نقد فلسفه و عرفان
قال الباقر علیه السلام: کُلُّ ما لَم یَخرُج مِن هذا البَیتِ فَهُوَ باطِلً
منبع:http://naghd1342.blogfa.com/post-13.aspx
فلاسفه یونان هیچ گاه موحد نبوده اند
یکی از بزرگان و محترمین در سخنرانی خود در همایش دین و فلسفه که در تاریخ ۱۵/۷/۱۳۸۹ انجام گرفت، به نکاتی پرداختهاند که اینجانب را واداشت تا برای روشن شدن هرچه بیشتر پارهای از ابهام ها چند خطی بنویسم .[۱]
بدیهی است که اگرچه قدر و منزلت علمی و اخلاقی سخنران محترم از نظر نگارنده محفوظ است اما در برخی شرایط، بررسی و نقد دیدگاههای گوناگون و حتی سخنان برجستگان و اساتید، نه تنها باعث شکوفایی هرچه بیشتر حقایق خواهد گردید بلکه اندیشه ها و نظریات را پختهتر خواهد ساخت . به علاوه ، چنین بررسی هایی به اندیشه های پاک و پرجوش و نوین فرهیختگان جوان ما میدان پیشرفت در جامعه اسلامی میدهد. روشن است که فقط زمانی نظریات سازنده در عرصه های دانش، فرصت و جرأت شکوفائی خواهند یافت که آزاد اندیشی مبتنی بر مبانی صحیح در حوزه و دانشگاه شکل گیرد .
نگارنده لازم میداند این توضیح را اضافه کند که پاسخگویی به پاره ای از سخنان این شخصیت محترم را نه از جهت مخالفت با دانش فلسفه بیان میکندکه خود میداند فلسفه یکی از دانشهایی است که در طول تاریخ تمدن بشری ظاهر شده و محل ویژه ای در دانشهای نظری دارد ، بلکه از آن رو این نقد صورت میگیردکه پاره ای از آن نظرات را ناصواب میداند . نویسنده این مقاله تخصصی در فلسفه ندارد اما سخنان استاد محترم فلسفه را هم فلسفی نمیبیند، بلکه به نظر میرسد که برخی از این سخنان فقط در جهت ایجاد اعجاب و تفاخر برای فلاسفه جهان و ادعاهای آنان از سویی ، و همچنین کم اعتبار کردن و مدیون جلوه دادن دانشمندان و تمامی علوم بشری به فلسفه از سوی دیگر است که پاسخهایی غیر فلسفی دارند . به علاوه پاسخگویی به بعضی گفته های عجیب نیز ضروری به نظر میرسد زیرا که از دیدگاه ایشان « علت اصلی نامسلمانی دانشمندان در دانشگاهها و محافل علمی آن است که آنها فلسفه ارسطویی و صدرایی را نمیدانند»[۲] . از این رو ، پاسخهای نگارنده در واقع به شکلی در دفاع از ساحت علوم گوناگون بشری و الاهی و در دفاع از اعتبار دانشمندان است. همچنین ایشان ادعاهایی تاریخی را نیز مطرح نموده اند که قابل نقدند. بدیهی است پرسشها و پاسخهای فکری به ویژه در چنین موضوعاتی، هیچگاه به انتها نخواهد رسید و از این رو ، سخنان دیگری نیز وجود دارد که به دلیل نبود فرصت و یا محدودیتهای دیگر نادیده گرفته میشوند .
