جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
آخرین مطالب
خانه » ختم نبوت و یا بی‌نیازی از دین؟!! اقبال لاهوری و باورهای او

ختم نبوت و یا بی‌نیازی از دین؟!! اقبال لاهوری و باورهای او

download

ختم نبوت و یا بی‌نیازی از دین؟!!

امروزه جهت پاسداشت مقام بزرگان و اندیشمندان هر کشوری، راه‌های گوناگونی در پیش گرفته می‌شود. از برگزاری جلسات و همایش‌های متعدد – جهت نقد و بررسی و ترویج آراء و اندیشه – تا نامگذاری کوچه‌ها و خیابان‌ها به اسم و القاب آن‌ها. از این‌رو، همه روزه با اسامی گوناگونی در سطح شهر برخورد می‌کنیم. شخصیت‌های مشهور در زمینه‌های مختلف علمی، هنری و یا حتی ورزشی. اما آیا تا به حال از خودمان سؤال کرده‌ایم که این نام‌آوران چه کسانی بوده‌اند؟ چه افکاری داشته‌اند؟ آیا برای ما قابل پذیرش هستند؟

اسامی این مشاهیر را در کتب درسی‌مان بارها مرور کرده‌ایم. بارها در تاریخ ادبیات، شرح حال زندگی آنان را خوانده و با آثارشان آشنا شده‌ایم. اما آیا تاکنون، به مطالعه دقیق و بررسی اندیشه و نظرات آن‌ها پرداخته‌ایم؟

 

اقبال لاهوری و باورهای او

محمد اقبال لاهوری، متولد شهر سیالکوت، که امروزه در ایالت پنجاب پاکستان واقع شده است، می‌باشد. وی، دوران راهنمایی و دبیرستان خود را در کالج اسکاچ میشن

(Scotch Mission College) گذراند. تحصیلات او در رشته ی فلسفه در دانشگاه لاهور آغاز شد و مدرک کارشناسی ارشد فلسفه را در سال ۱۸۹۹م. از دانشگاه پنجاب دریافت کرد. وی سپس، از دانشگاه کمبریج و دانشگاه مونیخ مدرک دکترای خود را در رشته‌ی فلسفه اخذ نمود. اقبال در دوره ی کارشناسی ارشد با توماس آرنولد ارتباط نزدیکی پیدا کرد و در اروپا نیز با ادوارد براون و نیکلسون مراودات علمی داشت.

اقبال، در زمینه‌های شعر، فلسفه و سیاست آثاری از خود به جاگذاشته است. اشعار وی به زبان فارسی در کتب درسی ما در مقاطع گوناگون به چشم می‌خورد.

نگاه خاص اقبال به مسئله‌ی جوامع اسلامی، همان اندیشه‌ها و فعالیت‌های سید جمال‌الدین اسدآبادی را در ذهن تداعی می‌کند. احیای فکر اسلامی، مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی و … . اندیشه و فعالیت‌های اقبال در شبه جزیره‌ی هندوستان، منجر به احیای حس جدایی‌طلبی مسلمانان در این منطقه شد و نهایتا کشور پاکستان شکل گرفت. پیشینه‌ی تحصیلی اقبال و فعالیت‌های سیاسی وی در منطقه‌ای که منجر به جدایی پاکستان از هندوستان شد، سوالات و ابهامات متعددی را در ذهن شکل می‌دهد. اما در این نوشتار، روی سخن با این بخش از فعالیت‌های اقبال نیست، چرا که این وجه از شخصیت اقبال به مانند سید جمال، به دلائلی، به نقطه‌ی روشن و واضحی منتهی نخواهد شد.

