نقد نظریه تفسیر قرآن به قرآن (قسمت دوّم) نوشته شده توسط علّامه عبد النبی مهدی
استدلال به سيره عملي معصومين عليهم السلام
آخرين نكته در استدلال صاحب تفسير الميزان اين است كه طريقه اي كه رسولخدا صلي الله عليه وآله و سلم و امامان اهلبيت او عليهم السلام در تفسير سلوك نموده اند… به طوري كه از احاديث تفسيري آنان بر ميآيد، همين طريقه اي است كه ما بيان كرديم.
ايشان پس از ذكر حديث ثقلين گويد: در بسياري از روايات تفسيري كه از اين خاندان رسيده، طريقه استدلال به آيه اي براي آيه ديگر، و استشهاد به يك معنا بر معناي ديگر به كار رفته، و اين درست نيست مگر وقتي كه معنا معنايي باشد كه درافق فهم شنونده باشد وذهن شنونده بتواند مستقلا آن را درك كند.چون از راهي كه برايش تعيين شده (يعني مراجعه به بقيه آيات) براي فهم آن وارد شده است.
نقد كلام ايشان
اشكال اين بيان پر واضح است ؛ زيرا چنانكه در بسياري از روايات آمده است، خداي تعالي علم تفسير قرآن را به اهلبيت عليهم السلام عنايت كرده، و اين از علوم مخصوص آنهاست كه ديگران را از آن بهره اي نيست، مگر به واسطه تعلم از آنها. و روشن است كه فهم راويان از معناي آيه اي كه در روايتي به آن استشهاد شده، دليل بر جواز تفسير قرآن به قرآن در همه جا نميتواند باشد، بلكه به قرينه بقيه روايات ميفهميم: يا اينكه آن آيه از محكمات بوده است؛ يا اينكه مخاطب از راه صحيح آن ـ يعني بيان خود ائمه عليهم السلام ـ براي فهم آيه وارد شده است.
پس اينكه سيره اهلبيت عليهم السلام تفسير قرآن به قرآن بوده، دليل نميشود كه ديگران ـ كه به تصريح روايات در علم و دانش قرآن با آنها مشترك نيستند و از درك آن قاصرند.نيز ميتوانند تفسير قرآن به قرآن كنند.ذكر اين مطلب راضروري ميدانيم كه امامان عليهم السلام نيز در اين قضيه ـ مثل بقيه موارد ـ با اتكاء به رأي اظهار نظر نميكنند،بلكه واقع مطلب نزد آنها ـ به دانش خاص الهي ـ منكشف است.
امام صادق عليه السلام ميفرمايند: اهل دانش قرآن ـ كه خداي تعالي به آنها علم قرآن را عنايت فرموده ـ اجازه ندارند كه به هوي و رأي و قياس در قرآن اخذ نمايند، خداي تعالي به واسطه دانشي كه در اختيار آنها گذاشته و مخصوص آنها گردانيده، آنها را از اين امور بينياز كرده است. آنها اهل ذكر هستند كه خدا به امت دستور داده از آنها سئوال كنند.
بخش سوم
پاسخ صاحب الميزان از شبهات نياز به تفسير معصومين عليهم السلام
در تفسير الميزان، نظريه عدم استقلال قرآن، به محدثين و اخباريها نسبت داده شده است.ايشان چنددليل مهم مخالفان را ذكر نموده و سپس در آن به شرح ذيل مناقشه كرده است:
الف. اشكال در استدلال آنها به آيات
ب. اشكال در استدلال آنها به روايات، يعني روايات ناهيه از تفسير به رأي، قول به غير علم در قرآن، خوض و جدال در آن و… و حديث ثقلين و غيره.
سپس ايشان در آخر وجه جمعي براي روايات مختلف كه در اين زمينه وارد شده است، ارائه داده اند كه خواهد آمد.
مناقشه در استدلال به آيه اول
“هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْك الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبابِ”.
ايشان در ردّ استدلال به اين آيه گفته اند: اما آن عده كه به اصطلاح محدث، يعني حديث شناس بودند، در فهم معاني آيات اكتفاء كردند به آنچه كه از صحابه و تابعين روايت شده، حالا صحابه در تفسير آيه چه گفتهاند؟ و تابعين چه معنايي براي فلان آيه كرده اند؟ هر چه ميخواهد باشد، همين دليل که نامش روايت است، كافي است، اما مضمون روايت چيست؟ و فلان صحابه در آن روايت چه گفته؟ مطرح نيست، هر جا هم كه در تفسير آيه روايتي نرسيده بود توقف ميكردند، و ميگفتند درباره اين آيه چيزي نمي توان گفت، براي اينكه نه الفاظش آن ظهوري را دارد كه احتياج به بحث و اعمال فكر نداشته باشد، و نه روايتي در ذيلش رسيده كه آن را معنا كرده باشد، پس بايد توقف كرد، و گفت: همه از نزد پروردگار است، هر چند كه ما معنايش را نفهميم. و تمسك ميكردند به جمله “والرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا” راسخان در علم گويند: ما بدان ايمان داريم، همه اش از ناحيه پروردگار ما است، نه تنها آنهايي كه ما ميفهميم. اين عده در اين روشي كه پيش گرفتند، خطا رفته اند… و حال آنكه اولا قرآن كريم نه تنها عقل را ازاعتبار نينداخته، بلكه معقول هم نيست كه آن را از اعتبار بيندازد، براي اينكه اعتبار قرآن و كلام خدا بودن آن(وحتي وجود خدا)،به وسيله عقل براي ما ثابت شده.ودرثاني، قرآن كريم حجيتي براي كلام صحابه و تابعين و امثال ايشان اثبات نكرده، و هيچ جا نفرموده، يا ايها الناس، هر كس صحابي رسولخدا باشد، هر چه به شما گفت بپذيريد كه سخن صحابي او حجت است،و چطورممكن است حجت كند با اينكه ميان كلمات اصحاب اختلاف هاي فاحش هست، مگر آنكه بگويي قرآن بشر را به سفسطه يعني قبول تناقضگوييها دعوت كرده، و حال آنكه چنين دعوتي نكرده.
وباز در تفسير الميزان درتفسير آيه گذشته آمده است:آيات متشابه به وسيله آيات محكم، محكم ميشود.
نقد كلام ايشان
خلاصه كلام ايشان اين شد:
1- اين دعوي مربوط به محدثين و اخباريها است.
2- آنها به كلمات صحابه و تابعين بسنده ميكنند.
3- استناد به آيه:”يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا” صحيح نيست.
4- اين ابطال حجيت عقل است، پس معقول نيست.
5- خداوند حجيت در اقوال صحابه و تابعين قرار نداده است.
6- اختلاف اقوال صحابه و تابعين، مانع از پذيرفتن آن ميشود.
7- آيات متشابه به وسيله آيات محكم، محكم ميشود.
پاسخ مطلب اول و دوم
لفظ”صحابه و تابعين”اذهان را به حشويه و اخباريهاي سني مذهب سوق ميدهد در حالي كه درآخر همين بحث ـ و همچنين در بحث محكم و متشابه، در جلد سوم ـ براي اثبات مدعاي خويش به سيره امامان معصوم عليهم السلام استدلال كردهاند، پس مخاطب كساني بوده اند كه به روايات اهلبيت عليهم السلام تمسك ميكردند. مضافا به اينكه اين نظريه اختصاص به محدثين ندارد. همه اصوليّين به صراحت در عنوان بحث حجيّت قرآن حجيّت را منحصر در نصّ وظاهر آيات دانسته و تصريح به عدم حجيّت آيات متشابه كردهاند، لذا نيازي به تتبّع كلمات آنها ديده نميشود. شيخ طوسي رحمهالله فرموده: معاني آيات قرآن بر چهار قسم است… قسم چهارم آنچه لفظ بر بيش از يك معنا دلالت داشته، و احتمال اينكه خداوند هر كدام را اراده كرده، ممكن باشد، در اين قسم از آيات سزاوار نيست كسي اقدام بر تعيين مقصود خداوند كند مگر به قول پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و يا امام معصوم عليهالسلام.
