شنبه , 14 تیر 1404
آخرین مطالب
خانه » چرا در قرآن نامی از امامان نیامده است ؟؟؟

چرا در قرآن نامی از امامان نیامده است ؟؟؟

به نام خدا

سایت : دفاع از حریم تشیع

چرا در قرآن نامی از امامان نیامده است ؟؟؟

شایدازخود بپرسیم که مسئله ی امامت باآن اهمیتی که داره،همان طور که پیامبر می فرمایند:«كسى كه امام زمان خودرا نشناسد و از دنيا برود به مرگ جاهليت مرده است.» (۱) پس چرا در قرآن نامی از امامان نیامده است ؟؟؟

به طور خلاصه باید گفت، قرآن بسان قانون اساسی می‌باشد و انتظار اینکه همه چیز درآن آورده شود،کاملاً بی‌مورد است.نماز و روزه و زکات نیز که از عالی‌ترین فرائض اسلام است به طور کلی در قرآن وارد شده و تمام جزئیات آنها از سنّت پیامبر (ص) گرفته شده است و آنهایی که اهل حق هستند و می خواهند حق را بشناسند خداوند چراغهای هدایتی و نشانهایی بر جای گذاشته است که جویندگان حق و پیروان فرقه ناجیه می توانند بدان دست یابند و الحمدالله این نور خدا هر روز در حال پرتو افشانی و قوی تر شدن است . خداوند اگر از یک سو نام امامان را در قرآن نیاورده،ولی از سوی دیگر مسئله امامت و شرط امام بودن را در قرآن ذکر کرده است. در این مقاله دوازده دلیل برتر ، که چرا خداوند نام امامان را در قرآن ذکر نکرده است را برای شما باز گو کرده ایم تا مطلب برای همگان ملموس تر شود.

دلیل اول:

همانطور که می دانیم، خداوند در قرآن كريم كليات احكام و معارف را نقل کرده؛ ولي تفصيل و تشريح آن را به عهدۀ نبي مكرم اسلام (ص) گذاشته است ؛ چنانچه خداوند در قرآن كريم مي‌فرمايد :

(وَأَنزَلْنَاإِلَيْكَ الذِّكْرَلِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَانُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)(۲)

و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم ، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى ، و اميد كه آنان بينديشند.

( وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ) (۳(

وما[اين]كتاب را برتو نازل نكرديم،مگربراى اينكه آنچه رادرآن اختلاف كرده اند،براى آنان توضيح دهى .

در آية يادشده دقت كنيد، مي‌فرمايد:

«تبيّن» و نمي‌گويد:« لتقراً» يا«ليتلو» و اين نشانه آن است كه پيامبر(ص) علاوه بر تلاوت، بايد حقايق قرآني را روشن كند.

مثلاً : در قرآن كريم آمده است «اقيموا الصلاة» ؛ ولي نيامده است که نماز ها به چه شکل و چند رکعت اند و یا اینکه در شبانه روز،چند وعده نماز و چه مواقعی،باید خوانده شوند،چه سوره هایی خوانده شود و… بنابر این خداوند متعال ، تمام جزئیات اين موارد ( تشریح و توضیح این مسائل) را به عهدۀ پیامبرش گذاشته است. و آن حضرت فرمودند: «صَلّوُا كَما رَأيْتُموُنِي اُصَلِّي» ؛ نماز بخوانيد، همان طوري كه من نماز مي‌خوانم. (۴ (

دلیل دوم :

بسیار مهم است بدانیم که خداوند در قرآن گاهی، افرادی را با نام ، گاهی با عدد و گاهی فرد مورد نظر را همراه با اوصاف معرفی کند.

1. معرفي به نام

گاهي شرايط ايجاب مي‌كند كه فردي را به نام معرفي كنند، چنانكه مي‌فرمايد:

( وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ) ) ۵)

(حضرت عیسی می‌گوید):من به شما مژده پیامبری را می‌دهم که پس از من می‌آید و نامش احمد است.

(يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَى) (۶(

اى زكريا ما تو را به پسرى كه نامش يحيى است مژده مى‏دهيم.

2. معرفي با عدد

و گاهي شرايط ايجاد مي‌كند كه افرادي را با عدد معرفي كند، چنانكه مي‌فرمايد:

(وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا) (۷ (

وخدا ازفرزندان اسرائیل پیمان گرفت و ازآنان دوازده سرگروه برانگیختم.

3. معرفي با صفت

بعضي اوقات شرايط ايجاب مي‌كندكه فردمورد نظر رابااوصاف معرفي كند، چنانكه پيامبر خاتم را در تورات و انجيل، با صفاتي معرفي كرده است.

( الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ ) ) ۸ (

كساني كه از رسول و نبي درس ناخوانده‌اي پيروي مي‌كنند كه نام و خصوصيات او را در تورات و انجيل نوشته مي‌يابند، كه آنان را به نيكي دعوت كرده و از بديها بازشان مي‌دارد،پاكي‌ها را براي آنان حلال كرده و ناپاكي‌ها را تحريم مي‌نمايدو آنانرا امربه معروف ونهي ازمنكر مي‌كند و بارهاي گران و زنجيرهايي كه بر آنان بود، از ايشان برمي‌دارد…

و یا اینکه:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِــــي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ) (9)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هر كس از شما از دين خود برگردد به زودى خدا گروهى [ديگر] را مى‏آورد كه آنان را دوست مى‏دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند[اينان]با مؤمنان فروتن [و] بر كافران سرفرازند در راه خدا جهاد مى‏كنندو از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى‏ترسنداين فضل خداست آنرا به هركه بخواهد مى‏دهد و خداگشايشگر داناست.

بنابراین،انتظار اینکه اسامی دوازده‌ امام با ذکر نام و اسامی پدر و مادر در قرآن بیاید، یک انتظار بی‌جا است؛ زیرا گاهی مصلحت در معرفی به نام است و گاهی معرفی به عدد و احیاناً معرفی با وصف است.

دلیل سوم:

همه می دانند که معرفی خدا از معرفی حضرت امیر (ع) در قرآن مهمتر و والاتر است،لکن خداوند درمعرفی خود به گونه ای عمل نکرده است که اختلافی در میان مسلمانان به وجود نیاید. مثلاً اینکه خداوند جسم است یانه؟خداوند مکان دارد یا ندارد؟کلام خدا واراده خدا حادث است یا نه؟ و یا اصلاً خداوند صفت دارد یا ندارد؟ و اگر فرضاً دارد متحد با‏ذات است یا نه؟ و…اینها مباحثی است که اختلافات زیادی را در بین مسلمانان موجب گشته است ، حال آیا می شود اشکال کرد‏ که چرا قرآن اینها را بگونه ای واضح ننوشت که مردم در آن اختلاف نکنند . در حالیکه با تدبر در قرآن همه این ‏مسائل و حتی امامت امیرالمؤمنین(ع) قابل اثبات است.‏

دلیل چهارم:

با توجّه به اين كه « على » فقط نام حضرت اميرالمؤمنين(ع) نبوده ، همان گونه که «ابوطالب» تنها كنيه پدر بزرگوارش نبوده است، بلكه نام و كنيه افراد متعدّدى در ميان عرب«على»و«ابوطالب»بوده،بنابراين اگر نام «على» صريحاً هم در قرآن ذكر مى شد ، باز هم كسانى كه نمى خواستنداين حقيقت را بپذيرند بهانه اى داشتند و آن را بر«على» ديگرى تطبيق میكردند. بدين جهت بهتر همان است كه با ارائه ويژگى ها و صفات ممتاز و منحصر به فرد حضرت اميرالمؤمنين (ع) به معرّفى او پرداخته شود،تاقابل تطبيق بر هيچ كس،جز وجود مقدّس آن حضرت نباشد لهذا خداوند در قرآن مجيد ، اين راه را انتخاب كرده و باذكرفضايل خاصّ آن حضرت ، در آياتى از قرآن مجيد، او را به عنوان ولىّ مؤمنان و جانشين بلافصل پيامبر (ص) معرّفى كرده است، هر چند كسانى كه در قلبشان مرض و انحراف وجود دارد ، اين آيات رابه گونه ديگر تفسير مى كنند.

دلیل پنجم:

در قرآن، آیه‌هایی درباره اهل‌بیت نازل شده و به گونه ای بسیار روشن به روشنی روز و آفتاب درخشان تصریح کرده است.مانندآیه55 سوره مائده كه می‌فرماید :

« إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ » ؛

«ولى شما تنهاخداوپيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده‏اند همان كسانى كه نماز برپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند». دانشمندان شیعه واهل‌سنت نقل كرده‌اند كه‌ تنها كسی كه در حال ركوع انگشتر خود را به فقیر داد،حضرت علی‌بود.و66 نفر از مفسران، مورخان و بزرگان اهل سنت، از جمله طبری، رازی، ثعلبی، قشیری، خوارزمی،ابن حجروابن کثیراین آیه رادرباره حضرت علی(ع)دانسته اند. برای کسب اطلاعات بیشتر،به کتاب الغدیر از علامه ی امینی،ج2،ص 156 مراجعه کنید.

