علامه مجلسی و صوفیه
نوشته شده توسط محقق فقید مرحوم حجت الاسلام و المسلمین علی دوانی
اشاره
مطلبی که در زیر از نظر می گذرانید بر گرفته از کتاب مهدی موعود ترجمه جلد ۵۱ بحار الانوار به قلم محقق فقید حجت الاسلام و المسلمین علی دوانی است که به شرح دیدگاه مرحوم علامه محمد باقر مجلسی در باره صوفیه پرداخته است.
■
سلاطین صفویه از یک خاندان آذربایجانی صوفی مشرب بودند. مرد نامی این سلسله شیخ صفی الدین اردبیلی است که میگویند خود صوفی بوده و مدتی دنبال انسان کامل میگشته، و در شیراز به ملاقات شیخ سعدی رفته ولی صحبت او را نپسندیده سپس نزد شیخ زاهد گیلانی رفته و داماد او شده است.
فرزند او سلطان جنید و نوهاش سلطان حیدر ـ پدر شاه اسماعیل صفوی ـ نیز ریاست صوفیان شیعه اردبیل و آذربایجان را داشتهاند، ولی درست معلوم نیست که آنهاتا چه اندازه پایبند تصوف بودهاند. آیا آنها هم چلهنشینی و ترک حیوانی، ذکر جلی، ذکر خفی، سماع، وجد، رقص و پایکوبی را مانند سایر فرق صوفیه با کم و بیشی اختلاف شعار خود ساخته بودند، یا فقط نظر به اوضاع محیط و استفاده از فرصت به منظور سیاسی و قیام مذهبی علیه حکومت سنّی که در ایران حکمرانی میکردند به صوفیگری دل بسته بودند؟
به نظرما آنها ابدا به مقررات درویشی وبدعتهای صوفیانه که ازاهل تسنّن سرچشمه گرفته است، اعتنا نداشتند و خرقه و کرسینامه وسلسله وطریقتی نمیشناختند. زیرا میبینیم ملا عبد الرحمن جامی شاعر و صوفی معروف با همه شهرتی که «شیخ صفی الدین اردبیلی» داشت، در کتاب «نفحات الانس» که شرح حال سلسله مشایخ صوفیه است، ازوی نام نبرده،وسایرین هم اصلا سلسلهای برای شیخ صفی الدین و اولاد و اتباع وی ذکرنکردهاند.
اگر بعضی از اکاذیب در کتب صوفیه راجع به کشف و کرامات وی دیده شود، همه ساخته صوفیه عهد صفویه است که به عنوان تملّق و چاپلوسی در نزد پادشاهان این دودمان، دست به این مجعولات زده و شیخ صفی الدین را یک صوفی تمام عیار معرفی مینمودند.
آنچه از آثار صوفیه در ظهور این سلسله میبینیم این است که «صفویه» در مقابل شیوع تصوّف در بین اهل تسنن، جمعی از شیعیان را نیز بدین نام خوانده و آنها یک جبهه واحد و مجهّز سیاسی تحت عنوان «صوفیه» که نزد عموم اعتباری داشتند به منظور گرفتن زمام امور از دست سلاطین و امرای ترکمانان «آق قویونلو» که بر فارس وآذربایجان وغرب ایران حکومت میکردند، و همه از سنیان متعصب بیگانه بودند تشکیل دادند. آن جبهه را که بعدها به صورت نیرومندی درآمده «قزلباش» میگفتند.
شعار اینان حتی سالها بعد از روی کار آمدن سلاطین صفویه، اطاعت از مرشد کامل یعنی شاه وقت بود. از اینجا پیداست که تصوف صفویه جنبه سیاسی داشته، و گر نه «شاه» کجا و مرشد کامل کجا! صفویه از صوفیه همان استفاده را میکردند که عثمانیهای ترکیه مینمودند چه دولتهای عثمانی در اوائل کار از وجود فرقههای متنفّذ دراویش ومخصوصا سلسله نقشبندی وبکتاش که هم سرباز بودند و هم درویش، استفاده میکردند. چنانکه درمیان عیسویها تا مدتی پس از جنگهای صلیبی همین رسم متداول بود و مردمی نیم نظامی و نیم مذهبی ـ شوالیه دوتامپل و شوالیه سوسپیتالیه و شوالیه توتوتیک ـ وجود داشتند. غیر ازاین هیچگونه اثری ازذکر وسلسله وطریقت واجازه وتلقین واین بازیها که شالوده صوفیان سنّی و شیعه است، درزندگی سلاطین صفویه دیده نمیشود.