جالب اين است كه ايشان در جاي ديگر تصريح كرده است كه مشهور بين شيعه وسني همين است!متن عبارت ايشان چنين است:آنچه عملاً پيش مفسّرين از صدر اوّل تاكنون دائر و مورد اعتماد است اين است كه: محكمات آياتي هستند كه معني مراد آنها روشن است و به معني غير مراد اشتباه نميافتند،به اينگونه آيات بايد ايمان آورد و عمل هم كرد. و آيات متشابهه آياتي هستند كه ظاهرشان مراد نيست و مراد واقعي آنها را كه تأويل آنها است جز خداي نداند و بشر را راهي به آن نيست، به اينگونه آيات بايد ايمان آورد ولي از پيروي و عمل به آنها توقّف و خودداري نمود.
اين قولي است كه در ميان علماء اهل سنت و جماعت مشهور است. و مشهور در ميان شيعه نيز همين قول است، جز اينكه اينان معتقدند كه تأويل آيات متشابهه را پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و ائمه اهلبيت عليهم السلام نيز ميدانند ولي عامه مؤمنين كه به تأويل متشابهات راه ندارند، علم به آنرا بايد به خدا وپيغمبر و ائمه هدي ارجاع نمايند.
پاسخ مطلب سوم
اگر اين استناد صحيح نبود، پس چرا در روايتي كه خود ايشان آورده اند، اميرمؤمنان عليه السلام به همين آيه استناد كرده اند؟! حضرت در روايت مذكور مدح و ثناي راسخان ميكند به اين بيان كه: آنها از وارد شدن در مطالبي كه خداي تعالي بر آن پرده انداخته خودداري كرده،وبه جهل وناداني خويش اعتراف مينمايند و ميگويند: “آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا” يعني:”ما بدان ايمان آورديم،همه( چه محكم و چه متشابه ) از جانب پروردگار ماست”، حقتعالي اين اعتراف به عجز ـ و ناتواني از دنبال كردن آنچه بدان احاطه علمي ندارند ـ را از آنها ستايش كرده، و امتناع از بحث و تعمّق و موشكافي در آنچه را كه تكليف نداشتند، رسوخ در علم ناميده است! اصلاً وقتي معناي آيات روشن نبود چه بايد كرد؟ آيا انكار كنيم كه از جانب خدا است به اين جهت كه روشن نيست؟ يا ايمان آورده و با عقل ناقص خويش در پي فهم آن باشيم؟
روايت اميرمؤمنان عليه السلام به وضوح دلالت دارد كه خداوند ازمانخواسته درآيات متشابه بحث و تعمّق داشته باشيم. پس در صورت دسترسي به معناي آن از دليل معتبر تفصيلاً نيز به آن اخذ ميكنيم وگرنه ايمان اجمالي كافي است.
پاسخ مطلب چهارم
آيا ابطال حجيّت عقل امكان دارد؟! آيا هيچ عاقلي آن را ميپذيرد؟! آري، اين كلام حقّي است ولي ربطي به نياز قرآن به تفسير پيشوايان معصوم عليهم السلام ندارد. آيا حجيّت عقل اقتضا ميكند كه تمام قرآن براي همه مردم قابل فهم باشد؟! آيا خداي قرآن نميتواند با پيامبرش اسرار و رموزي داشته باشد كه ديگران از آن بي بهره باشند؟ پس چرا عقل حروف مقطّعه را درك نميكند؟ آيا حروف مقطّعه از قرآن نيست؟
گاهي حكمت اقتضا ميكند كه در كلام خدا و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم تشابه و اجمال وجود داشته باشد. و مشيّت الهي بر اين قرار گرفته كه مردم مجبور شوند براي دريافت مطالب قرآني به قيّم قرآن و معلّم آن رجوع كنند و خود را از آنها بينياز ندانسته،ادّعاي بيجا نداشته باشندونداي”حَسبُنا كِتاب اللّه” سر ندهند! آيا اين ابطال حجيّت عقل است؟ آيا منافاتي با عقل دارد؟ آيا به نور و هدايت و… بودن قرآن ضرري ميرساند؟
اگر منافات با حكم عقل داشت،چگونه قابل استثنا بود؟درحالي كه حروف مقطّعه بهترين شاهد براي استثنا است. بلكه خود شما در تفاصيل احكام و قصص و معاد استثنا قائل شديد و پذيرفتيد كه فهم آن متوقّف بر بيان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم است. پس چرا از ضميمه كردن آيات متشابه امتناع ميكنيد؟!
پس رواياتي كه در مدح عقل و عقلا وارد شده است، مربوط به پيروي عاقل از عقل و خرد است در آنچه درك ميكند، نه مدح او بر پيروي از وهم و ظنّ و گمان! مثلاً اگر كسي به غلامش بگويد: اين ليست وظائف روزانه توست، در موارد مشتبه وظيفه تو اين است كه از پسرم كسب تكليف كني تا براي تو توضيح دهد، كاملا روشن است كه اگرغلام درمطلبي دچار ترديد شود حق ندارد از پيش خود استظهار كند، و اگر بدون مراجعه به فرزند اربابش در مطلبي از پيش خود استنباطي كرد، نظر او نزد مولي هيچ ارزشي ندارد.
همين بيان درمورد آيات متشابه جاري است كه خداي تعالي ما را ارجاع به اهلبيت عليهم السلام داده، و از اظهار نظر در آن نهي فرموده است.
پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:بپرهيزيد ازاينكه خداشماراتكذيب كند! عرض كردند: چگونه؟ فرمود: يكي از شما ميگويد: خدا چنين گفته است. خدا ميفرمايد: دروغ گفتي من چنين نگفتهام. يا ميگويد: خدا چنين نگفته است. خدا ميفرمايد: دروغ گفتي، من چنين گفته ام.
نگويي: بعد از تأمّل و تدبّر به مقصود خداوند تعالي پي ميبريم و ديگر قول به غير علم نخواهد بود.چون گوييم:ادّعاي عدم احتمال خلاف در همه نظرات يك مفسّر، صحيح نيست.
در آخر اين قسمت ذكر دو نكته را لازم ميدانيم:
1- بدون شك توحيد، يعني اثبات صانع، صفات حقتعالي و… همچنين نبوّت و امامت و حجيّت قرآن و… همه اينها به عقل که حجت دروني الهي است اثبات ميشود اما لازم است که از حجت بيروني الهي که انبيا و حجج الهي که داراي معجزاتند مدد گرفت. ولي عقل ما را ملزَم ميكند كه ـ با اثبات نبوت و امامت به معجزه يا نصّ ـ بايد از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و ائمّه عليهم السلام پيروي كني و حقّ سرپيچي از دستورات آنها را نداري.
اهلبيت عليهم السلام هم به صراحت فرموده اند كه عقل از درك بسياري از امور قاصر است و حقّ دخالت در آن را ندارد، مانند احكام فرعيّه كه كسي حقّ رأي و نظر دادن و قياس كردن در آن را ندارد. از جمله مواردي كه ائمّه عليهم السلام از نظر دادن نهي كرده و فرموده اند: عقل از درك و فهم آن عاجز است، آيات متشابه است.
2- آيا ميشود گفت:براي انسان عاقل كافي است كه به مطالعه كتب طب بپردازد، و با وجود عقل چه نيازي به مراجعه به طبيب دارد؟ همچنين در بقيه علوم و فنون. قطعا چنين نيست.هنگامي كه در مباحث فلسفي يا عرفاني به آنها اشكال ميشود، پاسخ ميدهند:شما به عمق مطلب نرسيده ايد، اينها خيلي دقيق و عميق است، شما از مباني ارباب فن اطّلاع نداريد، آنها اصطلاحات مخصوص به خود دارند و… اگر در نوشته مخلوقي كه ايمن از لغزش و خطا و خبْط و… نيست امر چنين باشد، چه بايد گفت در كتاب الهي كه خود خداوند تصريح فرموده: آيات آن بر دو قسم است: محكم و متشابه، و فرموده: بيان آن با ماست، و فرموده: تو بيان ميكني براي مردم آنچه را كه نازل كرديم بر ايشان و…
نگويي: كتب فلسفه و عرفان و… براي عموم مردم نوشته نشده، به خلاف قرآن. چون گوييم:در قرآن نيز آياتي وجود دارد كه نازل نشده تا مردم بدون واسطه آن را درك كنند، و لذا فرموده اند: “انّما يعرف القرآن من خوطب به” ؛ يعني فقط كسي قرآن را ميفهمد كه مخاطب قرآن بوده است.
