سوالاتی کلامی از محضر آیت الله العظمی صافی(دامت برکاته)
س۱٫ پیرامون شیخیه و برخی عقائد باطل آنها
ج. نامه جنابعالی در وقتی رسید که مجال اطاله کلام ندارم اجمالاً برای اینکه بطور استعجال و اجمال پاسخ سئوالات را عرض کرده باشم به مقداری که توفیق مساعدت نماید اکتفا مینمایم.
اولاً واقع و حقیقت این است که تعجب کردم که پس از این مدت طولانی که از پیدایش شیخیه و شیخ احمد و سید کاظم و انشعاباتی که در این گروه پیدا شده و با این همه رسالهها و کتابهائی که پیرامون آنها و در ردّ عقاید آنها نوشته شده و بطلان امر آنها مکشوف گردیده است باز هم شخص فاضلی از صحت و فساد عقائد این فرقه پرسش نماید و از اجماع علماء و محدثین بر فساد آرای باطل آنها و بی سابقه بودن آن در بین شیعه مطلع نباشد.
مثل عقیده به وجودعالم کامل منحصر بفرد(غیر از وجود مبارک امام حی موجود دراین عالم حضرت حجه بن الحسن العسکری امام دوازدهم علیه الصلاه والسلام) که جمیع علما و فقهاء موظف باشند از آن عالم منحصر به فرد حکایت و روایت کنند و در برابر او حق اجتهاد و تکلم نداشته باشند.
و ثانیاً بدون اینکه در اینجا بخواهیم به بیان معایب این گروه و زیانهائی که افکار و آرای عجیبه و غریبه و در بعض موارد نامفهوم و مضحک آنها برای اسلام و مسلمین داشته بپردازیم و یا در انگیزههای سران آنها و کسانی که مستقیم و یا غیر مستقیم به این فرقه تراشی کمک کرده و آنرا تشویق نمودهاند سخن بگوئیم و یا فساد عقایدی را که به آنها در مثل معراج و معاد نسبت داده شده که با ضرورت اسلام یا ضرورت تشیع مخالف است مطرح کنیم، یا ازعقاید غلوآمیز آنها و اینکه این مؤمن کامل چگونه شد که در خانواده خوانین قجر قرار گرفت سئوال کنیم، یا عقیدهای را که به شیخ احمد در انکار حیات حضرت بقیه الله ارواح العالمین له الفدا نسبت داده شده که در رساله رشتیه خود ( جوامع الکلم ص ۱۰۳) به فوت آن حضرت روحیفداه تصریح نموده است، و در نهایت عدم خلو زمان را از امام معصوم برخلاف نصوص صریحه و عقیده صحیحه شیعه امامیه انکار کرده است به مریدانش که بسا بسیاری از آنها چنین عقیده فاسده را نداشته باشند نسبت دهیم چون هر چه از این مقولهها درباره این فرقه بگوئیم تجدید مطلب است و با آنچه بزرگان و اعلام شیعه پیرامون این گروه نوشته و فرمودهاند بقدر کافی حجت بر آنها که گرایشی به اینها نداشته باشند تمام است مضافاً بر اینکه دور این مسلک رو به زوال و پایان است و امکان اینکه بتوانند در حال یا آینده در اذهان مردم (مگر افرد بسیار ساده و بیاطلاع از معارف اصلیه تشیع) زمینه نفوذ داشته باشند بسیار کم یا منتفی است.
علی هذا فقط در پاسخ جنابعالی عرض میکنیم که براین ادعاء رکن رابع یا مومن یا ناطق کامل اگر چه مدعی آن از همه آن نسبتها مبرّا باشد و در سائر عقایدش مستقیم و در خط اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام باشد هیچ دلیلی از قرآن کریم و احادیث معتبره وجود ندارد و بدعت مسلم است و مدّعی آن مبدع است.
راه راست همان است که در عصر غیبت کبری و قبل از آن، علمای بزرگ و حمله علوم و احادیث امثال کلینی و صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسی و محقق و علامه و شهیدین و وحید بهبهانی و بحرالعلوم و کاشف الغطاء وصاحب جواهر و شیخ انصاری و میرزای شیرازی و آیت الله بروجردی قدس سرهم و صدها و هزارها حاملان علوم و معارف اهل بیت طی کرده که بر هر مجتهدی واجب است که به اجتهاد خود عمل نماید و تبعیت و تقلید از اجتهاد هیچ مجتهدی و لو بلغ فی العلم ما بلغ بر مجتهد دیگر جایز نیست.
