوشتم و سرتان را به درد آوردم شمه أی از مطالب است اگر تناقضاتی را که در حکمت متعالیه(به نظر من) هست همه را بنویسم این مثنوی هفتاد من کاغذ شود. پس چیزی هم طلبکارم که کمتر وقت تان را گرفته ام.

گربه علی مرتضی:

بلی : این بود داستان پیدایش، و منشأ و رواج اصطلاح«پیامبر ـ ص ـ صادر اول» است که غیر از یک وصله و پینه و یک روفوگری ماهرانه و در عین حال موهومانه أی، بیش نیست. ارسطوئیان در وصله و پینه کردنِ ساختمان خیالی فلسفه ارسطوئی، و نیز در وصله و پینه کردنِ حکمت متعالیه یدبیضاء دارند که هر روز معجزه می کنند هر کدام از پایه های کاخ موهوم شان متزلزل شود فوراً آستین بالا زده موهوم دیگری برای ترمیم آن پیش می کشند. وقتی که سیر کائنات شان از کمال به حضیض است، میرسند به پیامبر اسلام (صل الله علیه واله) گیر می کنند و مشاهده می کنند که همه فلسفه و حکمتشان داغان می شود و دیگر فضاحت به جائی رسیده که کاری از پشت گوش اندازی ساخته نیست، بدین گونه به ترمیم موهوم با موهوم دیگر، می پردازند.

در این نامه قصد جسارت ندارم (گرچه جسارت هم باشد روا است زیرا خود صدرا همه علمای عصر خودش را جاهل و نادان خطاب کرده است و علمای متدین و دین شناس ما را تحقیر کرده و به باد فحش گرفته است) بدون انگیزه منفی تنها برای توضیح مطلب این مثل را می آورم و نیز گفته اند در مثل مناقشه نیست.

ضاهراً مراد از علی مرتضی در این مثل حضرت امیر المومنین علیه السلام است، گویند چون آن حضرت دست بر پشت گربه کشیده لذا پشت گربه هرگز به زمین نمی خورد هر طور بیندازی روی چهار دست و پا می افتد.

گفت : بی نهایت تر و لایتناهی تر از خدا، چیزی هست؟

جواب شنید : عالمِ و هم، عالم خیال، عالم فرض، بی نهایت تر از وجود خدا است زیرا ذهن خیال پرداز و این قوّه «فرض کننده» و موهوم آفرین، می تواند وجود دو خدای بی نهایت را نیز فرض کند که گفته اند فرض محال، محال نیست.

کسی که نشسته و افاضه فیض دانش می کند و تکیه بر اقیانوس بی کرانِ وهم و خیال و فرض دارد در هیچ چیز عاجز نمی ماند برای هر سوال پاسخ و برای هر اشکالی جوابی دارد. و ارسطوئیان چنین بودند و هستند که هر طور انداخته شوند روی همان چهار دست و پا می افتند. ارسطوئیان عصر ما (ارسطوئیان صدرائی) یک مردانگی فرازمندی را ابراز فرمودند و آمدند رسماً به «خیال» و «وهم» ارزش علمی مبنائی دادند نه تنها آن را یک «حقیقت» اعلام کردند بل از حقایق اساسی و از پایه های اصلی عالم هستی دانستند.سوفسطائیان و «لا ادری» ها می گفتند بشر آن قدر دچار وهم و خیال می شود که به هیچ اندیشه او نمی توان اطمینان کرد و نمی توان مطمئن بود که بشر در جائی، در مسئله أی به (حقیقت،) برسد. اما ارسطوئیان مسلمان قلمرو وهم و خیال را نیز در زیر شمول «حقیقت» قرار دادند. ‎آنان حقیقت را گمشده در اقیانوس بی کران وهم می دانستند و اینان همان اقیانوس بی کران وهم را نیز حقیقت دانستند. اکنون کدامیک از این دو گروه سوفیست تر هستند؟ براستی آن بینش مصداق اعلای سفسطه است یا این؟ ـ ؟.

آیا لازم است برای جناب عالی یک به یک با منبع و صفحه و سطر آدرس بدهم و بشمارم و به نقل عبارت های حضرات بپردازم و نشان بدهم که چه ارزش حقیقی و پایه أی و اساسی به وهم و خیال داده اند. شما که خودتان آشنائید. حضرات معجزه گرند اگر حضرت موسی ۹ معجزه داشت اینان بیش از آن دارند و در هیچ جا عاجز نمی مانند :

۱ ـ به وهم و خیال ارزش حقیقت می دهند. ارزش پایه أی.

۲ ـ به تاویل و توجیه متمسک می شوند ـ کوچکترین نمونه اش همین تاویل «خلق» به «صدور» است.

۳ ـ پشت گوش اندازی : با این که کار برد تاویل بس زیاد و وسیع است گاهی افتضاح به حدی می رسد که نمی توانند از ابزار تاویل نیز استفاده کنند، موضوع را به پشت گوش می اندازند گرچه موضوع بزرگ و اصلی از اصول هستی شناسی و فلسفه قرآن و اهل بیت (ع) باشد. مانند اصل اساسی «عالم امر» در قبال «عالم خلق». که هرگز وارد بحث اساسی در آن نمی شوند. زیرا اگر زیر بار عالمِ امر بروند ناچارند در مورد پدیده اولیه به «ایجاد» معتقد باشند و دست از «صدور» بردارند و در مورد موضوع بحث این نامه رسول اکرم(ص) را مخلوق اول بدانند نه «صادر اول» و حتی نه «موجَد اول».

عرضه خواهم داشت : همان طورکه اصطلاح «صادر اول» درباره آنحضرت غلط است به کار بردن اصطلاح «موجَد اول» نیزدرست نیست زیرا در فلسفه قرآن و اهل بیت(ع) سیر کمال و تکامل بر عکس آن است که در ارسطوئیسم آمده و موجَد اول نسبت به پدیده های بعدی، از کمال ناچیزی برخوداراست. در فلسفه قرآن و اهل بیت(ع) در کائنات(ماسوا الله) اول بودن امتیاز نیست آخر بودن امتیاز است حتی اولین پیامبر بودن امتیاز نیست آخرین پیامبر بودن امتیاز است.

پس این حدیثها که میگویند «اول ماخلق الله انا …» در مقام بیان کدام امتیاز هستند؟ توضیح خواهم داد.

۴ ـ استفاده از الفاظ و اصطلاحات زیبا از قبیل : فیض اقدس، فیض مقدس، صادر اول، عقل اول و … که سخت برای خلع سلاح کردن مخالفین کاربرد دارد و واقعاً مصداق آن ماجرای «کشیدن شکل مار» است که عوام و مبتدیان فلسفه را مشعوف و شیدا می کند.

۵ ـ فرار از موضعی به موضعی: اگر یک باحثی حضرات را با یک اشکال پایه أی فلسفی مواجه کند و از بحث فلسفی باز مانند فوراً به موضع عرفان فرار می کنند و اگر چنین اشکالی در عرفان پیش آید فوراً به فلسفه شان فرار می کنند.

۶ ـ سرکوب : برخورد غیر منطقی و موضع گیری غیر علمی، و به جای آن کوبیدن گرز گران ِ«شماسخن ما و اصطلاحات ما را نمی فهمید» بر سر طرف: حضرات که همه جا دم از منطق، استدلال، برهان و نقض و ابرام علمی، می زنند هر جا که با اشکال اساسی مواجه شوند و ابزار توجیه، تاویل، پشت گوش اندازی، استفاده از الفاظ زیبا و فرار از موضعی به موضع دیگر، به کار نیاید فوراً این گرز کوبنده را بالا برده و چنان بر سر طرف می کوبند که دیگر نای جنبیدن نداشته باشد.

