شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آخرین مطالب
خانه » سرانجامِ جامعۀ جهانی از آنِ تشیّع است (قسمت دوم)

سرانجامِ جامعۀ جهانی از آنِ تشیّع است (قسمت دوم)

a79168a85705b6d337504e0b07fdb35e

منطق قرآن و اهل بیت

موضوع و محتوای این دفتر، «مکتب قرآن و اهل بیت» است، و ادعا دارد که این مکتب بسرعت می‌رود که جامعۀ جهانی را فراگیرد. پس لازم است منطق این مکتب، و اصول آن تا حدّ ضروری شناسائی شود. هر بینش، هر مکتب، هر جهانبینی، هر فلسفه، منطق ویژۀ خود را دارد، اصول منطق مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) چیست؟ پرسشی که تا کنون کسی به پاسخ آن نپرداخته، در حالی که اولین ضرورت است، بویژه دربارۀ مکتبی که اصالت را به اندیشه و عقل می‌دهد، و برای انسان غیر از راه تفکر و تعقل، راه دیگری را سزاوار نمی‌داند.

برای این مطلب، پیش از درج خطابه‌های پنجگانه در این دفتر، لازم دانستم که مقالۀ آقای روح الله رضوی (فرزند، شاگرد و همبحث من) را در همین جا بیاورم: 

بنام خدا

انسان شناسی تنها مبنای علوم انسانی

انسان شناسی مبتنی بر زیست شناسی از نظر قرآن و اهل بیت(ع)

منطق قرآن و اهل بیت(ع): لازم است پیش از ورود به بحث، نگاهی به سبک و منطق قرآن و اهل بیت(ع) در تبیین علوم- اعم از علوم انسانی و طبیعی- داشته باشیم که عبارت است از «منطق تبیین، واقعیتگرائی و ابطال خواهی»، مانند منطق فیزیولوژی؛ یک فیزیولوژیست جسد انسانی را روی میز گذاشته آن را باز کرده و به تشریح وظایف اعضاء می‌پردازد: این قلب است و کارش این است، این ریه است و نقشش این است، این شبکۀ عروق است و کار کردش این است، این کبد است و… او برای این گفته‌های خود، تنها دو دلیل دارد: تکیه بر واقعیت، و ابطال خواهی. می‌گوید اگر نظر من را نمی‌پذیرید ابطال کنید.

این منطق بر سه عنصر اساسی مبتنی است:

۱- تبیین و تشریح موضوع: این منطق خودش را چنین معرفی می‌کند: «‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ»[۱]، «هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ»[۲]، «‌‌‌‌‌وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ آیاتٍ بَیِّناتٍ»[۳]، «آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ»[۴]، «هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ»[۵].

و دربارۀ پیامبرش می‌گوید: «‌‌‌‌أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»[۶]. «وَ ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ إِلاَّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فیهِ»[۷]. قرآن «تبیان کل شیئ» است لیکن بشرط بیان پیامبر(ص)؛ قرآن تبیان است و پیامبر و آل(ص) تبیان آن تبیان هستند. قرآن و اهل بیت(ع) در مَثَل شبیه دو لپۀ دانه لوبیا هستند؛ یک لپه جداگانه و بدون آن یکی نه جوانه می‌زند و نه ثمر می‌دهد، و این پیام حدیث ثقلین است. کسی که با قرآن و حدیث متخصصانه اُخت شود واقعاً در برابر خود یک عرصۀ گستردۀ تبیان کل شیئ مشاهده می‌کند.

واژه‌های مختلف از ریشۀ «بیان» از قرآن که قرآن و پیامبر(ص) را «تبیین کننده» نامیده‌اند در بیش از صد آیه آمده‌اند، (رجوع کنید؛ المعجم المفهرس، محمد جعفر صدری).

این منطق در موضوعات همۀ علوم- از خدا شناسی تا کیهان شناسی، از زیست شناسی و حیات شناسی تا روان شناسی، از روان شناسی اجتماعی تا جامعه شناسی و اخلاق- بر اساس تبیین عمل می‌کند. فقط ذات مقدس خدا را قابل تبیین نمی‌داند به «هستی خدا» بسنده می‌کند و در «چیستی خدا» بحث نمی‌کند. و در خدا شناسی به تبیین آثار و صفات او می‌پردازد. زیرا عقل مخلوق خدا است و نمی‌تواند در عمل ذات مقدس خدا را نیز به زیر تحلیل بکشاند. و بقول امام رضا(ع): کَیْفَ یَجْرِی عَلَیْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ[۸]: چگونه بر او جاری می‌شود آنچه او آن را جاری کرده است.

