شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آخرین مطالب
خانه » آیا اهل بیت (علیهم السلام) عالم به همۀ علوم بوده اند؟ (قسمت اول)

آیا اهل بیت (علیهم السلام) عالم به همۀ علوم بوده اند؟ (قسمت اول)

آسیب شناسی حوزه علمیه

نویسنده : آیت الله مرتضی رضوی (سایت بینش نو)

آفت دوم

مقدمه: بخش دوم این جزوه در صدد معرفی «آفت دوم» است که سخت جان حوزه را تحت فشار قرار داده و فکر طلبه های جوان را در مسیر نادرست (باصطلاح) لوله کشی می کند. برای معرفی این آفت، موضوعی را که تعدادی از طلبه ها محور مباحثۀ خود قرار داده اند، بهانه[۱] قرار داده ام.

 

در روزهائی که مشغول تدوین این جزوه بودم یکی از محققین حوزه کنجکاو شد که به چه کاری مشغول هستم، وقتی که متوجه شد محور کارم مسئله ای است که یک گروه آن را موضوع مباحثات شان قرار داده اند، گفت:

 

اینگونه مباحثات گروهی ارزش ندارد که شما آن را حجت قرار داده درباره شان کار کنید، در میان گروه گاهی یک آدم کم سواد هم هست که ابراز نظر می کند.

 

و تکرار کرد: چرا باید دربارۀ سخنان گروهی کار کنید که کارشان هیچ بهره ای از حجیت ندارد و نباید نظر آنان را معیاری برای حوزۀ علمیّه بگیرید.

 

گفتم: اولاً: پیداست که در میان شان افراد محققی نیز حضور دارند.

 

ثانیاً: باید توجه فرمائید که این کار من جامعه شناسی است؛ جامعه ای بنام «جامعۀ حوزۀ علمیه» و موضوع کار جامعه شناسی، بدنۀ جامعه است نه افرادی خاص. و این گروه محترم دقیقاً معیاری برای جامعه حوزه هستند و اگر به سراغ آنان که نظریه شان حجت است بروم در واقع از خط و عرصۀ جامعه شناسی خارج شده ام.

 

از باب مثال: اگر کسی جامعه شناسی جامعۀ مسلمانان در عصر ائمّه (علیهم السلام) را موضوع تحقیق خود قرار دهد و کارش به محور شخصیت و آرای ائمّه باشد، او جامعه شناسی نکرده، بل نخبه شناسی و دانشمند شناسی کرده است.

 

پس؛ این گروه بحث کننده بهترین معیار و بهترین محور و ملاک است برای کار من.

 

اشتغال به نظریۀ نخبگان، نمی تواند مصداق «آفت شناسی» و آسیب شناسی یک جامعه باشد.

 

این گروه محترم هر چه هست محصول شرایط و کیفیت حوزۀ علمیه است؛ وجودشان و نظریه های شان نشان دهنده چگونگی کار و راه و رسم ما حوزویان است.

 

و من با تشکر از اعضای این گروه و با قدر دانی از کارشان، این جزوه را می نویسم و هرگز قصد دیگری ندارم و اگر انتقاد یا اعتراضی دارم، بر آن تعداد اندک از اساتید است که موجب تشویش ذهن طلبه های جوان شده و آنان را از مسیر قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) دور می کنند.

 

بلی: این ما هستیم که جوانان مشتاق به مکتب را اینگونه متحیر می کنیم و باید در پیشگاه شان زانو زده، عذر خواسته و توبه کنیم.

 

اگر در پیش از انقلاب در میان طلاب افرادی پیدا می شدند که در اثر مردود شدن در امتحانات دبیرستانی و یا در اثر نیافتن کار و شغلی، وارد جامعۀ علمی حوزه می شدند، خوشبختانه پس از انقلاب جوانانی وارد حوزه می شوند که واقعاً انگیزۀ اساسی و آرمان دارند، و متأسفانه ما آنان را مأیوس می کنیم، و… چه گویم که ناگفتنم بهتر است.

 

محور بحث و آراء این گروه محترم عبارت است از:

 

آیا اهل بیت (علیهم السلام) عالم به همۀ علوم بوده اند حتی علوم تجربی از قبیل فیزیک و شیمی؟

هر کس مطابق فهم خود پاسخی به این پرسش داده است. این پاسخ ها نشان دهندۀ اولاً یک «ضعف» و ثانیاً یک «آفت خطرناک» است. نیاز به توضیح نیست که این موضوع همان «امام شناسی» است که شیعه ۱۴ قرن است که به آن معتقد است و اینک وارد پانزدهمین قرن خود می شود، چه شده که ما هنوز اندر خم یک کوچۀ امام شناسی مانده ایم، و چرا؟ عوامل این ضعف چیست که با گذشت ۱۴ قرن هنوز مسئله ای از مسائل اولیه و پایه ای مکتب مان دچار ابهام است و عرصۀ نظریه های سطحی و غیر علمی این چنینی است-؟

این ضعف شدید و این خلاء عظیم و جانکاه، دو عامل دارد یکی از این دو عامل وجود آن آفت خطرناک و فرساینده است که در بخش اول گذشت و عامل دوم آن یک واقعیت تاریخی است که خواهد آمد.