و حدیث بصائر الدرجات که به آن اشاره فرمودهاید با صرف نظر از ضعف سند آن و اینکه مثل علامه مجلسیرحمهالله متن آن را چنین توصیف میفرماید: (والخبر لا یخلو من تشویش و النسخ التی عندنا کانت سقیمه فاوردناه کما وجدناه والمقصود منه ظاهر لمن تامل فیه)۱ هرگز به این ادعای واهی ارتباط ندارد و همانطورکه علامه مجلسی فرموده است با تأمل مقصود از آن ظاهر میشود.
این حدیث که متضمن مضامین عالیه است مربوط به ائمه علیهم السلام و اعداء معروف آنها است و هم ردّ بر کسانی است که مقصود از اسامی فرائض و واجبات را ائمه علیهم السلام و محرمات و معاصی را اعداء آنها دانستهاند و خود را مکلف به انجام فرائض و ترک محرمات نمیدانستند که بدیهی است این عقیده کفر صریح است و چنانکه در حدیث میفرماید معتقد به این عقیده مشرک به خدا است وشرکش آشکار است و در آن شکی نیست هر چند صاحبان این عقیده باطله خود را از محبان آل محمد صلوات الله علیهم بدانند.
غرض اینست که مراد از حدیث معلوم است و این مسئله معرفت مؤمن کامل (غیر از امام وقت که بر حسب اخبار کثیره معرفت او واجب است و هر کس بمیرد واو را نشناخته باشد به مردن جاهلیت مرده است) اصلاً از آن استظهار نمیشود.
تا پیدایش این طائفه کسی این تفسیر را برای آن نکرده است و یقیناً شخص مؤلف بصائر الدرجات محمد بن الحسن الصفار القمی قدس سره نیز غیر از این معنای ظاهری که عرض شد از آن استظهار نکرده است و در خیالش هم این فکر مستحدث رکن رابع و مؤمن کامل خطور نکرده است.
مقصود از رجالی که معرفت آنها را آن گروه گمراه کافی از عمل به واجبات و فرائض میدانستند ائمه علیهم السلام است و مقصود از رجالی که معرفت آنها را کافی از ترک محرمات میگفتند اعدای آنها است که در واقع این فرقه دین را در معرفت اولیای خدا و اعدای خدا (تولی و تبری) خلاصه میکردند که امام علیهالسلام با آن شدّت و تاکید فساد آن را اعلام و معتقد به آن را مشرک خوانده است.
و اما جملهای از این حدیث که بالخصوص به آن اشاره کردهاید «و ذلک الرجل هو الیقین و الایمان و هو امام امته و اهل زمانه» حتماً مراد از رجل در این جمله امام معصوم یعنی شخص حضرت صادق علیهالسلام و سائر ائمه علیهم السلام است و ارتباطی به عالم کامل غیر از ائمه علیهم السلام و به خوانین قجر و کریمخان و محمد خان و زینالعابدین خان و ابوالقاسم خان و خود شیخ احمد و سید کاظم و غیرهم ندارد.
واقعاً خیلی عجیب است که کسی بخواهد با تفسیر مثل این حدیث که مقصود از آن ظاهر و مبین است فرقهسازی کند و بر سر راه بندگان خدا برای اضلال آنها بنشیند در حالیکه با هزار تکلف این جمله و کلّ این حدیث قابل تفسیر به رکن رابع و ناطق واحد غیر از ائمه اثنی عشر علیهم السلام نیست و تا زمان استحداث این فرقه اصلاً چنین استنباطی از آن در بین اعاظم محدثین مطرح نبوده است.
فقط آنها هستند که معرفتشان واجب است و چنانکه امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: «و انّما الائمه قوام الله علی خلقه و عرفاؤه علی عباده و لا یدخل الجنه إلا من عرفهم و عرفوه و لا یدخل النار إلا من انکرهم و انکروه»۲ این احادیث مربوط به این بزرگواران است که قرآن درباره آنها میفرماید: “ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا” ۳ نه خان قجری یا استاد او سید کاظم و شیخ احمد و هر کس دیگر.