پاسخ مطلب پنجم و ششم
البته مسلّم است كه كلام صحابه و تابعين ارزش استناد ندارد و دليلي بر حجيّت آن نيست، ولي مخاطب شما فقط عامه نيستند، چنانكه در پاسخ مطلب اول و دوم گذشت. در هر صورت همين اشكال بر خود مؤلّف وارد است كه خداي تبارك و تعالي براي فهم ناقص بشر در آيات متشابه حجيّت قائل نشده است، هر چند در آن تدبّر كرده وآيات مناسب با هر موضوعي را ملاحظه كند و تمام سعي و كوشش خود را به كار برد، به خصوص كه بين مفسّرين اختلافات عجيب مشاهده ميشود حتّي بين مؤلّف و شاگردان و معاصرانش!
اصل حجيّت كلام اهلبيت عليهم السلام قابل انكار نيست،چنانكه مؤلّف در ذيل آيه شريفهّ “وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ولَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ”آنرا پذيرفته است، (البته حجيّت غير از نياز است و ايشان نياز قرآن به غير را قبول ندارد) و حديث شريف ثقلين و غير آن بر اين مطلب دلالت دارد.
پاسخ مطلب هفتم
هيچ دليلي بر اين مدّعا وجود ندارد، چگونه ممكن است آيه متشابه تبديل به محكم شود؟ چنانكه قبلاً گذشت، با ارجاع متشابه به محكم، فقط ميفهميم كه ظاهر آيه متشابه مقصود خدا نبوده است،ولي دليلي وجودندارد كه به مجرد رجوع به محكمات ،معناي متشابهات روشن و واضح شود.
خلاصه اينكه، محكمات قرآن به خودي خود، و بدون بيان ائمه عليهم السلام، بيانگر و روشن كننده تمام آيات متشابه نيست.
مناقشه در استدلال به آيه دوم:
“وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم”
ايشان استدلال به اين آيه را در ضمن يك سئوال چنين مطرح كرده است: هيچ شكي نيست كه اولا قرآن براي فهميدن مردم نازل شده،به شهادت اينكه فرمود: “إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَاب لِلنَّاس” و نيز فرموده:”هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ” و از اين قبيل آيات بسيار است، و هيچ شكي نيست در اينكه مبيّن اين قرآن رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم است، همچنان كه فرمود:”وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم” و آن جناب اين كار را براي صحابه انجام داد، و تابعين هم از صحابه گرفتند، آنچه صحابه و تابعين از رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم براي ما نقل كرده اند، بياني است نبوي كه به حكم قرآن نميتوان به آن بي اعتنايي نمود… و سپس در جواب آن گفته: ما در سابق هم گفتيم كه آيات قرآن، عموم افراد بشر از كافر و مؤمن، از آنان كه عصر رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم را درك كردند و آنان را كه درك نكردند، دعوت ميكند به اينكه پيرامون قرآن تعقل و تامل كنند، در بين آن آيات، خصوصا آيه:”أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللّه لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافاً كثِيراً”دلالت روشني دارد براينكه معارف قرآن معارفي است كه هردانشمندي باتدبر وبحث پيرامون آن ميتواند آن را درك كند واختلافي را كه در ابتدا و به ظاهر در آيات آن ميبيندبر طرف سازد. و با اينكه اين آيه در مقام تحدي و بيان اعجاز قرآن است،معنا ندارد در چنين مقامي فهم قرآن را مشروط به فهم صحابه وشاگردان ايشان بدانيم. بلكه بالاتر، نميتوان در چنين مقامي درك معاني آن را به بيانات نبوي صلي الله عليه وآله وسلم حواله داد، چون كلام رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم در چنين زمينه اي، يا كلامي است كه موافق ظاهر كتاب الهي و مطابق آن است ويا مخالفت دارد،پرواضح است كه درصورت موافقت احتياجي به آن نيست، زيرا خود طرف و لو پس از تدبر و بحث همان معنا را درك ميكند، و در صورت مخالفت، سازگاري با مقام تحدي نداشته و نميتواند حجتي را برخصم اقامه كند. بله، البته جزئيات احكام چيزي نيست كه هر كس بتواند مستقلا و بدون مراجعه به بيانات رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم آن را از قرآن كريم استخراج كند، همچنانكه خود قرآن هم مردم را به آن جناب ارجاع داده، و فرموده:”وَمَا آتَاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا”و در اين معناآياتي ديگر نيز هست،وهمچنين جزئيات قصص و معارفي از قبيل مسأله معاد. و از همينجا روشن ميشود كه شأن پيامبر در اين مقام تنها و تنها تعليم كتاب است و تعليم عبارت از هدايت معلمي خبير نسبت به ذهن متعلم است، و كارش اين است كه ذهن متعلم را به آن معارفي كه دستيابي به آن برايش دشوار است ارشاد كند، و نميتوان گفت تعليم عبارت از ارشاد به فهم مطالبي است كه بدون تعليم، فهميدنش محال باشد، براي اينكه تعليم آسان كردن راه و نزديك كردن مقصد است، نه ايجاد كردن راه و آفريدن مقصد. معلم در تعليم خود ميخواهد مطالب را جوري دسته بندي شده تحويل شاگرد دهد كه ذهن اوآسانتر آن را دريابد،و با آن مأنوس شود، و براي درك آنها در مشقت دسته بندي كردن و نظم و ترتيب دادن قرار نگرفته، عمرش و موهبت استعدادش هدر نرفته، و احيانا به خطا نيفتد. و اين آن حقيقتي است كه امثال آيه:”وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم” و آيه:”وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَاب وَالْحِكْمَةَ”بر آن دلالت دارد. به حكم اين آيات، رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم تنها چيزي از كتاب را به بشر تعليم ميداده و برايشان بيان ميكرده كه خود كتاب بر آن دلالت ميكند، و خداي سبحان خواسته است با كلام خود آن را به بشر بفهماند، و دستيابي بر آن براي بشر ممكن است، نه چيزهايي را كه بشر راهي به سوي فهم آنها ندارد، و ممكن نيست آن معاني را از كلام خداي تعالي استفاده كند، چنين چيزي با امثال آيه:”كِتَابٌ فُصّلَت آيَاتُهُ قرآناً عَرَبِيّاً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ” و آيه:”وَهَذَا لِسانٌ عَرَبي مُبِينٌ”سازگاري ندارد،براي اينكه اولي قرآن را كتابي معرفي كرده كه آياتش روشن است،و براي قومي نازل شده كه ميدانند، و دومي آن را زباني عربي آشكار معرفي نموده است.
نقد كلام ايشان
خلاصه كلام ايشان اين شد
1- ازآيات تحدي استفاده ميشود كه معارف قرآن قابل دسترسي برای همه است.
2- اختلاف ابتدايي كه در ظاهر آيات ديده ميشود با تدبر بر طرف ميشود.
3- معنا ندارد كه فهم قرآن متوقف بر بيان كسي و حتي مشروط به بيان رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم باشد.
4- چون اگر بيان حضرت موافق با ظاهر آيه باشد، با تدبر و بحث از الفاظ آيه ميتوان به آن معنا رسيد. واگر با ظاهر آيه موافق نباشد،اين با تحدّي سازگارنيست.
5- فقط جزئيات احكام و جزئيات قصص و معارفي از قبيل معاد بدون مراجعه به بيانات رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم قابل استخراج نيست.
6- شأن پيامبر در اين مقام تنها تعليم كتاب است وتعليم اين است كه ذهن متعلم را به معارفي كه دستيابي به آن دشوار است ارشاد كند، نه به معارفي كه بدون تعليم فهميدنش محال باشد.
7- اگر مقصود از تعليم، ياد دادن مطالبي باشد كه ممكن نيست انسان خودش آن را ازقرآن استفاده كند،اين باآياتي كه قرآن را”عربي مبين”معرفي ميكندسازگار نيست.
پاسخ مطلب اول
پاسخ اين مطلب در جواب از تحدي گذشت.
پاسخ مطلب دوم
جواب در پاسخ اجمالي از استدلال به آيات و پاسخ از استدلال به آيه اول قبلاً گذشت.