اینک برای وضوح بیشتر مسئله، لازم است بخشی از مباحثات و نظریات اعضای این گروه را عیناً مشاهده کنیم و سپس به شرح و بیان آن ضعف و آفت بپردازیم:

این مباحثه به محور حدیث «ابی مریم» از امام باقر (علیه السلام) است:

این حدیث در کافی (ج ۲ ص ۳۲۸ ط دار الحدیث) بدین صورت است: عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ ثَعْلَبَهَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ أَبِی مَرْیَمَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَام لِسَلَمَهَ بْنِ کُهَیْلٍ وَ الْحَکَمِ بْنِ عُتَیْبَهَ شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ.

(سؤال:) آیا هر علمی غیر از طریق اهل بیت باطل است؟ مثلاً آیا علوم روز که با تحقیقات دانشمندان به دست آمده است همه گمراهی و ضلالت است؟ و باید در همۀ علوم حتی علوم مربوط به معاش دنیا به اهل بیت (علیهم السلام) مراجعه کرد؟

این متن پرسش است که خودشان طرح کرده اند، اکنون به جواب هائی که خودشان داده اند توجه فرمائید:

(جواب اول:) ظاهر در کلام حضرات معصومان (علیهم السلام) به یافته ها و تجربیات این چنینی، علم اطلاق نمی شود، برای نمونه می توان به روایت: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَهٌ آیَهٌ مُحْکَمَهٌ أَوْ فَرِیضَهٌ عَادِلَهٌ أَوْ سُنَّهٌ قَائِمَهٌ»[۲] اشاره کرد که پس از آنهم از حضرت چنین نقل شده است: «مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ».

(جواب دوم:) با توجه به آنکه خطاب به دو نفر مذکور در روایت، صادر شده است یعنی جناب سلمه و حکم که هر دو هم سنّی بوده اند، به نظر می رسد مراد «علم دین و هدایت» است که صحیحش فقط نزد اهل بیت (علیهم السلام) است.

(جواب سوم:) چه دلیلی داریم که امثال فیزیک و شیمی تحت یکی از موارد قرار نگیرد، در قصّۀ این روایت، حضرت علمی که نافع نباشد را «فضل= زیادی» بیان می کند و امثال علوم بشری زیادی داریم که نافع هستند خصوصاً در معاش دنیا. متن کامل روایت: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَام قَالَ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَهٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ فَقَالَ مَا هَذَا فَقِیلَ عَلَّامَهٌ فَقَالَ وَ مَا الْعَلَّامَهُ فَقَالُوا لَهُ أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَ وَقَائِعِهَا وَ أَیَّامِ الْجَاهِلِیَّهِ وَ الْأَشْعَارِ الْعَرَبِیَّهِ قَالَ فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه ذَاکَ عِلْمٌ لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ ثُمَّ قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَهٌ آیَهٌ مُحْکَمَهٌ أَوْ فَرِیضَهٌ عَادِلَهٌ أَوْ سُنَّهٌ قَائِمَهٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ.[۳]

 

ترجمه: روزی رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) وارد مسجد شد؛ گروهی را دید که به اطراف کسی جمع شده اند. فرمود: این چیست؟

 

گفتند: علامه ای است. فرمود: چگونه علامه است؟ گفتند: عالم ترین مردم است به انساب عرب و حوادث تاریخی عرب، و اشعار عرب. فرمود: این علمی است که ندانستن آن بر کسی ضرر نمی رساند، و برای کسی که آن را بداند سودی ندارد، علم فقط سه چیز است: یا آیۀ محکمه است و یا فریضۀ عادله و یا سنّه قائمه است، و غیر از اینها هر چه باشد فضل است.

آنگاه مدیر گروه می گوید: بیان خوبی بود متشکرم.

اکنون بررسی اصل پرسش و پاسخ های مذکور

پرسش: امام باقر (علیه السلام): «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ»: به مشرق بروید و به مغرب بروید هیچ علم صحیحی نمی یابید مگر آنچه از نزد ما اهل بیت صادر شده باشد. مراد از این سخن چیست؟

 

ابتدا توضیح دو نکته دربارۀ این حدیث لازم است:

اول: مخاطب امام در این سخن چه کسانی بوده اند؟

۱- حکم بن عتیبه: (در برخی متون، او را «ابن عُیینه» ضبط کرده اند) کنیه اش «ابو محمد» و در برخی متون «ابو عبدالله» ثبت شده است. او از اهل کوفه و از موالی قبیلۀ «بنی کنده» است.

 

موالی: جمع «مولی» و مولی به کسی می گفتند که به یک قبیله ای وابسته باشد و از نژاد آن قبیله نباشد. در عصر جاهلیت کسی در جزیرهالعرب یافت نمی شد مگر اینکه یا عضو نسلی یک قبیله باشد و یا وابسته به یک قبیله باشد.

 

وابستگان دو گروه بودند، اول: عده ای که از قبیلۀ خود بریده (یا طرد شده، و یا فراری شده) به قبیلۀ دیگر وابسته می شدند.