ابواب ائمه
راجع به این سؤال که آیا بعد از هر امامی عدهای به نام ابواب بودهاند؟ جواب این است که اگر سؤال از این باشد که بعد از امام قبل و در عصر امامت امام بعد ابوابی از امام قبل باشند حتماً چنین چیزی نبوده است و قابل قبول نیست زیرا همه موظف بودهاند که به امام بعد رجوع نمایند، و اگر مقصود این است که آیا هر یک از ائمه علیهم السلام درعصر امامت خود وکلائی و نوابی داشتهاند یا نه این سئوال منطقی است و در صورتی که موانعی مثل تقیه وجود نداشته باشد طبعاً تعیین وکلاء برای رتق و فتق امور و رسیدگی به حوائج شیعه انجام میگرفته و افرادی به این سمت معین میشدند نظیر افرادی که از طرف حضرت امیر علیهالسلام مثل مالک اشتر و ابن عباس و دیگران منصوب میشدند و در زمان حضرات امام علی النقی و امام حسن عسگری علیهالسلام و غیبت صغرای حضرت ولی عصر ارواحنا فداه این برنامه معمول بود که از مشهورترین آنها در عصر غیبت نواب اربعه بودهاند که شاید علت شهرت و مقبولیت عامه آنها یا عموم نیابت آنها نسبت به همه بلاد بوده در حالیکه شاید در سائرین کسی که گنجایش این وسعت را داشته باشد نبوده است یا اینکه به اعتبار شخصیت ممتاز خودشان بیش از دیگران مرجع امور و مراجعات مردم بوده اند و یا اینکه وکالت دیگران نیز بواسطه آنها ابلاغ میشده است که به هر حال ظاهر این است که این چهار نفر حائز مرکز شیعی بودهاند که دیگران در حد آنها نبوده ولذا وقتی به علی بن محمد سمری رضوان الله تعالی علیه اعلام شد که غیبت تامه واقع شده است، باب سفارت و وکالت خاصه مطلقا مسدود شد.
اما اینکه امیرالمؤمنین یا سائر ائمه علیهم السلام ابوابی داشته باشند که از آنها در افاضه علوم نیابت داشته باشند و مثل قائم مقام و واسطه منحصر به فرد باشند که بدون توسل به آنها و شناخت آنها کسب علوم و معارف ائمه علیهم السلام ممکن نباشد چنین چیزی سابقه ندارد حتی در زمان غیبت صغری نیز محدثین و علماء به کار خود یعنی روایت احادیث و نشر علوم و بیان احکام بدون مراجعه به نواب اشتغال داشتند.
خلاصه، چنین امری سابقه نداشته است که شناختن یک یا چند نفر از اصحاب مدخلیت در کسب علوم از اهل بیت علیهم السلام داشته باشد که حدیث آنها و گفته آنها در شرعیات تعبداً مثل قول ائمه علیهم السلام حجت باشد آن چنان که معتقدان به رکن رابع و عالم کامل میگویند. البته این مورد تصدیق است که بعض اصحاب ائمه علیهم السلام ، علوم بیشتر و احادیث زیادتر از بعض دیگر را تحمل کردهاند مثل سلمان یا محمد بن مسلم یا زراره اما این بیشتر از این نیست که او حامل احادیث و ناقل علوم بیشتر است و موجب حصر بیان حدیث و ابلاغ احکام و وساطت منحصره او بین امام و امت در علوم شرعیه نمیباشد.
و اما سؤال از شغل شاغل نواب اربعه آنچه که بالفعل به نظر میرسد این است که شغل شاغل آنها همان تصدی امور نیابت خاصه و مرجعیت عامه بوده است و اگر شغل دیگری داشتهاند معلوم نیست که بالمباشره به آن اشتغال داشتهاند یا بواسطه، و عثمان بن سعید اگر چه ملقب به سمّان و زیات است با اینکه از کودکی و چنانکه به خاطر دارم از سنّ یازده سالگی به خدمت امام افتخار داشته است شغل اصلی او همان خدمت امام علیهالسلام بوده است به هر حال اگر هر شغلی هم داشتهاند اشتغال آنها به آن شغل در حدی بوده است که با انجام وظایف نیابت که در آن زمان به ملاحظات متعدد وسیع و گسترده بوده است مزاحمت ننماید.
