یکشنبه , 28 اردیبهشت 1404
آخرین مطالب
خانه » درباره فلسفه وعرفان

درباره فلسفه وعرفان

فلسفه

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه و عرفان (1)

مقصود از فلسفه و عرفان مورد نقد چیست؟

این که فلسفه یعنی تعقل و تعقل هم یعنی فلسفه یک پیش دستی رندانه از سوی فلاسفه است.

مشرق–مقصود ما از فلسفه آن مطالب و مبانی ای است که  از یونان وارد جهان اسلام  شده و توسط  افرادی چون کندی، فارابی، ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا و … به غلط صبغه و نام فلسفه اسلامی به خود گرفته است.

 به اعتقاد ما این فلسفه، عقلانی نبوده بلکه شبه عقل است و مجموعه ای  از آراء و اندیشه هایی خاص است که با بیانی به ظاهر استدلالی و نه الزاما عقلی و برهانی  مطرح شده است. تمام بحث ما غیر عقلانی وغیر برهانی بودن و به تبع آن غیر وحیانی بودن مبانی و نتایج این فلسفه است. مخالفت با عقل و عقلانیت به معنای حقیقی و نه بدلی آن به مفهوم خروج از مدار انسانیت ورود به وادی سفاهت و جنون و انکار حجت درونی الهی است.
بدون شک مبحث توحید، امری عقلانی بوده و احدی نمی تواند بر خلاف براهین بین و قطعی عقلی در این باب سخن بگوید و این امر به گونه ای بسیار صریح در کلام عقلانی شیعه با استناد به آموزه های عقلانی اهل بیت علیهم السلام صورت گرفته است اما آنچه که در فلسفه رخ داده و از وحدت وجود و جبر و عینیت خالق و مخلوق و نفی علت و معلول و نفی واجب و ممکن و قدم عالم و … سر در آورده است، عین توهم و خیال پردازی های غیر عقلانی است که به مرور در این کوتاه نگاری ها در باره آن توضیح خواهیم داد.
مقصود ما از عرفان نیز عرفان مصطلح با محوریت ابن عربی و مولوی و بایزید و حلاج و جنید و … و یا همان تصوف و صوفی گری است و نه عرفان به معنای واقعی کلمه که جز در معارف قران و اهل بیت علیهم السلام یافت نشده و هرگز بر خلاف عقل و برهان نیز نیست.
عرفان مصطلح در مبنایی ترین مساله فلسفه که همان وحدت وجود است با فلسفه مشترک بوده و هر دو از آبشخور  یونان اشراب شده اند. عرفان نیزچون فلسفه مملو از انگاره های غلطی چون  همه چیز خدایی و جبر و نفی عقل و  نفی شریعت و پلورالیزم است.
آن چه حکمت متعالیه ملاصدرا نام گرفته است ملتقا و جامع بین فلسفه و عرفان فوق الوصف است که در باره آن فراوان سخن خواهیم گفت.

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(2)

اعترافی شنیدنی

مقصود ما ذکر اعتراف بزرگان به انگیزه شیطانی بنی امیه و بنی عباس در ایجاد نهضت ترجمه متون فلسفی یونانی در عالم اسلام است و نیز توجه به این نکته که آنها چه مایه هایی را در فلسفه یونانی برای مقابله با معارف اهل بیت علیهم السلام یافته بودند.

مشرق— بیت الحکمه اموی و عباسی با ترجمه متون فلسفه یونانی برای مقابل با بیت العتره نبوی صلی الله علیه و آله و سلم تاسیس شد. این موضوع مورد تایید و اعتراف دو تن از بزرگان فلسفه معاصر است. علامه‌ طباطبايي (رحمه الله) می گویند:
«حكومت‌هاي‌ معاصر با ائمه‌ هدي عليهم السلام نظر به‌ اين‌كه‌ از آن‌ حضرات‌ دوربودند، از هر جريان‌ و از هر راه‌ ممكن‌، براي‌ كوبيدن‌ آن‌ حضرات عليهم السلام وبازداشتن‌ مردم‌ از مراجعه‌ به‌ ايشان‌ و بهره‌مندي‌ از علومشان‌ استفاده‌ مي‌كردند،مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ ترجمه «الهيّات‌» [یونانی] به‌ منظور بستن‌ در خانه اهل‌بيت عليهم السلام بوده‌است‌.» (1)
همچنين‌ آيت‌الله‌ مصباح‌ يزدي‌ (حفظه الله) مي‌نويسند:
«عامل‌ مهم‌ ديگري‌ كه‌ در راه‌ رشد فرهنگ‌ اسلامي‌ به‌ كار آمد، عامل‌ سياسي‌ بود. دستگاه‌هاي‌ ستمگر بني‌اميه‌ و بني‌عباس‌ كه‌ به‌ ناحق‌ مسند حكومت ‌اسلامي‌ را اشغال‌ كرده‌ بودند، به‌ شدت‌ احساس‌ نياز به‌ پايگاهي‌ مردمي‌ در ميان ‌مسلمانان‌ مي‌كردند و در حالي‌ كه‌ اهل‌بيت‌ پيامبر صلي الله عليه و آله يعني‌ همان‌ اولياي‌ به‌ حق‌مردم‌، معدن‌ علم‌ و خزانه‌دار وحي‌ الهي‌ بودند، دستگاه‌هاي‌ حاكم‌ براي‌ جلب‌افراد وسيله‌اي‌ جز تهديد و تطميع‌ در اختيار نداشتند؛ ازاين‌ رو كوشيدند تا باتشويق‌ دانشمندان‌ و جمع‌آوري‌ صاحب‌ نظران‌، به‌ دستگاه‌ خويش‌ رونقي‌ بخشند.و با استفاده‌ از علوم‌ يونانيان‌ و روميان‌ و ايرانيان‌، در برابر پيشوايان‌ اهل‌بيت‌دكاني‌ بگشايند. بدين‌ ترتيب‌، افكار مختلف‌ فلسفي‌ و انواع‌ دانش‌ها و فنون‌ باانگيزه‌هاي‌ گوناگون‌ و به‌ وسيله‌ دوست‌ و دشمن‌ وارد محيط‌ اسلامي‌ گرديد.» (2)
البته هم مرحوم آقای طباطبایی و هم حضرت آقای مصباح این امر را دلیلی بر رد و بطلان فلسفه نمی دانند و حتی آقای مصباح این امر را عاملی در رشد فرهنگ اسلامی می دانند.! آقای طباطبایی هم در ادامه نکته فوق می افزایند: «هر چند ترجمه فلسفه‌ يونان‌ در بدو امر به‌ منظور بستن‌ در خانه‌ اهل‌بيت عليهم السلام بوده‌ است‌ اما آيا منظور ناموجه‌ حكومت‌هاي‌ وقت‌ و سوء استفاده‌شان‌ از ترجمه‌ و ترويج‌ الهيات‌، ما را از بحث‌هاي‌ الهيات‌ مستغني‌ مي‌كند؟»(3)
فعلا مقصود ما ذکر اعتراف این بزرگان به انگیزه شیطانی بنی امیه و بنی عباس در ایجاد نهضت ترجمه متون فلسفی یونانی در عالم اسلام است و نیز توجه به این نکته که آنها چه مایه هایی را در فلسفه یونانی برای مقابله با معارف اهل بیت علیهم السلام یافته بودند و نه بحث پیرامون این مطلب که آیا صرف این امر موجب بطلان فلسفه هست یا نه.
همچنین به‌ نوشته‌ كتاب‌ تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام‌، در دوران‌ پيش‌ از اسلام‌ نيز از حربه‌فلسفه‌ و الهيات‌ فلسفي‌ براي‌ مقابله‌ با آيين‌ مسيحيت‌ استفاده‌ شده‌ بود‌:
«پس‌ از افلوطين‌، نوافلاطونيان‌ در برابر فعاليت‌ روزافزون‌ مسيحيان‌ قيام‌كردند و براي‌ اين‌كه‌ مسيحيت‌ را ريشه‌ كن‌ كنند، سعي‌ كردند الهيات‌ كاملي‌ براساس‌ مكالمات‌ افلاطون‌ و كاهنان‌ كلداني‌ و اسطوره‌هاي‌ قديم‌، يعني‌اسطوره‌هاي‌ يوناني‌ و مصري‌ و شرق‌ نزديك‌، بنا نهند و نيز سعي‌ كردند، فلسفهافلوطين‌ را بسط‌ داده‌، آن‌ را تكميل‌ كنند.»
افلوطین صاحب کتاب اثولوجیا است که ملاصدرا به اشتباه مولف این کتاب را ارسطو می دانسته است و از مطالب افلوطین استفاده های فراوانی در پیوند بین فلسفه و عرفان یونانی در آثار خود برده و با عظمت از نویسنده آن یاد کرده است.

—————

[1]طباطبایی، سید محمد حسین، اسلام‌ و انسان‌ معاصر/ 83.

. [1]مصباح‌ يزدي‌، محمد تقي‌، آموزش‌ فلسفه‌1/ 33

.[1]م‌.م‌ شريف‌، تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام‌، مركز نشر دانشگاهي‌، تهران‌، 1362ش‌، 1/ 171

&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(3)

خالد بن یزید بن معاویه بنیانگذار نهضت ترجمه فلسفه یونان در عالم اسلام

چرا پيامبر اكرم‌ صلي الله عليه و آله دستور ترجمه فلسفه‌ را ندادند و به‌ اين‌ كار نپرداختند تا مسلمين‌ دين‌ را عقلي‌ بفهمند! و چرا ائمه‌ طاهرين‌ عليهم السلام در جريان‌ ترجمه فلسفه‌، هيچ‌ كمكي‌ به‌ آن‌ نكردند بلكه‌ مخالفت‌هايي‌ نيز ابراز داشته‌اند و همواره‌ تاكيد كرده‌اند كه‌ معارف‌ ديني‌ را از غير قرآن‌ نياموزيد كه‌ گمراه‌ مي‌شويد.

مشرق— مرحوم علامه‌ مجلسي‌ درباره‌ نهضت ترجمه در صدراسلام می نویسد:
«ترويج‌ كتب‌ فلاسفه‌ در ميان‌ مسلمين‌، از بدعت‌هاي‌ حاكمان‌ جور و معاند با ائمه‌ معصومين عليهم السلام  براي‌ سلب‌ توجه‌ مردم‌ از ائمه‌ و شرع‌ مبين‌ بود. از جمله‌ مؤيدات‌ اين‌ ادّعا، مطلبي‌ است‌ كه‌ صفدي‌ در شرح‌ «لاميةالعجم‌» مي‌نويسد: هنگامي‌ كه‌ مأمون‌ با يكي‌ از پادشاهان‌ مسيحي‌ معاهده صلح‌ بست‌، از وي‌ مجموعه كتاب‌هاي‌ يوناني‌ را درخواست‌ كرد. آن‌ پادشاه‌ با نزديكان‌ خود رايزني‌ كرد و همه آن‌ها جز يك‌ روحاني‌ مسيحي‌ مخالفت‌ كردند. آن‌ روحاني‌ مسيحي‌ گفت‌، اين‌ كتاب‌ها را روانه‌ كنيد، زيرا اين‌ علوم‌ هيچ‌گاه‌ در اختيار يك‌ حكومت‌ ديني‌ قرار نگرفته‌ است‌ مگر اين‌كه‌ آن‌ را به‌ تباهي‌ سوق‌ داده‌ و ميان‌ عالمانشان‌ اختلاف‌ افكنده‌ است‌.
علامه مجلسی می افزاید: مشهور آن‌ است‌ كه‌ اوّلين‌ كسي‌ كه‌ اقدام‌ به‌ ترجمه كتب‌ يوناني‌ به‌ زبان‌ عربي‌ نمود، خالد پسر يزيد پسر معاويه‌ بود و نيز از جمله‌ شواهد تمايل‌ خلفا به‌ فلسفه‌ اين‌ است‌ كه‌ يحيي‌ برمكي‌ چون‌ دريافت‌ كه‌ هشام‌ بن‌ حكم‌ [صحابي‌ معروف‌ امام‌ صادق عليه السلام] به‌ فلاسفه‌ انتقاد مي‌كند، هارون‌ را تحريك‌ به‌ قتل‌ هشام‌ نمود.» (1)
تحلیل استاد محمد رضا حکیمی در باره نهضت ترجمه متون  یونانی چنین است:
«چرا پيامبر اكرم‌ صلي الله عليه و آله دستور ترجمه فلسفه‌ را ندادند و به‌ اين‌ كار نپرداختند تا مسلمين‌ دين‌ را عقلي‌ بفهمند! و چرا ائمه‌ طاهرين‌ عليهم السلام در جريان‌ ترجمه فلسفه‌، هيچ‌ كمكي‌ به‌ آن‌ نكردند (بلكه‌ مخالفت‌هايي‌ نيز ابراز داشته‌اند و همواره‌ تاكيد كرده‌اندكه‌ معارف‌ ديني‌ راازغير قرآن‌ نياموزيد كه‌ گمراه‌ مي‌شويد) ؛ آيا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه‌ طاهرين‌ عليهم السلام خبر نداشتند كه‌ چنين‌ فلسفه‌ و عرفاني‌ وجود دارد؟ آيا ايشان‌ در حق‌ دين‌ و فهم‌ دين‌ كوتاهي‌ كرده‌اند و اين‌ بني‌اميّه‌ و بني‌عباس‌ بودند كه‌ با كمك‌ بي‌دريغ‌ مترجمان‌ يهودي‌ و نصراني‌ و مجوسي‌ ـ و گاه‌ برخي‌ از ملاحده‌ ـ فلسفه‌ يوناني‌ و عرفان‌ هندي‌ و سلوك‌ اورفئوسي‌ را ترجمه‌ كردند و ريختند در مساجد و مدارس‌ مسلمين‌ و در كنار قرآن‌، دكاني‌ به‌ اين‌ وسعت‌ گشودند؟!… آري‌ آنان‌ براي‌ بستن‌»بيت‌القرآن‌» در مدينه‌، بيت‌الحكمة را در بغداد گشودند و گرنه‌ كسي‌ (هارون‌) كه‌ مجسمه علم‌ و سلوك‌ و عبادت‌ و معرفت‌ و تبلور آيه‌ آيه‌ قرآن‌ را ـ سال‌ها در سياهچال‌ها ـ زنداني‌ و سرانجام‌ مسموم‌ و شهيد مي‌كند، مي‌تواند مروّج‌ بي‌قصد و غرض‌ علم‌ و فرهنگ‌ ـ آن‌ هم‌ در حوزه اسلام‌ ـ به‌ شمار آيد؟ يا كسي‌ (مأمون‌) كه‌ مطلع‌ انوار علم‌ قرآني‌ و معارف‌ سبحاني‌ و تعاليم‌ وحياني‌ را آن‌ گونه‌ به‌ اين‌ سوي‌ و آن‌ سوي‌ مي‌كشد و مجالس«مناظرات‌» تشكيل‌ مي‌دهد و از فلاسفه‌ و متكلّمان‌ زمان‌ دعوت‌ مي‌كند تا امام عليه السلام را محكوم‌ كنند و در نهايت‌ هم‌، در نهايت‌ غربت‌ ومظلوميّت ‌،آن‌ تجسّم‌ عقل‌ اعلا و تعاليم‌ والا و معارف‌ عليا را مسموم‌ و شهيد مي‌كند و بشريت‌ را از چنان‌ خورشيد تابان‌ علم‌ و معرفت‌ و اقيانوس‌ موّاج‌ فطرت‌ پروري‌ و تربيت‌ محروم‌ مي‌سازد، باني‌ تمدن‌ اسلامي‌ و طرفدار علم‌ مي‌تواند شمرده‌ شود. چه‌ بيت‌الحكمة و مخزن‌ المعرفَة و وعاءُ العلمي‌ بالاتر و فروغ‌ افكن‌تر و عقل‌ پرورتر از وجود علمي‌ قدّوسي‌ و سرّ تعاليم‌ سبّوحي‌، حضرت‌ امام‌ ابوالحسن‌ علي‌ بن‌ موسي‌ امام‌ رضا عليه السلام.» (2)
——————————-

[1]- بحارالانوار57/ 197

[1] . حكيمي‌، محمدرضا، مقاله عقل‌ خود بنياد ديني‌، روزنامه همشهري‌، كتاب‌ ضميمه‌ آذرماه‌ 1380، ص‌ 43

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(4)

اطلبوا العلم و لو بالصین

می گوییم چرا مباحث توحید و الهیات را از یونانیان مشرک و الهه پرست بگیریم؟ می گویند: در حدیث است که اطلبوا العلم و لو بالصین.

مشرق—می گوییم: اولا معنای حدیث  این است که  بعد مسافت  و مشقتها نباید مانع از جستجوی معرفت و دانش باشد و اگر عالمی ربانی در آن سوی دنیا هم بود، این امرمانع از علم آموزی از وی نمی تواند باشد. پس ولوبالصین  مثالی از بعد مسافت است، نه این که علم موطن و خاستگاهی مشخص ندارد و بی وطن و هر جایی است و مشرکان و کفار چینی و یونانی هم می توانند علم توحید و الهیات تحویل  مسلمین بدهند همان گونه که اکنون از علوم انسانی انگلیسی و آمریکایی و فرانسوی و آلمانی در دانشگاهها استفاده می کنیم!!

تعجب این است که مستدلین به این روایت بر دهها روایت دیگر که صریحا سخن از خاستگاه وحیانی و قرانی و اهل بیتی علوم و حکمت می گویند، چشم می بندند.  چند نمونه از این روایات را باهم مرور می کنیم:

رسول الله صلي الله عليه و آله:

 طلب‌ العلم‌ فريضة علي‌ كل‌ مسلم‌ فاطلبوا العلم‌ من‌ مظانه‌ واقتبسوه‌ من‌اهله(1)

ـ دانش‌آموزي‌ بر هر مسلماني‌ واجب‌ است‌، پس‌ دانش‌ را از جايگاه‌ شايسته ‌اش‌ جويا شويد و از اهلش‌ برگيريد.