 

این وابستگی نیز به دو صورت بود: گاهی عامل جدائی فرد از قبیلۀ خود (باصطلاح) فقط قهر بود؛ یعنی از قبیلۀ خود قهر کرده عضو قبیلۀ دیگر می گشت، در این صورت اگر او یک فرد محترم بود قبیلۀ دوم او را به احترام شخصیتش می پذیرفت، و اگر فرد ناتوان بود او را استرحاماً می پذیرفتند.

 

گاهی نیز فرد جدا شده بدلیل رفتار بد و ارتکاب جرم از قبیلۀ خود رانده می شد و یا از ترس مجازات فرار می کرد؛ در این صورت قبیلۀ دوم بنا بر مصالح خود او را به عضویت می پذیرفت. انگیزه های مختلف در این پذیرش تعیین کننده بودند مثلاً قبیلۀ دوم با قبیله اول دشمنی داشته و برای تحقیر او و باصطلاح برای دهن کجی به آن، چنین فردی را می پذیرفت، یا در امور دفاعی و نظامی به او نیاز داشت. و یا عضویت او در قبیله، عامل افتخار بود.

 

حق جوار: در نظام حقوق اجتماعی عرب، اصلی بود بنام «حق جوار». مقصود از «جوار» همان معنی لغوی «همسایگی» بود که در این اصطلاح حقوقی؛ یعنی هر کسی حق داشت فردی از قبیلۀ دیگر را تحت جوار خود قرار دهد، بویژه هر قبیله­ای حق داشت که فردی یا افرادی یا خانواده­هائی را جوار دهد.

 

اعطای جوار به یک شخص و چگونگی این اعطا، به چگونگی شخصیت آن شخص بستگی داشت؛ اگر او یک فرد معمولی بود اعطای جوار به او بدون هر گونه تشریفات انجام می یافت و تنها قبول جوار دهنده کافی بود. اما اگر او فرد مهمی بود بر اساس یک پیمان مشروح (با مواد و تبصره های مشروح) میان دو طرف انجام می یافت و به گواهی گواهان می رسید.

 

این پیمان ها معمولاً بصورت شفاهی و در حضور عده ای گواه، برگزار می شد، زیرا شعارشان «قول مرد نیازی به کتابت ندارد» آنان را از تدوین پیمان نامه بی نیاز می کرد. و البته در موارد مهمتر بطور کتبی هم نوشته می شد.

 

اصلی که در هر نوع پذیرش بعنوان «اصل اولیه» مقرر بود، دفاع جوار دهنده از فرد «جوار خواه» بود و هیچ پذیرشی نبود که این اصل در آن نباشد.

 

در میان عرب مَثلی بود دربارۀ کسی که غیرت افراطی از خود نشان می داد، می گفتند «أَغْیَرُ مِن مُجیر الْجراد»: غیرتمندتر از کسی است که به ملخ ها جوار داده بود. گویند مردی از عرب صبح بیدار شد و از چادر خود بیرون آمد همۀ اطراف را پر از ملخ دید، عدّه ای آمدند تا ملخ ها را جمع کرده ببرند غذای اهل و عیال خود کنند؛ مرد شمشیر برداشت و بر شترش سوار شد به آنان حمله کرد: مگر نمی بینید که این ملخ ها به من پناه آورده اند اگر دستی به آنها بزنید همۀ تان را می کشم.

 

اسلام، اصل و اساس «حق جوار» را نسخ نکرد[۴] بل آن را به شرایط انسانی مشروط کرد؛ اگر فرد پناهجو نیازمند یا مظلوم باشد اعطای جوار به او جایز، بل در مواردی واجب است، والاّ مردود و محکوم و در مواردی جرم است.

 

گروه دوم: افراد غیر عرب که به هر دلیلی وطن خود را ترک کرده و زندگی در عربستان را بر می گزیدند، ناچار بودند که تحت عضویت یک قبیله قرار گیرند، باید می گشتند یک قبیله ای را می یافتند که بنابر مصالح خود او را می پذیرفت. اینان از مردم روم (= روم شرقی= فلات آناطولی= سرزمین ترکیه کنونی که در آن روزگار هنوز پای ترکان به آنجا نرسیده بود)، و از مردم مصر و آفریقا، و اکثرشان از مردم بین النهرین (= عراق امروزی) و شامات، و بیشتر از مردم ایران بودند که به جزیره العرب آمده و ساکن می شدند.

 

به این گروه «موالی» گفته می شد. از نظر ارزش و کاربرد اجتماعی اگر عنوان بَرده و ارباب را به نظر بیاورید، عنوان موالی در بینابین آن دو قرار می گرفت؛ مولی کسی بود که برده نبود لیکن جایگاهش پائینتر از افراد معمولی بود. و در زمان ابوبکر و عمر با یک نوع تحقیر نیز همراه بود بویژه پس از قتل عمر بدست ابولؤلؤ (فیروز ایرانی) با یک کینه ای نیز همراه گشت.