اعتقاد به وحدت وجود، حلول و اتحاد و…
س۲٫ بعد التحیه والسلام معروض میدارد که نظر حضرتعالی در مورد عرفائی که قائل به طریقت و وحدت وجود و موجود و حلول و اتحاد و مهدویت نوعیه و صلح کل و ترک عبادات و اتیان محرمات میباشند چیست؟ با توجه به اینکه داشتن اینگونه عقائد مستلزم انکار ضروری دین میباشد آیا اینگونه افراد در حکم بقیه کفّارند یا خیر؟ و اگر کسی قبلاً در سلک مسلمانها بوده ولی بعدها در اثر ارتباط با این فرقه دارای چنین عقائدی شده باشد و عقائدش را هم برای دیگران اظهار میکند آیا چنین کسی در حکم مرتد است یا خیر؟
ج. عقیده بوحدت وجود که وجود را مثلاً دریا و کل اشیاء را مثل امواج آن بداند یا صدور اشیاء را از خدا بطور صدور معلول از علت یا نور از شمس و یا حبر و حرف بداند، و حلول و اتحاد و جواز ترک عبادات و جواز فعل محرّمات و صلح کل بعض معانی فاسده آن خلاف مذهب حق تشیع اثنی عشری است بلی اگر افرادی این اصطلاحات را بگویند و حتی اظهار عقیده کنند ولی ملتفت به معنی و لوازم باطله آن نباشد حکم بکفر آنها نمیشود.
معاشرت با فرقه موسوم به اهل حق
س۳٫ در شهر ما از زمانهای قدیم گروهی از مردم عقیده دارند که خدا در حضرت علی علیهالسلام حلول کرده و به آن ایمان دارند و به علی اللهی مشهور هستند و به زبان تُرکی نیز گوران میخوانند و به فارسی به بیان خودشان اهل حق گفته میشود. و از این فرقه جماعت در شهر ایلخچی نیز زیاد است و با هم رفت و آمد دارند و هفتهای یکبار در خانقاه جمع میشوند و از کلام کشفالاسرار در جم خانه که یکی از کتابهای آنهاست برای سرسپردگان از آن قرائت میشود و کتاب دیگری که بنام چهل تنان یکبار در ۲۰۰۰ جلد در فروردین ۱۳۴۷ در چاپخانه درخشان بچاپ رسیده است. بعد از چاپ و توزیع کتاب مذکور عقاید آنها بر مردم آشکار گردید بطوری که به جمعآوری این کتاب اقدام کردند، علایم ظاهری آنها این است که موی سبیلهایشان را اصلاً اصلاح نمیکنند و موی سبیلشان به دهانشان میرود، زمانهای قدیم به علت آگاهی دادن روحانیت، مردم چندان با اهل این فرقه معاشرت نداشتند و از آنها نه دختری میگرفتند و نه دختری میدادند و حتی قبرستان آنها جدا از قبرستان مسلمانان بود و مردههای خود را در قبرستان مخصوص دفن میکردند ولی بعد از انقلاب اسلامی بخصوص در این چند سال اخیر که صوفیگری را تبلیغ میکنند به خود جرئت داده و تشکیلاتی کار میکنند و عقاید خود را مرموزانه ترویج و اشاعه میدهند و از مسلمانان کسانی هستند که آگاهانه و یا ناآگاهانه دختران خود را به پسران این فرقه (علیاللّهی) میدهند و یا از افراد این فرقه فاسد برای مراسمات مسلمانان آشپزی میکنند و از این فرقه یک نفر بدون تحقیق، شورای شهر شده است و مردم در این مسائل بلاتکلیف ماندهاند، لذا با ارسال چند صفحه از کپی کتاب دفتر آفرینش اسرار حقیقت از کتاب چهل تنان و صفحاتی چند از اعتقادات اهل حق از کتاب ایلخچی بحضور استدعا داریم از چگونگی معاشرت مسلمانان با این فرقه باطل و فاسد و همچنین در مورد مشرک بودن آنها و انتخاب همسر و ازدواج با آنها ما را آگاه وبطور شفاف حکم شرعی آن را بیان فرمائید.