من‌ تعلم‌ بابا من‌ العلم‌ عمن‌ يثق‌ به‌ كان‌ افضل‌ من‌ ان‌ يصلي‌ الف‌ ركعة (2)

ـ آن‌ كه‌ بابي‌ از دانش‌ را ازفرد مورد اعتمادش‌ [و نه از هر کس و هر جا] بياموزد، برتر از هزار ركعت‌نماز است‌.

ستفترق‌ امتي‌ علي‌ ثلاث‌ وسبعين‌ فرقة، فرقة منها ناجية والباقون‌هالكون‌، والناجون‌ الذين‌ يتمسكون‌ بولايتكم‌، ويقتبسون‌ من‌ علمكم‌، ولايعملون‌ برايهم‌، فاولئك‌ ما عليهم‌ من‌ سبيل(3)

ـ پس‌ از من‌ امتم‌ هفتاد و سه‌ فرقه‌ خواهد شد؛ تنها يك‌ فرقه‌ از آن‌ اهل‌نجات‌ و باقي‌ هلاك‌ شدگانند. نجات‌يافتگان‌ كساني‌اند كه‌ به‌ ولايت‌ شما(اهل‌بيت عليهم السلام) گردن‌ مي‌نهند و از دانش‌ شما اقتباس‌ مي‌كنند و اهل‌ عمل‌ به‌ رأي‌و نظر خود نيستند.

 انامدينة الحكمة و علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌ بابها؛ ولن‌ توتي‌ المدينة الا من ‌قبل‌ الباب‌ (4)

من‌ شهر حكمتم‌ و امام‌ علي عليه السلام در آن‌؛ و هرگز كسي‌ جز از در وارد شهرنمي‌شود.

امیر المؤمنین عليه السلام:

 ايها الناس‌ ! اعلموا ان‌ كمال‌ الدين‌ طلب‌ العلم‌ والعمل‌ به‌… والعلم‌مخزون‌ عند اهله‌ وقد امرتم‌ بطلبه‌ من‌ اهله‌ فاطلبوه‌(5)

ـ مردم‌! كمال‌ دين‌ در دانش‌جويي‌ و عمل‌ به‌ آن‌ است‌ و علم‌ نزد اهلش‌[حاملان‌ شايسته‌اش‌] جمع‌ است‌، پس‌ شما موظف‌ به‌ طلب‌ آن‌ از اهلش‌ هستيد.

 يا كميل‌ ! لا تاخذ الا عنا تكن‌ منا

ـ اي‌ كميل‌! [علم‌ و معارف‌ و اعتقادات‌ را] جز از ما [اهل‌بيت عليهم السلام] مگير تا از ما باشي‌.

امام‌ باقر عليه السلام:

 لسلمة بن‌ كهيل‌ والحكم‌ بن‌ عتيبة: شرقا وغربا، فلا تجدان‌ علماصحيحا الا شيئا خرج‌ من‌ عندنا اهل‌ البيت(6)

ـ امام‌ باقر عليه السلام به‌ سلمة بن‌ كهيل‌ و حكم‌ بن‌ عتيبه‌ فرمود: به‌ شرق‌ عالم‌ رويد يا به‌ غرب‌ آن‌، دانش‌ صحيح‌ را جز در آنچه‌ از سوي‌ ما اهل‌بيت عليهم السلام صادرمي‌شود، نخواهيد يافت‌.

 في‌ قول‌ الله‌ عز وجل‌: فلينظر الانسان‌ الي‌ طعامه‌ قال‌: قلت‌: ماطعامه‌؟ قال‌: علمه‌ الذي‌ ياخذه‌ عمن‌ ياخذه(7)

ـ از امام‌ باقر عليه السلام درباره تفسير اين‌ آيه‌ كه‌ انسان‌ بايد به‌ غذايش‌ بنگرد، سؤال‌ شد، امام عليه السلام فرمود: يعني‌ بنگرد كه‌ علمش‌ را از چه‌ منبع‌ و كسي‌ مي‌گيرد[و آيا آن‌ منبع‌ شايستگي‌ دارد يا نه‌].

 كل‌ ما لم‌ يخرج‌ من‌ هذا البيت‌ فهو باطل (8)

ـ هر آنچه‌ [علم‌ و معرفت‌ و حكمت‌] از خاندان‌ وحي‌: بيرون‌ نيامده‌باشد، باطل‌ و گمراهي‌ است‌.

 من‌ دان‌ الله‌ بغير سماع‌ من‌ صادق‌ الزمه‌ الله‌ التيه‌ يوم‌ القيامة(9)

ـ هر كس‌ براساس‌ چيزي‌ كه‌ از امام‌ معصومي‌ عليه السلام اخذ نكرده‌ باشد، دين‌ورزي‌ نمايد، خداوند او را روز قيامت‌ سرگردان‌ و هلاك‌ خواهد نمود.

امام‌ صادق عليه السلام:

 يا يونس‌ ! ان‌ اردت‌ العلم‌ الصحيح‌ فعندنا اهل‌ البيت‌،فانا ورثنا واوتينا شرع‌ الحكمة وفصل‌ الخطاب(10)

ـ اي‌ يونس‌!اگر طالب‌ دانش‌ و معرفت‌ صحيح‌ هستي‌، منحصراً نزد ما اهل‌بيت عليهم السلام است‌؛ ماوارثان‌ حكمت‌ شرع‌ و فصل‌ الخطاب‌ هستيم‌.

 كذب‌ من‌ زعم‌ انه‌ يعرفنا وهو مستمسك‌ بعروة غيرنا(11)

ـ آن‌كه‌ ادعاي‌ معرفت‌ ما را دارد اما به‌ ريسماني‌ غير از ما [در علم‌ و معرفت‌و حكومت‌ و ولايت‌ و…] چنگ‌ مي‌زند، دروغ‌ مي‌گويد.

امام‌ كاظم عليه السلام:

لاعلم‌ الا من‌ عالم‌ رباني‌(12)

ـ علم‌ جز نزد عالم‌رباني‌ نيست‌.

همان گونه که ملاحظه فرمودید روایات فوق همگی بر خاستگاه و منبع و مأخذ انحصاری علوم که قدر متیقن آن الهیات و علم کلام و توحید و فقه است، تاکید دارند.

علاقه مندان برای بحث کامل در باره حدیث اطلبوا العلم و لو بالصین به آدرس زیر مراجعه فرمایند:

http://www.sematmag.com/index.php?option=com_content&view=article&id=159:—–g—-&catid=42:no-2&Itemid=53

——————————————–

1-وسائل‌ الشيعه‌ 28/27- همان/ ‌27

2-همان/ ‌49

3-همان/ ‌77

4-همان/ ‌24

5-همان/ ‌43

6– همان/ ‌65

7-همان/ ‌75

8-همان/ ‌75

9-همان/ ‌71

10- همان/ ‌129

11- همان/ ‌18

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(5)

نسبت‌ فلاسفه يونان‌ با نبوت‌ و ديانت‌

فلاسفه مسلمان در پاسخ به این اشکال که چرا الهیات و توحیدتان را از فلاسفه یونانی گرفته اید، می گویند این فلاسفه خود متدین به ادیان الهی و بلکه خود پیامبر بوده اند.

مشرق— مرحوم ملاصدرا مدّعي‌ است‌ كه‌ فلاسفه‌ بزرگ‌ يوناني‌، خود نبي‌ بوده‌اند (و تعابیر بس والایی شبیه آنچه ما در زیارت جامعه کبیره در حق اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام داریم، در باره آنها دارد که بعدا خواهیم گفت)، اما كمترين‌ سندي‌ براي‌ اين‌ادعاي‌ خود ارائه‌ نكرده‌ است‌.

همچنين‌ بعضي‌ از اساتید معاصر فلسفه  با استناد به‌ روايتي‌ از كتاب‌ محبوب‌ القلوب‌ ديلمي‌قائل‌ به‌ پيامبر بودن‌ ارسطو و افلاطون‌ و… شده‌اند كه‌ اعتماد به‌ چنان‌ حديثي‌ كه‌ در هيچ‌ يك‌ از كتب‌روايي‌ شيعه‌ و سني‌ نقل‌ نشده‌ است‌ و نيز شواهد و قرائن‌ قابل‌ اعتمادي‌ در تأييد مضمون‌ آن‌ يافت‌نمي‌شود، بلكه‌ عليه‌ آن‌ وجود دارد، منطقي‌ نيست‌. برخی از این شواهد چنین است:

1ـ ارسطو اگرچه‌ از خدا سخن‌ مي‌گويد، اما خداي‌ ارسطو شباهت‌ چنداني‌ با خداي‌ اديان‌ الهي‌ ندارد:

ـ «ارسطو جز به‌ عنوان‌ محرك‌ اول‌، از خدا تصوري‌ ندارد.»[i]

ـ «به‌ نظر ارسطو، تنها فعل‌ خدا، تعقل‌ در خود است‌. خدا نه‌ تنها در جهان‌ كاري‌ نمي‌كند، بلكه‌ حتي‌ نسبت‌ به‌ جهان‌، علم‌ و آگاهي‌ نيز ندارد. در مورد واحد يا كثير بودن‌ خدا، تعابير ارسطو متعارض‌ است‌. به‌ نظر مي‌رسد او ابتدا موحد بوده‌ است‌ و پس‌ از آن‌ در مورد توحيد و شرك‌ دچار ترديد شده‌ و در آخر عمر، 55 و حداقل‌ 47 خدا را اثبات‌ مي‌كند؛ زيرا براساس‌ ستاره‌شناسي‌ زمان‌ ارسطو، 55 يا 47 نوع‌ فلك‌ و حركت‌ وجود دارد و هر نوع‌ حركت‌ به‌ يك‌ محرك‌ نامتحرك‌ منتهي‌ مي‌شود.»[ii]

2ـ درباره‌ سقراط‌ نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ «چون‌ به‌ سقراط‌ گفته‌ شد، چرا به‌ سوي‌ موسي عليه السلام هجرت‌ نمي‌كني‌؟ پاسخ‌ داد: ما خويشتن‌ را تهذيب‌ كرده‌ايم‌ و ديگر به‌ كسي‌ كه‌ ما را تهذيب‌ كند، نياز نداريم‌.»[iii]

3ـ درباره افلاطون‌ نيز گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ وقتي‌ او را به‌ تصديق‌ شريعت‌ عيسي [موسی] عليه السلام دعوت‌ كردند، پاسخ‌ داد: «عيسي عليه السلام پيامبر مردم‌ ضعيف‌ العقل‌ است‌ و امثال‌ من‌ در كسب‌ معرفت‌، نيازي‌ به‌ انبياء ندارند.»[iv]

4ـ يكي‌ از آراي‌ منسوب‌ به‌ افلاطون‌ در موضوع مدینه فاضله، اشتراك‌ جنسي‌ است‌؛ بدين‌ معنا كه‌ هر زني‌ ويژه يك‌ مرد نبوده‌ بلكه‌ زنان‌ مشترك‌ بين‌ مردان‌ بوده‌ و فرزندان‌ نيز جداي‌ از والدين‌ نگهداري‌ شوند و…؛ بديهي‌ است‌ چنين‌ رأيي‌ نمي‌تواند از يك‌ عالم‌ الهي‌ صادر شود:

«افلاطون‌ مي‌گويد  دوستان‌ بايد همه‌ چيزشان‌ اشتراكي‌ باشد، از جمله‌ زن‌ و فرزندانشان‌؛ شخص‌قانونگذار پس‌ از آن‌كه‌ سرپرستان‌ [جامعه‌]را از زن‌ و مرد برگزيد، آن‌گاه‌ مقرر خواهد داشت‌ كه‌ خانه‌و خوراك‌ آن‌ها مشترك‌ باشد. امر ازدواج‌ به‌ شكلي‌ كه‌ ما مي‌شناسيم‌، تغيير اساسي‌ خواهد كرد (اين‌زنان‌ بدون‌ استثناء، همسران‌ اين‌ مردان‌ خواهند بود و هيچ‌ كس‌ همسري‌ خاص‌ خود نخواهد داشت‌)…همه كودكان‌ پس‌ از تولد از والدينشان‌ گرفته‌ خواهند شد و دقت‌ تمام‌ به‌ كار خواهد رفت‌ تا والدين‌فرزندان‌ را نشناسند و نيز كودكان‌ والدين‌ خود را به‌ جا نياورند. كودكان‌ ناقص‌الخلقه‌ و آنهايي‌ كه‌والدينشان‌ پست‌ باشند، در جاي‌ سري‌ نامعلومي‌ كه‌ بايد باشند، گذاشته‌ خواهند شد… سن‌ مادران‌ بايدميان‌ بيست‌ تا چهل‌ و سن‌ پدران‌ ميان‌ بيست‌ و پنج‌ تا پنجاه‌ و پنج‌ باشد، خارج‌ از اين‌ حدود، ارتباط‌آزاد است‌، ولي‌ سقط‌ جنين‌ يا كشتن‌ نوزاد اجباري‌ خواهد بود… چون‌ هيچ‌ كس‌ والدين‌ خود رانمي‌شناسد، پس‌ بر هر فردي‌ واجب‌ است‌ كه‌ مرداني‌ را كه‌ از حيث‌ سال‌ مي‌توانند پدر او باشند، پدر بنامد. در مورد مادر و خواهر و برادر نيز قضيه‌ از همين‌ قرار خواهد بود.»[v]

———————————————

[1]- مطهري‌، مرتضي‌، مقالات‌ فلسفي/ ‌192

[2]- برنجكار، رضا، حكمت‌ و انديشه‌ ديني/ ‌388

[3]- بحارالانوار 57/ 198 (به‌ نقل‌ از فخرالدين‌ رازي‌)/تفسير جامع‌الجوامع‌ طبرسي‌ در ذيل‌ آيه‌ 83غافر

[4]- بحراني‌، الحدائق‌ الناصرة /1 126 به‌ نقل‌ از: سيدنعمت‌ الله‌ جزائري‌، الانوار النعمانية؛ در نقل‌ قول‌فوق‌، علی القاعده موسي عليه السلام بوده‌ است‌ كه‌ به‌ جاي‌ آن‌ عيسي‌ عليه السلام ذكر شده‌ است‌، چرا كه‌ افلاطون‌ 500سال‌ قبل‌ از ميلاد مي‌زيسته‌ است‌.

[5]. برتراند راسل‌، تاريخ‌ فلسفهغرب‌، ترجمه نجف‌ دريابندري/‌179-177، همچنين‌ ر.ك‌،به‌: فردريك‌ كاپلستون‌، تاريخ‌ فلسفه‌،ترجمه سيدجلال‌الدين‌ مجتبوي‌1/ 264، و نيز: م‌.م‌ شريف‌؛ تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام‌1 / 137

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(6)

اهل بیت علیهم السلام ابواب انحصاری معرفت الله

دهها روایت وجود دارد که اهل بیت علیهم السلام ابواب انحصاری معرفت الله هستند و جز از طریق ارشادات آنها نمی توان به براهین و استدلالات صحیح در موضوع معرفت الله دست یافت .

مشرق— پیشتر گفتیم بر خلاف حرف مشهور و غلطی که(به استناد برداشت ناصحیحی از حدیث اطلبوا العلم و لو بالصین) می گوید علم خاستگاه انحصاری ندارد و از هر جا و هرکس می توان گرفت، دهها حدیث صریح منبع انحصاری دانش را (حد اقل در اصول و فروع دینی)  کانون وحی و اهل بیت علیهم السلام می دانند.

 علاوه بر این، در موضوع مهم معرفت الله که فلسفه و عرفان مصطلح بدان می پردازند و اصول و مبانی شان را از فلاسفه یونان گرفته اند، نیز دهها روایت وجود دارد که اهل بیت علیهم السلام ابواب انحصاری معرفت الله هستند و جز از طریق ارشادات آنها که صد البته در موضوع اثبات خداوند، عقلی و برهانی هستند و در کتب روایی ما مانند اصول کافی و توحید صدوق و احتجاج طبرسی  و بحار الانوار منعکس شده اند، نمی توان به براهین و استدلالات صحیح در موضوع معرفت الله دست یافت .

اکنون به ذکر چند روایت در این مساله می پردازیم:

ـ رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: إنك والاوصياء من بعدك عرفاء لا يعرف اللّه‏ إلا بسبيل معرفتكم. (1)

تو و اوصیا و امامان بعد از تو عارفان (حقیقی) هستند و خداوند جز از طریق معرفت شما شناخته نمی شود.

ـ يونس بن عبدالرحمن قال: قلت لابي الحسن الاول عليه السلام: بما أوحد اللّه‏؟ فقال: يا يونس، لا تكونن مبتدعا، من نظر برأيه هلك، ومن ترك أهل بيت نبيه ضل، ومن ترك كتاب اللّه‏ و قول نبيه كفر.(2)

یونس بن عبد الرحمن می گوید به امام كاظم عليه السلام عرض كردم: توحيدالهي راچگونه بيابم؟فرمودند: درعلم توحيد و خداشناسي بدعت ‏گذار مباش و در اين راه باپاي خودگام مزن،هركسب راساس نظرخويش بنگرد هلاك خواهدشد،وهركس اهلبيت پيامبرش را واگذارد گمراه خواهدشد،و هركس كتاب خدا و گفتار رسولش را وانهد كافر خواهد شد.

ـ امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:بنا عبداللّه‏،و بناعرف اللّه‏،وبنا وحداللّه‏،و محمدحجاب اللّه‏تبارك و تعالى.(3)

خداوند به واسطه ماعبادت،وبه واسطه ماشناخته شد. وبه واسطه مايگانه ويكتادانسته شد. ومحمدصلّي اللّه‏عليه وآله وسلّم واسطه و نماياننده شناخت خداوند مى‏باشد.

