شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آخرین مطالب
خانه » آیا اهل بیت (علیهم السلام) عالم به همۀ علوم بوده اند؟ (قسمت آخر)

آیا اهل بیت (علیهم السلام) عالم به همۀ علوم بوده اند؟ (قسمت آخر)

آسیب شناسی حوزه علمیه

نویسنده : آیت الله مرتضی رضوی (سایت بینش نو=www.binesheno.com)

آفت دوم

ادامه :

پاسخ دوم: شخصیت دیگری آمده و می گوید: با توجه به آنکه خطاب به دو نفر مذکور در روایت صادر شده است یعنی جناب سلمه و حکم که هر دو سنّی بوده اند، به نظر می رسد مراد «علم دین و هدایت» است که صحیحش فقط نزد اهل بیت (علیهم السلام) است.

 

مطابق نظر این جناب علم بر دو قسم است: علم دین و هدایت، و علمی که علم دین و هدایت نیست.

 

این گفتار ثمرۀ چهل سالۀ آن استاد معروف حوزۀ علمیه است که همیشه این تقسیم را شعار خود قرار داده و اینک شاگردش آن را در مباحثات یک گروه بازگو می کند.

 

این استاد حق دارد که بگوید علم معصومان محدود است و شامل همه چیز نیست، چون اگر بگوید معصومان در همۀ رشته های علمی عالم هستند، خودش را خلع سلاح بل خلع شخصیت کرده است. زیرا او یک فرد ارسطوئی و از ارکان ارسطوئیات در حوزه است اگر بپذیرد که باید همۀ علوم را از اهل بیت گرفت، می گویند پس اینهمه انتزاعیات و فرضیات ارسطو را که بنام فلسفه به خورد طلاب معصوم و بی چارۀ حوزه می دهی چیست؟ چرا توحید و خداشناسی اهل بیت را گذاشته و خداشناسی ارسطو را برگزیده ای که خدایش «مصدر» است و مخلوقات از وجود او «صادر» شده اند، خدائی که «مُوجَب»، فاقد هر نوع توان «اراده» است و بقول ارنست رنان، لمیده بر تختی و نظاره گر صدور مخلوقات از وجود خودش است و بس.

 

این استاد، ائمه طاهرین و حتی پیامبر (صلوات الله علیهم) را نه فقط فاقد علوم تجربی می داند بل در علوم (بقول خودش) دین و هدایت نیز فاقد شناخت علمی و فاقد تبیین می داند. و نتیجۀ سخنش این است که اهل بیت تنها موعظه گر و پندگو هستند.

 

اینک شاگردش در اثر شخصیت زدگی (آنهم شخصیت کاذب) این اصل او را بازگو می کند و هیچ توجهی به لوازم سخنش ندارد.

 

هدایت: باید از ایشان پرسید: هدایت به چه؟ بالاخره هدایت یک «مُهدیا الیه» می خواهد؛ هدایت بی هدف نمی شود هر هدایتی لابد باید راهنمائی به یک چیز باشد. علم و کار قرآن، پیامبر و اهل بیت هدایت است آنان مردم را به چه چیز هدایت می کنند؟ حتی اگر کارشان صرفاً موعظه و پند نیز باشد مردم را به اموری راهنمائی می کنند این امور چیست؟ بدیهی است که هدایت به سوی خداوند بدون خداشناسی نمی شود، و هدایت به رابطۀ خدا با هستی بدون هستی شناسی امکان ندارد، هدایت به رفتارهای خوب بدون انسان شناسی نمی شود. زیرا نمی توان بدون انسان شناسی هنجار و ناهنجار را تعیین کرد، حسنُِ و قبح را از هم تشخیص داد.

 

آن مسیحیت تحریف شده است که انجیلش فاقد هر نوع شناخت و بدون هر نوع تبیین است و فقط مانند آن مادر بزرگ کهن سال در کنار کرسی زمستانی نشسته و نوه هایش را پند می دهد.

 

قرآن «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ»[۱۹] است و به شناخت کلّ شیئ هدایت می کند. و این انسان است که بقدر توان و طاقت فکری خود می بایست از تبیین های قرآن و اهل بیت استفاده می کرد که بقدر کافی نکرد.

 

علم به دین و هدایت، یعنی علم و هدایت بر دانستن همه چیز؛ مطلقا و بدون هیچ استثنائی. این قبیل اشخاص طوری سخن گفته و ابراز نظر می کنند که گوئی نه فقط پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) فاقد علوم تجربی هستند، بل قرآن، بل خود خدا نیز- نعوذ بالله- فاقد علم بر علوم تجربی است. اینان نه قرآن را شناخته اند و نه اهل بیت را، و نه آثار علمی اهل بیت را، حتی آن مقدار از احادیث اهل بیت که به دست ما رسیده نیز در همان کتاب ها و قفسه ها مانده و متون تفسیری ما بر اساس بافته های تمیم داری کابالیست و امثالش (مانند کعب الاحبار کابالیست، وهب بن منبّه کابالیست و عکرمۀ ناصبی و یا افرادی که در برابر اهل بیت دکان بازکرده بودند) تدوین شده. و خدا شناسی ارسطوئی به حوزه های ما بشدت نفوذ کرده و با استمداد از بودائیات، یک عرفان کاذب درست کرده که خداشناسی قرآن و اهل بیت را کنار زده است.

 

سرتاسر قرآن (غیر از ۴۰۰ آیه که در احکام است) همگی هستی شناسی، کیهان شناسی، زمین و کوه شناسی، زیست شناسی، انسان شناسی و… است که همچنان مانند جعبۀ در بسته مانده و ما مشغول ارسطوئیات و بودائیات هستیم.

 

مسلمانانی مانند سلمه و حکم ائمه را واگذاشته و علوم شان را از آنان اخذ نمی کردند، حضرات معصومان مخاطبی نمی یافتند تا علوم را به آنان منتقل کنند؛ جامعۀ مسلمین از امیرالمومنین خواستند که در خانه بنشیند و حرفی نگوید. از امام حسن (علیه السلام) خواستند که همه چیز را به معاویۀ جاهل واگذارد، امام حسین (علیه السلام) نه ارباب رجوع داشت و نه جلسۀ درس اما عبدالله بن عمر، عایشه، عبدالله بن عباس استاد و معلم جامعه شده بودند و دکان های پر مشتری داشتند. امام سجاد (علیه السلام) در اثر نداشتن و نیافتن مخاطب علوم خود را در قالب دعا و صحیفۀ سجادیه،[۲۰] ارائه می دهد که فقط دو پسرش آن را می شنیدند و می نوشتند. امام باقر (علیه السلام) در میان فشارهائی سنگین از جانب عبدالله بن عباس، سلمه، حکم، کثیر النوّاء، حسن بن صالح، سالم بن ابی حفصه، ابو المقدام، قرار داشته و در عرصۀ فقه نیز از هر جانب تحت فشار ابو حنیفه و شاگردانش و امثال شان بود که تحدیدات و فشارهای دربار خلافت نیز از همه شدیدتر بود.

 

امام صادق (علیه السلام) که پر مخاطب ترین فرد ائمّه است در اثر کمیابی مخاطب، یک قاعدۀ علمی بزرگ در علوم تجربی و زیست شناسی را به یک زن معمولی یاد می دهد.

 

روزی در کنار باغچۀ کوچک حیاط نشسته بود و با یک چوب کوچک کرمی را تکان داده و آن را زیر و رو می کرد و سخت به بررسی آن مشغول بود، زنی بنام امّ جابر[۲۱] که به خانۀ آن حضرت رفت و آمد داشت حضرتش را در آن حال می بیند و با تعجب می گوید: آقا شخصیتی مانند شما چرا به یک کرم مشغول هستید؟ این خانم گمان می کرد که امام به یک کار عبث مشغول است کاری که دربارۀ یک کرم بی ارزش و موجود پست، است.

 

امام بدون اینکه پاسخی به سخن آن زن بدهد: فرمود: ای امّ جابر می دانی کدام حیوان ولود (= پستاندار) و کدام حیوان بَیُوض (= تخم گذار) است؟ خانم گفت من از کجا بدانم ای فرزند رسول خدا. امام فرمود: ای ام جابر «کلُ‏ أَذُونٍ‏ وَلُودٌ و کلُّ صَمُوخٍ‏ بَیُوض»:[۲۲] هر حیوانی که لالۀ گوش دارد پستاندار است و هر حیوانی که لالۀ گوش ندارد تخم گذار است.

 

یک قاعدۀ کلّی را ارائه فرمود که تا این اواخر دانشمندان زیست شناسی از آن بی خبر بودند. به یاد دارم یکی از دانشگاه های آمریکا طی یک اعلامیه ای اعلام کرده بود به کسی که یک قاعدۀ کلی دربارۀ پستانداران و تخم گذاران ارائه دهد جایزه خوبی خواهد داد. یک فرد مصری نوشت که جعفربن محمد این چنین گفته است و جایزه را برد.[۲۳]

 

و در مطالبی که به مفضّل بن عمر املاء فرموده، اصولی از علوم تجربی و زیست شناسی را بیان کرده است بعنوان نمونه می فرماید: ای مفضل گریه برای کودک لازم است تا آب های مزاحم و مضرّ از کلۀ او خارج شود: «اعْرِفْ یَا مُفَضَّلُ مَا لِلْأَطْفَالِ فِی الْبُکَاءِ مِنَ الْمَنْفَعَهِ وَ اعْلَمْ أَنَّ فِی أَدْمِغَهِ الْأَطْفَالِ رُطُوبَهً إِنْ بَقِیَتْ فِیهَا أَحْدَثَتْ عَلَیْهِمْ أَحْدَاثاً جَلِیلَهً وَ عِلَلًا عَظِیمَهً مِنْ ذَهَابِ الْبَـصَرِ وَ غَیْرِهِ فَالْبُکَاءُ یُسِیلُ تِلْکَ الرُّطُوبَهَ مِنْ رُءُوسِهِمْ فَیُعْقِبُهُمْ ذَلِکَ الصِّحَّهَ فِی أَبْدَانِهِمْ وَ السَّلَامَهَ فِی أَبْصَارِهِمْ….».[۲۴]

 

در این اواخر یکی از آشنایان دچار مشکل چشم شده بود، پزشکان متخصص گفته اند او در کودکی بقدر کافی گریه نکرده است بدین جهت چشمش دچار بیماری شده است همانطور که امام فرمود «ذَهَابِ الْبـَصَرِ» و «السَّلَامَهَ فِی أَبْصَارِهِمْ».

 

توحید مفضل که ۹۴ صفحه از مجلد سوم بحار است همگی در علوم تجربی و طبیعت شناسی، انسان شناسی و حیوان شناسی است با روندی در جهت توحید و خدا شناسی.[۲۵]

 

و همۀ مطالب آن شگفتی های علمی است که نمونه اش در بالا ذکر شد.

 

باید بدانیم که مخاطبان، اصحاب و شاگردان امام صادق (علیه السلام) شاگردان دائمی نبودند که همیشه بتوانند به حضورش رسیده و مطالب علمی را یاد بگیرند؛ آنان افرادی بودند در سرزمین های مختلف و اکثرشان از مردم کوفه بودند که هر از گاهی می توانستند به مدینه رفته و به حضور امام برسند و مطالبی را یاد بگیرند. نظر به اهمیت و لزوم فقه در زندگی، بیشتر همّ شان به محور فقه بود که اینک کسی بنام مفضل پیدا شده و در یکی از سفرهای خود به مدینه، امام را زیارت کرده و مسائل خارج از فقه را یادداشت کرده. و صد البته اگر ما به همین حدیث هائی که در خارج از عرصۀ فقه آمده اند بپردازیم در همۀ علوم (تجربی و غیر تجربی) به بنیان ها و پایه های استوار و محکم، علم پیدا می کنیم که متأسفانه این کار را نکرده ایم یا به یونانیات و بودائیات مشغول شده ایم و یا به تفسیرهای تمیم داری و کعب الاحبار و امثال شان مشغول شده ایم.