ایشان در سخنان خود گفته اند: «فلسفه اگر رئیس علوم است برای این است که موضوعات علوم ، مبانی علوم و مبادی بسیاری از علوم را تأمین میکند» و « همه علوم در منابع وامدار فلسفه هستند» . و یا اینکه «علم فلسفه سایه افکن همه علوم است» . و « فلسفه رئیس علوم است» ، « و باید این نکته را به یاد داشته باشید که علوم را فلسفه اداره میکند» . اگرچه متأسفانه ایشان روشن نکردهاند که چگونه مثلا دانش فلسفه رئیس علم شیمی و علم فیزیک و علم زمین شناسی شده است و یا به چه جهت علوم ریاضیات، کشاورزی، معماری، علوم زیستی، فن آوریهای نوین و بسیاری دیگر از نظر ایشان وامدار فلسفه هستند ، اما تنهاسخنی که به عنوان دلیل مدعای خود آوردهاند آن است که : «همه علوم در دامن علیت و معلولیت به کار میآیند … و اگر قانون علیت و معلولیت را برداریم ، راه اندیشه بسته است» و « اگر کسی قانون علیت را نپذیرفت ، اجازه شک کردن ندارد و تنها باید ساکت باشد ، چرا که قانون علیت از مسائل کلیدی فلسفه و فلسفه بیان کننده آن است» .
در این خصوص پاسخ های متنوعی میتوان ذکر کرد . نخست آنکه ، آنچه به عنوان علت و معلول گفته میشود در واقع از قوانین قطعی و مسلم موجود در عالم است و هیچ ربط مستقیم و غیر مستقیمی با فلسفه ندارد بلکه همه انسانها و از جمله دانشمندان جهان و فلاسفه نیز از آن استفاده کردهاند . این حقیقت که هر پدیده و معلولی حتما پدیدآورنده و یا علتی میخواهد، نه تنها در علم فیزیک و دیگر علوم فنی و آزمایشگاهی مورد استفاده است بلکه در تمامی کائنات و در همه ذرات عالم نیز وجود دارد. بنا براین چنین قانونی اگرچه از مسائل کلیدی فلسفه است و فلاسفه جهان درباره علت و معلول بسیار سخن گفتهاند اما چیزی نیست که پیش از ظهور فلاسفه وجود نداشته و فلاسفه دنیا آن را ساخته و ابداع کرده باشند. بلکه این قانون و حقیقت از روی نظم و ترتیبی که بر هستی حاکم است کشف شده و مورد استفاده قرارگرفته است. بنابراین چنین ادعایی که گفته شود، چون از این قانون در دانش فلسفه استفاده میشود پس تعلق به آن دارد و همه دانشمندان نیز باید خود را وامدار فلسفه و فلاسفه بدانند، سخنی غیر منطقی است . این از بدیهیات عالم و متعلق به فهم فطری همه بشریت است و همه انسانها و حتی کودکان نیز با عقل خود و در عمل از این دانش فطری و خدادادی که در همه انسانهای ذی شعور وجود دارد ، باخبرند . حتی کسانی که نه تنها از فلسفه چیزی نمیدانند بلکه حتی معنای علّیت و معلولیت را هم نمیفهند، در همه چیز زندگی خود با آن در ارتباطند. آیا اینها نیز از دیدگاه سخنران محترم، مدیون فلسفه و فلاسفه هستند؟ مسلما خیر! اما دانشمدان علوم گوناگون نیز هر جا سخنی از علت و معلول به زبان میآورند به همین علت فطری و مورد قبول همگان توجه دارند و نه علت مورد نظر فلاسفه و تقسیم بندی های آنان. همه فلاسفه و خاصه پایه گذاران یونانی فلسفه هم سالها قبل از آنکه از علّیت سخن گفته باشند خودشان مانند بقیه مردم جامعه از این قانون طبیعی بهره میبرده اند . از این رو چگونه ایشان سعی در تملک چیزی کرده اند که بنیانا متعلق به فلسفه نیست بلکه در عقل خدادادی همگان وجود دارد ؟
مهمتر از همه آنکه، اساسا موضوع علّیت و معلولیت در فلسفه با آنچه در میادین علمی و دانشگاهی و یا در میان مردم عادی به عنوان علّت مطرح میشود، بسیار متفاوت است و استفاده ای که مثلا یک دانشمند فیزیک و یا یک پزشک از اصطلاح علت و معلول میبرد نیز با تصوری که فلاسفه از مفهوم علت و معلول دارند فرق میکند. در یکی، همه مصادیق عینی و تجربی و ملموس و برای بهره بری در زندگی بشری است ، و در دیگری، برخاسته از ذهن متفکر و دور از واقعیات بیرونی است و سودی هم برای اکثریتی از مردم ندارد . اساسا اکثریتی از دانشمندان جهان ضرورتی نمیبینند که بدانند مفهوم علت و معلول از نظر فلاسفه یونان باستان و پیروان آنها چیست و چه معانی مختلفی دارند ، زیرا آنها در میدان کار خود نیازی به فلسفه ندارند و از این رو هیچگاه مدیون آن نیز نیستند. بنابراین هیچ انسان ذی شعوری در عالم نیست الا اینکه طبیعتاًٌ این قانون الاهی و عالم گیر موجود در هستی را فطرتاً قبول دارد و آن را در زندگی خود به کار میبرد و وامدار فلسفه و فلاسفه هم نیست .