ـ أميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايند:نحن الاعراف الذي لا يعرف اللّه‏ إلا بسبيل معرفتنا، … أن اللّه‏ لو شاء لعرف العباد نفسه، ولكن جعلنا أبوابه وصراطه وسبيله والوجه الذي يؤتي منه، إلي أن قال: ولا سواء حيث ذهب الناس إلي عيون كدرة، يفرغ بعضها في بعض، وذهب من ذهب إلينا إلي عيون صافية لا نفاد لها ولا انقطاع. (4)

ما آيينه‏هاي شناختي هستيم كه خداوند جز از راه شناخت ما شناخته نمى‏شود … اگر خداوند مى‏خواست خويشتن را به بندگانش مى‏شناساند اما ما را راه و جهتي قرار داده است كه تنها ازآن جهت به سوي او رفته مى‏شود…. بين مردماني كه به سوي جوى‏هاي آب كثيفي كه در همديگر مى‏آميزند روي آوردند، با كساني كه به سوي ما و چشمه‏سارهاي آب گوارايي روي آوردند كه هرگز تمامي و پايان ندارد، تفاوتي آشكار است.

ـ امام صادق عليه السلام مى‏فرمايند:الاوصياء أبواب اللّه‏ التي يؤتي منها، ولو لا هم ما عرف اللّه‏، وبهم احتج اللّه‏ علي خلقه. (5)

اوصيا (معصومین علیهم السلام) راه‏هاي رسيدن به معرفت خداوند هستند، و اگر ايشان نبودند خداوند هرگز شناخته نمى‏شد. خداوند آنان را حجت بر تمامي خلق خويش قرار داده است.

ـ و در زيارت جامعه كبيره مى‏خوانيم:

السلام علي محال معرفة اللّه‏… أعزكم بهداه، وخصكم ببرهانه، … ورضيكم… أركانا لتوحيده… فالراغب عنكم مارق، واللازم لكم لاحق … ونوره وبرهانه عندكم،… من أراد اللّه‏ بدء بكم، ومن وحده قبل عنكم.

سلام بر جايگاه‏هاي شناخت خداوند،… خداوند شما را با هدايت خودش گرامي داشته و به برهان خويش مخصوص نموده… و اركان توحيد خويش قرار داده است… پس هر كس از شما روي بگرداند از دين بيرون رفته، و هر كس در پيوند با شما باشد در پيوند با دين است… نور و برهان خداوند نزد شماست… هر كس خداوند را قصد كرد از شما شروع نمود، و هر كس به توحيد او دست يافت تنها از شما پذيرفت.

پر واضح است که پذیرش سخنان  و استدلالات  اهل بیت علیهم السلام در موضوع اثبات خداوند نه از باب تعبد بلکه از جهت برهانی بودن و عقلانی بودن آنهاست همان گونه که در مناظره با ملحدان و دهری مسلکان از این براهین استفاده کرده و آنها را مجاب می فرمودند.

اساسی ترین مشکل فلسفه و عرفان این مساله بوده است که در موضوع معرفت الله به جای مراجعه به آموزه های برهانی اهل بیت علیهم السلام به سراغ آموزه های فلسفی و شبه عقلانی ارسطو و افلاطون و افلوطین و … رفتند و منظومه الهیاتی خود را بر اساس حرفها و مبانی آنها شکل دادند و سخن از خدایی گفتند و می گویند که جدای از خداوند برهان و قران و اهل بیت علیهم السلام است.

———————————-

[1]. خصال، 1/150؛بصائرالدرجات، 498؛بحارالأنوار، 23/99.

[2]. کافی 1/56

[3]. كافى، 1/145؛بحارالأنوار، 23/102.

[4] . إثبات الهداة، 1/59، از كافى .

[5]. إثباتالهداة،1/60،ازكافى

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(7)

آيا مخالفت‌ با فلسفه‌، خودْ فلسفه‌ است‌؟!

مگر مخالفان‌ و استدلال‌آوران‌ عليه‌ فلسفه‌، با هرگونه‌ استدلال آوری و نظرورزي‌ و استفاده‌ از ذهن و عقل‌، مخالفت‌ مي‌ورزند تا بدان‌ها بگوييم‌ كه‌ شما داريد از همان‌ حربه‌ و طريقه‌اي‌ استفاده‌ مي‌كنيد كه‌ عليه‌ آن‌ به‌ مخالفت‌ برخاسته‌ايد؟

مشرق— فیلسوفان در دفاع از فلسفه به شیوه های گوناگونی متوسل می شوند از  جمله این که قبلا گفتیم هرگونه‌ مخالفت‌ با فلسفه‌ را مخالفت‌ با عقل‌ و خرد دانسته و‌ می دانند که پیش از این گفتیم مساوی دانستن فلسفه با تعقل و عقلانیت یک پیش دستی است و این اول بحث و نزاع است که آیا فلسفه مبتنی بر عقلانیت است یا نه.

در شيوه‌ ای دیگر برخلاف‌ شيوه‌ فوق، نه‌ تنها مخالفان‌ با فلسفه‌ را به‌ عقل‌ ستيزي‌ متهم‌ نمي‌كنند بلكه‌ آنان‌ را در عين‌ فلسفه‌ستيزي‌، فلسفي‌انديش‌ و عقل‌گرا قلمداد مي‌كنند و تمام‌ تلاش‌هاي‌ ذهني‌ و استدلالي‌ آن‌ها را آب‌ به‌ آسياب‌ فلسفه‌ ريختن‌ مي‌دانند و نتيجه‌ آن‌كه‌، مخالفان‌ فلسفه‌ نيز همگی بي‌آن‌كه‌ خود بدانند يا بخواهند، فيلسوف‌اند!

اين‌ عبارت‌ را فيلسوفان‌ متعددي‌ در دفاع‌ از فلسفه‌ بر زبان‌ و قلم‌ آورده‌اند كه«اگر بايد فيلسوفي‌ كرد، پس‌ بايد فيلسوفي‌ كرد و اگر نبايد فيلسوفي‌ كرد، باز هم‌ بايد فيلسوفي‌ كرد»؛ مفهوم‌ اين‌ سخن‌ آن‌ است‌ كه‌ فلسفه‌، چيزي‌ جز استدلال‌آوري‌ و انديشه‌ورزي‌ نيست‌ و هر جا كه‌ پاي‌ استدلال‌ و تفكر و بحث‌ نظري‌ در ميان‌ است‌، همان‌ جا فلسفه‌ حضور دارد، حتي‌ اگر اين‌ استدلال‌آوري‌ و انديشه‌ورزي‌ عليه‌ فلسفه‌ و در جهت‌ تخطئه‌ آن‌ باشد. بر اين‌ اساس‌، فلسفه ‌ستيزان‌ در همان‌ دم‌ كه‌ فلسفه‌ستيزي‌ مي‌كنند ـ چه‌ بدانند و يا ندانند و بخواهند يا نخواهند ـ در واقع‌ فلسفه‌ورزي‌ كرده‌ و در جايگاه‌ فيلسوف‌ نشسته‌اند!

كندي‌ از جمله‌ فيلسوفاني‌ است‌ كه‌ در دفاع‌ از فلسفه‌ به‌ اين‌ استدلال‌ متوسل‌ شده‌ است‌:

«كندي‌ معتقد است‌ كه‌ دشمنان‌ فلسفه‌ براي‌ آن‌كه‌ انكار و اجتناب‌ خود را از فلسفه‌ واجب‌ قلمداد كنند، نيازمند به‌ اقامه دليل‌اند و از اين‌ جهت‌ در تناقض‌ افتند و رسوا شوند….»[1]

آقاي‌ دكتر ديناني‌ می نویسد:

«بيشتر كساني‌ كه‌ با معرفت‌ برهاني‌ به‌ مخالفت‌ و مبارزه‌ برخاسته‌اند، به‌ اسلحه استدلال‌ توسل‌ جسته‌ و با حربه برهان‌ به‌ جنگ‌ برهان‌ رفته‌اند. فيلسوف‌ بزرگ‌ يونان‌ به‌ درستي‌ دريافته‌ بود كه‌ مي‌گفت‌، اگر كسي‌ بخواهد با فلسفه‌ به‌ مخالفت‌ برخيزد، بايد فيلسوفي‌ كند.»[2]

اين‌ استدلال‌ حاوي‌ مغالطه‌اي‌ آشكار است‌؛ چرا كه‌ فيلسوف‌، ابتدا هر گونه  استدلال‌ آوری و بحث استدلالی را مساوي‌ با تفلسف‌ و فلسفه‌ دانسته‌ و آن‌گاه‌ نتيجه‌ گرفته‌ است‌ كه‌ هرگونه‌ دليل‌آوري‌ و انديشه‌ورزي‌، عين‌ فلسفه‌ است‌ و بنابراين‌ مخالفان‌ و استدلال‌كنندگان‌ عليه‌ فلسفه‌ نيز خود فيلسوف‌اند و مشتغل‌ به‌ فلسفه‌؛ حتي‌اگر اين‌ مخالفان‌، اهل‌ ظاهر و قشري‌ نگران‌ و جامدانديشان‌ باشند! آقاي‌ دكتر ديناني‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ تصريح‌ مي‌كنند:

«با توجه‌ به‌ آنچه‌ تاكنون‌ در اينجا ذكر شد، مي‌توان‌ ادعا كرد، حتي‌ كساني‌ كه‌ اهل‌ قشر بوده‌ وجمود برظواهر متون‌ ديني‌ را مورد توصيه‌ وتأكيد قرارمي‌دهند، از عالم‌ نظر [يعني‌ فلسفه‌] خارج‌ نبوده‌ و بدون‌ وساطت‌ ذهن‌ نمي‌توانند از موضع‌ خود دفاع‌ كنند…بنابراين‌ همه نحله‌ها و فرقه‌هاي‌ مذهبي‌ كه‌ در جهان‌ اسلام‌ به‌ منصه بروز و ظهور رسيده‌اند، داراي‌ موضع‌ بوده‌ و هر يك‌ از اين‌ مواضع‌ بر نوعي‌ نظر و استدلال‌ استوار گشته‌ است‌. … و نظريه‌پردازي‌ مظهر كامل‌ فعاليت‌ عقل‌ به‌ شمار مي‌آيد.»[3]

درباره اين‌ استدلال‌ كه‌ البته‌ بيشتر به‌ لطيفه‌ شبيه‌ است‌، چند نكته‌ قابل‌ ذكر است‌:

1. مگر مخالفان‌ و استدلال‌آوران‌ عليه‌ فلسفه‌، با هرگونه‌ استدلال آوری و نظرورزي‌ و استفاده‌ از ذهن و عقل‌، مخالفت‌ مي‌ورزند تا بدان‌ها بگوييم‌ كه‌ شما داريد از همان‌ حربه‌ و طريقه‌اي‌ استفاده‌ مي‌كنيد كه‌ عليه‌ آن‌ به‌ مخالفت‌ برخاسته‌ايد؟

كاملاً بديهي‌ است‌ كه‌ فلسفه‌ تنها يك‌ شيوه‌ و یک نوع‌ از انواع‌ انديشه‌ورزي‌ و استدلال‌آوري‌ و به‌كارگيري‌ ذهن‌ و نظر است‌ که ممکن است عقلانی باشد و یا نباشد که به نظر بسیاری، فلسفه عقلانی نیست. بنابراين‌ هيچ‌ ملازمه‌اي‌ بين‌ هرگونه‌ استدلال‌آوري‌ عليه‌ فلسفه‌ با فلسفي‌انديشي‌ و فيلسوف‌ شدن‌ وجود ندارد و به عبارت دیگر استدلال و بکار گیری ذهن و نظر ورزی اعم از فلسفه است.

2. اگر هرگونه‌ استدلال آوری و نظرورزي‌ مساوي‌ با فلسفه‌ است‌، آيا ميزان‌ و معياري‌ براي‌ حقانيت‌ و درست‌ و نادرستي‌ نظرات‌ گوناگون‌ و متضاد وجود دارد يا نه‌؟ اگر فيلسوفان‌ بگويند، وجود دارد و تنها يك‌ نظر و ديدگاه‌ و فرقه‌ از ميان‌ صدها و هزاران‌ نظر و فرقه‌ درست‌ است‌، در اين‌ صورت‌، حكم‌ به‌ بطلان‌ استدلال‌ خود داده‌اند؛ چرا كه‌ پذيرفته‌اند، مي‌توان‌ با نوعي‌ نظرورزي‌، انواع‌ ديگر نظرورزي‌ را مردود و نادرست‌ و باطل اعلام‌ كرد و اما اگر منكر چنين‌ ميزان‌ و معياري‌ شوند، در اين‌ صورت‌، به‌ ورطه پلورالیسم و نسبی اندیشی در غلطيده‌اند، چرا كه‌ در اين‌ صورت‌ بايد حكم‌ به‌ حقانيت‌ همه‌ فرقه‌ها و نحله‌ها و انديشه‌ورزان‌ حتي‌ سوفسطاييان‌ دهند، زيرا آنان‌ هم‌ در حال‌ تفلسف‌ و خردورزي‌ و تعقل‌ هستند!

3. استدلال‌ ياد شده‌ حاوي‌ اين‌ نتيجه‌ نيز هست‌ كه‌ گويا تفلسف‌ براي‌ تفلسف‌ است‌؛ يعني‌ نفس‌ تفلسف‌، خود مقصد و مقصود است‌، صرف‌ نظر از هر نتيجه‌اي‌ كه‌ عايد فيلسوف‌ شود، حتي‌ اگر اين‌ نتيجه‌ ضديت‌ با اساس فلسفه‌ ویاعقلانیت حقیقی و  انکار حقایق مسلم عقلی و وحیانی يا دستيابي‌ به‌ هر عقيده‌ ومسلك‌ باطل و منحرف و بی بنیادی باشد. آيا فیلسوفان مسلمان به‌ اين‌ نتيجه‌ ملتزم‌ مي‌باشند؟

———————————————

[1]- تاريخ‌ فلسفه‌ در جهان‌ اسلامي/‌379

[2]- همان‌3/ 43

[3]- همان/ ‌257

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(8)

آيا فهم‌ استدلالي‌ اصول‌ دين‌ متوقف‌ بر فلسفه‌ داني‌ است‌؟

از جمله‌ ادله‌اي‌ كه‌ اهل‌ فلسفه‌ در اثبات‌ مطلوبيت‌ و بلكه‌ ضرورت‌ فلسفه‌ ارائه‌ كرده‌اند، اين‌ است‌ كه‌ عموم‌ علماي‌ دين‌ بر اين‌ قول‌اند كه‌ تقليد در اصول‌ دين‌ جايز نبوده‌ بلكه‌ بايد اعتقاد به‌ اين‌ اصول‌، براساس‌ ادراك‌ عقلي‌ مستقل‌ از نقل‌ و تقليد باشد.

مشرق—-در پاسخ‌ به‌ اين‌ استدلال‌ بايد به‌ نكات‌ زير اشاره‌ شود:

1. در اين‌ استدلال‌ نيز فلاسفه‌ مرتكب‌ مصادره‌ به‌ مطلوب‌ شده‌اند و همچنان‌ بر اين‌ ادعای غلط پاي‌ فشرده‌اند كه‌ استدلال‌ و تعقل‌ مساوي‌ با تفلسف‌ است‌ و هرجا كه‌ پاي‌ عقل‌ و نظر عقلي‌ در ميان‌ است‌، فلسفه‌ نيز در همانجا حضوردارد و بلكه‌ آن‌ عين‌ فلسفه‌ است‌، اما همان‌گونه‌ كه‌ پیشتر گفتيم‌، در اينجا دليل‌ عين‌ مدعاست‌ و اين‌ سرآغاز گفت‌ و گو و بحث‌ است‌ كه‌ آيا تفلسف‌ مساوي‌ با تعقل‌ است‌ و یا بر عکس، فلسفه رایج  غیر عقلانی بوده و نهایتا شیوه ای از اندیشه ورزی و استدلال آوری نه الزاما صحیح  است؟

2ـ پذيرش‌ اين‌ ادعا كه‌ فهم‌ عقلاني‌ اصول‌ دين‌ متوقف‌ بر فلسفه‌داني‌ و فلسفه‌خواني‌ است‌ و بدون‌ آن‌ امكان‌ اعتقاد صحيح‌ به‌ اصول‌ دين‌ وجود ندارد، به‌ نتايج‌ زير منجر خواهد شد:

الف‌: اعتقادات‌ عموم‌ مؤمنان‌ از صدر اسلام‌ تا كنون‌ به‌ استثناي‌ اندكي‌ اهل فلسفه و فلسفه خوانده، در باب‌ اصول‌ دين‌، غلط‌ و تقليدي‌ بوده‌ و فاقد ارزش‌ است‌، چرا كه‌ آنان‌ بي‌اطلاع‌ از مباني‌ و قواعد و اصول‌ فلسفي‌ بوده‌ و اغلب‌ كمترين‌ اطلاعي‌ از فلسفه‌ و مباحث‌ آن‌ نداشته‌ و ندارند. اينان‌ هرگز در باب‌ اثبات‌ وجود خدا به‌  برهان‌ صديقين‌ استناد نكرده‌ و كمترين‌ اطلاعي‌ در باب‌ مباحثي‌ چون‌ اصالت‌ وجود يا اصالت‌ ماهيت‌ و… نداشته‌اند. آيا فلاسفه‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ تن‌ مي‌دهند و به‌ تضليل‌ همه‌ مؤمنان‌ فلسفه‌ندان‌ حكم‌ مي‌كنند؟

ب‌: با پذيرش‌ استدلال‌ فوق‌الذكر فيلسوفان‌، نه‌ تنها عموم‌ مؤمنان‌ در عقايدشان‌ تخطئه‌ مي‌شوند، بلكه‌ حتي‌ خواص‌ از مؤمنان‌ مثل‌ اصحاب‌ و ياران‌ حضرت‌ رسول صلي الله عليه و آله و ائمه‌ معصومين عليهم السلام  و ستارگان‌ درخشان‌ آسمان‌ عقلانیت و ايمان‌ چون‌ سلمان‌ و اباذر و مقداد و عمار و مالك‌اشتر و كميل‌ و  زراره‌ و هشام‌ بن‌ حكم‌ و يونس‌ بن‌ عبدالرحمن‌ و فضل بن شاذان و … نواب‌ اربعه‌ ونيز علماي‌ بزرگي‌ چون‌ كليني‌، صدوق‌، شيخ‌ مفيد، سيدمرتضي‌، شيخ‌ طوسي‌، سيدبن‌ طاووس‌، علامه‌ حلي‌، علامه‌ مجلسي‌، شيخ‌ بهايي‌، شهيد اول‌، شهيد ثاني‌، صاحب‌ جواهر، شيخ‌ انصاري‌ و… كه‌ فلسفه‌دان‌ نبوده‌ و بلكه‌ عموما سخت‌ مخالف‌ فلسفه‌ بوده‌اند، مي‌بايست‌ به‌ فساد عقيده‌ و حداقل استضعاف‌ فكري‌ و عقيدتي‌ در فهم‌ اصول‌ دين‌ متهم‌ شوند!