۲- تکیه بر واقعیات و پیرهیز از ذهن گرائی: این منطق در واقعیتگرائی، با منطق پوزوتیویسم در دو مرحله فرق دارد

۱)- فرق اصلی و اساسی این منطق با منطق پوزوتیویسم این است که پوزوتیویسم بر یک «فرض» مبتنی است؛ فرضی که خشت اول و پایۀ اصلی آن است، فرضی که مسلّم نیست بل بطور «ارسال مسلّم» یک امر قطعی تلقی شده است که عبارت است از «انسان حیوان است» با پسوند «متکامل». اما منطق قرآن و اهل بیت(ع) در هیچ مسئله‌ای بر «فرض» تکیه نمی‌کند تا چه رسد که یک مجهول را مسلم تلقی کند.

و در بیان صریحتر: فرق اساسی و مبنائی این منطق با منطق پوزوتیویسم تنها در همین «خشت اول» است که تفاوت‌های دیگری نیز از این فرق اساسی ناشی می‌شوند.

۲)- پوزوتیویسم در مرحلۀ بعدی نیز بر «فرض» مبتنی می‌شود؛ مثلاً پایگاه ویژۀ بینش دورکیم «تقدم تاریخی جامعه بر فرد» است که می‌گوید در کلان‌های اولیه مفهوم «ما»- قبیله و کلان- محور حس، فهم و زیست بشر بوده است، مفهوم «من» و «حس فردیت فردی» در اثر تقسیم کار و پیدایش تخصص‌ها در محوریت زیستی قرار گرفت.

این سخن او که مبنای روش پوزوتیویستی او است، یک ادعا است. به طوری که دیگران آن را نپذیرفتند. اما منطق و روش قرآن و اهل بیت(ع) هیچ مسئله‌ای را از جائی شروع نمی‌کند که مورد اختلاف برداشت‌ها و بینش‌ها باشد، همه چیز را از مسلّمات شروع می‌کند.

واقعیت گرائی: قرآن به «نگاه کردن»، «دیدن» و «نگریستن» دعوت می‌کند، حتی می‌گوید آنان که در دنیا اهل دقت نگرش نیستند، در آخرت کور و نابینا محشور می‌شوند: «قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی‏ أَعْمى‏ وَ قَدْ کُنْتُ بَصیراً»[۹]: می‌گوید پروردگارا، چرا مرا کور محشور کردی در حالی که در دنیا بصیر بودم. همیشه قرآن به مطالعه در اشیاء جهان با نگاه ژرف حسی دعوت کرده است.

یک مراجعه به واژۀ «بصر» و مشتقات بس فراوان آن در قرآن، روشن می‌کند که حتی در مواردی که بصیرت به معنی «بینش قلبی» آمده باز نوعی کشش به سوی اصالت «دیدن چشم» و دقت در دیدن و نگریستن، در آنها هست. و همچنین است واژۀ «سمع» و مشتقات فراوان آن در قرآن.

و همینطور واژه‌های مشتق از «رأی». و به حدی به رؤیت چشمی و حسّی اهمیت می‌دهد که پیامبرش را برای مطالعۀ کیهان، سپس برای مطالعۀ هفت آسمان، به معراج می‌برد، در حالی که می‌توانست علم بر همۀ آنها را در همان خانه‌اش و بدون مشاهدۀ عینی به آنحضرت بدهد. علت و حکمت معراج، دیدن حسّی از نزدیک است «لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا»[۱۰]: تا نشان دهیم به او نشانه‌های قدرت خودمان (در آفرینش) را. و «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏- لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى‏»[۱۱]: نه چشمش لغزیده سطحی نگر شد و نه چشمش دچار طغیان (عدم دقت) گشت و به تحقیق مشاهده کرد از نشانه‌های بزرگ قدرت پروردگارش. و می‌گوید آنچه را که در معراج با چشمش دید قلبش نیز آن را بر گرفت و تایید کرد: «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»‏[۱۲]: قلب حسّاس، آنچه را که (چشم) دیده بود تکذیب نکرد.- دچار شک و تردید نشد.