از همه اینها گذشته، چگونه ایشان مدعی شده اند که همه علوم جهان وامدار فلسفه و فلاسفه هستند در حالیکه اگر قدری به تاریخ توجه میکردند متوجه میشدند که ماجرا این گونه نیست. ایشان حتما میدانند که قدیمی ترین سخنان فلسفی و فلاسفه از قرن ششم قبل از میلاد آن سوتر نمیرود . پیش از ارسطو و افلاطون و سقراط که همگی در دو قرن چهارم و پنجم پیش از میلاد مسیح علیه السلام میزیسته اند، طالس، اناکسیمندرس، انکسیمنس، هراکلیتوس، فیثاغورس، دموکریتوس و مانند اینان همگی مابین قرن ششم و پنجم پیش از میلاد ظاهر شده اند و اینان اگرچه به وجود آورنده فلسفه هستند اما درک حقیقت علت و معلول را از دانشمندان پیش از خود وام گرفته و از آن بهره مند شدهاند . و این در حالی است که بین ۱۰۰۰ تا ۳۰۰۰ سال قبل از آنکه امثال این شخصیتهای یونانی وجود خارجی یافته باشند و دانش فلسفه شکل بگیرد، علوم ریاضیات، نجوم، پزشکی، داروسازی، معماری، انواع مهندسی ها، کشاورزی، دامداری، خط و زبان و بسیاری دانشهای دیگر در مصر، فینیقیه، بین النهرین، هندوستان و ایران وجود داشته و دانشمندان آن دوران از قانون طبیعی علّیت کاملا مطلع بوده و آن را به خوبی مورد استفاده قرار میداده اند .
در واقع باید گفت که این متفکرین یونانی و دیگران بوده اندکه از این قانون و از زحمات پیشینیان وام گرفته و سود برده اند و نه عکس آن . حقیقت آن است که موضوع علت و معلول را نه فلاسفه ساخته اند و نه اینکه آنها آن را کشف و عرضه کرده اند، بلکه فلاسفه نیز مانند دانشمندان دیگر و حتی همچون مردم عادی، از برداشتهای مشابه این دانش در جهت اهداف خود استفاده برده اند و عاشقان فلسفه یونانی حق ندارند چنین حقیقتی را مصادره به مطلوب کنند و آن را در تملک و ساخته خود تصور نمایند و سپس چنین وانمود سازند که همگان موظف به پذیرش آقایی فلاسفه هستند .