ج. در فرض سوال فرقهی معروفه به اهل حق که نمونهای از عقائد آنها را ارسال داشتهاید از طریق حق منحرفند و جداً لازم است مؤمنین و مؤمنات از معاشرت و اختلاط با آنها اجتناب نمایند و ازدواج با آنها نیز حرام است. والله العالم
فرقه اسماعیلیه و اتباع آغاخان
س۴٫ درباره آغاخان، فرقه اسماعیلیه و برنامههای ایشان و عضویت در انجمن آنها و استخدام در دستگاه آغاخان تفصیلاً حکم الله را مرقوم بفرمائید.
ج. اتباع آغاخان و فرقه اسماعیلیه از دین مبین اسلام منحرفند و قبول خدمت در ادارات آنها و شرکت و حضور در برنامههای آنان جائز نیست. و الله العالم
رفتن به خانقاه و ترویج مرام آنها جایز است یا خیر؟
س۵٫ آیا رفتن به خانقاه جایز است؟ یا هر مکانی که افرادی بنام شاه نعمت الله یا ذهبیه و یا خاکساریه یا هر فرقه دیگر بنام فقراء اجتماع میکنند و با اسم تبلیغات اسلامی و روضهخوانی و یا جشن اعیاد و یا وفیات ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین و بنام ذکر فضائل و مناقب بزانوهای خودشان میزنند یا پیشانی خود میزنند از نظر شرعی آیا رفتن در آن مجلس و ترویج مرام آنها جایز است یا خیر؟
ج. رفتن به خانقاهها و حضور در جلسات فرق صوفیه و به اصطلاح خودشان فقراء و شرکت در برنامههای آنها که به اسم تبلیغات اسلامی و به اسم برگزاری اعیاد و ایام سوگواریهای مذهبی و ذکر فضائل حضرت امیرالمؤمنین و سائر ائمه اطهار سلام الله علیهم و مدائح آن بزرگواران اجراء مینمایند ترویج باطل و ضلال و اضلال و بدعت است و مؤمنین باید جداً از آن خودداری نمایند و از مجالست و مصاحبت با آنها پرهیز کنند خداوند متعال آنها را بصراط مستقیم اسلام و مذهب اهل بیت علیهم السلام هدایت و به مؤمنین در استقامت و پایداری در مواضع ایمانی ثبات قدم و مصونیت از لغزش و انحراف عطا فرماید.
تمایل به اعتقادات صوفیانه
س۶٫ اینجانب پس از نفوذ و بررسی اوضاع چند خانقاه مشاهده کردم تعدادی از جوانان، ناآگاهانه به این فرقه متمایل شدهاند (بطوری که مراجع و علماء را قبول دارند اما از نظرات آنها آگاه نیستند) و با عنایت به اینکه اخیراً به دلایلی فعالیت این گروه بسیار گسترده شده و به معرفی ناقص اسلام و تشیع میپردازند خواهشمندم جهت شناخت بیشتر مردم از این فرقه مطالبی از قبیل طهارت آنها، اعتقادات صوفیانه، معاشرت با آنها، دادن نذورات به آنها و غیره با دست خط مبارک مرقوم بفرمایید.
ج. صوفیه با فرق و انشعابات بسیاری که دارند اگر چه در انحراف در یک سطح نیستند و بسا برخی از آنان خارج از رقبه اسلام شمرده نشوند، در مجموع منحرفند و عقائد خاصهای دارند غیر اسلامی بهر حال معاشرت با آنها و تقویتشان و دادن نذور به آنها و رفتن به خانقاه آنها که موجب ترویجشان میشود حرام است و باید مؤمنین از آنها بپرهیزند. والله العالم
عقاید حسن بصری و روایات نقل شده از او
س۷٫ بعد از تقدیم سلام معروض میدارد در مطالعات اسلامی به دوگانه گوئیهای زیادی نسبت به حسن بصری برخورد کرده، در صورتی که شخصیتهای علمی شیعی او را نپذیرفتهاند ولی او را سر حلقه عرفا و مجاز در ارشاد از ناحیه علی امیرالمؤمنین علیهالسلام شناختهاند آیا حسن بصری ثقه اکابر شیعه و براستی از مجازین امام علی روحی فداست؟
ج. حسن بصری قدر مسلم متهم به نصب و انحراف از حضرت أمیرالمؤمنین است و این اتهام نسبت به اوائل زندگی او و عصر خلافت حضرت امیر سلام الله علیه ثابت است. وی مورد تجلیل و تعظیم مخالفین و از مشایخ روات جمعی از محدثین آنها است و در کتب حدیث و مشایخ و رجال و روات شیعه جائی ندارد اگر چه منقولاتی دال بر توبه و ندامت و بازگشت او به حق وارد شده اما ثابت نیست حشره الله مع من یحبه.