 

با گذشت زمان، وقتی که این لفظ شنیده می شد، ایرانی بودن به ذهن ها متبادر می گشت و اگر کسی آن را دربارۀ فرد غیر ایرانی به کار می برد می بایست قرینه ای در سخنش باشد تا معلوم گردد که قصد او یک مولای غیر ایرانی است از اواخر قرن اول اسلام، علاوه بر کثرت کمّی ایرانیان در میان عرب، یک کثرت کیفی نیز بر آن افزوده شد؛ ایرانیان افسار اکثر علوم را بدست گرفتند و سرآمد دانش و دانشمندی در میان مسلمانان شدند. گویند روزی عبدالملک مروان (خلیفه اموی) از وزیرش پرسید: فرازترین دانشمند ادیب چه کسانی هستند؟ وزیر از سه کس نام برد، عبدالملک با حالت تعجب و سرافکندگی: گفت: این هر سه که از موالی هستند!.

 

گویند: فیروز آبادی در زمانی که قاموس را می نوشت، نظر به اینکه اصل در لغت، زبان مردم امّی است، به میان عشیره ای رفت و بعنوان یک فرد عرب در «جوار» شان قرار گرفت و با دختری از آنان ازدواج کرد؛ روزی مانند هر فرد متفکر با خودش حرف می زد که همسرش چند کلمۀ فارسی از زبان او شنید مویه کنان پیش سران عشیره رفت که چرا من را به یک موالی داده اید او عرب نیست، فیروز آبادی را احضار کردند و بعنوان فردی که بر سرشان کلاه گذاشته و خود را یک فرد عرب معرفی کرده، محاکمه اش کردند. فیروز آبادی در جواب گفت: من از یک عشیرۀ عرب هستم که لهجۀ خاصی دارند و نمونه ای از اَشعارشان چنین است:

<><><><><><>

انَّ الاَخانیدَ فی کلاّتهم نهدوا

عمامهَ گُندٍ کالگَنابیدُ

و کَرَّدوا کفشَ زرد فی پواهیهم

تشابهت پواسیتَ الخرابیزُ[۵]

 

اما اکثر ایرانیان که زمام علوم را در میان مسلمانان بدست گرفته بودند، پیرو اهل بیت (علیهم السلام) نبودند، زیرا با فتوحات عمر به اسلام گرویده بودند[۶] و از نصوص رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) که دربارۀ اهل بیت (علیهم السلام) فرموده بود، اطلاع کافی نداشتند. و از جانب دیگر عاملی که آنان را به علم و دانش جذب می کرد قدرت و حمایت دربارهای خلافت بود. لذا اکثر آنان بطور بی اعتنا به ائمّه (علیهم السلام) و باصطلاح به دکان داران در مقابل اهل بیت مبدل می شدند.

 

حکم بن عیینه از همین اشخاص دانشمند، نامدار و یکی از رهبران فکری و علمی عصر خود بود، او همزمان با امام سجاد و امام باقر و امام صادق (علیهم السلام) زیسته است. او مانند ابوحنیفه (که از دربار رنجیده بود و به نهضت زید کمک کرد) به زیدیه گرایش کرده و در عین حال نسبت به «بتریّه»[۷] نیز گرایش داشته است.

 

این بود یکی از دو دانشمند آن زمان که در این حدیث مخاطب امام باقر هستند.[۸]

 

و اما سلمه بن کهیل: ظاهراً دو نفر بنام سلمه بن کهیل بوده اند که یکی از تابعین و از اصحاب امیرالمومنین (علیه السلام) است که او را «مضری»= از قبیله مضر، نامیده اند. و دومی را «حضرمی»= از قبیله حضرم، دانسته اند.

 

در برخی متون، هر دو یک شخص واحد تلقی شده اند. اما نظر به اینکه فرد مورد بحث ما تا زمان امام صادق (علیه السلام) زنده بوده اگر او را از تابعین و اصحاب امیرالمومنین بدانیم، باید عمر خیلی طولانی داشته باشد. و تعبیر با «مضری» و «حضرمی» نیز گواه است که دو شخص بدین نام بوده اند. و چون او نیز در زمان امام باقر و صادق (علیهما السلام) از بتری اندیشان بوده، بعید است که پیش از آن از خواص اصحاب امیرالمومنین (علیه السلام) باشد.

 

فضل بن شاذان (دانشمند آگاه و روشن ضمیر شیعه) گفته است که سلمه بن کهیل حضرت علی را درک نکرده است.[۹]

 

بهر حال؛ سلمه بن کهیل[۱۰] که معاصر امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) بوده، بر خلاف حکم بن عیینه نه از موالی بل عرب اصیل بوده است، لیکن طرز تفکر و مبانی اندیشه ای هر دو یکی بوده است هر دو بتری اندیش بوده اند و هر دو شخصیت نامور و از رهبران فکری زمان خود بوده اند. و بحدی محترم و پر نفوذ بودند که شخصیتی مانند زراره پیش از آنکه پیرو ائمه (علیهم السلام) باشد شاگرد حکم بود.