ایشان در دنباله بیانات خود گفته اند که «در آن صورت فیلسوف شیخ الرئیس میشود، چون فلسفه رئیس علوم است و همه علوم را اسلامی کرد». و این چه ادعای عجیبی است. دیدیم که ایشان بر مبنای آن مقدمات ناصواب پیشین نتیجه گرفته اند که فلسفه رئیس علوم است و سپس نتیجه دیگری از آن مقدمات ارائه داده اند که فلاسفه رئیس دانشمندان جهان هستند! آیا چون برخی از افراد در ۹۰۰ سال پیش از این، ابوعلی سینا را شیخ الرئیس نامیده اند، میتوانیم چنین نتیجه بگیریم که او در زمان خود رئیس همه علوم بوده است ؟ و حتی اگر این ادعا را هم بپذیریم، آیا میتوانیم نتیجه بگیریم که او یا برخی فلاسفه زمان ما هم ، رئیس همه دانشمندان جهان هستند ؟
روشن است که این گونه اظهارات برای کسب اعتبار بیشتر برای دانش فلسفه و فلاسفه و تحقیر علوم و دانشمندان دیگر، فاقد یک منطق صحیح و قابل دفاع است. وجود نظریات غیر علمی و نادرست فلاسفهای مانند سقراط ، افلاطون ، ارسطو و مانند آنان درباره موضوعاتی مثل زمین، آبها ، گستره عالم، آسمانها و ستارگان، آب و آتش و هوا، موجودات روی زمین، نژاد های بشری، توالد و تناسل، ارزش زن و حقوق اجتماعی مردم و بسیاری مسائل دیگر که ذکر آنها در این مقاله مختصر نمیگنجد، مسلما نمیتواند نشانه آقایی آنان در علوم باشد؟[۳].
از سوی دیگر، ایشان با وجود آنکه در همین همایش اعلام میکنند که : «فلسفه یک جهان بینی آزاد و در بدو پیدایش سکولار است. نه الهی است و نه الحادی». دقایقی بعد گفته اند که: « فلسفه ، الهی کردن ، دینی کردن و اسلامی کردن همه علوم را برعهده دارد … ما باید علم را اسلامی و به دنبال آن دانشمندان را مسلمان کنیم و وقتی آنها مسلمان شدند مردم جامعه هم مسلمان می شوند» . این سخنان نیز عجیب است و باید پرسید، چگونه دانشی که به گفته ایشان سکولار و بدون تعهد دینی است خواهد توانست حامی و مبلّغ اسلام و خداپرستی باشد؟ به علاوه ، آیا مکتب الاهی اسلام خود نمیتواند مدافع خود باشد که چنین مسئولیتی بر عهده فلاسفه گذارده شده است؟ و این ادعایی است که نه اساس صحیحی دارد و نه سابقه روشنی .
واقعیت آن است که مردمان هیچ جامعه ای در طول تاریخ اسلام، به وسیله فلاسفه و شاگردان آنها به سوی اسلام جذب نشدهاند و راههای مسلمانی مردم همیشه با مسیر فیلسوفان تفاوت اساسی داشته است. نه مردم عربستان و ایران و مصر و آسیای میانه با یاری فلاسفه به ایمان الاهی رسیده اند و نه بومیان مالزی، اندونزی، شمال افریقا و دیگر مناطق مسلمان نشین دنیا به دنبال فلاسفه رفته اند. منابع تاریخی روشن ساختهاند که فیلسوفانی مانند فارابی، ابوعلی سینا، ابن رشد، ملاصدرا و دیگران نیز تقریبا هیچ تأثیر ایمانی برجستهای در اکثریت مردم میهن خود نداشته اند و روشهای فلسفی آنها در تبلیغ، نه قابل فهم بوده و نه جاذبهای داشته است. راه اینان بیش از آنکه به سوی مردم جهت داشته باشد، اغلب به سوی دربارها متمایل بوده است و تنها کسانی توفیق خدمت و هدایت عملی مردم را پیدا کرده اند که از مسیری دیگر و با استعانت از قرآن و اهل بیت علیهم السلام نیازهای فکری و ایمانی آنان را برطرف ساخته اند .
اما عجیب ترین سخن ایشان در این سخنرانی آنجا است که گفته اند : «تاریخ مدرن خاورمیانه نشان میدهدکه ارسطو و سقراط و (دیگر فلاسفه)… همه از شاگردان حضرت ابراهیمعلیه السلام بوده اند» « فکر حضرت ابراهیم علیه السلام خاورمیانه را گرفت و افلاطون و ارسطو تربیت شدند » .