علی هذا به نقل و روایت مثل او در مسائل اعتقادی و فقهی اعتماد نمیشود کرد مگر به روایات صحیحه مأثوره از طرق اهل بیت علیهمالسلام ثابت باشد که بعنوان تأیید قابل ذکر است. بینش شخصی و نظر و عقیده خاص او قابل استناد نیست، بلکه معلوم البطلان است و الله اعلم بحقائق الامور و هو الهادی.
عرفان اسلامی و عارف حقیقی
س۸٫ خواهشمند است تعریفی از عرفان و عارف در اسلام مرقوم فرمائید. و آیا افراد مخصوصی به این مقام میرسند یا برای هر کس ممکن است؟
ج. متأسفانه لفظ عرفان و عارف در عصر ما مورد سوء استفاده و منحرف کردن مردم از تعالیم واضح دین شده است. اطلاق این لفظ بر هر مسلمانی که معرفت به توحید خدا و سائر عقائد حقه داشته باشد جائز است هر کس از تعالیم و هدایتهای قرآن و حدیث بیشتر اطلاع داشته باشد عارف و با معرفت است و هر کس در خلقت آسمان و زمین و آیات الهی و عجائب عالم آفرینش و عظمت و وسعت عالم و دلائل بیشمار بر علم و قدرت و حکمت خدا بیشتر فکر کند علم و عرفانش بیشتر است.
“إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ” ۴ تفکر در خلق و تفکر در فناء دنیا همه عرفان بخش است تفکر در خود انسان در چشم و گوش و بینی و میلیونها اسرار وجود انسان که هنوز هم بیشترش ناشناخته است همه معرفت بخش است.
توضیحاً قابل ذکر است: برخی از کسانی که مکتب به اصطلاح خودشان عرفان را تعریف میکنند عرفان در برابر فلسفه، علم میگویند، و عالم به آن را عارف میخوانند و در فرق آن با فلسفه میگویند موضوع فلسفه مطلق وجود است از وجود خدا تا همه موجودات تا ذره و کمتر از ذره و روح و جسم و عرش و کرسی و جن و انس و ملائکه و…، که البته بر مبنای اصاله الماهیه وجود مفهومی انتزاعی از تحقق همه و صادق بر همه است و بحث قائل به اصاله الماهیه در ذوات اشیاء متمایز الحقیقه است و بنا بر مبنای اصاله الوجود و اینکه هر چه وجود دارد بوجود موجود است (بلکه موجود همان وجود است و حقیقی است) مثل نور ذات تشکیک و تمایز مصادیق آن به مراتب و وجوب و امکان و شدت و ضعف است و بنابراین لازم شود همه موجودات از باری تعالی و به اصطلاح آنها واجب الوجود و کل عالم امکان و ممکن الوجود در حقیقت ذات اشتراک داشته باشند و بطور مطلق متباین بالذات نباشد.
در نتیجه با مفاد مثل “َلیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ” ۵ موافق نمیشود و مفاد این جمله کریمه عظیمه که از آن بطور مطلق نفی مثل خدا میشود و (لیس کمثله شیء فی ذاته و صفاته و نعوته) میباشد مقید میشود و(لیس کمثله شئ فی صفاته و نعوته) میگردد، به هر حال از این بیان اگر چه فی الجمله غیریت و مغایرت بین خالق و مخلوق استفاده میشود ولی غیریت آنها در حقیقت و کنه ذات به تمام معنی فهمیده نمیشود بلکه مماثلت ذاتیه از آن مفهوم میشود مع ذلک در فساد مثل اینکه قائل به وحدت مصداقی و عینیت آن باشند نمیباشد و اینکه کسی بگوید وجود حقیقت واحد نامتناهی است که از آن تعبیر به الله و واجب الوجود میشود و سائر اشیاء از عرش و کرسی و زمین و … همه مراتب وجودی همان وجود نامتناهی و واجد شمرده میشوند این با موضوع فلسفه که مطلق وجود است و دارای دو مصداق متباین بکنه ذات میباشد سازگار نیست.