۷ ـ بازی با همه چیز : برخی به طور ناخود آگاه و در ضمیر ناخود آگاه شان به حدی دچار خود پسندی و گاهی خود پرستی شده اند (و حتی کرامات و معجزات خودشان را رسماً نوشته و چاپ کرده اند) همه چیز و همه کس را مایملک خود میدانند از خدا گرفته تا هر مخلوقی، و هرچه می خواهند در مورد خدا و خلق بی مهابا و با جسارت و گستاخی تمام می گویند. و گمان می کنند این عالم حقیقت است که باید خودش را با افکار اینان تطبیق دهد نه این که افکار حضرات در صدد مطابقت با حقایق باشد.

و حق هم دارند زیرا وقتی که حسین حلاج به «انا الحق» برسد و بایزید به «مافی جبتی الاّ الله» برسد حضرات هم باید دستکم به مقام حضرت علی (ع) برسند تا مصداق «یدور الحق معهم» باشند و حق و حقیقت باید موظف باشد «اَن یدور معهم حیثما داروا».

شما برادر و دوست عزیزم بارها به من گفته اید: تو گستاخی میکنی، جسارت میکنی.

می گویم : آیا من جسور و گستاخم که از تعدادی از ارسطوئیان و صدرائیان انتقاد می کنم که نه خدا هستند نه پیامبر و نه معصوم، یا آنان که هر چه می خواهند از اساطیر یونانی، از فلسفه های مبتنی بر اساطیر یونانی، از جوکیات هندی و … در مورد خدا، رسول(ص)، انبیا، ملایک، ایمان، بهشت و دوزخ، معاد غیر جسمانی و … و… می گویند، دین پیامبر(ص) را ناقص تلقی کرده و با وصله و پینه یونانی و هندی و فهلویات، تکمیلش می کنند ـ ؟ ـ ؟

سبک من باسبک کسان دیگرکه از ارسطوئیات انتقاد میکنند و حرف شان تنها این است که این فلسفه باقرآن و حدیث نمیسازد، فرق دارد. من هم همان انتقاد را دارم و هم با بحث و ادله فلسفی ارسطوئیسم و صدرائیسم را رد می کنم.

۸ ـ اتحاد شُوم : خاصیت و ویژگی اولیه علم و دانش این است که در مقابل نظریه أی نظریه دیگر مطرح شود حتی شاگرد با استادش متحد نمی شود همین ارسطو کاخ خیالی اندیشه استادش افلاطون را (که مبتنی بر اساطیر بود) کنار گذاشت و از نو کاخ خیالی دیگر بر اساس اساطیر، بنیان نهاد، لکن حضرات ارسطوئیان صدرائی کاملاً به یک اتحاد سخت خطر ناک رسیده اندکه هر گز نسبت به یک دیگر تعرض منطقی علمی و بحثی نداشته باشند. این اتحاد دقیقاً و تنها برای خفه کردن فلسفه قرآن و اهل بیت(ع) است که مبادا اشکالات شان و انحرافات فلسفه ارسطوئی روشن شود و این جریان یونانی ـ هندی از نو به گوشه دوری پرت شود همان طور که هیچ وقت شیعه و تشیع روی خوش به اینان نشان نداده بود. اینک همه جا را فتح کرده اند سرتاسر اصول و فروع تشیع را به زیر مهمیز کشیده اند و هر طور می خواهند می تازند.

امروز نه ابن بابویه (پدر صدوق) هست که حسین بن منصور حلاج را از قم ـ از این«عشّ آل محمّد» اخراج کند و نه خود صدوق هست تا «اعتقادات» را از نو بنویسد و نه مجلسی هست که اقیانوس بحار را از نو به جوش و خروش آورد و نه …و نه…، عرصه کاملاً برای حضرات آماده و تشیع بی دفاع مانده است.

آیا من گستاخم و جسور؟ اگر چنین بود این مطالب را در قالب کتاب نوشته چاپ و منتشر می کردم و مزاحم وقت شما نمی شدم. به خدا قسم آن قدر ترسو هستم که به وظیفه ام عمل نمی کنم.

۹ ـ رندانه کاری : علامه مجلسی بحار را فقط و فقط برای نجات تشیع از دست اینان، نوشته است حتی اروپائیان غیرمسلمان نیز این حقیقت را میدانند و خود حضرات بهتر از هر کس مستحضر هستند. اکنون استملاک و تملک خواهی حضرات به حدی رسیده که مجلسی و بحارش، صدوق و آثارش، حتی آنان که اینان را تکفیر کرده اند و آثار آنان، را همه و همه را مال خود می دانند. چه پاورقی های ارسطوئی و صدرائی که بربحار (چاپ اخیر) ننوشته اند. براستی بحار را آلوده کرده اند، به اسارت گرفته اند.

۱۰ ـ سبک و روش لیبرالی : در نقد مبانی گفته ام که لیبرالیسم از ویژگی های لاینفک ارسطوئیسم، است و همچنین لیبرالیسم ازویژگیهای جوکیات هندی است و چون صدرائیسم تنها از این دو تشکیل یافته ویژگی لیبرالیسم آن مجذور شده است اما در اینجا کاری با آن ندارم مقصودم سبک و روش امروزی حضرات است علاوه بر ماهیت مکتب شان.

علاوه بر اینکه طوری وانمود میکنند که همه علمای شیعه از اینان و در صف اینان هستند ـ از کلینی، صدوق، شیخ مفید، شیخ طوسی، سید رضی و سید مرتضی، ابن ادریس، محقق، شهید اول و دوم و… و… بل همه کتاب های مهم شیعه مال خود همین حضرات است و هر کس ارسطوئی و صدرائی نباشد در حقیقت مسلمان و شیعه نیست.در حالیکه در محافل خودشان همان بزرگان را با عنوان «فقه گرایان ظاهر بین»، «متکلم محدود اندیش» به مسخره می گیرند. زیرا بهتر می دانند که همه آن بزرگان دشمن اینان بوده اند و از اینان تبرّی جسته اند، آنان بزرگان شیعه اند که اینان را مصداق کامل انحراف دانسته اند.

یعنی حضرات اتحاد کرده اند و تصمیم گرفته اند که هیچ دافعه أی در ظاهر نسبت به بزرگان شیعه بروز ندهند و این (عدم دافعه) نه تنها اولین ویژگی لیبرالیسم است بل بالاتر از آن که حتی در قالب لیبرالیسم نیز نمی گنجد، به صورت یک سیاست ماکیاولیسم در آمده است هدف شان هر وسیله را برای شان توجیه می کند حتی بازیچه قرار دادن شخصیت های بزرگ عالم تشیع را.

۱۱ ـ تمسک و چسبیدن به هر سخن حدیث نما، مجعولات. احادیث ضعیف به ویژه تحت عنوان «حدیث قدسی». مردم با شنیدن لفظ زیبا و دل انگیز «حدیث قدسی» گمان می کنند که پیام آن جز حقیقت چیزی نیست در حالی که جناب عالی بهتر می دانید که اکثریت احادیث قدسی یا بی سند هستند و یا به ضعف سند دچارند. بلی حدیث سلسله الذهب یک حدیث قدسی است مستند و مسلم است که جان شیعه است.

۱۲ ـ رد بی دلیل : حضرات خیل عظیمی از احادیث مسلم و متواتر را بدون کوچکترین توضیحی کنار میگذارند از باب مثال : حدیث هائی که در تفسیر آیه «ونفخت فیه من روحی» آمده اند و اخطار میکنند که مراد روح خود خدا نیست و «اضافه» «اضافه ملکیه» است یعنی خدا از آن روح که مخلوق خدا است بر آدم دمیده باز حضرات همیشه می گویند روح خدا بر آدم دمیده شده روح انسان روح خدا است و در باب عشق و عاشقی که داد سخن می دهند با گستاخی تمام می گویند: میان عاشق و معشوق سنخیت لازم است و این سنخیت میان خدا و انسان هست به دلیل همین آیه(!!!).