 

در آن اوایل که به حضور امام باقر رسید دربارۀ حج گفت: حکم بن عیینه از پدرت (امام سجاد) روایت می کند که نماز مغرب را باید قبل از رسیدن به مزدلفه به جای آورد. امام سوگند یاد کرد و گفت: حکم بر پدر من دروغ بسته است هرگز پدرم چنین سخنی را نگفته است. زراره از پیش امام خارج شد و می گفت: باور نمی کنم که حکم بر پدر این شخص دروغ بسته باشد. (معجم رجال الحدیث، ج ۷، ذیل حکم بن عیینه).

 

دوم: نکته دوم در این حدیث این است که حدیث های دیگری نیز در همین سیاق با همین پیام آمده است:

 

۱- نجاشی در رجالش در بیوگرافی «محمد بن عذافیر» آورده است که عذافیر صیرفی می گوید: در حضور امام باقر (علیه السلام) بودم که حکم بن عیینه نیز حضور داشت و سؤالات علمی از آن حضرت می کرد، و امام با او رفتار محترمانه داشت، در مسئله ای با هم نظر مخالف داشتند…….. امام به او گفت: ای ابو محمد تو و سلمه و ابوالمقدام هر طرف خواستید بروید به راست و چپ و پشت سر، به خدا سوگند علمی نمی یابید که استوارتر از آن باشد که در پیش کسانی است که جبرئیل بر آنان نازل می شد.

 

۲- کشی در بیوگرافی «حسن بن صالح بن حیّ» که با سلمه و حکم هم اندیش و هم مسلک بود، از امام صادق (علیه السلام) آورده است:«لَوْ أَنَّ الْبُتْرِیَّهَ صَفٌّ وَاحِدٌ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ إِلَى الْمَغْرِبِ مَا أَعَزَّ اللَّهُ بِهِمْ دِیناً»: اگر بتری ها در یک صف واحد میان مشرق تا مغرب را پرکنند خداوند هیچ دینی را بوسیلۀ ایشان عزیز نخواهد کرد.

 

یعنی نه فقط اسلام، بل آنان مروج هر دین و مسلکی باشند، آن دین و مسلک به جائی نخواهد رسید.

 

۳- کافی (ج ۱، کتاب الحجه، ص ۴۰۰- ۳۹۹) امام فرمود: «فَلْیُشَرِّقِ الْحَکَمُ وَ لْیُغَرِّبْ أَمَا وَ اللَّهِ لَا یُصِیبُ الْعِلْمَ إِلَّا مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ نَزَلَ عَلَیْهِمْ جَبْرَئِیلُ»:…. حکم (بن عیینه) به مشرق برود، به مغرب برود، بخدا سوگند علمی نمی یابد مگر آنچه از اهل بیتی صادر شده باشد که جبرئیل برای شان نازل شده است.

 

۴- ابو مریم انصاری می گوید: امام باقر (علیه السلام) به من فرمود: به سلمه بن کهیل و حکم بن عیینه بگو: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ‏ عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ»: بر مشرق بروید، به مغرب بروید، هرگز علم صحیحی نخواهید یافت مگر آنچه از نزد ما اهل بیت خارج شده باشد.[۱۱]

 

توضیح: این همان حدیث است که حضرات گروه مورد بحث ما، آن را محور مباحثۀ خود قرار داده اند، در نسخۀ دیگر به جای «لَا تَجِدَانِ»، «لَنْ تَجِدَا» آمده است.

 

لیکن فرقی در معنی و پیام ندارند.

 

۴- …سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَهِ یُقَالُ لَهُ عُثْمَانُ الْأَعْمَى وَ هُوَ یَقُولُ إِنَّ الْحَسَنَ الْبَصْرِیَّ یَزْعُمُ أَنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ الْعِلْمَ یُؤْذِی رِیحُ بُطُونِهِمْ أَهْلَ النَّارِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَام فَهَلَکَ إِذَنْ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ مَا زَالَ الْعِلْمُ مَکْتُوماً مُنْذُ بَعَثَ اللَّهُ نُوحاً عَلَیْهِ السَّلَام فَلْیَذْهَبِ الْحَسَنُ یَمِیناً وَ شِمَالًا فَوَ اللَّهِ مَا یُوجَدُ الْعِلْمُ إِلَّا هَاهُنَا:[۱۲] مردی از اهل بصره بنام «عثمان اعمی» در حضور امام باقر (علیه السلام) بود و می گفت: حسن بصری[۱۳] می گوید: آنان که علم را کتمان می کنند بوی شکم شان اهل دوزخ را آزار خواهد داد. امام فرمود: در اینصورت مومن آل فرعون- که علمش را کتمان می کرد[۱۴]- هلاک شده است؛ حسن به چپ برود، به راست برود. سوگند به خدا علم یافت نمی شود مگر در اینجا (یعنی در نزد اهل بیت).[۱۵]

 

و حدیث های دیگر.