پاسخ مطلب سوم
حاصل جواب ايشان اين است كه تحدّي به آيات قرآن و به خصوص آيه: “اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ…” اقتضا ميكند كه با تدبّر و بحث، رسيدن به معارف قرآن ممكن باشد لكن در بخش دوم هم از استدلال به تحدي و هم از استناد به آيه شريفه جواب داده شد. در حقيقت ايشان از استدلال به آيه: “وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ” پاسخ نداده است.
كاملاً روشن است كه در اين آيه و همچنين آيه شريفه:”وما أَنْزَلْنا عَلَيْك الْكِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وهُدي ورَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤمِنُونَ”. “تبيين قرآن”به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم اسناد داده شده است،و از آن موضوعيت بيان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فهميده ميشود،پس چگونه ميتوان گفت:براي بيان مطالب قرآن، خود قرآن به تنهايي كافي است، و ما نيازي به بيان حضرت نداريم؟!
چنانكه “خارج كردن از ظلمات به نور”در آيه مباركه: و”هُوَالَّذِي يُنزِّلُ عَلي عَبْدِهِ آيَاتِ بَيِّنَاتٍ لِّيُخْرِجَكم مِّنَ الظلُمَاتِ إِلي النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكمْ لَرَؤوفٌ رَّحِيمٌ”،
(او است آنكه فرستد بر بنده خويش آياتي روشن تا شما را از تاريكيها به سوي روشنايي بيرون كشاند. و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است.) و امثال آن،به آن حضرت نسبت داده شده است،پس آيا ميتوان ادّعا كرد كه قرآن خودش نور است و براي خروج از ظلمات به نور كافي است؟!اگر چنين بودبايستي در آيه خداوند بگويد: «ليخرج الناس من الظلمات» يعني تا مردم از ظلمات به نور خارج شوند. و بفرمايد: «ليبيّن لهم» يعني تا براي مردم روشن شود.
پس كلام تفسير الميزان بااين آيات منافات دارد،چون الغاءخصوصيّت ـ كه خصوص پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مدخليّت در موضوع نداشته باشد ـ
وجهي ندارد. البته ايشان حجيّت روايات را در تفسير فيالجمله پذيرفته است، چون در ذيل آيه شريفه “وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم” گويد: اين آيه دلالت دارد بر حجيت قول رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم در بيان آيات قرآن و تفسير آن، چه آن آياتي كه نسبت به مدلول خود صراحت دارند و چه آنهايي كه ظهور دارند، و چه آنهايي كه متشابهند،وچه آنهايي كه مربوط به اسرار الهي هستند، بيان و تفسير رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم درهمه آنهاحجت است.واينكه بعضي گفتهاند: ” كلام رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم تنها در تفسير متشابهات و آن آياتي كه مربوط به اسرار الهياند حجيت دارد، و اما آن آياتي كه در مدلول خود صريح و يا ظاهرند و احتياج به تفسير ندارند، كلام رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم در آن موارد حجت نيست “، حرف صحيحي نيست، و نبايد به آن اعتنا نمود. اين در خود بيان رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم است و در ملحقات بيان آن جناب كه همان بيانات ائمه هدي عليهم السلام است نيز مطلب از اين قرار است، زيرا به حكم حديث ثقلين، بيان ايشان هم بيان رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم و ملحق به آن است، به خلاف ساير افراد، هر چند صحابه و يا تابعين و يا علماي امت باشند، كلامشان حجت نيست، براي اينكه آيه شريفه شامل آنان نميشود، نصي هم كه بتوان به آن اعتماد نمود و دلالت بر حجيت علي الاطلاق كلام ايشان كند، در كار نيست.
ولي اشكال در اين است كه اوّلاً: ايشان در تعميم اين حجيّت اشكال كرده است و جايي كه مطالب روايات قابل استفاده از خود قرآن نباشد و با ظاهر آيات توافق نداشته باشد آن را حجّت نميداند،چنانكه اخيراً در ضمن مطلب چهارم از مطالب ايشان گذشت. و ثانيا: قائل شدن به حجيّت، منافات با انكار نياز ندارد،و آنچه روايات به صراحت بر آن دلالت دارد، نياز قرآن به تفسير اهلبيت عليهم السلام است كه ايشان صريحا آن را انكار ميكند.
پاسخ مطلب چهارم
اولاً: گاهي براي استظهار از آيات هم ما نيازمند به بيان عترت عليهم السلام هستيم و بدون راهنمايي آنها حتّي فهم ظهور براي ما مشكل است، براي نمونه مراجعه شود به كلام اميرمؤمنان عليهالسلام در پاسخ مدّعي تناقض در قرآن.
و ثانيا: اين كلام با ضرورت مذهب شيعه ـ يعني مقدّم بودن نصّ كلام امام عليه السلام بر ظاهر قرآن ـ سازگار نيست، چنانكه قبلاً گذشت و گفتيم كه تخصيص كتاب و نسخ آن به سنت، بهترين دليل بر بطلان مدّعاي ايشان است.
پاسخ مطلب پنجم
در پاسخ اين مطلب ذكر چند نكته ضروري است:
1- مدّعاي ايشان قابل استثنا نيست، چگونه ممكن است نور نيازمند به روشنايي از غير باشد حتّي در يك مورد؟! قرآني كه بيانگر همه چيز است، چگونه بيانگر خودش نباشد حتّي در يك جا؟!
2- آيا ملتزم ميشويد كه تحدّي و اعجاز قرآن اختصاص به غير تفاصيل احكام و قصص و معاد دارد؟!
3- شما كه در جاي ديگر فرموده ايد،حتّي در احكام شرعي هم با ارجاع متشابهات به محكمات تشابه رفع ميشود!(در تفسير الميزان در ضمن يكي از تقسيمات آيات آمده است: قسم دوم آياتي است مربوط به قوانين اجتماعي و احكام فرعي،و چون مصالح اجتماعي كه احكام ديني بر اساس آن تشريع ميشود وضع ثابتي ندارد و احيانا متغير ميشود، و از سوي ديگر قرآن هم به تدريج نازل شده، قهراً آيات مربوط به قوانين اجتماعي و احكام فرعي دستخوش تشابه و ناسازگاري ميشوند، وقتي به آيات محكم رجوع شود، آن آيات، اين آيات را تفسير نموده، تشابه را از بين ميبرد، آيات محكم تشابه آيات متشابه را، و آيات ناسخ تشابه آيات منسوخ را از بين ميبرد. )
4- به چه دليل آيه شريفه:”وَمَا آتَاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا” (آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد و بپذيريد و عمل كنيد ، و از آنچه نهي كرده خودداري كرده ودست بداريد) مخصوص احكام فرعي است؟چرا عموم و شمول آن شامل بيان ساير آيات متشابه و غير آن نشود؟ چنانكه درآيات الاحكام خدا ما را به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم ارجاع داده،در مورد آيات متشابه هم ـ به حكم آيات و روايات كثيره ـ ما مأموريم كه از اظهار نظر خودداري كرده و به امامان معصوم عليهم السلام رجوع كنيم.
5- آيا به آنچه در نصوص معتبره وارد شده، از تفاصيل قضاياي معاد و قيامت و تصريح به معاد جسماني و… متلزم ميشويد ؟! آيا روايات معتبره وارده در قصص قرآني را ميپذيريد؟! مانند: داستان ابتداي خلقت، مأمور شدن فرشتگان به سجده برحضرت آدم عليه السلام، سكونت حضرت آدم و حوا عليهما السلام در بهشت، خارج شدن آنها پس ازخوردن از شجره و… پس چرا آن را حمل بر تمثيل كرده ايد؟!
پاسخ مطلب ششم
اوّلاً: به ايشان نقض ميشود كه تعليم در مثل آيات الاحكام يعني چه؟ آياچيزي را يادميدهند كه مردم بالاخره ميتوانندبه آن برسند يا نه؟ هر جوابي ایشان دادند، همان جواب در آيات متشابه خواهد بود.
و ثانيا: گاهي تعليم در اموري است كه اگر تعليم نبود ما خودمان نميتوانستيم آن را از آيات درك كنيم،مثلاً اگر بيان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در كيفيّت نماز، روزه و زكات و… نبود ما راهي به درك و فهم آن از خود قرآن نداشتيم. از همين قبيل است معارف آيات متشابه كه تبيين آن فقط شأن پيامبر و اهلبيت عليهم السلام است و اگر بيان آنها نباشد، ديگران از فهم آن عاجزند.