دلیل ششم:

به داستان حضرت موسی و جانشینی هارون توجه نمایید:

حضرت موسى كليم الله به صراحت و روشنى ، برادرش هارون (ع) را خليفه و جانشين خود قرار داد.ايشان بنى اسرائيل راكه بيش از هفتاد هزار نفر بودند جمع نموده و به آن ها تأكــيد كرد كه هارون جانشين و خليفه من است. این درحالی است که در مدت كوتاهى ، هفتاد هزار نفر ازهمان قوم بنى اسرائيل كه خلافت هارون را با گوش خودازحضرت موسى شنيده بودندو وجوب اطاعت هارون برايشان بديهى بود، هارون را رها كرده و گرفتار دسيسه سامرى گوساله پرست شدند که آن قوم درشرايطى كه خلافت و حقانيت هارون را خود ـ از زبان موسى شنيده بودند تمرد و سرپيچى نمودند.

برهمین اصل هم اگر خداوند در قرآن نام ائمه را نيز ‌آورده بود،آیا پيراوان سقيفه حاضر بودند كه بپذيرند؟آيا همان‌هايي كه به پيامبر اسلام(ص) نسبت هذيان دادند و گفتند:« ان الرجل ليهجر » ، اگر نام حضرت علي در قرآن هم آمده بود، نمي‌گفتند:«ان جبرئيل قد هجر؟».يا همانطور که جنگ معاویه علیه امام علی(ع)را اجتهاد می دانند آنوقت نستجير بالله نمي‌گفتند كه خدا هم اجتهاد فرموده و ما هم مجتهد هستيم و اين سخن را قبول نداريم ؟ (۱۰)

دلیل هفتم:

ما معتقد هستيم كه حتي اگر نام امام علي (ع) هم در قرآن مي‌آمد، پيروان سقيفه حاضر نبودند كه بپذيرند؛ چنانچه دربارۀ بسياري از احكام ديگر نپذيرفتند ؛ همانند متعه و ازدواج موقت. آیا دربارۀ متعه در قرآن آيۀ صريح نداريم كه فرمودند: (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآَتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً) )۱۱)

در صحيح البخاري ، جلد پنجم ، صفحه 158 آمده است که:

« وقتی آيۀ متعه در زمان رسول خدا نازل شد و ما در زمان رسول خدا به آن عمل مي‌كرديم و آيۀ ای هم بر حرمت‌ آن نازل نگرديد و رسولخدا هم تا دم مرگ ما را از آن منع نكرد، مردي با رأي و ميل خودش هر چه كه دلش خواست گفت . و اين شخص عمر بن الخطاب بود ».

و البته خود عمر اعتراف می کند که : «متعتان كانتا على عهد رسول الله وأنا احرمهما واعاقب عليهما»

یعنی : « دو متعه در زمان رسول خدا حلال بود که من آنها را حرام کردم و هرکس مخالفت کند، مجازات می کنم » )۱۲)

ابوبکر نیزبا آوردن حدیثی که تنهاخودشاهد صدور آن از پیامبر اکرم(ص) بود بر خلاف آیات ‏شریفه « وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ » (۱۳) و « فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا ۝ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا » (۱۴) ارث بردن از پیامبران را انکار و فدک را از حضرت فاطمه (س) ‏پس گرفت.

ابوبکر بر خلاف صریح آیة 41 سورة انفال: « وَ اعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى » از پرداخت خمس به حضرت فاطمه (س) و اولاد او سرباز زد و احدی به او ‏اعتراض نکرد.

عمر آیه ی : « فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ » (۱۵) را منسوخ اعلام کرد و دستور داد تا بدان عمل ننمایند.

بنابراین آمدن اسم امام درقرآن نه تنهابه نفع امامت نبودبلکه به مراتب خطرناکتر از عدم نام ‏بردن او بود و این احتمال خیلی قوی است که بگوئیم حتی اساس دین هم در خطر قرار می گرفت زیرا همانطوریکه ملاحظه شد عمل کردن بر خلاف ‏قرآن امری معمولی و عادی بوده و چندان حساسیتی را در بین مسلمین ایجاد نمی کرده است .

خداوند متعال از طُرُق ظاهرى و معقول جلوى كسانى كه قصد تحريف قرآن را دارند مي‌گيرد بر طبق اين عقيده خداوند با عدم تصريح به نام امام جلوى تحريف قرآن راگرفت چراكه اگرمثلاً نام على بن ابيطالب(ع) به عنوان جانشين پيامبر(ص) عنوان مي‌شد قطعاً مخالفين براى حذف آن تمام سعى خود را مي‌كردند درحالى كه ما معتقديم خداوند متعال باعدم ذكر نام كسى كه مخالفين زيادى داشت مانع تحريف قرآن شد.

دلیل هشتم:

در قرآن آمده است که بنی‌اسرائیل،از پیامبر خود خواستند فرمان‌روایی برای آنان از جانب خدا تعیین کندتاتحت امراو به جهاد بپردازندوزمینهای غصب‌شده خود را باز ستانندواسیران خود راآزاد سازند.آنجا که گفتند: «إِذْقَالُواْ لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ » (۱۶( یعنی آنان به یکی از پیامبران خود گفتند : برای ما فرمان‌ روایی معین کن تا به جنگ در راه خدا بپردازیم.

پیامبر آنان،به امر الهی، فرمانروا را به نام معرفی کرده، گفت:

«قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْبَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا» (۱۷) به راستی که خدا طالوت را به فرمان‌روایی شما برگزیده است.

با وجودی که نام فرمان روا به صراحت گفته شد، آنان زیر بار نرفتند و به اشکال تراشی پرداختند و گفتند: «قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ» (۱۸) یعنی از کجا می‌تواند فرمان‌روای ما باشد، حال آنکه مابه فرمان‌روایی ازاوشایسته‌تریم،و او توانمندی مالی ندارد؟ (اشکال تراشی که به نوعی دیگر در سقیفه بنی ساعده از زبان خلفا صادر شد و به خاطرجوان بودن حضرت علی را کنار زدندتاخودبه خلافت برسند.)

نظیر همین اتفاق در سقیفه حادث شد.بعداز رحلت رسول اکرم(ص) حضرت علی(ع) مشغول غسل و کفن و دفن پیغمبر ( ص ) بودند که جمعی رفتند درسقیفه بنی ساعده اجتماع کردند واظهار داشتند که تعیین خلیفه از همه چیز مهم‏تر است، رعب و وحشت در ماین مردم ایجادکردند و مردم را برای بیعت با ابابکر فرا خواندند و تهدید کردند هر کس بیعت نکند محکوم به قتل است.

دلیل نهم:

علاوه بر اين، اگر نام حضرت علي(ع) در قرآن بصراحت بيان شده بود، افرادي كه با حضرت عناد و دشمني داشتند، درصدد بر مي آمدند كه نام آن حضرت را از قرآن بردارند و يا آن را تاويل نمايند . همچنانكه در مورد حديث معروف پيامبر(ص) كه: «انا مدينه العلم و علّي بابها; من شهر علم هستم و علي در آن است ».((ابن حجر عسقلانی درکتاب«صواعق المحرقه »،سیوطی در کتاب«تاریخ الخلفا»،و ابن اثیر در کتاب «جامع الاصول»این روایت رااز کتاب صحیح ترمذی،یکی ازشش کتاب معتبر اهل سنّت نقل می کنند،متاسفانه دست تعمّد تحریفگران باعث شده که این حدیث بعدهااز نسخه های صحیح ترمذی حذف واکنون دیگر اثری از آن در چاپهای بعدی یافت نمی شودعلاقه مندان برای تحقیق صحت این مدّعامیتوانند به آدرس زیر مراجعه فرمایند :

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=13350

جمال احمدی اصل))
برخي از علماي اهل سنت دست به توجيه بسيار سبك و نامفهومي زده اند و آن اينكه « عليّ » در اين حديث به معناي وصفي آن ، يعني: بلند آمده است و معناي حديث اين است كه : « من شهر علم هستم و بلند است در آن شهر». آنان با اين توجيه خواسته اند يكی از فضايل بزرگ حضرت علي(ع) كه دراين حديث معروف از پيامبر بزرگوار اسلام بازگو شده است، انكار كنند.بر اين اساس ممكن بود درمورد قرآن عمل كنند و به خاطر اينكه نمي توانند اين مسأله را تحمل كنند، دست به تحريف قرآن بزنند خداوند گرچه قدرتش گسترده است و مي تواند قرآن را به هر صورت،حتي به صورت خارق العاده ازتحريف مصون نگهدارد،امّا سنت خداوند بر اين بوده است كه قــــرآن را از طريق طبيعي و اسباب عادي از توطئه دشمنان اسلام حفظ فرمايد..

دلیل دهم:

ابن عباس مي‌گويد 300 آيه در حق حضرت علي (ع) نازل شده است. حالا اگر چنانچه بحث شود،مدارك اين را هم عرض خواهم كرد بر اينكه ابن عساكر و سيوطي نقل مي‌كنند از ابن عباس:

نَزَلَت فِي عَلِيٍّ ثَلاثَ مِأة آيَة. (۱۹)

یعنی: سيصد آيه در حق علي در قرآن نازل شده است.