 

آنهمه آیات کیهان شناسی قرآن و احادیث مربوطه را رها کرده و به ۹ فلک ارسطو چسبیده ایم.[۲۶]

 

آیا اینهمه مسائل که نمونه هایش گذشت، علم نیستند؟ آیا امام به چیزی  می پردازد که علم نیست؟- نعوذبالله- جهل است؟ چرا انحرافات و جهل خودمان را نمی بینیم، و جهل را (نعوذ بالله) به قرآن و اهل بیت نسبت

می دهیم؟ چرا برخی از ماها دست از تخریب قرآن و دین بر نمی داریم و مصداق «مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان» می شویم-؟ چرا؟

 

در کتاب «با دانشجویان فیزیک و کیهان شناسی» شرح داده ام که قرآن اولین مدال را به دانشمندان علوم تجربی می دهد آنجا که می فرماید «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء»[۲۷] و مرادش علمای تجربی است، به متن آیه ها توجه کنید می فرماید: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابیبُ سُودٌ- وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ غَفُورٌ»:[۲۸] آیا نمی بینید خداوند آبی از آسمان فرو فرستاد که بوسیلۀ آن میوه های رنگارنگ از زمین در آوردیم، و از کوه ها لایه هائی آفریده شده سفید و سرخ با رنگ های مختلف و گاه به رنگ های سیاه- و از انسان ها و جنبندگان و چهارپایان گونه هائی با رنگ های مختلف، حقیقت این است که از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان در برابر خدا اهل خشیت می شوند، خداوند توانا و آمرزنده است.

 

آیه ها در گیاه شناسی، میوه شناسی، غذا شناسی و کوه شناسی و زمین شناسی و جانور شناسی بحث می کنند و دعوت به علم در این امور کرده و آنگاه اعلام می کنند که دانشمندان این رشته ها هستند که اهل خشیت می شوند، آنهم با کلمه «انّما»= این است غیر از این نیست که فقط دانشمندان علوم تجربی اهل خشیت هستند، دیگران (اعم از دانشمندان دیگر علوم و مردم عوام) می توانند «اهل خشوع» باشند اما «اهل خشیت بودن» فقط از آن دانشمندان تجربی است.

 

یعنی در رابطۀ خدا و انسان، خشیت فقط از اندیشۀ علمی در پدیده های طبیعت، حاصل می شود. و فرق خشیت و خشوع در همین است.

 

اصل و اساس طریق خدا شناسی و توحید در اسلام، اندیشه در آیات الآفاق (= پدیده های جهان)[۲۹] و آیات الانفس (= انسان شناسی) است و سپس انسان شناسی خاستگاه دیگر علوم انسانی می شود. پس پایۀ اول؛ اصل اول و خیزشگاه همۀ علوم، علوم تجربی است. و لذا اینهمه آیه های «آفرینش شناسی» و کیهان شناسی[۳۰] و انسان شناسی، خلقت آدم و اعطای یک روح دیگر به او بنام روح فطرت علاوه بر روح غریزه که حیوان هم آن را دارد. و اعطای توان سخن گفتن و زبان به او که «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا»[۳۱] آمده است.

 

آیه های قرآن به سه گروه تقسیم می شوند: از حدود ۶۶۶۶ آیه حدود ۴۰۰ آیه دربارۀ احکام و تکالیف آمده، و بقیه در علوم تجربی و علوم انسانی آمده که اکثر آنها دربارۀ تجربیات است بویژه محتوای سوره های مکّی که با بیان «امّی» یعنی مادری، و در عبارت های کوتاه معانی گسترده ای را در خود دارند، بطوری که گاهی یک سورۀ کوتاه مکّی بیش از یک سوره بزرگ مدنی پیام علمی دارد.

 

شیمی: بدیهی است کسی که تنها در دو آیۀ بالا بیندیشد؛ رنگ های مختلف لایه های کوه ها، رنگ میوه ها، انسان ها، جانواران را بررسی کند، کارش عملاً اندیشه در دانش شیمی است. و این تنها محتوای دو آیه از آیات فراوان است.

 

فیزیک: تنها چند نمونه را از آیه هائی که به محور دانش فیزیک آمده اند، در کتاب «قرآن و نظام رشته ای جهان» آورده و بحث کرده ام. و در اینجا تکرار نمی کنم.

 

احادیث: روزی به محاسبۀ حدیث ها دربارۀ علوم پرداختم و به این نتیجه کلّی رسیدم که: کتاب ارزشمند و بس حیاتی «وسائل الشیعه» که فقط احادیث مربوط به احکام که به محور همان ۴۰۰ آیه آمده اند، می باشد و امروز در ۳۰ مجلد چاپ شده است، به همان نسبت به محور دیگر آیه ها که حدود ۶۲۶۶ آیه هستند، حدیث داریم. مجموع حدیث های وسائل الشیعه حدود ۳۵۸۴۸ حدیث است و چون مرحوم حرّ عاملی(ره) حدیث ها را «تقطیع» کرده؛ گاهی یک حدیث را دو حدیث و حتی گاهی چهار حدیث کرده و هر قطعه را بمناسبت موضوع، بصورت مستقل آورده، رقم حدیث ها بالا رفته است.

 

مرحوم مجلسی در بحار، حدود ۷۵۰۳۳ حدیث آورده که اکثریت قریب به اتفاق آنها در امور خارج از فقه است.

 

و باید بر این افزود احادیث فراوان دیگری را که بقول خود مجلسی (قدس سرّه) و دیگران، که در گذر زمان از بین رفته و به دست ما نرسیده اند. و در این میان، احادیث فقهی یا هرگز از بین نرفته اند و یا شمار از بین رفته ها خیلی اندک است.

 

و نیز باید بر این افزود احادیث «منصوص العلّه» و «معلوم العلّه» که در میان احادیث فقهی بسیار هستند که یا یک فرمول از علوم تجربی را بیان می کنند و یا فرمولی از علوم انسانی از روان شناسی تا جامعه شناسی و اقتصاد را.

 

و همچنین باید بر این افزود احادیث مربوط به علوم تجربی و انسانی را که در «کتب اربعه» آمده اند و مجلسی (قدس سرّه) در آغاز بحار اعلام کرده که تصمیم دارد از کتب اربعه حدیث نیاورد،[۳۲] زیرا اولاً: آنها حیّ و زنده و بطور رایج در دست مردم هستند و ثانیاً: آنها نیازی به باز نویسی ندارند.

 

و از نگاه دیگر همۀ احادیث مربوط به ابواب اقتصادی در وسایل الشیعه از قبیل کتاب التجاره، کتاب الاجاره، کتاب المزارعه، کتاب الشرکه، کتاب اللقطه، کتاب الشفعه، کتاب الزکاه، کتاب الخمس، منابع علم «نظام اقتصادی»[۳۳] می شوند که یکی از علوم انسانی پایه ای است.

 

و از زاویۀ دیگر: همۀ احادیث «ابواب مقدمات النکاح» و «احکام الاولاد» در موضوع «ژن» و توارث جسمی و روانی، در اصول علمی اخلاق، در تربیت، کارآئی اساسی دارند و «کتاب العشره» دقیقاً در رفتار شناسی است.

 

و با عبارت کلّی: احادیث فقهی نیز علاوه بر اینکه در هر موضوعی باشند همگی برای تنظیم علوم انسانی نقش اساسی دارند، تعداد فراوانی از آن ها در علوم تجربی هم نقشی بس مهم دارند.

 

این بسته به خود محقق یا نویسنده است که از کدام زاویه و با کدام عینک به حدیث بنگرد و به دنبال کدام اصل یا نکتۀ علمی باشد؛ فقیه فقط با «تعبد» با حدیث برخورد می کند و کاری با چون و چرا و فلسفۀ احکام ندارد، در این صورت همۀ احادیث وسائل الشیعه حدیث فقهی هستند. اما یک دست اندرکار تجربی می تواند برای موضوع کارش حدیث های فراوانی از همان وسائل الشیعه داشته باشد. و یک دست اندرکار علوم انسانی در هر رشته ای که کار می کند می تواند اکثر گمشده هایش را در آن ها پیدا کند.

 

نتیجه: بالاخره ما نفهمیدیم مراد این آقا از «علم دین و هدایت» که شامل علوم تجربی نباشد، چیست؟ همانطور که بانی این بینش (که از اساتید حوزه، اما در واقع اسیر شده در چنگال یونانیات و بودائیات است) چهل سال کوشیده که این نظریه اش را توضیح و توجیه کند و به جائی نرسیده است.

 

پاسخ سوم

 

 

 

باز هم تکرار اصل پرسش: مقصود امام (علیه السلام) در حدیث «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ‏ عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ» چیست؟ آیا شامل علومی مانند علوم روز هم می شود؟ حتی شامل علوم معاش دنیوی

می گردد؟ آیا همۀ علوم را مطلقا باید از اهل بیت (علیهم السلام) یاد گرفت؟

 

سومین پاسخی که به این پرسش داده شده بدین شرح است:

 

پاسخ سوم: چه دلیلی داریم که امثال فیزیک و شیمی تحت یکی از موارد قرار نگیرد، در قصّۀ این روایت (مقصودش روایت «انّما العلم ثلاثه» است که در متن پاسخ دوم به آن استناد شده بود) حضرت علمی که نافع نباشد را «فضل= زیادی» بیان می کند و امثال علوم بشری زیادی داریم که نافع هستند خصوصاً در معاش دنیا. متن کامل روایت: «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَام قَالَ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَهٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ فَقَالَ مَا هَذَا فَقِیلَ عَلَّامَهٌ فَقَالَ وَ مَا الْعَلَّامَهُ فَقَالُوا لَهُ أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَ وَقَائِعِهَا وَ أَیَّامِ الْجَاهِلِیَّهِ وَ الْأَشْعَارِ الْعَرَبِیَّهِ قَالَ فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ذَاکَ عِلْمٌ لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ ثُمَّ قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَهٌ آیَهٌ مُحْکَمَهٌ أَوْ فَرِیضَهٌ عَادِلَهٌ أَوْ سُنَّهٌ قَائِمَهٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ».[۳۴]

 

ویژگی های این پاسخ: ۱- به نظر این آقا گرچه علوم تجربی (و- بقول خودش- علوم معاش) تحت آیۀ محکمه، فریضۀ عادله و سنت قائمه قرار نمی گیرند لیکن تحت عنوان «نافع» قرار می گیرند و مشمول مفهوم لفظ «ینفع» که در بیان حضرت آمده می شوند و چون نافع هستند پس علم هستند نه فضل.

 

اما توجه ندارد که حضرت علم نافع را منحصر به آن سه کرده و خارج از آن سه را نافع ندانسته است.

 

۲- «فضل» را به «زیادی» معنی کرده است، در حالی که فضل یعنی «برتری». یعنی آنچه از این سه خارج باشد علم نافع نیست اما بیهوده هم نیست بل دانستنش یک برتری است.

 

۳- مرادش از «دلیل نداریم که امثال فیزیک و شیمی در یکی از موارد قرار نگیرد» این است که علوم تجربی نیز تحت شمول یکی از موارد «علم نافع» قرار می گیرد. اما این گونه کلّی گوئی در چنین مباحثه ای نادرست است. خواننده مراد از «موارد» را به چه معنائی بگیرد و رابطۀ آن را با موضوعات سه گانه چگونه دریابد، یعنی در واقع خود صاحب سخن نیز می داند که حرف استواری نگفته است.

 

به نظر صاحب پاسخ اول، فیزیک و شیمی نه تحت آیه محکمه قرار دارند و نه تحت فریضۀ عادله و نه تحت سنّه قائمه و حضرت علم نافع را در این سه منحصر کرده است.

 

و خلاصه این که ویژگی سوم این پاسخ رندانه بودن آن است.

 

 

 

 

 

و اینک معنی این حدیث و شرح پیام آن

 

 

 

حدیث جالب، شعف انگیز و دارای بار معنائی گسترده است؛ ابتدا باید ببینیم مراد از «آیۀ محکمه» چیست؟:

 

برای پاسخ این سؤال می رویم به سراغ قرآن تا ببینیم در زبان و ادبیات قرآن «آیه» یعنی چه و چه کاربردی دارد؟

 

می دانیم یکی از معانی آیه؛ تکّه ای تک گزاره ای مانند «مُدْهامَّتان»[۳۵] و یا چند گزاره ای مانند دیگر آیه ها است. کاربرد دوم این لفظ در قرآن عبارت از تک تک پدیده های جهان (از اتم تا کهکشان، و تا آسمان اول تا هفتم). و نیز کلّ کائنات یکجا، یک آیه است.

 

و کاربرد سوم آن صرفاً به معنی لغوی «نشانه» آمده است. و کاربرد چهارم آن به معنی «معجزه» است.

 

اکنون برویم به کمیّت کاربردها و ببینیم کلمۀ آیه درهرکدام از این موضوعات چهارگانه به چه تعداد به کار رفته است؟:

 

۱- به معنی صرفاً لغوی (نشانه): حدود ۶ مورد.

 

۲- به معنی آیه های قرآن، تورات و انجیل: حدود۲۰۱ مورد.

 

۳- به معنی پدیده های جهان و نیز کلّ جهان: حدود ۹۶ مورد.