ج‌: قائلان‌ به‌ استدلال‌ فوق‌الذكر بايد توضيح‌ دهند كه‌ فهم‌ عقلاني‌ و استدلالي‌ اصول‌ دين‌ در پرتو كدام‌ مشرب‌ و مذهب‌ فلسفي‌ مقبول‌ است‌؟ مشرب‌ مشّايي‌، اشراقي‌، صدرايي‌ (جمع‌ بين‌ مشّائي‌ و اشراقي‌) و… و آيا تنها يك‌ نحله‌ و مشرب‌ از اين‌ نحل‌ و مشارب‌ در عقايد خود مصاب‌ و اهل‌ نجاتند و الباقي‌ گمراه‌ و هالك‌اند؟ يا آن‌كه‌، نه‌، اصل‌ بر اين‌ است‌ كه‌ رويكرد به‌ اصول‌ عقايد، فلسفي‌ باشد و تعلق‌ به‌ مشرب‌ و مذهبي‌ خاص‌ موضوعيتي‌ ندارد؟!

د: اگر بپذيريم‌ كه‌ فهم‌ استدلالي‌ اصول‌ عقايد جز با فلسفه‌ مقدور و ميسّر نيست‌ و منظور خداوند و معصومين عليهم السلام ازتوصيه‌ به‌ تعقل‌ نيز همين‌ امراست‌. آيا در مورد عموم‌ مردم‌ ـ به‌ استثناي‌ افرادي‌ نادر ـ اين‌ از مصاديق‌ تكليف‌ بما لايطاق‌ نيست‌ و آيا صدور چنين‌ تكليفي‌، به‌ حكم‌ عقل‌ قبيح‌ نمي‌باشد!

مگر نه‌ اين‌ است‌ كه‌ فهم‌ مسائل‌ فلسفي‌، نه‌ تنها براي‌ عامه‌ مردم‌ بلكه‌ براي‌ بسياري‌ از خواص‌ نيز بسيار صعب‌ و دشوار است‌؟ ملاصدرا در آثار خود در موارد متعددي‌ به‌ اين‌ موضوع‌ اشاره‌ كرده‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از فلاسفه‌ از فهم‌ پاره‌اي‌ از مسائل‌ فلسفي‌ عاجز مانده‌اند و يا دچار سوءفهم‌ و اشتباهات‌ فاحش‌ شده‌اند و تنها او ـ آن‌ هم‌ با عنايت‌ ويژه‌ الهي‌ ـ به‌ فهم‌ آن‌ مسائل‌ نايل‌ شده‌ است‌. از جمله‌ اين‌ مسائل‌، اصل‌ اعتقادي‌ معاد جسماني‌ و نيز مسأله‌ حدوث‌ عالم‌ است كه‌ البته‌ همان‌گونه‌ كه‌ پيشتر ديديم‌، او خود نيز در اين‌ دو موضوع‌، به‌ نتيجه‌اي‌ برخلاف‌ نصوص‌ ديني‌ رسيده‌ است‌.

ملاصدرا فهرستي‌ از مسائل‌ مهم‌ فلسفي‌ را رديف‌ مي‌كند كه‌ حتی فردي‌ چون‌ ابن‌سينا از فهم‌ و درك‌ صحيح‌ آن‌ها عاجز بوده‌ است‌ و در موردي‌ نيز ابن‌ سينا را به‌ بلادت‌ و كودني‌ متصف‌ مي‌نمايد. با اين‌ وجود، آيا فلاسفه‌ همچنان‌ بدين‌ اعتقاد پاي‌ مي‌فشارند كه‌ فهم‌ استدلالي‌ اصول‌ دين‌ موقوف‌ به‌ فلسفه‌داني‌ و فيلسوف‌ شدن‌ است‌؟

3ـ اين‌ سخن‌ علما و فقهاي‌ بزرگ‌ كه‌ تقليد در اصول‌ دين‌ جايز نبوده‌ و بايد متكي‌ بر استدلال‌ عقلي‌ باشد، هرگز ناظر به‌ مباحث و مبانی فلسفي‌ نيست‌ و مقصود آنان‌ از استدلال‌ عقلي‌، كه‌ همگان‌ بايد در اصول‌ عقايد بدان‌ دست‌ يابند، چيزي‌ فراتر از استدلال‌هاي‌ عقل‌ فطري‌ بدیهی و یا قریب به بدیهی ـ كه‌ همگان‌ واجد آنند و یا با اندک تامل و تفکر، قابل فهم و وصول می باشند- نيست‌. في‌المثل‌ در اصل‌ توحيد، افراد با استناد به‌ برهان‌ حدوث عالم و برهان صنع‌ به‌ اثبات‌ وجود خداوند مي‌پردازند و با استناد به‌ وجود نظم‌ و آثار تدبير در نظام‌ خلقت‌، به‌ حكيم‌ و عليم‌ بودن‌ خداوند استدلال‌ مي‌كنند. بدون‌ شك‌ فهم‌ براهيني‌ چون‌ برهان‌ حدوث و صنع‌ و برهان‌ نظم‌ در دسترس‌ همگان‌ بوده‌ و هيچ‌ نيازي‌ به‌ وام گیری از ارسطو و افلاطون و …‌ ندارد.

بعضي‌ از علما بر اين‌ موضوع‌ تأكيد كرده‌اند كه‌ مقصود از لزوم‌ و وجوب‌ تفكر و استدلال‌ در اصول‌ عقايد، خوض‌ در مسائل‌ پيچيده‌ کلامی و فلسفي‌ نيست‌:

شيخ‌ طوسي‌ در كتاب‌»الاقتصاد» پس‌ از ذكر اين‌ مسأله‌ كه‌ فهم‌ [كليات‌] اصول‌ عقايد بايد مبتني‌ بر تفكر و تعقل‌ باشد، در پاسخ‌ به‌ اشكالي‌ مقدر كه‌ اگر اين‌ قول‌ صحيح‌ باشد، در اين‌ صورت‌، حكم‌ به‌ گمراهي‌ و تكفير اكثر مردم‌ شده‌ است‌، چرا كه‌ اكثر آنان‌  قادر به‌ فهم‌ استدلالي‌ و عقلي‌ اصول‌ عقايد نيستند، مي‌گويد:

«چنين‌ برداشتي‌ سخت‌ خطاست‌ و حاوي‌ بدگماني‌ به‌ كساني‌ است‌ كه‌ تفكر و استدلال‌ را در اصول‌ عقايد و معرفت‌ خداوند لازم‌ مي‌دانند، چرا كه‌ مقصود ما از استدلال‌ و تعقل‌، مناظره‌ و احتجاجات‌ و استدلال‌هاي‌ رايج‌ بين‌ متكلمان‌ [ فيلسوفان‌] نيست‌ بلكه‌ مقصود تأمل‌ و تفكر در ادله‌ [فطري]اي‌ است‌ كه‌ منجر به‌ شناخت‌ خداوند و يگانگي‌ و عدالت‌ او و نيز شناخت‌ پيامبر و درستي‌ پيام‌ او مي‌شود و…»

4. و بالاخره این که آیا مومنان باید برای فراگیری اصول دین سراغ فلسفه بروند که عقاید ضروری و مسلم دینی را مثل تباین ذاتی و کنهی بین خالق و مخلوق و حدوث زمانی عالم و … را انکار می کند؟

————————————-

1 – ملاصدرا در كتاب‌ المظاهر الالهيه‌ مدعي‌ است‌ كه‌ تحقيق‌ مسأله‌ حدوث‌ عالم‌ بر فلاسفه‌ و عرفاي‌پيش‌ از وي‌ پوشيده‌ مانده‌ و او نخستين‌ كسي‌ است‌ كه‌ به‌ فيض‌ الهي‌ به‌ درك‌ آن‌ نائل‌ آمده‌ است‌.(المظاهر الالهيه‌، ترجمه طبيبيان‌/ 49)

 2. مقصود شیخ طوسی در اینجا از متکلمان، متکلمان معتزلی و  نیز فیلسوفان است و نه نفی کلام برهانی شیعه که خود متکلم به این کلام بوده است.

 3- شيخ‌ طوسي‌، الاقتصاد/ 9

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(9)

آيا فهم‌ قرآن‌ و روايات‌ متوقف بر فلسفه‌ و عرفان است‌؟

به‌ نقل‌ ازآيت‌الله‌ حسن‌زاده‌ آملي‌ آمده‌ است‌:« قسم‌ به‌ جان‌ خودم‌، آن‌ كس‌ كه‌ فهم ‌مطالب‌ تمهيد القواعد و شرح‌ قيصري‌ بر فصوص‌ الحكم‌ و مصباح‌الانس‌ واشارات‌ و تنبيهات‌ و شفاء و اسفار و فتوحات‌ مكيّه‌ روزي‌اش‌ نشده‌، فهم‌ تفسير انفسي‌ آيات‌ قرآن‌ و جوامع‌ روايي‌ روزي‌اش‌ نمي‌شود».

عبارت‌»تفكر فلسفي‌، براي‌ فهم‌ ديانت‌ ضروري‌ است»(1) ، از جمله‌ استدلال ‌هايي‌ است‌ كه‌ آقاي‌ دكتر ديناني‌ در جهت‌ اثبات‌ لزوم‌ تفلسف‌، مطرح‌نموده‌اند. برخي‌ ديگر از اساتيد فلسفه‌ همين‌ استدلال‌ را با تعابيري‌ چون«فهم‌عميق‌ وحي‌ منوط‌ به‌ فلسفه‌داني‌ است‌»(2) ، مطرح‌ كرده‌اند. همچنين‌ به‌ نقل‌ ازآيت‌الله‌ حسن‌زاده‌ آملي‌ آمده‌ است‌: «قسم‌ به‌ جان‌ خودم‌، آن‌ كس‌ كه‌ فهم‌مطالب‌ تمهيد القواعد و شرح‌ قيصري‌ بر فصوص‌ الحكم‌ و مصباح‌الانس‌ واشارات‌ و تنبيهات‌ و شفاء و اسفار و فتوحات‌ مكيّه‌ روزي‌اش‌ نشده‌، فهم‌ تفسيرانفسي‌ آيات‌ قرآن‌ و جوامع‌ روايي‌ روزي‌اش‌ نمي‌شود.»(3)

پذيرش‌ اين‌ استدلال نيزچون‌ برخي‌ از ديگراستدلال‌ها، لوازمي‌ عجیب و غریب دارد كه‌ بعيد است‌ اساتيد محترم‌بدان‌ ملتزم‌ شوند:

الف‌ ـ قرآن‌ و عترت‌ در ارائه‌ حداقل‌ بخشي‌ از پيام‌ها و مقاصد خود به‌ مردم ‌و مؤمنان‌، دچار كمبود و كاستي‌ است‌ كه‌ جبران‌ آن‌ جز از طريق‌ فلسفه‌ و تعاليم‌ سقراط‌ و ارسطو و افلاطون‌ و افلوطین و … ممكن‌ نيست‌!

اين‌ مسأله‌ در حالي‌ است‌ كه‌ استدلال‌هاي‌ متعدّدي‌ از سوي‌ برخي‌ فیلسوفان معاصر در دفاع‌ از تفسير قرآن‌ به‌ قرآن‌ و در اثبات‌ اين‌ امر كه‌ فهم‌ قرآن‌- به‌ جز آيات‌ الاحكام‌ – نياز به‌ هيچ‌ امر ديگري‌ حتي‌ عترت‌ ندارد، مطرح‌شده‌ است‌ ( که البته دیدگاه تفسیر قران به قران و بی نیازی تفسیر قران از اهل بیت علیهم السلام نقد و بحث ويژه خود را می طلبد).

ب‌ ـ تا قبل‌ از ظهور و رواج‌ فلسفه‌ در عالم‌ اسلامي‌ (يعني‌ پيش‌ از نهضت ‌ترجمه متون‌ يوناني‌ در زمان‌ خالد بن‌ يزيد بن‌ معاويه‌ و مأمون‌ عباسي‌)، امكان‌فهم‌ درست‌ و عميق‌ ديانت‌ و بخش‌ مهمي‌ از آيات‌ و روايات‌ (در زمينه اصول‌دين‌ و مسائل‌ اعتقادي‌) براي‌ مؤمنان‌ حتي‌ اصحاب‌ خاص‌ رسول الله صلي الله عليه و آله و ائمه‌معصومين عليهم السلام  وجود نداشته‌ است‌!

ج‌ ـ حتي‌ پس‌ از ورود فلسفه‌ به‌ عالم‌ اسلامي‌ و رواج‌ آن‌، آن‌ دسته‌ ازاصحاب‌ ائمه عليهم السلام و نيز عالمان‌ و فقيهان‌ و متکلمان بزرگ‌ و برجسته‌اي‌ كه‌ اهل‌ تفلسف‌نبوده‌اند و بلكه‌ بعضاً به‌ مخالفت‌ آشكار با فلسفه‌ پرداخته‌اند، به‌ فهم‌ ديانت‌ وپاره‌اي‌ از آيات‌ و روايات‌ نائل‌ نشده‌اند!

—————–

1 – گفتگوي‌ دين‌ و فلسفه/ ‌233 (به‌ نقل‌ از دكتر ديناني‌)

2 – همان‌

3 – حسن‌زاده‌ آملي‌، حسن‌، دروس‌ شرح‌ اشارات‌ و تنبيهات‌ ابن‌سينا، به‌ اهتمام‌ صادق‌ حسن‌زاده‌،پيش‌ گفتار، بيست‌ و سه‌

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(10)

در باره حدیث «لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان…»

آيا به‌ سلمان‌، معارف‌ فلسفي‌ و يا عرفاني‌ مصطلح‌ از جانب‌ رسول‌ گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و یا از جایی دیگر القاء شده‌ بود كه‌ ابوذر ظرفيت‌ دريافت‌ و فهم‌ آن‌ها را نداشت‌؟! و مثلا سلمان هم مثل عرفا و صوفیه قائل به این بود که هر بت و معبودی و حتی گوساله سامری را اگر کسی عبادت کند، خداوند را عبادت کرده و ابوذر تاب شنیدن این لطیفه! عرفانی را نداشت و اگر از سلمان می شنید او را تکفیر می کرد و می کشت؟!

 مشرق—- از جمله مستمسک های اهل فلسفه و عرفان برای اثبات مطلوبیت این دو مسلک، روایتی از امام سجاد علیه السلام است که فرمود:

 لوعلم‌ ابوذر ما في‌ قلب‌ سلمان‌ لقتله‌ (1)

ـ اگر ابوذر بر آنچه‌ در دل‌ سلمان‌ بود اطلاع‌ مي‌يافت‌، او را مي‌كشت‌.

حقیقت این است که از این روایت تنها این مطلب استفاده می شود که بعضی از انسانها ظرفیت تحمل شنیدن و دانستن برخی معارف عالی را ندارند و درمقابل برخی دیگر از چنین ظرفیتی برخوردارند اما اين ادعا ‌كه‌ مقصود از آن‌ معارف‌ بلند و عالي‌اي‌ كه‌ برخي‌ طاقت‌ و استعداد دريافت‌ آن‌ راندارند، از سنخ معارف‌ فلسفي‌ و يا عرفاني‌ يوناني‌ و مثلا نظریه وحدت وجود و  دیگر نظریات فلسفی و عرفانی است‌، نیاز به دلیل دیگري دارد و این روایت نمی تواند مثبت آن باشد.

آيا به‌ سلمان‌، معارف‌ فلسفي‌ و يا عرفاني‌ مصطلح‌ از جانب‌ رسول‌ گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و یا از جایی دیگر القاء شده‌ بود كه‌ ابوذر ظرفيت‌ دريافت‌ و فهم‌ آن‌ها را نداشت‌؟! و مثلا سلمان هم مثل عرفا و صوفیه قائل به این بود که هر بت و معبودی و حتی گوساله سامری را اگر کسی عبادت کند، خداوند را عبادت کرده و ابوذر تاب شنیدن این لطیفه! عرفانی را نداشت و اگر از سلمان می شنید او را تکفیر می کرد و می کشت؟!