اگر از تمام آياتي كه در حق حضرت علي (ع) آمده صرفنظر كنيم،اگر از تمام رواياتي كه در خلافت حضرت علي (ع) آمده مانند :

علي خليفتي و وصيي-وليكم من امري-أنت مني بمنزلة هارون من موسي و …

صرف نظر كنيم و ما باشيم و عقلمان و خِرَدمان و تفكرمان، مي‌بينيم كه در آن جامعه، فردي به افضليت حضرت علي (ع) نمي‌رسد.

خود آقاي احمد بن حنبل صراحت دارد و مي‌گويد:

ما لِأَحَدٍ مِنَ الصَّحابَةِ مِنَ الفَضائِلِ بِالأسانيد الصِّحاحِ مِثل ما لِعَلِيٍّ رَضِيَ الله عَنهُ.

یعنی: هيچ يك از صحابه، فضيلتي را كه با سندهاي صحيح براي علي ثابت شده، اين فضايل را ندارند.

متأسفانه غالبا اهل سنت يا وهابيت يا برخي افراد که از اهل بيت (علیهم السلام) فاصله گرفته اند و عقده شيعه را در دل دارند و مي خواهند به يک نوعي نسبت به شيعه طعنه بزنند؛ مي گویند که اگر شيعه حق است، چرا نام حضرت علي (ع) در قرآن نيامده است؟ چرا نام ائمه (علیهم السلام) در قرآن نيامده است؟

اينها تمسک مي کنند به آيه 89 سوره نحل که قرآن مي گويد:

« وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ »

ما قرآن را بيانگر تمام اشياء قرار داده ايم.

در پاسخ خواهیم گفت که اين منطق،منطق منافقانه يا منطق يهوديان است که همچون یهودیان:

«أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ »(بقره/85)

آياشمابه پاره‏اى ازكتاب[تورات]ايمان مى‏آوريد و به پاره‏اى كفر میورزيد.

اگر قرآن مي گويد:

« وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ »

در همين قرآن است که مي گويد:

« وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ » (نحل/44)

و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم ، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى، و اميد كه آنان بينديشند .

يعني قرآن با بيان پيامبر اکرم (ص)،« تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ »است؛ نه بدون بيان ايشان.

و همچنین خداوند در قرآن می فرمایند:

« وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ » (۲۰)

و ما [اين] كتاب را بر تو نازل نكرديم ، مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف كرده اند، براى آنان توضيح دهى .

اگر قرآن مي گويد که من بيانگر همه چيز هستم، در کنارش هم مي گويد: « وَ مَا آَتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » (حشر/7)

دستورات پيامبر اکرم (ص)، دستورات الهي و مناهي پيامبر اکرم (ص)، مناهي الهي است.

اگر قرآن مي گويد که من بيانگر همه چيز هستم، در کنارش هم مي گويد:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» (أنفال/20)

از خدا و پيامبر اکرم (ص) اطاعت کنيد.

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ » )نساء/59)

از خدا و پيامبر اکرم (ص) و اولي الامري که مصداق واقعي آن، ائمه (علیهم السلام) هستند، اطاعت کنيد.

دلیل یازدهم:

ابو بصير که از شاگردان تيزبين امام جعفر صادق (ع) است، پيرامون آيه 59 سوره نساء –(أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ) – که مردم را به اطاعت از خدا و رسول و اولياى امور فرا مى‏خواند، به طرح پرسش مى‏پردازد. طبيعى است که در خدا و رسول به دليل انحصارشان در«الله»و ذات مقدس حضرت محمد(ص)، ترديد راه نمى‏يابد؛ امّا ذکر واژه » اولياى امور« و اجمالى که در آن نهفته، وى را بر آن داشت تا بپرسيد: چرا قرآن نام آنان را نبرده است. اگر واقعاً حق با شيعه است و مراد از «اولياى امور» امام على(ع) و اهل بيت‏اند، چرا آنان را به نام معرفى نفرمود؛« ما بالَهُ لم يُسَمِّ عَليّاً و اَهْلَ بَيْتهِ» ؟

امام صادق(ع) در پاسخ به سبک خاصّ قرآن اشاره کرد و فرمود: وقتى براى پيامبر آيه نماز نازل شد، خدا در آن سه رکعت و چهار رکعت را نام نبرد تا آن‏که رسول خدا(ص) آن را شرح داد. آيه زکات نازل شد،خدا نام نبرد که بايد از چهل درهم يک درهم داد تا رسول خدا(ص) آن را شرح داد و آيه حج نازل شد و نفرمود به مردم که هفت دور طواف کنيدتاآنکه رسول خدا (ص) آن را براى مردم توضيح داد. «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ » درباره على و حسن و حسين – عليهم السلام – نازل شد و رسول خدا (ص) درباره على فرمود: «هر که من مولا و آقاى اويم، على(ع) مولا و آقاى او است؛ و فرمود من به شما وصيت مى‏کنم درباره کتاب خدا و خاندانم؛ زيرا من از خداى – عزوجل – خواسته‏ام ميانشان جدايى نيفکند تا آن‏ها را کنار حوض به من رساند. خدا اين خواست مرا برآورد». (۲۱) (لازم به توضیح است خداوند اراده فرموده که مومنین به پیامبر خدا رجوع کنند و گرنه می توانست قرآن را بگونه ای نازل کند که ابهامی در آن نباشد .)

دلیل دوازدهم:

اهل سنت معتقدند که همانطور که در صحیح بخاری و مسلم به کرات دیده می شود که حضرت فاطمه سرور زنان اهل بهشت است. (صحيح بخاري ج 4 ص 209 کتاب بدئ الخلق)درحالیکه در قرآن نامهای حضرت آسیه و مریم آمده است و حتی سوره ای به نام حضرت مریم در قرآن نام گرفته است در حالیکه حضرت زهرا که مقامی بالاتر از آنها دارد از نظر هیچکس ایرادی ندارد که نام این بانو در کتاب خدا مستقیم بیاید اما با این حال وقتی سوره کوثر در شان ایشان نازل میشود نامی از این بانوی عالمین آورده نمی شود چراکه آنهائیکه نه تنها دوستی با اهل بیت نداشتند ودر دل به فکر نابودی مقام اهل بیت بودند و همواره در طول تاریخ از مصیبت آتش زدن در خانه دختر پیامبر شروع شد تا به بنی امیه که سب علی را واجب وبعدبنی امیه که جان و مال و ناموس کسانی که دوستی آنها با خاندان پیامبر برایشان ثابت میشد را حلال میدانستندبه جرم رافضی بودن وادامه دهنده راه آنهادرامروزاشخاصی که شیعیان رامیکشند و حرم ائمه معصومین را منفجر می کنند که به بهشت بروند.نمیگذاشتند قرآن خدا در بین آنها باشد و فضائلی از آنها را با نام بیان کند .

در پایان این را هم بگوبم که در قرآن، نام حضرت موسی (ع) 136 بار و نام حضرت ابراهیم (ع) 69 بار و نام حضرت نوح (ع) 50 بار و نام حضرت عیسی (ع) 25 بار آمده است. این در حالی است که نام حضرت محمد + احمد (ص) 5 بار در قرآن آمده است. حال، آیا ذکر تعداد نام بیشتر برای دیگر پیامبران، دلالت بر افضلیت آنها است؟ آیا نام حضرت موسی که 131 بار ذکر شده است، دلالت بر افضل بودن بر حضرت محمد (ص) دارد؟ مسلماً اینچنین نیست.

دیگر اینکه در قرآن، سوره ای به نام مریم(س) وجود دارد، این در حالی است که سوره ای به نام عیسی و یا موسی (علیهم السلام) نداریم. آیا این دلالت بر افضل بودن حضرت مریم (س) بر دیگر پیامبران است؟ و همینطور در قرآن سوره هایی به نام حیوانات وجود دارد. مثلاً سوره فیل ، سوره عنکبوت و سوره نمل . این بسیار واضح است که ذکرنام، دلالتی برافضلیت شخصیتی برشخصیت دیگر ندارد.چه بسا خداوند در قرآن نام ظالمین همچون فرعون را نیز ذکر کرده است.

کلام آخر:

همچنین دوباره یادآور می‌شویم همان‌طوری که گفته شد، قرآن بسان قانون اساسی می‌باشد وانتظار اینکه همه چیز درآن آورده شود،کاملاً بی‌مورداست.نماز و روزه و زکات نیزکه ازعالی‌ترین فرائض اسلام است به طور کلی در قرآن وارد شده و تمام جزئیات آنها از سنّت پیامبر (ص) گرفته شده است و آنهایی که اهل حق هستند و می خواهند حق را بشناسندخداوند چراغهای هدایتی و نشانهایی بر جای گذاشته است که جویندگان حــــــــق و پیروان فرقه ناجیه میتوانند بدان دست یابند و الحمدالله این نورخدا هر روز درحال پرتو افشانی و قوی تر شدن است.