 

اینک بررسی پاسخ هائی که به این پرسش داده شده

 

 

 

بهتر است پیش از هر سخن از نو اصل پرسش را تکرار کنیم: «آیا اهل بیت (علیهم السلام) عالم به همۀ علوم بوده اند حتی به علوم تجربی از قبیل فیزیک و شیمی»؟ آیا هر علمی غیر از طریق اهل بیت باطل است؟ مثلاً آیا علوم روز که با تحقیقات دانشمندان به دست آمده است همه گمراهی و ضلالت است؟ و باید در همۀ علوم حتی علوم مربوط به معاش دنیا به اهل بیت (علیهم السلام) مراجعه کرد؟

 

این پرسش چند اشکال دارد:

 

۱- امام نفرموده است هر علمی که از جانب ما نباشد باطل است. این لفظ «باطل» را طرح کنندۀ پرسش از خودش در آورده است امام فرموده هر علمی که از جانب ما نباشد «علم صحیح» نیست.[۱۶] به چند نکته توجه فرمائید:

 

الف: می فرماید: علم است، علم صحیح نیست. پس علوم مذکور همگی علم هستند لیکن ناقص هستند.

 

ب: امام این علوم را «علم» می نامد و هیچ علمی مصداق «باطل» نمی شود گرچه دچار عیب و نقص هم باشد.

 

ج: این تنها علوم تجربی نیست که مطابق این حدیث ناقص است، بل علوم انسانی نیز چنین است، حتی علومی که ما از ناحیۀ آنان فرا گرفته ایم (بدلایل تاریخی که شیعه دچار آنها بوده)، باز هم ناقص است. زیرا گرچه ما علومی را از آنان گرفته ایم لیکن گرفتن مان در حد کامل (کمال نهائی) نبوده است؛ امتیاز ما این است که هر چه گرفته ایم از اهل بیت گرفته ایم نه از دیگران.

 

۲- می گوید: «حتی علوم مربوط به معاش دنیا؟». این دیگر خنده دار است؛ تفکیک علوم معاش دنیوی از علوم اخروی واقعاً عوامانه است؛ خواه بینش عوامانۀ خودی باشد و خواه تقلید از مسیحیت باشد که امور دینی را از امور دنیوی تفکیک می کنند.

 

علوم به دو قسمت تقسیم می شوند:

 

الف: علومی که به محور خدا شناسی، هستی شناسی (جهان شناسی)، طبیعت شناسی= شناخت همه چیز این جهان در حد امکان برای بشر یعنی علوم تجربی که شامل «انسان شناسی» و چیستی انسان نیز می شود، و در این راستا قرار دارد شناخت نیازهای جسمی و روانی انسان.

 

ب: علوم انسانی شامل روان شناسی، جامعه شناسی، تحلیل تاریخ، فلسفۀ تاریخ، بایدها و نباید= هنجارها و ناهنجارها، اقتصاد، مدیریت و سیاست، اخلاق= رفتار شناسی، و دیگر مسائل ریز و درشت مربوط به زیست فردی و اجتماعی انسان.

 

قسمت اول، جان این پرسش است. و در برنامۀ این گروه بحث کننده زیر سؤال قرار دارد که بحثش خواهد آمد، اما قسمت دوم که علوم انسانی یعنی همان «علوم معاش دنیوی» است که به زیر سؤال بردن و آن را در مقام پرسش قرار دادن، دلیل بی اطلاعی و ناآگاهی طراح این پرسش است که سخت دچار ناآگاهی است حتی در سطح عوام نیز قرار ندارد.

 

مگر شریعت (فقه و احکام) غیر از شرح و بیان امور معاش دنیوی، هدفی دارد؟! این مسیحیت است که (غیر از چند حکم) فاقد هر گونه احکام است و بشر را در زندگی دنیوی به سر خود رها کرده است. اسلام برای ذرّه ذرّۀ حرکات و رفتارهای انسان نسخه نوشته و جایگاه هر حرکت و فعل و افعال را مشخص کرده است. آن چه چیزی در معاش دنیوی هست که اسلام تکلیف آن را تعیین نکرده است؟ این «علوم معاش دنیا» چیست؟

 

شاید آنچه در ناخودآگاه این آقا هست، «پیوند میان علوم تجربی و چگونگی زیست بشر» است؛ در واقع می خواهد بپرسد: آیا نحوۀ استفاده از علوم تجربی و صنعت را نیز باید از اهل بیت یاد گرفت؟ اما توجه ندارد که تفکیک رفتارها و افعال انسان که موضوع شریعت است، از پیوند با علوم تجربی محال است. این پدیدۀ امروزی نیست انسان ها از آغاز پیدایش با فهم تجربی شان زندگی کرده اند مگر انسان های قرون گذشته از تجربه و علوم تجربی خودشان استفاده نمی کردند؟ تنها تفاوتی که هست در محدودیت و گسترۀ فهم انسان از جهان و علوم تجربی اش است.

 

و ممکن است مرادش از «علوم معاش دنیوی» مثلاً چگونه ساختن خودرو، یخچال، هواپیما و… باشد. اگر مقصودش همین باشد می شود از مسائل عرصۀ قسمت اول، یعنی هستی شناسی و شناخت مواد و فرمول های تجربی، که بحثش خواهد آمد.

