ماجرای قتل هابیل
پرسش : ماجراى قتل هابیل توسط قابیل چه بود؟
پاسخ : پاسخ این سوال در آیات 27ـ31 سوره «مائده» آمده است. خداى متعال دراین آیات، داستان فرزندان آدم وقتل یکى به وسیله دیگرى را شرح داده است.
خداوند در این آیات گوشزد مى کند که سرانجامِ حسد چگونه ناگوار و مرگبار مى باشد، که حتى به خاطر آن برادر دست به خون برادر خود مى آلاید!
نخست مى فرماید: (اى پیامبر! داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان)؛
»وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَاَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ«.
پس از آن، به شرح داستان مى پردازد و مى گوید: (در آن هنگام که هر کدام کارى براى تقرب به پروردگار انجام دادند، اما از یکى پذیرفته شد و از دیگر پذیرفته نشد)؛ »اِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ. «
و همین موضوع، سبب شد برادرى که عملش قبول نشده بود، دیگرى را تهدید به قتل کند، و (سوگند یاد نمود که تو را خواهم کشت)!؛ »قالَ لاَ َقْتُلَنَّکَ«.
اما برادر دوم او را نصیحت کرده، گفت: اگر چنین جریانى پیش آمده گناه من نیست، ایراد متوجه خود تو است که عملت با تقوا و پرهیزگارى همراه نبوده است؛ چرا که (خدا تنها از پرهیزگاران مى پذیرد)؛ »قالَ اِنَّما یَتَقَبَّلُ الله مِنَ الْمُتَّقینَ. «
آنگاه اضافه کرد: حتى (اگر تو، به تهدیدت جامه عمل بپوشانى و دست به کشتن من درازکنى، من هرگز مقابله به مثل نخواهم کرد و دست به قتل تو نمى گشایم) ؛ »لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما اَنَا بِباسِط یَدِیَ اِلَیْکَ لاِ َقْتُلَکَ«.
(چرا که من از پروردگار جهانیان مى ترسم و هرگز دست به چنین گناهى نمى آلایم)؛ »اِنِّی اَخافُ الله رَبَّ الْعالَمینَ«.
به علاوه من نمى خواهم بارگناه دیگرى را به دوش بکشم، (بلکه مى خواهم تو بارگناه من و خویش را به دوش بکشى)؛ »اِنِّی اُریدُ اَنْ تَبُوءَ بِاِثْمی وَ اِثْمِکَ«. (1)
زیرا اگر به راستى این تهدید را عملى سازى، بار گناهان گذشته من نیز بر دوش تو خواهد افتاد؛ چرا که حق حیات را از من سلب نموده اى، باید غرامت آن را بپردازى و چون عمل صالحى ندارى باید گناهان مرا به دوش بگیرى!
و مسلماً با قبول این مسیولیت بزرگ (از دوزخیان خواهى بود و همین است جزاى ستمکاران)؛ »فَتَکُونَ مِنْ اَصْحابِ النّارِ وَ ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ«.
چهارمین آیه، دنباله ماجراى فرزندان آدم(علیه السلام) را بدین گونه تعقیب کرده، نخست مى گوید: (نفس سرکش قابیل او را مصمّم به کشتن برادر کرد و او را کشت)؛ »فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخیهِ فَقَتَلَهُ«.
با توجه به این که: «طوع» در اصل، به معنى رام شدن چیزى است، از این جمله استفاده مى شود که بعد از قبولى عملِ «هابیل»، طوفانى در دل «قابیل» به وجود آمد.
از یکسو، آتش حسد هر دم در دل او زبانه مى کشید، و او را به انتقامجویى دعوت مى کرد.
و از سوى دیگر، عاطفه برادرى و عاطفه انسانى و تنفّر ذاتى از گناه و ظلم و بیدادگرى و قتل نفس، او را از این جنایت باز مى داشت.
ولى سرانجام نفس سرکش، آهسته، آهسته بر عوامل باز دارنده چیره شد، و وجدان بیدار و آگاه او را رام کرد، به زنجیر کشید و براى کشتن برادر آماده ساخت.
پس از آن مى گوید: (و بر اثر این عمل زیانکار شد)؛ »فَاَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ«.
چه زیانى از این بالاترکه عذاب وجدان، مجازات الهى و نام ننگین را تا دامنه قیامت براى خود خرید.
از بعضى روایات که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده، استفاده مى شود: هنگامى که «قابیل» برادر خود را کشت او را در بیابان افکنده بود و نمى دانست چه کند؟ چیزى نگذشت که درندگان به سوى جسد «هابیل» روى آوردند و او – که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود- براى نجات جسد برادر خود مدتى آن را بر دوش کشید.