پی نوشت ها:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ – این روایت از متواترات است و با الفاظ و عبارات مختلف محدثین فریقین آن را نقل کرده اند، از آن جمله: صحیح بخاری در باب دوم کتاب الفتن و صحیح مسلم در باب امر بلزوم الجماعة و احمد حنبل در مسند 4/96 و از علماء شیعه نیز عده فراوانی از آن جمله مرحوم کلینی در کتاب الحجة کافی آن را نقل کرده اند.
۲ – سوره نحل آیه 44 .
۳ – سوره نحل آیه 64 .
۴ – كتاب المسند ، الإمام الشافعي ، ص 55 و السنن الكبرى ، البيهقي ، ج 2 ، ص 345 و صحيح البخاري ، البخاري ، ج 1 ، ص 155 و ج 7 ، ص 77 و ج 8 ، ص 133 .
۵ – سوره صف آیه 6 .
۶ – سوره مریم آیه 7.
۷ – سوره مائده آیه 12.
۸ – سوره اعراف آیه 157.
۹ – سوره مائده آیه 54 .
۱۰ – در مكتب اهل سنت، در عصر صحابه و تابعين، اگر پاسخ مسأله را در كتاب و سنت پيدا نمى‏كردند به رأى خود عمل مى‏نمودند؛ و بر همین اساس اهل سنت می گویند علی و معاویه دو تن از بزرگان اصحاب بودند که هر دو اجتهاد کردند. پس علی اجتهاد کرد و به حق رسید ، لذا ، دو پاداش دارد و معاویه اجتهاد کرد و اشتباه نمود ، پس یک اجر دارد.
۱۱ – سوره نساء آیه 24.
۱۲ – السنن الكبرى للبيهقي 7/206 ، زاد المعاد لابن قيم الجوزي 3/463 ، المبسوط للسرخسي 4/27 ، التفسير الكبير للفخر الرازي ج 10 ص 50، مسند ابن حنبل ج 1 ص 52 و تفسير القرطبي ج 2 ص 370 و زاد المعاد لابن القيم ج 2 ص 184، و…
۱۳ – سوره نمل آیه 16.
۱۴ – سوره مریم آیات 5 و 6 .
۱۵ – سوره بقره آیه 196.
۱۶ – سوره بقره آیه 246.
۱۷ – سوره بقره آیه 247.
۱۸ – همان.
۱۹ – تاريخ الخلفاء للسيوطي، ص170 ؛ الصواعق المحرقه لإبن حجر مكي، ص196 ؛ تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج6، ص219 ؛ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص364 ؛ ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج1، ص377.
۲۰ – سوره نحل آیه 64 .
۲۱ – اصول کافى، ج 2، ص 71.

***************************

در هیج جا و هرگز نیافتم که رسول خدا، یک بار مردم را سفارش به پیروی از خلفای سه گانه کرده باشد . در عوضِ آن ، در بسیاری از کتب اهل سنت ، حدیث زیر نقل شده است:
رسول خدا (ص) می فرمایند:
«هرکه میخواهد مانند من زندگی کند ومانندمن از دنیا برود و در همان بهشت جاویدانی که پروردگارم برای من مهیاساخته،ساکن شود،باید ولایت علی را پس از من برگزیند و دوستداران علی را دوست بدارد و پس از من به اهل بیتم بپیوندد و از آنها پیروی و تبعیّت کند چرا که آنان عترت من اند،از طینت من آفریده شده اند ودانش وفهم من به آنهاداده شده است.پس وای برکسانیکه از امّتم که فضیلت آنان را نادیده گرفته ورَحِم مرابه جای وصل،قطع کنند؛خداوندآنانرا هرگزاز شفاعتم بهره مند نخواهد ساخت.»
مصادر و اسناد حدیث فوق در کتب اهل سنت:
مستدرک حاکم ج 3، ص 128 ؛ معجم الکبری الطبرانی ج 5، ص 220، ح 5067 ؛ کنز العمال ج 12، ص 103، ح 34198 ؛ تاریخ ابن عساکر ج 2، ص 95 ؛ حلية الأولیاء ج1، ص 86 ؛ مناقب خوارزمی ص 34
علل تعدد زوجات پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله و سلّم
+ نوشته شده در سه شنبه نهم آبان 1391 ساعت 15:50 شماره پست: 37
علل تعدد زوجات پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله و سلّم

اين علل را مي توان به دو قسم عمومي و اختصاصي تقسيم کرد.ماابتدابعلل عمومي، که همه ي ازدواج هاي پيامبر اسلام را به طورکلي شامل ميشود، اشاره مي کنيم وسپس به علل اختصاصي هريک از ازدواج ها به طورجداگانه مي پردازيم:
علل تعدد زوجات پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله و سلّم

اين علل را مي توان به دو قسم عمومي و اختصاصي تقسيم کرد. ماابتدابعلل عمومي،که همه ي ازدواج هاي پيامبر اسلام را به طور کلي شامل مي شود، اشاره مي کنيم و سپس به علل اختصاصي هر يک از ازدواج ها به طور جداگانه مي پردازيم:
علل عمومي