اما موضوع باصطلاح علم عرفان را وجود مطلق میگویند و مصداق واحد آن را خداوند متعال میدانند، و کسی را عارف میگویند که بعکس حکیم که از مطلق وجود بحث میکند از وجود مطلق بحث مینماید نه غیر او بنابراین تفکر در آیات خدا و خلق آسمان و زمین و اختلاف شب و روز و نظر در آثار علم و قدرت خدا که با تاکید در آیات قرآن مجید مثل، “وَفِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ وَفِی أَنفُسِکُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ” ۶ و مثل “أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ وَإِلَى السَّمَاء کَیْفَ رُفِعَتْ وَإِلَى الْجِبَالِ کَیْفَ نُصِبَتْ” ۷ به آن ترغیب شده و معرفتی که از آن حاصل میشود عرفان نمیدانند و تفکر در این آیات و نظر در ملکوت آسمان و زمین چون نظر در وجود مطلق که مدعی عرفان میگوید نیست، عرفان و معرفت نمیباشد. این عرفان که قائل بوجود مطلق باشند که مصداق آن منحصر به فرد و مقتضای اطلاق آن وحدت و نفی کثرت است ازقرآن مجیدو روایات معتبر استفاده نمیشود. اصل وجود حقیقی وجود که امر انتزاعی نباشد مورد انکار بسیاری از به اصطلاح محققان و حکما است، و وجود مطلق که همه باشد یا همه او باشند یا همه، مراتب وجودی او باشند و نسبت همه به او نسبت امواج به دریا و حروف به حبر، و (سه نگردد ابریشم ار او را= پرنیان خوانی و حریر و پرند)، این معانی از قرآن مجید و روایات فهمیده نمیشود، و همان مشرب و اصطلاح وحدت وجود را که اعلام متکلمین و متشرعه و مؤمنین به کتاب و سنت نمیپذیرند نشان میدهد. هیچ یک از اسماء الله الحسنی مفهوم وجود مطلق را ندارند بلکه همه بر خلاف آن دلالت دارند، و اگر کسی بخواهد آنها را اسماء وجود مطلقی که خود تصور کرده بداند باید همه را حمل بر خلاف ظاهر و بلکه خلاف صریح آنها بنماید و وارد سخن از هویت و کنه شود هر چند بگوید کنه وجود نیز نامعلوم است.
عارف حقیقی کسی است که بکل اسماء و صفات و نعوت الهیه که قرآن کریم و روایات صحیحه و ادعیه معتبره بر آن دلالت دارند تصدیق داشته باشد و مؤمن باشد و او را خالق و خودش و همه را مخلوق و او را رازق و خود را مرزوق و او را قاهر و همه را مقهور و او را رحمان و رحیم و خود را مرحوم و او را مالک و همه را مملوک و و … و او را غیر همه و همه را غیر او بداند و سیر در راهی که منتهی به انکار واقعیت و حقیقت این عناوین میشود اگرچه در حدّ بسیار ضعیف باشد عرفان نیست و جهل است. سیر در راهی که منتهی بنفی همه اشیاء میگردد و متحقق را فقط وجود مطلق که اقلاً وجود هویتی به این معنی محل اختلاف حتی بین ارباب به اصطلاح معقول است میدانند عرفان نیست، و معرفتی که از طریق هدایت کتاب و سنت و وحی و ارشاد امناءالله و نهج البلاغه و صحیفه کامله و … حاصل نشود و نصوص، آن را نفی نماید عرفان و معرفت نیست. عرفان و معرفت خدا “لا تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ” ۸ و (انه محتجب عن العقول کماهومحتجب عن العیون)و(هوالواحدالاحد)“َلیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ” ”یَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ کُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِیضُ الأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ” ۹“خَالِقُ کُلِّشَیْءٍ” ۱۰ “یَعْلَمُ خَائِنَهَ الْأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ” ۱۱ و لا اله الّا هو وحده لا شریک له و و… میباشد و خلاصه خدای قرآن و خدای اسلام و خدای نهج البلاغه و اینهمه روایات و ادعیه توحیدی معرفت بخش با وجود مطلق متحد المعنی نمیباشد و عارف و عرفان اسلامی و قرآنی را نباید به این عرفان اصطلاحی و مبتدع و ملتقط اشتباه نمود.
