ج۲ ص۲۵٫
متن حدیث:وَ قَالَ مُقَاتِلُ بْنُ سُلَیْمَانَ وَجَدْتُ فِی الْإِنْجِیلِ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ لِعِیسَى (ع) عَظِّمِ الْعُلَمَاءَ وَ اعْرِفْ فَضْلَهُمْ فَإِنِّی فَضَّلْتُهُمْ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِی إِلَّا النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ کَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْکَوَاکِبِ وَ کَفَضْلِ الْآخِرَهِ عَلَى الدُّنْیَا وَ کَفَضْلِی عَلَى کُلِّ شَیْءٍ
علامه مجلسی(ره) در این جا سخن ندارد و نقد علامه طباطبائی(ره) بر پیام حدیث است. و باید گفت اساساً سخن کسی بنام مقاتل بن سلیمان، حدیث نیست و نباید در ردیف حدیث ها شماره گذاری می شد. ظاهراً یک اشتباه چاپی رخ داده است.
مجلسی(ره) سخنان و باورهای شخصیت ها و نحله های زیادی را در بحار آورده، لیکن آن ها را حدیث ندانسته است.
متن سخن علامه طباطبائی(ره):الجمله و إن امکن توجیهها بتکلف لکنها مماتوهن الروایه اشد الوهن فان ظاهر معنىالتشبیه لایرجع إلى محصل.
ترجمه حدیث (سخن شخصی مقاتل): مقاتل بن سلیمان می گوید: در انجیل یافتم که خداوند به عیسی علیه السلام می گوید: علما را بزرگ دار، و برتری آنان را بشناس زیرا من آنان را به جمیع آفریده هایم برتری داده ام مگر انبیاء و مرسلین، مانند برتری خورشید بر کوکب ها. و مانند برتری آخرت بر دنیا، و مانند برتری خودم به هر چیز.
ترجمه فرمایش علامه طباطبائی(ره): این جمله (اخیر: مانند برتری خودم بر هر چیز) گرچه می توان آن را با تکلّف توجیه کرد، لیکن از چیزهائی است که خود روایت را شدیداً سست می کند. زیرا ظاهرش معنی تشبیه را در بر دارد که (با تکلف و توجیه نیز) به جائی نمی رسد.
شرح: (حیف است اگر از این سخن کوتاه علامه بهره کافی نبریم) در این روایت، برتری علما بر اشخاص دیگر، به برتری خداوند بر اشیاء دیگر تشبیه شده است.
علامه این تشبیه را دلیل وهن روایت می داند. زیرا خداوند «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد» و «لیس کمثله شیئ» است و هر کس خدا را به چیزی تشبیه کند- تشبیه بوجه من الوجوه- او موحّد نیست و توحیدش نادرست و او خدا را نشناخته است.
و مهم تر این که در این روایت فقط برتری خداوند، مورد تشبیه قرار گرفته نه خود خدا. با این همه علامه(ره) نه تنها آن را نمی پذیرد بل که این جملۀ واحد را دلیل وهن حدیث می داند. تنزیه خداوند از هر موجود (هم در ذات و هم در صفات) ضرورت دارد و تشبیه نقیض تنزیه است. علامه در این جمله کوچک به دو «تشبیه» توجه دارد (لذا می فرماید: تکلّف و توجیه به جائی نمی رسد):
۱- «الله افضل من کلّ شیئ»: خدا بر هر چیز برتری دارد.
در این سخن خداوند با اشیاء دیگر در مقام مقایسه قرار گرفته و به برتری خداوند اذعان شده است. در حالی که مقایسه بدون تشبیه، امکان ندارد.
همان طور که مردی در حضور امام صادق(ع) گفت: الله اکبر. امام فرمود: خدا بزرگ تر است از چه چیزی؟ گفت: از همه چیز. امام فرمود: در این صورت خدا را محدود می کنی. بگو: «الله اکبر من ان یوصف»: خداوند بزرگ تر است از این که قابل وصف باشد.
زیرا اولاً: وقتی پای مقایسه به میان می آید، بزرگی باری تعالی در خط «نسبیت» قرار می گیرد. در حالی که خداوند مطلق است.
ثانیاً: بزرگی و کوچکی مخلوقات «کمّ» است، کمّ و کمّیّت بر خالق جهان راه ندارد، مقایسه میان خالق و مخلوق هر دو را مشمول کمّ می کند. و هر چیزی که مشمول کمّ شود، محدود است.