به رغم اينکه مردان عرب آن روز بر حسب عادت، زنان زيادي (حتي بيش از ده زن) مي گرفتند، اما پيامبر اسلام پيش از بعثت تنها با حضرت خديجه ازدواج کرد.شهيد مفتح در اين باره مي نويسد: «محمد در سن جواني و در بحبوحه ي قدرت غريزه ي جنسي با زن سالخورده به سر مي برد. يعني او در حالي که 25 سال دارد، خديجه 40 ساله را به عنوان همسري مي پذيرد،25سال يا24 سال با همين زن زندگي مي کند و همسر ديگري اختيار نمي نمايد… زناني را که پيغمبر به عنوان همسري انتخاب نمود نوعا سالخورده و شوهر رفته بودند که پيامبر اسلام شوهر دوم يا سوم آنان محسوب مي شد، اگر انگيزه ي او در اين ازدواج ها پاسخ تقاضاي غريزه بود، بايد به دختران و زنان زيبا و جوان بسياري که افتخارمیکردند پيغمبر اسلام آنان را بپذيرد اعتنا و توجهي مي نمود و خواسته آنان را قبول مي کرد، در حالي که حضرت اين گونه پيشنهاد را رد مي کرد. »(1)
مرحوم کاشف الغطاء علل تعدد همسران پيامبر صلي الله عليه و اله را چنين بيان مي کند: …با اينکه زنان آن بزرگوارازنظر سن و جمال و شرايط خانوادگي و حسب و نسب همگي در يک سطح نبودند و اختلافات فاحشي در جهات نامبرده داشتند،درعين حال ،همگي در پرتو عدالت و مساوات و رعايت شأن يکديگر ، بدون کوچک ترين اختلاف و ناراحتي باهم به سرمیبردند …و تنها خواسته شان اين بود که در روز قيامت به عنوان همسر پيامبر اسلام محشور گردند.
کسي که شرح زندگاني رسول خدا را مطالعه کند، در ذهن خود اين گونه مجسم مي کند که پيامبر همانند شخص فارغ البالي است که هيچ گونه غم و اندوه و اهل و عيال و يا هيچ گونه علاقه و ارتباطي بازن نداشته است.دليلش آن است که پيامبر صلي الله عليه و اله در طول زندگي خودباهمسران متعدد،همواره به عنوان فرمانده لشکراسلام، تبيين کننده احکام ديني، قاضي خصومت ها، برپا کننده نماز جماعت، زاهد و عابد (که گاهي از کثرت عبادات پاهيايش ورم می کرد و شب تا صبح در تهجد و شکرگزاري به سر مي برد) مطرح بود.حال چنين کسي چگونه توانسته است زنان متعدد را اداره کند و افکارش راازتوجه به مسائل اساسي وبنيادي اسلام باز ندارد؟ آيا اين خود يک معجزه نيست؟وآياحقيقت جز اين است که اين ازدواج هامصالح وعللي ماوراي شهوت و هواي نفس دربرداشته است؟(2)
عباس محمودعقادپس ازبيان علل عمومي و اختصاصي مي گويد:«هيچ يک ازهمسران رسول خدا، به تشرف زوجيت وي نايل نيامدند مگر اينکه مردانگي و شرف يا مصلحت مردم و بزرگداشت آيين اسلام موجب آن گرديدو آنچه در اين وصلت ها محلي نداشت، هواپرستي و خوددوستي بود.»(3)
مرحوم علامه ي طباطبائي در تفسيرالميزان مي فرمايد: افرادي که محبت مفرط به زن و شهوت و عشق دارند فريفته آرايش و زينت وعاشق جمال ودلربايي ها و طراوت سن جواني مي گردند، در حالي که اين گونه خصوصيات با زندگي و روش آن حضرت منطبق نمي گردد؛چون بابيوه زنان وزنان پير وسالخورده ازدواج کرد.پيامبر اکرم زنان خود را ميان کامجويي دنيوي وگرفتن طلاق مخيرمیسازد:ياخدا و پيامبر را بگيرند و دنيا را رها سازند ويا دنياو زينت آن را انتخاب کنند و از پيامبر طلاق بگيرند (آيات 28و29 سوره ي احزاب). (4) که اين عمل نيز با وضع مرد زن دوست و جمال پرست نمي سازد. علاوه بر اينکه «رفتارآن جناب بازنان واحياي حقوق ازدست رفته آنان در قرون جاهليت و تجديد حرمت به بادرفته شان و احياي شخصيت اجتماعي شان،دليل ديگري است بر اينکه آن جناب زن را تنها يک وسيله براي شهوتراني مردان نمي دانسته و تمام همّش اين بوده که زنان را از ذلت و بردگي نجات داده و به مردان بفهماند که زن نيز انسان است.»(5)
استاد مهدي پيشوايي قراين و شواهدي را در مورد ازدواج هاي پيامبر ذکر مي کند که برانگيزه ي مقدس و نيت پاک آن حضرت دلالت دارد. ما در اينجا به سه مورد آن اشاره مي کنيم:
الف. ازدواج هاي بعدي پيامبر [پس از خديجه] پس از پنجاه سالگي او (اندکي پيش از هجرت و اغلب بعد از هجرت) بوده که از طرفي، سال هاي پيري و از طرف ديگر، دوران گرفتاري هاو اوج مشکلات سياسي،اجتماعي ونظامي آن حضرت بوده است.آيا میتوان باور کرد که کسي بااين وضع در فکر هوسراني باشد؟ آيا اصولا پيامبر، در مدينه فرصت پرداختن به اين گونه کارها را داشت؟
ب. آيا زندگي با زناني که داراي اخلاق و سليقه هاي گوناگون بودند و برخي از آنها با ناسازگاري ها و حسادت هاي زنانه،همواره پيامبر را رنجانده و آزرده خاطر مي ساختند با عيش و خوشگذراني سازگار است؟
ج. هر يک از همسران پيامبر از يک قبيله بودند و با هم هيچ خويشاوندي نداشتند. آيا وصلت باقبايل مختلف، تصادفي بود [يا به خاطر ايجاد علقه ميان قبايل و ترويج و تقويت اسلام]؟(6)
اگرچه اصل شبه ي مورد نظر توسط برخي مستشرقان جاهل يا کينه توز مطرح شده است، اما بعضي ديگر از آنها با تحقيقات گسترده به حقيقت مسئله پي بردند. اکنون به نظريات تعدادي از آنها اشاره مي کنيم:
جان ديون پورت با توجه به آيه ي تخيير(7) که زنان پيامبر را ميان دو امر طلاق و ترک زينت مخير گذاشت، مي گويد: «عده اي اهل عناد و الحاد و دسته اي از کوته نظران تصور مي کنند که رسول اکرم صلي الله عليه و اله از راه هواي نفس با زنان متعددي ازدواج کرده است. متأسفانه تصور اين اشخاص به صورت گمان و از گمان به صورت شبهه و از شبهه به صورت سوءظن و از سوءظن به درجه ي سخافت رأي مي رسد. ولي چيزي [که] نزد من مسلم است اين است که همه ي اين افراد مردمي کوتاه نظر و نادان هستند؛ زيرا آيه ي قرآن که اساس آن حاکي از نفي زينت و منع همه ي زنان پيغمبر از استعمال آن است، وازآن گذشته رابطه زناشويي را بر اساسي قرار مي دهد که مطلقا منافي زندگاني جنس لطيف است،وضمناارتباط بين پيغمبرو زنانش را به طرز روشني که کاملا مخالف هوا و هوس است، بيان مي نمايد و از اين بالاتر مي بينيم که خداوند متعال به پيغمبر دستور مي دهدکه در غير اين صورت همه ي آنان طلاق بگيرند و مانندساير زنان از هوس هاي زنانه در مورد استعمال زيور و زينت برخوردار شوند،و الّا با طبيعت ديگري که مخالف طبيعت دنيوي است خوگرفته و راه زهد پيش گيرند. هر کسي مي تواندبه سهولت تشخيص دهد که همه ي اطراف و جوانب اين آيه ، برخلاف شهوات و تمايلات نفساني است؛ زيرا در عرف شهوت پرستي هيچ گاه کلماتي بدين صورت صريح و قاطع و تا حدي خشن استعمال نمي شود… .
دليل ديگر بر برائت رسول اکرم از هوسراني اين است که زوجاتش را از نظر تمتع که نيروي خيال عامل آن است تزويج ننمود؛زيرا اگر ازدواج وي مولود شهوت بود، لازمه ي آن استعمال زينت و زيور، و نمايش ظرافت و زيبايي است، در حالي که رسول اکرم با کمال صراحت آنها را از استعمال زينت منع نمود تا جايي که اگر تحمل پذيرفتن اين امر را نداشته باشند، مي توانند طلاق بگيرند. با توجه به اين سابقه آيا جا دارد که کسي اين نحوه فکر را جزو افکار شهواني بداند و آيا غير از نمايش کمال انسانيت در اين عمل نکته ديگري ملاحظه مي شودوآياتبعيت نه زن ازپيغمبرمعظم وصرف نظر کردن از زينت، جزاين است که ماآن را دليل بر وصول به مرحله کمال انسانيت و حصول درجه ي عالي عظمت بدانيم.»(8)
توماس کارلايل معتقد است «به رغم دشمنان، هرگز محمد مرد شهوت پرست نبود، از روي ستم و عناد او را متهم به شهوتراني نموه اند. چقدر ستم و بي انصافي است که شخصي مانند محمد صلي الله عليه و اله را به شهوتراني متهم کنيم… . ميان محمد صلي الله عليه و اله و شهوت و لذت پرستي بسيار فاصله است.»(9)
گئورگيو شرم و حيا را ويژگي ممتاز پيامبر مي داند و پس از نقل داستان هايي درباره ي حياي پيامبر صلي الله عليه و اله مي نويسد: «با اينکه پيغمبر نه زن داشت مردي بود بسيار با حيا و چندين روايت راجع به شرم و حياي محمد صلي الله عليه و اله در کتب تذکره نويسان اسلامي ديده مي شود.»(10)
بدين سان،از نظر بعضي انديشمندان غربي هم ازدواج هاي پيامبر صلي الله عليه و اله به خاطر شهوتراني وهوا و هوس نبوده است،بلکه علت آنرابايد درمقاصدعالي واهداف تبليغي، اسلامي و انساني پيامبر صلي الله عليه و اله جست و جو کرد.
علل اختصاصي