اقبال لاهوری به مانند سید جمال به دنبال اندیشه‌ی احیای جامعه‌ی مسلمانان بود. یکی از مهمترین آثار وی در این زمینه، کتابی است تحت عنوان “The Reconstruction of Religious Thought in Islam” که به فارسی با عنوان «احیای فکر دینی در اسلام» توسط احمد آرام ترجمه و منتشر گردیده است. البته برخی از صاحب‌نظران نسبت به این ترجمه انتقاداتی دارند. چرا که واژه‌ی “Reconstruction” به معنای «بازسازی» است و نه «احیاء». یعنی از دیدگاه اقبال، بایستی فکر دینی را نسبت به آنچه که هست «بازسازی» و یا به گونه‌ای «نوسازی» نمود. درصورتیکه واژه‌ی «احیاء» به معنی «زنده کردن» همین فکری است که وجود دارد و نیازی به تغییر در آن دیده نمی‌شود. «فاضل میبدی» در بیست و دومین سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی نوع نگاه اقبال لاهوری را به مقوله‌ی دین اینگونه توضیح داد:

«اقبال لاهوری از مصلحانی بود که آمد و گفت که دین را باید بازفهمی کرد. بازاندیشی دینی یعنی این که از بیرون به دین نگاه می‌کردند و به همین دلیل می‌گفتند که هندسه این ساختمان باید عوض شود.» (۱)

از این‌رو، محمد بقایی (ماکان) همین کتاب را با عنوان «بازسازی اندیشه دینی در اسلام» ترجمه و به چاپ رسانده است.

اقبال در فصل پنجم این کتاب، مقوله‌ی «ختم نبوت» را مطرح کرده است. وی در این مبحث، ختم نبوت را به معنای ظهور «عقل استقرائی» انسان‌ها دانسته و قطع کلی بشر از دستورات آسمانی را تشریح می‌کند. اقبال در این‌باره می‌نویسد:

«میلاد اسلام، تولد عقل استقرائی کاوشگر است …پیامبری در اسلام به این صورت به کمال می‌رسد که لزوم منسوخ شدن آن مکشوف می‌شود. این امر مستلزم ادراک این نکته‌ی دقیق است که حیات نمی‌تواند برای همیشه چونان کودکی تحت تعلیم نگاه داشته شود، و برای آنکه به خودآگاهی کامل نائل شود، لازم است بشر سرانجام به منشاء اصلی خویش بازگردد. منسوخ شدن کهانت و سلطنت موروثی در اسلام، تمایل شدید قرآن به عقل و تجربه و تاکیدی که بر طبیعت و تاریخ بعنوان منابع معرفت بشری می‌نهد، همگی چهره‌های گونه‌گون یک اندیشه‌اند که همان خاتمه یافتن مرتبت نبوت است… در واقع قرآن، “نفس” (خود) و “آفاق” (جهان) را به عنوان منابع و سرچشمه‌های آگاهی و معرفت به شمار می‌آورد. خداوند همچنانکه نشانه‌هایش را در تجربه‌ی خارجی آشکار می‌سازد، در تجربه‌ی درونی نیز عیان می‌دارد،‌ و این دیگر وظیفه‌ی آدمی است تا قابلیت باروری معرفت را در تمامی جنبه‌های تجربه مورد قضاوت قرار دهد…. ولی تجربه‌ی درونی تنها یکی از منابع کسب معرفت برای آدمی است. بنا به گفته‌ی قرآن، طبیعت و تاریخ – دو منبع دیگر معرفت می‌باشند، با تعمق در این منابع معرفت است که روح اسلام در بهترین شکلش درک می‌شود، قرآن نشانه‌ها و آثار حقیقت غائی را در “خورشید” و “ماه”، در “کشیدگی سایه‌ها”، در “تناوب روز و شب”، در “اختلاف رنگها و زبانها” و در “تناوب روزهای شادی و غم در میان مردم” می‌داند – یعنی در واقع، تمامی آنچه که در طبیعت برای درک حس بشر هویداست. وظیفه‌ی مسلمان اندیشه کردن در این نشانه‌هاست …» (۲)

عبدالکریم سروش در توصیف این بخش از عقیده‌ی اقبال نسبت به مفهوم «ختم نبوت» در جمع دانشجویان دانشگاه سوربن فرانسه اینگونه توضیح داد:

«خلاصه حرفش [اقبال] این است که ختم نبوت به دلیل ظهور عقل استقرائی بشر است. تا قبل از ظهور عقل استقرائی، پیامبران ظهورشان لازم بود. اما همینکه مردم عاقل و بالغ شدند، از حضور پیامبران بی‌نیاز شدند. ختم نبوت یعنی اینکه دیگر کسی حامل وحی از سوی خدا نیست و دیگر کسی اتوریته کلام پیامبر را ندارد. اقبال در شعر معروفش می‌گوید:

چراغ خویش برافروختم که دست کلیم // در این زمانه نهان اندر آستین کردند

اقبال می‌گوید که در زمانه ما چراغ کلیم در آستین مانده است و دیگر بیرون نمی‌آید و ما از چراغ کلیم‌الله نور نمی‌گیریم بلکه چراغ خودمان را باید روشن کنیم. اقبال در آن کتاب خودش می‌گوید: ختم نبوت یعنی آنکه ما رها هستیم از الهام آسمان، یعنی دیگر کسی نیست که بیاید و بگوید من از جانب خداوند با شما سخن می‌گویم،  فلذا روی حرف من حرف نزنید. عقل نقاد و عقل استقرائی وقتی آمد درِ وحی بسته شد.» (۳)

تمرکز و تأکید بر مقوله‌ی عقل در برابر شریعت و وحی برای نسل امروز، تا حدّ زیادی قابل قبول و جزو عقاید ما شده است. آموزه‌ها و تعلمیات به ظاهر دینی ما، استقلال جایگاه عقل را پذیرفته است. طبق آموزه‌های امروز ما، عقل بشری، ممزوج کردن تجربه‌های درونی و بیرونی و همچنین مشاهدات طبیعی، نهایتا راه را از بی‌راه مشخص خواهد کرد و نیازی به معلّم نخواهد بود.

آنچه که در سخنان اقبال مورد توجه قرار گرفته است، در کلام بسیاری دیگر از مشاهیر و سخنوران وجود دارد. اینگونه نیست که توجّه به عقلِ مستقل از وحی و شریعت، تنها خواست و ایده اقبال بوده باشد. امروزه بسیاری از بزرگان در حوزه‌ی عمل این ایده را به مرحله‌ی اجرا رسانده‌اند.برگزاری اجلاس‌ها، مجامع، هم‌اندیشی‌ها، کنفرانس‌ها و  … ، همگی در راستای عینیت‌بخشی به استقلال عقل و خرد جمعی می‌باشد.

به عقیده‌ی اقبال، بشر بعد از ختم نبوّت دیگر نیازی به معلّم و هادی الهی نخواهد داشت، چرا که مجهّز به تمامی آنچه که بتواند رستگاری را برای او به ارمغان بیاورد، هست و تاکید مکرّرات امری بیهوده خواهد بود.

اقبال لاهوری با توجه به نظریّه‌ی ظهور عقل استقرائی و بی‌نیازی بشر به برگزیدگان و رسولان الهی، مبحث «مهدویّت» را به چالش کشانده و اصل «انتظار» را با نظریه‌ی عقل بشر در تضاد و تناقض می‌بیند. وی ظهور شخصیّتی پیامبرگونه را در آخرالزمان و پس از طی دوران‌های متمادی و طولانی که عقل تنها دریچه‌ی کسب معرفت بوده است، امری بیهوده تلقّی کرده و اندیشه‌ی انتظار را ناشی از فرهنگ مجوسیّت دانسته که وارد اسلام شده است. اقبال در انتهای بخش پنجم از کتابش با توجه به نظرات ابن خلدون درباره‌ی مهدویّت می‌نویسد:

«شک نیست که یک چهره‌ی در خور اهمیت فرهنگ مجوسی توجه بی‌وقفه و مداوم آن به مساله‌ی انتظار است. از آن جمله باید از انتظار دائمی در ظهور پسران زاده نشده‌ی زرتشت و مسیح یا فارقلیط [پیامبر خاتم] انجیل چهارم نام برد… مساله‌‌ی انتظار را از دیدگاه مجوسی می‌توان درمانی روانی در خصوص انتظار دائمی به شمار آورد، که تصویری نادرست از تاریخ به دست می‌دهد. به عقیده‌ی من، ابن خلدون این نگرش را از دید روح تاریخ خود، بطور کامل مورد نقّادی قرار داده، و سرانجام ساختار این اندیشه را که عقیده‌ی مشابهی در اسلام وجود دارد، لااقل از نظر تاثیر روانی درهم شکست، عقیده‌ای که اصل آن از مجوسیّت بود و تحت فشار تفکّر مجوسی بار دیگر در اسلام ظاهر شد.» (۴)

و جالب اینجاست که احمد آرام به این قست از سخنان وی هیچ اشاره‌ای نکرده و صرفا با گذاشتن «سه نقطه» به بحث اقبال در این بخش پایان داده است!!!