نفوذ علمای شیعه در دوره صفویه
به همین جهت میبینیم وقتی صفویه بر سر کار آمدند، به جای اینکه بازار صوفیگری رونق گیرد، علما و مجتهدین شیعه عرب و عجم به این کشور شیعه شده روی آوردند. مانند محقّق اول شیخ علی کرکی، شیخ لطف اللَّه میسی که مسجد او هنوز در اصفهان معروف است، شیخ حسین بن عبد الصمد پدر شیخ بهائی، و خود شیخ بهائی و شیخ علی منشار پدر زن او که همه از علمای عرب جبل عامل بودند، و مانند میر غیاث الدین منصور شیرازی، میرداماد، علامه مجلسی اول و دوم که همه در دولت صفویه دارای مناصب مختلف شیخ الاسلامی یا منصب وزارت و مشاورت شاه بودند، و در تمام دوران صفویه یک صوفی و درویشی را نمیبینیم که سمتی یافته و کرّ و فرّی داشته است.
البته معلوم است که هر چند تصوّف صفویه جنبه سیاسی داشته، ولی درویشهای دوره گرد وعرفانبافان بیقید وبند که جنگ هفتاد و دوملت را همه عذر نهاده بودند، از فرصت استفاده نموده و از این عنوان و اشتهار اجداد صفویه به تصوّف ـ به هر معنا که واقعا بوده ـ استفاده میکردند، و شاه هم احیانا از خانقاه ساختن و معرکهگیری آنها جلوگیری نمینموده است ولی از این حدود تجاوز نکردهاند.
دانشمندانی که علیه صوفیه قیام کردند
نخستین کسی که علنا در دولت صفویّه با صوفیه درافتاد و عقائد خرافی آنها را به باد انتقاد گرفت، عالم عظیم الشّأن ملا محمد طاهر قمی استاد اجازه علامه مجلسی بود که شیخ الاسلام قم بوده، و از محدّثین نامور به شمار میآمد. اصلا شیرازی ولی در قم سکونت داشته است. چنان که خود میگوید نخست بیعلاقه به صوفیه نبوده ولی بعدها که پی به فساد مشرب آنها میبرد سرسختانه به مبارزه با آنان قیام میکند، آنهم در دولت صفویه که صوفیان به یاد آن شارب میجوند! ملا محمد طاهر کتابهائی چند در ردّ صوفیه نوشته که از جمله «ملاذ الاخیار» به عربی، و «تحفه الاخیار» به فارسی سلیس و پرمغز است.
ملا محمد طاهر در مبارزه خود، برای از میان بردن صوفیه چندان توفیقی نیافت و فقط توانست زمینه را برای دانشمند دلسوز و بیدار و زنده دل آینده علیه رواج بازار بوق و پوست و کشکول و بدعتها و خرافات صوفیه آماده سازد. بعد از وی شاگردش علامه مجلسی راه او را دنبال کرد و عملا جلو بدعتهای آنها را گرفت و در کتابهای فارسی و عربی خود سخت بر آنها تاخت…
بعد ازعلامه مجلسی در اواخر سلطنت آغامحمد خان قاجار،دوباره مردم به شاربگذاری و بیعاری و بیکاری و بیبند و باری یعنی صوفیگری خو گرفته بودند و مرشدانی همچون معصوم علی هندی ـ که مردی مرموز و مجهول الهویّه بود و نسب او هنوز هم معلوم نشده ـ ومریدان او نورعلیشاه ، فیضعلی شاه اصفهانی، معطر- علیشاه، مظفر علیشاه، رونقعلی شاه کرمانی و غیره پیدا شده، بازار خرافات را رونق بخشیدند. در این موقع با قیام نابغه بزرگ آقا محمد علی کرمانشاهی فرزند ارشد استاد کل وحید بهبهانی مؤلف کتاب «مقامع الفضل» که خود با سه واسطه خواهرزاده علامه مجلسی است، به کلی تار و مار شدند. به طوری که قریب پنجاه سال صوفیگری از این مرز و بوم برافتاد. آنگاه در دولت محمد شاه قاجار و صدارت وزیر او حاج میرزا آقاسی که یک درویش خرافی و مهمل و بیاراده بود از گوشه و کنار مملکت، سرو کلّه دراویش با بوق و کشکول پیدا شد، و کم کم ایران را به صورت جنگل مولا درآورد!
صوفیّه مانند هر فرقه گمراه و اقلیت بیثباتی که طبق معمول هر دانشمند پارسای زاهد و خوشنامی را به خود منتسب میدانند، علامه مجلسی اول را جزء علمای متمایل به تصوّف دانسته و از یک جمله علامه مجلسی دوم در مقدّمه «زاد المعاد» که گفته «صوفیان صفوتنشان» و نامهای که مؤلف «طرائق» نسبت به او داده و هیچگونه دلیلی بر صحّت آن در دست نیست ، چنین وانمود کردهاند که او نیز بیمیل به صوفیه نبوده، و نتیجه گرفتهاند که موضوع مخالفت علامه مجلسی با صوفیه حقیقت ندارد. البته این پندار واهی، یا صحنه سازی عدهای از صوفیه است، و گر نه عده دیگر که نتوانستهاند مخالفت مجلسی را با صوفیه توجیه کنند، سخت با علامه مجلسی مخالف هستند و نسبت به آن مرد بزرگ شیعه عناد میورزند.