اما در مورداين‌كه‌ مفهوم‌ روايت‌ فوق‌ چيست‌ و آن معارف بلند و بالایی که سلمان ظرفیت آن را داشت و ابوذر نداشت، چیست، اگر چه در خود روایت به آن تصریح نشده است امااز برخي‌ شواهد چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ از جمله‌ معارفي‌ كه‌ سلمان‌ واجد آن‌ بود اماديگران‌ واز جمله‌ شايد ابوذر ظرفيت‌ هضم‌ وپذيرش‌ آن‌ را نداشت‌، مراتب‌فضيلت‌ و مقامات‌ عاليه‌ امیر المؤمنین عليه السلام است‌. مرحوم‌ طبرسي‌ در كتاب‌ احتجاج‌از قول‌ سلمان‌ چنين‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ اگر من‌ همه‌ آنچه‌ را كه‌ درباره فضايل‌اميرالمؤمنين‌  علي عليه السلام مي‌دانم‌ براي‌ شما بازگو كنم‌، عده‌اي‌ از شما من‌ را مجنون‌خواهيد دانست‌ و عده‌اي‌ ديگر خواهيد گفت‌: خدايا قاتل‌ سلمان‌ را بيامرز.(2)

علامه مجلسي‌ در بحار الانوار در ارتباط‌ با همين‌ حديث‌ توضيحي‌ دارد كه‌ خواندني‌ است‌:

« بعضي‌ ازمتكلمان‌ و محدثان‌ در مسأله‌ غلو و مصاديق‌ آن‌ زياده‌روي‌ كرده‌ و به‌ دليل‌كوتاهي‌ و كاستي‌شان‌ در شناخت‌ ائمه عليهم السلام و مراتب‌ عالي‌ و مقامات‌ غريب‌ آنان‌،بسياري‌ از راويان‌ ثقه‌ و معتمد را به‌ دليل‌ آن‌كه‌ معجزات‌ و امور خارق‌العاده‌ رااز ائمه عليهم السلام نقل‌ كرده‌ بودند، غالي‌ دانستند با آن‌كه‌ در روايات‌ متعددي‌ ازائمه عليهم السلام است‌ كه‌ «ما را رب‌ّ و شريك‌ خداوند ندانيد و هر آنچه‌ مي‌خواهيد،درباره (فضايل‌ و مقامات‌) ما بگوييد كه‌ هرگز به‌ نهايت‌ آن‌ نخواهيد رسيد» و نيزروايت‌ است‌ كه‌ «امر ما [مقامات‌ و فضائل‌ ائمه عليهم السلام] به‌ گونه‌اي‌ سخت‌ و باورنكردني‌ است‌ كه‌ جز فرشته‌اي‌ مقرب‌ يا پيامبري‌ مرسل‌ و يا بنده مومني‌ كه‌خداوند دلش‌ را در ايمان‌ آزموده‌ است‌، تاب‌ تحمل‌ و باور آن‌ را ندارد.» و نيز ازهمين‌ مقوله‌ است‌ اين‌ روايت‌ كه‌ «اگر ابوذر بر آنچه‌ كه‌ در قلب‌ سلمان‌ بود، اطلاع‌مي‌يافت‌، او را مي‌كشت» و رواياتي‌ ديگر از اين‌ قبيل‌.»(3)

مرحوم میرزای قمی صاحب قوانین الاصول و اصولی و فقیه بزرگ عهد قاجار در رساله ای که بر رد اعتقاد ابن عربی مبنی بر مؤمن رفتن فرعون از این دنیا نوشته است، در بخشی از این رساله می گوید صوفیه در پاسخ به این اشکال که چرا خلاف آیات و روایات سخن می گویید، می گویند این سخنان ما جزء اسرار است و عموم مردم طاقت شنیدن آن را ندارند و بنای قران و روایات هم سخن گفتن به اندازه عقول مردم بوده است. بعد ایشان در پاسخ به این حرف چنین می نویسد:

«سَلّمنا که اسرار انبیا و ائمّه آن باشد که شما می گویید، لکن امر کرده اند به کتمان اسرار ایشان و نهی کرده اند از افشای آن ها در کمال تأکید. پس این فریاد کردن های این جماعت و این سخن ها را در میان مردم عوامّ گفتن، بلکه دشمنی با ایشان است؛ چنان که احادیث بسیار دلالت دارد بر حرمت افشای اسرار.و من هر چند قبول ندارم که آن اسرار این باشد که این جماعت می گویند؛ لکن اگر همین باشد که این ها می گویند، پس جواب امام های خود را چگونه می دهند که ایشان گفتند: پنهان کنید، و این ها افشا می کنند؟ و بر فرض که متمسّک شوند در اثبات این معنی به حدیث پیغمبر صلی الله علیه و آله که فرمود: « لو علم أبوذر ما فی قلب سلمان لقتله» و در بعضی روایات: «لکفره»؛ یعنی اگر أبوذر می دانست در دل سلمان چه چیز است، هر آینه می کشت او را، یا حکم به کفر او می کرد.ما می گوییم که: شکیّ نیست که در این صورت لازم بود پنهان داشتن آنچه در دل داشت، و اگر اظهار می کرد، از مرتبه سلمانی در می رفت و فسق او ظاهر می شد که باعث قتل خود می شد، یا باعث تهمت او به کفر می شد، و لکن ابوذر که او را می کشت یا تکفیر می کرد از مرتبه ابوذری در نمی رفت، بلکه مرتبه او به سبب اطاعت و اتیان به تکلیف خود بالا می رفت…

پس چگونه شد که این جماعت اسرار به هر کس می گویند، حتی آن کسانی که قابلیت نوکری ابوذر را ندارند! و این ها قابل اسرار هستند و ابوذر قابل نبود؟!

اگر انصاف باشد معلوم می شود که این جماعت، چقدر گمراه، و آن ها که تصدیق این ها می کنند چقدر بی خبر و دور از راهند! …» (4)

——————————————

 1. الصفار، محمد بن‌ الحسن‌، بصائر الدرجات/ ‌45

 2. احتجاج‌ طبرسي1/‌ 149

 3. بحارالانوار25/ 346

4 . فصلنامه سمات شماره 5 مقاله رد وحدت وجود  به نقل ازکتاب سه رساله در نقد عرفان به قلم میرزای قمی از انتشارات آستان قدس رضوی با تصحیح و تحقیق آقایان حسین لطیفی و سید علی جبار گلباغی ماسوله

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(11)

تلاش‌ تاريخي‌ بي‌حاصل‌ براي‌ جمع بين‌ دين‌ و فلسفه‌

معضل‌ تقابل‌ و دوگانگي‌ دين‌ و فلسفه‌ از آغاز شكل‌گيري‌ رسمي‌ و مدون‌فلسفه‌ مطرح‌ بوده‌ است‌ و اين‌ البته‌ امري‌ كاملاً طبيعي‌ است‌، چراكه‌ فيلسوفان‌داعيه‌ فهم‌ حقايق‌ عالم‌ را با اتكاي‌ بر انديشه‌ خود بنياد و بي‌ارتباط‌ با تعاليم‌وحي‌ داشته‌اند و هيچ‌ نيازي‌ به‌ منبعي‌ معرفتي‌ خارج‌ از قوه‌ ادراكي‌ بشري‌نمي‌ديدند.

 مشرق— به‌ دليل‌ اين‌ تقابل‌ و تعارض‌ بين‌ دين‌ و فلسفه‌، متديناني‌ كه‌گرايش‌ به‌ فلسفه‌پيدا مي‌كردند و يا فيلسوفاني‌ كه‌ در محيط‌ ديني‌، سعي‌ در نشر وترويج‌ فلسفه‌داشته‌اند، از جمله‌ تلاش‌هايشان‌ آشتي‌ دادن‌ بين‌ اين‌ دو بوده‌ است‌ كه‌ البته‌ اغلب‌با تأويل‌ متون‌ ديني‌ در جهت‌ انطباق‌ با آموزه‌هاي‌ فلسفي‌ صورت‌ مي‌گرفته‌است‌.

مورخان‌ فلسفه‌ از فيلسوفان‌ و عالماني‌ يهودي‌ چون‌ هرميپوس‌ (200 ق‌.م‌) وواريستوبولس‌ (150 ق‌.م‌) نام‌ مي‌برند كه‌ كوشيدند تا دين‌ يهود رابا انديشه ‌هاي‌ فلسفي‌ يونان‌ وفق‌ دهند. سپس‌ فيلون‌ (متولد 25 ق‌.م‌) آمد و راه‌جديدي‌ گشود. او گفت‌: «حقيقت‌، بالتمام‌ در تورات‌ است‌، ولي‌ افلاطونيان‌ نيز به‌حقيقت‌ رسيده‌اند.» فيلون‌ وفق‌ دادن‌ ميان‌ وحي‌ و فلسفه‌ افلاطوني‌ را به‌ عهده‌گرفت‌ و معتقد شد كه‌ اين‌ كار امكان‌ دارد، به‌ شرط‌ آن‌كه‌ بدانيم‌، چگونه‌ نص‌تورات‌ را در پرتو فلسفه‌ تأويل‌ كنيم‌! فيلون‌نظر سفر تكوين‌ تورات‌ را كه‌ مي‌گويد، عالم‌ از عدم‌ آفريده‌ شده‌، انكار مي‌كند وآن‌ را بدين‌ گونه‌ تأويل‌ مي‌كند كه‌ عالم‌ از حيث‌ ماده‌ قديم‌ است‌، و از حيث‌ شكل‌حادث‌، ولي‌ حدوث‌ آن‌ قبل‌ از زمان‌ بوده‌ است‌، زيرا زمان‌ نتيجه حركت‌ عالم‌است‌.(1)

در بين‌ برخي‌ از عالمان‌ مسيحي‌ نيز تلاش‌ براي‌ پيوند و تطابق‌ فلسفه‌ يونان‌ باآموزه‌ها و عقايد مسيحيت‌ وجود داشته‌ است‌. از جمله‌ مشهورترين‌ اين‌ عالمان‌، كلْمنس(150ـ213م‌) و اُريگنس‌ (185-254م‌) بودند. كلمنس‌ اسكندراني‌، فيلسوفي‌ افلاطوني‌ بود كه‌ در اثر خود با نام‌«جنگ‌» تلاش‌ نمود تا نشان‌ دهد كه‌صورت‌ كلي‌ تعاليم‌ مسيحي‌ با نظريات‌ فلسفه‌ افلاطوني‌ مطابقت‌ دارد. كلمنس‌ واريگنس‌ هر دو از بنيان‌گذاران‌ كلام‌ فلسفي‌ در مسيحيت‌ بودند. (2)

از كندي‌ به‌ عنوان‌ نخستين‌ فيلسوف‌ مسلمان‌ نام‌ برده‌ مي‌شود كه‌ در عين‌حال‌، اولين‌ كسي‌ بود كه‌ در عالم‌ اسلامي‌ براي‌ آشتي‌ دادن‌ بين‌ دين‌ و فلسفه‌ تلاش ‌نمود و راه‌ را براي‌ فيلسوفان‌ مسلمان‌ بعدي‌، فارابي‌، ابن‌ سينا و ابن‌ رشد هموار كرد. كندي‌ در اين‌ زمينه‌ دو نظريه‌ دارد؛ در نظريه‌ نخست‌، وي‌ دين‌ را تا مرتبه ‌فلسفه‌ پايين‌ مي‌آورد اما در نظريه‌ دوم‌، دين‌ را علمي‌ الهي‌ و بالاتر از فلسفه ‌مي‌داند كه‌ به‌ قوه‌ وحي‌ و پيامبري‌ شناخته‌ مي‌شود، اما با اين‌ با وجود، مي‌توان‌با تفسير فلسفي‌ دين‌، دين‌ را با فلسفه‌ سازگار نمود.(3)

پس‌ از كندي‌، فارابي‌ و ابن‌ سينا نيز در جهت‌ آشتي‌ دادن‌ دين‌ با فلسفه‌ وتطبيق‌ اين‌ دو با يكديگر تلاش‌ نمودند، اگرچه‌ ابن‌ سينا در مورد مسأله‌ معادجسماني‌ صريحاً اعتراف‌ به‌ عجز در آشتي‌ دادن‌ اين‌ دو نمود، چرا كه‌ مباني‌ فلسفه‌تنها با معاد روحاني‌ سازگار بود و معاد جسماني‌ را بر نمي‌تابيد.(4)

ملاصدرا نيز در زمينه آشتي‌ دادن‌ و اثبات‌ عدم‌ تعارض‌ بين‌ دين‌ و فلسفه‌،بيش‌ از فلاسفه‌ پيشين‌ تلاش‌ كرده‌ است‌، چرا كه‌ او در صدد بوده‌ است‌،فلسفه‌اي‌ بسازد مركب‌ و ملتقط‌ از فلسفه ارسطو، فلسفه‌ افلاطون‌، تعاليم‌حكماي‌ نو افلاطوني‌ به‌ويژه‌ افلوطين‌، نظريات‌ عرفاني‌ ابن‌ عربي‌ و آموزه‌هاي‌قرآني‌ و تعاليم‌ نبوي صلي الله عليه و آله و ائمه‌ معصومين عليهم السلام . (5)

اكنون‌ سؤال‌ اين‌ است‌ كه‌ آيا فيلسوفان‌ در جهت‌ آشتي‌ دادن‌ بين‌ فلسفه‌ ودين‌ توفيق‌ يافتند و به‌ نزاع‌ بين‌ متدينان‌ و متشرعان‌ با فيلسوفان‌ خاتمه‌ دادند؟اولين‌ نكته‌ اين‌ است‌ كه‌ نفس‌ چنين‌ تلاش‌ مستمري‌، خود بيانگر دوگانگي‌ بين ‌دين‌ و فلسفه‌ است‌ و اين‌كه‌ اين‌ دو، خاستگاهي‌ متفاوت‌ دارند.

ديگر آن‌كه‌، تلاش‌ براي‌ آشتي‌ دين‌ با فلسفه‌، عموما‌ با قرباني‌ كردن‌ دين‌وتأويل‌ و تحريف‌ آموزه‌هاي‌ ديني‌ به‌ نفع‌ مباني‌ و آموزه‌هاي‌ فلسفي‌ بوده‌ است‌.

ديگر آن‌كه‌ به‌ اعتراف‌ برخي‌ از فلاسفه‌، چنين‌ تلاشي‌ ثمره‌اي‌ نداشته‌ و بلكه ‌موجب‌ تحيّر و سرگرداني‌ بيشتر شده‌ است‌. مرحوم علامه‌طباطبايي‌ در جلد پنجم‌ تفسير الميزان‌ بياني‌ صريح‌ و روشن‌ در اين‌باره‌ دارد. وي‌ پس‌ از اشاره‌ به‌ سه‌ نحله‌اي‌ كه‌ پس‌ از وفات‌ رسول‌ گرامي‌اسلام‌ صلي الله عليه و آله براي‌ كشف‌ و فهم‌ حقايق‌ به‌ وجود آمد:

1ـ اهل‌ نقل‌ (قرآن‌ و حديث‌)

2ـ اهل‌ عقل‌ (فلسفه‌)

3ـ اهل‌ تصفيه‌ نفس‌ (عرفان‌)(6) ، مي‌نويسد:

«چكيده‌ آن‌كه‌، اين‌ سه‌ راه‌ و سه‌ طريق‌ براي‌ جستجوي‌ حقايق‌ و كشف‌آن‌ها ايجاد شد… هر يك‌ از اين‌ سه‌ راه‌ را طايفه‌اي‌ از مسلمين‌ پيموده‌اند و ميان‌اين‌ سه‌ طايفه‌ [اهل‌ قرآن‌ و حديث‌، فلاسفه‌ و عرفا]… همواره‌ كشمكش‌ و حمله‌ و درگيري‌ بوده‌ است‌ و جمع‌ كردن‌ ميان‌ اين‌ سه‌ طايفه‌ مانند زواياي‌ مثلث‌ است‌ كه‌اگر بر يكي‌ از آن‌ها بيفزايي‌، به‌ ناچار از دو زاويه ديگر كاسته‌اي‌. درتفسير قرآن‌ نيز اختلاف‌ فاحشي‌ ميان‌ مفسران‌، بر پايه‌ اختلاف‌ مشرب‌ علمي‌ آنان ‌وجود دارد، به‌ اين‌ معني‌ كه‌ در غالب‌ موارد، نظر علمي‌ (فلسفي‌ يا عرفاني‌) برقرآن‌ تحميل‌ شده‌ است‌ و نه‌ عكس‌ آن‌؛ مگر در جاهايي‌ شاذ و اندك‌. و تودانستي‌ كه‌ قرآن‌، هرچه‌ از طريق‌ معرفت‌، حق‌ و درست‌ است‌، تصديق‌ مي‌كند. وحاشا از ساحت‌ قرآن‌كه‌ باطن‌ آن‌ حق‌ باشد و ظاهر آن‌ موافق‌ باطن‌ نباشد. وحاشا كه‌ حقي‌ ـ ظاهر يا باطن‌ ـ وجود داشته‌ باشد و برهان‌ حق‌ و صحيح‌ آن‌ رارد و نقض‌ كند. براي‌ همين‌ است‌ كه‌ جمعي‌ از علما، با استفاده‌ از سرمايه علمي‌خويش‌، با همه اختلاف‌ مشرب‌، در صدد بر آمدند تا ميان‌ ظواهر و بيانات‌ ديني‌و مطالب‌ عرفاني‌ توافق‌ برقرار كنند، مانند ابن‌ عربي‌ و عبدالرزاق‌ كاشاني‌ و ابن‌فهد و شهيد ثاني(7) و فيض‌ كاشاني‌. جمعي‌ ديگر خواستند ميان‌ فلسفه‌ و عرفان‌توافق‌ برقرار سازند، مانند: ابونصر فارابي‌ و شيخ‌ سهروردي‌ صاحب‌ حكمت‌اشراق‌ و شيخ‌ صائن‌الدين‌ محمد تركه‌. و گروهي‌ خواستند ميان‌ ظواهر و بيانات‌ديني‌ و فلسفه‌ جمع‌ كنند، مانند قاضي‌ سعيد (قمي‌) و برخي‌ ديگر، و ديگراني‌خواستند ميان‌ همه اين‌ مشرب‌ها [دين‌، فلسفه‌ و عرفان‌] توافق‌ پديد آورند،مانند ابن‌سينا در تفاسيري‌ كه‌ نوشته‌ است‌ و ديگر كتاب‌هايش‌، و مانندصدرالمتألهين‌ شيرازي‌ در كتاب‌ها و رساله‌هاي‌ خود، و عده‌اي‌ از كساني‌ كه‌ پس‌از ملاصدرا آمده‌اند… و با وجود همه‌ اين‌ تلاش‌ها، اختلاف‌ ريشه‌دار (ميان‌ اين‌سه‌ مشرب‌ و سه‌ مكتب‌) همچنان‌ باقي‌ است‌.