عبدالکریم سروش در همان جلسه‌ی دانشگاه سوربن که به دعوت انجمن اسلامی دانشجویان پاریس در سال ۲۰۰۵ برگزار شده بود، درباره‌ی این بخش از دیدگاه‌های اقبال اینگونه توضیح داده است:

« … اقبال در این بخش از کتاب خودش از ابن خلدون تقدیر می‌کند که وی تمامی روایات مربوط به امام غائب را نقل و سپس رد کرده است و می‌گوید چنین چیزی نداریم. اقبال، ابن خلدون را تحسین می‌کند و می‌افزاید: اگر قرار باشد یک مهدی بیاید که همان اتوریته پیامبر را داشته باشد ما از فوائد خاتمیت بی‌بهره می‌مانیم. زیرا فلسفه خاتمیت این است که با خاتمیت، آدمیان به رهائی می‌رسند، اما اگر شما بگوئید که یک «پیامبرصفت» دیگری در آخرالزمان خواهد آمد که همان اتوریته پیامبر را خواهد داشت، آنگاه آن رهائی تحقق نخواهد یافت. فلذا این سئوال و پرابلم (Problem) از شیعیان باقی است که مهدویت را چگونه با اندیشه رهائی و دموکراسی می‌توان جمع کرد؟» (۳)

با توجه به عبارت بالا، غایت اندیشه‌ی عقل‌گرای اقبال و طرفدارانش آشکار می‌شود. طرفداران اندیشه‌ی «عقلانیت مستقل» نمی‌توانند در برابر کلام شخصیّت پیامبرگونه‌ای سر تعظیم فرود آورند، چرا که عقل آن‌ها نمی‌پذیرد اطاعت از یک انسان معصوم که امام از سوی خدای تبارک و تعالی است، واجب باشد و بتواند مشکل‌گشای آن‌ها قرار گیرد. طرفداران عقل‌گرایی همه چیز و همه کس را در قالب عقل و تجربیّات هر چند ناقص خود می‌پذیرند. بنابراین مشورت جمعی و خرد عمومی را با اطاعت محض غیرقابل جمع دانسته و نهایتا به مخالفت برخواهند خاست.

*******************

یکی از طرفداران پروپاقرص اندیشه‌های اقبال و یا بهتر است بگوییم دست‌پروده‌ی افکار او، «علی شریعتی» می‌باشد که درباره‌ی شخصیت او در دهه‌ی ۵۰ شمسی بحث‌ها و آرای متعدّدی وجود دارد. هم به لحاظ نقش تاریخی و هم نقش عقیدتی‌اش. اما آنچه که بیشتر از همه مورد تغافل تحلیلگران دینی و سیاسی ما درباره‌ی وی واقع شده است، اصول فکری وی می‌باشد. عبدالکریم سروش معتقد است که شخصیت علی شریعتی بر اصول و پایه‌ی اقبال لاهوری چیده شده است و عبارت زیر را برای توصیف وی بیان کرده است:

«خورشید علی [بن ابیطالب] در آیینه مولوی تابید، مولوی در اقبال تابید، اقبال در شریعتی …» (۵)

خود علی شریعتی در جای جای نوشته‌ها و سخنانش، این دلبستگی و همگرایی را بیان کرده است. شریعتی درباره‌ی اقبال می‌گوید:

«وقتی به اقبال می‌اندیشم، علی گونه‌ای او را می‌بینم، انسانی را بر گونه علی، اما بر اندازه‌های کمّی و کیفی متناسب با استعدادهای بشری قرن بیستم.» (۶)

شریعتی با این همبستگی‌ای که با تفکّرات اقبال پیدا کرده است، ختم نبوت اقبال را بسط داده و گفته است:

«قسمتی از جواب این سوال را «محمد اقبال» فیلسوف بزرگ معاصر اسلامی می دهد و مقداری هم خودم به آن اضافه می‌کنم وعقیدۀ شخصی خودم است و مسئول آن شخص خودم. و آن این است که وقتی [پیامبر] می‌گوید خاتم انبیا من هستم نمی‌خواهد بگوید آنچه گفته‌ام انسان را الی الابد بس است بلکه، خاتمیت می‌خواهد بگوید انسانها تاکنون احتیاج داشته‌اند برای زندگی خودشان از ماوراء تعقل و تربیت بشریشان هدایت شوند. حالا در این زمان (در قرن هفتم میلادی) بعد از آمدن تمدن یونان، تمدن رم، تمدن اسلام، قرآن، انجیل، و تورات تربیت مذهبی انسان تا حدی که لازم بود انجام پذیرفته است و از این پس انسان «بر اساس این طرز تربیتش» قادر است که، بدون وحی و بدون نبوت جدیدی، خود روی پای خودش به زندگی ادامه دهد و آنرا کامل کند. بنابراین دیگر نبوت ختم است؛ خودتان راه بیفتید.» (۷)

این جسارت شریعتی درباره‌ی ختم نبّوت و آن لفّاظی‌های صوری درباره‌ی شخصیّت امامان علیهم السلام، دیدگاه و نظر وی را کاملا مشخص می‌نماید. از دیدگاه شریعتی  به عنوان نواندیش شیعی  امامان بعد از پیامبر، صرفا از نگاه انقلابی نگریسته می‌شوند و هر کدام در زمانه‌ی خود، شخصیّتی «معترض» به حکومت و نظام حاکم بوده‌اند. از این‌رو، شریعتی «انتظار» را مختص نسل آخرالزمان نمی‌داند و آن را «مکتب اعتراض» دانسته که در تمامی زمان‌ها وجود داشته و ائمه علیهم‌السلام نیز در عصر خودشان معترض بوده‌اند و منتظر دورانی بهتر و آرمانی.

تفکّرات شریعتی، هیچ تفاوتی را با اقبال نشان نمی‌دهد مگر اینکه شریعتی نسخه‌ای برای جامعه‌ی شیعی می‌پیچید و اقبال برای اهل تسنّن.

 

چند سؤال:                                                                                           

 

۱- چرا نام و یاد این افراد با این تفکرات باطل و منحط و البته کفرآمیز، در جای جای کشور ما رواج دارد و همایش‌ها و کنفرانس‌های متعددی درباره‌ی آراء و نظرات آنها برگزار می‌شود، و نهایتا تقدیری شایسته از شخصیّتشان به عمل می‌آید؟ آیا از این جهت نیست که این تفکّرات، با آنچه که ما می‌دانیم و به عنوان عقاید پذیرفته‌ایم هیچ تضاد و تضاربی ندارد؟ آیا چهارچوب تفکّراتی ما نیز بدون آنکه خودمان متوجّه شده باشیم، ختم نبوّت را به معنای ظهور مطلق عقل و پایان حضور معلّمان و هادیان آسمانی و الهی پذیرفته است؟

۲- مطمئنا در جامعه‌ی امروز ما، فقط اقبال و شریعتی و سروش این دیدگاه را ندارند. اما چرا هیچ اعتراض پر رنگی به این سخنان وارد نمی‌شود و صرفا وجهه سیاسی امور مورد توجّه است؟ عدم اعتراض به عقیده‌ی اینها، گواه عدم تباین ما با این اندیشه‌ها نیست؟!

۳- اصولا ملاک ما در تقدیر از افراد چیست؟ چرا سایت و مطالب مربوط به سروش در کشور ما فیلتر شده ولی از اقبال لاهوری که استاد بسیاری از نظرات وی می‌باشد، به نیکی یاد می‌گردد؟

۴- همانگونه که سروش نیز یادآور شده است، مهدویّت با اصل آزادی و رهایی بشر و دموکراسی که ناشی از عقل مستقل بشری است، در تضاد و تناقض می‌باشد. لذا عقل‌گراها، همانگونه که اقبال نیز بیان کرده، مهدی آخرالزمان را پسر زاده نشده می‌دانند و حضور و ظهورش را متنافی با اصل تکامل بشری. این رهایی بشر همان اصل و اصول بهائیت است که معتقدند مهدی آخرالزمان آمده و رفته، و بشر به رهایی رسیده است. سؤال اینجاست که چرا بهائیت دشمن دانسته شده‌ ولی مکتب عقل‌گرایی کاملا مورد قبول واقع گشته است؟!!!