این صحنهسازیها نمیتواند، مجلسی را با صوفیه سازش دهد…! گفته وی در مقدمه زاد المعاد به ملاحظه پادشاه وقت شاه سلطان حسین صفوی بوده که اجداد خود را صوفی میدانستهاند. آنهم چه صوفی؟ چنانکه گفتیم درست معلوم نیست!
مجلسی اول در شرح فارسی «من لا یحضره الفقیه» در شرح حدیث «بادروا الی ریاض الجنّه، قالوا یا رسول اللَّه و ما ریاض الجنّه؟ قال حلق الذّکر» مینویسد:
«مقصود از حلقههای ذکر مجلسی است که در آن از علوم دینیه یا مواعظ حسنه گفتگو شود، چنانکه ازائمه چنین وارد شده. و اما«ذکر جلی»صوفیه از ائمه چیزی به ما نرسیده، و از سنیان و فاسد و باطل و مخالف آیات قرآن است» ! آیا چنین کسی میتواند صوفی یا مایل به صوفیگری باشد؟ علامه مجلسی نیز در کتابهای «عین الحیات» و «حق الیقین» و مواردی از «بحار الانوار» و «مرآت العقول» شرح کافی، و رساله «اعتقادات» سخت از صوفیه نکوهش فرموده و با روایات اهل بیت تمام فرقههای آنها را خارج از اسلام و تشیّع دانسته و آنها را بدعتگذار در دین معرفی کرده و از پدرش دفاع نموده است.»
گفتار علامه مجلسی راجع به صوفیه در رساله اعتقادات
{علامه محمد باقر مجلسی} از جمله در رساله «اعتقادات» مینویسد:
«جماعتی از مردم عصر ما به نام صوفیه بدعتهائی اختراع کرده و آن را مسلک خود قرار داده و گوشهگیری و رهبانیت را شعار خود ساختهاند تا به نظر خود بدان وسیله خدا را عبادت کنند! با اینکه پیغمبر از رهبانیت و گوشهگیری از خلق نهی فرمود، و دستور داد که مسلمانان باید ازدواج کنند، و با مردم معاشرت نمایند، و در اجتماعات مسلمین حاضر شوند، و با مؤمنین نشست و برخاست کنند، و یکدیگر را به راه خیر و صلاح و اعمال نیک هدایت و راهنمائی کنند، و احکام خدا و مسائل دینی بیاموزند و به دیگران یاد دهند، و عیادت بیماران بنمایند، و تشییع جنازه و ملاقات مؤمنین و سعی در انجام حوائج آنها داشته باشند، و امر به معروف و نهی از منکر بنمایند، و حدود الهی را جاری سازند، و احکام خدا را منتشر کنند، در حالی که رهبانیتی که صوفیه اختراع کردهاند مستلزم ترک تمام این واجبات و مستحبات است! به علاوه صوفیه در این رهبانیت (گوشهگیری و خانقاهنشینی) عبادتهای ساختگی پدید آوردهاند.
از جمله این عبادات ساختگی ذکر خفی است که نزد آنها عمل خاصی است و با هیئت مخصوصی معمول میدارند. نه آیهای و نه روایتی در باره این ذکر خفی از شرع مطهر وارد نشده و در هیچ کتابی هم پیدا نمیشود که البته این خود بدون هیچگونه شک و تردیدی بدعت است و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: کلّ بدعه ضلاله و کلّ ضلاله سبیلها الی النّار. یعنی: هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی راهش به طرف جهنم است. از جمله آن بدعتها «ذکر جلی» است که در آن حالت با اشعار و نعره الاغ آواز میخوانند، و عربده میکشند، و این را عبادت خدا میدانند و عقیده دارند که جز این دو ذکر و بدعتها، خدا عبادت دیگری ندارد، و بدینگونه تمام واجبات و مستحبات و نوافل را ترک میکنند، و هر گاه نماز میخوانند مثل مرغی که پی در پی منقار به زمین میزند، با عجله و شتاب قناعت میکنند، و اگر ترس از علماء نبود، حتی این نوع نماز خواندن را هم به کلی ترک میکردند! صوفیه لعنهم اللَّه تنها به این بدعتها اکتفا نکردهاند، بلکه اصول دین را نیز تغییر دادهاند، و قائل به وحدت وجود شدهاند. معنای وحدت وجود که در این زمان مشهور است و از مشایخ آنها شنیده میشود کفر است و نیز صوفیه عقیدهمند به جبر و سقوط عبادات و غیر اینها از عقائد فاسد و سخیف هستند.