ثالثاً: در مقام مقایسه، صفتی که مورد مقایسه قرار می گیرد (مانند بزرگی و افضلیت) در هر دو طرف مقایسه، یک سنخ واحد تلقّی می شود. در حالی که صفات باری تعالی عین ذاتش است و صفات مخلوقات غیر از ذات شان است. پس در این جمله مذکور، تشبیه صفات هم هست.
به بیان دیگر: هر موصوف غیر از صفت است و بالعکس. پس هر موصوف، مرکب از خودش و صفتش می شود، و هر مرکبی محدود است[۱].
همین طور است «مقایسه»؛ مقایسۀ دو چیز برای این است که صفات یک چیز از چیز دیگر مشخص شود. الفاظی از قبیل «اکبر»، «افضل» وصف و صفت هستند، و هر صفتی دلیل ترکیب موصوف خود، است. و هر مرکّب از اجزاء تشکیل می یابد. و هر جزء، جزء نمی شود مگر محدود باشد، پس هر موصوفی محدود است.
در خطبه اول نهج البلاغه می فرماید خداوند به هیچ وصفی موصوف نیست. همان طور که در این حدیث نیز آمده است. همه اوصافی که برای خدا اثبات می کنیم در واقع «سلب» است: خداوند عالم است یعنی به ساحت متعال او جهل راه ندارد[۲]. خداوند قادر است، یعنی به ساحت مقدس او عجز راه ندارد. و همچنین….
۲- مقایسۀ «برتری علما بر دیگران» با «برتری خداوند نسبت به دیگر اشیاء».
مراد علامه طباطبائی(ره) این است: اگر مقایسه را در این مورد دوم با تکلّف و مسامحه توجیه کنیم، در مورد اول هیچ توجیهی به جائی نمی رسد.
ولذا در قرآن تعبیراتی از قبیل: الله اکبر من کلّ شیئ، الله افضل من کل شیئ، اَقدر من کلّ شیئ و… نیامده است.
و نیز خداوند متعال با هیچ چیز دیگر مقایسه نشده است.
تبصره: در آیه ۵۹ سوره نمل، می فرماید: «آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ»: خداوند سزاوار است یا آن چه شریک قرار می دهند؟-؟
در چند آیه بعدی باز لفظ «اَمّن» تکرار شده.
نه ذات خداوند متعال با بُت ها مقایسه شده و نه مقایسۀ صفاتی در میان است. بل می فرماید: برای عبادت و بندگی، خداوند سزاوار است یا بت ها؟-؟ پرستش خداوند بهتر است یا پرستش بت ها؟-؟ پرستش خداوند، حق است یا پرستش بت ها؟-؟ دو نوع پرستش با همدیگر مقایسه می شوند که هر دو فعل انسان هستند.
و آن روی سکّۀ سخن: آیا مقام الوهیت و معبودیت، سزاوار خداوند است یا سزاوار بت ها؟-؟ که سلب مقام الوهیت و معبودیت از بت ها است، نه مقایسه دو مقام یا دو صفت.
علامه طباطبائی(ره) از محی الدین متنفّر است: حساسیتی که علامه در این کلامش نسبت به تشبیه نشان می دهد، نظر او را دربارۀ افرادی مانند محی الدین که نه تنها به تشبیه معتقد هستند بل باور به تشبیه را واجب و ضروری می دانند، روشن می کند. علامه با همین بیانش، هم خدا شناسی محی الدین را ردّ می کند و هم خدائی که در نظر اوست را نمی پذیرد و در نتیجه دین محی الدین را مردود می داند تا چه رسد به فروعات باورهای او.
محی الدین در «فصّ نوحی» از کتاب فصوص، با تاکید و اصرار می گوید اگر خدا را تنزیه کنید و تشبیه نکنید خدا را نشناخته اید، تنزیه و تشبیه باید همیشه با هم باشند. می گوید «والمنّزِه جاهل». مشروح این موضوع را در جلد دوم «محی الدین در آئینۀ فصوص» آورده ام.
طلبۀ جوانی با عنوان رئیس دفتر آثار علامه طباطبائی، در تلویزیون، می گفت: علامه بشدت محی الدین را ردّ می کرد هیچ خوشش از او نمی آمد: روزی در حضورش گفته شد که آن چه محی الدین درباره شیعه گفته (مثلاً گفته است شیعیان را در شکل خوک و خرس دیده است) از باب تقیه است. علامه در جواب فرمود: محی الدین و تقیّه!؟!
