پنج شنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آخرین مطالب
خانه » پاسخ به یک پرسش دربارۀ «میدان هیچ» که هاوکینگ اعلام کرده است

پاسخ به یک پرسش دربارۀ «میدان هیچ» که هاوکینگ اعلام کرده است

 بسمه تعالی

فیزیک و کیهان شناسی

پاسخ به یک پرسش دربارۀ «میدان هیچ» که هاوکینگ اعلام کرده است

از روزی که «انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه» را شروع کرده ام به تدریج فضای کارم محدود شده است؛ می کوشم اگر توفیق داشته باشم همۀ توانم را به این کار مصروف کنم. اما در تاریخ ۲۵/۶/۹۶ شخص محترمی در تماس تلفنی حس مسؤلیتم را نسبت به نوشته هایم، تحریک کرد؛ لازم گشت که به پرسش زیر پاسخ دهم:

پرسش: شما در کتاب «با دانشجویان فیزیک و کیهان شناسی» نظر هاوکینگ را دربارۀ «پیدایش از هیچ» یک بینش اختصاصی او دانسته اید در حالی که این بحث در علم فیزیک یک مبحث گسترده است و افراد کثیری از فیزیکدانان به محور آن بحث ها داشته اند و هیچ اختصاصی به هاوکینگ ندارد، و شما طوری تلقی کرده اید که این فقط هاوکینگ است که چنین سخنی را گفته و آن را نیز از مقالات و کتاب شما برداشت کرده است.

پاسخ: قبل از هر چیز لازم است که بگویم: متن پرسش به صورت بالا، انشاء خود من است؛ نمی توان در گفتگوی تلفنی عین الفاظ را در ذهن حفظ کرد و به روی کاغذ آورد. اما جان کلام را آوردم و با اختصار نوشتم.

موضوع دوم که باید در این جا آن را تکرار کنم[۱] «ماهیت منطق قرآن و اهل بیت» است: این منطق بر سه اصل اساسی مبتنی است:

۱- واقعیت گرائی: واقعیت هر شیئ و اشیاء را در نظر می گیرد و بر خلاف منطق ارسطوئی کاری با ذهن گرائی ندارد.

به طور مکرر عرض کرده ام، منطق ارسطوئی بر خلاف نظر دکارت و دیگران، یک منطق درست و کاملاً صحیح است. لیکن منطق «ذهن شناسی» و منطق «مفاهیم شناسی» است نه منطق هستی شناسی و نه منطق «پدیده شناسی». حتی خود ارسطو این منطق را وقتی ارائه کرد که پیش از آن فلسفه مشائی خود را ارائه کرده بود.

۲- تبیین: این منطق در هر موضوعی واقعیت آن را در پیش رو می نهد و آن را تبیین می کند.

۳- ابطال خواهی: پس از تبیین می گوید: اکنون اگر این تبیین را نمی پذیری ابطالش کن: «إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ».[۲] این اصل کلّی ابطال خواهی این مکتب است و در احادیث فراوان در مصادیق متعدد ابطال خواهی را آورده است.

متاسفانه هرگز کسی به منطق شناسی و متدلوژی این مکتب نپرداخته است، اشتغال به یونانیات و بودائیات همۀ ما را از چنین امر مهمی بازداشته است و لذا بنده گاهی ناچار می شوم که یک مطلب را در نوشته هایم تکرار کنم.

اما جواب پرسش بالا: اولاً من هم توجه دارم که مسئلۀ «پیدایش از هیچ» نظریۀ منحصر به هاوکینگ نیست. و ثانیاً می دانم که این نظریه تنها به «اصل پیدایش جهان» محدود نیست و در مسائل دامنه ای علم فیزیک نیز مطرح است.