 

۴- به معنی معجزه: حدود ۵۶ مورد.

 

آیه محکمه: کائنات، جهان و طبیعت، کتاب تکوینی خداوند است که هر چیز آن و هر پدیدۀ آن یک آیه است یعنی نشانۀ وجود و قدرت و عظمت خداست. و یک سلول یا یک دانۀ نطفه با کروموزوم هایش دارای صدها آیه است؛ دربارۀ یک سلول می توان یک مجلد کتاب بزرگ نوشت و همچنین دربارۀ یک دانۀ نطفه وژن هایش و همچنین دربارۀ یک اتم. تا چه رسد به اشیاء بزرگ و این جهان عظیم و گسترده؛ چه زیبا گفته اند: یک عدد ۱ بنویس و جلو آن صفر بگذار تا آخر عمرت به صفر گذاشتن ادامه بده، وصیت کن فرزندت و نوه ات نیز صفر بگذارند باز به شمارش تعداد کرات آسمانی نخواهد رسید.

 

هر کدام از این آیات که برای بشر شناخته شده، «آیۀ محکمه» است. و هر کدام که مجهول مانده «آیۀ متشابه» است که گاهی دربارۀ برخی از این متشابهات فرضیه می دهند. اما محکمات نیازمند فرضیه نیستند؛ مثلاً چرخش کرۀ زمین به دور خورشید یک آیۀ محکمه است. و چیستی حیات و چگونگی پیدایش آن هنوز متشابه و مجهول است.

 

قرآن نیز «کتاب تدوین» خداوند است آنچه از آیه های آن را دقیقاً فهمیده ایم «آیۀ محکه» است و آنچه نفهمیده ایم یا بطور همه جانبه نفهمیده ایم، برای ما «آیۀ متشابه» است.

 

«هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب‏»[۳۶]

 

پس: علم آن است که یا آیه ای از «کتاب تکوین» و کائنات و طبیعت را معلوم کند و یا آیه ای از «کتاب تدوین» یعنی قرآن را معلوم کند. و در کجا و در کدام دستور و فرمان، ما را از درس و تدریس، از تعلیم و تعلم، از تحقیق و شناخت آیات تکوینی معاف داشته اند تا این آیه ها و نشانه های وجود و قدرت و عظمت خدا را رها کرده و فقط به دو سه رشته از آنهمه علوم انسانی بپردازیم-؟! آیا وجود ۹۶ آیه در قرآن برای دعوت به علوم تکوینی و تجربی کافی نیست؟ که صد البته آن ۲۰۱ آیه که من آنها را به معنی آیۀ قرآن شمردم، اکثرشان با موضوعات این آیه های ۹۶ گانه پیوند دارند و هرگز نمی توان آنها را از طبیعت و تجربیات برید.

 

و قرآن آیات تکوینی را اصل قرار داده و آیات تشریعی را بر آنها متفرع کرده است.[۳۷]

 

آنان که در این حدیث آیۀ محکمه، را فقط به آیه های قرآن، و فریضه عادله را فقط به واجبات شرعی تکلیفی، و سنه قائمه را فقط به سنت های پیامبر (صلّی الله علیه و آله) معنی می کنند، ریاضیات را در کجا قرار می دهند؟ آیا ریاضی علم نیست یا علم نافع نیست؟-؟ آیا انسان بدون ریاضی غیر از موجود وحشی معنائی دارد؟ آیا رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) ریاضی را علم نمی داند؟

 

و با فرمایش امیرالمومنین (علیه السلام) چه می کنند که می فرماید: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ عِلْمُ الْأَدْیَانِ وَ عِلْمُ الْأَبْدَانِ»[۳۸] آیا طب علم نیست؟

 

بهتر است دربارۀ این حدیث اندکی درنگ کنیم امیرالمومنین در این حدیث علم را در دو مقوله منحصر می کند، و در حدیث دیگر علم را فقط یک رشته و با ماهیت واحد معرفی می کند: «الْعِلْمُ‏ نُقْطَهٌ کَثَّرَهَا الْجَاهِلُون»:[۳۹] علم فقط یک نقطه است که جاهلان آن را رشته به رشته کرده و بصورت علوم مختلف در آورده اند.

 

در این حدیث دانشمندان و محققان همۀ علوم (اعم از تجربی و انسانی) را «جاهلون» می نامد و مرادش تحقیر و یا اهانت بر دانشمندان نیست. مقصودش این است که انسان ها بدلیل ضعف و ناتوانی شان علم را رشته رشته کرده اند زیرا نمی توانند همۀ علوم را یکجا و در ماهیت یک موضوع واحد، یاد بگیرند. انسان همیشه جاهل است و همیشه جهلش در برابر علمش اقیانوس است در برابر یک قطره.

 

آنگاه در این حدیث همان علم واحد را تحت دو عنوان قرار می دهد، همانطور که آن «عنوان واحد» همۀ علوم را در بر دارد این دو عنوان نیز همۀ علوم (کل علوم) را در بر دارند.

 

علم الابدان تنها بدن شناسی نیست، بل شناخت و دانستن همۀ علوم تجربی است. زیرا بدن محصول کار همۀ مجموعۀ کهکشان ها، منظومه ها، اتم ها، و… است که: ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند تا تو را بار دهند و به سر پا دارند.

 

مراد از علم الادیان نیز تنها شناختن دین اسلام نیست. زیرا نمی گوید «علم الدین» می گوید «علم الادیان»؛ شناختن همۀ دین ها و آئین ها و فرهنگ ها؛ یعنی جامعه شناسی؛ جامعه شناسی در چگونگی جامعه ها و تحلیل پیدایش آئین ها، مذاهب و سنت ها در میان هر جامعه ای. و همین علم است که برتری و امتیازات حیاتبخش اسلام را روشن می کند.

 

یک جامعه شناس واقعی جوامع را با همدیگر مقایسه می کند آنوقت به حقیقت و عظمت اسلام پی می برد که «تُعرف الاشیاء باضدادها».

 

همانطور که علم الابدان همۀ علوم تجربی را در بر دارد، علم الادیان نیز همۀ علوم انسانی را در بر دارد؛ تفاوت و فرق آئین ها و دین ها و سنت های یک جامعه با جامعه دیگر چیست؟ مگر غیر از این است که همۀ آنها از چگونگی انگیزه های روانی آنان ناشی می شوند؛ آئین های درست و نادرست، سنت های انسانی و سنت های بدعتی همگی منشأ روانی دارند پس روان شناسی از زیر مجموعۀ جامعه شناسی است. تاثیر اقتصاد و انگیزش های اقتصادی در چگونگی آئین ها به حدی است که برخی از متفکرین آن را زیر بنای همه چیز می دانند. پس اقتصاد نیز از زیر مجموعه های جامعه شناسی است.

 

حضرت همۀ علوم تجربی را مانند یک هرم قرار داده و بدن را بعنوان محصول آنها در رأس هرم جای می دهد. و همۀ علوم انسانی را یک هرم دیگر قرار داده و جامعه شناسی را در رأس آن قرار داده است.

 

پیامبر (صلّی الله علیه و آله) نیز همۀ علوم تجربی را تحت «آیه محکمه» و همۀ علوم انسانی را تحت «سنهٌ قائمه»= آئینی که بر پا است یا بر پا بوده و اینک از بین رفته. شناخت سنت ها دقیقاً یعنی جامعه شناسی. و حضرت نفرمود «او سنّتی» یا «او سنن الاسلام» یا «او سنن دینی»، بل سخن مطلق است و شناختن هر سنّت علم است حتی شناختن سنت های جاهلی، و سنت مثلاً فرعونی.

 

چقدر آیه در قرآن داریم که به محور جامعه شناسی هستند که متون تفسیری ما همۀ آنها و دیگر آیه های علوم انسانی را به اخلاق آنهم اخلاق صرفاً اندرزی و غیر علمی؛ اخلاقی که منشأ و جایگاه آن در درون انسان معرّفی نشده و در برابر آنان که اخلاق را یک سری امور اعتباری محض می دانند هیچ دفاعی ندارد.

 

و همۀ «باید و نباید»ها را در «فریضه عادله» جمع کرده است که شرحش خواهد آمد.

 

ببینید با حدیث دیگر از امیرالمومنین (علیه السلام) چه کرده اند، می فرماید: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ وَ لَا یَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ الْمَطْبُوع‏»:[۴۰] علم دو نوع است: مطبوع و مسموع؛ علم مسموع نفعی ندارد وقتی که علم مطبوع نباشد. یعنی علم مطبوع اصل و پایه است بر علم مسموع.

 

گفته اند: مطبوع یعنی فطری. صوفیان می گویند مراد از علم مطبوع تصوف است که علم باطنی است و مراد از علم مسموع شریعت است. یونان زدگان می گویند مراد از مطبوع معقول (= ارسطوئیات) و مراد از مسموع منقول (= قرآن و حدیث) و نتیجه می گیرند که اگر ارسطوئیات نباشد قرآن و حدیث نفعی نمی دهد.

 

ابن ابی الحدید با همۀ علم و دانشش می گوید: بخشی از علوم غریزی است و بخش دیگر تکلیفی. بخش اول را مطبوع نامیده و بخش دوم را مسموع.[۴۱]

 

معلوم نیست چرا سخن امام را با ادبیات بنی آدم معنی نمی کنند: علم بر دو نوع است؛ طبیعی و شنیداری محض. مطبوع یعنی همان که امروز علوم طبیعی و تجربی نامیده می شود و مسموع نیز همان است که امروز نامش علوم نظری است که صرفاً از راه گوش منتقل می شود و نیازی به مشاهدۀ عینی طبیعی ندارد.

 

قرآن نیز در همۀ سوره های مکی بیشتر در طبیعیات و مطبوع ها بحث می کند، سپس در مدینه بیشتر به علوم انسانی اجتماعی می پردازد یعنی قرآن نیز علوم طبیعی را اصل و پایه قرار داده است؛ علاوه بر مشاهدۀ کهکشان ها، ستارگان، سیاره ها، کوه، ابر، باد، گیاه، حیوان و انواع جانداران و انسان و آفرینش انسان، حتی می رسد به جائی که می گوید: «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَت»: چرا در شتر نگاه و مشاهده نمی کنند که چگونه آفرینش دارد.

 

می توان گفت: محتوای قرآن بر دو بخش است طبیعیات، و نظریات. و علم انسان شناسی حلقۀ پیوند این دو است که هم در سوره های مکی و هم در سوره های مدنی آمده است.[۴۲]

 

این آفت نیست بل یک بیماری است که بشدت ریشه دوانیده و اینهمه بلاها را بر سر این همه احادیث آورده است. همیشه در میان مسلمانان یک پرسش شنیده می شود: چرا مسلمانان بحدی عقب ماندند که سرنوشت شان را سران کابالیسم تعیین می کنند؟ چرا دولت های اسلامی استقلال ندارند و همگی دست نشانده هستند؟ و…

 

این نکبت ها و بدبختی ها فقط سه عامل دارد:

 

۱- تحریف معنی آیه های طبیعی و تجربی.

 

۲- یونان زدگی.

 

۳- بودیسم زدگی که متأسفانه عنوان عرفان به خود گرفته است.

 

بلی: بخش های علوم نظری قرآن بدون علوم طبیعی قرآن، نفعی نمی دهد و ندارد و لذا مسلمانان ذلیل و خوار شدند.

 

علوم تجربی مطبوع است در طبیعت؛ یعنی طبعاً و خلقتاً در جهان و پدیده های جهان جای دارد. و علوم نظری باید بر اساس همان علوم طبیعی باشد. اخلاق و سخن از اخلاقیات بدون انسان شناسی، چه جایگاه علمی دارد؟ انسان شناسی بدون زیست شناسی چه جایگاهی دارد؟ زیست شناسی بدون گیاه شناسی و جانور شناسی معنائی ندارد، گیاه و جانور هم در کرۀ زمین است و بدون شناخت جایگاه کرۀ زمین در فضا و کهکشان چه کمالی دارد؟

 

مسلمانان علوم نظری را از علوم تجربی بریدند و غوغائی در نظریات به پا کردند که به ۷۳ فرقه منشعب شدند. این غوغا چنان طوفانی ایجاد کرده بود که بیشتر وقت گرانمایۀ ائمه طاهرین نیز به دفع بدعت های عقیدتی و دفع انحرافات فقهی صرف می شد. چندان پرسشی از آن بزرگواران دربارۀ طبیعیات نمی شد. حتی محتوای کتاب «توحید مفضل» را مفضّل از امام نپرسیده بل خود امام به او پیشنهاد کرده است.[۴۳]

 

این روزها برخی ها با زبان و قلم می کوشند ثابت کنند که جابربن حیان از شاگردان آن امام نبوده، زیرا او متهم به تصوف است اینهم افراط در مبارزه با تصوف. به جای اینکه ثابت کنند که او صوفی نبوده و هیچ صوفی ای رفاه و مفتخواری خود را رها نمی کند تا در آزمایشگاه شیمی دود عناصر مختلف را بخورد.