این موضوع حتی مطابق نظر آنان که در اثر آلودگی ذهن شان با بینش‌های غیر اسلامی، به معراج روحانی معتقد هستند نه جسمانی، باز این سفر روحانی برای دیدن کیهان و آسمان‌ها از نزدیک بوده است.

و همچنین است سبک و روش پیامبر و آلش(ص) در عرصۀ احادیث. که شرح کامل این مطلب نیازمند یک مجلد کتاب است.

سه عامل فرهنگی بر «واقعگرائی» این منطق لطمه زده است:

۱)- بینش عوامانه: روحیۀ عوامانه همیشه گرایش دارد که از واقعیات بگریزد و به ذهنیات اصالت دهد.

۲)- فشار طبیعیّون و دهریّون در قدیم، و فشار مارکسیسم و نیز ماده گرائی لیبرالیسم غربی در قرون اخیر، ما را از واقعگرائی قرآن و اهل بیت(ع) تا حدودی لغزانیده است، و به انفعال وادار کرده است.

در هستی و کائنات (غیر از خداوند) هیچ چیز وجود ندارد که مشمول فیزیک نباشد. و اصطلاح متافیزیک یا ماوراء الطبیعه، غیر از خدا هیچ مصداقی ندارد. زیرا همه چیز (غیر از خدا) یا ماده است و یا مادّی. حتی روح و فرشته. چون هر چیز (غیر از خدا) مکانمند و زمانمند است، و مکان و زمان (فضا- زمان) هر دو عین فیزیک هستند. این که می‌گوئیم غیر از خدا همه چیز در مسیر تکامل است حتی روح و فرشته، یعنی همه چیز در تغییر است و تغییر عین زمان و مکان است، نه فقط محتاج مکان و زمان است.

اصطلاح متافیزیک و ماوراء الطبیعه، وقتی درست می‌شود (آنهم با کاربرد مجازی) که مراد از آنها اشیائی باشند که در دم دست حواس پنجگانه نیستند. و الاّ طبیعت، یعنی کل کائنات.

اسلام به جای تقسیم هستی به فیزیک و متافیزیک یا به طبیعت و ماورا طبیعت، اشیاء جهان را به «غیب و عیان» تقسیم می‌کند و تاکید دارد که جهان و پدیده‌هایش منحصر به محسوسات دم دستی نیست و بخش عمدۀ آن غایب از حس بشر است. برخی از همین غیب‌ها نیز به وقت خود برای انسان عیان می‌شود، مانند روح که غایب از حواس است اما در عالم برزخ روح‌ها با همدیگر آشنا خواهند بود، و مانند بهشت و دوزخ که امروز هر دو از حواس ما غایب هستند و در آخرت عیان خواهند بود.

۳)- وامگیری از مکتب‌های ذهن گرای بیگانه.

۳- ابطال خواهی: روشن است که «ابطال گرائی» پوپر هیچ ارتباطی با این ابطال خواهی ندارد؛ آنچه مورد نظر پوپر است مبتنی بر یک «بدبینی» است که او نسبت به علم و دانش دارد. قرن‌ها پیش از او شخص بدبین دیگر که در بدبینی نسبت به علم نامدار است، همۀ محتوای کتاب «حدس‌ها و ابطال‌ها»‌ی پوپر را در یک بیت شعر خلاصه کرده است؛ ابوالعلای معرّی که می‌گوید:

اَمّـا الـیقین فـلا یـقینَ انّـما

اَقصی اجتهادی اَن اَظنّ واحدسا.[۱۳]

:‌اما یقین؛ پس هیچ یقینی وجود ندارد‌

نهایت سعی من (انسان) این است که ظنّ کنم یا حدس بزنم.

 

ابطال خواهی منطق قرآن و اهل بیت(ع) از همان سنخ است که در مثال آن فیزیولوژیست در تشریح وظایف اعضای بدن گفته شد. و در اصطلاح علمای ما به آن «تحدّی» گفته می‌شود. قرآن: «وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین»[۱۴] و همینطور است مناظرات و احتجاجات رسول خدا(ص) و ائمّۀ طاهرین(ع) با افراد و هیئت‌های علمی. کافی است با یک نگاه گذرا به کتاب «احتجاجات» طبرسی مراجعه شود؛ رسول خدا(ص) و ائمّه(ع) مسائل را بیان می‌کنند و طرف مقابل راهی برای ابطال سخن‌شان نمی‌یابد.