اما آن بحث ما در آن کتاب نه در «پیدایش جهان» است و نه در مسائل دامنۀ فیزیک، بل موضوع بحث ما «گسترش جهان»است دقت فرمائید: همگان به ویژه اهل فیزیک گسترش جهان را فقط در اثر انفجار عظیم بیگ بنگ می دانند و معتقد هستند که گسترش جهان صرفاً یک «انبساط» است که در اثر آن انفجار عظیم پیش می رود و جهان بزرگتر و بزرگتر می گردد.

بنده عرض می کنم و عرض کرده ام: آن چیزی که منفجر شده هر چه باشد و با هر انباشتی از انرژی فرض شود و با هر تصور و تصویر ذهنی، هیچ تناسبی با «سرعت گسترش» که خود کیهان شناسان و اهل فیزیک آن را توضیح می دهند سازگار نیست؛ آقایان در برابر این سرعت عظیم گسترش چاره ای ندارند که هر روز به انباشت انرژی در آن «شیئ منفجر شده» بیفزایند و خودشان را از تنظیم معادله و محاسبه میان این «سرعت» و آن «انباشت انرژی» راحت کنند.

کدام معادله را در این مسئله محاسبه کرده اند؟[۳]

من با این که آن انفجار عظیم را- با استخراج از آیات و احادیث- مسلّم می دانم، می گویم: گسترش جهان تنها در اثر آن انفجار نیست؛ جهان می خورد و بزرگ می شود؛ گسترش جهان انبساطی نیست، بادکنکی نیست. پیش از بیگ بنگ نیز جهان می خورد و بزرگ می شد.

و عرض می کنم: جهان قبل از این بیگ بنگ شش مرحله را پشت سر گذاشته بود:

۱- مرحله ایجاد ماده اولیۀ جهان؛ که نه از چیز دیگر خلق شده و نه از عدم آفریده شده، بل با فعل «اَمر خدا» ایجاد، ابداع و ابداء شده است که می خورد و بزرگ می شد تا رسید به:

۲- بیگ بنگ اول. و همچنان می خورد و بزرگ می شد تا رسید به:

۳- بیگ بنگ دوم…

۴- بیگ بنگ سوم…

۵- بیگ بنگ چهارم…

۶- بیگ بنگ پنجم…

۷- بیگ بنگ ششم، همین بیگ بنگی که کیهان شناسان و فیزیکدانان به آن پی برده و آن را شناسائی کرده اند. اینک حدود۱۳/۶۶۸/۷۵۰/۰۰۰ سال از آن می گذرد، وقتی که به۱۸/۲۵۰/۰۰۰/۰۰۰ سال برسد باز بیگ بنگ دیگری رخ خواهد داد.

همۀ این مسائل دربارۀ جهان؛ از کجا آمده و به کجا می رود و چگونه می رود را از پیام آیات قرآن و احادیث اهل بیت (علیهم السلام) به شیوۀ علمی نه به شیوۀ تعبدی، توضیح داده ام.

اما نظریه خاص جناب هاوکنیگ: او وقتی که با این استدلال ها رو به رو شد و عظمت علمی قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) را مشاهده کرد، نتوانست دربارۀ «گسترش جهان» به همان قالب «انبساط» و حالت بادکنکی، قانع شود و این تبیین علمی زیبا را تملک نکند، مسئلۀ «هیچ» را که فقط در محور دو موضوع «پیدایش جهان» و در برخی مسائل نادر دامنه ای فیزیک، مطرح بود به مسئلۀ «گسترش جهان» نیز سرایت داد و گفت: در مرکز جهان میدانی هست که دائماً ماده و انرژی در آن تولید می شود. و نام آن را «میدان هیچ» گذاشت.

این ادعا، ادعای خاص او است و هیچ کیهان شناس و فیزیکدان آن را نگفته است. و بحث ما در کتاب «با دانشجویان فیزیک و کیهان شناسی» در همین مسئله است فقط.

