وقایع ماه ذی الحجه الحرام ذی الحجه الحرام ماه ذى الحجه بسيار پر حادثه و پر خاطره است . روزهاى ماندگارى از شيرين ترين روزهاى تاريخ اهل بيت (عليهم السلام )، در كار وقايعى جانسوز در اين ماه جمع شده است . روزهاى 1،6،7،8،9،10،11،13،14،15،18،20،22،24،27،29،30 حامل اين اتفاقات هستند كه آنها را مرور مى كنيم . عيد غدير، ولادت امام هادى (عليه السلام )، عيد قربان ، خلافت ظاهرى امير المؤ منين (عليه السلام )، روز مباهله ، روز خاتم بخشى امير المؤ منين (عليه السلام )، نزول سوره هل اتى ايام سرور شيعيان در اين ماه است . شهادت امام باقر (عليه السلام )، بردن امام كاظم (عليه السلام ) به زندان بصره ، شهادت حضرت مسلم و هانى در كوفه ، شهادت عبد الله محض و جمعى از آل حسن (عليهم السلام )، شهادت ميثم تمار، وفات على بن جعفر (عليه السلام ) روزهاى حزن آل محمد (عليهم السلام ) در اين ماه به شمار مى آيد. مرگ پدر ابوبكر، مرگ هند مادر معاويه ، قتل عمر، قتل عثمان ، انقراض دولت هزار ماهه بنى اميه ، مرگ منصور دوانيقى روزهايى است كه برائت از دشمنان اهل بيت (عليهم السلام ) را در دلها تجديد مى كند. روز عرفه ، شق القمر، ازدواج امير المؤ منين و حضرت زهرا (عليهم السلام )، جنگ سويق ، نامه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به پادشاهان بزرگ ، بيعت عقبه ، بخشيدن فدك به حضرت زهرا (عليها السلام )، عزل ابوبكر از تبليغ سوره برائت ، روز سد ابواب به مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله )، افشاء سر ولايت توسط عايشه ، توطئه ترور امام حسين (عليه السلام )، دعوت عمومى حضرت مسلم (عليه السلام ) در كوفه ، حركت امام حسين (عليه السلام ) از مكه به عراق ، روز نوشتن دعاى صباح ، اولين نماز جمعه امير المؤ منين (عليه السلام )، آغاز نامه ها براى جنگ صفين ، واقعه حره ، خروج ابراهيم بن مالك اشتر براى جنگ با ابن زياد، هر يك فرازهاى مهم و بياد ماندنى از تاريخ اسلامى است .
1 ذى الحجه 1. عزل ابوبكر از تبليغ سوره برائت در اين روز در سال نهم هجرت ، ابوبكر از تبليغ سوره برائت عزل شد. سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) امير المؤ منين (عليه السلام ) را روانه فرمود كه آيات برائت را از ابوبكر بگيرد و خود بر اهل مكه قرائت فرمايد. آغاز ماجرا اين بود كه در سال 9 ه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ابوبكر را به مكه فرستاد تا آيات اوايل سوره برائت را بر كفار بخواند. پس از رفتن او جبرئيل نازل شد: ((يا رسول الله ، اداى اين امر بايد به دست شما يا به دست مردى كه از شما يا به دست مردى كه از شماست انجام شود)). به روايت ديگر: ((بايد على (عليه السلام ) از جانب تو تبليغ كند)). پيامبر (صلى الله عليه و آله ) امير المؤ منين (عليه السلام ) را كه به منزله جانش بود معين كردند و به او فرمودند: شتاب كن و آيات را از ابوبكر بگير و در موسم حج بر مردمان قرائت كن . فرستادن امير المؤ منين (عليه السلام ) و بازگشت ابوبكر آن حضرت ناقه غضباء را به امير المؤ منين (عليه السلام ) داد و آن حضرت همراه جابر بن عبد الله حركت فرمود، و در روز دوم به ابى بكر رسيد و آيات برائت را از وى گرفت و اختيار آمدن يا برگشتن را به خود او واگذار كرد. ابوبكر به مدينه بازگشت و به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد: ((مرا براى كارى لايق دانستى كه ديگران مشتاق آن بودند، ولى مقدارى كه رفتم مرا معزول نمودى ))؟ حضرت فرمود: ((من تو را معزول نساختم بلكه خدا تو را معزول ساخت )). تبليغ سوره برائت توسط امير المؤ منين (عليه السلام ) امير المؤ منين (عليه السلام ) آيات را در سه روز ايام تشريق در منى كه مجمع كفار و مشركين بود و از بغض و عداوت على (عليه السلام ) آكنده بودند، هر صبح و شام همراه با فرمايشات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بر مردم قرائت مى نمود و سپس به مدينه مراجعت فرمود. از هنگامى كه على (عليه السلام ) به مكه رفته بود، از فراق او آثار حزن بر صورت مبارك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ظاهر گشته بود. صحابه با خود مى گفتند: شايد خبر فوت آن حضرت از آسمان رسيده ، يا از ما دلتنگ شده باشد. ابوذر (رحمه الله ) نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) داراى مقام و منزلتى بود و لذا او را نزد آن حضرت فرستادند. ابوذر كلمات اصحاب را عرضه داشت ، و آن حضرت فرمود: ((حزن و اندوه من براى مفارقت على است )). بازگشت امير المؤ منين (عليه السلام ) از تبليغ برائت: ابوذر براى اطلاع از حال على(عليه السلام)از مدينه به استقبال آن حضرت حركت كرد، و در اثناى راه به امير المؤ منين (عليه السلام ) رسيد و با آن حضرت ديدن كرد و عرض كرد: پدر و مادرم فداى شما باد، آهسته تشريف بياوريد تا من پيشتر بروم و بشارت آمدن شما را به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بدهم . ابوذر به سرعت خود را به پيامبر(صلى الله عليه و آله)رسانيد و آمدن على (عليه السلام) را به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بشارت داد. آن حضرت با اصحاب به استقبال على (عليه السلام ) آمدند و چون به آن جناب رسيدند، پياده شده آن حضرت را در آغوش گرفتند و صورت مبارك خود را بر شانه على (عليه السلام ) گذاشتند و از شوق ديدار گريستند و امير المؤ منين (عليه السلام ) نيز گريستند. پس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به على (عليه السلام ) فرمود: ((پدر و مادرم به قربانت ، در مكه چه كردى ))؟ امير المؤ منين (عليه السلام ) از آنچه انجام شده بود به آن حضرت خبر داد. 2. آغاز نامه ها براى جنگ صفين چون دو روز از ورود امير المؤ منين (عليه السلام ) به صفين گذشت ، در اول ذى حجه حضرت براى معاويه نامه نوشتند و او را موعظه فرمودند، ولى آخر الامر قرار بر آن شد كه روز اول صفر بعد از ماه حرام جنگ شروع شود و روز اول صفر جنگ شروع شد.. به نقلى ورود آن حضرت در 22 محرم بوده است. 5 ذى الحجه 1. جنگ سويق در اين ماه در سال 2 ه غزوه سوبق به وقوع پيوست. ابوسفيان بعد از واقعه بدر نذر كرد كه با زنى نزديكى نكند و روغن به خود نمالد تا انتقام خويش را از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بگيرد. به اين منظور همراه دويست نفر به عريض از نواحى مدينه رفتند و دو خانه و چندين نخل را آتش زدند و دو نفر از بزرگان انصار را در آنجا كشتند تا او به نذر خود عمل كرده باشد. چون خبر به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد ابولبابه را در مدينه گذاشته همراه با دويست نفر از مهاجرين و انصار و در راءس آنها امير المؤ منين (عليه السلام ) به سوى عريض حركت كردند ابوسفيان چون با خبر شد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با عجله به آنجا مى آيد، به لشكر خود دستور داد تا انبانهاى سويق را كه براى آذوقه با خود آورده بودند ريخته و سبكبار فرار كنند. مسلمانان وقتى رسيدند آنان گريخته بودند. لذا انبانهاى سويق را برداشته مراجعت نمودند. به همين دليل اين غزوه را ((ذات السويق )) گويند. 6 ذى الحجه 1. ازدواج امير المؤ منين (عليه السلام ) و حضرت زهرا (عليها السلام ) در اين روز در سال 2 ه آقا و سرور ما خاتم الانبيا (صلى الله عليه و آله )، امير المؤ منين (عليه السلام ) را به سيده نساء عالميان فاطمه زهرا بتول عذراء (عليها السلام ) تزويج فرمود.. اين ماجرا بعد از رجوع از جنگ بدر 16 روز بعد از وفات رقيه دختر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در روز سه شنبه 6 ذى الحجه واقع شده است . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((اگر خداوند متعال امير المؤ منين (عليه السلام ) را خلق نمى كرد، در تمام زمين انسانى كه كفو و شايسته همسرى با حضرت فاطمه (عليها السلام ) باشد يافت نمى شد. خواستگارى از فاطمه (عليها السلام ) هنگامى كه سن مبارك بتول عذراء حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا (عليها السلام ) نه سال كامل شد، از اطراف و اكناف اهل مدينه و عظماى قبايل و رؤ ساى عشاير و صاحبان ثروت و مكنت به خواستگارى حضرت آمدند. عده اى از منافقين نيز اين جرئت را به خود دادند كه با كمال بى شرمى به خواستگارى آن حضرت بيايند. هنگام خواستگارى بعضى از آنها رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) بسيار ناراحت شدند، و به عده اى از منافقين كه اعتراض كردند، فرمودند: ((من شما را رد نكردم ، بلكه خدا شما را رد كرده و امر فاطمه (عليها السلام ) از جانب خداوند متعال معين مى شود)). آنان غافل از اين بودند كه اين گوهر گرانبها را خداوند در سايه عزت و حراست خود حفظ فرموده و او را در خور استعداد ابناء دنيا از ملوك و رعايا و ارباب فقر و غنا قرار نداده است ؛ بلكه او را براى وصى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) على بن ابى طالب امير المؤ منين (عليه السلام ) ذخيره فرمود است. از امام حسين (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: روزى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) در خانه ام سلمه بود. فرشته اى با هيبت خاصى بر آن حضرت نازل شد كه با لغات گوناگون كه به يكديگر شباهتى نداشت مشغول تسبيح و تقديس خداوند بود. او عرض كرد: من صر صائيلم . خداوند مرا نزد شما فرستاده كه به شما بگويم : ((نور را به نور تزويج كن )). حضرت فرمود: ((چه كسى را با چه كسى ))؟ گفت : ((فاطمه را با على بن ابى طالب )). لذا پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فاطمه (عليها السلام ) را در حضور جبرئيل و ميكائيل و صر صائيل به عقد على (عليه السلام ) در آورد و اين عقد در زمين بود. در اين هنگام پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به ميان شانه هاى صر صائيل نگريست و ديد نوشته است : لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على بن ابى طالب مقيم الحجه . فرمود:اى صر صائيل ، از كى اين جمله بين شانه هاى تو نوشته شده ؟ گفت : دوازده هزار سال پيش از آنكه خداوند متعال دنيا را بيافريند. مراسم عروسى هنگامى كه حضرت فاطمه (عليها السلام ) را در شب ازدواج به خانه على (عليه السلام ) مى بردند، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از جلو ايشان ، جبرئيل در سمت راست و ميكائيل در سمت چپ ايشان ، و هفتاد هزار فرشته پشت سر حضرتش حركت مى كردند و در آن حال خدا را تسبيح مى گفتند و تقديس مى كردند، و اين تقديس و تسبيح آنها تا طلوع فجر ادامه داشت. جبرئيل زمام ناقه اى كه آن حضرت را مى بردند و اسرافيل ركاب و ميكائيل دنبال آن را گرفته بود، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) جامعه هاى فاطمه (عليها السلام ) را منظم مى كرد، و هفتاد هزر ملك با ديگر فرشتگان تكبير مى گفتند؛ اما به حسب ظاهر سلمان زمام ناقه را گرفته بود و حمزه و عقيل و جعفر از اهل بيت از قفاى حضرت فاطمه (عليها السلام ) و بنى هاشم با شمشيرهاى كشيده مى آمدند، و همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از پيش روى مى آمدند. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آنها را به مسجد طلبيد و دست فاطمه (عليها السلام ) را در دست على (عليه السلام ) نهاد و فرمود: بارك الله فى ابنه رسول الله ؛ و نيز فرمود: هذه وديعتى ؛ و بعد از مراسمى مخصوص ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در حق آنها و نسل ايشان دعا كرد. سپس فرمود: مرحبا ببحرين يلتقيان و نجمين يقترنان . سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از نزد ايشان بيرون آمد و چهار چوب در را گرفت و فرمود: طهركما الله و طهر نسلكما، انا سلم لمن سالمكما و حرب لمن حاربكما، استودعكما الله و استخلفه عليكما. آنگاه همه به منازل خود رفتند و از زنان جز اسماء كسى نزد فاطمه (عليها السلام ) نماند، و اين به خاطر وصيت حضرت خديجه (عليها السلام ) بود كه هنگام وفات گريست و از اسماء عهد و پيمان گرفت كه در شب عروسى حضرت فاطمه (عليها السلام ) آن حضرت را تنها نگذارد. اسماء هم به عهد خود وفا كرد، و چون ماجرا را براى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل كرد، آن حضرت ياد خديجه (عليها السلام ) كرد و گريست و در حق اسماء دعا فرمود.. مهريه حضرت زهرا (عليها السلام ) در مقدار و نوع مهريه آن حضرت روايات مختلفى وارد شده است : – يك لباس مشكى بلند و يك پوست گوسفند و مقدارى عطر. – يك لباس نرم و ملايم و يك زره خطى كه ساخت بحرين است . – چهار صد و هشتاد درهم. – چهار صد مثقال نقره. – پانصد درهم ، كه علامه مجلسى (رحمه الله ) مى فرمايد: اصح اقوال همين قول است. – زره حطمى كه ارزش آن سى در هم بود و پوست قوچ يا ميش. – درع حطمى . – يك شتر. – يك پنجم زمين . پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((در آسمان معين شده كه مهريه زهرا يك پنچم زمين است . پس هر كه در زمين را برود در حالى كه با او و فرزندانش دشمن باشد، قدم زدن او تا روز قيامت در زمين حرام است . امام باقر (عليه السلام ) فرمود: مهر فاطمه (عليها السلام ) يك پنجم دنيا و دو سوم بهشت است ، و در زمين چهار نهر فرات ، نيل ، نهروان و بلغ براى حضرت فاطمه (عليها السلام ) است . خداوند به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((اى محمد، تو فاطمه را به مهريه پانصد درهم به ازدواج على در آور تا سنتى در بين امت تو باشد.. در روايت ديگر: ((يك چهارم دنيا و بهشت و جهنم است ، كه دوستان خود را داخل بهشت مى كند و دشمنان خود را به جهنم روانه مى نمايد. در روايت ديگر مهريه آن حضرت نصف دنيا ذكر شده است. وليمه عروسى اثاث منزل و وليمه عروسى حضرت زهرا (عليها السلام ) چنين بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمود: ((زره خود را بفروش )). آن حضرت زره را فروخت و پول آن را خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آورد. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مقدارى را جهت تهيه غذاى عروسى به ام سلمه دادند. بنابر بعضى روايات نصف از لوازم غذا را پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و نصف ديگر را امير المؤ منين (عليه السلام ) تهيه نمودند. جهازيه حضرت زهرا (عليها السلام ) مقدارى را هم به بلال و عمار دادند كه از بازار لوازم خانه را خريدارى كنند. يك پيراهن ، يك عدد روسرى ، قطيفه سياه خيبرى يا عباى سياه ، پرده نازك پشمى ، يك عدد حصير از بافته هاى قريه هجر، آسياى دستى ، يك عدد طشت مسى ، مشك براى آب آوردن ، كاسه اى سفالين ، مشكى مخصوص خنك كردن آب ، ابريقى كه طرف بيرونش رنگ شده بود، كوزه سفالين ، پوست گوسفند. امير المؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد: در آن شب كه دختر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به خانه من آمد، بسترمان جز يك پوست گوسفند نبود. در جاى ديگرى از آن حضرت نقل شده كه فرمود من از فاطمه (عليها السلام ) در حالى ازدواج كردم كه جز يك پوست گوسفند چيزى نداشتيم كه شب بر روى آن مى خوابيديم و روز علوفه شترمان را بر روى آن مى ريختيم و خدمتگزارى در خانه نداشتيم. در روايتى ديگر مى فرمايد: پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به خانه ما آمد در حالى كه ما بر روى خود قطيفه اى انداخه بوديم كه اگر از طول آن را به روى خود مى كشيديم ، پهلويمان خالى مى شد و اگر از عرض مى انداختيم سر و پاهايمان بدون روپوش مى ماند. بعضى از اهل سنت نقل كرده اند: هنگامى كه فاطمه (عليها السلام ) به خانه على (عليه السلام ) رفت ، در خانه آن حضرت چيزى جز ريگ پهن شده ، كوزه سفالين ، بالش و ظرفى براى آب نيافت . بنابر نقلى ديگر دو كوزه كوچك ، ظرف مخصوص شير كه از چوب مى تراشيدند، سبويى سبز رنگ كه روغن يا آرد در آن مى ريختند، چهار بالش يا متكا يا پشتى با رويه اى از پوست پر از گياه خشك سبز رنگ ، از اثاثيه منزل بود. عروسى و شركت كنندگان در بعضى روايات آمده است كه بعد از خريد، 29 يا سى روز، امير المؤ منين (عليه السلام ) صبر كرد تا اينكه جعفر و عقيل به آن حضرت گفتند: از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خواهش مى كنيم كه شما همسرت را بياورى . پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((ما انتظار داريم خود او بيايد و از ما در خواست كند)). امير المؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد: عرض كردم : ((حيا مانع من مى شود)). پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اجازه مجلس عروسى و وليمه را فرمودند، و به امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمودند: ((هر كس را دوست دارى دعوت كن )). زنان به كار زنها و امير المؤ منين (عليه السلام ) و عمار و بلال و چند نفر ديگر به كار مجلس مردها كه در مسجد بود، مى رسيدند. اصحاب با هداياى خود در جشن عروسى آن دو نور الهى شركت كردند، و از وليمه عروسى كه به دستور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فراهم آمده بود، ميل كردند. در آن مجلس 4000 نفر از آن طعام خوردند و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) غذايى براى امير المؤ منين و فاطمه (عليها السلام ) فرستاد، در حاليكه چيزى از آن غذا كم نشد و همچنان به جاى ماند، با وجود اينكه سه روز از آن تناول مى كردند. شب با مراسمى مخصوص ، حسب الامبر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آن دو بزرگوار را به حجره ام سلمه آوردند. ام سلمه مى گويد: هنگامى كه خورشيد غروب كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((فاطمه را بياور)). من رفتم و دست فاطمه (عليها السلام ) را گرفته در حالى كه لباسش بر زمين كشيده مى شد و از خجالت و شرم عرق از چهره اش جارى بود، آن حضرت را نزد پدر بزرگوارش آوردم . هنگامى كه خدمت آن حضرت رسيد، از شدت خجالت پايش لغزيد. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((خداوند تو را از لغزشهاى دنيا و آخرت نگه دارد)). هنگامى كه پيش روى آن حضرت قرار گرفت ، چادر را از صورت فاطمه (عليها السلام ) كنار زد تا على (عليه السلام ) چهره او را ببيند. سپس دست او را در دست على (عليه السلام ) قرار داد و اين گونه بود كه اين زندگى نورانى آغاز شد. ثمره ازدواج نورانى ثمره اين ازدواج مبارك و نورانى و الهى پنج فرزند بود. دو امام معصوم (عليهم السلام )، آقا و مولايمان حضرت مجتبى (عليه السلام ) و سرور شهيدان حضرت اباعبدالله (عليه السلام )، دو دختر حضرت عقيله بنى هاشم زينب كبرى و جناب ام كلثوم (عليهم السلام )، كه اين فرزندان در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مدت نه سال به دنيا آمدند. آخرين فرزند ايشان حضرت محسن (عليه السلام ) بود كه بعد از شهادت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به مدت چند روز به وسيله ضربه هاى بين در و ديوار و كتك هاى منافقين و ظالمين به شهادت رسيد. حضرت فاطمه (عليها السلام ) نه سال و 75 روز يا 95 روز در منزل امير المؤ منين (عليه السلام ) زندگى كرد تا آنكه بعد از شهادت حضرت محسن (عليه السلام ) به شهادت رسيد. ازدواج آسمانى بين ازواج آن حضرات در آسمان و تزويج آنها در زمين چهل روز فاصله بود. در اول يا ششم ذى الحجه . در حالى كه طرف ايجاب عقد خداوند متعال و طرف قبول جبرئيل و خطبه خوان را حيل بود. شاهدان حاملان عرض و 70 هزار نفر از فرشتگان بود. نثار كننده نقل اين عروسى رضوان خزانه دار بهشت ، و آنچه نثار شد در و ياقوت و مرجان ، و حجله دار اين زفاف اسماء بود. اقوال در روز ازدواج حضرت اقوال در ازدواج چنين است : عقد در صفر و ازدواج در ذى الحجه . عقد در ماه رمضان و ازدواج در ذى الحجه .، عقد در صفر و ازدواج در ربيع الاول ، عقد در رجب و ازدواج بعد از بگشت امير المؤ منين (عليه السلام ) از بدر.، عقد در ربيع الاول و ازدواج . در ربيع الاول ، عقد در اول يا ششم ذى الحجه.، عقد در اول ذى الحجه و ازدواج در ششم ذى الحجه .، يك سال بعد از هجرت عقد و يك سال بعد از آن ازدواج .، عقد در 28 سفر و چهار ماه بعد از آن ازدواج.، عقد در محرم و ازدواج در ذى الحجه.