 

اما اولین پاسخی که به پرسش داده شده: می گوید: ظاهر در کلام حضرات معصومان (علیهم السلام) به یافته ها و تجربیات این چنینی، علم اطلاق نمی شود.

 

این بخش اول پاسخ این آقاست که از ادبیات آخوندی اش معلوم است که از موضع اسلام شناسی و شیعه شناسی و امام شناسی، پاسخ می دهد. گاهی ما روحانیان طوری سخن می گوئیم که سخن مان مسئولیت آور نباشد. اگر مراد از «ظاهر» اصطلاح علم اصول فقه باشد که ظاهر در برابر «نصّ» به کار می رود، باید گفت اتفاقاً ظاهر حدیث، مطلق است و مطلق آمده[۱۷] و شامل همۀ علوم می شود. و اگر مراد «ظاهراً» باشد که برای عدم قاطعیت در سخن و در جهت سلب مسئولیت باشد، باید گفت: دربارۀ چنین پرسش اساسی و مهمی که به «امام شناسی» مربوط است و از پایه های دین و مذهب است نباید با لفظ «ظاهراً» و امثالش سخن گفت، اگر مطلبی را قطعاً می دانیم و حتماً باور داریم، می توانیم به دیگران نیز بعنوان نظریۀ علمی بگوئیم والاّ چنین تعبیری مصداق «اغراء به جهل» خواهد بود.

 

حرف دو شاخه گفتن و چسبیدن به «یحتمل» و «ظاهراً» و امثال شان، جائی در اصول عقاید ندارد. از قدیم دربارۀ این گونه گفتارهای غیر مسئولانۀ برخی از ما، گفته اند:

<><><>

 

تا توانی با سه کس سودا مکن

 

«مال جدم»، «یحتمل»، «من بلمرم»

 

یعنی اگر با برخی از سادات معامله کنی ممکن است به سید بودن خود تمسک کند و حق تو را چنانکه باید ندهد، و اگر با برخی روحانیان سودا کنی در هر موضوعی می گوید «یحتمل» و حرف روشن نمی زند، و اگر با خان ها و فئودال ها معامله کنی می گوید من بلمرم[۱۸] برو با مباشر من مسئله را حلّ کن.

 

گویند کسی از رعیت با ارباب اختلاف حساب پیدا می کند؛ پس از بگو مگوی بسیار رعیت جسارتی به خود داده و به جناب خان می گوید: حضرت آقا یا قسم بخورید یا قسم می خورم. خان به نوکر خود که نامش قربان بوده می گوید: قربان بیا این آقا را ببر که یا سوگند بخورد و یا سوگند بخور.

 

علم و جهل: مطابق این پاسخ، علوم تجربی اساساً علم نیستند. باید پرسید: پس چیستند؟ اگر علم نباشند پس جهل هستند، عقل کدام عاقلی این سخن را می پذیرد که اینهمه علوم جهل باشند؛ عدم العلم یعنی جهل؛ چیزی که علم نباشد بی تردید یا از مقولات فهم و درک نیست مانند «چیستی وجود خدا»، و یا جهل است. هر چیزی که قابل یادگرفتن و تعلیم و تعلّم باشد علم است آیا علوم تجربی قابل یادگرفتن و تعلیم و تعلّم نیست؟!

 

و شگفت اینکه این بینش نادرست را به معصومان (علیهم السلام) نسبت می دهد(!!!).

 

سپس با یک استدلال عالمانه(!) نظریۀ خود را اثبات می کند. توجه کنید:

 

می گوید: برای نمونه می توان به روایت «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَهٌ آیَهٌ مُحْکَمَهٌ أَوْ فَرِیضَهٌ عَادِلَهٌ أَوْ سُنَّهٌ قَائِمَهٌ» اشاره کرد، که پس از آن هم از حضرت چنین نقل شده است: «مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ».

 

به نظر این آقای اسلام شناس، مراد از «آیه محکمه» آیه های قرآن و مراد از «فریضه عادله» واجبات تکلیفیّه و مراد از «سنت قائمه» سنت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) است.

 

بررسی کیفیت و ماهیت این نظر بماند تا بهمراه بررسی نظریه سوم به آن برسیم

================================================

[۱] مراد از «بهانه» اصطلاح رایج ادبیات روز است، نه کاستن از ارزش کار گروه.

[۲] کافی، ج ۱ ص ۳۲٫

[۳] کافی، ج ۱ ص ۳۲٫

[۴] در قرآن نیز سخن از جوار آمده است: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى…» آیۀ ۶ سورۀ توبه و چند آیۀ دیگر.

[۵] البته ظریفی این داستان را از خودش ساخته است، زیرا در زمان فیروز آبادی نه عمامه مخصوص آخوندها بود و نه کفش زرد (بطوری که امروز هم استفادۀ آنان از کفش زرد از رواج افتاده است) و نیز لفظ «آخوند» یک اصطلاح است که در عصر سیطرۀ ترکان بر ممالک اسلامی رایج شده است گرچه اصل آن فارسی (= آقا خواند= آقائی که اهل خواندن و نوشتن است) می باشد.