در همان جلد دوم «محی الدین در آئینۀ فصوص» با ۲۱ دلیل توضیح داده ام که محی الدین مسیحی اسپانیائی و جاسوس جاده صافکن جنگ های اندلس، جنگ های صلیبی و حملۀ مغول (هر سه) بوده است و با بافته هائی بنام عرفان، اساس و ریشه اسلام را تحریف کرده است.
اما شاگرد علامه که امروز خود را در حوزه جانشین او می داند، هنوز هم در درس تفسیرش مبانی محی الدین را ترویج می دهد:
محی الدین در مقام استدلال بر این که باید خدا را تشبیه کرد، می گوید: اگر دو چیز را از همدیگر تفکیک کنید هر دو محدود می شوند، مثلاً اگر بگوئید «سنگ درخت نیست» سنگ را به «درخت نبودن» و «درخت را به سنگ نبودن» محدود کرده اید. همین طور است اگر بگوئید: «خدا سنگ نیست» یا «خدا درخت نیست»، خدا را محدود کرده اید و این درست نیست. پس باید بگوئید همه چیز خدا است. در حالی که این قاعده درباره مخلوقات که موجودات زمانمند و مکانمند هستند، درست است، اما درباره خداوند متعال، قضیه برعکس است اگر این قاعده درباره خدا جاری شود خدا مکانمند و زمانمند می شود. و تعالی الله عن ذلک.
سخن محی الدین مصداق مغالطه است؛ برای فرار از حدّ و محدودیت، باید همه حدّها و محدودها را خدا بدانیم!!! (شرح بیش تر در همان کتاب). زمانی برخی ها به محض شنیدن نام محی الدین می گفتند: امام خمینی(قدس سره) محی الدین را تأیید کرده و نباید سخنی دربارۀ او گفته شود. در آن وقت در مقدمه کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه» و مقدمه «محی الدین در آئینۀ فصوص»، توضیح دادم که اینان مراد امام را به خوبی دریافت نکرده اند.
و در مقاله «پاسخ به پنج پرسش ایمیلی- بخش توحید و خدا شناسی»، عین کلام امام را آورده ام که با بیان محکم و شدید، محی الدین را ردّ کرده است[۳] بیان کاملاً نصّ و روشن که به هیچ وجه قابل تأویل نیست.
شاگرد علامه طباطبائی: شاگرد علامه به جای این که راه علامه را برود، همین راه محی الدین را می رود؛ در یکی از آثار چاپ شده اش می گوید: خداوند در همه جا هست، هیچ جائی، نیست مگر خداوند در آن جا هست، پس مجالی برای غیر خدا نیست.
این حضرت توجه ندارد که ابتدا خدا را مکانمند می کند سپس نتیجه می گیرد که خداوند همه جا وحتی درون هر ذره و خود هر ذرّه را اشغال کرده و جائی برای دیگر اشیاء نیست، پس هر چه هست همه خدا هستند.
و توجه ندارد که خداوند مکانمند نیست او خالق مکان است، در همه جا هست و هیچ جائی را نیز اشغال نمی کند تا جائی برای اشیاء دیگر نماند.
همین آقا (در رادیو معارف، ۴/۹/۱۳۸۸ ساعت ۵/۲۲) حدیث زیر را چنین معنی کرد:
متن حدیث: «عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع)قَالَ قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَقَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَیِّ شَیْءٍ فَقَالَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع)حَدَّدْتَهُ فَقَالَ الرَّجُلُ کَیْفَ أَقُولُ قَالَ قُلْ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف»[۴]: مردی در حضور امام صادق(ع) گفت: الله اکبر. امام فرمود: خداوند از چه چیزی بزرگ تر است؟ گفت از هر چیز. امام فرمود با این سخن خدا را محدود کردی. مرد گفت: پس چه بگویم؟ فرمود بگو: خدا بزرگ تر است از این که قابل توصیف باشد.
حضرت استاد می فرمود: وقتی که شما خدا را در یک طرف و اشیاء را در یک طرف دیگر قرار می دهید و می گوئید این از آن بزرگ تر است، خدا را محدود می کنید.
دقیقاً همان سخن محی الدین.
استاد توجه ندارد که مراد از «تحدید» در این حدیث تحدیدی است که از «تشبیه» ناشی می شود. همان تشبیه که علامه طباطبائی(ره) در جمله اخیر روایت پیشین آن را ردّ کرد.
آن مرد برای خداوند صفتی را اثبات کرد: «اکبر من کل شیئ». هر موصوف، مرکب است و هر مرکب مخلوق اجزاء خود است و هر جزء محدود است (وگرنه جزء نمی شد) پس می شود هم مخلوق و هم محدود.