، عقد چند روز از شوال گذشته و ازدواج روز سه شنبه ششم ذى الحجه. يا نيمه رجب. 2. مرگ منصور دوانيقى در اين روز در سال 158 ه، منصور دوانيقى بخيل بى رحم ، در سفر حج به هلاكت رسيد و در حجون دفن شد.. منصور در بنى عباس شباهت تامى به هشام بن عبد الملك در بنى اميه داشت ، و از او تقليد مى نمود. او مردى خونريز بود، و بر خلاف برادرش سفاح عداوت و ظلم تمام نسبت به آل ابوطالب داشت . از آن بزرگواران افراد زيادى را كشت و بزرگترين جنايت منصور به شهادت رساندن امام صادق (عليه السلام ) بود. عبدالله محض و حسن مثلث و بسيار از بنى الحسن را نيز او شهيد كرد. 7 ذى الحجه 1. شهادت امام باقر (عليه السلام ) در چنين روزى مصادف با دوشنبه ، در سال 114 ه امام باقر (عليه السلام ) توسط هشام بن عبد الملك مسموم و شهيد شد.. در شب شهادت به امام صادق (عليه السلام ) فرمودند: ((من امشب جهان را بدرود خواهم گفت . هم اكنون پدرم على بن الحسين را ديدم كه شربتى گوارا نزد من آورد و نوشيدم و مرا به سراى جاويد و ديدار حق بشارت داد)). در روايت ديگرى فرمودند: ((اى فرزند گرامى ، مرگ نشنيدى كه حضرت على بن الحسين از پس ديوار مرا ندا كرد: ((اى محمد بيا، زود باش كه ما انتظار تو را مى كشيم )). آن حضرت چندين روز و به قولى سه روز در حالت درد از اثر سم به سر مى بردند تا به شهادت رسيدند. فرداى آن روز بدن مطهر و پاك آن درياى بيكران دانش خدايى را در خاك بقيع كنار مزار امام مجتبى و امام سجاد (عليها السلام ) به خاك سپردند. آن حضرت هشتصد درهم براى تعزيه و ماتم خود وصيت فرمود. حضرت صادق (عليه السلام ) فرمودند: پدرم فرمود: ((اى جعفر، از مال من مقدارى وقف كن براى ندبه كنندگان كه ده سال در منى در موسم حج بر من گريه كنند، و مراسم ماتم را تجديد نمايند. آقا و مولايمان حضرت باقر (عليه السلام ) در كربلا شرف حضور داشت . شب يازدهم ، بازار كوفه كنار سرهاى مطهر، اسارت شام و مجلس يزيد را ديده است و هر زمان كه متذكر شهادت حسين بن على (عليه السلام ) و اسارت عمه هايش مى شد، اشك از چشم مباركش مانند در جارى مى گشت . 2. بردن امام كاظم (عليه السلام ) به زندان بصره در اين روز امام كاظم (عليه السلام ) را در حالى كه در غل و زنجير بسته بودند، به بصره بردند و مدت يكسال نزد عيسى بن جعفر بن ابى جعفر منصور محبوس كردند و سپس حضرت را به بغداد بردند. عيسى آن حضرت را در يكى از حجرات خانه خود كه نزديك به ديوانخانه بود محبوس كرد و مشغول فرح و سرور گرديد. از يكى از كاتبان او كه نصرانى بود نقل شده كه مى گفت : ((اين عبد صالح و بنده شايسته خدا يعنى موسى بن جعفر (عليه السلام ) در ايامى كه در اين خانه محبوس بود چيزهايى از لهو و لعب شنيد كه گمان ندارم هرگز بر خاطر شريف آن حضرت خطور كرده باشد)). آقا و مولايمان حضرت كاظم (عليه السلام ) مدت يك سال در بصره محبوس بودند، و بعد از يكسال آن حضرت را به بغداد بردند و نزد فضل بن ربيع حبس كردند. 8 ذى الحجه 1. توطئه ترور امام حسين (عليه السلام ) در اين روز در سال 60 هجرى به دستور يزيد لعين سى نفر از شياطين بنى اميه از شام براى دستگيرى و يا كشتن امام حسين (عليه السلام ) به بهانه حج وارد مكه شدند. 2. دعوت عمومى حضرت مسلم (عليه السلام ) در كوفه در اين روز در سال 60 ه روز سه شنبه حضرت مسلم (عليه السلام ) دعوت خود را براى امام حسين (عليه السلام ) در كوفه آشكار كرد و از طرفى كوفيان نفاق خود را نمودار كردند. 3. حركت امام حسين (عليه السلام ) از مكه به عراق در اين روز در سال 60 ه امام حسين (عليه السلام ) از مكه متوجه عراق شدند، و اين قول مشهور بين محدثين و ارباب مقاتل است.. بنابر قولى آن حضرت در روز نهم از مكه به طرف عراق حركت فرمودند. 9 ذى الحجه 1. روز عرفه در روز عرفه زيارت امام حسين (عليه السلام ) مستحب است ، چه اينكه خداوند ابتدا به زوار امام حسين (عليه السلام ) نظر مى كند زيرا همه حلال زاده اند، و بعد به زوار با معرفت خويش در عرفات نظر مى كند. 2. شهادت حضرت مسلم و هانى در اين روز در سال 60 ه محمد بن كثير و پسرش در كوفه به جرم مهماندارى و طرفدارى از مسلم بن عقيل (عليه السلام ) به شهادت رسيدند. در شب عرفه جناب مسلم بن عقيل (عليه السلام ) به منزل طوعه رفتند. در روز عرفه سال 60 ه كه چهارشنبه بود جناب مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را در كوفه شهيد كردند. خاندان حضرت مسلم نام مباركش مسلم و پدرش عقيل ، و مادرش عليه ، و همسر آن حضرت رقيه دختر امير المؤ منين (عليه السلام ) است. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((چشم مؤ منان بر او گريان است ، و ملائكه مقرب الهى بر او درود مى فرستند)). امام حسين (عليه السلام ) هنگامى كه آن حضرت را به سوى كوفه فرستادند، در قسمتى از نامه به اهل كوفه چنين فرمودند: ((برادرم و پسر عمويم و فرد مورد اطمينان از اهل بيتم را نزد شما فرستادم )). هنگامى كه امام حسين (عليه السلام ) خبر شهادت آن حضرت و هانى را شنيد، چند بار فرمود: ((انا لله و انا اليه راجعون )). سپس فرمود: ((خبرى در زندگى بعد از آنها نيست )). از جمله وصاياى آن حضرت به ابن سعد اين بود كه كسى را به نزد امام حسين (عليه السلام ) بفرستند كه آن حضرت به سوى كوفه نيايد. شهادت و دفن بدن حضرت مسلم در غربت و مظلوميت آن حضرت همين بس كه از پشت بامها دسته هاى نى را آتش مى زدند و بر سر آن حضرت مى ريختند. همچنين زمانى كه چشم ابن زياد بر آن حضرت افتاد، زبان به جسارت امير المؤ منين و امام حسين (عليهم السلام ) و عقيل گشود. در بالاى دار الاماره بالب تشنه سر از بدن نازنينش جدا كردند و بدنش را از بالاى قصر به پايين انداختند. بعد از شهادت ريسمان به پاى مباركش بسته و در ميان بازار كوفه مى كشيدند. سپس بدن ماركش را به دار زده و سر مطهرش را به دمشق فرستادند. در دفن بدن مطهر دو نظر است : يكى اينكه جمعى از قبيله هانى آمدند و بدنهاى مطهر مسلم بن عقيل و هانى را دفن كردند.. ديگر اينكه نيمه شب زوجه ميثم تمار به همراهى چند نفر از جمله همسر هانى بن عروه ، بدنها را در كنار مسجد اعظم كوفه دفن كردن. هانى بن عروه اما جناب هانى كه پدرش عروه است ، از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و از بزرگان و خواص شيعه و مخلصين در محبت امير المؤ منين (عليه السلام ) بود، و در جنگهاى صفين ، جمل و نهروان در خدمت آن حضرت بود. جناب هانى بزرگ طايفه مذحج بود و در قبيله خود داراى نفود فراوانى بود. هنگامى كه اهل كوفه عهد و پيامان خود را شكستند و بى وفايى خود را نسبت به اهل بيت (عليهم السلام ) و مسلم بن عقيل ثابت كردند، جناب هانى بن عروه آن حضرت را پناه داد. پس از آن محمد بن اشعث خيبث جناب هانى و عده اى از شيعيان را دستگير كرد. بعد از شهادت مسلم بن عقيل و شكستن سر و بينى جناب هانى توسط ابن زياد ملعون ، آن خبيث دستور داد سر جناب هانى را در بازار گوسفند فروشان از بدنش جدا كردند و با طنابى كه به پاى آن بزرگوار بسته بودند همراه با بدن جناب مسلم بن عقيل (عليه السلام ) در بازار كوفه روى زمين كشيدند و سپس به دار زدند، و سپس بدن هانى همراه با بدن مسلم دفن شد. 3. روز سد ابواب در اين روز به امر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) همه درهاى منازل اصحاب به طرف مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بسته شد، جز در خانه امير المؤ منين (عليه السلام ) كه به دستور خاص الهى آن را نبستند. عده اى از اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ، چرا همه دربها را جز در خانه على (عليه السلام ) بستيد؟ حضرت فرمودند: ((من تابع وحى پروردگار هستم ))، و در روايتى ديگر است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خطبه اى ايراد فرمود و در ضمن آن فرمود: ((اى مردم ، خداوند متعال به موسى و هارون امر فرمود خانه هايى بنا كنند، و امر فرمود كه جنب در آن خانه ها بيتوته نكنند و زنها داخل آنها نشوند مگر هارون و ذريه هارون . على بن ابى طالب (عليه السلام ) براى من به منزله هارون است براى موسى . پس براى احدى از زنها و جنب حلال نيست كه به مسجد من داخل شود)). پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ايستادند و فرمودند: ((عده اى رضايت قلبى ندارند كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ايستادند و فرمودند: ((عده اى رضايت قلبى ندارند كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) در همه وقت و هر حالتى ساكن مسجد باشد در حالى كه آنها بيرون شده اند. بخدا قسم كه من آنها را بيرون نكرده ام و على (عليه السلام ) را من ساكن مسجد قرار نداده ام ، بلكه خداوند آنها را بيرون نمود و على (عليه السلام ) را ساكن مسجد قرار داده است ، و منزلت او نزد من مانند منزلت هارون نزد موسى (عليه السلام ) است . سپس در فضايل على (عليه السلام ) كلماتى بيان فرمودند، تا آنجا كه فرمودند: ((هر كس از اين موضوع ناراحت است برود آنجا))، و اشاره به طرف شام كردند. 10 ذى الحجه 1. عيد قربان روز عيد اضحى است ، و در اين روز حجاج بيت الله الحرام براى رمى جمرات و قربانى كردن در منى به سر مى برند. 2. شهادت عبد الله محض و جمعى از آل حسن (عليهم السلام ) در اين روز در سال 145 ه جناب عبد الله محض بن حسن مثنى بن امام حسن مجتبى (عليه السلام ) در سن 57 سالگى همراه با جمعى از برادران و پسر عموهاى خود در زندان منصور دوانيقى لعنه الله عليه به شهادت رسيدند. زندان آنان به گونه اى بود كه روز و شب در آن مشخص نبود. برادران عبد الله محض حسن و ابراهيم بودند، مادر اين دو بزرگوار فاطمه بنت الحسين (عليه السلام ) بود. فرزندان عموى عبد الله محض ، يعقوب ، اسحاق ابو الحسن على العابد، عباس و عبد الله بودند. بعضى از اين بزرگواران مثل ابراهيم بن حسن زنده دفن شدند. بعضى ديگر هنگامى كه داخل خانه بودند سقف را روى آنها خراب كرد و شهيد شدند. مرقد آل حسن (عليه السلام ) در هاشميه نزديك بغداد است ، كه مشهور به قبور سبعه است. منصور به خاطر عدوات خاصى كه با اهل بيت (عليهم السلام ) داشت ، مدتى قبل از شهادت آن بزرگواران ، در سال 144 ه دستور داد آل حسن (عليهم السلام ) را با غل و زنجير بر گردن و پا، بر مركبهاى چموش و بدن روانداز سوار كرده و به ربذه ببرند. آنان را با اين حال در مقابل آفتاب با بدن برهنه در مقابل منصور نگه داشتند. عبد الله محض خطاب به منصور فرمود: ((آيا ما در روز بدر با اسراى شما چنين كرديم ))؟ اين كلام بر منصور گران آمد و برخاست و رفت . هنگامى كه آن بزرگوار را با اين حال از مدينه بيرون مى بردند امام صادق (عليه السلام ) از پس پرده اى به آنان نگاه كرد و آنقدر گريست كه اشك بر محاسن شريفش جارى شد و فرمود: بخدا قسم بعد از اين جماعت حرمتى براى خداوند حفظ نكرده اند. 3. نماز عيد امام رضا (عليه السلام ) در خراسان در اين روز آقا و مولايمان حضرت ثامن الحجج (عليه السلام ) به خواهش ماءمون ، در خراسان براى نماز عيد تشريف فرما شدند. ماءمون با ديدن ازدحام مردم براى شركت در نماز به امامت حضرت ، دستور داد از نيمه راه بازگردند، چرا كه ترسيد مردم بر او شورش كنند. در مراجعت از اين نماز بود كه حضرت رضا (عليه السلام ) از خداوند تقاضاى مرگ فرمود. 11 ذى الحجه 1. روز نوشتن دعاى صباح در اين روز امير المؤ منين (عليه السلام ) به تعليم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دعاى شريف صباح را به دست مبارك خود نوشتند. 2. افشاء سر ولايت توسط عايشه در اين روز در سال دهم هجرت در حجه الوداع پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به حفصه سرى را بيان فرمود و به او تذكر داد كه اگر اين سر را به كساى بازگو كنى ، لعنت خدا و ملائكه و تمامى مردم بر تو باد. حفصه بلافاصله آن سر را به عايشه گفت. عايشه هم آن را به ابوبكر بازگو كرد و ابوبكر هم عمر را در جريان قرار داد. كار به جايى رسيد كه آن چهار زن و مرد تصميم گرفتند پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را مسموم كنند. جبرئيل پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را باخبر كرد و آن حضرت آنها را از توطئه و افشاء سر خبر داد. سپس حفصه را طلاق دادند، ولى بعدا به اصرار بعضى رجوع فرمودند و آيات سوره تحريم نازل شد. اين دو زن چه كرده بودند كه خداوند در سوره تحريم آنها را به زن نوح و لوط (عليهم السلام ) تشبيه نموده است ؟. در آخر آيه 4 اين سوره آمده است : اگر شما دو زن ياور هم شويد براى قتل آن حضرت ، خداوند و جبرئيل و صالح المؤ منين يعنى امير المؤ منين (عليه السلام ) و ملائكه ياور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هستند. ((تظاهرا)) در آيه شريفه خطاب به عايشه و حفصه است ، و معنايش اين است كه آنان تعاون بر اذيت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نموده سر آن حضرت را فاش كردند و زنان آن حضرت را اذيت نمودند. عمر مى گويد: مراد از اين دو زن كه در اذيت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هم پيمان بودند عايشه و حفصه است . 13 ذى الحجه 1. شق القمر در شب 14 ذى الحجه واقعه شق القمر به اعجاز پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مكه رخ داد.بعضى اين واقعه را در شب 18 اين ماه گفته اند. قريش از آن حضرت معجزه طلب كردند، و حضرت با انگشت اشاره به ماه كرد، و به قدرت الهى دو نيم شد و باز به هم پيوست ؛ و آيه نازل شد: اقتربت الساعه و انشق القمر. ابو بجهل گفت : ((اين سحر است ! بفرستيد از شهرهاى ديگر هم بپرسند كه آيا آنها هم ديدند كه ماه دو نيم شد. چون از اهل شهرهاى ديگر پرسيدند. آنها نيز خبر دادند كه نيمى از ماه پشت خانه كعبه و نيمى بر كوه ابو قبيس افتاد. 14 ذى الحجه 1. بخشيدن فدك به حضرت زهرا (عليها السلام ). در اين روز يا شب آن در سال هفتم هجرت ، فدك به حضرت زهرا (عليها السلام ) بخشيده شد، و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) بر اين بخشش شاهد گرفتند. قول ديگر در اين باره 15 رجب است . فتح فدك پس از فتح خيبر در سال هفتم هجرت ، حدود چهار سال قبل از شهادت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) جبرئيل نازل شد، و دستور فتح فدك توسط پيامبر و امير المؤ منين (عليهم السلام ) را آورد. آن دو بزرگوار در تاريكى شب با اسلحه لازم به سرزمين فدك آمدند، و حسب دستور پيامبر (صلى الله عليه و آله )، امير المؤ منين (عليه السلام ) بر كتف پيامبر (صلى الله عليه و آله ) قرار گرفت و آن حضرت بر خاست و امير المؤ منين (عليه السلام ) را با خود بلند كرد. به معجزه الهى مولى الموحدين (عليه السلام ) در حالى كه شمشير رسول الله (صلى الله عليه و آله ) همراهش بود، از ديوار قلعه فدك بالا رفت و بالاى ديوار صداى مباركش را به اذان بلند كرد. يهوديان قلعه فدك گمان كردند كه مسلمين حمله كرده اند و روى ديوارها هستند. خواستند از در قلعه فرار كنند، ولى بيرون قلعه مقابل در آن پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را در برابر خود ديدند و از طرفى امير المؤ منين (عليه السلام ) پايين آمد و با آنان درگير شد و 18 نفر از بزرگان آنان را كشتند، و بقه تسليم شدند. زنان و فرزندان آنان را اسير كردند و غنايم را همراه خود آوردند. امر بر اين قرار گرفت كه هر كس از اهل فدك مسلمان شود، خمس اموال او را بگيرند و هر كس بر دين خود باقى ماند همه اموالش را بگيرند. اين گونه بود كه بدون لشكر كشى و كوچكترين دخالت مسلمين قلعه فدك فتح شد. و طبق آيه مباركه سوره حشر. سرزمينهايى كه بدون لشكر كشى مسلمين فتح شود، حتى اگر اهل آنجا خودشان به عنوان تسليم نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بيايند، اين مناطق و غنايم و اسراى آن ملك خاص حضرت است و مانند اموال شخصى خود مى تواند هر تصميمى درباره آنها بخواهد بگيرد، و مسلمين هيچ حقى در آنها ندارند. اعطاى فدك به فاطمه (عليها السلام ) بعد از اين ماجرا جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد: و آت ذا القربى حقه : ((حق خويشان را به آنان بده . پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پرسيد: منظور چه كسانى هستند، و اين حق كدام است ؟ جبرئيل از طرف خداوند عرضه داشت : فدك را به فاطمه (عليها السلام ) عطا كن . پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به حضرت زهرا (عليها السلام ) فرمودند: ((خداوند فدك را براى پدرت فتح كرد، و چون لشكر اسلام آن را فتح نكرده مخصوص من است . خداوند دستور داده آن را به تو بدهم . از سوى ديگر مهريه مادرت حضرت خديجه (عليها السلام ) بر عهده پدرت مانده و پدرت در قبال مهريه مادرت و به دستور خداوند فدك را به تو عطا مى كند. آن را براى خود و فرزندانت بردار و مالك آن باش )). حضرت زهرا (عليها السلام ) عرض كرد: ((تا شما زنده ايد بر من و مال من صاحب اختيار هستيد)). پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ترس آن دارم كه نااهلان تصرف نكردن تو را در زمان حياتم ، بهانه اى قرار دهند و بعد از من آن را از تو منع كنند. حضرت صديقه (عليها السلام ) عرض كرد: آن گونه كه صلاح مى دانيد عمل كنيد. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) امير المؤ منين (عليه السلام ) را فراخواند و فرمود: ((سند فدك را به عنوان بخشوده و اعطايى پيامبر بنويس و ثبت كن )). على (عليه السلام ) آن را نوشت و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و ام ايمن شهادت دادند و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ام ايمن زنى از اهل بهشت است . در آمد فدك رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مردم را در منزل حضرت زهرا (عليها السلام ) جمع نمود و به آنان خبر داد كه فدك از آن فاطمه (عليها السلام ) است و از درآمد فدك به عنوان اعطايى فاطمه (عليها السلام ) بين مردم تقسيم كرد. در آمد فدك را ساليانه از هفتاد هزار سكه طلا تا صد و بيست هزار سكه نوشته اند. هر سال چشمان بسيارى از نيازمندان منتظر سر رسيدن در آمد فدك بود. غصب فدك بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ماءموران ابوبكر به دستور او نماينده حضرت صديقه (عليها السلام ) را از فدك اخراج كردند و ملك آن را غصب نمودند و در آمد آن را به طور كامل براى مخارج حكومت غاصبانه خود صرف كردند. حضرت صديقه (عليها السلام ) همان نوشته و سند فدك را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمودند و آن حضرت ثبت كرد، عينا نزد ابوبكر آورد، ولى ابوبكر نه سند را قبول كرد و نه شاهدان را. بعد از 15 روز كه از شهادت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گذشته بود، حضرت صديقه شهيده (عليها السلام ) همراه با جمعى از زنان بنى هاشم به مسجد تشريف بردند و خطبه اى ايراد فرمودند كه دريايى از معارف ، حقايق بلاغت و فصاحت و شرايع اسلامى در آن است . ابوبكر نامه اى دال بر باز گرداندن آن به حضرت نوشت ، ولى هنگامى كه فاطمه زهرا (عليها السلام ) آن سند را در دست داشت و به منزل باز مى گشت با عمر روبرو شد و او نوشته ابوبكر را با جسارت به ساحت ملكوتى حضرت از او گرفت . 15 ذى الحجه 1. ولادت امام هادى (عليه السلام ) امام هادى (عليه السلام ) بنابر مشهور در چنين روزى از سال 212 يا 214 ه، در قريه صريا نزديكى مدينه به دنيا آمد ولادت آن بزرگوار در 27 جمادى الاخر و 2 و 3 و 5 و 13 رجب هم نقل شده است. نام مبارك آن حضرت ((على ))، نام پدرشان جواد الائمه (عليه السلام )، و نام مادر آن حضرت سمانه مغربيه معروف به سيده به كنيه ام الفضل است . كنيه شريفش ابوالحسن ثالث است. القاب حضرت : نجيب ، مرتضى ، هادى ، نقى ، عالم ، فقيه ، امين ، مؤ تمن ، الطيب ، عسكرى ، فقيه عسكرى و ابن الرضا بود. 18 ذى الحجه 1. عيد غدير در اين روز در سال دهم هجرت واقعه غدير در بازگشت از حجه الوداع به وقوع پيوست ، و طى سه روز كه كاروان صد و بيست هزار نفرى حجاج در غدير خم توقف داشتند پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در بلندترين خطبه خود على بن ابى طالب و يازده امام (عليهم السلام ) بعد از او را به عنوان امامان مردم تا روز قيامت معرفى كردند و از همه آن جمعيت بيعت گرفتند. عيد بزرگ آل محمد (عليهم السلام ) اين روز بزرگترين عيد آل محمد (عليهم السلام ) به شمار مى آيد، چرا كه واقعه اى مهم و عظيم بعد از زحمات انبياء و اوصياء و اولياء است ، و طى آن به دستور الهى اعلان عمومى به وصايت بلافصل امير المؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام ) شده است. اين روز عيد مبارك آسمانى است . روزى است كه خداوند متعال حضرت ابراهيم (عليه السلام ) را از آتش نجات داد. روزى است كه توبه حضرت آدم (عليه السلام ) قبول شد. روزى است كه خداوند متعال حضرت موسى (عليه السلام ) را بر ساحران غلبه داد. روزى است كه حضرت موسى (عليه السلام ) در حضور امت خود يوشع بن نون را وصى خود گردانيد. روزى است كه حضرت عيسى (عليه السلام ) شمعون الصفا را جانشين خود گردانيد. روزى كه حضرت سليمان (عليه السلام ) رعيت خود را بر جانشينى آصف بن برخيا گواه گرفت. روز عقد اخوت بستن پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بين اصحابش است . در اين روز پيامبر جانشينان خود را معين مى نمودند، و زيارت امير المؤ منين (عليه السلام ) در اين روز وارد شده است. شركت كنندگان در مراسم غدير ماجراى غدير چنين بود كه در روز شنبه ، چهار يا پنج روز مانده به آخر ذى القعده سال 10 ه، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) غسل نمودند و همراه با 120 هزار نفر از مسلمانان ، از مدينه خارج شدند. در اين سفر حضرت عليا مخدره صديقه طاهره فاطمه زهرا (عليها السلام )، ام هانى خواهر امير المؤ منين (عليه السلام )، فاطمه بنت حمزه ، ام سلمه و ساير همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از جمله عايشه و حفصه حضور داشتند.. امير المؤ منين (عليه السلام ) هم از يمن با عده اى وارد مكه شدند. دستور الهى براى مراسم غدير بعد از انجام اعمال حج دستور الهى رسيد كه علم و ودايع انبياء را به امير المؤ منين (عليه السلام ) تحويل دهند و امر ولايت آن حضرت را به مردم تبليغ نمايند. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بسيار گريست ، به طورى كه محاسن مباركش از اشك تر شد. حضرت از خداوند خواستند كه ايشان را از شر منافقين فرمايد. در منى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دو بار خطبه ايراد فرمودند، و اشاره كلى به ولايت امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمودند در مسجد خيف جبرئيل نازل شد كه خداوند مى فرمايد: ((ولايت على (عليه السلام ) را به مردم برسان ولى وعده محافظت از شر دشمنان را براى آن حضرت نياورد. در كراع الغميم ، بار ديگر جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد كه فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك : ((شايد تو ترك كنى بعضى از امورى را كه به تو وحى مى شود و سينه تو به خاطر آن گرفته باشد. باز اين بار هم امر ولايت مورد تاءكيد قرار گرفت ، ولى آيه اى دال بر محافظت آن حضرت از شر دشمنان نيامد. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مطالب منافقين را به جبرئيل فرمود و كوچ كردند. اوايل روز 18 ذى الحجه به غدير هم رسيدند و بار ديگر جبرئيل نازل شد و آيه 67 سوره مائده را آورد كه شامل تبليغ ولايت مولى الموالى امير المؤ منين (عليه السلام ) و در امان بودن آن حضرت از شر منافقين بود: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لايهدى القوم الكافرين : ((اى پيامبر تبليغ كن به مردم آن امرى را كه درباره على (عليه السلام ) از جانب خدا بر تو فرستاده شد و اگر اين كار را انجام ندهى رسالت الهى را تبليغ نكرده اى ، و خدا تو را از شر مردم حفظ مى نمايد. خداوند كافران را هدايت نمى كند)). پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بر فراز منبر غدير هنگامى ظهر، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بعد از نماز جماعت ، بالاى منبرى كه زير دو درخت كهنسال بود و توسط سلمان و ابوذر و مقداد و عمار ساخته شده بود رفتند و امير المؤ منين (عليه السلام ) را بر فراز منبر يك پله پايين تر قرار دادند، در حالى كه عده اى از منافقين مقابل منبر بودند. بعد از بيان كلمات درربار خويش در توحيد و صفات كمال حق تعالى و بيان قسمت عمده اى از احكام حلال و حرام دين خدا، گذشته عرب و زندگى و عقايد آنان و زحماتى كه آن حضرت كشيده اند را بيان داشتند. سپس فرمودند: بين قرآن و اهل بيت (عليهم السلام ) اتصال ناگسستنى است و از يكديگر جدا نمى شوند تا روز قيامت كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. سپس قسمتى از فضايل و مناقب امير المؤ منين (عليه السلام ) را بيان فرمودند، و درباره امامت و ولايت آن حضرت و اولادشان تا حضرت مهدى (عليه السلام ) چند بار تاءكيد كردند. آنگاه فرمودند: بر من وحى شده است : بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك …. سپس فرمودند:اى مردم ، من در تبليغ آنچه خدا بر من نازل كرده كوتاهى نكرده و من سبب نزول اين آيه را بيان مى كنم . جبرئيل دوباره بر من نازل شده و از جانب خداوند متعال به من امر كرد كه در اين مكان به هر سفيد و سياهى از هر قبيله اى اعلام كنم كه على بن ابى طالب وصى و جانشين و امام بعد از من است . او بعد از خدا و رسولش ولى و صاحب شما و اولى بر همه شما از خود شماست . در اين باره خداوند بر من آيه اى نازل نموده است : انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤ تون الزكاه و هم راكعون. سپس فرمودند: من از جبرئيل خواستم كه از خداوند بخواهد مرا از تبليغ اين امر معذور بدارد، چون به كمى مؤ منين و زيادى منافقين و استهزاء كنندگان به اسلام آگاهم . آنگاه فرمودند: معاشر الناس هو الامام المبين ، روى بر مگردانيد از ولايت او. فهو الذى يهدى الى الحق و يعمل به . اوست كه هدايت به حق مى كند و عمل به آن مى نمايد. او را فضيلت دهيد كه خدا او را فضيلت داده و او را قبول كنيد كه خداوند او را منصوب نموده است .اى مردم ، او امام از طرف خداست . منكر ولايت او آمرزيده نخواهد شد و توبه اش قبول نمى شود. بعد از من افضل از همه زنان و مردان على است . ملعون و مورد غضب الهى است كسى كه قول مرا رد كند و موافق آن نباشد. بدانيد جبرئيل خبر داد كه خداوند متعال مى فرمايد: هر كس با على دشمنى كند و او را دوست نداشت باشد لعنت و غضب من بر او باد. بعد فرمودند: خداوندا، تو شاهد باش . من رسالتم را ادا كردم . من رساندنم آنچه فرموده بودى . من بر همگان واضح نمودم . آگاه باشيد، غير از برادرم على بن ابى طالب (عليه السلام ) ديگرى امير المؤ منين نيست . امارت مؤ منين بعد از من براى احدى جز على بن ابى طالب (عليه السلام ) حلال نيست . معرفى على بن ابى طالب (عليه السلام ) در اينجا بازوى على (عليه السلام ) را گرفتند و در همين حال على (عليه السلام ) دستان مباركش را به طرف آن حضرت بلند كرد. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آن حضرت را بالا برد به حدى كه پاهاى مبارك حضرت تا سر زانوهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد. سپس فرمود: الست اولى بكم من انفسكم ؟ همه گفتند: ((الهى بلى )). فرمودند: هذا عل اخى و وصيى ، من كنت مولاه فهذا على مولاه و هو على بن ابى طالب . هركس كه من مولى و صاحب اختيار اوست . مكان و منزلت او مثل مكان و منزلت من نزد شماست . بار الها، دوست بدار هر كس او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و كلماتى ديگر براى تاءكيد فرمان الهى و اقرار مردم بيان نمودند. سپس فرمودند: خبر غدير را حاضرين به غايبين و پدران به فرزندان به فرزندان تا روز قيامت برسانند. بيعت لسانى و عملى همين كه آن حضرت از منبر پايين آمدند، مردم با صداى بلند با زبان و دست بيعت كردند و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى فرمود: هنثونى هنثونى . به من تبريك بگوييد. بعد دستور دادند تا چادرى جداگانه براى امير المؤ منين (عليه السلام ) زدند و فرمود: همه بروند و به آن حضرت سلام كنند و بگويند: السلام عليك يا امير المؤ منين . عمر آمد و سلام كرد و گفت : بخ بخ يابن ابى طالب ، اءصبحت مولاى و مولى كل مؤ من و مؤ منه. ابوبكر نيز در اين تهنيت با عمر شريك بود. بيعت سه روز طول كشيد و در اين سه روز نماز ظهر و عصر را با هم مى خواندند. بعد از نماز بيعت تا غروب ادامه داشت ، و نماز مغرب و عشاء را نيز با هم مى خواندند. بيعت زنان براى بيعت زنان ، ظرف آبى زير پرده اى قرار دادند، به طورى كه نصف ظرف در طرفى و نصف ديگر آن در طرف ديگر پرده قرار داشت . يك طرف امير المؤ منين (عليه السلام ) دست مبارك خود را داخل ظرف آب قرار داده بودند، و طرف ديگر زنها دست خود را مى گذاشتند و ضمن تبريك مى گفتند: ((السلام عليك يا امير المؤ منين )). حضور حضرت صديقه طاهره (عليها السلام ) زينت بخش مراسم بود. از سوى ديگر بيعت عايشه اين سابقه او را در اذهان ثبت كرد تا روزى كه جنگ جمل را بر پاكرد، و در مقابل صاحب غدير صف آرايى نمود و با خوارى و ذلت از لشكر ولايت شكست خورد. بعد از اعلام ولايت در غدير، جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا(858): ((امروز براى شما دينتان را كامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را بعنوان دين شما راضى شدم )). 2. قتل عثمان در اين روز در سال 34 ه عثمان بن عفان بعد از محاصره خانه او توسط مسلمين در سن 81 يا 90 سالكى به دست مردى از اهل مصر كشته شد.. عثمان را بعد از كشتن از خانه اش بيرون آوردند و در يكى از مزبله هاى مدينه انداختند. از ترس مهاجرين و انصار كسى او را دفن نمى كرد، تا بعد از سه روز با نيرنگ او را به مقبره يهوديان مدينه به نام ((حش كوكب )) بردند و دفن كردند. معاويه در دوران خلافتش خانه هاى بين اين قبرستان و بقيع را خراب كرد، و آن را به قبرستان مسلمين متصل كرد. خلافت غاصبانه عثمان عثمان بعد از عمر بن خطاب به جاى او نشست . عمر در زمان حيات خود بارها گفته بود كه بعد از من خلافت آن عثمان است .ولى به ظاهر امر خلافت را به شورى گذاشت ، و آن را به گونه اى پيش بينى كرد كه سرانجامش خلافت عثمان شود. بدعتهاى عثمان عثمان در ايامى كه حكومت را به دست داشت خلافهاى بزرگى انجام داد: 1. منازلى وسيع و زيبا از سنگ و آجر و ساروج و دربهايى از چوبهاى هندى و خوشبو و گران قيمت ساخت . باغها و زمينها و چشمه هاى زيادى را مالك شد، و اموال بسيارى را در خزانه خود جمع آورى كرد. هنگامى كه كشته شد صد و پنجاه هزار دينار و يك ميليون در هم نزد خازن او بود. اضافه بر زمينهاى اطراف حنين كه صد هزار دينار قيمت داشت ، و گاو و گوسفند و شتر فراوانى كه از او بر جاى مانده بود. 2. به گروهى چون عبدالرحمن بن عوف و زبير بن عوام آن قدر مال و باغ و زمين داد كه آنها هم خانه هاى سنگى و آجرى و گچ كارى شده بنا كردند. فقط زبير بعد از مرگ پنجاه هزار دينار، هزار غلام و هزار اسب از خود بر جاى گذاشت. 