این سخن او هیچ ارتباطی با اصطلاح «هیچ» که در فیزیک مطرح است، ندارد. زیرا:

اولاً: او در این ادعا، معنی هستی شناسی و فلسفی «هیچ» را اراده کرده است، نه معنی فیزیکی آن را. زیرا او در این جا در افزایش مواد و انرژی جهان حرف می زند؛ افزایش و تولید مواد و انرژی هنگفت به حدی که در تصور ذهن اندیشمند فیزیک، نمی آید و در اصطلاح «هیچ» آنان نمی گنجد.

ثانیاً: مراد اهل فیزیک از «هیچ»، حالتی از «ذرّه» است که انرژی ذرّه در آن حالت به صفر می رسد، که محور بحث شان «وجود» است؛ حالتی از وجود، نه عدم محض.

ثالثاً: همۀ مسائل که در فیزیک بر پایه اصطلاح «هیچ» است، همگی «مسائل موردی» هستند نه «جریان جاریِ سرنوشت کل جهان»، و نه تبیین کنندۀ گسترش کل جهان که در کنار انرژی بیگ بنگ، یک قانون فیزیکی حاکم بر کل جهان باشد.

رابعاً: اصطلاح «هیچ» در فیزیک یک ره آورد تجربی نیست بل یک محاسبۀ ریاضی در فاز احتمالات است و به اصطلاح خودشان یک «مدل سازی» است؛ یعنی یک فرضیه و «گزارۀ اگری» است که؛ اگر چنین باشد چنان نتیجه را می دهد. و اثبات این «اگر» خود نیازمند استدلال است که کسی تا حالا توان آن را نداشته و نخواهد داشت.

گاهی فیزیکدان با حادثه ای رو به رو می شود که واقعیت دارد اما دانش فیزیک در توضیح آن چیزی ندارد، این جاست که او از روند تجربی کارش خارج شده و به ریاضی محض روی می آورد و به نظر خودش به «ذرّه منهای انرژی» می رسد و نام آن را اصطلاحاً «هیچ» می گذارد.

هاوکینگ در مسئلۀ گسترش جهان، ابتدا باید آن «هیچ» را از عرصۀ ریاضی محض خارج کرده و آن را تجربی کند و پس از این اثبات، به «تغذیۀ جهان از این هیچ» در گسترش سهمگین و پرسرعتش؛ برسد.

اما او در این باره از روی هر دو مسئله پرش کرده و به گُتره گوئی می پردازد؛ مسئلۀ موردی را به یک مسئله جهانی، و یک مسئلۀ ریاضی فرضی را به یک مطلب قطعی و مسلّم تجربی مبدل می کند.

او در این بحث، از اصطلاح هیچ در فیزیک سوء استفاده می کند و متاسفانه دقیقاً در مقام فریبکاری قرار می گیرد. و کم نیستند دانشمندانی که به عدم صداقت علمی او تصریح بل تأکید کرده اند.

امید است دانش فیزیک با پیشرفت خود در آینده به نمونه هائی از واقعیت «فعل امری خدا= حادثۀ اَمری در جهان»[۴] برسد و پی ببرد که آنچه یک فرآیند از هیچ می نامد، فعل اَمری خداوند است، خواه در حوادث موردی باشد و خواه در پیدایش مادّۀ اولیۀ جهان، و خواه در قانون گسترش و تغذیۀ دائمی و بزرگ شدنش.

اما آن «هیچ» که هاوکینگ عنوان می کند نه می تواند آن اصطلاح فیزیکی باشد و نه می تواند اصطلاح هستی شناسی فلسفی به معنی «عدم» باشد و نه او حاضر است اعتراف کند که آن را توسط یک فرد ایرانی از قرآن و حدیث گرفته است. ولی اصل «تغذیه جهان از مرکزش» یک حقیقت است که واقعیت آن را عدم تناسب میان سرعت گسترش، با ماده و انرژی شیئ منفجر شده در بیگ بنگ، اثبات می کند.

من می گویم: خداوند دو نوع فعل دارد: «لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»:[۵]

۱- فعل خلقی؛ که چیزی را از چیز دیگر می آفریند.