راه رسیدن به عرفان واقعی
س۹٫ چگونه به عرفان واقعی برسیم؟
ج. عرفان واقعی و اسلامی (نه آنکه صوفیه و افراد به اصطلاح عرفاء میگویند) از تفکر در آیات آفاقیه و انفسیه یعنی تفکر در عالم آفرینش زمین و آسمان و عجائب مخلوقات آنها و نظاماتی که در آنها برقرار است و تفکر در وجود خود و همه مخلوقات حاصل میشود.والله العالم
فرقه بهائیت و اعتقادات آنها
س۱۰٫ لطفاً در خصوص پیدایش فرقه بهائیت و اعتقادات آنها توضیح دهید.
ج. به کتبی که در رد این فرقه ضاله نوشته شده مانند:«تاریخ جامع بهائیت» و«ساختههای بهائیت در صحنه دین و سیاست» و«انشعاب در بهائیت» و «کشف الحیل» و نظایر اینها رجوع نمایید. اجمالاً در پیدایش آن از آغاز به روسها وابستهاند و بعد از آن در خدمت استعمار انگلیس و صهیونیسم قرار گرفتند و در زمان کنونی مزدور تمام عیار آمریکا هستند شرح خیانتها و جنایتهایشان از اول تا بحال تاریخی سیاه و پر از ننگ و تقلب و تزویر است.
آیا امثال جنید بغدادی از سوی امام عصر علیهالسلام مأموریت دارند
س۱۱٫ حضور مبارک حضرت آیه الله العظمی آقای حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی مدّ ظله با عرض سلام و ارادت استدعا دارم بفرمائید: تفکر زیر در مذهب تشیع جایگاهی دارد؟ جنید بغدادی از حضرت قائم امام دوازدهم عجل الله تعالی فرجه الشریف مأمور اخذ بیعت معنوی بوده و در زمان غیبت اجازه داشت جانشین هم تعیین کند و جانشین طریقتی هم تعیین کرد که او ابو علی رودباری بود؟
ج. علیکم السلام و رحمه الله، این توهم هیچ اصل و جایگاهی ندارد و در کتابهای معتبر مربوط به احوالات حضرت بقیه الله مولانا المهدی ارواح العالمین له الفداء و نواب خاصّ آن حضرت مانند کتاب کمال الدین صدوق، و غیبت نعمانی، و غیبت شیخ طوسی اسمی از جنید و رودباری نیست، و دعوای اینکه کسی از طرف آن حضرت مأموریت اخذ بیعت یا اختیار تعیین جانشین داشته باشد کذب محض و جعل است و هیچ کس پس از پایان عصر غیبت صغری و نیابت جناب علی بن محمد السمری از طرف آن حضرت بلا واسطه یا با واسطه نیابت یا وکالت خاصّه یا مأموریت اخذ بیعت، ندارد و هر کس ادعا کند باید تکذیب شود و هو کذّاب مفتر.
۱٫ بحارالأنوار، ۲۴/۲۹۹ – ۶۶/۱٫
۲٫ رجوع کنید به بحار، ۶/۲۳۳٫
۳٫ سوره فاطر، آیه ۳۲٫
۴٫ سوره آل عمران، آیه ۱۹۰ و ۱۹۱٫
۵٫ سوره شوری، آیه ۱۱٫
۶٫ سوره ذاریات، آیه ۲۰ و ۲۱٫
۷٫ سوره غاشیه، آیه ۱۷تا۱۹٫
۸٫ سوره انعام، آیه ۱۰۳٫
۹٫ سوره رعد،آیه ۸٫
۱۰٫ سوره انعام، آیه ۱۰۲٫
۱۱٫ سوره مؤمن، آیه۱۹٫
منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی
http://www.saafi.org/fa/node/4531