3. عبيد الله بن عمر را به خاطر قتل سه مسلمان قصاص نكرد بعد از دفن عمر بن خطاب ، عبيد الله پسر عمو چون دسترسى به ابولؤ لؤ پيدا نكرد، بر در خانه او دختر كوچكش را كشت . هرمز عجمى مسلمان و جفينه غلام سعد بن ابى وقاص را هم كشت ، به جرم اينكه چند روز قبل از كشته شن عمر آن دو نفر را ديده بود با فيروز در حال گفتگو هستند. سعد و قاص عبيد الله بن عمر را به زمين زد و شمشيرش را گرفت و به غلامانش دستور داد او را حبس كردند، تا امر شورى تمام شود. عثمان كه خليف شد، على بن ابى طالب (عليه السلام ) و ديگران گفتند: ((او را قصاص كن )). عثمان او را آزاد كرد و گفت : ديروز پدرش كشته شده ، امروز پسرش را بكشم ؟ من به عنوان خليفه مسلمين ، عبيد الله را بخشيدم . 4. حكم بن ابى العاص پدر مروان كه دشمن خدا و رسول بود با احترام به مدينه آورد. او عموى عثمان بود كه به عداوت با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت (عليهم السلام ) مشهور بود. حكم به خاطر جسارتهايى كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نموده بود، از طرف آن حضرت به طائف تبعيد شد. بعد از شهادت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ابوبكر و عمر شفاعت عثمان را براى حكم قبول نكردند. همين كه حكومت به دست عثمان رسيد، عموى خود حكم و مروان را با اطرافيان آنها به مدينه آورد و مخالفت صريح با امر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نمود. ديرى نگذشت كه به جاى حكم ، ابوذر را بعد از ضرب و شتم بسيار تبعيد كرد. از سوى ديگر صد هزار درهم از اموال مسلمين را به حكم داد. همچنين خمس افريقيه را كه صد هزار دينار بود و همه مسلمين در آن شريك بودند، با فدك به مروان داد! و نيز مروان را براى وزارت و كتابت اسرار خود انتخاب كرد و حال اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مروان و حكم را بارها لعنت فرموده بود. 5. وليد بن عقبه را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((اهل آتش است ))، والى كوفه كرد. وليد مردى فاسق و شارب الخمر بود و شبى تا صبح باكنيزان و مغنيه ها مشروب خورد و صبح همان حال به مسجد رفت و نماز صبح را چهار ركعت خواند و گفت : دوست داريد بيشتر بخوانم ! او در حالتى كه سجده را طول داده بود مى گفت : ((اشرب و اسقنى . قتل عثمان به دست مردم آخر الامر تعداد زيادى از مردم كوفه و مصر و بصره به عنوان اعتراض نزد عثمان آمدند و چون او اوضاع را خطرناك ديد با واسطه قرار دادن امير المؤ منين (عليه السلام )، وعده داد كه به درخواست آنها عمل كند، و حكام را تعويض و حسن سيره و عدل را پيشه كند. اما هنگامى كه معترضين به شهرهاى خود باز مى گشتند، پيك مخصوص عثمان را ديدند كه از بيراهه مى رود. او را گرفتند و نامه اى از طرف عثمان ديدند كه به والى مصر نوشته است : به محض آمدن اينها، يكى را بكش ، و دست ديگرى را قطع كن … . آنان برگشتند و افراد زيادى در مسير همراه آنها به مدينه آمدند و حدود پنجاه روز خانه او را محاصره كردند. عثمان در ايام محاصره ، از امير المؤ منين (عليه السلام ) آب طلبيد. حضرت سه مشك آب سرد بردند، ولى آخر الاءمر معترضين به منزل او ريختند و مردى مصرى عثمان را كشت . گرچه بنى هاشم مانع شدند، و بنابر نقلى امام حسن (عليه السلام ) جراحت مختصرى برداشت و سر قنبر زخمى شد. 3. خلافت ظاهرى امير المؤ منين (عليه السلام ) در روز قتل عثمان در سال 34 ه مردم با امير المؤ منين (عليه السلام ) بيعت كردند. 20 ذى الحجه 1. خروج ابراهيم بن مالك اشتر براى جنگ با ابن زياد هنگامى كه كوفه را جناب مختار (رحمه الله ) از قتله سيد الشهداء (عليه السلام ) پاك كرد، در اين روز ابراهيم بن مالك اشتر با 12000 يا به روايت ابن نما با كمتر از 20000 نفر براى جنگ با ابن ياد از كوفه خارج شد و مختار به مشايعت او رفت . لشكر ابراهيم تا كنار نهر خازر در پنج فرسخى موصل رفت ، و آن مكان را لشكرگاه كرد. عبيدالله به موصل آمد و آنجا را باسى هزار يا هشتاد هزار سواره تصرف كرد و آماده جنگ با لشكر ابراهيم شدند. شبى كه فردايش جنگ شروع مى شد، خواب به چشمان ابراهيم بن مالك نيامد و اين كلمات را بارها براى لشكرش تكرار كرد: ((ايها الناس ، شماييد انصار دين و شيعه امير المؤ منين (عليه السلام )، و اين است عبيد الله بن مرجانه قاتل حسين بن على (عليه السلام ). اين است كه پسر فاطمه زهرا (عليها السلام ) را از جرعه اى آب منع كرد در حالى كه عيالات و اطفال او فرياد ((العطش )) مى زدند. او بود كه مانع شد كه پسر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به جايى برود، و اطراف او را گرفتند تا با لب تشنه شهيدش كردند و عيالات او را مانند كنيزان بر شتران سوار كرده به شام بردند. بخدا قسم فرعونيان با بنى اسرائيل نكردند آنچه اين ملاعين با ذريه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كردند)). سپس ابراهيم دعا كرد كه خداوند نصر و پيروزى را نصيبت ما فرمايد، چون ما براى خونخواهى اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) غضب كرده ايم . صبح قسمتهاى مختلف لشكر و پرچم ها را بازديد نمود و جنگ آغاز شد. سرانجام بعد از چند روز جنگ ، و فرار لشكر عبيد الله بن زياد، در روز عاشوراى سال 67 ه عبيد الله به دست ابراهيم بن مالك اشتر نخعى به دركات جهنم شتافت و سر او را براى مختار فرستادند. 22 ذى الحجه 1. شهادت ميثم تمار در اين روز در سال 60 ه ميثم تمار به دليل وفادارى به امام حسين (عليه السلام ) به دست ابن زياد به دار آويخته شد و به شهادت رسيد. تاريخ شهادت ميثم 19 ذى الحجه و روز عاشورا نيز نقل شده است. 24 ذى الحجه 1. روز مباهله اين روز از يك سو روز مباهله اهل بيت (عليهم السلام ) با نصاراى نجران است و از سوى ديگر نزول آيه تطهير در شاءن اهل بيت (عليها السلام ) در اين روز بوده است. هنگامى كه اين آيه نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) را فراخواند و فرمود: اللهم هؤ لاء اهلى : ((بارالها اينان اهل من هستند. نامه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به نصارى نجران در سال دهم هجرى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نامه اى به نصارى نجران فرستادند، به اين مضمون كه خداوند يكتا را عبادت كنند و مسلمان شوند، يا به مسلمين جزيه بدهند و به مذهب خود باشند و گرنه آماده جنگ باشند. بنى نجران در كليساى بزرگ خود به مشورت پرداختند، عده اى مانند سيد كه از بزرگان قوم بود و عاقب كه اسقف نجران بود مخالفت خود را با تسليم در برابر خواسته پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اعلام كردند. در مقابل عده اى مانند ابو حارثه اسقف اعظم نجران كه 120 سال عمر داشت و در باطن مسلمان بود با امر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) موافق بودند. بعد از دو روز مشورت قرار شد كتاب ((جامعه )) را كه صفات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بعد از حضرت عيسى (عليه السلام ) را ذكر كرده بود، و صحيفه حضرت شيث (عليه السلام ) را بخوانند. در حضور جمع مسيحيان و فرستادگان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فصلهاى جامعه قرائت شد و با اذعان به آنچه در جامعه آمده بود تصميم گرفتند هفتاد نفر از جمله سيد و عاقب و ابو حارثه را براى تحقيق به مدينه بفرستند. نجرانيان در مدينه آنان به مدينه آمدند و خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شرفياب شدند. هر چه آن حضرت دليل و برهان آورد آنان قبول نكردند و امر به مباهله واگذار شد. جبرئيل (عليه السلام ) نازل شد و اين آيه را آورد: فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع اءبنائنا و اءبنائكم و نسائنا و نسائكم و اءنفسنا و اءنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين . ((اگر كسى با تو مجادله كند بعد از علمى كه نزد تو آمده ، بگو بياييد تا فراخوانيم پسران خود و زنهاى خود و كسى كه به منزله جان ماست . آنگاه نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم )). لذا قرار بر مباهله شد و سيد و عاقب به محل اردوى خود در خارج مدينه رفتند. آنان با يكديگر مشورت كردند و بعضى از علماى آنها گفتند: ((اگر فردا محمد با اصحاب و جمعى كثير براى مباهله حاضر شود اين روش پادشاهان است و ترسى به خود راه ندهيد. ولى اگر خواص اهل بيت خود را آورده اين كار انبياء است )). مراسم مباهله روز ديگر هنگام بالا آمدن آفتاب ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دست على بن ابى طالب (عليه السلام ) را گرفت و از حجره بيرون آمد. امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) را پيش رو روانه فرمود و حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا (عليها السلام ) از پشت سر آمدند، تا بين دو درختى كه قبلا تعيين شده بود رسيدند. قبلا به دستور حضرت زير آن دو درخت را جارو زدند، و به عنوان سايه بان عباى سياهى بالاى درخت قرار دادند. مسلمانان مدينه هم آمدند، بنى نجران هم با فرزندان خود آمدند. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كسى را نزد سيد و عاقب فرستاد كه ما آماده ايم . اسقف با همراهان آمد و گفت : با چه كسانى با ما مباهله مى كنيد؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((با بهترين اهل زمين و نيكوترين جهانيان نزد خداوند متعال زيرا كه از طرف خداوند متعال امر شده ام كه آنها را بياورم ))، و اشاره به آل عبا (عليهم السلام ) فرمودند. سيد و عاقب و اسقف همين كه چشمشان به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و آل عبا (عليهم السلام ) افتاد، وحشت كردند به حدى كه چهره هايشان زرد شد. ابوحارثكه ميل به اسلام داشت فرصت را مغتنم شمرده ، پا پيش گذاشت و دست سيد و عاقب را گرفته پس كشيد و آنها را نصيحت كرد و از عواقب اين مباهله مطلع كرد و گفت : صفات او و اهل بيت او را در كتابها خوانده ايد. اين محمد همان پيامبر است ، مگر نمى بينيد ابرهاى سياه را، و دگرگونى آفتاب را، و شاخه هاى درختان را كه خم شده ، و صداى مرغان ، و دود سياه اطراف و آثار زلزله را كه در كوهها نمودار شده است . آن بزرگواران منتظرند كه دست به دعا بردارند. به خدا قسم اگر سخنى گويند از ما نشانى نمى ماند. برويم و با او صلح كنيم . پرهيز نجرانيان از مباهله او را فرستادند و ابو حارث مسلمان شد و عرض كرد: مردم نجران پشيمان شده اند. حضرت فرمود: اسلام بياورند. گفت : قبول نمى كنند. فرمود: آماده جنگ باشند. گفت : قدرت اين كار را ندارند، ولى حاضرند جزيه را قبول كنند. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمودند: ((شرايط ذمه و مقدار آن را به آنها بگوييد)). بعد از معين نمودند جزيه و شرايط آن ، امير المؤ منين (عليه السلام ) آنها را نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آوردند، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمودند: ((اگر با من و اين جماعت اهل بيت من مباهله مى نموديد، به صورت ميمون و خوك مى شديد و اين وادى بر شما آتش مى شد و يك سال نمى گذشت كه تمامى نصارى نابود مى شدند. . 2 روز خاتم بخشى در اين روز امير المؤ منين (عليه السلام ) در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) انگشتر خود خود را در حالت ركوع به سائل بخشيد، و آيه مباركه انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يؤ تون الزكاه و هم راكعون . در شاءن آن حضرت نازل شد.. از امير المؤ منين (عليه السلام ) معناى اين آيه شريفه را سؤ ال كردند كه مى فرمايد: يعرفون نعمه الله ثم ينكرونه.: ((نعمت خداوند را مى شناسند و سپس آن را انكار مى كنند)). حضرت فرمودند: هنگامى كه آيه مباركه انما وليكم الله نازل شد، عده اى اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مسجد مدينه جمع شدند. بعضى به بعض ديگر گفتند: درباره اين آيه چه مى گوييد؟ بعضى گفتند: اگر منكر اين آيه بشويم ساير آيات را هم بايد منكر شويم و اگر ايمان به اين آيه بياوريم و قبول كنيم براى ما ذلت است ، زيرا على بن ابى طالب (عليه السلام ) بر ما مسلط مى شود. عده اى از منافقين گفتند: ما مى دانيم كه محمد در آنچه مى گويد صادق است . او را به ظاهر دوست داريم ، ولى از على در آنچه امر مى كند اطاعت نمى كنيم . حضرت فرمودند: در اين هنگام اين آيه نازل شد: يعرفون نعمه الله ثم ينكرونها…، يعنى : ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام ) را مى شناسند و حال اينكه اكثر آنها كه آن را مى شناسند نسبت به ولايت آن حضرت كافرند. بعضى از مخالفين گفته اند: براى كسى اتفاق نيفتاده كه در يك زمان جمع بين دو عبادت مالى و بدنى بنمايند مگر على بن ابى طالب (عليه السلام )، و براى احدى نيامده از فضايل مثل آنچه براى على (عليه السلام ) آمده است . در اين روز امير المؤ منين (عليه السلام ) در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) انگشتر خود خود را در حالت ركوع به سائل بخشيد، و آيه مباركه انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يؤ تون الزكاه و هم راكعون.در شاءن آن حضرت نازل شد.. از امير المؤ منين (عليه السلام ) معناى اين آيه شريفه را سؤ ال كردند كه مى فرمايد: يعرفون نعمه الله ثم ينكرونها.: ((نعمت خداوند را مى شناسند و سپس آن را انكار مى كنند)). حضرت فرمودند: هنگامى كه آيه مباركه انما وليكم الله نازل شد، عده اى اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مسجد مدينه جمع شدند. بعضى به بعض ديگر گفتند: درباره اين آيه چه مى گوييد؟ بعضى گفتند: اگر منكر اين آيه بشويم ساير آيات را هم بايد منكر شويم و اگر ايمان به اين آيه بياوريم و قبول كنيم براى ما ذلت است ، زيرا على بن ابى طالب (عليه السلام ) بر ما مسلط مى شود. عده اى از منافقين گفتند: ما مى دانيم كه محمد در آنچه مى گويد صادق است . او را به ظاهر دوست داريم ، ولى از على در آنچه امر مى كند اطاعت نمى كنيم . حضرت فرمودند: در اين هنگام اين آيه نازل شد: يعرفون نعمه الله ثم ينكرونها…، يعنى : ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام ) را مى شناسند و حال اينكه اكثر آنها كه آن را مى شناسند نسبت به ولايت آن حضرت كافرند. بعضى از مخالفين گفته اند: براى كسى اتفاق نيفتاده كه در يك زمان جمع بين دو عبادت مالى و بدنى بنمايند مگر على بن ابى طالب (عليه السلام )، و براى احدى نيامده از فضايل مثل آنچه براى على (عليه السلام ) آمده است . 3. نزول سوره هل اتى در اين روز سوره ((هل اتى )) در شاءن امير المؤ منين و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) نازل شده است . اين مهم بعد از سه روز روزه آنان و اعطاى افطارشان به مسكين و يتيم و اسير بود كه طعام بهشتى نازل شده . بنابر نقلى روز 25 ذى الحجه سوره مباركه نازل شد. امام صادق (عليه السلام ) فرمودند: آن كاسه اى كه طعام از بهشت آوردند و آن بزرگواران ميل كردند نزد ماست و حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) آن را ظاهر خواهد كرد، و طعام بهشتى از آن تناول خواهند فرمود. 25 ذى الحجه 1. اولين نماز جمعه امير المؤ منين (عليه السلام ) اين روز مقارن است با اولين جمعه اى كه امير المؤ منين (عليه السلام ) بعد از بيعت مردم با آن حضرت نماز جمعه خواندند. 27 ذى الحجه 1. مرگ مروان در اين روز در سال 133 ه مروان بن محمد بن مروان بن حكم معروف به مروان حمار آخرين خليفه بنى اميه كشته شد، و دولت هزار ماهه بنى اميه منقرض شد. بعد از قيام بنى عباس به رياست سفاح ، عبد الله بن على عموى خويش را براى جنگ با مروان فرستاد. مروان به بوصير كه نواحى فيوم در مصر بود گريخته بود، در طول مسير هر كس از بنى اميه را كه مى ديدند مى كشتند. در كنار نهر اردن جماعت بسيارى را كشتند و روى آنها سفره انداختند و غذا خوردند. عبد الله عموى سفاح گفت : ((هر چه انجام دهيم تلافى روز شهادت حسين بن على (عليه السلام ) نمى شود)). از آنجا عده اى را همراه با عمر بن اسماعيل براى دفع شر مروان فرستاد. در بوصير مروان را در كليسايى سر بريدند و زبان او را قطع كردند و زبانش را گربه اى خورد. جالب اينكه روز قبل مروان زبان غلامى را قطع نموده بود و همان گربه خورده بود. سپس زن و بچه او را اسير كرده نزد سفاح فرستادند. بعضى اين واقعه را در 21 اين ماه ذكر كرده اند. 2. واقعه حره در اين روز واقعه حره در چهارشنبه سال 63 ه به وقوع پيوست ، كه تعبير روايت سه روز به آخر ذى الحجه مانده 27 يا 28 است. در اين روز بود كه به امر يزيد ملعون قتل و غارت اهل مدينه صورت گرفت و پس از كشتن بيش از 4000 نفر، مسرف (مسلم ) بن عقبه اموال و زنان اهل مدينه را تا سه روز بر لشكر خود مباح كرد. اين واقعه مشهور به واقعه حره است و دو ماه و نيم قبل از مرگ يزيد ملعون اتفاق افتاده است . 3. وفات على بن جعفر (عليه السلام ) در اين روز در سال 210 ه على بن جعفر (عليه السلام ) وفات كرد. امامزاده جليل القدر جناب على بن جعفر الصادق (عليه السلام ) سيدى بزرگوار، شديد الورع ، كثير الفضل و عالمى عامل و يكى از بزرگترين روات موثق شمرده شده است . او امام صادق و حضرت موسى بن جعفر و امام رضا و حضرت جواد (عليهم السلام ) را درك نموده است . جناب على بن جعفر (عليه السلام ) از ساير برادران خود كوچكتر بود، و پس از فوت پدر بزرگوارش همواره ملازمت برادر خود حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) را اختيار كرده بود. معالم دين و احاديث بسيارى از آن حضرت اخذ نموده و روايت مى كرد كه از جمله آنها كتاب ((مسائل على بن جعفر)) است . همچنين ((مسائل الحلال و الحرام )) و ((المناسك )) منسوب به آن بزرگوار است . احترام على بن جعفر به مقام امامت محمد بن حسن عمار مى گويد:. مدت 10 سال در مدينه طيبه محضر على بن جعفر (عليه السلام ) را درك كرده احاديثى را كه از برادر خود حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) اخذ نموده بود شنيده و مى نوشتم . روزى خدمتش بودم كه حضرت جواد (عليه السلام ) وارد مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شد. على بن جعفر (عليه السلام ) تا آن حضرت را ديد از جاى برخاست و بدون كفش و رداء به خدمتش شتافت و دست او را بوسيد و او را تعظيم و تكريم نمود. آن حضرت فرمودند: عمو بنشين ، خداوند تو را رحمت كند. على بن جعفر (عليه السلام ) فرمود: آقاى من ، چگونه بنشينم با اينكه شما ايستاده ايد. هنگامى كه آن حضرت به او اجازه فرمودند، به جاى خود بازگشت و در مجلس نشست . اصحابش او را سرزنش كردند كه تو عموى پدر او هستى ! چگونه با وى اين سان معامله مى كنى ؟ على بن جعفر (عليه السلام ) فرمود: ساكت شويد! پس دست را بالا برد و محاسن خود را گرفت و فرمود: حق تعالى مرا با اين محاسن اهليت امامت نداده ، ولى اين جوان را اهليت بخشيده و امامت را به او تفويض فرموده ، با اين حال چگونه فضل او را انكار كنم و چگونه به او احترام نگذارم . با اينكه من بنده او هستم ؟ از اين روايت پيداست كه آن جناب تا چه حدى نسبت به امام زمان خود معرفت داشته و از جمله رواتى است كه تمامى علماء رجال ايشان را ستايش بليغ نموده اند. مسافرتهاى على بن جعفر مسكن آن جناب در قريه عريض در چهار ميلى مدينه طيبه بوده است ، و از اين جهت به آن حضرت عريضى مدنى گويند، و فرزندان او را عريضيون مى خوانند. نسل آن حضرت از چهار پسرش محمد و احمد و حسن و جعفر است . على بن جعفر (عليه السلام ) در عريض يا مدينه بود كه اهل كوفه از ايشان در خواست كردند در كوفه نزول اجلال فرمايند. آن حضرت قبول فرموده و چندى در كوفه به نشر معالم دين و احاديث سيد المرسلين و ائمه هدى (عليهم السلام ) پرداخت . بعد از چندى مردم قم از ايشان خواستند به قم تشريف فرما شوند. آن بزرگوار از كوفه به قم مهاجرت فرمود و در قم ماند تا به حرمت الهى پيوست و در خارج قم نزديك دروازه جنوبى دفن شد. در دو مكان ديگر قبرى منسوب به ايشان وجود دارد: يكى در عريض يك فرسخى مدينه و ديگرى در خارج شهر سمنان. مسعودى روز وفات آن حضرت را 27 ذى الحجه و سال وفات را 233 ه و عمر آن حضرت را 72 سال مى داند. آخر ذى الحجه 1. مرگ پدر ابوبكر در آخر سال 13 ه ابو قحافه عثمان بن عامر، پدر ابوبكر در سن 97 يا 99 يا 104 سالگى از دنيا رفت . ابو قحافه در روز فتح مكه اسلام آورد، و در زمان عمر، بعد از شش ماه و چند روز از مرگ ابوبكر مرد.. 2. مرگ هند جگر خوار در سال 13 ه در روز مرگ ابوقحافه ، هند جگر خوار همسر ابوسفيان و مادر معاويه بدركات جحيم شتافت. هند به ظاهر همسر ابوسفيان و مادر معاويه و عتبه و يزيد بود.