۱۳ ـ اجتهاد در مقابل نص : صدرائیان در همه جا در هر مسئله اصلی و فرعی دقیقاً اجتهاد در مقابل نص می کنند: صادر اول در مقابل مخلوق اول، ۹ آسمان در مقابل سبع سموات، «عشق» در مقابل «عبادت»، «عاشق بودن» در مقابل «عبد بودن»، طریقت در مقابل شریعت ـ آن جا که صدرا معاشقه با پسران امرد را توصیه می کند، سبزواری در حاشیه اش برای توجیه آن، به تقابل شریعت و طریقت و نیز به اجتماع امر و نهی، تمسک می کند ـ، سیر ازکمال به حضیض در مقابل سیر از حضیض به کمال (که توضیح دادم)، و صدها مورد اصلی و فرعی فلسفی و اعتقادی دیگر. به شتر گفتند گردنت کج است گفت کجایم راست است.

۱۴ ـ استفاده از «مثال» به جای دلیل : در گذشته تنها صوفیان که «پای استدلالیان را چوبین» میدانستند تصورات خود از هستی و خدا را با مثال بیان می کردند و خودشان را برای ارائه دلیل، متعهد نمیدانستند فلسفه راسترون و اهل فلسفه را خشک مزاجانی که به «قیل وقال» مدرسه میپردازند، ملقب میکردند.

حضرات از جوکیات هندی پلی ساختند و با عبور از آن کشور تصوف را نیز فتح کردند (زیرا منشأ تصوف نیز همان جوکیات بود) و اینک در مسائل فلسفی نیز به «مثال» قناعت میکنند. اما باز خودشان را فیلسوف و فلسفه شان را مبتنی بر مسلمات و اصول مبرهن، می دانند.

آن جناب… که از تهران تشریف می آورد و شب های پنج شنبه افاضه فیض میفرماید می گوید نسبت میان خدا و جهان نسبت روح است به تن.

این همان اصطلاح «جان جهان» است که صوفیان در اشعارشان در باره خدا گفته اند که ملاصدرا در کتاب «کسر الاصنام» آنانرا تکفیر کرده و به کفر حلاج تصریح کرده است اما اکنون حضرات همه صوفیان و عقایدشان را پذیرفته اند حتی یک فرد از آنان را نیزطرد نمیکنند. البته منشأ این «پذیرا بودن» و «عدم طرد» که مساوی لیبرالیسم است خود صدرا است صدرا یک شخصیت متزلزل داشت روزی در کفر صوفیان کتاب می نویسد و آنان را بت پرست و نیز همجنس گرا می داند روز دیگر همه عقاید آنان را حتی همجنس گرائی شان را، یک جا تایید می کند بل به قول خودش آن ها را مبرهن می نماید.

بلی آنانکه در قم به این امرمقدس (!) مشغول بودند کم هستند اینک از تهران نیز به مددشان می آیند، عش علوم آل محمد (ص) عش ارسطوئیات و جوکیات شده است. شیعه جهانگیرخان قشقائی شیعه اهل بیت (ع) را از میدان خارج کرده است.

البته عده أی از شیعیان خوب، نیز در این بین بی تقصیر نیستند یادتان هست که آن سید بزرگوار وقتی که در خانه جناب عالی جمله «فلسفه اهل بیت» را از من شنید بشدت تعجب کرد که مگر اهل بیت هم فلسفه دارد!؟. وقتی شیعه فاقد فلسفه تلقی شود باید کسانی آستین بالازده و فلسفه أی برایش دست و پا کنند. و اگر چنین است چه چیزی بهتر از ارسطوئیسم و صدرائیسم.

به این چهارده مورد بسنده می کنم و گرنه می توانم تا صد مورد بشمارم، بنابر این باز از شما طلبکار هم هستم که وقتتان را نمی گیرم.

صادر اول و فرزند خدا :

قالت النصّاری المسیح ابن الله.

استادی گفت : من حدیث «امت ۷۳ فرقه خواهد شد» را مستند و دارای سند صحیح نمی دانم.

شاگردی گفت : این مسئله با صرفنظر از حدیث باز یک واقعیت است بیا من ۷۳ فرقه را برایت بشمارم، بویژه پس از پیدایش بابی، بهائی، صبح ازلی و…

ادوارد براون می گوید : بابی و بهائی از فلسفه ملاصدرا نشأت یافته اند. جناب سید جلال الدین آشتیانی سخن او را رد میکند. اما واقعیت این است که نطفه آن ها از شیخی گری است لیکن پرورشگاهشان و تغذیه شان از صدرائیات است. شخص باب که به مرتبه ادعای خدائی رسید و نیز بها و عبدالبها، با چه توجیهی تن وپیکرگوشتی واستخوانی و وجود کوچک و محدود خودشان را خدا می دانستند، چه ابزاری برای توجیه این داشتند غیر از اصل «سرایت دادن تفکیک و جود از ماهیت ذهنی به عینیات» که ملاصدرا بانی آن است، و نیز و حدت وجود که وجود انسان و خدا را یکی می داند.

کتابهای این فرقه های ضالّه را مشاهده کنید همه اصطلاحات شان اصطلاحات صدرائی است.

استاد دیگر فرمود : من حدیث «هراشتباه و انحراف که در امت های پیشین رخ داده در امت من نیز رخ خواهد داد ـ حذوالنعل بالنعل و القذه بالقذه ولو دخلوا. جحرضبّ لدخلتم» را مردود میدانم و نمی پذیرم.

شاگردش گفت : اگر این سخن حدیث هم نباشد(که هست) پیامش به واقعیت پیوسته است.

استاد گفت: یهودان گفتند «عزیر ابن الله» مسیحیان گفتند : «المسیح ابن الله» اما چنین ادعائی در میان مسلمانان ابراز نشده.

شاگرد گفت : پس این ترجیع بند صدرائیان چیست که «پیامبر اسلام ـ ص ـ صادر اول»؟ مگر مسیحیان در مورد عیسی سخنی غیر از این می گویند آنان معتقد نیستندکه عیسی (نعوذ بالله) از نطفه خداست بل می گویند روح عیسی از روح خدا صادر شده است، درست همان «صادر شده است» که حضرات در مورد رسول اکرم(ص) می گویند، این شما و این عقاید عینی مسیحیان و متون دینی شان ببینید ذره أی میان این دو باور فرقی هست؟

چرا یک فرق هست : مسیحیان عیسی را «صادر» می دانند اما «صادر اول» نمی دانند لکن حضرات برای تکریم مقام خاتم الرسل(ص) او را با اعطای مقام «اول» ممتاز می نمایند که اگر عیسی پسر خدا باشد پیامبر ما پسر ارشد خدا است.

بی چاره مسیحیان تنها به این که «عیسی صادر از خدا است» اکتفا کردند و در میان انسان ها تنها او را «صادر از خدا» دانستند اما این حضرات چاره أی نداشتند که پسوند اول را به آن بیفزایند زیرا اینان در باب دیگر و باصطلاح در عقاید انسان شناسی شان همه انسان ها را صادر از خدا می دانند و آیه «نفخت فیه من روحی» را چنین تفسیر کرده و به آن تکیه می کنند و ملیاردها «ابن الله» از سنخ ابن الله مسیحیان دارند و چون رسول اکرم (ص) افضل است پس باید سمت «اول» را داشته باشد. راستی جناب عالی من را راهنمائی کنید چه سخنی، چه وهمی. چه ادعائی، کدام مقوله أی از امم سالفه مانده است که حضرات آنرا یا در قالب همان سلفی شان و یا با مختصر تفاوت در رنگ ظاهری، ابراز نکرده باشندـ ؟.

با این همه صدای کوس دقت گرائی و برهان گرائی و دلیل گرائی شان گوش عالم را کر کرده است به حدی عاشق خود و افکار خود شده اند حتی یک تامّلی نمی کنند که مسیحیان با چه توجیهی و با کدام تاویل عیسی را پسر خدا می دانند تا برای شان روشن شود این عقیده شان عین عقیده مسیحیان است بل هنگفت تر از آن و غلیظ تر.

پیش تر گفتم آن آقای گرگانی عنوان سخنرانیش را در گنگره«عرفان امام خمینی قدس سره» چنین قرار داده بود : مراتب وجود خدا.