اين‌ كوشش‌هاي‌ بسيار دربارهريشه‌كن‌ كردن‌ اختلاف‌ نتيجه‌اي‌ نداشته‌ است‌ جز محكم‌تر شدن‌ ريشه‌هاي‌اختلاف‌ و كار خاموش‌ كردن‌ آتش‌ اختلاف‌ ثمري‌ نداده‌ است‌، جز هر چه‌ بيشترشعله‌ور ساختن‌ آن‌ آتش‌، به‌طوري‌ كه‌ «ألفيت‌ كل‌ تميمة لاتنفع‌» چنان‌ مي‌يابي‌ كه‌ديگر هيچ‌ دوايي‌ براي‌ اين‌ درد سودمند نيست‌ و تو مي‌نگري‌ كه‌ اهل‌ هر فني‌ ازاين‌ فنون‌، مخالف‌ خود را به‌ جهالت‌ يا زندقه‌ يا سست‌ رأيي‌ متهم‌ مي‌دارد وتوده‌هاي‌ مردم‌ هم‌ از همه آنان‌ دوري‌ مي‌جويند.» (8)

اكنون‌ بااين‌ اعتراف‌ صريح‌ ازجانب‌ فلسفه‌دان‌ برجسته‌اي‌ چون‌ علامه ‌طباطبايي‌ بايد اذعان‌ نمود كه‌ راز اين‌ عدم‌ توفيق‌، خاستگاه‌هاي‌ متفاوت‌ و عدم ‌سنخيت‌ مباني‌ و آموزه‌هاي‌ فلسفه‌ و عرفان‌ مصطلح‌ با آموزه‌هاي‌ قرآن‌ و عترت‌است‌ و آنچه‌ نيز به‌ عنوان‌ تطبيق‌ بين‌ دين‌ و فلسفه‌ و نيز عرفان‌ صورت گرفته ‌است، عموما‌ تأويل‌ و تحريف‌ آموزه‌هاي‌ ديني‌ و تحميل‌آراي‌ فلسفي‌ و عرفاني‌ بر قرآن‌ و حديث‌ بوده‌ است‌.

——————————————–

1 – تاريخ‌ فلسفه‌ در جهان‌ اسلامي/‌83-82

2 – همان/‌173

3 – تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام1/‌ 601

4- ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام3/‌ 44

5 – تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام1/‌ 479

6 – براساس‌ آنچه‌ تاكنون‌ گفته‌ايم‌، در مي‌يابيم‌ كه‌ تفكيك‌ بين‌ اهل‌ نقل‌ و اهل‌ عقل‌ و آن‌ دو را قسيم‌هم‌ قرار دادن‌ و نيز عقل‌ را مساوي‌ با فلسفه‌ دانستن‌، مبتني‌ بر نگرش‌ فلسفي‌ است‌ و نه‌ حقيقت‌.

7 – ابن‌ فهد و شهيد ثاني‌ را نمي‌توان‌ در زمره عرفا و صوفیه  قرار داد.

 8- الميزان 5/282

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(12)

نسبت‌ فلسفه‌ و منطق‌

قوانين‌ منطقي‌ تنها ضامن‌ صحّت‌ صورت‌ استدلال‌اند و در صحّت‌ و بطلان‌مواد استدلال‌ هيچ‌ نقشي‌ ندارند و معمولاً اختلاف‌ها و انحراف‌ها از آنجا شروع ‌مي‌شود كه‌ مواد وهمي‌ و يا ظنّي‌ در قالب‌ استدلال‌ ريخته‌ و ارائه‌ مي‌شوند.

  مشرق—- از جمله‌ مطالبي‌ كه‌ لازم‌ است‌ در نقد فلسفه‌ بدان‌ اشاره‌ شود، جايگاه‌ علم‌منطق‌ است‌. در اين‌ باره‌ نكات‌ زير گفتني‌ است‌:

1ـ بخشي‌ از آنچه‌ در علم‌ منطق‌ منعكس‌ شده‌ است‌، مطالب‌ صحيح‌ و درستي ‌است‌ و جزء قوانين‌ حاكم‌ بر ذهن‌ و ادراك‌ آدمي‌ است‌.(1) همه‌ انسان‌ها به‌ قوه فطري‌ الهي‌ خود واجد اين‌ امور هستند و در چارچوب‌ اين‌ قوانين، ادراك‌ و استدلال‌ و استنتاج‌ مي‌كنند. از جمله‌ اين‌ موارد، آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در منطق‌ باعنوان‌ قياس‌ شكل‌ اول‌ از آن‌ ياد مي‌شود و مهم‌ترين‌ قالب‌ و صورت ‌استدلالي ‌اي‌ است‌ كه‌ همه انسان‌ها براي‌ استدلال‌ بر مقاصد خود، از اين‌ قالب‌بهره‌ مي‌برند. في‌المثل‌ وقتي‌ از كسي‌ سؤال‌ شود كه‌ از چه‌ رو خدا را شناختي‌، درپاسخ‌ بگويد، از آن‌ رو كه‌ هر مصنوعي‌ صانعي‌ دارد، جهان‌ هستي‌ نيز صانع‌ وخالقي‌ دارد كه‌ او خداوند است‌. اين‌ استدلال‌ در قالب‌ قياس‌ شكل‌ اول‌ بيان‌ شده‌است‌ كه‌ صورت‌ منطقي‌ آن‌ چنين‌ است‌:

جهان‌ هستي‌ مصنوع‌ است‌.

هر مصنوعي‌ صانع‌ دارد.

جهان‌ هستي‌ هم‌ صانع‌ (خدا) دارد.

از همين‌ رو، برخي‌ از منطق‌ با عنوان‌ حكمت‌ غريزي‌ ياد كرده‌اند كه‌ به‌طور فطري‌ در نفوس‌ بشري‌ موجود است‌.  ابن‌ خلدون‌ (م‌ 808هـ) در مقدمه‌مشهور خود مي‌نويسد: «منطق‌ فني‌ است‌ كه‌ با طبيعت‌ انديشه‌ همعنان‌ و برصورت‌ عمل‌ آن‌ منطبق‌ است‌.»

2ـ ارسطو تدوين‌ كننده‌ و شارح‌ قوانين‌ منطقي‌ حاكم‌ بر ذهن‌ آدمي‌ بوده‌ است‌و نه‌ مبدع‌ و مبتكر آن‌ها و انسان‌ها پيش‌ از ارسطو و نيز پس‌ از وي‌، حتي‌ آنان‌ كه‌ منطق‌ مدوّن‌ ارسطو را نياموخته‌اند، به‌طور غريزي‌ و فطري‌، منطقي ‌مي ‌انديشند مگرآن ‌كه‌ در مقام‌ سفسطه‌ بر آيند.

به‌ گفته‌ فيلسوف‌ يهودي‌، ابوالبركات‌، تحصيل‌ علم‌ نسبت‌ به‌ قوانين‌ منطق‌،مانند آن‌ است‌ كه‌ كسي‌ مبصرات‌ را مشاهده‌ مي‌كند ولي‌ چون‌ از كيفيت‌ ابصار غافل‌ است‌، براي‌ تحصيل‌ علم‌ نسبت‌ به‌ كيفيت‌ ابصار كوشش‌ نمايد.(2) اگر كسي‌فاقد دانش‌ به‌ كيفيت‌ ابصار باشد، خللي‌ در عمل‌ ابصار او پيش‌ نخواهد آمد. ازهمين‌ رو، آنچه‌ درباره فلسفه‌ گفته‌ شد كه‌ خاستگاه‌ يوناني‌ داشته‌ و محصول‌ وهم‌ و انديشه بريده از وحي‌ است‌، درباره آن‌ بخش‌ از مباحث‌ و مسائل‌ منطقي‌ كه‌ برگرفته‌ از ساختار فطري‌ ذهن‌ و قوه ادراك‌ آدمي‌ است‌، صادق‌ نبوده‌ و بلكه‌ به‌دليل‌ فطري‌ و غريزي‌ بودن‌، فعل‌ الهي‌ و امري‌ صحيح‌ بوده‌ و وحي‌ و شريعت ‌نيز آن‌ را تأييد مي‌كنند؛ و دليل‌ آن‌كه‌ انبياي‌ الهي‌ و ائمه‌ معصومين عليهم السلام  به‌ تعليم‌اين‌ مباحث‌ نپرداخته‌اند، به‌ دليل‌ همين‌ غريزي‌ و فطري‌ بودن‌ آن‌ بوده‌ است‌.

3ـ فراگيري‌ علم‌ منطق‌ شايد براي‌ كساني‌ كه‌ وارد مباحث‌ و مجادلات‌پيچيده‌ فلسفي‌ مي‌شوند، امري‌ لازم‌ و ضروري‌ به‌ شمار آيد امّا براي‌ كساني‌ كه‌ در و راي‌ بديهيّات‌ وقطعيّات‌ عقلي‌، براي‌ كسب‌ دانش‌ ومعرفت‌، به‌ منبع‌ وحي ‌مراجعه‌ مي‌كنند، همان‌ منطق‌ فطري‌ و غريزي‌ آنان‌ را كفايت‌ مي‌كند. از همين‌ رومؤمنين‌ صدر اسلام‌ و اصحاب‌ ائمه عليهم السلام بي‌آن‌كه‌ به‌ تحصيل‌ منطق‌ ارسطويي‌بپردازند، از منبع‌ وحي‌ كسب‌ معرفت‌ مي‌كردند و حتي‌ فردي‌ مثل‌ هشام‌ بن‌حكم‌ كه‌ وارد مباحث‌ عقلي‌ و كلامي‌ طبق‌ تعاليم‌ ائمه عليهم السلام مي‌شد، نيازي‌ به‌آموختن‌ منطق‌ صوري‌ ارسطو نداشت‌.

4ـ قوانين‌ منطقي‌ تنها ضامن‌ صحّت‌ صورت‌ استدلال‌اند و در صحّت‌ و بطلان ‌مواد استدلال‌ هيچ‌ نقشي‌ ندارند و معمولاً اختلاف‌ها و انحراف‌ها از آنجا شروع ‌مي‌شود كه‌ مواد وهمي‌ و يا ظنّي‌ در قالب‌ استدلال‌ ريخته‌ و ارائه‌ مي‌شوند. در چنين‌ مواردي‌، از منطق‌ هيچ‌ كاري‌ بر نمي‌آيد و بايد با استناد به‌ علوم‌ و دانش ‌هاي‌ حقيقي‌ ديگر به‌ ردّ و نقض‌ استدلال‌ها پرداخت‌. في‌المثل‌، آنچه‌ شيطان‌در برابر امر الهي‌ مبني‌ بر سجده‌ بر آدم‌ ابراز داشت‌، از صورت‌ منطقي‌ و درستي ‌برخوردار بود، اما از جهت‌ مادّه‌ و محتواي‌ استدلال‌، فاسد و باطل‌ بود. شيطان‌ بااين‌ استدلال‌ كه‌ آدم‌ از خاك‌ و من‌ از آتش‌ خلق‌ شده‌ام‌، از سجده‌ بر آدم‌ امتناع‌ورزيد. صورت‌ منطقي‌ استدلال‌ او چنين‌ بود:

من‌ از آتش‌ خلق‌ شده‌ام‌.

مخلوق‌ از آتش‌، افضل‌ از مخلوق‌ از خاك‌ (آدم‌) است‌

من‌ افضل‌ از آدم‌ هستم‌.

آنچه‌ در اين‌ ميان‌ شيطان‌ را به‌ گمراهي‌ كشاند، اين‌ ماده‌ و عقيده‌ غلط‌ او بودكه‌ بي‌هيچ‌ استناد و دليل‌ علمي‌اي‌، مخلوق‌ از آتش‌ را برتر از مخلوق‌ از خاك ‌مي‌پنداشت‌. در اينجا البته‌ از منطق‌ هيچ‌ كاري‌ بر نمي‌آيد و بلكه‌ بايد به‌ منطقي‌بودن‌ صورت‌ استدلال‌ شيطان‌ نيز اذعان‌ نمايد.

5ـ با توجه‌ به‌ آنچه‌ گذشت‌، در مي‌يابيم‌ كه‌ بعضي‌ از توصيفات‌ و تعبيرات‌درباره وزان‌ و جايگاه‌ منطق‌ در تشخيص‌ حق‌ از باطل‌، خارج‌ از حدّ و حقيقت‌امر است‌. به‌ عنوان‌ نمونه‌:

«ترازوي‌ راستين‌ سنجش‌ درست‌ از نادرست‌ و محك‌ سره‌ از ناسره‌، علم‌ميزان‌ [منطق‌] است‌ و به‌ تعبير شيرين‌ و دلنشين‌ ابن‌ سينا در آغاز دانشنامه‌ «علم‌منطق‌ علم‌ ترازوست‌»… منطق‌ آن‌ علم‌ است‌ كه‌ در او راه‌ اندوختن‌ نادانسته‌ به‌دانسته‌، دانسته‌ مي‌شود، پس‌ منطق‌ ناگزير آمد بر جوينده رستگاري‌. آري‌ اين‌صنعت‌ برهان‌ علم‌ منطق‌ است‌ كه‌ متكفّل‌ احقاق‌ حق‌ و اثبات‌ واقع‌ و اهداي‌حكمت‌ است‌… علم‌ شريف‌ منطق‌، محك‌ و معيار صدقي‌ است‌ كه‌ با مراعات‌قواعد آن‌، تميز ميان‌ حق‌ و باطل‌ در افكار و انظار داده‌ مي‌شود.» (3)

اگر مقصود از تعابير فوق‌، نقش‌ منطق‌ در تضمين‌ صحت‌ و حقانيت‌ صورت ‌استدلال‌ است‌، همان‌گونه‌ كه‌ گفتيم‌، سخني‌ صحيح‌ است‌؛ اما با اين‌ توضيح‌ كه‌همه انسان‌ها فطرتاً واجد چنين‌ تشخيصي‌ هستند و بدون‌ نياز به‌ فراگيري‌ منطق‌مدون‌ ارسطويي‌، از اين‌ ميزان‌ برخوردارند؛ همان‌طور كه‌ به‌ گفته‌ نويسنده محترم‌،حتي‌ جنيان‌ نيز ـ بي‌آن‌كه‌ منطق‌ ارسطويي‌ را آموخته‌ باشند ـ واجد چنين‌ ميزاني‌هستند؛ چرا كه‌ آيه‌ نخست‌ سوره جن‌، بيانگر صورت‌ (و نيز ماده‌) استدلالي‌صحيح‌ جنيان‌ است‌. (4)و امّا اگر مقصود مواد استدلال‌ است‌ كه‌ بالبداهة منطق‌هيچ‌ نقشي‌ در تضمين‌ صحّت‌ مواد استدلال‌ نمي‌تواند داشته‌ باشد و از همين‌ رونبايد كساني‌ با ديدن‌ تعابير و توضيحات‌ فوق‌ در مدح‌ منطق‌ ارسطويي‌ گمان‌ برندكه‌ با فراگيري‌ منطق‌، بر فرقان‌ و فصل‌ الخطاب‌ و ميزان‌ تشخيص‌ حق‌ از باطل‌دست‌ يافته‌اند، چرا كه‌ حتي‌ بدون‌ فراگيري‌ منطق‌ نيز به‌طور فطري‌ و غريزي‌واجد ميزان‌ براي‌ تشخيص‌ صورت‌ استدلال‌ صحيح‌ از غلط‌ بوده‌اند.

—————————————–

 1- ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام1/‌ 287، به‌ نقل‌ از ابوالبركات‌ بغدادي‌

2 – همان/ ‌300

 3- حسن‌زاده آملي‌، حسن‌، قرآن‌ و عرفان‌ و برهان‌ از هم‌ جدايي‌ ندارند/ 16ـ9

4 – آيه‌ شريفه‌ « قل‌ اوحي‌ الي‌ انه‌ استمع‌ نفر من‌ الجن‌ فقالوا انا سمعنا قراناً عجباً يهدي‌ الي‌ الرشدفامنابه‌ » حاوي‌ اين‌ استدلال‌ قياسي‌ شكل‌ اول‌ منطق‌ است‌ كه‌: القرآن‌ يهدي‌ الي‌ الرشد (صغري‌)، و كل‌ما يهدي‌ الي‌ الرشد يجب‌ ان‌ يُوْمَن‌َ به‌ (كبري‌) فامَنّابه‌ (نتيجه‌)، (به‌ نقل‌ از همان‌ منبع/‌10

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(13)

علمای ظاهر و علمای باطن!

از جمله استدلالهای اهل فلسفه و عرفان و به خصوص صوفیان در مقابل پاره ای از انتقادات دیگر علما این است که می گویند مخالفان ما ظاهرگرا و اهل ظاهرند ولی ما اهل باطن بوده و در باطن و عمق آیات و روایات غور می کنیم و به معانی ای می رسیم که دست اهل ظاهر از آن کوتاه است.