، اما از صاحبان پرچم بود كه مردها به او مراجعه مى كردند، و ميل زيادى به غلامان سياه داشت ، ولى هر گاه بچه سياهى مى زاييد او را مى كشت . معاويه را به چهار كس نسبت مى دهند: مسافر بن ابى عمرو، عماره بن وليد بن مغيره ، عباس و صباح كه اين ملعون مغنى عماره بن وليد و جوانى خوش سيما بود و كارگرى ابوسفيان مى نمود. هند با او الفتى خاص داشت و لذا علماى انساب عتبه بن ابى سفيان را هم از صباح مى دانند. هنگامى كه هند به معاويه بارور شد مايل نبود او را در خانه بزايد. لذا كنار كوه اجياد آمد و آنجا وضع حمل كرد و به اين دليل است كه حسان مى گويد: لمن الصبى بجانب البطحاء فى التراب ملقى غير ذى مهد. فرزندى كه در كنار بيابان مكه بدون گهواره روى زمين رها شده از آن كيست ؟!! سوابق سوء خاندان معاويه با اسلام از اين زن و شوهر و فرزندش معاويه و نوه اش يزيد، اذيتها و جسارتها به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و امير المؤ منين و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) رسيد كه در كتب تاريخ و روايات به تفصيل ذكر شده است . از آن جمله در مسير حركت كفار قريش به طرف احدى براى جنگ با پيامبر (صلى الله عليه و آله )، هند قصد داشت قبر مادر آن حضرت جناب آمنه بنت وهب (عليها السلام ) را نبش كند و جسارت كند، چه اينكه پدر و مادر و عموى هند در بدر كشته شده بودند. ولى كفار قريش مانع شدند و گفتند ((اين رسم مى شود و مردگان ما را هم اين چنين مى كنند)). هند گفت : بايد محمد يا على يا حمزه را بكشم ؟ اين بود كه وحشى را بر اين كار گماشت و وعده هايى به او داد. وحشى گفت : ((قادر به كشتن پيامبر و على نيستم ولى براى حمزه كمين مى كنم ))، با اين مقدمه بود كه آن بزرگوار را حسب دستور هند ملعونه به شهادت رساند. به دستور هند وحشى سينه مبارك حضرت حمزه (عليه السلام ) را شكافت ، و جگر آن بزرگوار را خارج كرد و مانند سگ به دندان گرفت ، ولى جگر مانند سنگ نقره اى رنگ شد و دندانش كارگر نشد، و آن را روى زمين انداخت و از آن روز ملقب به ((آكله الاكباد)) شد. بعد خودش با خنجر گوش ، بينى و… حضرت حمزه را بريد و به گرد آويخت . با اين جنايت ، دل مبارك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را آزرد و آن حضرت و اميرالمؤ منين (عليهم السلام ) و فاطمه الزهرا (عليها السلام ) و صفيه عمه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و خواهر حمزه و ديگران گريستند. با اين همه جنايت ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اسلام هند و همسرش را كه با اكراه مسلمان شده بودند پذيرفت . ابن ابى الحديد مى گويد: هند با عده اى از زنها قريش خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمدند در حالى كه نقاب زده بود و خود را پوشانده بود به خاطر كارهايى كه بر ضد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) انجام داده بود، مخصوصا شهادت جناب حمزه (عليه السلام ) و مى ترسيد كه آن حضرت او را مؤ اخذه فرمايد. حضرت عهد و پيمان از آنها گرفت كه به خداوند متعال شرك نورزند و مطالبى ديگر را نيز شرط فرمود و آنها قبول كردند. هند كلامى گفت كه معلوم شد همسر ابوسفيان است . حضرت فرمودند: آيا تو هندى ؟ گفت : بله و به ظاهر شهادتين را بر زبانش جارى نمود و تقاضاى بخشش نمود. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمودند: ديگر نبايد زنا كنى . هند گفت : مگر زن حره زنا مى كند؟! پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمودند: و نبايد بچه را بكشى ! هند گفت : به جان خودم سوگند من بچه ها را بزرگ كردم و شما آنها را در بدر كشتيد. تتمه ذى الحجه 1. نامه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به پادشاهان بزرگ در اين ماه در سال 6 ه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نامه هايى به عنوان دعوت به اسلام و يكتاپرستى به پادشاهان كشورهاى مختلف نوشته ، همراه با نمايندگى براى آنها فرستادند. 2. رحلت حضرت ابوذر در اين ماه در سال 32 ه جناب ابوذر در ربذه رحلت نمود.. او سوم يا چهارم يا به قولى پنجمين كسى بود كه اسلام آورد و سپس به قبيله خود مراجعت نمود. لذا در بدر و احد و خندق حاضر نبود. بعد از اين سه جنگ به خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد و در كنار آن حضرت بود تا زمانى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به شهادت رسيد. مكان و منزلت ابوذر نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) زياده از آن است كه ذكر شود. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ابوذر را صديق امت و شبيه عيسى بن مريم (عليه السلام ) در زهد مى دانست . آنچه از اخبار خاصه و عامه استفاده مى شود آن است كه بعد از رتبه معصومين (عليهم السلام ) در ميان صحابه كسى به جلالت قدر و رفعت شاءن سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد نبوده است . امام كاظم (عليه السلام ) مى فرمايد: در روز قيامت منادى از جانب رب العزه ندا مى كند: ((كجايند حواريان و مخلصان محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله )، كه بر طريقه آن حضرت مستقيم بودند و پيمان او را نشكستند))؟ سلمان و ابوذر و مقداد بر مى خيزند. هنگامى كه عثمان خلافت را غصب كرد ابوذر در شام بود. او دنياپرستى و ظلم معاويه را مى ديد و نمى توانست ساكت باشد. لذا زبان به توبيخ و سرزنش معاويه گشود و مردم را به ولايت خليفه بر حق پيامبر (صلى الله عليه و آله ) حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فراخواند و مناقب آن حضرت را براى اهل شام بيان كرد، به نحوى كه بسيارى از ايشان را به تشيع مايل گردانيد. معاويه احوال ابوذر را به عثمان گزارش داد. عثمان در پاسخ او نوشت كه ابوذر را بر مركبى تندرو همراه با راهنمايى تندخو با شتاب به سوى مدينه روانه كن . معاويه ابوذر را كه پيرمردى لاغر و بلند قد بود به ترتيبى كه عثمان گفته بود روانه مدينه كرد. هنگامى كه ابوذر به مدينه رسيد از شدت راه و بى جهازى شتر رانهايش خونى شده بود و با بدنى كبود بر عثمان وارد شد و عثمان به او جسارتها كرد و به كسى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را رستگو خطاب نموده بود نسبت كذب داد. سرانجام دستور تبعيد او را به ربذه صادر كرد. در ضمن گفت : ابوذر حق ندارد احكام دين را براى مردم بيان كند، و هنگام خروج از مدينه كسى حق ندارد او را همراهى يا با او تكلم كند. ابن خبر به امير المؤ منين (عليه السلام ) كه رسيد آنقدر گريست كه محاسن شريفش از اشك چشم مبارك خيس شد و فرمود: ((ايا با صحابى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) چنين مى كنند؟ انا لله و انا اليه راجعون ))! سپس حضرت همراه دو نور ديده خود امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) و عقيل و عمار ياسر به مشايعت ابوذر رفتند و هر يك با كلماتى ابوذر را دلدارى مى دادند، اگر چه مروان مى خواست مانع شود ولى امير المؤ منين (عليه السلام ) او را دور كردند. به اين صورت ابوذر به همراه خانواده خود به ربذه رفت ، و در آنجا فرزندش و همسرش كه دختر عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود وفات كرده و به دخترش خبر از وفات خود داد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در بازگشت از تبوك به او فرموده بود. بعد از رحلت ابوذر، كاروانى از عراق آمد و عبدالله بن مسعود بر او نماز خواند، و به دست مالك اشتر كفن و دفن شد. 3. مرگ ابوموسى اشعرى در ماه ذى الحجه سال 44 ه (و به قولى سال 42 و يا 52) عبدالله بن قيس مشهور به ابوموسى اشعرى به درك واصل شد. او بعد از هجرت در سالهاى آخر عمر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ظاهر اسلام آورد، و آن قدر در نفاق و همدلى با عمر مشهور بود كه او را جزء حزب عمر شمرده اند. ابوموسى در ليله المبيت در شب هجرت و در ليله العقبه در جنگ تبوك و نيز در بازگشت از غدير در عقبه هرشى ، جزء كسانى بود كه قصد قتل پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را داشتند و اقدام كردند، ولى خدا پيامبرش را حفظ كرد. او اولين كسى بود كه به عمر ((امير المؤ منين )) خطاب كرد. عمر هم به خاطر اعتمادى كه به ابوموسى داشت او را چهار سال والى بصره قرار داد، با اينكه بيش از يك سال كسى را در راءس كارى قرار نمى داد. ابوبكر به او مسئوليتى نداد و عثمان او را از حكومت بصره عزل كرد. او در واقعه جمل مانع از رفتن مردم براى يارى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى شد تا آنكه امام حسن (عليه السلام ) آمده مردم را به يارى حضرت دعوت كردند و مردم هم اجابت نمودند. سرانجام در ماجراى حكمين در دومه الجندل با عمروعاص تبانى كرده امير المؤ منين (عليه السلام ) را از خلافت خلع كرد. بعد از آن از ترس اصحابامير المؤ منين (عليه السلام ) به مكه گريخت و در آنجا به درك واصل شد. 4. وفات زراره در اين ماه در سال 148 ه دو ماه بعد از شهادت آقا و مولايمان حضرت صادق (عليه السلام ) جناب زرارة بن اعين وفات كرد.. او در روز شهادت امام صادق (عليه السلام ) در بستر بيمارى بود.بعضى وفات زراره را در سال 150 ه گفته اند.. او از اصحاب امام باقر و امام صادق و امام كاظم (عليهم السلام ) بود، و نزد آن بزرگوران داراى منزلت و مقام خاصى بود. مردى فقيه ، متكلم ، شاعر و اديب بود، و مشهور است كه آن بزرگوار از اولين فقهاى اصحاب ائمه (عليهم السلام ) بود. اسم آن بزرگوار عبدربه ، و لقب او زراره ، و كنيه اش ابوالحسن و گاهى نيز ابوعلى خوانده مى شود. پدرش اعين بن سنسن نام دارد. اولاد زراره حسن ، حسين ، رومى ، عبيد، عبدالله و يحيى هستند. او مردى خوش سيما و جسيم بود، كه آثار عبادت از پيشانى او ظاهر بود و هيبتى خاص و نيكو داشت . مردم براى ديدن او جمع مى شدند و انتظار مى كشيدند، و گاهى چنان ازدحام بود كه زراره به خانه باز مى گشت . ابن ابى عمير كه از بزرگان شيعه است ، مى گويد: زمانى كه از محضر جميل بن دراج (رحمه الله ) استفاده مى كردم به او گفتم : ((چه نيكوست محضر تو و چه زينت دارد افاده از مجلس تو))! جميل گفت : ((اما به خدا قسم ما نزد زراره به منزله اطفال مكتبى هستيم ، كه نزد معلم خود باشند). منبع : وبلاگ زیبای http://hoseinabbasi.blogfa.com/