بخش دیگری از سخنان وی چنین بود: ذات خداوند نه قابل درک است و نه می توان از آن سخن گفت این همه بحث و توضیحات که ما در الهیات و در باره خدا داریم همه به صادر اول مربوط است.

به به با این بیان مبارک، صادر اول می شود خدا و از جانب دیگر پیامبر اکرم (ص) همان صادر اول است پس پیامبر، خدا است.!!! چه «ثنویت» ی بالاتر از این!؟!

براستی مسیحیان با این صراحت و با این بیان روشن، خدائی حضرت عیسی را توضیح نداده اند و او را این گونه خدا نمی دانند که حضرت گرگانی می داند.

قرآن خطاب به مسیحیان می فرماید نگوئید «خدا ثالث ثلاثه» است سخنران ما به این فرمان آیه، عمل میکند ثالث ثلاثه نمی گوید ثانی اثنین می گوید. اما اگر کمی تامل شود ایشان خدا را «خامس عشرمن الخمسه عشر» میداند زیرا حضرات، همه چهارده معصوم علیهم السلام را صادر اول می دانند.

اگر امام قدس سره زنده بود با این آقایان چه برخوردی می کرد آیا لحظه أی تحمل می نمودـ ؟،؟.

اکنون مشاهده می فرمائید که حدیث «حذو النعل بالنعل» صحیح است و اگر کسی در آن شک کند باید از آن طرف شک کند که نه حذو النعل بالنعل بل سریع تر و بالا تر از امم سالفه پیش رفته ایم.

حضرت گرگانی در این سخنرانی در بیان مراتب وجود خدا فرمودند:

وجود خداوند یک بار جوشید و خروشید مجردات را صادر کرد، بار دیگر جوشید و خروشید عالم ماده را… و…

نمیدانم دیگر چه باطلی، چه بهتانی، کدام ناروائی، کدام تحریف و انحرافی مانده است که در جامعه ما به خدا و رسول نسبت داده نشود و به نام «فلسفه» ابراز نگردد!؟! گذشته از عقاید دینی مردم، باید به حال فلسفه گریست.

خدائی که وجودش می جوشد، می خروشد، موجودات از او صادر می شوند، ریزش می کنند، آیا این سخنان ـ با هر تاویلی، با هر توجیهی، با هر معنائی، با هر استعاره و کنایه أی ـ غیر از «متغیر بودن ذات خدا» معنائی دارد؟ اگر این فلسفه است هزار آفرین بر سفسطه. و اگر این عرفان است هزار آفرین بر جهالت محض.

فیض و واسطه فیض:

می فرمایند : پیامبر اکرم (ص) صادر اول است و به دلیل اول بودن، صدور او «فیض اقدس» است و صادر بعدی «فیض مقدس» است. حالا بیا و بگو این سخن درست نیست، عوام الناس باچماق، و زنان با دمپائی و نیم پختگان فلسفی با شوق و ذوق جوانی بر سر گوینده می کوبند که تو به جائی رسیده أی که می گوئی پیامبر(ص) فیض اقدس نیست!؟!. تو بر حامدین و مادحین پیامبر (ص) خرده می گیری!؟!.

چون این بزرگان هر لفظ، هر کلمه و هر جمله زیبا را تملک کرده اند بدین گونه دیگران را خلع سلاح و در معرض تهاجم و در مظنه اتهام قرار داده اند.

آن بی چاره مداح در خلال نوحه خوانی اش هی تکرارمیکرد : حسین خدای زینب، زینب خدای حسین.

کریمی مراغه أی می گوید:

بیزیم آرواد دا بیر آز دامنه تغییر ورب                بودا استر اولا بیمان قیزی بیمان مینی ژوپ

مستحضرید که کریمی این اشعار را در آن بحران مینی ژوپ گرائی عصر طاغوت سروده است که مثلاً هر کسی می خواست از کاروان مینی ژوپ عقب نماند.

فیض در بینش حضرات :

فیض چیست؟ حضرات فیض را «جریان و سریان وجود از وجود خداوند» معنی می کنند که به اصطلاح خودشان، فیض عبارت می شود از «تداوم صدور از وجود خداوند» و «فیض چیزی است که از وجود خدا ریزش می کند».

می گویند دائماً از وجود خدا فیض صادر می شود که اگر این فیض یک لحظه أی صادر نشود، عالم به عدم تبدیل می شود.

اما مکتب اهل بیت (ع)، فلسفه اهل بیت (ع) می گوید: هیچ چیزی از وجود خدا صادر نمی شود زیرا صادر شدن «تجزیه» را لازم گرفته و تجزیه شدن وجود خدا، مرکب بودن آن را لازم گرفته است.

در فلسفه اهل بیت(ع) فیض دو گونه است :

۱ ـ ایجاد موجود اولیه : کان الله و لم یکن معه شیء، خداوند پدیده اولیه را ایجاد کرد، انشاء کرد، احداث کرد. سپس اشیاء را از همدیگر خلق کرد در حالی که ایجاد نیز در کنار جریان خلقت همچنان ادامه دارد «له الامر و له الخلق»: عالم امر و عالم خلق، هر دو در جریان هستند و منشأ هیچ کدام از این دو ذات خدا، وجود خدا، نیست بل اراده و «امر» خدا است.

۲ ـ فیض به گونه دوم عبارت است از لطف و رحمت خداوند به انسان و مخلوقات : هدایت می کند، توفیق می دهد، دعا را مستجاب می کند، ارسال رسل می کند، در قَدَر های عالم خلق، دخل و تصرف می کند «کل یوم هوفی شأن» و نه چنین است که «قالت الیهود یدالله مغلوله» و نه چنان که خدای ارسطوئیان «خدای موجَب» و دست بسته و بی کار و «فعل محض» غیر فعال و تماشاگر محض است. خدای ارسطو همان خدای دست بسته یهودان است.

فیضان فیض از خداوند در نظر حضرات درست مانند فیضان انرژی از خورشید است خورشید روزانه ملیون هاتن از وجود خودش را به اطراف از جمله کره زمین صادر میکند که اگر این صدور و این فیضیان خورشید قطع شود هم حیات در کره زمین از بین می رود و هم منظومه شمسی به هم می ریزد.

امام خمینی قدس سره در تفسیر سوره حمد این بینش را رسماً و به طور نص رد کرده است.

واسطه فیض:

حضرات می گویند پیامبر و آل (صلوات الله علیهم) واسطه فیض هستند ما هم عقیده راسخ مان همین است امّا آنان بر اساس«صدور» و ما در نوع اول فیض بر اساس «ایجاد»،

آنان می گویند: هر چه از خدا صادر می شود به وجود پیامبر (ص) می رسد سپس از وجود او نیز صادر شده به کائنات می رسد، مانند انرژی خورشیدکه در نیروگاه اطراف یزد به دستگاه های نیروگاه میرسد سپس با کابل و شبکه سیم کشی به سایر جاها می رسد.

براستی خدای ارسطوئیان تا به این قدر کوچک، تجزیه پذیر، ناتوان از ایجاد، صرفاً منشأ صدور، است.

واسطه بودن آن حضرت و اهل بیتش در نوع اول بدین معنی است که: ممکن است آنان از خداوند بخواهند چیزی را ایجاد کند. یا به خاطر آنان ایجاد کند.

در نوع دوم از فیض، واسطه در فیض عبارت است از واسطه رحمت، واسطه توفیق، واسطه استجابت دعا و…یعنی همان «وسیله» همان «توسل» که دعای توسل سمبل آنست و نیز عبارتست از شفاعت. و در آخرت سمبل اعلای واسطه فیض بودن پیامبر و آل ـ صل الله علیهم ـ همان شفاعت است.

و بالمئال هر دو گونه واسطگی یک گونه می شوند.