۲- فعل امری؛ که چیزی را «ایجاد» می کند نه از چیز دیگر و نه از عدم، بل «ایجاد» می کند. پیدایش مادّۀ اولیّۀ جهان از این فعل خدا است که با امر «کن فیکون» ایجاد شده، و این امر کن فیکون تنها برای ایجاد مادّۀ اولیۀ جهان نبوده بل فرمانی است دائمی که همیشه و مدام در مرکز جهان کار می کند و ماده و انرژی ایجاد می شود؛ جهان این گونه تغذیه شده و بزرگ شده و گسترش می یابد، گسترش جهان انبساطی محض و بادکنکی نیست.

اگر بخواهم این مسئله را بیش از این شرح دهم باید بخش عمده ای از نوشته هایم را از نو در این جا تکرار کنم. تنها این موضوع را تذکر می دهم: علوم تجربی و علوم انسانی و هر اندیشۀ بشر، بر اساس «قَدَر» ها، کار می کنند؛ در هر جا به دنبال «علت یابی» هستند؛ علت هائی که صورت «قانون» دارند یا باید صورت قانون پیدا کنند.

اما در جهان کائنات حوادثی هستند که با قوانین علمی سازگار نیستند به ویژه در «فیزیک ذره» و در «زیست شناسی». در زیست شناسی اصل تکامل داروینی درست است، اما در فاصلۀ ذرات جاندار اولیه با «گیاه» که یک جاندار متفاوت با ذرات جاندار اولیه است یک جهش رخ داده، و همچنین در فاصلۀ آن ها با حیوان، که جناب مندل این جهش را در درون یک نوع، تجربه کرد اما تجربۀ آن در فاصلۀ ذرات جانداران اولیه و گیاه و نیز در پیدایش حیوان و سپس در پیدایش انسان، هنوز عملی نشده است.

حیات (= روح) در ذرات و جنبندگان اولیه «ایجاد» شد با فعل امری خداوند، در پیدایش گیاه روح دوم ایجاد شده، و در پیدایش حیوان روح سوم، وقتی که نوبت به انسان رسید روح چهارم بر آن ها افزوده شد.

پس روح نیز مانند مادّۀ اولیۀ جهان، مولود امر است: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی».[۶] از این قبیل حوادث امری در عرصۀ فیزیک نیز رخ می دهد، دانشمند فیزیک می خواهد آن را در بستر قوانین فیزیک علت یابی کند. و چون حوادث امری خارج از دایرۀ علیّت هستند؛ معلول نیستند «ایجاد»ی هستند، به ناچار دست از قوانین فیزیک بر می دارد و به «مدل سازی صرفاً ریاضی» می پردازد که علاوه بر این که اصل این کار درست نیست، از دایرۀ تجربه و حتی از مسؤلیت دانش ریاضی نیز خارج می شود، و او به ناچار اصطلاح «هیچ» را می سازد.

فعل امری، و حوادث امری- خواه یک حادثۀ بزرگ یا کوچک- اساساً از دایره و مسؤلیت علم خارج است، زیرا کار علم «علّت یابی» است و افعال امری خدا و حوادث امری علتی ندارند تا علم به آن دست یابد.

برخی از اهل دانش که ظاهراً[۷] به خداوند باور ندارند، یک اصطلاح درست کرده اند: «خدای رخنه پوش»؛ می گویند خدا باوران هر جا که در می مانند فوراً می گویند: این دیگر کار خدا است و اندیشه به آن راه ندارد.

اما: اولاً: ناباوران در این گونه موارد به «نمی دانم» بسنده می کنند لیکن باید اذعان کرد امید به آینده دارند و با توسل به فرضیّه ها و احتمالات به کار علمی ادامه می دهند، و این از جهتی خوب و مبارک است.