 

مرحوم خوئی(ره) در «معجم رجال الحدیث» می گوید: خیلی ها تعجب کرده اند که چرا شیخ طوسی و نجاشی در کتاب های رجالی خود نامی از جابر حیان نبرده اند در حالی که کتاب های متعدد دربارۀ او نوشته شده از آن جمله جرجی زیدان در مجلّۀ «الهلال» می گوید او از شاگردان امام صادق (علیه السلام) بوده و شگفت انگیزتر اینکه اروپائیان دربارۀ او بیش از مسلمانان همّت ورزیده اند و دربارۀ او و آثارش مطالب مشروحی نوشته اند و او را بنیانگذار دانش شیمی می دانند، کتاب های او را در کتابخانه های شان نگهداری می کنند، او تا ابد حجت شرق است بر غرب.[۴۴]

 

چرائی سکوت شیخ طوسی و نجاشی دربارۀ جابر، معلوم است این هر دو از شاگردان مدرسۀ شیخ مفید و سید مرتضی بودند با وفات آن دو، ناچار شدند از بغداد فرار کنند، شیخ طوسی به شهرک نجف پناه برد این قبیل شخصیت های علمی با آن تضییقات هر چه در توان داشتند در حفظ اصول اعتقادات و فقه صرف می کردند و چون جابر در این دو موضوع حدیثی از امام صادق (علیه السلام) نقل نکرده و تنها در طبیعیات کار کرده است نامش را نیاورده اند.

 

این مسئله با یک نگاه سطحی در متون رجالی ما کاملاً روشن است حتی نیازی به تعمق و تأمل ندارد؛ افرادی که در رشتۀ اعتقادات و فقه کار نمی کردند نام شان به میان نیامده است.

 

وقتی که مفضّل بن عمر تنها بدلیل (آری تنها بدلیل) اینکه به حدیث های غیر فقهی و غیر عقیدتی و علوم تجربی نیز پرداخته، مورد هجمه و اتهامات قرار گرفته است،[۴۵] با این وصف جایگاه جابر که هیچ حدیث غیر طبیعی نقل نکرده معلوم است.

 

در دوره های بعدی ماهیت مسئله عوض شد و اساساً علم در محدودۀ اعتقادات (کلام) و فقه محدود گشت. بدون هیچ دلیل عقلانی و در یک جریان صرفاً فرهنگی عملاً (بدون توضیح و توجیه علمی) علم با کلام و فقه مساوی گشت که اندکی نیز به اخلاق اذن ورود داده می شود.

 

اصل پدیدۀ «حذف علوم مطبوع از عرصۀ علم» از جامعه غیر شیعی شروع شد؛ دربار خلافت کلام وارداتی از مسیحیت را ترویج می کرد؛ فعالان در این میدان به آب و نان می رسیدند؛ هیاهوی ۵۰۰ سالۀ معتزلی و اشعری همۀ ذهن ها، مدرسه ها، قلم و دفتر را پر کرده بود. امامان شیعه و اصحاب شان در زیر فشارهای سیاسی و نظامی و خفقان جان کاه هر چه توان و وقت داشتند در دفع این فتنۀ فکری به کار می بستند. اینگونه بود که آن فرهنگ و تلقی عمومی غیر شیعه وارد جامعه شیعه هم شد.

 

عرض کردم این حدیث پیامبر (صلّی الله علیه و آله) زیبا و شعف انگیز است؛ ببینید: دانش آن مرد را که محفلی ساخته و به تاریخ عرب و انساب عرب می پرداخت، فرمود «ذاک علم» آن علم است. نفرمود علم نیست، فرمود علم است اما دانستن آن سودی ندارد و ندانستنش ضرری ندارد. یعنی «تاریخ توصیفی» علم مفید نیست هیچ فایده ای ندارد وقتی تاریخ سودمند است که با ماهیت «تاریخ تحلیلی» باشد نه فقط توصیفی و قصه گوئی. بلی اگر کسی تاریخ توصیفی را بداند او نسبت به دیگران که حتی تاریخ توصیفی را نیز نمی دانند، برتری دارد؛ فضل است که او را افضل از آن دیگران می کند.

 

چه بیان شیواتر، و زیباتر از این، امروز آنان که عاشقانه اصطلاح «علوم روز» را به زبان می آورند توجه کنند که امروز همۀ دانشمندان علوم انسانی «تاریخ توصیفی محض و عاری از تحلیل» را علم مفید نمی دانند آن را تنها یک فضل می دانند.

 

فریضۀ عادله: فریضه یعنی «آنچه باید انسان به آن عمل کند». هر جانداری (اعم از انسان، حیوان و حشرات) قهراً و جبراً «باید هائی دارد» و هر جنبنده ای دائماً در انجام باید های خود می کوشد و همواره در مقام جذب منافع و دفع خطرها است. در این میان انسان بدلیل اینکه یک «موجود اجتماعی» و جامعه ساز است گسترۀ باید و نباید هایش بس وسیع و پیچیده است.

 

عادله: عادله یعنی «متعادل» در اصل باید و نباید، همۀ موجودات جاندار شریک هستند؛ حیوان یک موجود غریزی است و باید نبایدهایش در شعاع اقتضاهای غریزی محدود است. و «اعتدال» در کوشش های حیاتی او را طبع طبیعت، مدیریت می کند. در طبیعت هر چیزی که از اعتدال خارج شود محکوم به فناء است؛ حتی دوام و انقضای نسل حیوانات نیز به اعتدال وابسته است؛ وقتی که پیکر و هیکل دایناسورها از حد اعتدال خارج می شود منقرض می گردند و گشتند.

 

اعتدال غریزی تحت مدیریت طبیعت، شامل انسان هم هست؛ هر بیماری اثر یک خروج از اعتدال است. لیکن مشکل بزرگ بشر در «اعتدال اجتماعی» است که حیوان از این مشکل بزرگ فارغ و راحت است؛ زندگی در جامعه یک اعتدالی را از انسان می طلبد که هم از نظر گستره و کمیت و هم از نظر پیچیدگی و کیفیت، ایجاد و رعایت آن به حدی مشکل است که در ادبیات قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) انسان یک «موجود مبتلا» تعریف شده است: «وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئات»: انسان ها را به رفتارهای نیک و بد مبتلا کردیم.[۴۶] «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».[۴۷] «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ»[۴۸] و در حدود ۳۷ آیه دربارۀ این خصوصیت انسان آمده است. و همچنین احادیث فراوان.

 

همۀ ادیان و مکتب ها و «ایسم ها» اعم از ادیان صحیح و ادیان باطل، اعم از ایسم های درست و نادرست همگی آمده اند تا بنظر خودشان به این باید و نبایدهای بشر، اعتدال دهند، و غیر از این نه موضوعی دارند و نه هدفی. هر دینی، مکتبی، ایسمی و آئینی مدعی است که بهترین نسخه را برای اعتدال آورده و وظایف فردی و اجتماعی را طوری ارائه می دهد که بشر را به اعتدال مطلوب می رساند.

 

فریضه یعنی وظیفه. فریضۀ عادله یعنی وظیفه ای معتدل. برای بررسی جامعه هائی که در تاریخ آمده و رفته اند، و در جامعه های موجود، و داوری میان آن ها که کدام جامعه خوب و کدام دیگر جامعۀ بد بوده و یا هست، تنها یک معیار وجود دارد و آن «اعتدال در قوانین» است.[۴۹]هر جامعه به اندازه ای که دارای اعتدال باشد به همان اندازه جامعۀ مطلوب است.

 

و بر همین اساس است که قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) مدعی هستند که باید همۀ قوانین و منشأ همۀ سنن، آداب و آئین ها، از جانب خداوند باشد زیرا بشر خود بتنهائی نمی تواند مجموعه ای از قوانین تدوین کند که دارای اعتدال باشد.

 

مثال: یک پزشک باید دربارۀ یک بیماری داروئی را بنویسد که به بخش های دیگر بدن مضر نباشد و باصطلاح پزشکان عوارض جانبی نداشته باشد؛ بهترین پزشک آن است که بتواند اعتدال را بشناسد و در نظر بگیرد.

 

بشر دربارۀ قوانین (وظایف و فرایض فردی و اجتماعی) توان ایجاد و رعایت این اعتدال را ندارد؛ اگر برای گوشه ای از نیازهای فردی و اجتماعی انسان قانون بنویسد، گوشه دیگر را خراب خواهد کرد.

 

در روزگاری که انسان در اوج علم و دانش خود است، می بینیم که قوانین و آئین و رسوم مدون خودش، خود انسان را به سرحد نابودی کشانیده است؛ مدرنیته نه فقط محیط های منطقه ای بل محیط زیست را در کل کرۀ زمین به نابودی کشانیده، لایه اوزون را پاره کرده، هوای جهان را در حد خطرناکترین صورت ممکن، آلوده کرده؛ آب مشکل بزرگ بشر شده و… و… و صدها مشکل اجتماعی به وجود آورده مشکلاتی که با بود و نبود بشر سرو کار دارند. و به حدی رسیده اند که همگان آن را شناخته و لمس کرده اند و نیازی به توضیح نیست. مدرنیته رسماً و عملاً ثابت کرده است که وظایف و فرایضی که آورده متعادل نبوده است.

 

مدرنیته هیچ عیب و مشکلی ندارد مگر فقدان اعتدال.

 

علم آن است که جریان زندگی انسان را در بستر اعتدال قرار دهد و یا دستکم در مسیر اعتدال به جامعۀ بشری کمک کند.

 

در این جای بحث به این نتیجه می رسیم که علوم تجربی (که به محور آیات محکمه هستند) همگی علم هستند، اما علوم انسانی اگر به ایجاد و رعایت اعتدال فردی و اجتماعی کمک کنند، علم هستند و الاّ فضل هستند نه علم مفید.

 

اینک دوباره به گزاره های حدیث مورد بحث، توجه کنیم:

 

گزارۀ اول: ذاک علم: آن علم است؛ یعنی آنچه این مرد می داند و در آن متخصص است و صرفاً «تاریخ توصیفی» است علم است؛ جهل نیست.

 

گزارۀ دوم: لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَه: کسی که آن را نداند و به آن جاهل باشد، این جهلش به او ضرری نمی رساند. زیرا که تاریخ توصیفی چون از هر گونه تحلیل خالی است و بر «فلسفۀ تاریخ» نیز مبتنی نیست ندانستن آن و جهل به آن هیچ ضرری ندارد.

 

گزارۀ سوم: وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ: و به کسی که آن را می داند فایده ای نمی دهد. و لذا قرآن هرگز داستان پردازی تاریخی نکرده است هر چه در این باب آورده یا در صدد «تحلیل» است و یا در معرفی «فلسفۀ تاریخ». وقتی که آنها را در قرآن می خوانید می بینید که با هر نوع گزارشات تاریخی ماهیتاً فرق دارد؛ کافی است تکه های تاریخی قرآن را با روند امور تاریخی تورات امروزی، مقایسه کنید؛ تورات در صدد «وقایع نگاری» است یعنی به تاریخ محض توصیفی می پردازد. اما همۀ تکه های تاریخی قرآن یا در صدد انسان شناسی است و یا در صدد جامعه شناسی و یا علوم زیر مجموعۀ آن از قبیل روان شناسی و… است.

 

گزارۀ چهارم: إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَهٌ: علم فقط[۵۰] سه چیز است؛ این «اِنّما= فقط» علم مفید را در سه چیز منحصر می کند و نمی گوید غیر از این سه چیز هر چه هست جهل است؛ فرمود «ذاک علم» تاریخ توصیفی نیز علم است، جهل نیست لیکن علم مفید نیست.

 

گزارۀ پنجم: آیه محکمه: علم آن است که شناخت یک آیه از آیات تکوینی باشد.

 

محکمه: آیه ای که، فرمولی که، شیئ شناسی ای که به حد محکم برسد. شناختن هر پدیده و هر فرمول از پدیده ها و قوانین طبیعت وقتی که به حد «شناخت استوار» برسد و نتیجۀ علمی و عملی بدهد، محکمه می شود و الاّ هنوز هم در حیطۀ تشابه و «آمیختگی از علم و جهل» قرار خواهد داشت و نمی توان به آن علم گفت.

