دوشنبه , 9 تیر 1404
آخرین مطالب
خانه » مصیبت عظمای شهادت فاطمه سلام الله علیها – شعر شاعری از سارایه وو

مصیبت عظمای شهادت فاطمه سلام الله علیها – شعر شاعری از سارایه وو

نام و نام خانوادگي:  محمدعلي برزنوني     –   تاريخ:  17 آبان 92 – 15:30:25
دل سروده اي پنجگانه در رثاي حضرت صديقه سلام الله عليها در ايام فاطميه
سيد سلام! نمي دانم اين نوع سروده را چه بنامم. نه ترجيع بند است و نه ترکيب بند، اما تلفيقي از هر دو نيز هست. از اين نوع زياد سروده ام و عجيب آن است که وزن همه ي آن ها ناخواسته يکسان است. فعلاً نام آن را «پنجگانه» نهاده ام. بگذريم. مهم اين است که در اين ايام که همه در تدارک نوروز و جشن هاي آن اند، حال و هواي فاطميه را هم نبايد فراموش کنيم. ما هرچه داريم، از فاطمه سلام الله عليها داريم. الهي يا فاطر بحق فاطمه تقبل مني يا کريم. اين دل سروده را مثل خيلي از سروده هاي ديگرم، با ياد مادر هستي زهراي مرضيه به شما که سلاله ي او هستيد، تقديم مي کنم:
1
ناگهان بُغض در دلم ترکيد ابرِ اندوه از آسمان باريد
ناگهان شورِ گريه برپا شد آسمان هم برايِ من گرييد
ناگهان شيشه ها تَرَک برداشت ناگهان کوهِ دل فرو پاشيد
ناگهان چشمِ دل خروشان شد چشمه هايِ عزا از آن جوشيد
در تحيّر، دلم هراسان گشت سببِ حالِ ريشِ خود پرسيد
آفرينش سروده شعرِ عزا
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
2
گفتم: اي دل! چرا هراساني؟ سببِ غُصّه را نمي داني!؟
سال و ماه و زمان، دگرگون است تو به فکرِ دليلِ حيراني!؟
آفرينش، تمام در مِحَن است نه فقط، اين تو و پريشاني
تو به تقويمِ دل، نظر انداز تا مگر رمزِ آن فرا خواني
در ربيع، نوبتِ جمادي شد ماجرايِ در است و آن «جاني»
تو چه داني که «ما جَري وَ مَضي»
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
3
بعدِ معراجِ جلوه يِ اعظم که به عرشِ خدا، نهاد قدم
وَه! چه کردند با سُلاله يِ او صاحبانِ زر و شعار و علَم
نا بکارانِ بدنهاد و پَلَشت نسلِ ابليس و دشمنِ آدم
خاندانِ رسول، آزُردند بر دريدند حرمتِ مَحرَم
بد شکستند حرمتِ زهرا بضعه يِ پاکِ اعظمِ خاتم
آلُ بَيتِ الرَّسولِ، آلُ عَبا
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
4
فاطميّه شد و عزا برپاست نوبتِ نوحه هايِ يا زهراست
همه عالم، رهينِ غيرتِ اوست همه هستي از اين عزا، غوغاست
خاکِ پاهاش، توتيايِ دو چشم چادرِ خاکي اش بهشتِ خداست
جبرئيل و مَلِک، به خدمتِ اوست پاسدارِ حريمِ او مولاست
امِّ بابا و همسرِ حيدر مادرِ جمله يِ ائمّه يِ ماست
فَاشفَعي يا حَبيبَتي زَهرا
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
5
بعدِ بابا در اين سرابِ جهان کارِ اصحاب او بُوَد عصيان!
بر درِ خانه اش لگد انداخت آن که باشد به ظاهر او، انسان!
آتش افروختند و ضربه زدند پشتِ آن در که بود؟ مادرمان
محسن از آن ميان، عروجي کرد تا خبرها دهد زِ نامردان