 

سیر کمال و تکامل از دیدگاه فلسفه اهل بیت(ع) :

پیش تر عرض کردم که جریان صدور و خلقت در بینش ارسطوئیان و صدرائیان «از عالی به دانی» است خداوند کمال مطلق است و صادر اول در کمال پائین تر و صادر های بعدی در مرتبه های حضیض تر و همچنین… برهان این سخن چنین است:

مقدمه اول : اگر معلول شرف یا کمال بیش از شرف و کمال علت داشته باشد لابد آن زیادی را از چیزی غیر از علت، گرفته است.

مقدمه دوم : امّا چنین فرضی خلف است ـ زیرا این فرض لازم گرفته که «علت، علت نباشد» یا «علت در عین علت بودن، علت نباشد» در حالی که فرض مان این است که علت علت تامه است.

نتیجه : پس همیشه معلول از علت دانی تر است.

این برهان جان فلسفه ارسطوئی است اما ارسطوئیان صدرائی (همان طور که به شرح رفت) اصطلاح ساختگی «پیامبر ـ ص ـ صادر اول» است و نیز اصل ساختگی «واسطه فیض مطابق نظر خودشان» را ساختند و بر فلسفه ارسطوئی تحمیل کردند تا این تضاد با اسلام و اصول اسلام، حل شود در نتیجه حکمت متعالیه نه در قالب ارسطوئی ماند و نه در قالب اسلام است و با هر دو متناقض گشت. و سر تا سرش وصله و پینه. و ارکان حکمت متعالیه با چوب بست ها و داربست های خیالی و موهوم در ذهن بعضی ها (در ذهن شان فقط) استوار مانده و برخی را مشعوف خود ساخته است.

فلسفه اهل بیت(ع) اصطلاح«صادر اول» و بار معنائی آن را نمی پذیرد، خدا را مصدر نمی داند بل آن پدیده اول را «موجَد اول» «مُنشأ اول»، «مُحدَث اول» میداند و خدا را ایجاد کننده، انشاء کننده، احداث کننده، می داند و آن مُحدث اول را نه تنها در ابتدای پیدایشش، کاملترین نمی داند بل برای آن ابتدائی ترین کمال را قائل است لیکن بیان میدارد که اساس کائنات برای سیر به کمال و تکامل آفریده شده و در اصل بنا بر این است که همیشه جهان و هر آنچه در اوست به سوی کمال برود «والمدبّرات امراً» جهان و همه پدیده هایش همه وهمه در پی یک «امر» هستند به دنبال کمال هستند. و خداوند کائنات را از همان آغاز «مامور» این تکامل کرده است.

بلی : امروز آسمان هفتم از آسمان ششم کاملتر و ششم از پنجم تکامل یافته تر و همچنین تا آسمان اول. و محتوای آسمان اول (مجموعه کهکشان ها) خام تر و دانی تر است زیرا در طول زمان تکامل، آن چه اول ایجاد شده مراحل زیادی را بسوی کمال طی کرده است و همین طور آن چه پیش تر خلق شده از آنچه بعداً خلق شده مسیر زیادی برای تکامل پیموده است. بنابر این هم ارسطوئیان به اکمل بودن آسمان ها و آسمانیان، قائل هستند هم فلسفه اهل بیت (ع)، اما آن کجا و این کجا، آنان بر اساس صدور و سلسله مراتب صدور از عالی به دانی، اما مکتب اهل بیت بر اساس ایجاد و سیرجهان و کائنات به سوی کمال از دنوّ به علوّ. و پیام حدیثها ی «اول ما خلق الله انا…» این است که پیامبر و آل (صل الله علیهم) در طول زمان زیاد مراحل زیادی از کمال را طی کرده اند نه صرفاً به دلیل «اول بودن»‌ کامل هستند.

گاهی اول بودن دلیل کمال نیست و آخر بودن نیز دلیل پستی نیست مثلاً انسان (به ماهو انسان) تقریباً از آخرین پدیده های هستی است در عین حال از اکثرپدیده های دیرین، و با سابقه طولانی، افضل و اکمل است. و نیزعالم هستی از آغاز پیدایش سیر کمال کرده و انسان در بالاترین مرحله کمال جهان، به وجود آمده است.

اما بر اساس فلسفه ارسطوئی میبایست انسان دانیترین و پست ترین موجود باشد و لذا ارسطوئیان یک فرضیه دیگر طرح کرده بودند که انسان در روی کره زمین اولین موجود بوده است که مانند افلاک ۹ گانه و عقول ۱۰ گانه شان آوار گشته باطل شد.

به همین دلیل امروز ارسطوئیان صدرائی نمی توانند از افسانه «هبوط آدم از بهشت آسمانی به زمین» دست بردارند. اصول اینمطلب را در«تبیین جهان و انسان» و نیز در «نقد مبانی حکمت متعالیه» به قدر امکان توضیح داده ام در اینجا تنها این نکته را می آورم که قرآن به طورنص میگوید : ما آدم را در مراحل اخیر خلقت آوردیم امّا خلقت او همراه بایک «امر» ـ ایجاد ـ همراه بود و به «کن فیکون» مربوط است.

خدای قرآن مانند خدای ارسطوئیان «موجَب» نیست همین امروز نیز می تواند کامل ترین و عالی ترین موجود، عالی تر از همه موجودات، بیافریند، ایجاد کند «و هو علی کل شیئ قدیر». دست خدا مغلوله نیست، خدا اسیر قوانینی که خودش ایجاد کرده، نیست «کل یوم هو فی شأن».

اما خدای ارسطوئیان موجَب، دست بسته، و در دست قوانینی که از خودش جاری شده اند، اسیر است.

سبزواری در منظومه می گوید :

الممکن الاخس اذ تحققا فالممکن الاشرف فیه سبقا

لانه لولاه ان لم یفض فجهه تفضل حقاً یقتضی

و ان اخس فاض قبل الاشرف علل الاقوی عند ذا بالاضعف

و ان مع الاشرف فی الصدور بواحدها ما مصدر الکثیر

بدین بیان هم در سلسله علت و معلول و هم در رسیدن فیض، به یک لوله کشی معتقد است که خدائی خدا و فیاضی او نمیتواند از این لوله کشی خارج شود،مصداق«ید الله مغلوله» و مخالف«کل یوم هو فی شأن» و منافی با«عالم امر».

خدای آنان (به قول ویل دورانت) نشسته و تماشاگر ریزش وجودها از وجود خود است. و حکمت متعالیه افزوده است : نشسته تماشاگر ریزش فیض از وجود خودش، نیز هست.

اشتباه بزرگ دیگر اینست که حضرات خدا را «علت العلل» میدانند در آن کتاب توضیح داده ام که خدا نه علت است و نه علت العلل بل خالق و موجِد قانون «علت ومعلول» استکه درهستی بکار گماشته شده.

صدرائیان وقتی میان تأخر زمانی پیامبر(ص) و اشرفیت او گیر می کنند، حضرتش را صادر اول میکنند. و وقتی میان تأخر زمانی انسان و کرامتش گیر می کنند او را از بهشت آسمانی به زمین می آورند. که هر کدام از این مسائل انهدام پایه أی ازپایه های ارسطوئیسم است و در عین حال محکم به ارسطوئیسم چسبیده اند. ارسطو نه به پیامبر اسلام (ص) باور داشت و نه به کرامت انسان بدان سان که اسلام معتقد است، او اسکندر را یک جانی خون خوار بر اساس بینش ماکیاولیسم و نیز همجنس باز، تربیت کرد. اسکندر بر اساس همین تربیت به خاطریک زن روسپی تخت جمشید را (که برای خودش نیزلازم بود) به آتش کشید و به سعایت یک پسر امرد بهترین دوست و معاون خود را کشت. اگر زندگی خود ارسطو را بررسی کنید انسان شناسی او را یک انسان شناسی همجنس گرا، خواهید یافت. صدرائیان با همه پالایش و وصله و پینه بالاخره به نوعی،نسخه همجنس گرائی و عشق به پسران امرد، ارسطو را تایید کردند.