پس ای برادران من! دین و ایمان خود را از فریبهای این شیاطین و دغلبازی آنها حفظ نمایید، و از خدعه و نیرنگ ساختگی آنها که دلهای مردم نادان بدان متمایل میگردد، پرهیز کنید!»
و چون صوفیه پدرش مجلسی اول را نظر به تقوا و مقام معنویش طبق معمول صوفیان به خود منتسب مینمودند، در آخر همین رساله میفرماید:
«مبادا گمان بد در حق پدرم علامه مجلسی ببری و او را صوفی بدانی زیرا وی پاکتر از این است که دامنش به لوث تصوف آلوده شود و من از هر کس آشناتر به حال پدرم میباشم!»
نظریه علامه مجلسی در حق الیقین و عین الحیات راجع به تمام فرقههای صوفیه شیعه و سنی :
علّامه مجلسی در کتاب فارسی «حقّ الیقین» که آخرین تألیف پراثر و ذیقیمت اوست، و همان است که مرحوم سید عبد اللَّه شبر، آن را با جزئی تغییری به عربی ترجمه کرده است، در مبحث اثبات وجود خدا، و بحث صفات سلبیه باری تعالی مینویسد:
«هفتم آنکه حق تعالی با چیزی متحد نمیشود. زیرا که اتحاد اثنین (دو چیز) محال است و او را زن و فرزند نمیباشد، و در چیزی حلول نمیکند. چنان که نصاری میگویند که حضرت عیسی فرزند خداست، یا آنکه خدا در او حلول کرده است. یا با او متحد شده است، و اینها همه مستلزم عجز و نقص حق تعالی است، و عین کفر است. و آنچه صوفیه میگویند که حق تعالی عین اشیاء است، یا آنکه ماهیّات ممکنه امور اعتباریّهاند و عارض ذات حق شدهاند، یا آنکه خدا در عارف حلول میکند و یا با او متحد میشود همه این احوال عین کفر و زندقه است! علامه مجلسی در موارد بسیاری از کتاب «عین الحیات» که آن را نیز به فارسی ساده در مواعظ و اندرز نوشته است در باره نکوهش صوفیه و بدعتها و پندارهای واهی و مفاسد تصوف سخن گفته است.
از جمله در باره چلّهنشینی که شعار مشایخ صوفیه است و حتی به دروغ نسبت به خود مجلسی و پدرش هم دادهاند، در «لمعه هشتم» کتاب مزبور مینویسد:
«باید عقل را سخیف و ضعیف نکنند به ترک حیوانی (خوردن گوشت) و مثل آنها. زیرا مدار تمیز امور بر عقل است، و عقل که ضعیف شد زود فریب اهل باطل را میخورد. چنانکه در احادیث ترک گوشت اشعار به این معنا بود، و ظاهرا شیطان این عبادت ترک گوشت و حیوانی را که مخالف طریقه شرع است، برای بعضی از مبتدعین صوفیه مقرر ساخته است، که چون چهل روز در سوراخی نشستند و قوا را ضعیف کردند، اوهام و خیالات بر عقل ایشان مستولی میشود، و از راه و هم چیزها در خیال ایشان به هم میرسد. و به اعتبار ضعف عقل گمان میکنند کمالی است! و آنچه پیر به ایشان گفته است چون پیوسته در آن سوراخ تاریک همین معنا را در نظر دارند، به تدریج قوت وهمی و ضعف عقل، حالی ایشان میشود، و بیرون که آمدند اگر پیر میگوید دیشب پنج مرتبه به عرش رفتم، تصدیقش میکنند، بدون بیّنه و برهان! و اینها همه از ضعف عقل است! حدیثی از حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله منقول است که: هر کس در چهل صباح عمل خود را برای خدا خالص گرداند، خدا چشمههای حکمت را از دلش بر زبانش جاری کند، و در حدیث دیگر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: هر گاه ایمان را برای خدا چهل روز خالص نماید، یا فرمود: هر که نیکو خدا را یاد کند در چهل روز، خدا او را زاهد گرداند در دنیا، و او را به درد و دوای دنیا بینا فرماید، و حکمت را در دل او جای دهد، و زبان او را به حکمت گویا گرداند.