پس مقصود اين نيست كه اصلاً مطلب براي مردم قابل درك نيست كه ايشان ايراد كردهاند: تعليم كه ايجاد طريق و خلق مقصد نيست بلكه مقصود اين است كه در صورتي كه بيان ائمه عليهم السلام نباشد،مردم آنرا درك نميكنند.چنانکه در روايات آمده است: خدا با قرآن، پيامبر و ما را مخاطب قرار داده، لذا كسي جز ما آن را درك نميكند.ویا،مردم در دانش قرآن مشترك نيستند، و به جز راهي كه خدا تعيين كرده، از راه ديگري نميتوانند به آن برسند.
هلاكت و گمراهي مردم در آيات متشابه از اين جهت بود كه حقيقت معناي آن را ندانسته و درك نكردند لذا از پيش خود به تأويل آن پرداخته، و زير بار آن نرفتند كه از اهلبيت عليهم السلام سئوال كنند، بلكه خود را از آنها بي نياز دانستند…
در شب معراج خداي تعالي به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم خطاب فرمود: اي محمّد! آيا خليفه اي براي خويش انتخاب كرده اي كه از جانب تو دين را به مردم برساند و آنچه از كتاب من نميدانند به آنها تعليم كند؟
پاسخ مطلب هفتم:
جواب آن در پاسخ از استدلال به آيه ششم گذشت.
مناقشه در استدلال به آيه سوم
“بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ” (بلكه قرآن آياتي روشن در سينههاي كساني است كه علم ( الهي ) به آنها داده شده) روايات بسياري در اختصاص اين آيه مباركه به آل محمد عليهم السلام وارد شده است كه از آن استفاده ميشود دانش قرآن مخصوص آن بزرگواران است، ولي صاحب تفسير الميزان در استناد به اين آيه شريفه اشكال كرده كه اين معنا در كافي و در بصائر الدرجات به چند طريق روايت شده، و منظور در همه آنها تطبيق كلي بر فرد بارز آن است، به دليل اينكه در روايت بعدي خواهيد ديد كه آيه را منحصر در ائمه ندانسته اند.
در بصائرالدرجات به سند خود از بريد بن معاويه، از امام باقر عليهالسلام روايت كرده كه گفت: من از آن جناب معناي آيه:”بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ” را پرسيدم، فرمود: [أنتم هم، من عسي أن يكونوا؟] شماييد آن كساني كه علم داده شده اند، شما نباشيد، چه كسي ممكن است باشد؟
نقد كلام ايشان
استدلال به آيه تمام است و كلام ايشان هيچ وجهي ندارد؛ زيرا:
1- تعبير “چه كسي ممكن است غير از ما اهلبيت مقصود باشد؟!”كه در بسياري از روايات آمده، به صراحت دلالت بر اختصاص آيه به اهلبيت عليهم السلام دارد و ميفهماند كه هيچ كس جز آنها در اين آيه اراده نشده است.
2- روايت بريد بن معاويه در هر دو چاپ بصائر الدرجات ـ چاپ سنگي و حروفي آن، با آنچه ايشان نقل كرده مطابقت ندارد، زيرا در آن آمده است:
بريد بن معاويه گويد: از حضرت درباره آيه شريفه “بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّنات” سئوال كردم، حضرت فرمود: “إيّانا عني”، يعني: در اين آيه، خدا ما را قصد كرده است.
3- در بصائر الدرجات پس از روايت بريد، روايتي ديگر از ابوبصير نقل كرده كه: “تلي هذه الآية:”بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ”، قال: أنتم هم، قال أبو جعفر: من عسي أن يكونوا”.
ممكن است امر بر ايشان اشتباه شده باشد لذا صدر روايت بريد را همراه با ذيل روايت ابوبصير يك روايت تصور كرده باشد، ولي باز اشكالش اين است كه روايت ابوبصير در بصائرالدرجات تصحيف شده است كه شاهد آن هم قرينه داخلي و هم قرينه خارجي است.
قرينه داخلي: تكرار لفظ “قال” است كه وجهي ندارد. پس “قال ابوجعفر”بعد از “قال انتم هم” معنا ندارد مگر اينكه قائل دوّم غير از قائل اوّل باشد، اوّلي سائل و دوّمي مجيب.
قرينه خارجي: روايات متعدّد از ابوبصير و غير او ـ كه در خود بصائر الدرجات قريب به بيست روايت آورده ـ و در همه آنها آمده است: راوي گويد: عرض كردم “اَلَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ” چه كساني هستند؟ يا ميپرسد: آيا شما هستيد؟ سپس در جواب آمده است: چه كسي ممكن است باشد؟ و يا: چه كسي ممكن است جز ما اهلبيت مقصود باشد؟! و با مراجعه به مصادر به خصوص بصائر الدرجات حقيقت مطلب كاملاً روشن ميشود.
4- در وسائل الشيعه روايتي از بصائرالدرجات آورده كه شباهت تمام با عبارت تفسير الميزان دارد، ولي اگر ايشان روايت را از وسائل آورده باشد، لفظ “غيرنا” از آخر روايت افتاده است، و با وجود اين، لفظ روايت بر خلاف گفته ايشان دلالت دارد.
اشكال ايشان در استدلال به روايات
ايشان بعضي از احاديث را كه مستند مخالفان نظريه استقلال قرآن بوده ذكر و در آن مناقشه نموده است، و ساير نصوص و رواياتي را كه در اين زمينه وارد شده ذكر نفرموده است.
1- روايات ناهيه
يعني رواياتي كه از تفسير به رأي و قول به غير علم و خوض و جدال در قرآن و… نهي كرده است.
در تفسير الميزان پس از نقل برخي از روايات در اين زمينه گويد: اينكه رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: هر كس قرآن را با رأي خود تفسير كند … منظور از رأي، اعتقادي است كه در اثر اجتهاد به دست ميآيد، گاهي هم كلمه رأي بر سخني اطلاق ميشود كه ناشي از هواي نفس و استحسان باشد و به هر حال از آنجا كه كلمه نامبرده درحديث اضافه برضمير(ها) شده،فهميده ميشود كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نخواسته است مسلمانان را درتفسير قرآن از مطلق اجتهاد نهي كند،تالازمهاش اين باشد كه مردم را درتفسير قرآن مأمور به پيروي روايات وارده از خود و از ائمه اهلبيتش عليهم السلام كرده باشد،آن طور كه اهل حديث خيال كرده اند.
بنابر آنچه گفته شد،نهي از تفسير به رأي،نهي از طريقه كشف است نه ازمكشوف، وبه عبارتي ديگر،از اين نهي فرمود كه بخواهند كلام او را مانند كلام غير او بفهمند، هر چند كه اين قسم فهميدن گاهي هم درست از آب درآيد، و حاصل سخن اين شد كه آنچه ازآن نهي شده اين است كه كسي خودرا درتفسير قرآن مستقل بداند، وبه فهم خود اعتماد كند، و به غير خود مراجعه نكند.ولازمه اين روايات اين است كه مفسر همواره از غير خودش استمداد جسته و به ديگران نيز مراجعه كند، و آن ديگران لابد يا عبارتست از ساير آيات قرآن، و يا عبارت است از احاديث وارده در سنت و شق دومی نميتواند باشد، براي اينكه مراجعه به سنت با دستور قرآن و حتي با دستور خود سنت كه فرموده همواره به كتاب خدا رجوع كنيد، و اخبار را بر آن عرضه كنيد، منافات دارد، پس باقي نميماند مگر شق اول، يعني خود قرآن كريم كه در تفسير يك يك آيات بايد به خود قرآن مراجعه نمود.
پس تكلم به رأي پيرامون قرآن، و قول به غير علم كه در روايات گذشته بود، و ضرب بعض القرآن ببعض كه دراين روايات آمد،همه ميخواهنديك چيزرا بفهمانند، و آن اين است كه براي درك معناي قرآن از غير قرآن استمداد نجوييد.
نقد كلام ايشان
خلاصه كلام ايشان این است كه:
1- مقصود از روايات گذشته، نهي از “اجتهاد در قرآن” به طور مطلق نيست، چنانكه اهل حديث تصور كرده اند.
2- كه لازمهاش اكتفا به روايات مأثوره شود.