۵- آیا شریعتی، نظر و دیدگاه اقبال را درباره‌ی «مهدویّت» نمی‌دانست؟ و یا اینکه تز «انتظار مکتب اعتراض» وی حاصل آموزه‌های اقبال است که به ناچار برای جامعه‌ی شیعی ایران به گونه‌ای مطرح شده است که احساسات دینی را خدشه‌دار نسازد؟!

۶- شریعتی به پیروی از اقبال لاهوری به دنبال احیاء و بازسازی کدام اسلام بوده است؟ این بافته‌های غربزدگان را در کجای اسلامی که پیامبر معرّف و آورنده‌ی آن بود، می‌توان یافت؟ در کجای اسلام، پیامبر فرموده است پس از من تنها با تمسّک به «عقل استقرایی» و توجّه به تجربیّات درونی و بیرونی‌تان راه صحیح و غلط را می‌توانید از هم تشخیص دهید؟! این همه سفارش بر اصل امامت و ولایت برای چه بود؟ پیامبر خدا مگر بارها نفرمود هر کس از امامان پس از من که از نسل علی علیه‌السلام می‌باشند، جدا شود، هلاک می‌گردد؟ خطبه‌ی طولانی و غرّاء پیامبر در روز غدیر برای چه کسانی بود؟ مگر پیامبر تکلیف مسلمانان را، پس از خودش در آن روز مشخص نفرمود که اکنون این دست پرورده‌های آکسفورد و کمبریج و سوربُن، به فکر احیاء اسلام افتاده‌اند؟!!

(۱) روزنامه نشاط (۱۳۷۸/۳/۲۶) ص ۲

(۲) لاهوری، اقبال – بازسازی اندیشه دینی در اسلام – ترجمه: محمد بقائی (ماکان) – چاپ اول – پائیز ۱۳۶۸ – صص ۱۴۴ تا ۱۴۶

(۳) http://www.aftabnews.ir/vdcj.heofuqeotsfzu.html، تاریخ: ۱۳۸۴/۵/۱۶

(۴) لاهوری، اقبال – بازسازی اندیشه دینی در اسلام – ترجمه: محمد بقائی (ماکان) – چاپ اول – پائیز ۱۳۶۸ – ص ۱۶۴

(۵) قصه ارباب معرفت، ص ۳۸۰

(۶) علی شریعتی، ما و اقبال، ص ۲۸

(۷) اسلام شناسی؛ درسهای دانشگاه مشهد، ص ۶۹

 

منبع: http://harfayebirabt.blogfa.com/post-63.aspx

خبرنامه آرمان مهدویت

یک نظر

  1. با سلام
    متاسفانه خریت حد و مرز ندارد.
    این‌هایی که به عقلگرایی کامل اعتقاد دارند، خود نیز میدانند که عقل انسان بدون کمک خداوند توانایی حداقلی هم ندارد. آنجا که خداوند میفرماید: «آیا اندیشه نمیکنید؟» منظور همین است. اگر ما اندیشه در آیات و نشانه‌های خدا اندیشه میکردیم از بسیاری از این بیهودگویی‌ها رها میشدیم.
    خداوند در قرآن به رسولش میفرماید «بگو: من هیچ سخنی از خود نمیگویم و به غیب آگاه نیستم. من فقط آنچه به من وحی میشود را بی کم و کاست به شما میگویم(نقل به مضمون آیه قرآن در سوره انعام).»

    البته من معتقد هستم که اینان (امثال اقبال و شریعتی و سروش و …) از دو دسته حارج نیستند. یا نمیفهمند یا از عمد این تفکرات را ترویج میکنند تا همانگونه که در ۲۰۰ سال اخیر تا حد زیادی هم موفق بوده‌اند، بتوانند مردم را از دین واقعی جدا کنند.
    اگر نمیفهمند مصداق کسانی هستند که خداوند میفرماید «به گوش و چشمشان مهر زده‌ایم» چون فهمیدن این مسائل آنقدر بدیهی است که نیاز به درس و تحصیل دینی هم ندارد.

    در پناه خداوند و عنایت ائمه اطهار
    یا علی

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*