ماجرايِ در و فشار و ستم از که پرسيم يا امامِ زمان!
أَينَ صَدرُ الخَلائِقِ الدُّنيا
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
6
چه بگويم چه شد در آن محشر چه بگويم زِ دردِ آن مادر
چه بگويم زِ ضربِ آن ملعون چه بگويم زِ ماجرايِ در
چه بگويم زِ تازيانه و کتف چه بگويم زِ آتش و اخگر
چه بگويم زِ ميخ و آن پهلو پهلويم را شکسته آن، آخر
من نگويم، خودت بخوان از آن اوجِ صبر و شکوهِ آن همسر
گرچه سخت است اين مصيبت ها
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
7
قصّه يِ تلخِ تازيانه مگو که چسان ضربه ها زده ست بر او
نتوان گفت، ساده و آسان ماجرايِ شکستنِ پهلو
غيرتِ آدمي به جوش آيد چه پلشت است! کسب و کارِ عدو
بس عيان است عمقِ اين پستي بغض ها مانده و خليده گلو
اي به قربانِ صبرِ تو، مولا! تو کِه اي؟ اي تجلّيِ «يا هو»
يَعلَمُ اللهُ مَن هُوَ المَولي
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
8
بعدِ آن ماجرايِ تلخ و عيان بغض ها مانده در گلو و نهان
مي دهد شرح، در شبِ غُسلش گريه يِ بي امانِ مولامان
بگذريم و زِ حُزن برگوييم قصّه يِ تلخِ «کُلبَهُ الأَحزان»
روز و شب مي گريست آن بانو نه به دردش، که بود بي درمان
ناله يِ او برايِ مولا بود گريه مي کرد بر امامِ زمان
مانده مولاش بي کس و تنها
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
9
چه کند در فراقِ آن بانو چه بگويد زِ زخمِ آن بازو
چه کِشد در ميانِ بي دردان چه دهد شرحِ آن در و پهلو
با که گويد که عصرِ نامردي است چه فسادي است در ميانِ عدو
با که گويد که داغ افکندند چه شراري است در کمينِ او
قصّه يِ تلخ و بي امان بگذار بيش از اين ها مگو زِ سرِّ مگو
هُوَ مَولايَ وَ الشَّفيعُ لَنا
يا لَها مِن مُصيبَه عُظمي
10
اي کبوتر! مرو زِ خانه يِ من پر مکش تو، از آشيانه يِ من
خانه بي تُست ابري و بي روح نورِ تو شب چراغِ لانه يِ من
جوجه ها در هراس و گريانند تو کجا مي روي؟ بهانه يِ من!
بال کمتر بزن، پرنده ترين! با وفاتر شو، اي نشانه يِ من!
مي روي، بي تو مرده ام يکسر نشنود ديگري ترانه يِ من
يک دم آهسته تر! مرو بالا
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
11
باغِ ما بي تو، بي ثمر باشد اين گلستان زِ تو اثر باشد
نوبهار است بي تو، بي باران تو بمان! تا زِ گل خبر باشد
اين مدينه است يا ديارِ خراب؟ در عزايِ تو پرده در باشد
واي از اين شهر، واي از اين مردم روزشان بي تو، شام تر باشد
مجلسِ شهر، رو به پايان است آخرين هايِ اين سفر باشد
دخترِ هستيَ است و «امِّ أبا»
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
12
وقتِ معراجِ دخت و مادر شد وقتِ تنهايي هايِ حيدر شد
فضّه مبهوت شد؟ چرا نان پخت؟ موعدِ پختِ نانِ آخر شد!؟
آن لباسِ مرا بيار اسماء! تا بپوشم، اجل مقدّر شد
مادر آغوشِ خود گشود و گرفت نوگلان را به بر، چه محشر شد!
