نسل آدم علیه السّلام
فصل پنجم در بيان احوال اولاد آدم عليه السّلام و كيفيت بهم رسيدن نسل از ذريه آدم((حياة القلوب علامه مجلسی ج1ص192))
به سند معتبر از زراره منقول است كه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدند كه: چگونه بود ابتداى بهم رسيدن نسل از ذرّيّت آدم عليه السّلام؟ بدرستى كه نزد ما جمعى هستند مىگويند كه:
خدا وحى كرد بسوى آدم عليه السّلام كه تزويج نمايد دختران خود را به پسران خود، و اصل اين خلق همگى از برادران و خواهرانند.
فرمود: حق تعالى منزه است از اين، و بلند مرتبه است از آنكه چنين چيزى از او صادر گردد، و مىگويد كسى كه اين را مىگويد كه خدا اصل برگزيدگان خلقش را و دوستان و پيغمبرانش را و مؤمنان و مسلمانان را از حرام قرار داده است و قدرت نداشت كه ايشان را از حلال بيافريند و حال آنكه پيمان ايشان را بر حلال و طاهر و طيّب گرفته است؟ واللّه خبر به من رسيده است كه بعضى از بهايم خواهر خود را نشناخت و بر آن جست، پس معلومش شد كه خواهرش بوده است، ذكر خود را به دندان خود كند و مرد، و ديگرى مادرش را نشناخت و چنين كارى كرد و باز چنين خود را هلاك نمود، پس چگونه انسان راضى شود به اين عمل، و او را روا باشد با مرتبه انسانيت و فضل و علمش؟ و ليكن گروهى از آن خلق كه مىبينيد ترك كردهاند علم اهل خانههاى پيغمبران خود را و از جائى چند علم را اخذ مىكنند كه مأمور نشدهاند از جانب خدا كه از آنجا اخذ نمايند، پس چنين جاهل و گمراه گرديدهاند و نمىدانند كيفيت ابتداى خلق و آنچه را بعد از اين حادث مىشود، واى بر ايشان! چرا غافلند از آنچه اختلاف نكردهاند در آن فقيهان اهل حجاز و نه فقيهان اهل عراق كه حق تعالى امر كرد قلم را كه جارى شود بر لوح محفوظ به آنچه خواهد بود تا روز قيامت پيش از آنكه آدم را خلق كند به دو هزار سال، و كتابهاى خدا همه داخل است در آنچه قلم در آن جارى شد، و در همه كتابهاى خدا حرام بودن خواهران بر برادران هست، و اينك ما مىبينيم اين كتابهاى چهارگانه را در اين عالم مشهورند، يعنى: تورات و انجيل و زبور و قرآن، حق تعالى آنها را از لوح محفوظ بر پيغمبرانش فرستاده است از آن جمله: تورات را بر موسى و زبور را بر داود و انجيل را بر عيسى و قرآن را بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلم فرستاده است، در هيچيك از آنها حلال بودن اينها نيست، و نخواسته است هر كه اين را مىگويد مگر آنكه قوّت دهد حجت گبران را، چه باعث است ايشان را بر اين گفتار؟ خدا بكشد ايشان را!…
پس فرمود: حضرت آدم از براى او متولد شد هفتاد شكم، در هر شكمى پسرى و دخترى تا آنكه كشته شد هابيل، چون قابيل هابيل را كشت جزع نمود آدم بر هابيل جزعى كه او را قطع نمود از مقاربت زنان، و پانصد سال نتوانست كه با حوّا مقاربت نمايد، پس بعد از اين مدت كه جزع او تسكين يافت با حوّا نزديكى كرد و حق تعالى شيث را به او بخشيد تنها كه جفتى با او نبود، و نام شيث «هبة اللّه» بود، و او، اول وصيّى بود كه وصيت بسوى او كردند از آدميان در زمين؛ پس بعد از شيث، يافث متولد شد تنها بىآنكه با او جفتى باشد، پس چون هر دو بالغ شدند و خدا خواست كه نسل بسيار شود چنانچه مىبينيد و اينكه بوده باشد آنچه قلم به آن جارى شده است از حرام گردانيدن آنچه حرام كرده است از خواهران بر برادران، خدا فرستاد بعد از عصر روز پنجشنبه حوريّهاى را از بهشت كه نامش «نزله» بود، و امر كرد خدا آدم را كه او را به شيث تزويج نمايد، پس او را به شيث تزويج نمود؛ پس بعد از عصر روز ديگر حوريّهاى از بهشت نازل كرد كه نامش «منزله» بود، و خدا امر كرد آدم را كه او را به يافث تزويج نمايد، و آدم چنين كرد، پس براى شيث پسرى بهم رسيد و براى يافث دخترى بهم رسيد، و چون هر دو بالغ شدند حق تعالى امر كرد آدم را كه دختر يافث را به پسر شيث تزويج نمايد، و چنين كرد، پس متولد شدند برگزيدگان از پيغمبران و مرسلان از نسل ايشان، و معاذ اللّه چنين باشد كه ايشان مىگويند كه از خواهران و برادران بهم رسيدهاند[1].
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السّلام منقول است كه: حق تعالى حوريّهاى از بهشت بسوى آدم فرستاد پس او را تزويج نمود به يكى از پسرهايش، و به پسر ديگر زنى از جن را تزويج نمود، و هر دو با هم فرزند آوردند، پس آنچه در مردم از جمال و نيكى خلق هست از حوريّه است، و آنچه در ايشان از بدى خلق هست از دختر جنّ است.
و انكار نمود آن حضرت اين را كه آدم دخترانش را به پسرانش تزويج نموده باشد[2].