 

با بیان دیگر: رابطۀ فکری انسان با پدیده های جهان و مخلوقات خداوند، به سه گونه می تواند باشد:

 

۱- جهل محض.

 

۲- علم آمیخته با جهل، در حدی که مفید فایده ای نباشد. در اینصورت آن آیه، آن پدیده برای انسان آیه است اما آیۀ متشابه است نه آیه محکمه.

 

۳- علم به آن به حدی برسد که (گرچه علم مطلق نباشد، زیرا مطلق فقط ازآن خدا است) مفید فایده ای باشد. در این صورت آن پدیده یا آن فرمول می شود آیۀ محکمه.

 

محکم و متشابه در آیه های «کتاب تدوین»= قرآن نیز همچنین است؛ هر آیه قرآنی که پیام آن کشف شده و روشن باشد، آیۀ محکمه است و هر آیه ای که هنوز جان پیام آن کشف نشده آیۀ متشابه است و لذا با گذشت زمان و با حرکت تاریخ آیه های متشابه به آیه های محکمه مبدل می شوند. از باب مثال: آیه «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشاج»[۵۱] یک آیۀ متشابه بود؛ می گفتند؛ چرا قرآن به جای لفظ «مشج» که به معنی «مخلوط» است و انسان از دو نطفۀ مرد و زن به وجود می آید، لفظ «امشاج» را که به معنی «مخلوط ها» است آورده؟ با گذشت زمان و کشف آیه های تکوینی و آفرینشی، روشن شد که هر دانۀ نطفۀ زن یا مرد از صدها کروموزوم تشکیل یافته و حامل آنهمه ژن است.

 

این کشف آیۀ تکوینی، معنی این آیۀ تدوینی را برای ما کشف کرد و معلوم شد که چرا قرآن لفظ «امشاج= مخلوط ها» را برگزیده است و هر دو آیه[۵۲] از موضع تشابه خارج شده و در موضع محکمه قرار گرفتند.

 

توجه: مراد این نیست که «آیۀ محکمه» در این حدیث را فقط به آیه های تکوینی معنی کنیم. مقصود این است که چرا یک لفظ مطلق را که هم شامل آیۀ تکوینی و هم شامل آیۀ تدوینی است، تنها به تدوینی معنی می کنند؟ با کدام دلیل چنین قیدی را بر سخن رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) وارد می کنند؟ ما که بحمد الله علم «اصول فقه» داریم، با کدام دلیل اصولی این قید را آورده اند؟ شناخت هر دو نوع آیه؛ تکوینی یا تدوینی، هر دو علم است. چرا به یکی مختص می شود؟

 

گزارۀ ششم: أَوْ فَرِیضَهٌ عَادِلَه: یا (علم) فریضۀ عادله است. و در خارج از دایرۀ علوم تجربی و تکوینی، علم آن است که باید و نباید های انسانی (وظایف فردی و اجتماعی) انسان را بیان کند. این نیز وقتی مفید است که از مرحلۀ تشابه و آمیختگی علم و جهل تا جائی خارج شود که مفید باشد. مفید بودن و غیر مفید بودن آن نیز به میزان اعتدالی که می آورد، بستگی دارد؛ اگر اعتدال مطلق هم نیاورد (که اعتدال مطلق فقط ازآن خدا است) دستکم در حد ادارۀ امور انسان آنطور که سزاوار انسانیت انسان است باشد.

 

نکتۀ مهم: چرا «فریضۀ عادله» را به معنی لغوی ندانسته و آن را به معنی فقط «فرایض دینی اسلامی» تفسیر می کنند؟ دلیلی نداریم تا از معنی لغوی به معنی اصطلاحی عدول کنیم. جالب اینکه صفت «عادله» نشان می دهد که مراد فرایض دینی اسلام، نیست. زیرا همۀ فرایض دینی اسلامی، عادله هستند. پس چه معنائی برای لفظ عادله می ماند؟

 

گزارۀ هفتم: أَوْ سُنَّهٌ قَائِمَه: یا سنّت قائمه باشد؛ یعنی «سنت شناسی» و «جامعه شناسی» علم است و علمی است بس مفید و لازم و ضروری همانطور که هستی شناسی، طبیعت شناسی (علوم تجربی) علم است بس مفید، لازم و ضروری.

 

قائمه: مراد از لفظ «قائمه» در این گزاره چیست؟ بحث از احوالات، آئین ها و سنن یک جامعه، وقتی مفید و مصداق علم می شود که بر اساس واقعیات باشد؛ دربارۀ جامعه های گذشته با واقعگرائی باشد نه با افسانه سازی؛ آن اصول و فروع جامعه مورد نظر را بررسی کند که واقعاً در آن جامعه قائم و برپا بوده و عملاً وجود داشته اند. مقابل این کلمۀ «قائمه» کلمۀ «واهمه» است یعنی جامعه شناسی باید از موهومات منسوب به یک جامعه پرهیز کند؛ مانند آنهمه موهومات که در بخش اول شاهنامۀ فردوسی آمده است.

 

وقتی که موهومات به قائمات مبدل می شوند: دانستن افسانه ها نیز علم است؛ جهل نیست. همانطور که امروز افسانه شناسی یک علم است لیکن علمی است که دانستن و ندانستن آن سود و زیانی ندارد اما اگر در جامعه ای افسانه هائی باشد (مانند جامعه ایرانی که افسانه های بخش اول شاهنامه در میان شان بود و به آنها باور داشتند) یک محقق در مقام شناخت منشأ این افسانه ها باشد و علل پیدایش آنها را در جامعه ایرانی بررسی و کشف کند، این محقق در واقع یک «سنت قائمه در میان ایرانیان» را بررسی می کند؛ کارش دقیقاً کار علمی و جامعه شناسی است. زیرا این سنت ها گرچه واقعیت نداشته و هرگز «قائمه» نبوده اند لیکن در نظر مردم واقعیات تلقی می شدند و سنّتی شده بودند در میان سنت های شان.

 

همانطور که در اثر تحقیق همین محققان، امروز معلوم گشته که آنها در اصل موهومات بوده اند نه قائمات. و این یکی از کارهای قرآن در تکه های تاریخی است که برای انسان ها روشن می کند که اقوام تاریخی چه سنت های موهومی داشته اند و نباید می داشتند.

 

اما دربارۀ جامعه های حاضر و موجود: علم آن است که موهوم زدائی و غلط زدائی کند؛ سنت هائی را که باید قائم و پا بر جا باشند و سنت هائی را که باید کنار گذاشته شوند، را از هم تشخیص دهد تا در اصلاح جامعه به کار گرفته شود.

 

دقت: بکدام دلیل از معنی لغوی «سنّت» به معنی اصطلاحی عدول می کنیم؟ چرا به کلمۀ «قائمه» توجه نمی شود؛ اگر مراد سنت و سنت های پیامبر و اسلام باشد اولاً باید پذیرفته شود که برخی از سنن پیامبر (صلّی الله علیه و آله) قائمه هستند و برخی دیگر غیر قائمه. و ثانیاً: چرا دانستن سنت های قائمۀ آن حضرت علم است و دانستن سنت های غیر قائمۀ آن حضرت، علم نیست؟ قائمه را به هر معنی بگیریم این پرسش سرجای خود هست و دربارۀ سنن آن حضرت درست نمی آید.

 

گزاره هشتم: وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْل: و آنچه محور آن غیر از این سه باشد، علم (علم مفید) نیست، فضل است= برتری است. که معنی فضل بیان شد.

 

 

 

 

 

حدیث

 

 

 

تا اینجا محور بحث مان چهار حدیث بود:

 

۱- امام باقر (علیه السلام) فرمود: شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ.

 

۲- امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: الْعِلْمُ عِلْمَانِ عِلْمُ‏ الْأَبْدَانِ‏ وَ عِلْمُ‏ الْأَدْیَان‏.

 

۳- امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ وَ لَا یَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ الْمَطْبُوعُ.

 

۴- رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) فرمود: إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَهٌ آیَهٌ مُحْکَمَهٌ أَوْ فَرِیضَهٌ عَادِلَهٌ أَوْ سُنَّهٌ قَائِمَهٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْل‏.

 

اما جریان بحث بیشتر در بستر قرآن بود، اینک به سراغ حدیث ها رفته و نمونه هائی از حدیث های فراوان که به این بحث مربوط هستند را مشاهده کنیم:

 

۱- خطبۀ اول نهج البلاغه در چگونگی پیدایش عالم هستی و تطوّرات آن، بحث می کند. آیا این از علوم تجربی نیست؟

 

۲- و در خطبۀ مشروح و مفصّل ۹۰ از چگونگی پیدایش کرۀ زمین و تطوّرات و از پیدایش قشر سنگی زمین و پیدایش خاک و آب سخن می گوید و شرح می دهد. این از علوم تجربی نیست؟ آیا آن حضرت وقت خود و مردم را به بیان سخنان غیر علمی تلف می کند؟

 

۳- در حدیث «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» می گوید: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ»: من به آنچه در آسمان ها هست عالم تر و دانشمندترم از آنچه در زمین است.

 

۴- در زیست شناسی و جانور شناسی: حدیث مشروح و طولانی مفضّل بن عمر، معروف به «توحید مفضل» که یک کتاب است.

 

۵- حدیث امّ جابر و بررسی عملی امام صادق (علیه السلام) دربارۀ یک کرم و آن قاعدۀ کلّی که به امّ جابر فرمود: «کلُّ أَذُونٍ وَلُودٌ و کلُ‏ صَمُوخٍ‏ بَیُوض»، که امروز یک اصل اساسی زیست شناسی شده است. و شرحش گذشت.

 

۶- باز هم در زیست شناسی امیرالمومنین (علیه السلام) در حدیثی دربارۀ پیدایش حیات از پیدایش باکتری های اولیه سخن گفته و می گوید: زاد و ولد آن ها از طریق مؤنّث و مذکر نبوده و نیست و برخی از آنها در درون زمین و در مکان های فاقد هرگونه نور، زندگی می کنند.[۵۳]

 

۷- در میکروب شناسی: حدیث های متعددی را در کتاب «دانش ایمنی در اسلام» در این باره آورده ام و در اینجا تکرار نمی کنم.

 

۸- در ریاضی: در حدیث معروف به «حدیث رکابیّه» آمده است: روزی امیرالمومنین (علیه السلام) می خواست سوار مرکب شده و به جائی برود، یهودی ای آمد و گفت: آن کدام عدد است که به هر عددی قابل قسمت است؟ امام در حالی که یک پایش در رکاب بود فرمود: ایام هفته ات را به ایام ماهت ضرب کن و حاصل ضرب را به ایام سالت ضرب کن، به مطلوب خود می رسی.[۵۴]

 

۲۱۰=۳۰×۷

 

۷۵۶۰۰=۳۶۰×۲۱۰

 

۹- نمونۀ دیگر در ریاضی: دو نفر همسفر بودند؛ در بین راه در جائی سفره نهاده و خواستند غذا بخورند یکی از آنان ۵ قرص نان به سفره گذاشت و دیگری ۳ قرص، رهگذر سوم آمد در کنارشان نشست و با آنان نان خورد و ۸ درهم به آنان داد و رفت. در تقسیم ۸ درهم میان دو دوست اختلاف شد؛ آنکه ۳ قرص نان به سفره گذاشته بود مدعی شد که باید به نصف تقسیم شود، دیگری می گفت ۵ درهم مال من و ۳ درهم مال تو است.

 

به حضور امیرالمومنین رسیدند و مسئلۀ شان را بیان کردند. امام فرمود: رفتار شما خالی از دنائت نیست، خصومت و محکمه نیز رفتار زیبائی نیست بهتر است مصالحه کنید.

 

صاحب ۳ قرص گفت: راضی نیستم مگر به تلخی قضاوت.

 

امام گفت: اکنون که راضی نمی شوی مگر به تلخی قضاوت، پس بدان که حق تو تنها یک درهم و حق رفیقت ۷ درهم است، صاحب ۳ قرص گفت: سبحان الله چگونه چنین می شود؟!