فلسفه ارسطوئی در اصل، یک فرضیه محض است :

پیش تر وعده کردم این موضوع را از خود بزرگان ارسطوئیان عیناً بیاورم :

آن استاد بزرگواری ـ سوگند به خدا در غیابش بدون تعارف می گویم : استاد بزرگوار ـ که مجلداتی از چاپ اخیر بحار را تصحیح کرده (و صد البته به نظر من اصل این اقدام ستمی است بر بحار و مجلسی) و در پاورقی ها به طور مرتب نظریات مجلسی را تخطئه می کند و سعی بلیغ دارد که «عالم مجردات» و موجودات مجرد را اثبات کند، می رسد به جائی که مجلسی سخن از «عقول عشره» ارسطوئیان آورده است، استاد میداند که عقول عشره با آوار شدن افلاک ۹ گانه آوار شده است ـ زیرا ارسطوئیان ۹ عقل از عقول عشره را به ۹ فلک خیالی شان تطبیق می کردند ـ فوراً در پاورقی می آورد :

عقول عشره فرضیه أی بود که ارسطوئیان آن را فرض کرده بودند تا «صدور کثیر از واحد» را تصحیح کنند و این مبتنی بر وجود افلاک ۹ گانه افلاکی که هر کدام دارای نفس با اراده بودند، است. و بر هیچکدام از این فرضها و سخنها ـ یعنی : عقول عشره، تطبیق۹تا از عقول بر افلاک، جاندار و زنده بودن افلاک، با اراده و تصمیم بودن افلاک ـ دلیل و برهانی وجود ندارد. باید پرسید :

۱ ـ اولاً بر ادعائی به نام «صدور» نیز هرگز برهانی ارائه نشده و یک ادعای صرفاً بی دلیل است حالا که نوبت به اعتراف رسیده چرا به این امر مهم اعتراف نمی فرمائید؟ چرا خدا را مادر و مخلوقات را زائیچه او میدانید با کدام دلیل؟ ـ ؟. چرا با وجود نص قرآن به «عالم امر» در مقابل «عالم خلق» و نیز با وجود خطبه حضرت زهرا (ع) و خطبه اول نهج البلاغه و حدیث «القرآن مُحدَث»، و دهها حدیث دیگر، ایجاد، انشاء، احداث را نمی پذیرید؟ و همچنان دو دستی به صدور چسبیده اید ـ ؟ چرا؟ چه خیری،چه سود علمی یا مادی در این سر سختی و چشم بستن از فلسفه قرآن و اهل بیت(ع) هست ـ ؟!؟!

۲ ـ این استاد بزرگوار است که عقول عشره را فرضیه می داند، از ارسطو تا صدرا و تا حاجی سبزواری عقول عشره را اصل و اساس فلسفه شان می دانستند و چنین هم بود و هست. شما این نسبت را چگونه به آن ها می دهید ـ ؟ و این نسبت کاملاً تحمیل است بر آنان.

۳ ـ حال که پذیرفتید اساس عقول عشره یک فرضیه صرف بوده ـ البته بهتر بود می فرمودید : یک خیال پردازی و رؤیای شیرین بوده ـ چگونه هنوز به فلسفه ارسطوئی و حکمت متعالیه، ارزش قائلید؟ مگر این فرضیه پایه و اساس فلسفه تان نبوده و نیست؟ اکنون که ازاین پایه اساسی صرف نظر می کنید پس چه چیزی از فلسفه تان برای تان می ماند؟ مگرفلسفه دانش پزشکی است امروزبرای دردمعده یک دارو و فردا داروی دیگر تجویزکند. فلسفه با فرو ریختن تنها یک پایه اش فرو می ریزد ـ تا چه رسد به اساسی ترین پایه آن.

۴ ـ اکنون که فرضیه عقول عشره باطل شده و حضرت عالی این بطلان را تایید می فرمائید پس خودتان «صدور کثیر از واحد» را چگونه توجیه می فرمائید ـ ؟ و اگر از صدور صرف نظر کرده و به باطل بودن آن رسیده اید (وان شاء الله به ایجاد و احداث معتقد می شوید) چرا لازمه آن را نمی پذیرید؟ آیا استاد توجه ندارند که با بطلان صدور، چیزی به نام«مجرد» و «مجردات» در کائنات، باطل می شود؟ ما که جداً و بدون تعارف و به خدا سوگند استاد را دقیق تر و دانشمند تر از آن می دانیم که به رابطه میان عقول عشره و صدور از یک طرف و چیزی به نام مجردات از جانب دیگر، توجه نکنند یا از آن غفلت فرمایند. بلی ممکن است یک مبتدی در فلسفه دچار این غفلت باشد.

در نقد مبانی حکمت متعالیه توضیح دادم: خود حدوث، خود صدور بالاخره یک حرکت است و حرکت عین زمان است. و نیز آن حادث، آن صادر اول، محدود است و بی نهایت نیست زیرا بی نهایت فقط خداوند است و خود «حدود داشتن» عین «مکان»‌ است پس حتی اگر صادر اول را بپذیریم و به صدور معتقد باشیم باز صادر اول مشمول زمان و مکان است و در کائنات هیچ چیزی مجرد نیست.

مگر مکان عبارت است از قرار گرفتن چیزی در چیزی، مظروفی در ظرفی!؟! این نوعی از مکان است مکان نوع دیگر دارد مثال : قلوه سنگی را توی ظرف بزرگی بگذارید آن ظرف مکان آن سنگ است. این یک نوع مکان است در تصویر بشری. سپس همان قلوه سنگ را روی دست بردارید و با قطع نظر از هر ظرفی حتی با قطع نظر از فضای اطاق تان، سطح روی خود آن سنگ مکان آن است.

در این مسئله، سنگ جامد، جسم کثیف، «موجَداول» و حتی «صادر اول» به فرض صحتش، هیچ فرقی با هم ندارند هر شیئ محدود، چنین است.

از استاد بعید است به این نکته فلسفی توجه نکنند. گرچه همه ارسطوئیان از خود ارسطو تا به امروز به این نکته توجه نکرده اند یا تغافل کرده اند.

اما شگفت از استاد روشن ضمیر و خادم اهل بیت(ع) است که در یکی از همین پاورقی ها رسماً به این که مکان یعنی چیزی مظروف و چیز دیگر ظرف باشد تصریح و تنصیص کرده است و مکان فلسفی را با مکان حسّیِ محسوس با چشم، یک و مساوی دانسته است و مکان در نظر عوام را با مکان در نظر فلسفی اشتباه کرده است.

پیش تر گفتم که فلسفه ارسطو مبتنی بر اساطیر یونانی است حتی فرضیه هم نیست که مرحوم صدرا آن را با جوکیات هندی درهم آمیخته و نامش را حکمت متعالیه گذاشته است.

۵ ـ از بیان استاد پیدا است که ترجیع بند «الواحد لایصدر منه الّا الواحد» را پذیرفته است این جمله در عین نفی صدور کثیر از واحد، صدور واحد از واحد را جایز می داند.

یک واحد فلسفی، بسیط مطلق، است چگونه ممکن است از بسیط مطلق، چیزی صادر شود؟ چرا نمی فرمائید این نیز یک فرضیه است ـ ؟ کدام دلیل، کدام برهان، حتی کدام ظن، امکان صدور شیئ واحد از واحد بسیط مطلق را ثابت می کند و یا دست کم امکان چنین محالی را محتمل می کند ـ ؟..

ارسطوئیان همه جا ادعا می کنند که فلسفه باید بر مسلمات، بدیهیات مبتنی باشد اما در عمل اساس فلسفه شان بر «فرض» آن هم بر «فرض محال» مبتنی است.

وانگهی هر غایتی، هر حرکتی یک مبدأ و انتها دارد، باصطلاح نحویان یک «من» و «الی» می خواهد اگر صادر اول از خدا صادر شده (من الله) به کجا صادر شده (الی این صدر) شما که می گوئید مکان وجود نداشته آیا صادر اول از خدا به خدا ـ و یا : از خدا در خدا ـ صادر شده است؟!؟!