3- منع از اجتهاد در تفسير و اكتفا به روايات، با آيات قرآن منافات دارد.
4- اين منع با رواياتِ اخذ و تمسك به قرآن و عرض اخبار بر قرآن هم سازگار نيست.
5- مراد از تفسير به رأي، خودسري و استقلال در فهم قرآن است، يعني در تفسير هر آيه، مراجعه به بقيه آياتي كه تناسب با موضوع آن آيه دارد، نشود.
6- نهي از تفسير به رأي، نهي از روش كشف است نه مكشوف.
7- روايات نهي از ضرب القرآن بعضه ببعض، نهي از خلط بين آيات است، مثل آنكه محكم را متشابه و متشابه را محكم بداند.
8- همه روايات ناهيه يك چيز را دنبال ميكند وآن اينكه در تفسير قرآن، استمداد از غير قرآن نبايد كرد.
پاسخ مطلب اول
مقصود از اجتهاد در تفسير قرآن چيست؟ قطعا معلوم است كه مراد ايشان حمل مطلق بر مقيّد و عام بر خاص نيست، چون گذشته از اينكه اين جهت مورد نزاع نيست، خود ايشان در جاي ديگر به اين نكته تصريح كرده است. پس مقصود ايشان اعمال نظر و اجتهاد در فهم آيات متشابه است، كه به طور حتم و يقين اين روايات شامل آن ميشود.
در فهم قرآن ـ مثل بقيه معارف و احكام… ـ اعتمادبر دليلي كه اعتبار آن نزد شارع تمام نباشد جايز نيست، خداي تبارك و تعالي ميفرمايد: “قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللّهِ تَفْتَرُونَ”؟!وفرموده:”وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَك بِهِ عِلْمٌ”.پس اجتهاد در فهم آيات متشابه مثل استعمال قياس در فقه شرعا ممنوع است.و چنانكه گذشت، اين مطلب مورد اتّفاق اصوليّين است، بلكه خود مؤلّف به شهرت آن بين شيعه و سني تصريح كرده است،پس اينكه مكرّرمطلب رابه اهل حديث نسبت داده،هيچ وجهي ندارد.
پاسخ مطلب دوم
لزوم اكتفا به روايات ائمه عليهم السلام مدلول مطابقي احاديث بسياري است، و نيازي به دلالت التزامي اين روايات نيست. گذشته از آنكه نصوص منحصر در اين چند عدد كه ايشان آورده نيست بلكه در مقام، اخبار بسياري وجود دارد كه ظهور يا صراحت در مطلب دارد و گزيده بعضي از آن روايات در بخش اول گذشت.
پاسخ مطلب سوم
در بخش دوم، آياتي كه ايشان بدان استناد كرده بود آمده و پاسخ آن گذشت.
پاسخ مطلب چهارم
رواياتي كه در رجوع به قرآن و عرض اخبار بر آن وارد شده، مخصوص به محكمات است چنانكه قبلا گذشت.
پاسخ مطلب پنجم
مراد از “تفسير به رأي” چنانكه از كلمات اعلام به دست ميآيد: حمل لفظ بر خلاف معناي ظاهر آن؛ حمل لفظ بر يكي از معاني محتمل در آن به سبب راجح بودن آن معنا به نظر قاصر بشري؛ تفسير آيات به اقتضاي آراء و نظرات و قياس و استحسان؛ تفسير آيات به گمان وحدس وتخمين و مانند آن و بيان مقصود خداوند از آيات متشابه از پيش خود و بدون ياد گرفتن از معصومين عليهم السلام است.
بلكه بعضي از بزرگان احتمال دادهاند كه مقصود از تفسير به رأي اين باشد كه به قرآن تمسّك شودبدون مراجعه به اهلبيت عليهم السلام، كه بر مبناي استقلال قرآن در حجيت، كاملاً منطبق است.
نتيجه آنكه تفسير به رأي منحصر در آنچه مؤلّف گفته نيست. امّا اينكه مقصود، نهي از تفسيري است كه در آن همه آيات مناسب موضوع بررسي نشده باشد؛هيچ دليلي بر اين مطلب نيست،با فرض اينكه بحث درمتشابهات است نه محكمات.
پاسخ مطلب ششم
غرض ايشان از “عدم تعلّق نهي به مكشوف” روشن نيست؟ شايد منظور اين باشد كه اگر مفسّر از اين طريقي كه منع شده به مطلبي رسيد،آن مطلب باز بر اوحجّت است و نهي به آن تعلّق نميگيرد، گر چه راه خطا بوده باشد.
اشكال اين كلام اين است كه اولاً: آيا صحيح است كسي بگويد: من ميخواهم علم به حكم شرعي پيدا كنم اگر چه از راه قياس و استحسان باشد؟! پس چنانكه براي رسيدن به حكم شرعي بايستي از طريقي كه خود شارع گفته وارد شويم،همچنين در مقام براي به دست آوردن معاني آيات بايستي فقط از راهي كه صاحب قرآن دستور داده وارد شويم، و شارع براي راههاي ديگر ارزشي قائل نشده است.
و ثانيا: از كجا ميتواند بفهمد كه مطلبي كه به دست آورده مطابق واقع است؟! پس ادله ناهيه از قول به غير علم قطعا شامل حال او ميشود.
پاسخ مطلب هفتم
“خلط بين آيات” از عناوين قصديّه نيست، هنگامي كه كسي بدون مراجعه به اهلبيت عليهم السلام به تفسير قرآن بپردازد ـ بخواهد يا نخواهد ـ بين آيات خلط كرده، و چه بسا ندانسته به تكذيب آيات الهي ميپردازد!
به بيان ديگر: “ابتغاء فتنه” كه در آيه مباركه آمده، همچنان كه ممكن است با اختيار و عمد و التفات از انسان صادر شود، گاهي بر كار مفسّر صدق كرده و كاملاً بر آن منطبق است بدون اينكه خودش به اين قضيّه التفاتي داشته باشد!
پاسخ مطلب هشتم
آيا متفاهم عرفي از “نهي از ضرب القرآن بعضه ببعض” اين است كه: نبايستي در تفسير قرآن از غير قرآن استمداد كرد؟! اين كلام جاي بسي شگفتي است و اصلاً مناسب شأن ايشان نيست!
محقق نائيني گويد: اخبار ناهيه مستفيض بلكه متواتر است ولي بر دو قسم است: نخست رواياتي كه از تفسير به رأي و استحسانهاي مبتني بر ظن وگمان منع كرده؛ ديگراحاديثي كه تكيه برظواهر قرآن بدون مراجعه به اهلبيت عليهم السلام را مردود شمرده است. پس اينكه معناي روايات، آنچه ايشان گفته اند،نيست، مطلبي واضح و روشن است.علاوه براين که ايشان به چندروايت انگشتشمار بسنده كرده است، درحالي كه احاديث در اين زمينه بيشمار است كه بعضي از آنها را دربخش اول مقاله ملاحظه نموديد.
2- مناقشه در استدلال به حديث ثقلين:
ايشان استناد به حديث ثقلين را این گونه بیان می کنند: ممكن است بگوييد از رسولخدا صلي الله عليه وآله و سلم به نقل صحيح رسيده است كه در آخرين خطبهاي كه ايراد كرد فرمود: إني تارك فيكم الثقلين ـ الثقل الأكبر والثقل الأصغر ـ فأمّا الأكبر فكتاب ربي، وأمّا الاصغر فعترتي أهلبيتي فاحفظوني فيهما فلنتضلّوا ما تمسّكتم بهما. و اين سخن را شيعه و سني به طرق متواتره ازجمعيتي بسيار از صحابه رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم از آن جناب نقل كردهاند… و در بعضي از اين طرق عبارت:”لن يفترقا حتي يردا علي الحوض” نيز آمده، و اين حديث دلالت دارد بر اينكه قول اهلبيت عليهم السلام حجت است. پس هر چه درباره قرآن گفته باشند حجت و واجب الاتباع است، و بايد در معناي قرآن تنها به گفته آنان اكتفا كرد،و گرنه لازم ميآيد كه اهلبيت با قرآن نباشند،و از آن جدا محسوب شوند.