[۶] و لذا اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان (غیر از تبرستان) سنی بوده و نسبت به شیعه بشدت کینه می ورزیدند. در همۀ ممالک اسلامی شیعه کشی رواج داشت لیکن اکثر کشتارهای دسته جمعی و قتل عام ها در ایران رخ می داد از آنجمله قتل عام شیعیان در ری و نیز قتل عام مردم «آوه»- شهری واقع در فاصله ساوه و قم که حتی یک خانه پابرجا در آن نماند- و… شیعیان ایران بیش از هر جائی در مضیقه و فشار قرار داشتند که هرگز قابل مقایسه با عراق، شامات، مصر و مراکش و… نبود.

[۷] کشی در رجال خود پس از شرح بیوگرافی «ابی الضبّار» می گوید: بنیانگذاران بتریّه عبارتند از: کثیرالنوّاء، حسن بن صالح بن حیّ، سالم بن ابی حفصه، حکم بن عیینه، سلمه بن کهیل و ابوالمقدام ثابت حدّاد. و ویژگی مذهبی ایشان عبارت بود از:

۱- به ولایت علی (علیه السلام) همراه با ولایت ابوبکر و عمر معتقد بودند.

۲- عثمان، طلحه، زبیر و عایشه را مبغوض می دانستند.

۳- قیام زیر پرچم هر کسی از اولاد علی (علیه السلام) را برای امر به معروف و نهی از منکر، مشروع می دانستند. ß

à ۴- و معتقد بودند که چنین قیام کننده ای از آل علی، امام وقت خود است.

یعنی دو شخصیت مورد بحث ما صرفاً فقیه نبودند بل در علم کلام، تفسیر، و همۀ علوم آن روز شخصیت برجسته ای بوده اند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: اگر بتریّه در صف واحد، ما بین مشرق و مغرب را پر کنند، خداوند هیچ دینی را بوسیله آنان عزیز نمی کند (رجال کشی ذیل نام سلمه بن کهیل و حکم بن عیینه) و البته بتریه در تاریخ به جائی نرسیدند و از بین رفتند.

[۸] می توانید دربارۀ شخصیت، احوالات و عقاید او به «معجم رجال الحدیث» آیه الله خوئی(ره) مراجعه کنید.

[۹] تهذیب، ج ۹ ح ۱۱۹۲٫

[۱۰] دربارۀ شخصیت علمی و احوالات او نیز رجوع کنید به «معجم رجال حدیث».

[۱۱] معجم رجال الحدیث، ذیل سلمه بن کهیل.

[۱۲] کافی، ج ۱ ص ۵۱ ط دار الاضواء.

[۱۳] حسن بصری از کسانی بود که در برابر اهل بیت (علیهم السلام) دکان باز کرده بود؛ مزاحمت هائی برای علی (علیه السلام) ایجاد کرد سپس در تایید معاویه کوشید، پس از مرگ یزید در میان بنی امیه اختلاف شدید پیدا شد و بنی مروان بر بنی سفیان غالب شدند، این بار حسن در نکوهش معاویه کوشید تا توجه آل مروان را به خودش جلب کند.

[۱۴] اشاره به آیه ۲۸ سورۀ غافر است: «وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ».

[۱۵] در ضبط دیگر بنقل از «بصائر الدرجات»- بحار، ج ۲ ص ۹۱- در آخر این حدیث آمده است: «مَا زَالَ الْعِلْمُ مَکْتُوماً قَبْلَ قَتْلِ ابْنِ آدَمَ فَلْیَذْهَبِ الْحَسَنُ یَمِیناً وَ شِمَالًا لَا یُوجَدُ الْعِلْمُ إِلَّا عِنْدَ أَهْلِ بَیْتٍ نَزَلَ عَلَیْهِمْ جَبْرَئِیلُ». معنی «قَبل» در این حدیث یعنی «رخ داد» اهل لغت این کاربرد را چنین معنی کرده اند: قَبَلَ قبلاً علی الشیئ: اخذ فیه و لزمه: در آن شیئ اقدام کرد و ملازم آن شد. و مقصود حسن بصری طعنه به اهل تقیّه در برنامۀ ائمه (علیهم السلام) بود. و امام می گوید: از روزی که قتل هابیل بدست قابیل رخ داد تقیه لازم گشت؛ یعنی با شروع کابالیسم (قابیلیسم) تقیه در مواردی ضرورت یافت.

[۱۶] امام فرمود «لَنْ تَجِدَا عِلْماً صَحِیحاً».

[۱۷] اطلاق، از ظواهر است.

[۱۸] من بلمرم یک جملۀ ترکی است یعنی «من نمی دانم». چون اکثر فئودال ها در ایران ترک بودند لذا شاعر با لفظ ترکی آورده است.

ادامه دارد : …

 

خبرنامه آرمان مهدویت

۲ نظر

  1. سلام. این مطلب هم مثل بقیه مطالب جناب رضوی فوق العاده بود. لطفا ادامه ی مطلب را هم حتما بگذارید.
    در صورت امکان مطالب ایشان را برای من ایمیل کنید.
    خدا عمر این علما را زیادتر از زیاد کند

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*