نتیجۀ قانونی منطق ابطال خواه: مراد از قانون در این عبارت، قانون عقل و حقیقت است؛ کسی که منطق تبیین را بر می‌گزیند به پنج ویژگی آن توجه دارد:

۱- این سبک و منطق (حتی در صورت پیروزی بر طرف مقابل) هیچ چیزی را بر مخاطب تحمیل نمی‌کند. و با بیان دیگر: مخاطبِ منطق تبیین و ابطال خواه، دو کس است:

الف: شاگردی که از صاحب این منطق درس می‌آموزد، در ارتباط شاگرد و استاد هیچ منطقی در اصل و ماهیت خود تحمیلی نیست و دستکم مدعی عدم تحمیل است و این ادعا مورد قبول شاگرد است.

ب: مخاطبی که «مناظر» است و میان گوینده و مخاطب مناظرۀ علمی برقرار است؛ در این صورت منصف ترین شخص (که خردمندانه پذیرفته و قبول می‌کند) نیز، در ضمیر ناخودآگاه خود کم و بیش احساس تحمیل می‌کند، تا چه رسد به شخص غیر منصف.

بار این احساس تحمیل، در مخاطبِ این منطق، سبکتر است. زیرا:

۲- این منطق مخاطبش را در بن بست قرار نمی‌دهد، او را میان انتخاب یکی از سه موضع آزاد گذاشته است: الف: قبول و پذیرفتن آنچه بیان شده. ب: ابطال با استدلال. ج: سکوت.

و همین سکوت را در اکثر مناظرات پیامبر(ص) با هیئت‌های مناظره کننده از ادیان دیگر، مشاهده می‌کنیم که توان ابطال نداشته‌اند و در عین حال بدون این که اسلام را بپذیرند به راه خود رفته‌اند. و همچنین در مناظرات ائمّه طاهرین(ع).

اجازه می‌خواهم اندکی دربارۀ این «احساس ناخودآگاه تحمیل» که در بالا آمد درنگ کنم: انسان مسؤلیت پذیرترین موجود است و در عین حال مسؤلیت گریزترین موجود است. این یک تناقض نیست زیرا گزارۀ اول به خودآگاه انسان متعلق است و گزارۀ دوم به ناخودآگاه او. این موضوع را (از میان آیه‌هائی که به محور انسان شناسی هستند) آیه ۷۲ سوره احزاب به ما بیان می‌کند: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا»: ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و بر کوه‌ها عرضه داشتیم، از تحملّ آن خودداری کردند و (به طور تکوینی) نسبت به حمل آن اظهار ناتوانی کردند، اما انسان آن را حمل کرد. انسان ظلم گرا و جهل گرا است.

امانت سپاری و امانت پذیری، یک رفتار و عنوان است که تنها در میان انسان‌ها است. حتی فرشتگان نیز در میان خودشان امانت سپار و امانت پذیر نیستند. در هیچ جائی نیامده که جبرئیل چیزی را در پیش میکائیل به امانت بسپارد او هم آن را بپذیرد. این که جبرئیل «امین» و امانتدار وحی است، این امانت را از خدا گرفته نه از یک فرشتۀ دیگر.

و هیچ شیر درنده‌ای شکار خود را به عنوان امانت به شیر دیگر نمی‌سپارد. و همچنین هر موجود اعم از جماد و جاندار.

می‌گویند مراد از «الامانه» در این آیه چیست؟ مراد همان عنوان «امانت» و رفتاری است که به آن امانت سپاری و امانت پذیری گفته می‌شود. معنی خود کلمه است و بس. و این که در حدیث آمده که «ولایت علی-ع-» مراد است، این تعیین یکی از مصادیق اعلای آن است.

آیه می‌گوید: انسان بر اساس اقتضاهای روح فطرت برترین موجود است که توانسته امانت سپار و امانت پذیر باشد و امانت دار هم هست. اما بر اساس اقتضائات روح غریزه، ظلم گراترین و جهل گراترین موجود است که حتی در آن امانت نیز خیانت می‌کند.

پس انسان از طرفی مسؤلیت پذیرترین موجود است- زیرا سنگین تر از مسؤلیت امانت، مسؤلیتی نیست- و از جانب دیگر مسؤلیت گریزترین موجود است.