اما جناب استاد توجه نفرموده و حکم می کند که مراد امام(ع) این است که: خدا را در یک طرف و مخلوقات را در طرف دیگر نگذارید چون در این صورت خدا محدود می شود به همان طرفی که در نظر دارید.
نمی دانم چرا ایشان همیشه مسائل را با «مکان» و «مکانمندی» تصور می کنند؟!
آن گاه ادامه می دهد: ما این قبیل مسائل (یعنی صدرویات) را از همین حدیث ها، استنباط می کنیم، همان طور که (در علم اصول فقه) از یک جملۀ «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ بِالشَّک» پنجاه- شصت کتاب در «استصحاب» تدوین شده است.
استاد محترم با این بیان به نظر خودش به چند پرسش اساسی، جواب می دهد:
۱- چرا قرآن و احادیث اهل بیت(ع) را وانهاده و به ارسطوئیات و بودائیات می پردازید؟
می گوید: ما آئین مان را از این گونه حدیث ها به دست می آوریم.
اولاً: حضرات هیچ حدیث صحیحی برای آن همه باورهای اصولی و فرعی شان ندارند، هر چه به عنوان حدیث می آورند همگی یا جعل محض است و یا با تکلّف شدید (بل تحریف معنی) حدیث را معنی می کنند. بهترین و قوی ترین حدیث که حضرت استاد یافته (و همگی محتوا و پیام آن را می پذیریم) همین حدیث در کافی، است که در سندش «ارسال» هست: «عمّن ذکره».
ثانیاً: معنی همین حدیث را نیز دریافت نفرموده است.
۲- چرا شما با یکی دو حدیث این همه اصول دین و مسائل مربوط به آن را، بر طبق ارسطوئیات و یونانیات، وارونه تنظیم می کنید؟
می گوید: وقتی که بتوانیم از یک حدیث «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ بِالشَّک» محتوای پنجاه- شصت جلد مطلب درباره استصحاب در بیاوریم پس می توانیم از یکی دو حدیث این همه اصول عقاید و مسائل مربوطه را در بیاوریم و بگوئیم همه چیز خداست.
اولاً: گفته شد که حضرات حتی یک حدیث نصّ و سالم برای این همه مسائل اصولی و دامنه گسترده آن ها، ندارند. در سرتاسر اسفار بگردید چند حدیث به کار رفته؟ و در آن میان چه تعداد از آن ها صحیح است یا سالم و بی عیب است؟ یا نیازمند هزار تکلّف در تاویل، نیست؟
ثانیاً: اصل و اساس قوّت و صحت و کاربرد حدیث «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ بِالشَّک» به حدّی است که اگر بر فرض حدیث هم نبود، باز پایه و اساس زندگی هر انسان است حتی پایه و اساس کلاغ ها هم هست تا چه رسد به انسان عاقل. اگر کلاغ از لانه خودش برای طعمه به جای دور رود هنگام برگشت اگر در بقاء و عدم بقای لانه اش شک کند، استصحاب می کند که لانه سرجای خود هست و به طرف آن می رود.
یعنی استصحاب در امور زندگی بشر یک امر مسلّم و مورد عمل همۀ عقلای جهان در طول تاریخ جهان بوده است. حدیث آمده این اصل مسلّم را در تشریعیات نیز حاکم کرده است و سزاوار است به وسعت زندگی عینی عقلا، در شریعت نیز گسترش یابد.
ثالثاًً: چه کسی از ما خواسته است که این همه به علم اصول فقه، گسترش بدهیم؟ امام خمینی قدس سره که خود یک فقیه فحل اصولی است در کتاب رسائل خودش، می فرماید علم اصول به عنوان یک علم هدف نیست، ابزار است و نباید بیش از حد گسترش یابد.
رابعاً: اگر درباره استصحاب هزاران جلد کتاب هم نوشته باشیم باز فقط درباره یک قاعدۀ واحد است در کنار آن همه قواعد اصول فقه و قواعد فقهیه.
اما آن چه حضرات آورده اند یک دین گسترده است با همۀ اصول دینش و مسائل مربوطه به آن حتی جزئیات زندگی در منزل که «تدبیر امور منزل» نامیده اند.
رابعاً: حدیث استصحاب با هیچ آیه ای از قرآن و با هزاران حدیث دیگر، هیچ تناقض و تضادی ندارد. اما حضرات با سرتاسر قرآن و همۀ احادیث در تضاد هستند بل در تناقض.