مشرق—آنچه در زیر از نظر می گذرانید، تحلیل مرحوم میرزای قمی اصولی و فقیه برجسته عصر قاجار در پاسخ به این استدلال است:

[اگر گویند که: نزاع در این است که ما می گوییم که: علوم حقّانی بر دو قسم است: علم ظاهری است و علم باطن. و علمای ظاهر خبری از علوم باطنه ندارند؛ مثلاً علمای ظاهر می گویند: وجود بندگان جداست از وجود خدا، … و ما می گوییم که: وجودی نمی باشد به غیر وجود خدا، و این موجودات هم پرتوی از نور وجود او، از بابت شعاعی که از نور آفتاب به دیوار می افتد و از آن جا به توی ایوان روشنی می دهد، و از آن جا به توی خانه، و از آن جا به پستو، و ماهیّات موجودات که معدوم بَحت اند به همان پرتو موجود می شوند، یا آن که همه موجودات – فی الحقیقة – خود اویند و او در هر لمحه ای به شکلی خود را می نماید؛ مانند دریا که یک چیز است و موج های متعدّد از او بر می خیزد.

و همچنین علمای ظاهر می گویند که: حقّ تعالی بندگان را بعد از موت زنده می کند و در همین بدن عنصری، یا معذّب می کند به آتش که می سوزاند بدن را- مثل همین آتش دنیا که بدن را می سوزاند – و فی الحقیقة، همین بدن عنصری مراد است و همین آتش جسمانی، یا متنعّم می شود در بهشت، و آن خانه ای است که در آن انواع اشجار و ثمار و أنهار و حور و قصور می باشد، و اکل و شرب و جماع و سایر لذات در آن واقع می شود. و ما می گوییم که زنده شدن و معذّب شدن و متنعّم شدن این ها نیست، بلکه عالم مثال و خیال است. و چنان که کسی خوابیده در خواب بعضی خیالات به او رخ می دهد که به آن متلذّذ می شود یا متألّم، همچنین کسی که مرد او را خیال و مثالی رخ می دهد مانند خیال و مثال عالم خواب، و بهشت و دوزخ عبارت است از آن حالات نفسانیّه، و الحال در هر نفسی بهشت موجود است یا دوزخ، و بعد از موت به آن خیالاتِ خوش متنعّم یا به آن حالاتِ زشت متألّم خواهد شد.

پس ما می گوییم که: پس این همه پیغمبر ها از زمان آدم تا خاتم و اوصیای ایشان که خبر داده اند از این که حقّ تعالی مباین خلق است و وجود خدا غیر وجود بنده است، و در آیات بسیار فرمودند که: ما انسان را خلق کردیم و پیش از این هیچ نبود،  این چگونه جمع می شود با آن که وجود مخلوقین از باب فیض وجود خدا باشد؟! یعنی سر ریز او باشد، یا خود وجود او باشد که متشکّل می شود به اشکال مختلفه. کدام چیز است از وجود حقیقی اِلهی اصیل تر؟ که مخلوقات پرتو اویند یا صورت های مختلفه اند که از تجلّیات ظهور او حاصل می شوند. پس این همه آیات و اخبار افسانه است؟!

و همچنین کتاب های آسمانی هم ناطق است به معاد جسمانی و عود بدن و تألّم به آتش جسمانی و تنعّم به لذّات جسمانی؛ چنان که قرآن مجید ناطق است به آن از اول تا به آخر، و اگر نباشد مگر همین یک آیه بس است که فرموده است: و ضَرَبَ لَنا مثلاً و نَسِیَ خَلقَهُ قال مَن یُحیی العِظام وَ هِیَ رَمیمٌ قُل یُحیِیهَا الّذی أنشَأَها أَوَّل مَرّةٍ و هُو بِکُلِّ خَلقٍ عَلِیمٌ.  … این ها چگونه جمع می شود با این که مراد از زنده شدن استخواهای پوسیده همان محض خیال و مثال باشد؟! پس یا این است که ایشان و علمای ظاهر هر دو راست می گویند، یا هر دو دروغ، یا یکی راست است و دیگری دروغ!

جوابی که ایشان از این سخن ها می گویند این است که: بلی، پیغمبران در ظاهر چنین گفته اند و کتاب های آسمانی هم چنین نازل شده، نهایت چون پیغمبران بر عامّه خلق مبعوث شدند و عوامّ الناس فهم این معانی دقیق که ما می فهمیم نمی کنند، و اگر هزار سال ایشان را بشارت بدهی به لذّت و الم روحانی و بگویی که: خدا دوست می دارد و از شما خوشنود می شود به این اعمال و خشنودی خدا از همه چیز بالاتر است، یا خدا ناخوش دارد از این اعمال و به سبب اعمال زشت از شما اِعراض می کند، و مطلق آن ها را به طمع بهشت جسمانی و اَکل و شرب و حور و قصور نیندازی، یا از آتش و سوختن و شکنجه نترسانی، دست از متابعت شهوت نفسانی و مقتضای غضب نفسانی بر نمی دارند و پیرامون اطاعت بندگی نمی گردند هر چند در واقع آن لذّت و اَلم جسمانی باشد. پس این از باب فریفتن خر است به دامن گرفتن و جوجو کردن است؛ و اگر نه فی الحقیقة، نه گودال آتشی هست که در آن بدن بسوزد و نه باغستان و ثمار و حور و قصور که در آن اکل و شرب ظاهری به عمل آید، و آنچه ما می گوییم از اسرار انبیا و ائمه است، و این را ما فهمیده ایم و همه کس را لایق آن ندیده اند.

وهمچنین سایر آنچه در ظاهر شرع وارد شده از خلقت ملائکه و جنّ وجبرئیل و ابلیس و وحی و طریقه ایجاد خلق، همه را تأویل می کنند به چیزهایی که اثری از آن در شرع ما نیست، و می گویند: این ها همه در اسرار انبیا و ائمه است، و آنچه در ظاهر وانمود کرده اند از برای عوام است؛ چنان که فرموده اند: «نکلّم الناس علی قدر عقولهم» و از این جاست که شاعر ایشان گفته:

پشت این مشت مقلّد خم که کردی در جهان

گرنه در جنّت نوید قلیه و حلواستی!

ما در جواب این سخن ها می گوییم:

امّا اوّلاً: بر فرض تسلیم این که شما راست می گویید و حقیقت آن است که شما می گویید، و این که بر خدا قبیح نیست در ظاهر لفظی بگوید که از آن چیزی می فهمند مکلّفین، و مراد او چیز دیگر باشد، پس غرض جناب اقدس اِلهی از این که به این نحوِ ظاهر به مردمان فهمانده چه چیز است؟ و مقصود او از رام کردن خلق چه چیزاست؟ آیا مقصود این است که خود منتفع شود و بزرگی و مملکت و فرمانروایی اش بیشتر شود؟ یا غرض او رسانیدن فیض است به خلق، و اصلاح امرِ عَالم و رفع فساد؟

جزماً مراد تحصیل نفع خود نیست؛ زیرا که لازم می آید استکمال به غیر، و این که واجب الوجود غنیّ مطلق و کامل مِن جمیع الوجوه نباشد، بلکه در کمال خود محتاج به غیر باشد، پس منحصر شد در این که از برای فیض به خلق و اصلاح حال و رفع فساد ایشان باشد. و هرگاه حکیم علی الإطلاق مصلحت را در آن رفتار دیده باشد که موافق فهم عوام بگوید، چگونه شاید که تغییر آن بدهیم؟

مثلاً می گوییم که: اگر مردم که ترک حرام می کنند از خوف سوختن به آتش است، یا به طمع اکل و شرب و حور و قصور بهشت است، هر گاه خدای تعالی داند که انتظار عالم و صلاح کلّ در این است که مردم بدانند که جهنمی هست سوزنده و بهشتی هست پر از لذّت، تا این که بندگان بر یک دیگر طغیان نکنند و هر یک به حقّ خود قانع شوند و عالَم از فساد [در] خلاص باشد و همگی رو به اطاعت و بندگی کنند تا به رحمت اِلهی فایز شوند، آن هایی که می خواهند که افشا کنند که این ها بی اصل است و آن جهنّم و بهشت اصلی ندارد ، بلکه مراد یک معنی دیگر است که عوامّ الناس از آن اندیشه نمی کنند و به آن طمع نمی کنند، آیا این منافی غرض جناب اقدس حکیم علَی الإطلاق هست یا نه؟ و آیا حکمت و فهم این ها بیش از جناب اقدس اِلهی و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است که اهتمام آن ها همه در ترویج این ظواهر بود؟

… پس بر فرضی که سخن هایی که آن  جماعت می گویند هم حقّ باشد و مطابق واقع باشد- چنان که خود می گویند که از اسرار انبیا و ائمه است، و این احکام ظاهر از برای صلاح حال کافه مردم است، و این از برای اهل معرفت و دانش و ریاضت است- پس باید آن اسرار را مخصوص خود و امثال خود دانسته و در نزد عوامّ از آن سخن نگویند، و ایشان را موافق آنچه خالق ایشان صلاح حال آن ها دانسته به آن حال واگذارند نه این که به دور عالم بیفتند و این اسرار را به هر تر و خشکی افشا کنند، و خواهند به عکس مصلحت و حکمت اِلهی کار کنند که امری را که فاش کرده پنهان کنند، و امری را که باید پنهان داشت آن را فاش کنند؛ …

پس الحال که این مزخرفات اهل بدعت فاش شد و بزرگان دنیا معین آن شدند، آن امر ظاهر جلیّ که صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و اوصیای این ها [و] همه کتاب های آسمانی به آن فریاد کردند، الحال خواسته باشند آن را سرّ کنند و پنهان کنند، و آنچه را باید پنهان داشت- خلافاً لِلّه و لأولیائه- فاش کنند، باید که بر این دین گریست و به این عجایب از روی حیرت نگریست.] (به نقل از رساله در نقد عرفان به قلم میرزای قمی از انتشارات آستان قدس رضوی)

———————————————

1 – مریم / 67

 2- یس / 79- 78.

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(14)

تفسیر عرفانی و صوفیانه از عاشورا!

مولوی در اشعاری با استناد به حکایتی در مورد عزاداری شیعیان شهر حلب به نفی و تخطئه عزاداری شیعیان در روز عاشورا برای امام حسین علیه السلام و شهدای کربلا می پردازد و از منظری عارفانه! مدعی است عزاداران باید به دین و دل خراب خود گریه کنند.

مشرق— اساسی ترین مشکل مدرسه فلسفه و عرفان مصطلح، خود بنیادی نظری و اعتقادی آن و بی توجهی و بلکه مخالفت با  تعالیم برهانی و عرفانی اصیل و صحیح اهل بیت علیهم السلام است. این خود بنیادی  و بی توجهی فلاسفه و عرفا به آموزه های اهل بیت علیهم السلام، در عرصه های گوناگون اعم از اصول و فروع دین خود را نشان می دهد که از جمله این موارد نحوه برخورد عارفان صوفی مسلک با حادثه عظیم عاشورای حسینی علیه السلام است.

مولوی در اشعاری با استناد به حکایتی در مورد عزاداری شیعیان شهر حلب به نفی و تخطئه عزاداری شیعیان در روز عاشورا برای امام حسین علیه السلام و شهدای کربلا می پردازد و از  منظری عارفانه! مدعی است که چون امام حسین علیه السلام و دیگر شهدا به وصال معشوق خود رسیده اند، پس دیگر چه جای نوحه و ماتم و عزاداری بلکه هنگامه شادی است و عزاداران باید به دین و دل خراب خود گریه کنند!:

روز عاشورا همه اهل حلب        باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم    ماتم آن خاندان دارد مقیم

ناله و نوحه کنند اندر بکا              شیعه عاشورا برای کربلا

بشمرند آن ظلمها و امتحان    کز یزید و شمر دید آن خاندان

یک غریبی شاعری از ره رسید   روز عاشورا و آن افغان شنید

پرس پرسان می‌شد اندر افتقاد        چیست این غم بر که این ماتم فتاد

نام او و القاب او شرحم دهید           که غریبم من شما اهل دهید

آن یکی گفتش که هی دیوانه‌ای         تو نه‌ای شیعه عدو خانه‌ای

روز عاشورا نمی‌دانی که هست        ماتم جانی که از قرنی بهست

پیش مؤمن ماتم آن پاک‌روح       شهره‌تر باشد ز صد طوفان نوح

گفت آری لیک کو دور یزید      کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید

خفته بودستید تا اکنون شما           که کنون جامه دریدیت از عزا

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان  زانک بد مرگیست این خواب گران

روح سلطانی ز زندانی بجست  جامه چه درانیم و چون خاییم دست

چونک ایشان خسرو دین بوده‌اند       وقت شادی شد چو بشکستند بند

روز ملکست و گش و شاهنشهی      گر تو یک ذره ازیشان آگهی

ور نه‌ای آگه برو بر خود گریز         انک در انکار نقل و محشری

بر دل و دین خرابت نوحه کن        که نمی‌بیند جز این خاک کهن

شمس تبریزی هم می گوید:

“شمس خجندي” برخاندان پيامبرمي‏گريست،مابروي مي‏گريستيم،يكي به خداپيوست،بر وي مي‏گريد…!

شاید این تفسیر از عاشورا و عزاداری شیعیان از عارف و صوفیانی چون مولوی و شمس بعید نباشد اما از عارف مسلکان شیعه قطعا این گونه مواجهه با عاشورا بسیار عجیب و موجب تاسف است. مرحوم آیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی که سخت شیفته فلسفه صدرایی و عرفان ابن عربی بوده است در کتاب روح مجرد در باره سید هاشم حداد می نویسد:

«درتمام دهه عزاداري،حال حضرت[سیدهاشم]حدادبسيارمنقلب بود. چهره سرخ ميشدوچشمان درخشان ونوراني؛حال حزن واندوه درايشان ديده نميشد؛سراسرابتهاج ومسرت بود. ميفرمود: چقدمردم غافلندکه براي اين شهيدجانباخته غصه ميخورندوماتم واندوه بپامي دارند…تحقيقاًروزشادي ومسرّت اهل وبيت (علیهمالسلام) است». (کتاب روح مجرد، ص 78 و 79)

البته قصد این نوشته نفی ارادت امثال مرحوم آقای حسینی طهرانی و مرحوم سید هاشم حداد نسبت به سید الشهداء علیه السلام نیست اما طرح این نکته لازم است که گرایشهای عرفانی و صوفیانه چگونه افراد را از مسیر سیره و شیوه اهل بیت علیهم السلام خارج کرده و به ورطه من عندی و ذوقی حرف زدن و مبنا تراشیدن می کشاند و از اهمیت ابعاد سازنده سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و فضائل و اجر اخروی عزاداری برای سید الشهدا غافل می کند.

این تفسیر از عاشورا را مقایسه کنید با تعابیر زیر از اهل بیت علیهم السلام در باره عاشورا و اهمیت و فضیلت عزاداری برای امام حسین علیه السلام:

ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کندحسین ابن علی علیهما السلام فرمودند: من کشته اشک چشمم هیچ مومنی مرایادنکندجزاینکه گریه اش بگیرد.

امام رضاعلیه السّلام فرمودند:

پدرم چون ماه محرم داخل می‎شدكسی آن حضرت راخندان نمی‎دید. واندوه وحزن پیوسته براو غالب می‎شدتاروزعاشورا. آن روز،روزمصیبت وحزن و گریه اوبود ومی‎فرمود: امروز روزی است كه حسین (علیه السّلام) شهیدشده است.

امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به جدبزرگوارشان امام حسین علیه السلام در زیارت ناحیه مقدسه میفرمایند:

مجالس ماتم برای تو در اعلا علّیین (عالم ملکوت) برپاشد. حوریان بهشتی در عزای تو برسرو صورت زدند وآسمان وساکنانش کوههاودامنه هایش و دریاها وماهیانش وباغهای بهشتی ونوجوانانش خانه کعبه ومقام ابراهیم،مشعرالحرام حرم خانه ی خدا(کسانیکه مُحرم هستند)واطراف آن همگی درماتم توگریستند . همچنین می فرمایند:

صبح وشام برتومویِه می کنم،وبه جاى اشک براى توخون گریه میکنم، …تاجائى که ازفرط اندوهِ مصیبت،وغم وغصّه شدّتِ حزن جان سپارم .

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(15)

نظر ملا صدرا درباره کفایت معرفت و عدم نیاز به عمل

اهميت به ايمان منهاي عمل، خطرناک‌ترين جريان فکري بود که در قرن دوم هجري پديد آمد و خلفا به آن دامن زدند و انديشة اباحيگري و صلح کلي ونجات همة مؤمن‌هاي کذائي را مطرح کردند.

مشرق—- از مسلمات مکتب قران و اهل بیت علیهم السلام توام بودن ایمان وعمل است. قران پیوسته برهمراهی ایمان و عمل صالح باهم از جمله درسوره والعصر تاکید کرده است. امیر المؤمنین علیه السلام فرموده است:

الإيمان و العمل أخوان توأمان و رفيقان لا يفترقان لا يقبل الله أحدهما إلا بصاحبه(1)

ایمان و عمل دو برادر و رفیقی هستند که از هم جدا نمی شوند و خداوند جل و علا یکی را بدون دیگری نمی پذیرد.