وقتی یک طرف مناظرۀ علمی به نادرستی موضع خود و درستی موضع طرف پی می‌برد، اگر منصف ترین فرد باشد در عین این که آن را بر اساس روح فطرت می‌پذیرد، روح غریزه‌اش نسبت به آن احساس تحمیل می‌کند. این احساس تحمیل دربارۀ منطق «تبیین و ابطال خواه» اندک است به ویژه در ماهیت و روندی که قرآن و اهل بیت(ع) عمل کرده‌اند.

در این درنگ که به محور آیه بود، یک «سبقت نتیجه بر مقدمات» رخ داد. زیرا همانطور که در چکیدۀ این مقاله آمده، نتیجۀ نهائی از این مقاله این است که انسان یک روح بیش از حیوان دارد.

امیدوارم این سبقت نتیجه بر مقدمات، در اینجا به عنوان «برائت و استهلال» پذیرفته شود که از قدیم مرسوم بوده و متخصصین علم معانی و بیان، دربارۀ آن بحث کرده‌اند.

۴- منطق قرآن و اهل بیت(ع) «منطق بلاغ» است، یعنی هیچ عنصر تحکّم در آن نیست حتی در وقتی که طرف مقابل در موضع خود وامانده باشد. که می‌فرماید: «فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ»[۱۵]: آیا پیامبران جز ابلاغ تبیینی وظیفه‌ای دارند؟ و «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ الْمُبین»[۱۶]. فقط این است و بیش از این نیست که آنچه بر عهدۀ تو است ابلاغ تبیینی است. و «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبین»[۱۷]. و آیه‌های دیگر.

۵- منطق تبیین، مردمی‌ترین منطق است. یعنی اگر گوینده آن را در بستر درستش جاری کند، آن را مضطرب و درهم شکسته نکند، در یک جمع که از سطحی‌ترین افراد و عالمترین‌شان در آن حضور داشته باشند، همگی از آن بهره مند می‌شوند؛ هر کس به میزان توان فهم خودش، و هیچ کس محروم نمی‌شود. این ویژگی در اعلاترین و اکمل‌ترین ماهیت، در بیان قرآن، و سپس در بیان پیامبر و آل(ص) هست، که ابن ابی الحدید دربارۀ کلام امیرالمومنین(ع) می‌گوید: هیچکدام از اصحاب پیامبر(ص) توان این بیان را نداشتند و توان فهم این قبیل سخنان را نداشتند[۱۸].

بزرگترین و اساسی‌ترین فرق منطق تبیینی با منطق‌های دیگر: باز به روش و منطق آن فیزیولوژیست که پیکر انسان را بر روی میز گذاشته و به شرح و تبیین می‌پردازد، توجه کنیم؛ این آقای فیزیولوژیست به هیچوجه در مقام «اثبات» نیست، و هیچ کاری با اثبات ندارد، او فقط تبیین می‌کند و ابطال خواهی می‌کند. زیرا منطق تبیین، منطق اثبات نیست. و اساساً منطق اثبات، برای خدا شناسی، هستی شناسی، انسان شناسی و در همه علوم اعم از طبیعی و انسانی، نه فقط نارسا است بل غلط هم هست. منطق اثباتی فقط در دو مورد کارآئی دارد و (باصطلاح) به درد می‌خورد:

۱- در امور قضائی و دادگاهی؛ چون در این امور «اصل برائت» است، پس مدعی باید ادعای خود را اثبات کند. یعنی منطق اثباتی در جائی به کار می‌رود که «عرصۀ تخلف از طبع و طبیعت» باشد، و جائی در شناختن طبیعت و هستی ندارد، خواه در علوم طبیعی باشد و خواه در علوم انسانی. عرصۀ علوم نه عرصۀ دادگاه است و نه عرصۀ محاکمه.

۲- در امور ریاضی؛ ریاضیات که انتزاعات ذهنی محض، است، و «محاسبه» است نه «شناخت»، عرصۀ منطق اثباتی است. شناخت خدای هستی، و شناخت هستی، شناخت انسان و… همگی سر و کارشان و موضوع‌شان واقعیات خارج از ذهن است و به کارگیری منطق اثباتی در واقعیات، عمل شناخت را دچار انحراف می‌کند.