ثانیاً: وقتی که یک متفکر دین دار به این گونه موارد می رسد و فوراً به خدا واگذار می کند و اندیشه را به ترمز می کشاند، ناباوران حق دارند که خدای آنان را به «رخنه پوش» ملقب کنند.

لیکن با تبیینی که بنده از قرآن و حدیث استخراج کرده و ارائه داده ام، مسئلۀ به ترمز کشیدن اندیشه و علم رخ نمی دهد. بل تبیین خود علم و اندیشه نیز هست؛ علم چیست و کارش چیست؟؟ موضوع علم چیست؟ آیا «قضاء» ها که افعال امری خدا هستند در حیطۀ مسؤلیت علم و اندیشه قرار دارند؟

اگر دین باوران اطلاق گرائی و باصطلاح گُتره کاری کرده و در هر جا که می مانند به خدا واگذار می کنند، ناباوران نیز اطلاق گرائی کرده و دربارۀ علم و اندیشه گتره کاری می کنند؛ همه چیز را، همۀ حوادث جهان را حتی گاهی خود ذات خدا را نیز در مسؤلیت شناخت علمی قرار می دهند و هرگز به این مسلّم علمی و عقلی توجه نمی کنند که چیزی به نام علم را خداوند به راه انداخته و عقل که کار علمی می کند خود مخلوق خداوند است و به قول امام رضا علیه السلام: «کَیْفَ یَجْرِی عَلَیْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ»:[۸]چگونه بر خداوند جاری می شود آنچه که او آن را به جریان انداخته؟

شناخت چیستی ذات خدا خارج از مسؤلیت عقل و علم است.

قرآن و حدیث می گوید: افعال امری خدا نیز مانند ذات او، از دایرۀ توان و مسؤلیت عقل و علم خارج است. افعال خلقی خدا که موضوع علم و در مسؤلیت علم هستند همگی «قَدَری» هستند؛ کار علم شناخت قَدَرها است، اما افعال امری خداوند «قضاء» هستند که علم به شناخت چگونگی آن ها راه ندارد؛ اساساً آن ها این گونه «چگونگی» ندارند تا علم به توضیح آن چگونگی بپردازد.

البته نظام قدرها (خواه قدرهای فیزیک باشند و خواه زیست شناسی و خواه هر علم دیگر حتی علوم انسانی) نیز با قضاء الهی به وجود آمده و نظام یافته اند.[۹]

امام رضا علیه السلام در ضمن حدیثی به یونس بن عبدالرّحمان دانشمند نامدار و اسلام شناس بزرگ می گوید: «فَتَعْلَمُ مَا الْقَدَرُ؟» آیا می دانی قَدَر یعنی چه؟ می گوید: «قُلْتُ: لَا.» گفتم: نمی دانم. فرمود: «هِیَ الْهَنْدَسَهُ وَ وَضْعُ الْحُدُودِ مِنَ الْبَقَاءِ وَ الْفَنَاءِ»: قَدر هندسه است[۱۰] (هندسۀ جهان) و نیز عبارت است از وضعیت حدود اشیاء در بقای شان و در تحول شان.

و کار دانشمند یافتن این اندازه ها، بقاها و تحول ها است.

سپس فرمود: «وَ الْقَضَاءُ هُوَ الْإِبْرَامُ وَ إِقَامَهُ الْعَیْنِ»:[۱۱] و قضاء عبارت است از اِبرام (ابرام قَدَرها) و برپاداشتن عین (عین اشیاء).

توضیح: گاهی فعل امری (= قضائی) یک قضائی محض است مانند آن امر که بوسیلۀ آن، مادّۀ اولیّۀ جهان، و نیز روح های متعدد در بدو پیدایش شان ایجاد شدند. این نوع اولِ کار امری و قضاء است.