ولى باز پرندگان اطراف او را گرفته بودند، و در این انتظار بودند که چه موقع جسد را به خاک مى افکند، تا به آن حمله ور شوند!(2)
در این موقع ـ همان طور که قرآن مى گوید ـ خداوند زاغى را فرستاد که خاک هاى زمین را کنار بزند و با پنهان کردن جسد بى جان زاغ دیگر، و یا با پنهان کردن قسمتى از طعمه خود ـ آن چنان که عادت زاغ است ـ به «قابیل» نشان دهد که چگونه جسد برادر خویش را به خاک بسپارد، مى فرماید: (سپس خداوند زاغى را فرستاد که در زمین جستجو مى کرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن کند)؛ »فَبَعَثَ الله غُراباً یَبْحَثُ فِی الاَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْاَهَ اَخیهِ« .(3)
سپس قرآن اضافه مى کند: در این موقع «قابیل» از غفلت و بى خبرى خود ناراحت شد و (فریاد بر آورد: اى واى بر من! آیا من باید از این زاغ هم ناتوان تر باشم و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن کنم)؛ »قالَ یا وَیْلَتى اَ عَجَزْتُ اَنْ اَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَاُوارِیَ سَوْاَهَ اَخی.«
با آموزش چگونگى دفن از زاغ، جسد برادر را دفن نمود، ولى سخت پشیمان شد; چرا که هم برادر را از دست داده بود، هم نمى دانست جواب پدر و مادر را چه بگوید، و هم وجدانش پى در پى او را ملامت مى کرد!
آرى، (سرانجام از کرده خود نادم و پشیمان شد)؛ »فَاَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ«.
در حدیثى از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده که:
»لا تُقْتَلُ نَفْسٌ ظُلْماً اِلاّ کانَ عَلَى ابْنِ آدَمَ الاَوَّلِ کِفْلٌ مِنْ دَمِها لاَ نَّهُ کانَ اَوَّلَ مَنْ سَنَّ الْقَتْلَ«؛ (خون هیچ انسانى به ناحق ریخته نمى شود، مگر این که سهمى از مسئولیت آن بر عهده قابیل، نخستین فرزند آدم است، که این سنّت شوم آدم کشى را در دنیا بنا نهاد).(4)، (5)
پی نوشت:
(1). «تَبُوءَ» از ماده «بواء» به معنى بازگشت است.
(2). «مجمع البیان»، جلد 3، صفحه 319، ذیل آیه 31 سوره «مائده»، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بیروت، طبع اول، 1415 هـ ق؛ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 219؛ تفسیر «صافى»، جلد 2، صفحه 29، مکتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق؛ «نور الثقلین»، جلد 1، صفحه 610، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ ق.
(3). «یَبْحَثُ» از ماده «بحث»، به طورى که در «مجمع البیان» آمده، در اصل به معنى جستجوى چیزى در خاک است، ولى بعداً به هرگونه جستجو حتى در مباحث فکرى و عقلى آمده است.
«سَوْأَةَ» در اصل، به معنى هر چیزى که انسان را ناخوش آید مى باشد، لذا گاهى به جسد مرده و حتى به عورت گفته مى شود.
ضمناً باید توجه داشت: فاعل در جمله «لِیُرِیَهُ» ممکن است خداوند باشد، یعنى خدا مى خواست براى حفظ احترام «هابیل» طرز دفن او را به «قابیل» بیاموزد و نیز ممکن است فاعل آن همان زاغ باشد که به فرمان خداوند چنین برنامه اى را اجرا کرد.
(4). «المیزان»، جلد 5، صفحه 321، انتشارات جامعه مدرسین قم؛ «فى ظلال القرآن»، جلد 2، صفحه 703، دار احیاء التراث العربى بیروت، طبع پنجم، 1386 هـ ق؛ «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحدید، جلد 13، صفحه 146، دار احیاء الکتب العربیة؛ «مسند احمد»، جلد 1، صفحات 383 و 433، دار صادر بیروت؛ «صحیح بخارى»، جلد 2، صفحات 79 و 80، جلد 4، صفحه 104، و جلد 8، صفحه 151، دار الفکر بیروت؛ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 276، دار المعرفة، مطبعة الفتح جدة، طبع اول، 1365 هـ ق.
(5). گردآوري از کتاب: تفسیر نمونه، آيت الله العظمي مکارم شيرازي، دارالکتب الإسلامیه، چاپ سی و ششم ج 4، ص 442.
منبع : http://makarem.ir/main.aspx?lid=0&mid=243259&typeinfo=25&catid=22917
********************************
از جمله حديثهاى جامعى كه در اين باب داريم حديثى است كه عياشى در تفسير خود از سليمان بن خالد روايت كرده كه گويد: به امام صادق عرض كردم مردم مىگويند سبب اين كه قابيل هابيل را كشت آن بود كه به خواهرش رشك برد. امام(ع) فرمود: اى سليمان چگونه اين حرف را مىزنى آيا شرم نداريد كه چنين سخنى را درباره پيغمبر خدا آدم(ع) نقل كنى؟ عرض كردم: پس علت قتل هابيل به دست قابيل چه بود؟ حضرت فرمود: درباره وصيت بود. آن گاه ادامه داد و فرمود: اى سليمان خداى تبارك و تعالى به آدم(ع) وحى فرمود كه وصيت و اسم اعظم را به هابيل بسپارد با اين كه قابيل از او بزرگتر بود. قابيل كه از موضوع مطلع شد غضبناك شد و گفت كه من سزاوارتر به وصيت بودم و ازاينرو آدم بر طبق فرمان الهى به آن دو دستور داد تا قربانى كنند و چون قربانى به درگاه خداوند بردند، قربانى هابيل قبول شد ولى از قابيل پذيرفته نگشت. همين واقعه سبب شد كه قابيل بر وى رشك برد و او را به قتل برساند.