 

امام گفت: برایت توضیح می دهم: مگر تو ۳ قرص نداشتی؟ گفت بلی. مگر رفیقت ۵ قرص نداشت؟ گفت: بلی. فرمود: (نان ها را سه نفری خورده اید) این می شود ۲۴ ثلث. ۸ ثلث آن را خودت خوردی و ۸ ثلث آن را رفیقت و ۸ ثلث دیگر را مهمان تان. از ۸ در هم یکی مال تو و هفت درهم دیگر مال رفیقت می شود.[۵۵]

 

ثلث های ۵ قرص ß ۱۵=۳×۵

 

ثلث های ۳ قرص ß ۹=۳×۳

 

ثلث هائی که مهمان از ۵ قرص خورده ß ۷=۸-۱۵

 

ثلثی که مهمان از ۳ قرص خورده ß ۱=۸-۹

 

۱۰- فیزیک و «وزن مخصوص اجسام»: کسی به آهنگری یک درب (دروازه) آهنین سفارش می دهد، در زمان تحویل آن در مقدار وزنش اختلاف پیش می آید؛ مشتری مدعی وزن کم و آهنگر وزن بیشتری را ادعا می کند. برای حلّ مسئله به حضور امیرالمومنین (علیه السلام) می رسند. (در آن زمان که نه قپان بزرگ وجود داشت و نه باسکول) امام فرمود: درب را در قایقی بگذارید هر قدر به آب فرو رفت علامت گذاری کنید، سپس جای آن را با خرمای وزن شده پر کنید تا برسد به علامت.[۵۶]

 

۱۱- فیزیک و اشعۀ خورشید: قرآن در ماجرای طوفان نوح یکی از منشأ آن آب های انبوه را «تنور» معرفی می کند، مفسرین که پایه و اساس کارشان به کابالیست هائی مانند تمیم داری، کعب الاحبار، وهب بن منبّه و… می رسد، می گویند: از تنور خانه نوح (علیه السلام) آب فوران کرد.

 

در این باره از امیرالمومنین (علیه السلام) می پرسند، اشاره به خورشید کرده و می گوید مراد آن است.[۵۷] یعنی فوران اشعّۀ خورشید بود که بر اقیانوس ها تابید و تبخیرات آن بصورت باران به دره های مدیترانه ریخت.[۵۸]

 

۱۲- کیهان شناسی: به محور آنهمه آیه های کیهان شناسی که در قرآن آمده حدیث های فراوانی داریم که برخی از آنها را در کتاب «تبیین جهان و انسان» آورده ام و بر اساس آنها در کتاب های «با دانشجویان فیزیک و کیهان شناسی» و «قرآن و نظام رشته ای جهان» و در مقالۀ «اصول اساسی در کیهان شناسی» بحث کرده ام و در اینجا تکرار نمی کنم.

 

۱۳- ابو حمزه می گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمود: نه، بخدا سوگند چنین نیست که عالم (یعنی امام) به چیزی عالم باشد و به چیزی جاهل، خداوند اجلّ و اعزّ است از این که پیروی از کسی را واجب کند در عین حال علم آسمان و زمین را از او مخفی بدارد. سپس (دوباره) فرمود: این علوم را از او (امام) پوشیده نمی دارد.[۵۹]

 

۱۴- امام صادق (علیه السلام) فرمود: من به هر چه در آسمان ها و زمین هست، علم دارم، و به آنچه در بهشت و دوزخ هم هست علم دارم و آنچه (از آغاز پیدایش جهان) رخ داده و آنچه رخ خواهد داد، را می دانم. و چون دید که این سخن برای برخی شنوندگان سنگین آمد، گفت: همۀ این علوم را از کتاب خدا گرفته ام که خداوند می فرماید «فِیهِ تِبْیَانُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ»[۶۰].

 

هیچ جای تعجبی نیست، کافیست تنها به آنچه این بندۀ حقیر در کتاب «تبیین جهان و انسان» آورده ام و حتی آدرس بهشت را نیز از حدیث ها استخراج کرده ام، مطالعه و ارزیابی دانشمندانه داشته باشید. هر کس به آثار علمی اهل بیت (علیه السلام) با دقت نگاه می کند از خود می پرسد: اینان اینهمه علم را از کجا آورده اند!؟! خدای آفرینندۀ جهان، علم جهان را نیز به آنان داده است؛ شخصیت هائی که نه در حوزه ای درس خوانده اند و نه در دانشگاهی.

 

امام می گوید: من به هر چه در آسمان و زمین است علم دارم همانطور که قرآن تبیان کل شیئ است، آن استاد یونان گرا و بودا گرای ما در حوزه، آیۀ تبیان را توجیه دیگر می کند و همۀ قرآن را به لالایی انتزاعات صرفاً ذهنی ارسطوئی می خواباند و قرآن را نیازمند ارسطوئیسم و بودیسم می داند. چه آسیبی، و چه آفتی بیمار کننده تر از بینش این استاد محترم.

 

۱۵- حدیث های فراوان در ۶ مجلد بحار، بخش «السّماء و العالم» که اگر روی شان کار شود،[۶۱] دریائی از علوم تجربی را به ما می دهند.

 

 

 

 

 

پاسخ به سه سؤال

 

 

 

سؤال اول: ما وقتی که به متون حدیثی مراجعه می کنیم می بینیم که لفظ «علم» و «عالم» معمولاً دربارۀ علمای علوم عقیدتی و فقهی به کار رفته به حدی که با شنیدن لفظ «عالم» این علما به ذهن متبادر می شود و لا غیر-؟

 

جواب: اولاً اشکال در همین «مراجعه» است ما فقط به متون اعتقادی و فقهی مراجعه می کنیم و سروکارمان به این عرصه محدود شده است.

 

ثانیاً: ما (شیعه) در اثر تنگناهای تاریخی- اجتماعی، سیاسی، اقتصادی- بیشتر احادیث اعتقادی و فقهی را فراز کرده ایم و باید می کردیم و نتوانستیم به حدیث های دیگر بپردازیم و این یک بدیهی تاریخی است. اما آفت این است امروز که در اثر خون شهداء کمی از آن تنگناها کاسته شده، چرا به حدیث های دیگر نمی پردازیم و با همان واقعیت تاریخی که بر فرهنگ ما تبدیل شده است رفتار می کنیم؟ بودجه ها در کجا صرف می شود؟ این فرهنگ باید در هم شکسته شود. و این «تبادر» که در متن سؤال آمده یک «تبادر فرهنگی» است نه علمی.

 

ثالثاً: رابطۀ ما با همین مقدار احادیث که به دستمان رسیده، یک رابطۀ گزینشی است؛ مثلاً حدیث هائی که به محور علم و عالم آمده و در اول بحار ثبت شده اند بیشتر مورد مراجعه ما هستند، و حدیث هائی که در ۶ مجلد «السّماء و العالم» هستند مورد بی مهری شدید هستند.

 

سؤال دوم: چرا اهل بیت (علیهم السلام) علوم تجربی را بطور شسته و رفته و حاضر، به ما یاد نداند؟ مثلاً در ماجرای آن درب آهنی بزرگ که وزنش مورد اختلاف بود، امیرالمومنین به جای استفاده از وزن مخصوص اجسام، که اختلاف را حل کرد، آیا نمی توانست ساختن یک قپان بزرگ را یاد بدهد تا این قبیل مشکلات مردم بطور اساسی حل شود-؟

 

یعنی همانطور که در فقه رفتار کرده اند و مسائل حقوقی و زیستی خانوادگی و اجتماعی را ریز به ریز شرح داده اند، چرا در علوم طبیعی اینگونه رفتار نکرده اند؟

 

پاسخ: اولاً بشرح رفت که در اثر فضای اجتماعی و فکری که پدید آمده بود و از طرف خلافت پشتیبانی می شد همۀ وقت امامان و اصحاب را در دفاع از اصول عقاید و فقه مصرف می کرد.

 

ثانیاً: در اثر همان جو و فضای خاص، علوم تجربی چندان مشتری نداشته اند که به شرح رفت.

 

ثالثاً: امور بهداشتی، حقوقی و تربیتی، (فقه) مورد نیاز روزمرّۀ جامعه بود و طبعاً فوریت را طلب می کرد اما علوم تجربی می توانست به دراز مدت واگذار شود.

 

رابعاً: مکتب دربارۀ علوم تجربی تنها به «بذر کاشی» متعهد است نه بیشتر، اگر همۀ علوم توسط اهل بیت (علیهم السلام) یکجا و بطور شسته و رفته و حاضر به مردم داده می شد، پس مردم به چه کاری مشغول می شدند، آیا برای بی کاری آفریده شده اند؟ این موضوع شبیه ماجرای حضرت موسی (علیه السلام) و بنی اسرائیل است که موسی گفت: آمادۀ جهاد و رزم نظامی باشید تا با دشمن بجنگیم، گفتند: تو که توانستی دریا را بشکافی و ما را از آن سوی خلیج قلزم (خلیج سوئز) به این طرف بیاوری چه نیازی به ما داری خودت و خدایت بروید و با دشمن بجنگید ما در همین جا نشسته ایم؛ «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ».[۶۲] و اگر نمی خواهی تنها باشی برادرت هارون را نیز با خودت ببر.

 

خامساً: مگر حدیث های فقهی، بدون کار و زحمت، تکالیف ما را تعیین می کنند، فقهای ما اینهمه زحمات طاقت فرسا را متحمل می شوند و تکالیف را معین می کنند. اگر در احادیث تجربی نیز کار می کردیم به درجۀ بالاتری می رسیدیم.

 

اگر ما تنها به همین حدیث ها که دربارۀ علوم تجربی به دستمان رسیده اهمیت لازم را می دادیم جامعۀ اسلامی این ذلّت جانسوز را در برابر غرب نداشت. برخی از افراد مستعد ما به یونانیات پرداخته و به آن افتخار می کنند و نام فرضیات را فلسفه گذاشته و عنوان «فلسفۀ اسلامی» به آن می دهند گوئی اسلام فلسفه نیست، فلسفه ای ندارد و سفسطه است. حس خود خواهی و خود پرستی و ژست در برابر عوام، اینگونه منحرف شان کرده است.

 

سؤال سوم: ما عملاً و عیناً مشاهده می کنیم که علوم تجربی چندان ثمرۀ ایمانی و تقوائی بهمراه نمی آورد و اکثریت اهل تجربه بی ایمان و حتی برخی از آنان بی دین هم می شوند و دستکم در وادی پلورئالیسم قرار گرفته و بقول صوفیان- که می گویند: پای وحدت بر سر کفر و مسلمانی زدیم- پای لیبرالیسم بر سر کفر و دین داری می زنند. و اینهمه طرفداری شما از علوم تجربی و مرثیه خوانی که دربارۀ شان می کنید، با این واقعیت خارجی سازگار نیست. و شما رسماً می گوئید که خداوند در قرآن اولین مدال را به علمای تجربی داده است[۶۳] و ما آنچه «خشیت» نامیده می شود را در دانشمندان تجربی نمی بینیم و یا کمتر می بینیم.

 

جواب: اولاً لطف فرموده و کتاب «کابالا و پایان تاریخش» را مطالعه کنید تا برنامۀ تاریخی کابالیسم را بشناسید و ببینید که قابیلیان چگونه علوم تجربی را از دست طرفداران نبوت ها گرفته اند.

 

ثانیاً: وقتی که دین داران علوم تجربی را (به هر علتی) کنار گذاشتند، بی دینان آن را تملک کرده اند و می کنند، همانطور که در غرب چنین کردند و می کنند. و کسانی که این علوم را از آنان یاد می گیرند آن را همراه فرهنگ غربی می گیرند. وقتی که دانشجوی مسلمان علوم غربی را می بیند و از جانبی مشاهده می کند که پدرش حتی کرویت و چرخش کرۀ زمین را درک نمی کند و رفتار روحانی روستای شان نیز با او هماهنگ است، توقع دارید آن علوم را از فرهنگ غربی برهنه کند و همچنان «دانشمند با خشیت» و مومن باشد-؟!

 

ثالثاً: خوشبختانه می بینیم که ایمان و خشیت در میان علمای تجربی جهان و در ایران، رو به رشد است و این از برکت انقلاب ایران و خون شهدا است، اینک وقت آن است که ما حوزویان فرصت را از دست ندهیم. اما متأسفانه مشاهده می کنیم که یک شخص شیعۀ وصایتی (نه ولایتی)[۶۴] در بطن حوزۀ علمیۀ قم یک دانشگاه تاسیس کرده و دقیقاً پای لیبرالیسم پلورئالیسم را بر سر طلاب جوان حوزه می کوبد. بلی؛ این پدیده، دیگر میکروب نیست، دایناسور پرخور و درهم کوبنده است؛ آفت نیست، عین نکبت است.

 

 

 

 

 

واجب عینی و واجب کفائی

 

 

 

در عرصۀ روان شناختی اجتماعی جامعۀ ما، عامل دیگری هست که تاثیر شگرفی دربارۀ بی مهری نسبت به علوم تجربی گذاشته است و آن عبارت است از اینکه: یادگیری اصول عقاید و احکام فقه برای همگان تکلیف واجب است؛ در اصول عقاید هر کس باید بقدر امکان خود، به آن ها علم داشته باشد، و در احکام فقهی هر کسی یا باید آنها را با اجتهاد و یا باید با تقلید بداند.