میدانیم که حضرت ابراهیم علیه السلام حدود ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح علیه السلام زندگی میکرده اند[۴]، در حالی که سقراط و افلاطون و ارسطو همگی در قرون پنجم و چهارم قبل از میلاد میزیسته اند[۵]، یعنی حدود ۱۶۰۰ سال فاصله تاریخی بین آنها وجود دارد. حال اگر منظور ایشان آن است که این فیلسوفان یونانی از اندیشه و آیین ابراهیمی به طریق غیرمستقیم بهره مند شده اند، باید پرسید که آنان معارف حضرت ابراهیم علیه السلام را در کجا و چگونه دریافت کردهاند؟ آیا به وسیله تماس با پیروان دین ابراهیمی و یا با خواندن کتاب و نوشتهای از آن پیامبر بزرگ؟ آیا برای این ادعای تاریخی مدرکی نیز ارائه میشود؟ مشاهده میکنیم که ایشان، تنها منبع سخن خود را « تاریخ مدرن خاورمیانه» معرفی میکنند و متأسفانه نه کتابی با این نام درباره آن دوران و این ادعای بزرگ وجود دارد و نه تحقیقات نوین تاریخی چنین سخنی را تأیید میکنند. ما میدانیم که اساسا هیچ مدرک تاریخی اعم از دست نوشته ها و پاپیروسها و یا کتیبه ها و یا گزارشی از کتب ادیان ابراهیمی و مانند اینها، نه در خاورمیانه و نه در اروپا یافت نشده است که چنین ارتباطی را گزارش کرده باشد و بنابراین معلوم نیست منظور ایشان از « تاریخ مدرن خاورمیانه» چیست ؟
به هرحال از مدعای ایشان چنین برمیآید که تصور شده است فلاسفه یونانی تحت تأثیر افکار ابراهیمی، موحّد و خداپرست شدهاند و با این عقیده به یونان بازگشته اند! ولی متأسفانه چنین ارتباط و تغییر اعتقادی را نه تنها پیروان ادیان ابراهیمی نقل و یا تأیید نکردهاند بلکه سقراط و افلاطون و ارسطو نیز چنین واقعه مهمی را که پیروی آنها از مکتب حضرت ابراهیم نبی علیه السلام را نشان دهد، در هیچیک از آثار خود به زبان نیاورده اند و هیچ منبع یونانی دیگری هم چنین چیزی را ذکر نکرده است.
به نظر میرسد که اصل و ریشه این ادعا آن است که برخی پنداشته اند که اندیشه های توحیدی حضرت ابراهیم علیه السلام از راهی نادانسته یونانی ها را یکتاپرست و پیرو آیین الاهی کرده است ! اما حقیقت چیز دیگری است و نگارنده این سطور سعی میکند حقیقت موضوع را به اختصار بیان نماید :
نخست آنکه ، بدون تردید برای روشن شدن واقعیت های تاریخی مربوط به گذشته و مشخصات فکری، ایمانی و عملی مردمان هر جامعهای، باید به آثار باقیمانده از آنان مانند کتابها و کتیبه ها و هر نوع گزارش و اثری که از آن دوران خاص باقیمانده است رجوع شود. روشن است که درباره وضعیت فکری و عقیدتی یونانیان باستان نیز چنین باید کرد و از هر منبعی که گزارش های معتبری به ما ارائه دهد باید بهره گرفت. اما تمامی منابع گوناگون و به ویژه منابع یونانی و تاریخهای اروپایی در معرفی فرهنگ و آیین یونان و شهر آتن در دوران باستان، به روشنی نشان میدهند که مردم یونان نه تنها نیاکان خود و ماه و خورشید و دیگر ستارگان و انواع مظاهر و