خامساً: و بالاخره چه کسی در این جهان یافت می شود که نداند همه چیز حضرات، ارسطوئیات و بودائیات است-؟ مگر این واقعیت بزرگ قابل انکار است؟
____________________________________
[۱] این موضوع در مباحث آینده بیش تر روشن خواهد شد
[۲] کافی، ج۱ ص۱۱۴ تا ۱۱۸، باب «حدوث الاسماء» و باب «معانی الاسماء و اشتقاقها» به ویژه حدیث شماره ۷ همین باب اخیر
[۳] سایت بینش نو- بخش مقالات- پاسخ به پنج پرسش ایمیلی- توحید و خدا شناسی
[۴] کافی، ج۱ ص۱۱۷، کتاب التوحید، باب «معانی الاسماء»ح۸
___________________________________
مقدمه
دو اندیشۀ بزرگ و دو اندیشمند بزرگ در مسائلی با همدیگر تلاقی کرده اند، تلاقی گزینشی که تنها ملاقات های متعارض و در مواردی متناقض، با هم داشته اند؛ همه چیز در میان شان به بحث نیامده، تنها نکات مهم و دقیق و مسائل اساسی (که حتی می توان گفت سرنوشت علوم ما را تعیین می کنند) چالش میان این دو بزرگوار، بوده است.
دریغ اسف بار است اگر نکوشیم هر چه بیش تر از این برخورد دو اندیشه بزرگ بهره مند شویم.
نحن معاشرالطّلبه، بخوبی می دانیم که بهره جوئی از این گونه مباحثات طلبگی تکلیف ما است و پیش از آن، فطرت دانشجوئی و دانش طلبی ایجاب می کند که در حضور دانشمندان و اندیشمندان باشیم. و گرنه، با تکرار مکررات در سطوح پائین و راضی شدن به مطالب پیش پا افتاده، آن هم در جهان امروزی، غیر از اتلاف عمر، چیزی نیست.
خواستم در این عرصه، راهی برای طلاب جوان باز کرده باشم، راهی که گوئی تا کنون با یک تابلوی عبور ممنوع، به طور اعلام نشده مسدود شده است و سال هاست از این گنجینه که به دست دو متفکر بزرگ فراهم شده، چنان که باید استفاده نشده است.
این واقعیت را نمی توان انکار کرد که «شخصیت زدگی» یکی از آسیب های فکری ما است و گاهی به حدّ هراس از شخصیت بزرگان نیز می رسد. در حالی که خود بزرگان آثارشان را برای همین هراسمندان نوشته اند، نه برای فرشتگان.
می گویند: علامه طباطبائی سه مجلد[۱] از بحار را تصحیح کرده است.
اما به خوبی روشن است که مرحوم طباطبائی هرگز در صدد تصحیح نسخه های خطی یا چاپ پیشین نبوده است. کاری که او انجام داده «نقد» است نه تصحیح. بدیهی است؛ همزمان به تدوین تفسیر وزین المیزان مشغول بود، که اساساً وقتی برای تصحیح به معنی اصطلاحی نداشت و ثانیاً بهترین رویّه را انتخاب کرده که آن چه می نگارد مطالب مهم و اساسی باشد.
طباطبائی(ره) از آغاز بحار، تا آخر باب «اثبات الحشر و کیفیته» پیش رفته که در چاپ جدید تا صفحه ۵۳ جلد هفتم، می باشد.
بنابراین، تلاقی این دو اندیشه بزرگ، در حساس ترین اصول، مبانی، و مسائل است از قبیل: علم و ماهیت علم، توحید، چگونگی آغاز آفرینش، پدیدۀ اولیّۀ کائنات، قضا و قدر، جبر و اختیار، جبر و تفویض و امرٌ بین امرین، عدل الهی، و معاد، است؛ اصول و مسائلی که اولاً در تاریخ شیعه کمتر، (یعنی نه در حد چنان که باید) به آن پرداخته شده است. اصول و مسائلی که همیشه ایجاب می کرده و می کند که بیش تر به آن ها پرداخته شود، به ویژه در عصر ما. باید تا جائی به آن بپردازیم که مانند علم فقه پرورانیده شود. و از گذشتگان مان متشکر و ممنون باشیم که با همۀ گرفتاری ها و تضییقات که در طول تاریخ سیاسی جامعه مسلمانان، با آن مواجه بودند، این همه کار برای ما و مکتب ما کرده اند. عقل و نیز خود مکتب حکم می کند که این اصول و مسائل مربوطۀ شان، واجب تر و ضروری تر از فقه هستند. و آن چه تا امروز کار شده اگر برای پیشینیان کافی بوده (که نبوده) برای ما امروزیان هرگز کافی نیست. و هیچ علمی هرگز به خط «بس» نخواهد رسید.