سپس در جواب گويد: در پاسخ ميگوييم: عين آن معنايي كه ما قبلا براي پيروي ازبيان رسولاللّه صلي الله عليه وآله وسلم كرديم در اين حديث شريف جاري است. و اين حديث نميخواهد حجيت ظاهر قرآن را باطل نموده وآن را منحصر در ظاهر بيان اهلبيت عليهم السلام كند.
چگونه ممكن است چنين چيزي منظور باشد، با اينكه در متن همين حديث فرموده: قرآن و عترت هرگز از هم جدا نميشوند. و با اين بيان ميخواهد قرآن و عترت را با هم حجت كند. پس اين حديث به ما ميگويد: قرآن بر معاني خود دلالت دارد و معارف الهيه را كشف ميكند و اهلبيت عليهم السلام ما را به طريق اين دلالت هدايت نموده، به سوي اغراض و مقاصد قرآن راهنمايي ميكنند. علاوه بر اينكه نظير رواياتي كه از رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم در دعوت مردم به اخذ قرآن و تدبر در آن و عرضه احاديث بر آن وارد شده، رواياتي هم از ائمه اهلبيت عليهم السلام وارد شده است.
از اين هم كه بگذريم، در گروه بسياري از روايات تفسيري كه از اين خاندان رسيده است، طريقه استدلال به آيهاي براي آيه ديگر، و استشهاد به يك معنا بر معناي ديگر به كار رفته، و اين درست نيست مگر وقتي كه معنا معنايي باشد كه در افق فهم شنونده باشد و ذهن شنونده بتواند مستقلا آن را درك كند. چون از راهي كه برايش تعيين شده (مراجعه به بقيه آيات) براي فهم آن وارد شده است.
اضافه بر اينكه در اين بين،رواياتي ازاهلبيت عليهم السلام رسيده كه به طور صريح دلالت برهمين معنا دارد،نظير روايتي كه صاحب محاسن آن را به سند خود از ابيلبيد بحراني از ابيجعفر عليهالسلام نقل كرده كه در ضمن حديثي فرمود: هر كس خيال كندكه كتاب خدا مبهم است، هم خودش هلاك شده و هم ديگران را هلاك كرده. و قريب به اين مضمون باز در محاسن و احتجاج از همان جناب آمده: وقتي سخني از من ميشنويد همان مطلب را از كتاب خدا بپرسيد.
نقد كلام ايشان
خلاصه كلام ايشان اين است :
1- آنچه در پيروي از بيان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم گذشت در اين حديث نيز جاري است.
2- حديث ثقلين نميخواهد حجيت ظاهر قرآن را باطل نموده و حجت را منحصر در بيان اهلبيت عليهم السلام كند.
3- اين حديث به ما ميگويد: قرآن بر معاني خود دلالت دارد و معارف الهيه را كشف ميكند.واهلبيت عليهم السلام ما را به طريق اين دلالت هدايت مينمايند.
4- دعوت مردم به قرآن و تدبر در آن و عرضه احاديث بر آن از ائمه اهلبيت عليهم السلام نيز وارد شده است. (و قبلا گفته شد كه اين توصيهها وقتي معنا دارد كه تمامي مضامين احاديث را بتوان از قرآن كريم در آورد).
5- در بسياري از روايات تفسيري، استدلال و استشهاد به آيات وجود دارد، پس شنونده ميتوانسته مستقلا آن آيات را درك كند.
6- بعضي از احاديث صريح در اين مدعاست، مثل روايت ابوجعفر عليهالسلام: هر كس خيال كند كتاب خدا مبهم است، هم خودش هلاك شده و هم ديگران را هلاك كرده.
7- و روايت ديگر از آن حضرت: وقتي حديثي از من ميشنويد، همان مطلب را از كتاب خدا بپرسيد.
پاسخ مطلب اول
مقصود ايشان مطالبي است كه در مورد آيه دوم بيان نمود : از آيات تحدي استفاده ميشود كه معارف قرآن قابل دسترسي است، پس معنا ندارد كه فهم قرآن متوقف بر بيان كسي حتي بيان رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم باشد ؛ زيرا اگر بيان حضرت موافق با ظاهر آيه است كه در اين صورت با تدبر به آن معنا ميرسيم و اگر ظاهر آيه آن را نميرساند كه با تحدّي سازگار نيست و قبلاً به تفصيل جواب آن گذشت.
پاسخ مطلب دوم
اوّلاً: اين بحث خروج از محلّ نزاع است، چون بحث در تفسير آيات متشابه است نه حجيّت ظواهر. ثانيا: ـ با صرف نظر از اشكال سابق ـ مستفاد از حديث ثقلين اين است كه براي فهم دين و شريعت بايستي به هر دو مراجعه كرد به نحوي كه قرآن و كلام عترت را كلام واحد دانست، پس چنانكه نميشود بخشي از قرآن را اخذ كرده و بقيه را ناديده گرفت بلكه بايستي قرائن، تخصيص، تقييد و استثناي موجود در بقيه آيات را نيز لحاظ كرد؛ همچنين تمسّك به قرآن بدون رجوع به كلام ائمه عليهم السلام جايز نيست. و اين ابطال حجيّت ظواهر قرآن نيست، بلكه اين وجوب فحص قبل از تمسّك به ظاهر است كه مورد قبول همه علما است. پس اگر ما به قرآن اكتفا نموده و به احاديث اهلبيت عليهم السلام مراجعه نكنيم، تمسّك به يكي از ثقلين كرده و ديگري را رها كردهايم! پس ما در محكمات هم از خاندان پيامبر عليهم السلام بي نياز نيستيم چه رسد به متشابهات؛ چون تخصيص و تقييد بسياري از عمومات و اطلاقات قرآن در روايات آمده است نه در خود قرآن.
پاسخ مطلب سوم
مقصود از اين كلام مطلبي است كه ايشان قبلاً به آن تصريح كرده كه شأن امامان معصوم عليهم السلام فقط اين است كه راهِ يافتن معناي آيات متشابه را ياد دهند، يعني محكماتي كه بيانگر متشابهات است را براي مردم بيان كنند، هر چند مردم خود با تأمّل و تدبّر ميتوانند آن آيات را پيدا كنند، و اين در حقيقت حكم به كفايت قرآن و استغناء از تفسير عترت عليهم السلام است. و پاسخ آن به تفصيل گذشت.
اما عدم افتراق كتاب و عترت عليهم السلام از يكديگر به اين معناست كه اين دو در احكام و معارف و… به منزله متكلم واحد هستند و از يكديگر جدايي ندارند، و قرآن مقام و منزلت و اهميّت و… عترت عليهم السلام را بيان ميكند و آنها معنا و مفهوم و تفسير آيات قرآن را بيان ميكنند. يعني بيانگر قرائن محكمات قرآن ـ مانند قيود و مخصصات آن ـ و روشنگر آيات متشابه، و به تعبير جامع، زبان گوياي قرآن ائمه عليهم السلام هستند.
اين مطلب چقدر با كلام مؤلّف فاصله دارد كه: قرآن بر معاني خود دلالت دارد و معارف الهيه را كشف ميكند و اهلبيت عليهم السلام ما را به طريق اين دلالت هدايت مينمايند…
پاسخ مطلب چهارم و پنجم و ششم و هفتم
پاسخ ها در مطالب قبلی در جواب از استدلال به گروه اول روايات و استدلال به سیره گذشت.
3- مناقشه در استدلال به روايت “نحن الراسخون”در تفسير آيه شريفه: “وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ”روايات متعددي وارد شده كه مقصود از “راسخان” اهلبيت عليهم السلام هستند، ولي در تفسير الميزان استدلال به اين روايات نيز مورد مناقشه واقع شده است به اين بيان كه:
واما اينكه فرمود:ماييم راسخين درعلم…در روايت عياشي ازامام صادق عليهالسلام هم آمده بود كه راسخين در علم همانا آل محمدند ـ و از نظر خوانندگان گذشت ـ و روايات ديگري هم كه دراين باب آمده،همه از باب تطبيق كلي بر مصداق است، همچنان كه روايات قبلي و رواياتي كه ميآيد نيز شاهد بر اين معنا هستند.
نقد كلام ايشان
روايات متعدّد دلالت دارد كه راسخان در علم و دانش در آيه گذشته منحصر در اهلبيت عليهم السلام است. خود ايشان از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه فرمودند:راسخان در علم اختصاص به كساني دارد كه درعلم آنها اختلاف راهي نداشته باشد.و معلوم است كه اين معنا جز بر امامان معصوم عليهم السلام منطبق نيست.