مگر فرضیه و ارسال مسلم حضرات یکی دو تاست، مگر یکی دو تا از پایه های شان واهی است بل همه اصول و فروع شان جز خیال و فرضیه محض، چیزی نیست.

غلط و نادرست بودن «الواحد یصدر منه الواحد» واضح تر و بدیهی تر از غلط بودن «الواحد یصدر منه الکثیر» و یا دستکمی از آن ندارد. استاد که از امیدهای ماست باید به بداهت این مسائل اساسی توجه فرماید.

۶ ـ باید از استاد تشکر کرد که در این سخن شان ـ که از پاورقی ص ۳۰۶ ج ۵۷ ـ چاپ دیگر ج ۵۴ = جلد اول السماء والعالم، نقل شد ـ نص کردند که عقول عشره و افلاک ۹ گانه را به گردن بطلمیوس انداخته است در حالی که ارسطو بیش از ۴۰۰ سال پیش تر از بطلمیوس می زیسته و بطلمیوس به عنوان یک هیئت شناس همان طبیعیات ارسطو را توضیح داده است و وقتی که دادگاه انگیزاسیون گالیله را محاکمه می کردبه اتهام «ردنظریه ارسطو» محاکمه میکرد نه به اتهام رد نظریه بطلمیوس. و این فلسفه ارسطوئی بود که مسیحیت را بر باد فنا داد و اینک اسلام را به باد میدهد. این کم لطفی و انداختن گناه ارسطو به گردن بطلمیوس، از استاد ارجمند بسی جای شگفت است.

پایان:

لازم است درپایان از نو بگویم : منطق ارسطوئی را صحیح و مفید میدانم بل لازم و ضروری لیکن به عنوان منطق یک علم، «علم ذهن شناسی» ،«علم مفاهیم شناسی»، و بس. بگذار هسته اصلی سخنم را در مورد ارسطوئیان به طور کاملاً خلاصه بگویم : مسئله من با ارسطوئیان امروزی، مسئله فیثا غورسیان است با مخالفین معاصر خودشان.

فیثا غورسیان می گفتند: ما جهان هستی را با ریاضیات تبیین می کنیم و هستی یعنی همان ریاضی. دیگران درجوابشان گفتند : ریاضی و منطق ریاضی هم صحیح است و هم لازم و هم ضروری اما تبیین جهان با ریاضی، نادرست و تحکم محض است.

من نیز به حضرات ارسطوئیان معاصرم می گویم : منطق ارسطوئی هم صحیح است و هم لازم و علم مبتنی بر آن که دانش ذهن شناسی باشد مفید بل ضروریست لیکن تبیین هستی و ابتنای یک فلسفه بر اساس این منطق، تحکم محض است. گرچه پیشترتوضیح دادم که اساساً پایه های فلسفه ارسطوئی بر منطق ارسطوئی مبتنی نیست و به گمانم به قدر کافی در این موضوع بحث کردم.

تخلف از وعده:

عنوان تکّه بالائی را«پایان» گذاشتم، لیکن عهد شکنی می کنم ۳ مطلب زیر را می افزایم:

۱ ـ مبدأ و معاد:

صدرائیان گرامی ترجیع بند دیگری را مرتب تکرار می کنند: مبدأ و معاد. ممکن است مسلمانان غیر صدرائی نیز این دو لفظ را در کنار هم بیاورند اما مراد صدرائیان از «مبدأ» ذات خدا و وجود خدا است که صادر اول از آن ذات صدور یافته و امروز هم فیضان فیض از خود ذات خدا ریزش می کند مانند ریزش انرژی از خورشید. توضیح دادم که این باور یک باور غیر اسلامی است و از نظر فلسفی نیز تجزیه وجود خدا و به همین دلیل ترکیب وجود خدا را لازم گرفته است.

۲ ـ جنّه اللقاء:

مسئله بالا یک مسئله مشترک ارسطوئی و صدرائی است اما اصطلاح «جنّه اللقاء» صرفاً یک اصطلاح صوفیانه صدرائی است اینان با تمسک به آیه هائی از قرآن که لفظ «لقاء» و مشتقات آن آمده اصرار دارند که انسان های خوب دستکم در آخرت به وصل خدا نایل خواهند شد، آن روز عاشقان معشوق شان را در بر خواهند گرفت و با خدا هم آغوش خواهند شد.

این عقیده عجیب و غریب ده ها اشکال اساسی فلسفی، کلامی و علمی دارد که تنها به چند نمونه اشاره می کنم:

الف: این عقیده چه فرقی با عقیده آن گروه دارد که معتقد بودند «خداوند در دنیا قابل رؤیت نیست لیکن در آخرت قابل رؤیت خواهد بود» و آیه «وجاء ربک والملک صفاً» را بر آن دلیل می آوردند و نیز چند آیه دیگر را، ـ ؟

تنها فرق شان این است که آنان به معاد جسمانی معتقد بودند و بر این اساس باور داشتند که خدا را با چشم جسمی خواهند دید و اینان چون به «معاد مثالی» بل «معاد خیالی» معتقد هستند با چشم مثالی و با آغوش مثالی شان خدا را در بغل خواهند گرفت.

کسی که معاد قرآن را تحریف کند، قرآن را موظف بداند که با افکار او به چرخد، همه چیز آخرت را با توهمات خودش مثالی فرض کند، خدایش نیز مثالی، موهوم می شود و موهوم می تواند موهوم را در بغل بگیرد. زیرا عالم فرض بس وسیع است و فرض محال محال نیست.

اینان توجه نمی کنند همان طور که در مورد مومنان لفظ «لقاء» آمده در مورد کافران (شامل یزید و شمر) نیز آمده است بدون کوچک ترین فرق ماهوی میان این دو لقاء.

ج : در کدام آیه و در کدام حدیث چیزی به نام«جنه اللقاء» آمده است؟! این جواز را از کجا می آورند که افزایش یا کاستی ایجاد کنند ـ ؟! قرآن و پیامبر (ص) نمی دانستند که در ردیف جنت ها جنت لقائی هم هست ـ ؟!

د : در مکتب قرآن و اهل بیت (ع) متن عرفانی بالاتر از خطبه همام نیست که «شوقاً الی الثواب و خوفاً من العقاب» بالاترین درجه مومن، اوحدی، انسان کامل، است. پیامبر، علی، زهرا (صلوات الله علیهم) از ترس دوزخ می گریستند و این از مسلمات زندگی آنان است اما حضرات به نجات از دوزخ و رسیدن به بهشت افتخار نمی دهند و این را لایق اوحدی ها نمی دانند.

بلی درست است انسان می تواند و برایش جایز است که یک عبادت را نه برای ترس از دوزخ و نه برای نیل به بهشت، صرفاً برای خدا، انجام دهد، این غیر از آن است که مانند بایزید بسطامی دوزخ را به سخریه بگیرند و «عاشق تو هر دو جهان را چه کند» سر دهند و بهشت را به پشیزی نخرند. خداوند بالاتر از بهشت چیزی برای کسی نخواهد داد و «رضوان من الله اکبر» نه به این معنی است که آن «رضوان»، «اکبر از بهشت» است بل حرف «و» حرف تفسیر است یعنی بهشت برین نتیجه رضوان اکبر است.

و آیه «ادخلی فی عبادی و ادخل جنتی» اولاً نفس مرضیه را در میان بندگان خدا قرار می دهد سپس او را وارد بهشت می کند و همه بهشت ها مال خداست لیکن بالاترین آن ها متعلق به مرضیه ترین نفس هاست.

۳ ـ کاتولیک تر از پاپ:

۱ ـ ابن سینا رسماً اعلام کرد که تصمیم دارد فلسفه نوی را با عنوان«مشرقیات» پی افکند و ارسطوئیات را کنار بگذارد که عمرش وفا نکرد.

اما حضرات می فرمایند : «ابن سینا می خواست همان کار را بکند که صدرا کرد».(!)