 

اما در علوم تجربی تعلیم و تعلم آنها واجب کفائی است؛[۶۵] اگر افرادی بقدر کفایت در آنها متخصص باشند، وجوب آنها از دیگران ساقط می شود.

 

وقتی که یک تکلیف کفائی می شود، دچار «تواکل» می گردد؛ هر کسی آن را به دیگری واگذار می کند و با این احساس، از زیر مسئولیت شانه خالی می کند خواه بطور خودآگاه و خواه بطور ناخودآگاه؛ که جنبۀ ناخودآگاه مسئله بیشتر و مسلّط تر است.

 

این زمینۀ روانی و این عامل روان شناختی اجتماعی اثر منفی دیگری نیز دارد؛ اشخاصی که به این واجبات کفائی می پردازند معمولاً خود را ذی حق می دانند که فقط برای پول کار کنند، و جنبۀ شغلی علم شان بر جنبۀ علمی آن فائق می شود و عنوان کسب و کار به خود می گیرد تا عنوان علم و دانش. کمتر کسی در میان اهل علوم تجربی یافت می شود که علم را برای علمیت آن دنبال کند و همین ها هستند که جامعۀ علمی را متحول می کنند لیکن اینان نیز نه با احساس علمی به یک تکلیف الهی.

 

آنان که به اصول عقاید یا فقه می پردازند، حتی اگر آن را بعنوان شغل و عامل امرار معاش بدانند، باز احساس شان این است که به تکلیف الهی مشغول هستند.

 

در حالی که تکلیف، تکلیف است و این هر دو در «وجوب» فرقی ندارند. زیرا گرچه دانستن اصول عقاید و فقه برای همگان واجب است و واجب کفائی نیست، اما تخصص و دانشمند شدن در این علوم نیز واجب کفائی است، مانند تخصص در عقاید و فقه.

 

این موضوع روانی پیچیده است؛ وجوب عینی در اصول عقاید و فقه، در عرصۀ روانی به وجوب کفائی آن، سرایت می کند و به تخصص در آن ها قداست می دهد بحدّی که قداست علم را به آن ها مختص می کند و علوم دیگر را از قداست ساقط می کند. و لذا مشاهده می شود که علوم تجربی نه تنها مقدس تلقی نمی شوند در نظر برخی ها ضد قداست هم هستند.

 

و با بیان دیگر: همۀ علوم (اعم از تجربی و عقیدتی و فقهی) در فاز تخصص واجب کفائی هستند و هر انسانی در همۀ علوم یا باید متخصص باشد و یا مقلد، مثلاً یا باید پزشک باشد و یا از دستورات پزشک تقلید کند؛ یا باید آتشنشان باشد و یا واجب است که از دستور آتش نشان پیروی کرده و از منطقه خارج شود. و همین طور است در تغذیه شناسی و دیگر علوم تجربی از قبیل هواشناسی، و رشته های دیگر تا برسد به معماری و….

 

مقدمه و ذی المقدّمه: درست است؛ در بینش مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) علوم تجربی جایگاه «مقدمه ای» دارند؛ یعنی هدف اصلی نیستند؛ این علوم برای حفاظت بدن انسان و رفاه جسمی او هستند تا مقدمات و شرایط موجودی بنام انسان و سلامتش و رفاهش فراهم شود، اما انسان با بدن سالم و رفاهمند وقتی ارزش دارد که در بستر اصول عقاید و احکام فقهی قرار گیرد وگرنه، هیچ ارزشی ندارد بل وجودش ضد ارزش است. زیرا مکتب ما اومانیسم نیست؛ به «اصالت انسان» معتقد نیست بل به «اصالت انسانیت» معتقد است.

 

از این دیدگاه کاملاً روشن است که شرف علوم عقیدتی و فقهی و اشرف بودنش از علوم تجربی، مسلّم است. لیکن باید توجه کرد «اذا انتفی المقدمه، انتفی ذو المقدمه» و فقدان مقدمه موجب فقدان ذی المقدمه می شود. و این است که فقدان علوم تجربی جامعۀ شرافتمند مسلمانان را ذلیل و خوار کرده و دیگرانی که مدعی اصالت انسان هستند، برای براندازی محیط زیست همین انسان چه کارها کردند، و برای سوزانیدن خود همین انسان بمب اَتم و سلاح های کشتار جمعی ساختند و در عین حال در مقام شرف و فخر فروشی بر مسلمانان هستند.

 

علوم تجربی به محور مقدمات وجود انسان است، و وجود انسان مقدمۀ انسانیت است، و انسانیت مقدمه و پایگاه شرف است، و هر کدام از این مقدمات مفقود شود موجب مفقود شدن انسانیت و شرف عینی و عملی

می گردد و یک جامعۀ شرافتمند را در برابر جامعۀ «قوم لوط» ذلیل می کند.

 

و این یک اشتباه است در عرصۀ روان اجتماعی که بحدّی به «هدف» و «ذی المقدمه» توجه کرده و اهمیت بدهد که از مقدمات غافل باشد.

 

================================================

[۱۹] آیۀ ۸۹ سورۀ نحل.

 

[۲۰] رجوع کنید: مجلدات «انسان و علوم انسانی در صحیفۀ سجادیه» بقلم این حقیر.

 

[۲۱] این خانم را نمی شناسیم برخی ها گمان کرده اند که مادر جابر جعفی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) بوده است.

 

[۲۲] بحار، ج ۶۱ ص ۱۸٫

 

[۲۳] دربارۀ این قاعده باید توضیحی داده شود: قواعد ریاضی تخلف ناپذیر و استثنا ناپذیرند، و در مرحله دوم قواعد و فرمول های فیزیک استثنا پذیر نیستند گرچه در این مسئله به حد ریاضیات نمی رسند و گاهی دچار استثنائیات می شوند. و در مرحله سوم قواعد و فرمول های شیمی قرار دارد که کمتر دچار استثنا شده لیکن چیزی بنام «پیدایش حیات در مادّه» اطلاق علم شیمی را بر هم زده و آن را دچار استثنای عظیم کرده است. و در مرحلۀ چهارم دانش زیست شناسی قرار دارد که قواعدش استثنائات بیشتری دارد که نمونه اش در زیر خواهد آمد. و در مرحلۀ پنجم علوم انسانی قرار دارد که باید گفت: هیچ قاعده ای در علوم انسانی وجود ندارد که استثنا پذیر نباشد، تنها همین قاعده (هیچ قاعده ای در علوم انسانی وجود ندارد که استثنا پذیر نباشد) استثنا ندارد.

 

این قاعده که امام صادق (علیه السلام) به ام جابر فرموده و موجب قبول بل موجب شعف دانشمندان زیست شناسی قرار گرفته، نیز استثنائی دارد. برای روشن شدن این موضوع ابتدا یک قاعدۀ فقهی را مطرح می کنم سپس به این قاعده زیست شناسی می پردازم:

 

قاعده فقهی: هر حیوان گوشت خوار حرام است و گوشت هر حیوان که گوشت خوار نباشد حلال است. فقهای سنّی گفته اند چون خرگوش گوشت خوار نیست پس خوردن گوشت آن حلال است. و فقهای شیعه مطابق احادیث فقهی تعبدی (نه مطابقß

àقاعده زیست شناسانه) گفته اند که گوشت خرگوش حرام است.

 

اینک ما بعنوان یک شیعه این مسئله را مطابق دانش زیست شناسی بررسی کنیم: در کتاب «دانش ایمنی در اسلام» این مسئله را مطرح کرده و نوشته ام:

 

… محمد بن سنان: انّ الرضا (علیه السلام) کتب الیه: حرّم سباع الطیر و الوحوش کلّها لأکلها من الجیف و لحوم الناس و العذره و ما اشبه ذلک فجعل اللّه عزّ و جلّ دلائل ما احلّ من الوحش و الطّیر و ما حرّم، کما قال ابی (علیه السلام): کل ذی ناب من السّباع و ذی مخلب من الطّیر حرام، و کل ما کان له قانصه من الطّیر فحلال: (بحار، ج ۶۲، ص ۱۷۱- علل الشرایع، ص ۱۶۷ و ۱۶۸).

 

محمد بن سنان می‏گوید: امام رضا (علیه السلام) به من نوشت: حرام است گوشت درندگان خواه پرنده باشد یا از وحوش، زیرا خوراک آن‏ها لاشه، گوشت انسان و کثافت‏ها و این قبیل پلیدهاست. خداوند نشانه‏هایی در وجود خود حلال گوشت‏ها و حرام گوشت‏ها قرار داده است همان طور که پدرم (امام کاظم ـ علیه السلام ـ ) گفته است: هر حیوانی که دندان ناب (درنده) دارد و هر مرغی که چنگال (درنده) دارد، حرام است. و هر مرغی که سنگدان دارد حلال است.

 

ادامه حدیث بالا:

 

و عله اخری تفرق بین ما احلّ من الطّیر و ما حرّم قوله «کل ما دفّ و لا تأکل ما صفّ». و حرّم الارنب لانّها بمنزله السنّور و لها مخالب کمخالب السنّور و سباع الوحوش فجرت فی مجراها فی قذرها، و ما یکون منها من الدّم کما یکون من النّساء لانّها مسخ:

 

و نشانه و قاعده کلی دیگر برای تشخیص مرغ حلال گوشت و مرغ حرام گوشت، گفتۀ پدرم است که: هر مرغ دفیف حلال است و هر مرغ صفیف حرام است. و حرام است خرگوش چون از نوع سنور است و چنگال درنده دارد مانند سایر درندگان وحشی پس خرگوش جاری مجرای آن‏ها می‏شود در پلید بودنش. و نیز خرگوش را خون است مانند خون (حیض) زنان و آن حیوان مسوخ است.

 

توضیح:

 

۱ـ پس معیار حلال و حرام بودن، نوع غذای حیوان است که طیّب خواران حلال و پلید خواران حرام هستند.

 

۲ـ حیوان طیب خوار و حیوان پلید خوار با یک نگاه سطحی حیوان‏شناسی، کاملا از هم مشخص می‏شوند حتی اگر نوع غذای آن دقیقا معلوم نباشد. زیرا ابزاری که آفرینش ß à برای تغذیه در بدن او گذاشته و نیز اندام تغذیه و گوارش او، نوع غذایش را تعیین می‏کند.

 

۳ـ دفیف: مرغی که به هنگام پرواز در هوا دائما بال می‏زند مگر لحظه‏هایی کوتاه.

 

صفیف: مرغی که به هنگام پرواز در هوا به مدت زیادی می‏تواند بال‏هایش را بدون حرکت نگه دارد.

 

۴ـ یک نکتۀ بس مهم و اساسی مربوط به علم «حیوان‏شناسی» و «زیست‏شناسی» در این حدیث هست که خرگوش را نه از گربه سانان و نه از سگ سانان بل از نوع سنّور معرفی می‏کند. یعنی خرگوش شاخۀ تکامل یافته سنور است و چنگالش نیز یادگار دوران سنوری آن است و چون تکاملش ناقص است و هنوز ماهیت گوشت آن چندان فرقی با ماهیت سنور ندارد پس حرام است گرچه نسل امروزی آن گیاه خوار است.

 

۵- با یک دقت در حیواناتی که اسلام آن‏ها را حلال گوشت معرفی کرده و در حیواناتی که آن‏ها را حرام گوشت اعلام کرده است، مشخص می‏شود که «تکامل» یکی از معیارهای این مساله است. حیوان‏هایی که بقایای جانداران اولیه هستند مانند لاک پشت، فیل، آفتاب پرست و… حرام هستند. (در میان فرقه های اسلامی در مورد آفتاب پرست از نظر حلال و حرام بودن اختلاف است لیکن حرام گوشت بودن آن صحیح به نظر می رسد).

 

و آن ‏هایی که کم ‏تر تکامل یافته ‏اند مانند گاومیش، گوشت شان مکروه است.

 

از جانب دیگر مشاهده می ‏شود که تنها نفس تکامل معیار نیست بلکه جهت و سمت جریان تکامل نیز مورد نظر است. مثلاً انسان که تکامل یافته‏ ترین موجود است گوشتش حرام است نه فقط به دلایل اخلاقی و انسانی بل با صرف نظر از این مقوله ‏ها اساسا ماهیت گوشت انسان مضر شناسانده شده است. تکامل خرگوش از سنور نیز در جهت ویژه‏ای بوده است که او را به سمت سیر تکامل شبیه سمت سیر تکامل بشر (گرچه تنها در یک بعد) نزدیک کرده و در نتیجه اندام و دستگاه تناسلی آن حیوان مانند دستگاه تناسلی انسان نیاز به دفع خون (حیض یا شبیه حیض) پیدا کرده است گرچه ممکن است امروز برخی از گونه‏های خرگوش و فردا همۀ گونه‏های آن این دفع خون را از دست بدهند.