قدرتهای طبیعی را میپرستیده اند، بلکه خدایان و الاهه های گوناگونی را نیز با افتخار مورد پرستش قرار میدادند. به طورکلی خدایان یونان به گروههای گوناگونی مانند خدایان زمینی و زیر زمینی، خدایان آسمانی و خدایان کوه المپ قابل تقسیم بودند اما برخی از قدیمیترین آنها عبارتند از: زئوس خدای خدایان ، آپولو خدای آفتاب، پوزیدون خدای دریاها ، هِستیا خدای مادر ، دِمیتر الاهه زراعت و غلات ، هِرمِس خدای حکیم و آفریننده ، آرِس خدای جنگ . و بعد از مدتی ، هِراس همسر زئوس، آتنا خدای حکمت و خرد و معبود آتنی ها، آرتِمیس دختر زئوس، و آفرودیت الاهه عشق هم به دیگر خدایان یونانی اضافه شدند . همه اینها در معابد گوناگون و به صورت مجسمه های بزرگ و کوچک در کنار آتش مقدس مورد پرستش و احترام بودند .[۶]
در واقع خدایان پرستی و شرک در میان یونانیان از ابتدای شکلگیری جامعه یونانی تا زمان فروپاشی کامل تمدن در آن سرزمین وجود داشته و مردمان آن دیار هیچگاه مردمانی یکتاپرست نبودهاند . فیلسوفان یونانی نیز مانند سایر اقشار جامعه بودند و در آثاری که از خود باقی گذاشتهاند، به روشنی نشان دادهاند که به خدایان گوناگون سرزمین خود احترام گذاشته و مظاهر و الاهه های طبیعی را عبادت میکرده اند.[۷] یونانیان نه تنها در دوران سقراط و افلاطون و ارسطو در شرک و بت پرستی کامل غرق بودند بلکه آنها و همسایه غربی شان رومی ها ، حتی تا ۳۰۰ سال بعد از میلاد مسیح علیه السلام نیز چندان تمایلی به یکتاپرستی از خود نشان نمیدادند.[۸] بدیهی است که از هیچ راهی جز از طریق منابع موثق تاریخی نمیتوان به فرهنگ و معتقدات دوران باستان دست یافت و تصورات شخصی و دلبستگی های بی اصل و ریشه، هیچ تغییری در واقعیت نمیدهند و ارزش علمی نیز ندارند .
حال که روشن شد که فیلسوفان یونانی موحد و خدا پرست نبوده اند و سخنران محترم همچنان بر این سخن خود پافشاری دارند که «حضرت ابراهیم علیه السلام حکمت عملی و نظری و مذهب و خدا و فلسفه را به هم دوخت» و فلاسفه یونان تربیت یافتگان نبی الاهی حضرت ابراهیم علیه السلام هستند، پس باید نتیجه بگیریم که از دیدگاه ایشان، حضرت ابراهیم علیه السلام استاد فلسفه بوده و به آن یونانی ها فکر فلسفی را آموخته است و نه یکتاپرستی و عبادتِ خدا و نماز و روزه را. پس حتی اگر گزارش ایشان را در مورد ارتباط فلاسفه یونان با فرهنگ ابراهیمی قبول کنیم، بازهم چون تاریخ روشن میکند که نتیجه تلاشهای آن فیلسوفان در جامعه خودشان شامل آثاری در مورد برخی دانشها و فلسفه و همچنین ماندگاری بر پرستش خدایان بوده است، باید بپذیریم که آنان چیزی جز دانش فلسفه و بت پرستی از فرهنگ آن حضرت علیه السلام کسب نکرده اند و یا باید قبول کنیم که اساسا فلاسفه یونان هیچگاه چیزی را به عنوان یکتاپرستی و آیین الاهی دریافت نکرده اند و همه آموخته ها و افکارشان از فرهنگ شرک آلود یونانی نشأت گرفته است .