خديجه کبرا: او 68 سال قبل از هجرت در يکي از خانواده هاي اصيل و شريف مکه چشم به جهان گشود.پدرش خويلديکي ازاشراف وثروتمندان قريش به شمار مي رفت و مادرش فاطمه يکي از زنان با عفت و نامدار مکه بود.خديجه رد ايام جاهليت جزيره العرب در اثر پاکي و نجابت به «طاهره» معروف بود. مطابق قول مشهور او قبلا دوبار ازدواج کرده و همسرانش از دنيا رفته بودندو هنگام ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و اله،چهل سال داشت.خديجه نخستين زني بودکه پيامبر صلي الله عليه واله دربحبوحه ي جواني و در سن 25 سالگي، يعني در بهار طراوت و شادابي با او ازدواج کرد وقريب 25 سال (پانزده سال قبل از بعثت و ده سال بعد از آن) با وي زندگي کرد. تا وقتي او زنده بود، پيامبر صلي الله عليه و اله همسر ديگري اختيار نکرد. خديجه در سال دهم بعثت (سه سال قبل از هجرت) در مکه از دنيا رفت.
خديجه نخستين زني بود که به رسالت پيامبر اسلام ايمان آورد و پشت سر آن حضرت نمازخواندودر راه خدمت به اسلام ازهيچ کمکي دريغ نورزيد،تاحدي که بعضي ازمورخان کمک هاي مالي اين بانوي فداکار را از عوامل مهم گسترش اسلام قلمداد کرده اند. او که شيفته ي خلق و خوي پيامبرصلي الله عليه واله شده بود،افرادي رافرستادتا پيامبر را تشويق به خواستگاري از او نمايند. در نهايت نيز اين امر تحقق يافت.
البته کسي در مورد اين ازدواج پيامبر شبهه اي وارد نساخته است؛ چون اولين ازدواج پيامبر صلي الله عليه و اله بود و خديجه نيز طبق قول مشهور بيوه زني بود که قبلا دوبار شوهر کرده و پانزده سال بزرگ تر از پيامبر صلي الله عليه و اله بود.اگر اين ازدواج پيامبر صلي الله عليه و اله از روي شهوت بود، به جاي خديجه يک دختر جوان انتخاب و يا در کنار او همسران ديگري اختيار مي کرد، اما پيامبر صلي الله عليه و اله با اينکه حضرت خديجه تمام ثروتش را در اختيار او گذاشته بود و کاملا تسليم او بود و هيچ مشکلي حتي ازدواج مجدد برايش ايجاد نمي کرد، تا وقتي خديجه زنده بود، همسر ديگري اختيار نکرد.
همچنين پيامبر هيچ انگيزه و يا منفعت شخصي از ازدواج با خديجه، به خاطر ثروت و سرمايه او نداشت؛ چون از سرمايه ي خديجه جز در راه اعتلاي دين اسلام استفاده نمي کرد. شهيد مطهري در اين باره مي فرمايد: «عجيب اين است: حالا که همسر يک زن بازرگان و ثروتمند شده است، ديگر دنبال کار بازرگاني نمي رود. تازه دوره ي وحدت يعني دوره ي انزوا، دوره ي خلوت، دوره ي تحنف و دوره ي عبادتش شروع مي شود. آن حالت تنهايي، يعني آن فاصله روحي که با قوم خودش پيدا کرده است، روز به روز زيادتر مي شود.»(11)
سوده: او دختر زمعه بن قيس از تيره عبدشمس بود. نخست با سکران بن عمرو که مسلمان بوده و به حبشه مهاجرت کرده بود، ازدواج کرد. شوهرش در حبشه، در راه خدمت به اسلام درگذشت. او پس از مرگ شوهرش تنها و بي سرپرست ماند و براي تأمين زندگاني خود در آن محيط غريب، پر تعصب و شرک آلود، چاره اي جز اين نداشت که براي تأمين معاش خود يا از آيين اسلام دست بردارد و به خاندان بت پرست و مشرک خود بپيوندد يا يک همسر مناسبي از مسلمانان پيدا کند. «او اگر به اقوامش برمي گشت يا به قتلش مي رساندند و يا شکنجه اش مي کردند و يا به گرويدن به کفر مجبورش مي کردند، لذا رسول خدا صلي الله عليه واله براي حفظ او از اين مخاطر با او ازدواج نمود.»(12)
بنابراين، پيامبر صلي الله عليه و اله که تنها هدفش ترويج دين و تحکيم مباني آن بود، به عنواني قدرداني از خدمات يک مهاجر اسلامي و به عنوان تقويت و دلداري به مسلمانان مجاهد ديگر، و نيز سر و سامان دادن به زندگي يک زن بيوه با او ازدواج کرد. علاوه بر اينکه «هيچ کس نگفته است که سوده جمال يا مال و مقامي داشت که اين ازدواج به خاطر آن رخ داده است.»(13)
اين ازدواج يک سال پس از رحلت حضرت خديجه، يعني سال 11 بعثت صورت گرفت. سوده در اواخر خلافت عمر در مدينه از دنيا رفت.
عايشه: او دختر ابوبکر بود . وی بر خلاف مشهور 19ویا24ساله بود (برای اثبات سن عائشه می توانید به آدرس http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=699 مراجعه فرمائید)بود که با رسول خدا ازدواج کرده و در واقع نسبت به موقعیت زمانی و مکانی آن زمان دختر ترشیده ویا زن مطلقه نا موفقی بوده وبخاطر صاحب اولاد شدن از رسول خدا و مادر ولیهدی عالم اسلام (در این خصوص نیز به این آدرس مراجعه فرمائید: (http://moosavizanjani.blogfa.com/post-96.aspx )وبه اصرار و درخواست پدرش ابوبکر از رسول خدا دو سال در عقد پيامبر بوده ،اما در خانه ي پدری بود و بعد از هجرت وارد خانه پيامبر شد .زنی بسیار حسود بود وداستانهای حسادتش نسبت به خدیجه کبری،امیر مومنان،وفاطمه زهراء معروف تاریخ است . زندگي فردي و اجتماعي عايشه پر از حوادث و داستان هاي گوناگون است. او يکي از خبرسازترين بانوان تاريخ اسلام است که وقايع و حوادث بسياري رقم زده است. از اين رو، کتاب هاي متعددي درباره ي او نوشته شده است.(14) عايشه در سال 57 هجري از دنيا رفت و در بقيع دفن شد.
زينب دختر خزيمه: وي نوه ي دختري عبدالمطلب و دختر عمه ي رسول خدا بود. شوهر قبلي او عبيده بن حارث بن عبدالمطلب بود که در جنگ بدر به شهادت رسيد. او در مراحل واپسين زندگي خود به سر مي برد که افتخار همسري پيامبر صلي الله عليه و اله را پيدا کرد. اين ازدواج در سال سوم هجرت و در مدينه صورت گرفت. زينب از نظر ثروت و جمال معروفيتي نزد مردم نداشت، و وقتي زن پيامبر شد دوره ي جواني اش گذشته بود. تنها يتيم نوازي و دلجويي او از بيچارگان و درماندگان، زبانزد مردم بود، به حدي که لقب «ام المساکين» يا مادر بيچارگان به او داده بودند. پيامبر صلي الله عليه و اله از روي دلسوزي و به خاطر حفظ آبرو و حيثيت زينب و نيز براي حمايت از او با وي ازدواج کرد.
زينب تقريبا دو سال، يعني تا سال پنجم هجرت، با پيامبر صلي الله عليه و اله زندگي کرد که از دنيا رفت. او تنها زني بود که پس از حضرت خديجه در ايام حيات پيامبر صلي الله عليه و اله درگذشت.
حفصه: او دختر عمر و از زناني بود که به مدينه هجرت کرد. همسرش خنيس بن عبدالله در اثر جراحت هاي فراوان در جنگ بدر از دنيا رفته بود. پس از وفات شوهرش، عمر به ابوبکر پيشنهاد کرد او را به همسري بپذيرد، ولي او قبول نکرد و عمر نگران شد. پس از وفات رقيه (همسر عثمان و دختر پيامبر)،عمر او رابه عثمان پيشنهاد کرد و او نپذيرفت.اين ازدواج در سال سوم هجرت و درمدينه رخ داد. حفصه درسال 45 هجري از دنيارفت.آیه4سوره مبارکه تحریم درمذمّت عایشه وحفصه بدلیل توطئه مشترکشان بر علیه رسول خدا نازل شد .
ام سلمه: نام او هند دختر ابي اميه حذيفه بن مغيره از قبيله مخزوم است. مادرش عاتکه دختر عبدالمطلب بود.بنابراين،ام سلمه دختر عمه ي پيغمبر بود. او يکي ازبانوان پاکدامن و پرهيزکار، و طبق احاديث،پس از خديجه کبرا از محترم ترين زنان پيامبراسلام صلي الله عليه و اله به شمار مي رفت.نخست با پسرعمويش،ابوسلمه مخزومي، ازدواج کرد و فرزنداني نيز از او داشت.شوهرش در جنگ احد جراحت شديدي برداشت و در اثر آن از دنيا رفت. چند ماهي سرپرستي فرزندان خود را به عهده داشت که دراين مدت افرادي مانندابوبکر وعمرازاو خواستگاري کردندولي او نپذيرفت.ام سلمه پس از خواستگاري پيامبر صلي الله عليه و اله از وي،ابتدا نپذيرفت، ولي سپس قانع شد. وقايع مهمي درباره ي او نقل مي کنند که حاکي از مقام فضيلت و کمال اوست.
از جمله فضايل اخلاقي و پسنديده او اين بود که دوست نداشت هيچ گونه مزاحمتي براي ديگران ايجاد کند. يکي از دلايل او بر ازدواج نکردن با پيامبر صلي الله عليه و اله نيز همين مسئله بود؛ چرا که وي داراي چهار فرزند از شوهر سابق خود بود و نمي خواست مزاحمتي براي پيامبر صلي الله عليه و اله ايجاد شود. اما چون پيامبر پدر و رهبر امت اسلامي بود، وظيفه ي خود مي دانست که براي تأمين نيازهاي ام سلمه، دلداري دادن به او و سرپرستي فرزندان يتيمش اقدامي کند، از اين رو، فرزنددار بودن ام سلمه را مزاحمتي براي خود و مانع ازدواج ندانست و او نيز موافقت کرد. «پيداست که هدف پيامبر از اين ازدواج، سرپرستي او و فرزندان يتيمش بوده است. آيا ازدواج با زني بيوه و مسن، و نگهداري چهار کودک يتيم او، خود نوعي رياضت نبود؟» (15) به همين جهت، علاقه ي مسلمانان نسبت به او زياد شد و در عين حال که او را پيغمبر خدا مي دانستند، پدر مهربان خود مي شمردند؛زيرا او به حقيقت براي هر بينوا وناکام و ناتوان و بيچاره و درمانده و يتيمي که پدرش در جنگ کشته شده بود، مانند پدري دلسوز و مهربان بود.»(16)
اين ازدواج در سال چهارم هجرت رخ داد.ام سلمه درسال61 هجري در مدينه درگذشت و در بقيع دفن گرديد. او آخرين همسر پيامبر بود که از دنيا رفت.
زينب دختر جحش: مادرش اميمه ، دختر عبدالمطلب بود . و از اين رو ، او نيز همچون ام سلمه، دختر عمه ي پيامبر صلي الله عليه و اله محسوب مي شد. پيامبر صلي الله عليه و اله او را در سال پنجم هجرت تزويج نمود. او در سال بيستم هجرت از دنيا رفت و در بقيع دفن شد .
چون شبهات مربوط به اين ازدواج، با تأکيد بيشتري مطرح شده، و حتي در زمان خود پيامبر نيز منافقان به اين مسئله دامن مي زدند، ما نيز علل اين ازدواج را با تفصيل بيشتري بيان مي کنيم.
شوهر سابق زينب، زيد بن حارثه بود. زيد غلام خديجه بود که پس از ازدواج با پيامبر، او را به عنوان خدمتگزار به شوهرش هديه کرد. قبيله زيد براي آزادي اسراي خود به مکه آمدند تا با پرداخت پول، آنها را آزاد نمايند. پدر زيد نيز از پيامبر صلي الله عليه و اله درخواست خريد او را کرد. پيامبر صلي الله عليه و اله بدون هيچ گونه توقع مادي، زيد را بين آزادي و اقامت در مکه مخير گذاشت. روحيات پاک و عواطف عالي و اخلاق نيک پيامبر صلي الله عليه و اله باعث شد زيد اقامت در محضر پيامبر را بر آزادي و رفتن نزد بستگان خود ترجيح دهد. علاقه پيامبر صلي الله عليه و اله نيز به او تا حدي بود که او را به فرزندي برگزيد و مردم به او به جاي زيد بن حارثه، زيد بن محمد مي گفتند.
يکي ازاهداف پيامبر صلي الله عليه واله حذف فاصله طبقاتي و پيوند دادن افراد ثروتمند بافقير ونيز ازبين بردن سنت غلط عدم ازدواج دختران آزاد واشرافي باطبقه ي تهيدست و بنده بود.پيامبر صلي الله عليه و اله براي از بين بردن اين رسم غلط ابتدا از خانواده ي خود شروع کرد و دختر عمه ي خود زينب را به ازدواج غلام سابق خود و آزاد شده ي آن روز درآورد، تا مردم بدانند که ملاک برتري، تقوي و پرهيزگاري است نه مال و ثروت. براي اين کار پيامبر صلي الله عليه و اله خود به خانه زينب رفت و رسما از او براي زيد خواستگاري کرد. او و برادرش در ابتدا ممانعت کردند تا اينکه آيه 36 سوره ي احزاب (17) نازل شد که هيچ مرد و زن مؤمني در صورتي که خدا و پيامبر او درباره ي آنها تصميمي گرفتند، اختياري از خود ندارد. ايمان زينب و برادرش عبدالله به پيامبر صلي الله عليه و اله و وحي آسماني موجب شد تا زينب رضايت خود را اعلام کند.
اما اين ازدواج به عللي منجر به طلاق شد و علي رغم خواسته ي پيامبر، سرانجام آن دو از يکديگر جدا شدند. پس از مدتي پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله وسلّم بفرمان خداوند براي باطل کردن سنت غلط ديگري، بر اساس وحي الهي با زينب ازدواج کرد. توضيح آنکه: جامعه ي عرب پسر خوانده را مانند پسر واقعي فرض مي کردند و احکام پسر واقعي، مثل تحريم رابطه ي زناشويي، توارث و مانند آن را، در مورد پسر خوانده نيز جاري مي دانستند. اگر پسرخواندگي به منظور ابراز عاطفه و علاقه باشد، عمل درستي است، اما اگر به منظور تشريک در يک سلسله احکام اجتماعي باشد که همگي از آن فرزند واقعي به شمار مي روند، پذيرفتني نيست؛ چرا که يک نوع بازي با عامل مهم در اجتماع يعني نسب است. خداوند در آيه ي 4 سوره ي احزاب (18) مي فرمايد که پسرخواندگان شما پسران واقعي شما نيستند. اين حرفي است که شما از خود گفته ايد ولي سخن حق پيش خداست و اوست که بشر را به راه راست هدايت مي کند.