علامه طباطبائی در ۹۲ مورد پاورقی زده و حاشیه نوشته است؛ یکی دو مورد آن، توضیحی است که دربارۀ حدیث، داده است و در سه چهار مورد نیز مخاطبش بزرگانی مانند شیخ صدوق(ره) و شیخ مفید(ره) و سید مرتضی(ره) است، بقیه همگی نقد است بر نظریه های علامه مجلسی. نقدهای جانانه و باصطلاح مرد افکن، که نیازمند دقّت و بررسی جانانه است بدون تعارف و بدون شخصیت زدگی. همان طور که خواستۀ خود این بزرگان که نامشان را بردم، چنین است.
هر کدام از ۹۲ مورد را یک «مبحث» قرار دادم که از شماره ۱ شروع شده و در مبحث شماره ۹۲ به پایان می رسد. گاهی مطالب برخی از مبحث ها، از ناحیه خود هر دو بزرگوار و گاهی از ناحیۀ یکی، به مبحث دیگر حواله شده که آن را با شماره مبحث معین کرده ام. گاهی نیز خودم میان دو مبحث رابطه بر قرار کرده ام.
در آغاز این کار، برای حفظ دامنۀ مطلب، با خودم تعهد کردم که دیگر آثار هر دو بزرگوار را به دایرۀ بحث دخالت ندهم تا موجبات پراکندگی ذهن مخاطب، فراهم نشود و تمرکز فکری محققین جوان دچار تزلزل نگردد.
سعی کرده ام با خلاصه ترین بیان، مطالب را به پایان ببرم. جریان سخن در دو سه مبحث اندکی طولانی شده است. این به خاطر آن است که آن ها نسبت به مبحث های دیگر نقش مبنائی دارند و دیگر مباحث به آن ها عطف می شوند.
بدیهی است بندۀ حقیر که این مسؤلیت را به عهده گرفته ام اجازه دارم که از خواننده محترم توقع داشته باشم:
۱- با مطالعه چند سطر، حتی با مطالعه چند مبحث، به داوری ننشیند. زیرا هم مسائل مهم، بزرگ، اساسی و پیچیده، مطرح است و هم اکثر مباحث بل همۀ مبحث ها به همدیگر کاملاً مربوط هستند.
۲- فراموش نشود که آن چه خدا، رسول(ص) و ائمّه طاهرین(ع) و نیز خود همین بزرگان برای ما معیار قرار داده اند، فقط «دلیل» است و بس. و غیر از دلیل هیچ چیزی معیار نیست.
۳- توقع دارم خواننده توجه فرماید که بنده هر بحثی که کرده ام، فلسفی است نه کلامی، مگر در موارد اندکی که موضوع مبحث، از دایرۀ کلام خارج نمی شود.
همان طور که خواننده محترم با مطالعه این کتاب خواهد دید: آن چه عدّه ای مرحوم مجلسی را «متکلّم محض» می دانند سخت در اشتباه هستند. او اگر محدّث یا متکلّم است در شناخت فلسفۀ ارسطوئی و نیز در بینش طبیعیّون و دهریون، نیز کاملاً متخصص است.
این واقعیت را در سیر رفتاری علامه طباطبائی نسبت به علامه مجلسی، مشاهده می کنیم؛ سبک و سیرش در آغاز تا حدود ی با نوعی کم لطفی نسبت به مجلسی همراه است به طوری که در یکی از مبحث ها بی تعارف گفته ام: علامه طباطبائی، علامه مجلسی را دستکم می گیرد. به تدریج این سیر عوض می شود و در اواخر می بینیم که دربارۀ او اصطلاح «قدس سرّه» را می آورد.
درست است: علامه طباطبائی را در حدّ وظیفه مان می شناسیم، اما علامه مجلسی را باید از نو شناخت.
مرتضی رضوی.
۳۰/۱/۱۴۲۱ هـ، ق.
۲۶/۱۰/۱۳۸۸ هـ، ش.
____________________________
[۱] مراد سه مجلد با تقطیع خود علامه مجلسی است نه تقطیع چاپ جدید
منبع: سایت بینش نو – نقد های علامه طباطبائی برعلامه مجلسی=نوشته آیت الله مرتضی رضوی