و به سند معتبر منقول است كه امام محمد باقر عليه السّلام پرسيد كه: چه مىگويند مردم در تزويج كردن آدم فرزندانش را؟
راوى گفت: مىگويند حوّا در هر شكم براى آدم پسرى و دخترى مىآورد، پس هر پسرى را به دخترى كه از شكم ديگر بود تزويج مىنمود.
حضرت فرمود كه: چنين نبود و ليكن چون هبة اللّه متولد شد و بزرگ شد، از خدا سؤال كرد كه به او زنى بدهد، پس خدا حوريّهاى از براى او از بهشت فرستاد و آدم به او تزويج نمود، پس از آن حوريّه چهار پسر متولد شد، پس از براى آدم پسرى ديگر متولد شد، و چون بزرگ شد دختر از اولاد جانّ خواست، و چهار دختر از براى او بهم رسيد، پس پسران شيث اين دختران را خواستند پس هر حسن و جمال كه در ميان اولاد آدم هست از جهت حوريّه است، و هر حلمى كه هست از جهت آدم عليه السّلام است، و هر سبكى و سفاهتى كه هست از جهت جانّ است، پس چون فرزندان بهم رسيدند حوريّه به آسمان رفت[3].
و به سند معتبر ديگر فرمود كه: از براى آدم عليه السّلام چهار پسر متولد شد، پس خدا بسوى ايشان چهار نفر از حور العين فرستاد، پس هر يك از ايشان را به يكى از پسرهاى خود داد، و چون فرزندان از ايشان بهم رسيد خدا آن حوريان را به آسمان برد، و به اين چهار نفر، چهار نفر از جن تزويج كرد و نسل از ايشان بهم رسيد، پس هر حلمى كه در مردم هست از آدم است، و هر حسن و جمالى كه هست از حور العين است، و هر بد صورتى و بد خلقى كه هست از جن است[4].
و به سند معتبر منقول است كه سليمان بن خالد به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد:
فداى تو شوم، مردم مىگويند كه آدم عليه السّلام دختر خود را به پسر خود تزويج كرد.
فرمود: بلى، مردم چنين مىگويند و ليكن اى سليمان! مگر نمىدانى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: اگر مىدانستم كه آدم دخترش را به پسرش نكاح كرده است هرآينه من زينب را به قاسم نكاح مىكردم و دين آدم را ترك نمىكردم؟
سليمان گفت: فداى تو شوم، ايشان مىگويند: قابيل، هابيل را براى اين كشت كه براى خواهر خود غيرت برد كه به هابيل دادند.
فرمود: اى سليمان! تو هم اين را مىگوئى؟ شرم نمىكنى كه چنين امر قبيحى را براى پيغمبر خدا آدم روايت مىكنى؟!
گفت: فداى تو شوم، پس به چه سبب قابيل، هابيل را كشت؟
فرمود: به سبب آنكه آدم هابيل را وصىّ خود گردانيده بود.
پس فرمود: اى سليمان! بدرستى كه خدا وحى كرد به آدم كه وصيت و اسم اعظم خدا را به هابيل بدهد، و قابيل از او بزرگتر بود، پس چون قابيل اين را شنيد به خشم آمد و گفت: من اولى و احقّم به كرامت و وصيت، پس امر كرد آدم به وحى خدا كه هر يك از ايشان قربانى به درگاه خدا ببرند، چون چنين كردند قربانى هابيل را خدا قبول كرد، پس حسد برد قابيل بر او و او را كشت.
گفت: فداى تو شوم، پس نسل آدم از كجا بهم رسيد؟ آيا بود زنى بغير از حوّا و مردى بغير از آدم؟
فرمود: اى سليمان! اول خدا از حوّا قابيل را به آدم بخشيد و بعد از او هابيل را، پس چون قابيل بالغ شد حق تعالى براى او زنى از جنّيان را ظاهر گردانيد و وحى نمود بسوى آدم كه او را به قابيل تزويج نمايد، پس آدم چنين كرد و قابيل راضى شد به او و قانع شد، و چون هابيل بالغ شد حق تعالى براى او حوريّهاى را ظاهر گردانيد و وحى كرد بسوى آدم كه او را به هابيل تزويج نمايد، پس آدم چنين كرد؛ و چون هابيل كشته شد، حوريّه حامله بود و پسرى از او متولد شد و آدم او را «هبة اللّه» نام كرد، پس خدا وحى كرد بسوى آدم كه: دفع كن بسوى او وصيت و اسم اعظم را، پس از حوّا پسرى بهم رسيد و آدم او را شيث نام كرد، و چون بالغ شد خدا حوريّهاى فرستاد و وحى كرد به آدم كه او را تزويج نمايد به شيث، و از آن حوريّه دخترى بهم رسيد و آدم او را «حوره» نام كرد، و چون آن دختر بالغ شد آدم او را به هبة اللّه پسر هابيل تزويج نمود و نسل آدم از ايشان بهم رسيد، پس هبة اللّه فوت شد و خدا وحى نمود به آدم كه: وصيت و اسم اعظم خدا را و آنچه بر تو ظاهر گردانيدهام از علم پيغمبرى و آنچه به تو تعليم كردهام از نامها همه را تسليم كن به شيث عليه السّلام؛ اين است حديث ايشان اى سليمان[5].
مترجم گويد: جمع ميان اين احاديث در نهايت اشكال است، و ممكن است كه همه واقع شده و نسل از اين جهات متعدده بعمل آمده باشد.
[1] ( 1). علل الشرايع 18.
[2] ( 2). علل الشرايع 103.
[3] ( 3). تفسير عياشى 1/ 216.
[4] ( 1). تفسير عياشى 1/ 215.
[5] ( 1). تفسير عياشى 1/ 312.