نمی دانم چرا از هیچ ادعائی ابا ندارند!؟ ابن سینا اعلام می کند از ارسطوئیات خسته و پشیمان شده در صدد فلسفه دیگر است و صدرا حکمت متعالیه را درست به عنوان شاخ و برگ ارسطوئیات می داند و بر آن مبتنی کرده است و رسماً اعلام می کند که حکمت متعالیه یعنی مبرهن کردن ادعاهای صوفیان بر اساس فلسفه ارسطو. و حضرات هم بر ابن سینا و هم بر صدرا بهتان میفرمایند.

۲ ـ خود صدرا در مقدمه تفسیر سوره واقعه از این که به حکمت متعالیه پرداخته است ابراز پشیمانی (توبه) می کند، اما حضرات در این مورد سخت به وادی«تجاهل العارف» می روند.

۳ ـ فیض کاشانی رسماً از حکمت متعالیه اعلام بی زاری کرد و دقیقاً از اعتقاد به اصول و فروع آن توبه کرد و مانند غزالی ـ که خود غزالی از فلسفه ارسطو توبه کرده و «احیاء العلوم» را نوشته بود ـ «محجه البیضاء» را درست در ارتباط با «احیاء العلوم» نوشت.

اما حضرات سعی در مخفی داشتن این واقعیت می کنند و اگر در مقابل پرسشی ناچار به پاسخ شوند لطف فرموده و با لحن نرم و نرمک می گویند: جناب فیض به صدرا انتقاداتی داشت.(!). اگر توبه کنندگان از ارسطوئیسم و صدرائیسم همگی نا م برده شوند یک صف طولانی می شود. حضرات محترم در مورد معاد سخنان زیادی را از خودشان ایجاد کرده اند معادی که صدرا تبیین می کند یک معادخیالی است حتی معاد مثالی هم نیست. جناب دانشمند محمد رضا حکیمی در کتاب «معاد جسمانی در حکمت متعالیه» توضیح کافی را داده و مخالفت امام قدس سره با آن معاد را نیز آورده است.

درد ناکتر این که به این موهومات عنوان«معقول» داده اند و فلسفه روشن و واضح اهل بیت (ع) را محکوم به لقب «منقول» با معنای منفی، کرده اند. و گرنه کدام فلسفه است که منقول نیست؟ فلسفه افلاطون، ارسطو، بیکن، جوکیات هندی، فهلوی، کانت، دکارت و… و… همه برای ما منقول، و نقل شده ازگذشته، هستند. حضرات حتی به اندازه یکی از این فلسفه ها به فلسفه قرآن و اهلبیت (ع) ارزش عقلی نمی دهند. این چه مصیبتی است که تشیع را گرفته است!؟!.

شکار شیر:

مستحضرید که قدیمی ها جلو درب ورودی خانه از جانب کوچه و خیابان یک طاقی می ساختند و در دو طرف آن دو سکو تعبیه می کردند. روزی صاحب خانه أی روی یکی از آن سکو ها نشسته به عبور و مرور مردم نگاه می کرد. مرد آشنائی را دید که سواره می آید تفنگی به دوش، تپانچه (کلت) ی به کمر، خنجری در شال کمر و میله أی ضخیم و درازِ قلاب دار به پهلوی اسب تعبیه و پشته هیزمی به ترک اسب بسته است. پس از سلام و علیکی گفت:

ـ کجا می روی؟

ـ می روم به شکار شیر.

ـ خیلی با طمطراق میروی.

ـ بلی مجهز می روم : اگر شیر در فاصله دور باشد با این تفنگ می زنم، اگر در فاصله متوسط باشد با این تپانچه، و اگر نزدیک باشد با این خنجر به حسابش می رسم ، اگر به سوراخی برود با این میله قلاب دار بیرونش می کشم و اگر سوراخ کج و معوج باشد با این هیزم دودش می دهم تا بیرون بیاید.

گفت : با این طمطراق که تو می روی سرنوشت شیر بی چاره چه خواهد بود خدا می داند.

اینک سرنوشت تشیع به کجا می رود؟ خدا می داند.

در خاتمه به چند فراز (نه همه فراز ها) و تنها به چند نتیجه از این بحث اشاره می کنم:

۱ ـ اصل و اساس «صدور» یک ادعای بی دلیل و بدون برهان است.

۲ ـ لازمه «صدور» انکار «عالم امر» است که انکار می کنند.

۳ ـ دلیل و برهان بر غلط بودن فرضیه صدور، قائم است زیرا لازمه صدور، تجزیه ذات خداوند است و لازمه این نیز ترکیب و مرکب بودن ذات مقدس خداوند است، که هم از نظر فلسفه اسلام غلط است و هم از نظر عقل هر انسان اعم از مسلمان و غیر مسلمان.

۴ ـ بنابر این تخیل ارسطو، خداوند «مصدر» است مصدر یعنی «مکان صدور» و خداوند «مکان» نیست. با هر تاویل و با هر توجیه و با هر استعاره و کنایه، راه گریزی از این معنی نیست. بحث مجردات را هم توضیح دادم.

۵ ـ بنابر تخیل ارسطوئیسم، «صادر اول»، «مصدر ثانی» است و بنابر تخیل صدرائیسم پیامبر اکرم (ص) صادر اول است پس همه چیز و همه اشیاء از وجود آن حضرت صادر شده اند اعم از کرات، کهکشان ها، منظومه ها، اتم وذرات، نبات و جماد، و… و… حیوانات اعم از خزنده و چرنده و… و بالاخره وجود ابلیس، ابن ملجم، یزید و شمر، همگی از آن حضرت صادر شده اند.

مرادم یک هجمه عوامانه نیست بل جان فلسفی مطلب مورد نظرم است می گویم کدام برهان و دلیل بر این مصدر ثانی بودن اقامه شده است چرا بی دلیل و بدون برهان حرف های به این بزرگی را به زبان و قلم می آورید ـ ؟ چرا؟.

۶ ـ آن چه که صدرا و صدرائیان را وادار و ناگزیر کرده این سخنان نادرست را در مورد آن حضرت بگویند، علاوه بر غلط بودن«صدور»، اصل ارتجاعی ارسطوئیسم است که جهان و پدیده های جهان را «ازعالی به دانی» و از کمال به حضیض در جریان می داند. که از نظر عقل سخیف ترین سخن و از نظر فلسفه اسلام درست بر علیه«حقیقت» است.

۷ ـ این که می گویند : فلسفه ارسطوئی دویست و چند مسئله بود که ارسطوئیان مسلمان آن را پرورش داده به هفتصد و اندی مسئله افزایش داده اند، درست است اما این پرورش نیست بل «وصله و پینه» است زیرا پایه و اساس همه این مسائلِ افزوده شده، «انفعال» است نه «فعل». انفعال صِرف، محض انفعال.

یعنی اینان به دلیل نقص های اساسی و غلط های بنیادی فلسفه ارسطوئی در همه جا با بن بست رو به رو میشدند، زیرا سازمان خیالی فلسفه ارسطورابااسلام متضاد می یافتند و ناگزیر به «مسئله سازی» می پرداختند از آن جمله شعار«رسول اکرم ـ ص ـ صادر اول» می باشد. مسائلی که اینان افزوده اند در حقیقت نه «علم» است و نه به امید علم بودن، به آن پرداخته اند. بل دست و پا زدن برای «چاره جوئی» است و الغریقِ یتشبث بکل حشیش.

۸ ـ خود توسعه دهندگان ارسطوئیسم از جمله ابن سینا، غزالی، خود صدرا، فیض کاشانی و… از ارسطوئیسم توبه کرده اند.

دوست دانشمند و گرامی ام بپا که دیگر تحریکم نکنی وگرنه آن قدر از این قبیل نامه های پر از شکوه و گلایه های علمی و فلسفی می نویسم که وقتی برایت باقی نماند. زیرا از اقیانوس موهوم ارسطوئیان هرچه نوشته شود تمام شدنی نیست گفتم که بی نهایت تر از بی نهایت است.

تاریخ : ۰۱/۰۶/ ۱۳۸۲

 

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*