بعد از آن، حضرت آیهای خواندند که ترجمهاش این است: آنان که گوساله را خدای خود گرفتند عنقریب به ایشان خواهد رسید غضبی از جانب پروردگار ایشان و خواری در زندگی دنیا، و چنین جزا میدهیم جماعتی را، و هر کس افترا بر خدا میبندد. پس فرمود: هر صاحب بدعتی را که بینی البته ذلیل و خوار است که افتراء بر خدا و رسول و اهل بیت میبندد. صاحبان بدعت از روی جهالت این دو حدیث را حجت خود کردهاند، در برابر اهل حق و نمیدانند که این هیچ دخلی به مطلب ایشان ندارد».
و در «لمعه دهم» بعد از آنکه روایاتی در باره فضیلت «ذکر» و معنای آن نقل میکند، میفرماید:
«چون حقیقت ذکر معلوم شد، بدان که دو نوع ذکر در میان صوفیه شایع شده که هر دو بدعت است و آن را بهترین عبادات میدانند، و اوقات عمر خود را در آنها ضایع و مردم را گمراه میکنند اول ـ ذکر جلی و آن مشتمل است بر چند چیز:
اول آنکه این نحو عبادت از شارع نرسیده و در تعریف بدعت دانستی که این قسم امور که از شارع وارد نشده است، خوب دانستن و به عنوان عبادت کردن بدعت است.
دوم آنکه غنا میکنند، و ذکر را به تصنیفها برمیگردانند و در میان آن اشعار عاشقانه و ملحدانه به نغمه و ترانه میخوانند، و این به اجتماع علمای ما (شیعه) حرام است. چنانکه دانستی در باب غنا، قطع نظر از اعمال شنیعهای که در ضمن آن میکنند مانند دست بر دست زدن به نغمه که خدا در قرآن مذمّت فرموده است، و رقص کردن که شرعا مذموم است و عقل همه کس حکم به قباحت آن میکند.
سوم آنکه این اعمال را در مساجد میکنند… و چون به ایشان میگویی این اعمال بدعت و تشریع است، جواب میگویند: ما را از این، قرب دیگر حاصل میشود! و فریادها میکنند و مانند حیوانات کف میکنند و این را در نظر عوام کالانعام از کمالات خود مینمایانند…
ای عزیز! شاهدی برای بدعت بودن این اطوار، از این بهتر نیست که یک کس از شیعه و سنی و صوفی و غیر صوفی نقل نکرده است که حضرت رسالت پناه و ائمه معصومین علیهم السلام و اصحاب کرام ایشان و راویان اخبار ایشان و علمای ملت ایشان، هرگز مطربی داشتهاند و برای ایشان زمزمه میکرده است! یا حلقه ذکر منعقد میساختهاند، یا اصحاب خود را به آن امر میکردهاند؟
حقتعالی شاهد است وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً که این ذرّه حقیر را با هیچ یک از سالکان آن طریق عداوت دنیوی نبوده و نیست، و از راه اعتبارات فانی مشارکتی در میان ما و ایشان نیست و در نوشتن این امور و بیان این معانی به غیر رضای جناب سبحانی غرضی نیست. از فضل کریم لا یزال چنین امید دارم که به این مواعظ وافیه و نصائح شافیه، بسیاری از سالکان مسالک جهالت را هدایت فرماید و ما و ایشان و جمیع مؤمنین را به درجات سعادت و کمالات فایض گرداند».
پشم پوشی صوفیان
و در اواخر کتاب مزبور «مصباح پنجم» میفرماید:
«بدان که احادیث در باب پشم پوشیدن اختلافی دارد و در احادیث سنیان مدح پشمپوشی وارد شده است، و اکثر احادیث شیعه دلالت بر مذمت میکند و بعضی که دلالت بر مدح میکند محمول بر تقیه است… از اکثر احادیث معتبره که در باب زی و لباس پیغمبر و ائمه علیهم السلام به نظر رسیده ظاهر میشود که لباس معهود و متعارف ایشان غیر پشم و مو بوده، و اگر بعضی اخبار دلالت کند که گاهی بر سبیل ندرت میپوشیدهاند، بر یکی از چند وجه محمول است که در این باب و در لمعات بیان کردیم. پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله فرمود:
یا أبا ذر یکون فی آخر الزّمان قوم یلبسون الصّوف فی صیفهم و شتائهم یرون انّ لهم الفضل بذلک علی غیرهم اؤلئک یلعنهم ملائکه السّموات و الأرض.
یعنی: ای ابوذر در آخر الزمان جماعتی خواهند بود که پشم پوشند در تابستان و زمستان، و گمان کنند که ایشان را به سبب این پشم پوشیدن فضل و زیادتی بر دیگران هست، این گروه را لعنت میکنند ملائکه آسمانها و زمین! بدان که چون حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله به وحی الهی بر جمیع علوم آینده و رموز غیبیه مطلعند، میدانستند که جمعی از اصحاب بدعت و ضلالت بعد از آن حضرت پیدا میشوند که در این لباس به تزویر و مکر مردم را فریب دهند، لهذا متصل به آن فرمودند که جماعتی پیدا خواهند شد علامت ایشان این است که به چنین لباسی ممتاز خواهند بود، آن گروه ملعونند. تا مردم فریب نخورند.