پيامبر صلي الله عليه و اله مأمور گرديد که اين سنت و روش جاهلي و غلط را همانند سنت هاي خرافي ديگر درهم بکوبد وآن را با عمل، که تأثيرش بيش از گفتار و جعل قانون است، از ميان مردم عرب بردارد. از آن رو که کمتر کسي جرئت داشت اين برنامه را در دنياي آن روز اجرا کند، خداوند پيامبر صلي الله عليه و اله را رسمابانزول آيه ي 37 سوره ي احزاب(19) براي اين مهم دعوت فرمود.
اين ازدواج علاوه بر اينکه سنت غلطي را باطل اعلام کرد، مظهر مساوات و برابري نيز قرار گرفت؛ زيرا پيامبر گرامي اسلام به عنوان رهبر امت اسلامي با زني ازدواج کرد که در گذشته همسر بنده ي آزاد شده ي او بود و در دنياي آن روز چنين ازدواجي، مخالف شئون اجتماعي به شمار مي رفت.
اين عمل شجاعانه پيامبر صلي الله عليه و اله، موجي از اعتراض و انتقاد را از جانب منافقان و کوته فکران پديد آورد، اما خداوند براي سرکوبي اين افکار آيه 40 سوره ي احزاب را فروفرستاد: محمد پدر يکي از مردان شما نيست؛ او سمتي جز اينکه رسول خدا و خاتم پيامبران است ندارد و خداوند از همه چيز آگاه است. قرآن حتي پيامبر خدا را در اجراي اين فرمان الهي در آيه هاي 38 و 39 سوره احزاب(20) مورد ستايش قرار مي دهد.
بدين سان،خداوند رسم فرزند خواندگي رابطور کلي از دايره ي مقررات روابط زناشويي در مورد پسر واقعي خارج ساخت و آن را تا ابد ملغا اعلام کرد.
اما مستشرقان و خاورشناسان بي خبر يا مغرض، صريح آيات قرآن را ناديده گرفته و دلايل بي محتوايي براي فريب افراد ساده لوح و بي اطلاع مطرح کردند. آنان ابطال يک سنت غلط را رنگ عشق و دلباختگي داده و همچون رمان نويسان آنچه توانسته اند به يک تاريخ مجعول،پر و بال داده و آن را به ساحت مقدس پيامبر نسبت داده اند. رسول خدا پاک نمایند دليل آنها، اين داستان ساختگي است که روزي چشم پيامبر صلي الله عليه و اله بي اختيار به زينب مي افتد. زيد احساس مي کند که پيامبر به زينب علاقه مند شده است و چون خود علاقه ي زيادي به پيامبر صلي الله عليه و اله داشت او را طلاق مي دهد تا مانعي براي ازدواج زينب با پيامبر نباشد.(21)(لازم به توضیح است که مغرضان و دشمنان با خبر وبی خبر ، منابع نقل خود را کتب معتبر اهل سنّت قرار داده اند و از اینرو برادران اهل سنّت یا باید منابع روائی خود را لااقل طبق مسلمات علم رجال و درایه خود مورد بازنگری جدّی قرارداده و آنها را از لوث تهمتهای ناروا نسبت به ساحت قدسی رسول خدا پاک نمایند و یا با داشتن منابعی آکنده از روایات ناسره ادّعای دفاع از دین را ترک نمایند . زیرا تمام ساخته های توهین آمیز غربیان مستند از منابع آنان می باشد .) دلايل ذيل بطلان اين داستان سرايي موهوم و مجعول را روشن مي سازد:
الف. آيه ي 37 سوره ي احزاب تصريح دارد که خداوند خود اين ازدواج را ترتيب داده و آن به منظور ابطال يک سنت غلط بوده نه به منظور علاقه مندي و دلباختگي. اين مطلب در صدر اسلام مورد تأييد همه بوده است و حتي يهوديان، مسيحيان و منافقان بر پيامبر به خاطر اين عملش خرده نگرفتند.
ب. زينب دختر عمه ي پيامبر صلي الله عليه و اله بود و پيش از ازدواج با زيد، به پيامبر پيشنهاد ازدواج داده بود، ولي پيامبر علي رغم خواسته ي او اصرار ورزيد که با غلامش، زيد ازدواج کند. بنابراين، اگر پيامبر صلي الله عليه و اله علاقه داشت با او ازدواج کند، پيش از ازدواج او با زيد، زماني که او دختر بود و هيچ مانعي هم بر سر راه نبود و حتي مقتضي (خواسته ي زينب) هم موجود بود، مي توانست با او ازدواج کند، در حالي که چنين نکرد.
ج. بسيار دور از عقل و جريان طبيعي عرف آن روز بود که پيامبر صلي الله عليه و اله در همسايگي منزل خود تا آن زمان آثار جمال و زيبايي زينب را بي اختيار نديده باشد؛ علاوه بر آنکه دختر عمه ي او نيز بود و خود پيامبر صلي الله عليه و اله مقدمات و لوازم عروسي زينب را فراهم ساخته بود. بنابراين، دروغ بزرگی است که نگاه پيامبر به زينب – آنگونه که در آن داستان مجعول آمده است- اولين نگاه بوده باشد.(22)
جويريه: او دختر حارث بن ابي ضراره، زن بيوه اي بود که پيش تر با پسرعموي خود به نام مالک بن صفوان ازدواج کرده بود، او که زني پاک، و داراي ادب و متانت بود، در سال ششم هجرت به افتخار همسري پيامبرصلي الله عليه و اله درآمد و درسال 56 هجري در مدينه از دنيا رفت.
در غزوه ي بني المصطلق، جويريه به همراه عده اي از زنان و مردان، اسير مسلمانان شدند. هنگام تقسيم غنايم، جويريه که دختر رئيس قبيله بني المصطلق بود، سهم ثابت بن قيس شد. جويره با مولاي خود، ثابت بن قيس، قراردادي نوشت که در قبال پرداخت پول آزاد شود. روزي جويريه که آثار زبوني و بيچارگي در سيما و حرکاتش آشکار بود، به حضور پيامبر اسلام صلي الله عليه و اله رسيد و اظهار داشت: من دختر حارث رئيس قبيله بني المصطلق هستم، بلاها و مصايبي که به من رسيده، بر شما پوشيده نيست. من براي آزادي خود عقد مکاتبه(23) نوشته ام، مرا براي تهيه ي پول ياري کن. پيامبر صلي الله عليه و اله، چون مي خواست بالاتر از کمک مالي به او بشود، به وي پيشنهاد ازدواج داد و او نيز پذيرفت.
هنگامي که اين خبر به مسلمانان رسيد، به خودشان گفتند: از اين پس پيامبر داماد قبيله ي بني المصطلق شده است و ما در واقع خويشان و بستگان پيامبر را به اسارت نزد خود گرفته ايم، روا نيست که خويشان رسول خدا در اسارت مسلمانان باشند، از اين رو، همه ي اسرا را، که قريب دويست نفر بودند، آزاد کردند.(24)
هنگامي که آزادشدگان به قبيله خود برگشتند، و اين لطف و بخشش مسلمانان را مشاهده نمودند، به آيين اسلام گرويدند و حتي در صف مسلمانان و در رکاب پيامبر صلي الله عليه و اله جنگيدند. اين رفتار رسول خدا صلي الله عليه و اله نه تنها در قبيله ي نبي المصطلق بلکه در سران قبايل ديگر نيز تأثير مثبت گذاشت و دل هاي آنها را نيز به اسلام متمايل کرد. بدين سان، با يک ازدواج هزاران دل به سوي اسلام متمايل گشت.
ام حبيبه: نام اصلي او رمله مي باشد. او دختر ابوسفيان، خواهر معاويه و همسر عبيدالله بن جحش اسدي بود. به همراهي شوهرش به حبشه مهاجرت نمود. شوهرش در حبشه در اثر تبليغات مسيحيان از آيين اسلام برگشت و مسيحي شد و در همان جااز دنيا رفت. ام حبيبه که يک زن مسلمان بود و به همراهي اغلب مهاجران حبشه از ترس اذيت و آزار پدرش، ابوسفيان، به آنجا پناهنده شده بود، نمي توانست بي پناه و بي سرپرست بماند،ازاينرو،پيامبر صلي الله عليه واله به حمايت وسرپرستي او اقدام نمود. آن حضرت در سال ششم هجرت، عمرو بن اميه را نزد نجاشي، پادشاه حبشه،فرستاد واز او خواست ام حبيبه را به عقد او درآورد.نجاشي او رابه پيامبر تزويج کرد. او تا يک سال بعد در حبشه بود و در سال هفتم هجرت با آخرين گروه مهاجران حبشه به مدينه بازگشت.(25)
ام حبيبه که هنگام ازدواج بارسول خدا صلي الله عليه واله در حدود چهل سال داشت، در سال 44 هجري در مدينه وفات يافت.
بنابراين، در زماني که کسي جرئت نگهداري و سرپرستي ام حبيبه را نداشت (چون او دختر ابوسفيان، دشمن درجه يک اسلام بود)، پيامبر صلي الله عليه و اله به حمايت و سرپرستي او اقدام نمودتابدين وسيله آن بيچاره را از ورطه هلاکت نجات دهدواز سوي ديگر،در جهت پيوند دادن ونرم کردن دل هاي بني اميه که ازدشمنان سرسخت و لجوج مسلمانان بودند،گامي بردارد.در نتيجه ي اين وصلت،پيامبرصلي الله عليه واله باخاندان بني اميه و هند،زن ابوسفيان،وساير دشمنان خونين خودنسبت فاميلي و خويشاوندي پيدا کرد و ام حبيبه نيز عامل بسيار مؤثري براي تبليغ اسلام در خانواده هاي مکه شد.
استاد پيشوايي نيز معتقد است: «اگر انگيزه اي را که خاورشناسان مسيحي ادعا کرده اند، فرض کنيم، چگونه معقول خواهد بود که شخصي، زني را تزويج کند که در کشور ديگر اقامت دارد و وضع بازگشت او هيچ معلوم نيست؟!»(26)
صفيه: او دختر حيي بن اخطب رئيس قبيله بني النضير بود و سلسله نسب او به هارون، برادر حضرت موسي عليه السلام مي رسيد. او پيش از ازدواج با رسول اکرم صلي الله عليه و اله، ابتدا با سلام بن مشکم و سپس با کنانه بن ربيع، که در واقعه ي جنگ خيبر به دست مسلمانان کشته شد، ازدواج کرد.
پس از فتح خيبر در سال هفتم هجرت، بلال او را نزد پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله آورد. چشم حضرت به صورت کبود شده ي صفيه افتاد و علت آن را پرسيد. صفيه جواب داد: شبي در خواب ديدم که ماه در دامان من واقع شده است. صبح خواب را براي شوهرم بيان کردم، او سيلي محکمي به صورتم زد و گفت: مثل اينکه آرزوي محمد در دل مي پروري؟ پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود: اگر اسلام را قبول کني، تو را به همسري خود برمي گزينم و اگر بر يهوديت باقي باشي، تو را آزاد مي کنم تا نزد قبيله ات برگردي. صفيه جواب داد: نزد رسول خدا برايم ارزشمندتر است.(27) بدين ترتيب بود که پيامبر در همان سال (سال هفتم هجرت) او را به عنوان همسري برگزيد.
صفيه عشق وافري به پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله داشت و هنگام فوت آن حضرت بي تابانه گريه مي کرد و از صميم دل از خدا مي خواست که دردهاي پيامبر را به جان او بيندازد و او به جاي پيامبر در بستر مرگ قرار گيرد. صفيه تا دوران حکومت معاويه زنده بود. وي در سال 50 هجري درگذشت و در قبرستان بقيع دفن گرديد.
علت اين ازدواج آن بود که خود مسلمانان راضي نبودند صفيه که دختر رئيس قبيله بني النضير بود جز به پيامبر اسلام،به کس ديگري اختصاص يابد.بااين وصلت،شخصيت اجتماعي او و عشق وافرش به اسلام ناديده گرفته نمي شد. ايجاد دوستي ميان يهوديان و مسلمانان و نيز تشويق و ترغيب يهوديان به پذيرش اسلام را از فوايد ديگر اين ازدواج مي توان برشمرد.
ميمونه: از او به عنوان آخرين همسر پيامبر صلي الله عليه و اله ياد مي کنند. او دختر حارث هلالي خواهرزاده خالد بن وليد از قبيله ي بزرگ بني مخزوم بود. وي زن بيوه اي بود که پس از درگذشت دومين شوهر خود به نام ابي رهبه، خود را به پيامبر اسلام هبه کرد. اين حادثه درسال هفتم هجرت و درسن 51 سالگي ميمونه رخ داد.او درسال 51 هجري وفات يافت و در «سرف» از نواحي مکه دفن شد. لازم به ذکر است که اين نوع ازدواج- يعني زني خود را بدون مهر و صداق به پيامبر ببخشد و خود را به همسري پيامبر درآورد- طبق آيه ي 50 سوره ي احزاب(28) از احکام اختصاصي رسول خداست و از اين رو، نمي توان بر آن اشکال گرفت. علاوه بر آن، ميمونه از قبيله بني مخزوم (بزرگ ترين قبايل عرب) بود و قرار گرفتن وي در زمره ي همسران پيامبر مي توانست درتحکيم روابط ميان پيامبر صلي الله عليه و اله وقبيله بني هاشم باقبيله بني مخزوم مؤثر باشد.
گئورگيو نيز معتقد است که اين ازدواج يک اقدام سياسي برجسته به شمار مي آمد؛ چرا که ميمونه هشت خواهر داشت که هر يک همسر رجال برجسته مکه بودند، و محمد صلي الله عليه و اله بعد از ازدواج با ميمونه گويا خويشاوند تمام سکنه مکه مي شد. از اهداف ديگر ازدواج پيامبر صلي الله عليه و اله اين بود که خالد بن وليد، سردار بزرگ مکه را که نسبت فاميلي با ميمونه داشت، با خود خويشاوند نمايد. تأثير اين ازدواج به قدري بود که خالد بن وليد بالاي کوه رفت و درباره ي پيامبر به اطرافيان خود گفت: اين مرد که چنين ديني آورده است، اهل خدعه و تزوير نيست.(29)