خانه در سوگِ او، سياهين گشت خيمه هايِ عزا معطّر شد
زينب آشفته شد از اين غوغا
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
13
بال ها زد کبوتر و پر زد بر دلِ زخمي ام چه نِشتر زد
تيرِ کين، در کمانِ آن ملعون بر تنِ زخميِ کبوتر زد
داسِ کين، در زمينِ نامردي هوسِ ياس کرد و آخر زد
گريه يِ زينب و حسين و حسن زخمه ها بر دوتارِ حيدر زد
چه کند مرتضايِ ما بي او شکوه هايش به دل چه آذر زد!
چه کند با امانتِ طاها
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
14
چه کند نفسِ مرتضي بي تو «حُبِسَت في عزاءها» بي تو
«لَيتَ نَفسي خَليعَهٌ وَ بَها خَرَجَت مِن ثِيابِها» بي تو
«بِأَبي أَنتِ نفسِيَ، زَهراء أَهلِيَ مالِيَ لِما؟» بي تو
«هِيَ نورٌ فَلَيسَ إِلّا هي لَيسَ نورٌ کَمِثلِها» بي تو
«يا لَها مِن شَهيدَهٍ، رَجَعَت عِندَ رَبِّ السَّماء» چرا بي تو!؟
«عَرَجَت فاطِمَه» علي اين جا!
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
15
مثلِ ياسي، چو گل به هم پيچيد باغبان هم به قدِّ خم پيچيد
فرش و عرشِ خدا زِ هم پاشيد لوحِ آشفته شد، قلم پيچيد
تا صدايي زِ پشتِ در آمد ناله هايي در آن حرم پيچيد
اين طرف، شيون و فغان برخاست آن طرف «واي مادرم» پيچيد
همه جا خيمه يِ سياهي زد همه عالم، ندايِ غم پيچيد
رفته زهرا به سويِ عرشِ خدا
يا لَها مِن مُصيبَه عُظمي
16
تا کبوتر زِ بامِ خانه پريد لانه خالي شد و عدو خنديد
رخنه در رکنِ دينِ حق افتاد لوحِ عالم سياه گون گرديد
فرشِ حق زين عزا، مکدّر شد عرشِ حق زين ستم به خود لرزيد
شور و غوغا به پا شده در چرخ بر تمامِ جهان، شکست رسيد
هستِ عالم، به يمنِ هستِ اوست مُهرِ «لَولاکَ» زو شده ست پديد
قلبِ هستيّ و تاجِ فخرِ ما
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
17
هوسِ ناله کرده باز اين شيخ زخمه زد بر ربابِ ساز اين شيخ
بر زبان آوَرَد رموزِ عزا به ورق ها سپرده راز اين شيخ
برده تا سرسرايِ عالمِ قدس آبرو و سرِ نياز اين شيخ
گرچه سرشار از گناهان است رو به قبله ست و در نماز اين شيخ
سويِ الطافِ حضرتِ زهرا دست هايش بُوَد دراز اين شيخ
فَاسقِني شَربَتاً لَهَا العَذبا
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي
18
بس کن اي شيخ! اين حکايت ها کم کن از نايِ دل شکايت ها
قصّه يِ تلخِ اين عزا بگذار بس کن اي شيخ! اين روايت ها
آيد آن قطبِ عالمِ امکان مي رسد کوکبِ هدايت ها
مدّعي ها به خاکِ گور روند کم شود در جهان سعايت ها
قبرِ گمنامِ مادرش زهرا آشکارا شود زِ آيت ها
يا امامِ زمان! بس است، بيا!
يا لَها مِن مُصيبَهٍ عُظمي

محمدعلي برزنوني؛ سارايوو؛ پنج شنبه 24 اسفند 91؛ پيشواز ايام فاطميه؛ ساعت 17:30

منبع :

http://www.valiasr-aj.com/persian/listnazaratall.php?startrec=334&rpp=20&from=1385/01/01&to=1393/11/30

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*