و غیر فرقه ضاله مبتدعه صوفیه دیگر کسی این علامت را ندارد و این یکی از معجزات عظیمه حضرت رسالت پناهی است که از وجود ایشان خبر دادهاند و سخن را در مذمت ایشان مقرون به اعجاز ساختهاند! که کسی را شبهه در حقیقت این کلام معجز نظام نماند و هر که با وجود این آیه بیّنه انکار نماید، به لعنت خدا و رسول گرفتار گردد.
آنچه حضرت فرمودهاند ـ از پشمپوشی ـ منشأ لعن ایشان همین نیست، بلکه چون آن جناب به وحی الهی میدانستهاند که ایشان شرع آن حضرت را باطل خواهند کرد، و اساس دین آن حضرت را خراب خواهند نمود، و در عقاید به کفر و زندقه قائل خواهند شد، و در اعمال ترک عبادت الهی کرده، به مخترعات بدعتهای خود عمل نموده، مردم را از عبادت باز خواهند داشت لعن ایشان فرمود، و این هیأت و لباس را علامتی برای ایشان بیان فرموده که به آن علامت ایشان را بشناسند.
ای عزیز! اگر عصابه عصبیت از دیده بگشائی و به عین انصاف نظر نمائی همین فقره که در همین حدیث شریف وارد شده است برای ظهور بطلان طایفه مبتدعه صوفیه کافیست. قطع نظر از احادیث بسیار که صریحا و ضمنا بر بطلان اطوار و اعمال ایشان، و مذمت مشایخ و اکابر ایشان وارد شده است».
دانشمندان بزرگ شیعه صوفیه را نکوهش کردهاند
«و اکثر قدما و متأخرین علمای شیعه رضوان اللَّه علیهم مذمت ایشان کردهاند و بعضی کتابها بر رد ایشان نوشتهاند، مثل علی بن بابویه که نامهها به حضرت صاحب الامر مینوشته، و جواب او میرسیده و فرزند سعادتمندش محمد بن بابویه (شیخ صدوق) که رئیس محدثین شیعه است، و به دعای حضرت صاحب الامر علیه السّلام متولد شده، و آن دعا مشتمل بر مدح او نیز هست.
و مثل شیخ مفید که عماد مذهب شیعه بوده و اکثر محدّثین و فضلاء نامدار از شاگردان اویند و توقیع حضرت صاحب الامر علیه السّلام برای او بیرون آمده مشتمل بر مدح او و او کتابی مبسوط بر رد ایشان نوشته، و مثل شیخ طوسی که شیخ و بزرگ طایفه شیعه است و اکثر احادیث شیعه به او منسوب است، و مثل علامه حلّی رحمه اللَّه که در علم و فضل مشهور آفاق است، و مثل شیخ علی در کتاب مطاعن مجرمیه، و فرزند او شیخ حسن در کتاب عمده المقال.
و شیخ عالیقدر جعفر بن محمد دوریستی، در کتاب «اعتقاد» و ابن حمزه در چند کتاب، و سیّد مرتضی رازی در چند کتاب، و زبده العلماء و المتورّعین مولانا احمد اردبیلی قدس اللَّه ارواحهم و شکر اللَّه مساعیهم و غیر ایشان از علماء شیعه رضوان اللَّه علیهم و ذکر سخنان این فضلاء عظیم الشأن و اخباری که در این مطلب ایراد نمودهاند موجب تطویل مقال است. ان شاء اللَّه کتابی علیحده در این مطلب نوشته میشود».