نتیجه و سخن آخر آنکه :
بدون تردید فلاسفه یونانی هیچگاه تلاشی برای تماس با پیامبران نداشتهاند. ارسطو و دیگر فلاسفه یونان نیز در هیچ زمانی خدای واحد مورد نظر پیامبران را نپرستیدهاند. این فلاسفه هرگز برای ترویج دین حضرت ابراهیم و دیگر پیامبران علیهم السلام کوششی نکردهاند و پیامبران الاهی و جانشینانآنان نیز هیچگاه با فلاسفه و افکار آنان ارتباط و یا همراهی نداشته اند .
در انتها برخی از منابع مفید علمی برای تحقیق بیشتر خوانندگان و آشنایی با فرهنگ یونان باستان معرفی میگردد :
-The 100: A Ranking of the Most Influential Persons in History . Michael H. Hart. 1978 (Revised Edition, 1992) P 105 to 109.
-Life’s ultimate questions: an introduction to philosophy. Ronald H. Nash. Zondervan Publishing House .1999.
-Dictionary of Greek and Roman Biography and Mythology,William Smith. (1870).
-The Gods of the Greeks, Karl Kerenyi, Thames & Hudson. 1980.
ـ مشرق زمین گاهواره تمدن ، یونان باستان ، قیصر و مسیح (جلد ۱و۲و۳ ) تاریخ تمدن ، ویل دورانت
ـ تاریخ فلسفه . ویل دورانت . ترجمه زریاب خویی .
ـ تاریخ تمدن . هنری لوکاس .جلد ۱ .
ـ مقاله Aristotle ( ارسطو ) از EDWARD GRANT در اینترنت .
ـ سایتهای اینترنتی درباره خدایان یونان باستان یا Greek Gods .
ـ دوره آثار افلاطون . ترجمه محمد حسن لطفی .
ـ دوره آثار ارسطو (مابعدالطبیعه ، اخلاق نیکوماخوس ، سماع طبیعی(فیزیک) . ترجمه محمد حسن لطفی
پی نوشتها:
[۱] – برای یافتن همه بیانات ایشان که در این نوشتار مورد نقد قرار گرفته اند رجوع نمائید به :www.rasanews.ir و پورتال جامع اطلاع رسانی استان قم در تاریخ۱۷/۷/۱۳۸۹ . [۲] – این سخنان ماحصل چندین جمله پراکنده ایشان است که در منابع ذکر شده دیده میشود . لطفا رجوع فرمائید . [۳] – برای روشن شدن برخی نظریات غلط فلاسفه درباره موضوعات مختلف در طول تاریخ رجوع شود به : تاریخ قلسفه . ویل دورانت . صص ۱۰۹ تا ۱۳۲ . [۴] – تاریخ ملل قدیم آسیای غربی ، احمد بهمنش ، ص ۲۲۱ . [۵] – ارسطو ( از ۳۸۴ تا ۳۲۲ ق. م. ) و افلاطون ( از ۴۲۷ تا ۳۴۷ ق.م. ) و سقراط ( از ۴۷۰ تا ۳۹۹ ق.م. ) [۶] – رجوع شود به : تاریخ تمدن- یونان باستان، ویل دورانت، ص ۱۹۷ تا ۲۱۷ / تاریخ ادیان، علی اصغر حکمت، ص ۸۳ و۸۴ . [۷]- عقیده سقراط درباره وظائف خدایان (افلاطون، فایدروس شماره ۲۴۶ ) / ارسطو معتقد به ۵۵ محرک اولی بود ( مابعدا لطبیعه ارسطو . شماره آ،۱۰۷۴) / افلاطون خورشید را خدا و دارای روح میدانست (قوانین. شماره ۸۹۹ ) و پرستش و دعا کردن این فیلسوف به درگاه خدایان ( قوانین شماره ۸۹۳ ) و مانند اینها . [۸] – جهت کسب اطلاعات بیشتر در مورد اعتقادات یونانی و رومی رجوع کنید به کتابهای : مشرق زمین گاهواره تمدن ، یونان باستان قیصر و مسیح (جلد ۱و۲و۳ ) تاریخ تمدن ، ویل دورانت .
منبع: فصلنامه سمات شماره سوم
www.sematmag.com