یک بررسی دقیق نشان می‌دهد که قرآن و اهل بیت(ع) هرگز در صدد اثبات نیامده‌اند؛ حتی در بارۀ وجود خدا هیچ استدلال اثباتی نکرده‌اند، یک آیه در قرآن نمی‌یابید که مانند فلاسفه و حتی متکلمین، در مقام اثبات وجود خدا باشد. برخی‌ها گمان کرده‌اند که آیه«قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»[۱۹]، در مقام اثبات وجود خدا با منطق اثباتی است در حالی که جمله «فاطر السموات و الارض» یک تبیین است.

اشتباه نشود؛ مراد از «اثبات» در این مقال معنی لغوی نیست، زیرا نتیجۀ منطق آن فیزیولوژیست نیز ثابت شدن بیان‌هایش است. مراد «منطق اثبات گرا» است که بدون تبیین حقایق و واقعیات، صرفاً به اثبات می‌پردازد.

در ادبیات قرآن و اهل بیت(ع) یک مورد هم یافت نمی‌شود که در مقام علم و اندیشه، سخنی از اثبات آمده باشد. موضوع علم و اندیشه «هست‌ها» و «چیست‌ها» است که در واقعیت هستی هستند و غیر از تبیین به هیچ چیز دیگری نیاز ندارند.

و تجربه عینی تاریخی نیز نشان می‌دهد انسان در هر علمی که با منطق تبیین عمل کرده موفق شده و پیشرفت کرده است، اما در هر جائی که به منطق اثباتی پرداخته از آغاز تاریخ تا به امروز قدمی پیش نرفته است، همان استدلال‌های قرون اولیه است که امروز هم تکرار می‌گردد. مگر در ریاضیات که بحثش گذشت.

دکارت می‌کوشید که پس از کنار گذاشتن منطق و روش اثباتی ارسطوئی، روش و منطق اثباتی ریاضی را جایگزین آن کند که مقبولیت عام نیافت حتی دکارتیسم در برابر کانتیانیسم عقب نشینی کرد.

قرآن خودش را «تبییان کل شیئ» می‌نامد، نه «اثبات کلّ شیئ». و همچنین پیامبرش را به «لتبیّن للناس» خطاب می‌کند، نه با «لتثبّت». و آنهمه آیه‌های فراوان که از ریشه «بیان» آمده است، اما حتی یک واژه دربارۀ روش و سبک و منطق اثبات، نیامده است.

و آنهمه حدیث که از پرداختن به کلام متکلمین نهی کرده‌اند، برای پرهیز از پرداختن به منطق اثباتی است. و این که مشاهده می‌کنیم که به برخی از اصحاب اذن داده‌اند که به مباحثات کلامی با منطق اثباتی بپردازند، از باب واجب کفائی است که در هر عرصه‌ای باید متخصصینی داشته باشیم، نه به این معنی است که منطق اثباتی را پذیرفته یا تایید کرده‌اند.

اینک نمونه‌ای از این سبک و منطق قرآن و اهل بیت(ع) را دربارۀ موضوع این مقاله که «انسان شناسی از جنبۀ زیست شناسی و حیات شناسی» است، مشاهده کنیم:

[۱] آیۀ ۸۹ سورۀ نحل.

[۲] آیۀ ۱۸۵ سورۀ بقره.

[۳] آیۀ ۱۶ سورۀ حج.

[۴] آیۀ ۱۱ سورۀ طلاق.

[۵] آیۀ ۱۳۸ سورۀ آل عمران.

[۶] آیۀ ۴۴ سورۀ نحل.

[۷] آیۀ ۶۴ سورۀ نحل.

[۸] بحار، ج ۴ ص ۲۲۹- و از علی(ع): نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) ج ۱۳ ص ۷۶ خطبۀ ۲۳۲ ط دار احیاء التراث العربی.

[۹] آیۀ ۱۲۵ سورۀ طه.

[۱۰] آیۀ ۱ سورۀ اسراء.

[۱۱] آیه‌های ۱۷ و ۱۸ سورۀ نجم.

[۱۲] آیۀ ۱۱ همان.

[۱۳] دیوان ابوالعلاء.

[۱۴] آیۀ ۲۳ سورۀ بقره.

[۱۵] آیۀ ۳۵ سورۀ نحل.

[۱۶] همان، آیۀ ۸۲٫

[۱۷] آیۀ ۵۴ سورۀ نور.

[۱۸] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۶ ص ۳۷۱ ط دار احیاء التراث العربی.

[۱۹] آیۀ ۱۰ سورۀ ابراهیم.

منبع:http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=2349&level=2&subid=2349

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*