عدهای از مشایخ صوفیه
«پس اگر اعتقاد به روز جزا داری امروز حجت خود را درست کن که چون فردا حق تعالی از تو حجت طلبد جواب شافی و عذر پسندیده داشته باشی، و نمیدانم بعد از ورود احادیث صحیحه از اهل بیت رسالت علیهم السلام و شهادت این بزرگواران از علمای شیعه رضوان اللَّه علیهم بر بطلان این طائفه و طریقه ایشان در متابعت ایشان نزد حق تعالی چه عذر خواهی داشت؟! آیا خواهی گفت متابعت حسن بصری کردم که چند حدیث در لعن او وارد شده است؟ یا متابعت سفیان ثوری کردم که با امام جعفر صادق علیه السّلام دشمنی میکرده و پیوسته معارض آن حضرت میشده است، و بعضی احوال او را در اول کتاب بیان کردیم، یا متابعت غزالی را عذر خود خواهی گفت که به یقین ناصبی بوده! و میگوید در کتابهای خود، به همان معنا که مرتضی علی امام است، من هم امامم! و میگوید: هر کس یزید را لعنت میکند گناهکار است، و کتابها در لعن و ردّ شیعه نوشته، مانند کتاب «المنقذ من الضلال» و غیر آن، یا متابعت برادر ملعونش احمد غزالی را حجت خواهی کرد که میگوید: شیطان از اکابر اولیاء اللَّه است؟! یا ملای رومی را شفیع خواهی کرد که میگوید: ابن ملجم را حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام شفاعت میکند، و به بهشت خواهد رفت، و حضرت امیر به او گفت که: تو گناهی نداری چنین مقدر شده بود و تو در آن عمل مجبور بودی! و میگوید:
چون که بیرنگی اسیر رنگ شد موسئی با موسئی در جنگ شد
و در هیچ صفحه از صفحههای مثنوی نیست که اشعار به جبر یا وحدت وجود یا سقوط عبادات یا غیر آنها از اعتقادات فاسد نکرده باشد.
و چنانکه مشهور است و پیروانش قبول دارند ساز و دف و نی شنیدن را عبادت میدانسته است یا پناه به محیی الدین خواهی برد که هرزههایش را در اول و آخر این کتاب شنیدی، و میگوید جمعی از اولیاء اللَّه هستند که رافضیان (شیعیان) را به صورت خوک میبینند، و میگوید به معراج که رفتم مرتبه علی را از مرتبه ابو بکر و عمر و عثمان پستتر دیدم! و ابو بکر را در عرش دیدم! چون برگشتم به علی گفتم چون بود که در دنیا دعوی میکردی که من از آنها بهترم الحال دیدم مرتبه تو را که از همه پستتری!! و او و غیر او از این تزریقات بسیار دارند که متوجه آنها شدن موجب طول سخن میشود. و اگر از دعواهای بلند ایشان فریب میخوری آخر فکر نمیکنی بلکه برای حب دنیا اینها را بر خود بندند، اگر خواهی او (مرشد) را امتحان کنی که میگوید من جمیع اسرار غیبی را میدانم و همه چیز بر من منکشف میشود، و شبی ده بار به عرش میروم؛ یک مسأله از شکیات نماز یا یک مسأله مشکل از میراث و غیر آن یا یک حدیث مشکل از او بپرس اگر آنها را راست میگوید این را هم برای تو بیان میکند.
چنانکه به سند صحیح از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که علامت کذّاب و دروغگو آن است که تو را خبر میدهد به چیزهای آسمان و زمین و مشرق و مغرب، چون از حلال و حرام خدا مسألهای از او میپرسی نمیداند!
آخر این مردی که دعوی میکند مسأله غامض وحدت وجود را فهمیدهام که عقلهای جمیع فضلا از فهمیدن آن قاصر است، چرا یک معنای سهلی را اگر پنجاه مرتبه خاطر نشان او کنند نمیفهمد؟!! و آنهائی که دقایق معانی را میفهمند آنچه او فهمیده است چرا نمیفهمند، و باز هر گاه خود معترف باشند که کشف با کفر جمع میشود و کفّار هند صاحب کشف میباشند، بر تقدیری که کشف ایشان واقعی باشد و تو را فریب نداده باشند کی دلالت بر خوبی ایشان میکند؟.
چون دستگاه این سخن بسیار وسیع است و قلیلی که برای هدایت طالبان حق کافی باشد در اول این کتاب و در لمعات در چند موضع دیگر بیان کردم، در این موضع اختصار نموده ختم میکنم…»
سخن کوتاه در باره صوفیه
علامه مجلسی نه تنها میانهای با صوفیه نداشته، بلکه در عصر صفویه که صوفیان به وجود سلاطین صوفیمنش آنها بر خود میبالند، سخت بر آنها تاخته و تمام فرقههای آنها را از نظر دینی و منطق شیعه مردود و مطرود دانسته، اعمال و اذکار آنها را بدعت و گمراهی شمرده است.
سخنان علامه مجلسی در عین الحیات بیش از این است که در اینجا آوردیم، زیرا وی به تفصیل در باره حسین بن منصور حلاج، سخن گفته. همچنین در باره ذکر خفی و جلی، ماجرای حسن بصری و عباد بن کثیر بصری دو تن از اکابر صوفیه با حضرت امیر المؤمنین و زین العابدین علیهما السلام، بحث و انتقاد نموده است.