 

و در اینجا اضافه می کنم که مراد از گوشت خوار بودن «پروتئین خوار»ß

à بودن است؛ هنوز خرگوش حشرات را می خورد و حشرات دارای پروتئین هستند.

 

پس این قاعدۀ فقهی دربارۀ «حیوانات در حال انتقال» استثناء می خورد. همچنین آن قاعدۀ زیست شناسی که امام صادق (علیه السلام) به ام جابر فرموده اند، دربارۀ «حیوانات در حال انتقال» استثناء می خورد مانند نهنگ و دلفین که قبلاً لالۀ گوش داشتند و اینک در اثر سازش با محیط به موجود صموخ و بدون لالۀ گوش تبدیل می شوند و در مرحله ای از انتقال، به موجود تخم گذار مبدل خواهند شد. و از این قبیل است اسب آبی که چون از «آب زی بودن» آن، زمان طولانی نگذشته هنوز گوش های خود را دارد لیکن نه به شکل اسب خشکی، و رفته رفته در طی نسل های بعدی لالۀ گوشش از بین خواهد رفت. صموخ بودن خاصیت آبزی بودن است و علتش نیز مشخص است.

 

درست است «داروینیسم» یک علم است اما «علم صحیح» و کامل نیست و لذا هر روز بخشی از آن اصلاح می شود و امروز نه داروینیسم بل «ترانسفورمیسم» جانشین آن شده است. و امام باقر در حدیث مورد بحث می فرماید: «لَنْ تَجِدَا عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً یَخْرُجُ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ» و نمی فرماید علوم تجربی علم نیستند، می گوید «علم صحیح» نیستند.

 

[۲۴] بحار، ج ۳ ص ۶۵٫

 

[۲۵] عبارت و اصطلاح «علوم روز» که رایج شده و به زبان ما افتاده، از جهتی یک اصطلاح غلط است زیرا همۀ علوم از آغاز زندگی انسان ها بوده اند و آنچه امروز هست توسعه یافتگی علوم است. و از جهت دیگر انصافاً یک اصطلاح صحیح است واقعاً علوم غربی بحدی توسعه یافته که غربی ها حق دارند به آن ببالند؛ وقتی که ما از اسلام یک دین یونانی و بودائی ساختیم و تبیین های قرآن و اهل بیت را کنار گذاشتیم، نه تنها به «علماً صحیحاً» نرسیدیم از علم ناقص غربیان نیز عقب ماندیم.

 

[۲۶] تعصب را (تعصب غیر منطقی را) ببینید یکی از بزرگان ما که سخت پیرو ارسطو است و در اثر تبلیغات بزرگ شده و شخصیت باد کرده یافته است، می گوید مسئلۀ ۹ فلک از اول جزء فلسفۀ ارسطو نبود تا با بطلان آن گفته شود که فلسفه ارسطوئی باطل است.

 

مگر این صادر اول ارسطو نیست که عقل اول نامیده شده؟ مگر عقول ۹ گانه ازعقول عشرۀ او نیست که هر کدام به یکی از فلک هایش تطبیق شده و فلک ها دارای عقل، اراده و حیات تصویر شده اند که جهان و جهانیان را اداره می کنند، هر شخص معمولی کم اطلاعی نیز می داند که پایه فلسفۀ ارسطو همین افلاکش است و با بطلان آنها اساس آن فلسفه داغان شده است، چرا تعصب نشان می دهند و با اینهمه رسوائی باز به دامن آن چسبیده اند-؟ چرا مغز طلاب جوان را آفت زده کرده و میکروب های یونان را به ذهن آنها تزریق می کنند؟ چرا؟ تا کی برخی از ماها اینگونه بیمار خواهیم بود و این بیماری مزمن را به فکر طلاب جوان سرایت خواهیم داد-؟

 

[۲۷] آیۀ ۲۸ سورۀ فاطر.

 

[۲۸] آیۀ های ۲۷ و ۲۸ سورۀ فاطر.

 

[۲۹] در بیان و ادبیات قرآن هر پدیده از پدیده های جهان یک «آیه» است؛ آیه یعنی نشانه؛ نشانۀ وجود و قدرت عظمت خداوند.

 

[۳۰] رجوع کنید «تبیین جهان و انسان».

 

[۳۱] رجوع شود به همان کتاب.

 

[۳۲] اما در عمل گاهی این تصمیم را شکسته است.

 

[۳۳] نظام اقتصادی، که با روند و برخورد «تک مسئله ای» که کار فقه است، فرق

می کند.

 

[۳۴] کافی، ج ۱ ص ۳۲- بحار، ج ۱ ص ۲۱۱٫ بهتر است ترجمه حدیث را داشته باشیم: امام کاظم (علیه السلام) فرمود: رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) وارد مسجد شد، عدّه ای را دید که در اطراف مردی جمع شده اند، فرمود: این چیست؟ گفته شد: علامه ای است. فرمود: (مراد از) علامه چیست؟ گفتند: او داناترین مردم است به انساب عرب و حوادث (تاریخی) عرب و به دوران جاهلیت، و اشعار عرب. فرمود: این علمی است که ندانستنش به کسی ضرر نمی رساند و دانستنش برای کسی نفعی ندارد، علم فقط سه نوع است: یا آیۀ محکمه است و یا فریضۀ عادله و یا سنت قائمه، و آنچه غیر از اینها باشد فضل است.

 

[۳۵] آیۀ ۶۴ سورۀ الرحمن.

 

[۳۶] آیۀ ۷ سورۀ آل عمران.

 

[۳۷] ما اصل را برکنده و دور انداخته ایم آنها را از عرصۀ علم بیرون رانده ایم. و شگفت اینکه حدیث را هم دلیل این کار حساب می کنیم.

 

[۳۸] بحار، ج ۱ ص ۲۲۰٫

 

[۳۹] عوالی اللألی ج ۴ ص ۱۲۹٫

 

[۴۰] نهج البلاغه، قصار، ابن ابی الحدید ۳۴۵- فیض ۳۳۱٫

 

[۴۱] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۹ ص ۲۵۳ ط دار احیاء التراث.

 

[۴۲] رجوع کنید: «تبیین جهان و انسان» و مجلدات «انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه» سایت بینش نو  www.binesheno.com

 

[۴۳] با اینهمه همان قدر از احادیث که دربارۀ طبیعیات به دست ما رسیده یک جهانی از علم و دانش است که آن ها را وانهاده و به متون تفسیری که اصل و پایه شان به تمیم داری کابالیست و کعب الاحبار کابالیست و… می رسد می پردازیم.

 

[۴۴] معجم رجال، ذیل جابر بن حیان.

 

[۴۵] برخی ها هستند که تحت تاثیر این فضا قرار نگرفته و گفته اند: مفضل از معدود افرادی است که محرم اسرار ائمه (علیهم السلام) بوده اند و دیگران تاب تحمل آنان را نداشتند و متهم شان کرده اند. اما همین نشان می دهد که کار به جائی رسیده سخن گفتن از طبیعیات مصداق سرّ و اسرار شده است.

 

[۴۶] آیۀ ۱۶۸ سورۀ اعراف.

 

[۴۷] آیۀ ۷ سورۀ هود.

 

[۴۸] آیۀ ۲ سورۀ انسان.

 

[۴۹] مراد از قوانین، شامل همۀ آئین ها و سنن نوشته و نانوشته است.

 

[۵۰] «اِنما» یعنی فقط.

 

[۵۱] آیۀ ۲ سورۀ انسان.

 

[۵۲] یعنی هم آن آیه تکوینی و هم این آیۀ تدوینی قرآنی.

 

[۵۳] بحار، ج ۵۴ ص ۳۲۲-  این حدیث طولانی و مشروح است و متاسفانه در اثر همان فرهنگ ضد علوم طبیعی، دچار اختلال و تحریف شده لیکن بخشی از آن که به باکتری شناسی مربوط است صحیح مانده است.

 

[۵۴] لازم است پرسش آن یهودی را بطور مشروح مشاهده کنیم: پرسید: آن کدام عدد است که به همۀ عددهای ۹ گانه قابل تقسیم است بدون کسر، مگر یک نهم آن به ۹، یک هفتم آن به ۷، و یک هشتم آن به ۴، و یک چهارم آن به ۸-؟ امام در حال سوار شدن به مرکب پاسخش را داد. ß

 

à توضیح: ۱- یهودیان سال خود را ۳۶۰ روز محاسبه می کردند و همچنین در سرزمین های اسلامی تا زمان سلجوقیان با پیروی از درجه های دایره، سال شمسی عرب و ایران ۳۶۰ روز حساب می شد و پنج روز باقی را «پنجۀ مسترقه» می نامیدند، عمر خیام بفرمان ملکشاه سلجوقی آن پنج روز را به ماه های بهار و تابستان ملحق کرد.

 

۲- شرح فرمول ها:

 

۲۱۰=۳۰×۷

 

رقم مورد نظر ß ۷۵۶۰۰=۳۶۰×۲۱۰

 

یک دهم ß ۷۵۶۰=۱۰÷۷۵۶۰۰

 

یک نهم ß ۸۴۰۰=۹÷۷۵۶۰۰

 

یک هشتم ß ۹۴۵۰=۸÷۷۵۶۰۰

 

یک هفتم ß ۱۰۸۰۰=۷÷۷۵۶۰۰

 

یک ششم ß ۱۲۶۰۰=۶÷۷۵۶۰۰

 

یک پنجم ß ۱۵۱۲۰=۵÷۷۵۶۰۰

 

یک چهارم ß ۱۸۹۰۰=۴÷۷۵۶۰۰

 

یک سوم ß ۲۵۲۰۰=۳÷۷۵۶۰۰

 

یک دوم ß ۳۷۸۰۰=۲÷۷۵۶۰۰

 

و هر کدام از این ها باز قابل قسمت به اعداد ۹ گانه اند مگر: یک نهم (۸۴۰۰) به ۹، و یک هفتم (۱۰۸۰۰) به ۷، و یک هشتم (۹۴۵۰) به ۴، و یک چهارم (۱۸۹۰۰) به ۸٫

 

مشروح این حدیث در متون متعدد از آن جمله بحار، ج ۴۰ ص ۱۸۷ آمده است، البته در دو مورد از رقم ها اشتباه چاپی رخ داده و یک صفر ساقط شده است.

 

[۵۵] بحار، ج ۴۰ ص ۲۶۵٫

 

[۵۶] همان، ص ۲۸۷- ۲۸۶- ژاپنی ها این ماجرا را سرقت کرده و در انیمیشن «ایکیو سان» فیلم کردند، فیلم سازان ما هنوز هم (اکثرشان) به دنبال کمونیسم جنسی غرب هستند.

 

[۵۷] بحار، ۱۱ ص ۳۳۵٫

 

[۵۸] و همزمان با آن تنگۀ جبل الطارق شکافته شد و دریای مدیترانه را به وجود آورد و سونامی آن به بخش هائی از لبنان و فلسطین نیز رسید. و طوفان نوح فقط در یک منطقه رخ داده و جهانگیر بودن آن افسانه است. در برخی نوشته ها این مسئله را با ادلّۀ آن آورده ام و در اینجا تکرار نمی کنم.

 

[۵۹] کافی (اصول) ج ۱ ص ۲۶۲ ط دار الاضواء.

 

[۶۰] کافی (اصول) ج ۱ ص ۲۶۱ ط دار الاضواء.- در پی نویس می گوید: در قرآن «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ» است، یا این جمله نقل به معنی، است و یا در قرائت ائمّه علیهم السلام اینگونه بوده است.

 

[۶۱] البته باید با اصول حدیث شناسی جایگاه هر حدیث روشن شود و نیز مطابق اصول و قواعد غربال شوند.

 

[۶۲] آیۀ ۲۴ سورۀ مائده.

 

[۶۳] «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء». آیۀ ۲۸ سورۀ فاطر.

 

[۶۴] برای شرح بیشتر دربارۀ شیعۀ ولایتی و شیعۀ وصایتی رجوع کنید به کتاب «مکتب در فرایند تهاجمات تاریخی» در سایت بینش نو  www.binesheno.com

 

[۶۵] این وجوب یک فتوای اجماعی است، شگفت است با وجود این «اجماع»، برخی ها علوم تجربی را اساساً علم نمی دانند.

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*