از جمله فرق انحرافی صدر اسلام فرقه مرجئه بودند که از جمله اعتقادات فاسد و انحرافی آنان این بود که به ایمان منهای عمل قائل بودند. آیت الله سبحانی در کتاب فرهنگ و عقاید مذاهب اسلامی در باره مرجئه می نویسد:

«مرجئه …جهشي در عقيدة خود دادند و آن، اين که: «عمل، ارتباطي به ايمان ندارد.» و روي اين اصل، اصرار ‌ورزيده که بايد به ايمان اهميت داد، نه عمل، و سرانجام ايمان را جلو وعمل را عقب انداختند.اهميت به ايمان منهاي عمل، خطرناک‌ترين جريان فکري بود که در قرن دوم هجري پديد آمد و خلفا به آن دامن زدند و انديشة اباحيگري و صلح کلي ونجات همة مؤمن‌هاي کذائي را مطرح کردند.»(2)

اما بشنوید از بنیانگذار حکمت متعالیه جناب ملا صدرا که او نیز در جایی عقیده ای مشابه عقاید مرجئه را ابراز فرموده اند. جناب آقای دکتر دینانی این گونه به بیان این نظریه ملاصدرا می پردازند:

«اين‌ فيلسوف‌ بزرگ‌ برخلاف‌ فيلسوفان‌ وجودي‌ جديد، عقل‌ نظري‌ را بر عقل‌ عملي‌ مقدم‌ دانسته‌ و روي‌ نظر و معرفت‌، بيش‌ از عمل‌ تكيه‌ مي‌كند. در نظر او، رأس‌ همه سعادت‌ها و بالاتر از همه خوبي‌ها، به‌ دست‌ آوردن‌ حكمت‌ حقيقي‌ است‌ و حكمت‌ حقيقي‌ نيز علم‌ و آگاهي‌ به‌ حقايقي‌ است‌ كه‌ به‌ مبدأ و معاد مربوط‌ مي‌گردد… اين‌ فيلسوف‌ متألّه‌ در اينجا به‌ نكته‌اي‌ اشاره‌ كرده‌ كه‌ كمتر كسي‌ از انديشمندان‌ اسلامي‌ به‌ آن‌ توجه‌ كرده‌ است‌؛[به لحن تایید و اعجاب گونه آقای دکتر هم توجه کنید!] او مي‌گويد: ملاك‌ وصول‌ به‌ سعادت‌ حقيقي‌، جز حصول‌ علم‌ و معرفت‌ به‌ حقايق‌ مبدأ و معاد چيز ديگري‌ نيست‌. بنابراين‌ كسي‌ كه‌ به‌ اين‌ نوع‌ معرفت‌ دست‌ مي‌يابد، به‌ سعادت‌ حقيقي‌ نائل‌ مي‌شود، اگر چه‌ او در تمام‌ مدت‌ عمر خود هيچ‌گونه‌ عمل‌ بديا خوبي‌ را انجام‌ نداده‌ باشد. (3) عين‌ عبارت‌ صدرالمتألهين‌ در اين‌ باب‌ چنين‌ است‌: فلو فرض‌ حصول‌ هذه‌ المعارف‌ علي‌ وجه‌ها في‌ قلب‌ احدٍ من‌ الآدميين‌ من‌ دون‌ عمل‌ حسناً كان‌ او قبيحاً لكان‌ مؤمناً حقّاً فائزاً بالسعادة الحقيقية من‌ غير قصور و خلل‌ في‌ ايمانه.» [یعنی اگر معارف به مبدء و معاد به نحو صحیح در قلب انسانی حاصل شود در حالی که عاری از هر گونه عمل نیک و یا زشتی باشد، قطعا مؤمن حقیقی خواهد بود و بدون هر گونه قضور و خللی در ایمانش به سعادت حقیقی دست یافته است]

شهید مطهری (ره) با وجود ارادتش به ملاصدرا و فلسفه اش بر خلاف جناب آقای دکتر دینانی در برابر این انحراف فاحش سکوت نکرده و در این باره نوشته است:

«معمولاً كتب‌ فلسفي‌ ما (حتي‌ ملاصدرا كه‌ تا اندازه‌اي‌ ذوق‌ عرفا را هم‌ در فلسفه‌ وارد كرده‌ است‌، مع‌ذلك‌ اين‌ مطلب‌ در كلماتش‌ هست‌) ايمان‌ اسلامي‌ را فقط‌ به‌ شناخت‌ تفسير مي‌كنند. مي‌گويند: ايمان‌ در اسلام‌ يعني‌ شناخت‌ و بس‌؛ ايمان‌ به‌ خدا يعني‌ شناخت‌ خدا؛ ايمان‌ به‌ پيغمبر يعني‌ شناخت‌ پيغمبر؛ ايمان‌ به‌ ملائك‌ يعني‌ شناخت‌ ملائك‌؛ ايمان‌ به‌ «يوم‌الاخر» (معاد) يعني‌ شناخت‌ معاد؛ و هركجا كه‌ در قرآن‌ [كلمه] «ايمان‌» آمده‌ است‌، معنايش‌ معرفت‌ و شناخت‌ است‌ وغير از اين‌ چيزي‌ نيست‌. اين‌ مطلب‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ با آنچه‌ اسلام‌ مي‌گويد قابل‌ انطباق‌ نيست‌. در اسلام‌، «ايمان‌» حقيقتي‌ است‌ بيش‌ از شناخت‌… علماي‌ مسلمين‌ مي‌گويند، دليل‌ آن‌كه‌ ايمان‌ اسلام‌ فقط‌ شناخت‌ نيست‌ ـ آنچنان‌ كه‌ فلاسفه‌ ادّعا مي‌كنند ـ اين‌ است‌ كه‌ قرآن‌ بهترين‌ نمونه‌ها را از بهترين شناسنده‌ها آورده‌ است‌ ؛ عالي‌ترين‌ شناسنده‌ها را معرفي‌ كرده‌ كه‌ خدا را در حد اعلا مي‌شناسد، پيغمبرها را در حد اعلا مي‌شناسد، حجّت‌هاي‌ خدا را در حد اعلا مي‌شناسد و معاد را هم‌ در حد اعلا مي‌شناسد، اما كافر است‌ و مسلمان‌ نيست‌. او كيست‌؟ شيطان‌! ولي‌ در عين‌ حال‌ چرا قرآن‌ شيطان‌ را كافر مي‌خواند؟ مي‌فرمايد: وَ كان‌َ من‌َ الْكافرين‌َ. اگر ايمان‌ ـ آنچنان‌ كه‌ فلاسفه‌ گفته‌اند ـ فقط‌ شناخت‌ مي‌بود، شيطان‌ بايد اول‌ مؤمن‌ باشد ولي‌ شيطان‌ مؤمن‌ نيست‌. چون‌ او شناسنده جاحد است‌؛ يعني‌ مي‌شناسد ولي‌ در عين‌ حال‌ عناد و مخالفت‌ مي‌ورزد؛ در مقابل‌ حقيقتي‌ كه‌ مي‌شناسد، تسليم‌ نيست‌؛ پس‌ اين‌كه‌ بسياري‌ از حكماي‌ ما در [تفسير] اين‌ سوره مباركه‌ كه‌ مي‌فرمايد: «والتّين‌ وَ الزِّيْتون‌، وَ طور سينين‌َ، وَ هذَا الْبَلَد اْلاَمين‌، لَقَدْ خَلَقْنا اْلانْسان‌َ في‌ اَحْسَن‌ تَقْويم‌ٍ، ثُم‌ِّ رَدَدْناه‌ُ اَسْفَل‌َ سافلين‌َ، الِّا الِّذين‌َ امَنوا وَعَملوا الصّالحات‌» مي‌گويند: «الّا الذين‌ امنوا» يعني‌ حكمت‌ نظري‌ و «عملوا الصّالحات‌» يعني‌ حكمت‌ عملي‌، صحيح‌ نيست‌. چيزي‌ بالاتر از حكمت‌ نظري‌ در «الّا الّذين‌ امنوا» وجود دارد. حكمت‌ نظري‌ جزء آن‌ است‌؛ پايه آن‌ است‌ امّا تمام‌ ايمان‌، حكمت‌ و دريافت‌ و علم‌ و معرفت‌ و شناخت‌ نيست‌؛ چيزي‌ بالاتر از شناخت‌ در ايمان‌ وجود دارد.»

و البته در شماره های بعدی این سلسله در باره نظریات این گونه ای جناب ملاصدرا باز هم مطالبی خواهیم نوشت.

——————————-

 1. غرر الحکم ص 151

2 . فرهنگ و عقاید مذاهب اسلامی، ص 144

3 . دینانی، ابراهیم، ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام، ج 3 ص 80 به نقل از ملاصدرا، اسرار الایات، ص 4

&&&&&&&&&&&&&&&&&

کوتاه نگاری هایی درباره فلسفه وعرفان(16)

همترازی فلسفه با نبوت و فیلسوفان با انبیاء!

همتراز دانستن‌ فلسفه‌ با شريعت‌ و دين‌، اختصاص‌ به‌ فيلسوفان‌ مسلمان‌ ندارد بلكه‌ در بين‌ فيلسوفان‌ يهودي‌ و مسيحي‌ نيز سابقه‌ دارد.

 مشرق–پیشتر گفتیم که فلسفه ذاتا خود بنیاد بوده و منکر نبوت است. این امر از سوی فیلسوفان مسلمان اگر چه پذیرفته نمی شود و آنان سخن از انطباق فلسفه با دین می گویند اما وقتی در مقام تبیین نسبت فلسفه با نبوت بر می آیند، فلسفه را با نبوت و فیلسوفان را با انبیاء همتراز می بینند و البته به این سئوال پاسخ نمی دهند که اگر چنین است چه نیازی به ارسال رسل و انزال کتب بوده است و چرا خداوند فلاسفه را مامور هدایت انسانها نکرد؟ ضمن این که چگونه ممکن است کسی که با فرهنگ قران آشنا و تعابیر بلند و بالای قران را در باره مقام و منزلت پیامبری و پیامبران دیده باشد، آنان را همردیف با فلاسفه مشرک و الهه پرست یونانی می گذارد و بلکه ابن رشد و  فارابی رتبه فیلسوفان را بالاتر از انبیاء و حاملان علوم دینی و شرعی می دانند![1]

اکنون به اقوال فلاسفه مسلمان در این باره بنگرید:

«ابن‌ سينا راه‌ عقل‌ [فلسفه‌] را همتراز با راه‌ انبياء و شرع‌ مطرح‌ كرده‌ و مي‌گويد، مردم‌ بايد به‌ يكي‌ از اين‌ دو راه‌ و قيد، مقيّد باشند تا در نظام‌ عالم‌ اختلال‌ حاصل‌ نشود.. انسان‌ها بايد به‌ يكي‌ از دو قيد شرع‌ و يا عقل‌ مقيد باشند تا نظام‌ اجتماعي‌ تعادل‌ يابد؛ آن‌كه‌ از هر دو قيد رها باشد، موجب‌ اختلال‌ در نظام‌ اجتماعي‌ خواهد شد.»[2]

ملاصدرا در شرح‌ اصول‌ كافي‌، در ارتباط‌ با چگونگي‌ وصول‌ به‌ حقايق‌ و معارف‌، دو راه‌ را به‌ موازات‌ هم‌ ترسيم‌ مي‌كند، يكي‌ مشاهده عقلي‌ كه‌ راه‌ انبياء است‌ و ديگر تعقّل‌ فلسفي‌ که شیوه فیلسوفان است:

«دانش‌ عبارت‌ است‌ از شناخت‌ حقايق‌ كلي‌ يا از طريق‌ مشاهده عقلي‌ كه‌ شيوه انبياء و اولياء است‌ و يا از طريق‌ حدود و براهين‌ [قياسات‌ عقلي‌] كه‌ شيوه‌ فيلسوفان‌ و صاحب‌نظران‌ است‌.» [3]

و نيز می گوید:

«بارها گفته‌ايم‌، فلسفه‌ مخالف‌ شرايع‌ الهي‌ نيست‌ بلكه‌ مقصود از فلسفه‌ و شرايع‌ يك‌ چيز است‌ و آن‌ شناخت‌ خداوند و صفات‌ و افعال‌ اوست‌ و اين‌ شناخت‌ يا از راه‌ وحي‌ و رسالت‌ حاصل‌ مي‌شود كه‌ بدان‌ نبوّت‌ مي‌گويند و يا از طريق‌ سلوك‌ و تفكّر حاصل‌ مي‌شود كه‌ بدان‌ فلسفه‌ و ولايت‌ مي‌گويند. حال‌ آن‌ كس‌ كه‌ سخن‌ از مخالفت‌ اين‌ دو با هم‌ مي‌گويد، از اين‌ رو است‌ كه‌ نمي‌تواند خطابات‌ شرعي‌ را با براهين‌ فلسفي‌ منطبق‌ نمايد.»[4]

مرحوم علامه‌ طباطبايي‌ نيز مي‌گويد:

«اصولاً بين‌ روش‌ انبياء در دعوت‌ مردم‌ به‌ حق‌ و حقيقت‌ و بين‌ آنچه‌ كه‌ انسان‌ از طريق‌ استدلال‌ درست‌ و منطقي‌ به‌ آن‌ مي‌رسد، فرق‌ وجود ندارد. تنها فرقي‌ كه‌ هست‌، عبارت‌ از اين‌ است‌ كه‌ پيغمبران‌ از مبدأ غيبي‌ استمداد مي‌جستند و از پستان‌ وحي‌ شير مي‌نوشيدند.»[5]

همچنين‌:

«اگر بگوييم‌ هيچ‌ فرقي‌ ميان‌ فلسفه‌ و آيات‌ و روايات‌ نيست‌ جز اختلاف‌ تعبير، منظور اين‌ است‌ كه‌ معارف‌ حقيقيه‌ كه‌ كتاب‌ و سنت‌ مشتمل‌ بر آن‌ها است‌ و با زبان‌ ساده‌ و عمومي‌ بيان‌ شده‌، همان‌ معارف‌ حقيقيه‌ است‌ كه‌ از راه‌ بحث‌هاي‌ عقلي‌ به‌ دست‌ مي‌آيد و با زبان‌ فني‌ و اصطلاحات‌ علمي‌ بيان‌ شده‌ و فرق‌ اين‌ دو مرحله‌، همان‌ فرق‌ زبان‌ عمومي‌ ساده‌ و زبان‌ خصوصي‌ فني‌ است‌.«[6]

نويسندگان‌ كتاب‌ «تاريخ‌ فلسفه‌ در جهان‌ اسلام‌» نيز در مقدمه‌ اثر خود چنين‌ اظهار عقيده‌ مي‌كنند:

«اكنون‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ فلسفه‌ را دو هدف‌ اساسي‌ است‌… يكي‌ هدف‌ نظري‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از معرفت‌ عالم‌ وجود و تفسير آن‌؛ ديگر هدف‌ عملي‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از معرفت‌ خير و تعيين‌ روش‌ آدمي‌ بر وفق‌ مقتضاي‌ آن‌. چون‌ فلسفه‌ را از اين‌ ناحيه‌ مورد توجه‌ قرار دهيم‌، ملاحظه‌ خواهيم‌ كرد كه‌ هدف‌ آن‌ را با هدف‌ دين‌ اختلافي‌ چندان‌ نيست‌، جز اين‌كه‌ دين‌ بر مبناي‌ وحي‌ و ايمان‌ به‌ آن‌ است‌ و فلسفه‌ براي‌ وصول‌ به‌ غايت‌ و هدف‌ خويش‌ جز عقل‌ راهنمايي‌ نمي‌شناسد. طريق‌ فلسفه‌، طريق‌ عقلي‌ صرف‌ است‌ و هيچ‌ حقيقتي‌ را جز آن‌كه‌ به‌ محك‌ عقل‌ سنجيده‌ شود و مورد قبول‌ آن‌ افتد، نمي‌پذيرد.»[7]

همتراز دانستن‌ فلسفه‌ با شريعت‌ و دين‌، اختصاص‌ به‌ فيلسوفان‌ مسلمان‌ ندارد بلكه‌ در بين‌ فيلسوفان‌ يهودي‌ و مسيحي‌ نيز سابقه‌ دارد. كلمنت‌ اسكندراني‌، فيلسوف‌ مشهور مسيحي‌، در كتابي‌ كه‌ به‌ منظور اثبات‌ شر نبودن‌ فلسفه‌ نگاشته‌ است‌، معرفت‌ را بر دو گونه‌ مي‌داند: يكي‌ معرفتي‌ كه‌ از طريق‌ وحي‌ حاصل‌ مي‌شود و ديگر معرفتي‌ كه‌ از طريق‌ عقل‌ طبيعي‌ حاصل‌ مي‌شود. او موسي عليه السلام و عيسي عليه السلام را حامل‌ معرفت‌ وحياني‌ مي‌داند كه‌ در عهد قديم‌ و جديد منعكس‌ است‌ و فلسفه يونان‌ را حاصل‌ معرفت‌ عقلي‌ مي‌داند و مي‌گويد: تاريخ‌ معرفت‌ انساني‌ به‌ مثابه‌ دو نهر عظيم‌ است‌: شريعت‌ يهودي‌ و فلسفه يوناني‌ و مسيحيت‌ از برخورد اين‌ دو نهر به‌ وجود آمد. پس‌ شريعت‌ از آن‌ يهود و فلسفه‌ از آن‌ يونان‌، و شريعت‌ و فلسفه‌ و ايمان‌ از آن‌ نصرانيّت‌ است‌.»[8]

—————————————-

[1]. ر. ک به: دینانی، غلامحسین، ماجرای فکرفلسفی در جهان اسلام، ج 1 ص 250 و ابو نصر فارابی، فصول منتزعه، ترجمه و شرح حسن ملک شاهی، ص 55

[2]- ابن‌ سينا، رسالة في‌ سرّالقدر، مجموعه رسائل‌، انتشارات‌ بيدار/ 240

[3]- ملاصدرا، شرح‌ اصول‌ كافي2/ 303

[4]- اسفار 7/ 326

[5]- طباطبايي‌، سيدمحمّدحسين‌، علي‌ و فلسفه‌ الهي/ ‌17

[6]- طباطبايي‌، سيدمحمد حسين‌، اسلام‌ و انسان‌ معاصر/ 85

[7]- حناالفاخوري‌ ـ خليل‌ الجر، تاريخ‌ فلسفه‌ در جهان‌ اسلامي/ ‌7

[8] – تاريخ‌ فلسفه‌ در جهان‌ اسلامي/ ‌81

منبع: ttp://www.mashreghnews.ir/fa/news

نویسنده : مهدی نصیری

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*