کسانی که سعی دارند، مجلسی را از دشمنی با صوفیه، تبرئه کنند، نمیخواهند از وی دفاع نمایند اینان چون علامه مجلسی و مقدّس اردبیلی و امثالهم را در مقامی میبینند که جرات اسائه ادب و جسارت نسبت به آنان ندارند، و میدانند که مخالفت آنان با صوفیه چه زیانی برای اهل تصوف خواهد داشت، لذا در یک جا نامه ساختگی به نام مجلسی اول و دوم میسازند که آنها نسبت به صوفیه و یا لا اقل صوفیه شیعه ذیعلاقه بلکه خود صوفی بودهاند! و در جای دیگر «حدیقه الشیعه» را تألیف مقدّس اردبیلی نمیدانند!
اگر شخص با انصاف و با ارادهای کتاب «تذکره الاولیاء» عطار نیشابوری یا «نفحات الانس» جامی، یا «شرح گلشن راز» عبد الرّزاق کاشی، و یا «اسرار التوحید» ابو سعید ابو الخیر را که جزو اسناد و منابع قدیمی و پر ارزش تمام فرقههای صوفیه است مطالعه کند، خواهد دانست که صوفیه فرسنگها با اسلام و مسلمانی فاصله دارند، و دنیائی غیر از دنیای اسلام دارند. دروغهای شاخدار، جعلیات، کفریات، معجزات و کرامات ساختگی که برای مشایخ صوفیه امثال، با یزید بسطامی، جنید بغدادی، منصور حلاج، حسن بصری، سری سقطی، معروف کرخی، سفیان ثوری شقیق بلخی، ابراهیم ادهم، داود طائی و رابعه عدویه و دیگران نقل کردهاند، برای هیچ پیغمبر اولوا العزم و امام معصومی در تمام کتب سنی و شیعه نیامده است! با این وصف خود را مسلمان و شیعه مذهب و پیرو اهل بیت پیغمبر میدانند، دیگر نمیدانند مادام که این عقائد و اعمال و گفتار را داشته باشند، و پیروان مشایخ و پیران گمراه و بدعتگذاران سودجو و حیلهگر باشند فرسنگها با ائمه طاهرین و آئین تشیّع فاصله دارند! آنچه آنها در کتابهای خود برای توفیق طریقت با شریعت و ارتباط مشایخ خود با اصحاب ائمه یا علمای مذهب شیعه، نوشتهاند فاقد ارزش است، و به کلّی از درجه اعتبار ساقط میباشد.
این نکته هم ناگفته نماند که صوفیه در مقام جواب به ما، نوعا مقام ادبی و شعری و مسلک عرفانی بعضی از مشایخ و سران خود را به رخ ما میکشند، مثلا، احیاء العلوم غزالی، مثنوی مولوی، دیوان سنائی و عطار و حافظ و سعدی و غیره را به میدان میآورند، در صورتی که اولا ما با ادبیات و اشعار خوب نه تنها مخالف نیستیم، بلکه آن را رکنی از علوم میدانیم. دلیل بر این، کتب علماء و سخنان گویندگان ماست که از شعر و ادبیات خالی نیست. ولی این چه ربطی به اوهام و خرافات و عقائد فاسده آنها دارد؟ آیا اگر فی المثل ما از کتاب «روح القوانین» منتسکیو یا «جنگ و صلح» تولستوی یا «بینوایان» ویکتور هوگو یا فلسفه «کانت» یا فرضیه نسبیّت «انشتین» به دلیل اینکه دارای مطالب ارزنده و قابل استفاده است، تعریف کردیم، باید مذاهب آنها را که یا یهودی و یا مسیحی بودهاند هم ستایش کنیم، و پیرو مذهب آنها باشیم؟!
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
از این گذشته باید دید غزالی، محی الدین، سنایی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ و سایرین که دم از صوفیگری و خانقاهنشینی زدهاند و صوفیه هم در مقام پاسخ به ما آنها را به رخ ما میکشند، آیا آنها معلومات و مقام ادبی و عرفانی خود را از خانقاه و چلهنشینی و ترک درس و بحث و شستن اوراق دفتر گرفتهاند، یا در محضر علما و مدرسه آموختهاند؟ آیا به این گفته سعدی ایمان ندارند که با صراحت میگوید:
زاهد وعابد و صوفی همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عالم ربانی نیست؟
شکی نیست که مشایخ صوفیه اگر دانشی داشتهاند، از پاسداران شریعت و علمای دینی در مدارس گرفته،سپس که براثر طبع سرکش ونفس هواپرست به طرف خانقاه وبیبند وباری کشانده شدند، در لباس«طریقت»به مشتریان دیگر فروختند و گر نه همه میدانند که در خانقاه خبری نیست. نه علمی و دانشی، نه درسی و بحثی نه حلالی و حرامی و نه حسابی و کتابی.