در روايت ديگري از اميرمؤمنان عليهالسلام آمده است : كجا هستند كساني كه گمان ميكنند راسخان در علم آنها هستند نه ما، ادعايي دروغ كه حاكي از ستم آنها بر ما و حسادتشان نسبت به ماست.
علامه حلي رحمه الله بعد از آيه مباركه:”وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ…وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ” فرموده است: خداي تعالي حكم كرده كه دانش تأويل قرآن اختصاص به گروهي دارد كه امتيازشان از ديگران به رسوخ در علم است، و اين وصف در غير معصومان يافت نشود. بعضي از معاصرين اختصاص آيه به آلمحمد عليهم السلام را از مطالب معروف مذهب شيعه دانستهاند كه روايات بسياري بر آن دلالت دارد.
وجه جمع بين روايات
ايشان پس از ذكر حديث ثقلين، جمع بين روايات مختلف را در اين مقام به اينگونه بيان كرده است كه با اين بياني كه (در مورد حديث ثقلين) گذشت، بين دو دسته از روايات جمع ميشود و تناقض ابتدايي آن رفع ميگردد: ابتدا احاديثی كه بیان می کرد، فهميدن معارف قرآن و رسيدن به آن از خود قرآن امري است ممكن، چون معارف قرآني پوشيده از عقول بشر نيست. و دوم رواياتي كه خلاف اين را ميرساند، مانند روايتي كه تفسير عياشي آن را از جابر نقل كرده كه گفت: امام صادق عليهالسلام فرمود: قرآن بطني دارد، و بطن قرآن ظاهري دارد، آنگاه فرمود: اي جابر هيچ چيزي به قدر قرآن از عقول دور نيست، براي اينكه آيه هايي هست كه اولش درباره چيزي، و وسطش درباره چيز ديگر، و آخرش درباره چيزي كه غير از دو مورد اول است نازل شده، و در عين اينكه كلامي است متصل، قابل حمل بر چند معنا است. و اين معنا در عدهاي از روايات وارد شده، مخصوصا جمله : “و هيچ چيز به قدر قرآن از عقول دور نيست…” از شخص رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم هم روايت شده. و از علي عليه السلام آمده كه فرمود: قرآن حمّالي است ذو وجوه، يعني قابل حمل بر معاني بسيار است… تا آخر حديث. پس آنچه در باب تفسير سفارش شده اين است كه مردم قرآن را ازطريقه خودش تفسير كنند، و آن تفسيري كه از آن نهي شده، تفسير از غير طريق است. و اين نيز روشن شد كه طريقه صحيح تفسير اين است كه براي روشن شدن معناي يك آيه از آيات ديگر استمداد شود. و اين كار را تنها كسي ميتواند بكند كه در اثر ممارست در روايات وارده از رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم و از ائمه اهلبيت عليهم السلام، استاد حديث شده،واز اين ناحيه ذوقي به دست آورد،چنين كسي ميتواند دست به كار تفسير بزند. و خدا راهنما است.
نقد كلام ايشان
اوّلاً: از مطالب سابق معلوم شد كه اصلاً در اخبار و احاديث چنين چيزي وجود ندارد كه بشر با عقل ناقص خويش و بدون استمداد از ائمه عليهم السلام بتواند به معارف آيات متشابه دسترسي پيدا كند.
ثانيا: بر فرض كه رواياتي پيدا ميشد كه بر اين مطلب دلالت داشت، به هيچ وجه با احاديثي كه دلالت بر نرسيدن بشر به معارف موجود در آيات متشابه داشت، قابل جمع نبود، و بين اين دو دسته روايت، تنافي و تعارض مستقرّ وجود داشت.
ثالثا: مطلبي كه ايشان گفته اند: آنچه در باب تفسير سفارش شده اين است كه مردم قرآن را از طريقه خودش تفسير كنند، و آن تفسيري كه از آن نهي شده تفسير از غير طريق است. في نفسه صحيح است، و لكن طريقه صحيح تفسير، ياد گرفتن از ائمه معصومين عليهم السلام و روش غلط آن، بقيه راههاست، چنانكه از روايات ظاهر است.
آنچه باعث شگفتي است اين است كه ايشان ـ پس از وجه جمع گذشته در آخر كلام ـ گويد: روشن شد كه طريقه صحيح تفسير اين است كه براي روشن شدن معناي يك آيه، از آيات ديگر استمداد شود. واين كار را تنها كسي ميتواند بكند كه در اثر ممارست در روايات وارده از رسولخدا صلي الله عليه وآله وسلم و از ائمه اهلبيت عليهم السلام، استاد حديث شده، و از اين ناحيه ذوقي به دست آورد، چنين كسي ميتواند دست به كار تفسير بزند.
مگر ايشان نگفته بود كه تحدّي دليل آن است كه معنا ندارد در فهم قرآن حتّي به بيان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم ارجاع داده شود؟ مگر ايشان نميگويد قرآن حتّي در معرض فهم كفّار و ملحدين است، و براي همه قابل رسیدن است؟!
آيا در حاشيه كفايه ـ پس از ذكر آيه:”أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللّه لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كثِيراً” ـ تصريح نكرد كه: اين آيه سرزنش كفار و منافقيني است كه قرآن را از جانب خدا نميدانند. معنا ندارد كه خدا آنها را به بيانات پيامبر و اهلبيت عليهم السلام ارجاع دهد و بگويد: كلام ديگري اختلاف كثير ندارد.
با اين بيان، آيا معقول است كه ما به كفّار بگوييم: اگر ميخواهيد اعجاز قرآن را بفهميد بايستي در روايات ممارست داشته باشيد تا به حقّانيّت آن پي ببريد؟!
روايات مختلف در مقام و جمع بين آنها
ظاهرا رواياتي كه در اين زمينه وجود دارد بر چند گروه تقسيم ميشود:
1- رواياتي كه امر به تدبّر در قرآن، رجوع به آن و عرض روايات بر آن ميكند.
2- رواياتي كه نهي ميكند از تفسير بدون علم، تفسير به رأي، ضرب آيات به يكديگر و جدال و خوض در آيات.
3- رواياتي كه میگويد عقل بشر از درك قرآن و رسيدن به تفسير آن ناتوان است، مردم از فهم آيات عاجزند چون قرآن به”إيّاك أعني و اسمعي يا جارة” نازل شده.
4- رواياتي كه دستور به رها كردن متشابهات داده و ايمان اجمالي در آن را كافي دانسته، و غرض از آوردن آن در قرآن را چنين بيان كرده كه خداوند خواسته مردم مجبور باشند از ائمه عليهم السلام معناي آن را استفاده كنند.
5- رواياتي كه گويد: قرآن (هر چند تبيان كلّ شيء است ولي) نياز به بيان دارد، و خدا براي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم وآن حضرت براي اهلبيت عليهم السلام آن را بيان فرموده است، و قيّم و مترجم و گوينده از طرف قرآن، جز عترت عليهم السلام نميتواند باشد.
6- رواياتي كه دلالت دارد بر اينكه گروه خاصّي اهل قرآن، مخاطب به آن، و اهل ذكر هستند كه كسي جز آنها احاطه به تفسير قرآن نداشته و نميتواند آن را براي مردم بيان كند، و اين دانش لازمه امامت است.
7- رواياتي كه می گويد بر همه لازم است در تفسير قرآن، و فهم آيات آن فقط به امامان معصوم عليهم السلام مراجعه كنند؛چون فقط آنها اهل ذكر ـ كه خدا دستور به سئوال از آنها داده ـ هستند و خدا به واسطه آنها مردم را از همه بينياز كرده، و كسي كه قرآن را از غير آنها بياموزد هلاك شده است.
جمع بين روايات به اين است كه:
گروه اوّل از روايات مخصوص محكمات قرآن است، و آيات متشابه جز با تفسير اهلبيت عليهم السلام قابل درك نيست، در مورد ظواهر هم به جهت فحص از قرائن ـ مقيّدات و مخصّصات ـ مراجعه به امامان معصوم عليهم السّلام لازم است.
منبع : http://sematmag.com/index.php
باسلام وادب
عالی بود.بسیارمفیدواقع شد.سپاسگزارم