نوع دیگر قضاء آن است که همراه جریان های قَدَرها است که اگر آن نباشد قدَرَها هم به نتیجه نمی رسند؛ مثلاً وقتی هیدروژن با اکسیژن ترکیب می شود، آب به وجود می آید. اگر قضاء نباشد این فرمول نیز به نتیجه نمی رسد؛[۱۲] قَدَرها همیشه با قضاء کار می کنند و لذا قوانین تخلف نمی کنند. لیکن در مواردی از مسائل فیزیک چنین حوادث خارج از قوانین، در پیش روی شخص فیزیکدان مشاهده می شود و این گونه موارد است که او را به اصطلاحِ «هیچ» وادار می کند که از روند کار فیزیکی خارج شده و به ریاضی محض روی می آورد و به آن هیچ اصطلاحی می رسد و «مدل سازی» می کند.

این موارد، خارج از قوانین فیزیکی هستند نه ناقض قوانین فیزیک. این نکته بس مهم است و باید توجه لازم به آن بشود.

نتیجۀ این جزوه: پس روشن شد که ادعای هاوکینگ نه بر طبق اصطلاح «هیچ» در فیزیک است و نه مطابق با معنی آن در بینش فلسفی و لغوی. یک ادعای خاص او است.

و نیز جزوه را کش دادم تا روشن شود که اصطلاح «هیچ» نیز در اصل و اساسش، در مواردی است که مسئله از حیطۀ مسؤلیت علم خارج است و آنان بی هوده در این گونه موارد مشغول می شوند و خود این اصطلاح دقیقاً بیانگر فروماندن شان در مسئله است.

اگر آنان خدای شان را رخنه پوش می کنند، اینان نیز «هیچ» را خدای رخنه پوش خود کرده اند.

مرتضی رضوی

۱۴۳۸/۱۲/۲۶ هـ ق

۱۳۹۶/۶/۲۶هـ ش

 

[۱] زیرا در نوشته های دیگر، آن را شرح داده ام.

[۲] آیۀ ۲۳ سورۀ بقره.

[۳] اشکال دیگر این بینش این است که جهان مساوی می شود با یک «حادثه»= حادثه ای بنام انفجار که آغاز و انجام آن، آغاز و انجام جهان می شود. در این بینش، جهان معنی یک «بازیچه» را پیدا می کند. قرآن در دو آیه می گوید: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبین‏»: ما آسمان ها و زمین و آنچه در میان آن ها هست را برای بازیچه نیافریدیم.- آیۀ ۳۸ سورۀ دخان و آیۀ ۱۶ سورۀ انبیاء.

[۴] تعریف «فعل امری خدا» در سطرهای بعدی خواهد آمد.

[۵] آیۀ ۵۴ سورۀ اعراف.

[۶] آیۀ ۸۵ سورۀ اسراء.

[۷] این که می گویم «ظاهراً»، زیرا هیچ انسانی یافت نشده و نمی شود که وجود خدا را انکار کند؛ افرادی که چنین ژستی می گیرند خود می دانند که دروغ می گویند. و لذا قرآن هرگز در صدد اثبات وجود خدا نیامده، در آیه ای می گوید: «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ؟» آیا در وجود خداوند شکی هست؟ نه شکی نیست، یعنی چنین شکی اساساً امکان ندارد. «خدا درکی» از «خود درکی» انسان، اصیل تر است؛ انکار وجود خود، جنون است و انکار وجود خدا جنون آمیزتر.

[۸] بحار، ج ۴ ص ۲۳۰٫

[۹] شرح بیشتر در کتاب «دو دست خدا» که گونه های متعدد قضا به شرح رفته است.

[۱۰] مراد هندسۀ اصطلاحی نیست بل لغوی است: هندسه معرّب «اندازه» است که در اصل، فارسی است.

[۱۱] کافی (اصول) ج ۱ ص ۱۵۸ ط دار الاضواء.

[۱۲] همان طور که آتش نمرود همۀ قَدَرهای سوزاندن را داشت اما چون قضاء بر علیه آن بود از سوزاندن حضرت ابراهیم بازماند.

 

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*