پي نوشت ها:
1. عبدالرحيم عقيقي بخشايشي، يک بحث تاريخي و تحليلي درباره ي همسران رسول خدا صلي الله عليه و اله، (با مقدمه شهيد دکتر مفتح)، چ سوم، قم، مرکز مطبوعاتي دارالتبليغ اسلامي، 1352ش، ص5-7.
2. محمدحسين کاشف الغطاء، الفردوس الاعلي، چ سوم، قم، مکتبه فيروزآبادي، 1402ق، ص79-83 (با ترجمه محتوايي و اندکي تلخيص.)
3. عباس محمود العقاد، عبقريه محمد، ترجمه ي اسدالله مبشري، چ پنجم، تهران، اميرکبير، 1361، ص138.
4. «يا أيها النبي قل لأزواجک إن کنتن تردن الحياه الدنيا و زينتها فتعالين أمتعکن و أسرحکن سراحا جميلا و إن کنتن تردن الله و رسوله و الدار الآخره فإن الله أعد للمحسنات منکن أجرا عظيما.»
5. سيد محمدحسين طباطبائي، تفسير الميزان، ترجمه ي سيد محمدباقر موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، ج4، ص311.
6. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه به تفسير پنج آيه اول از سوره ي تحريم مراجعه شود. 7. آيه ي 28و29 سوره ي احزاب.
8. جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه ي سيد غلامرضا سعيدي، چ دوم، تهران، انتشارات محمدحسين اقبال و شرکاء، 1335ش، ص137-138.
9. توماس کارلايل، الابطال (تاريخ حيات پيغمبر اسلام)، ترجمه ي ابوعبدالله زنجاني، چ سوم، تبريز، انتشارات کتابخانه سروش، 1315ش، ص71-72.

10. کنستان ويرژيل گئورگيو، محمد پيغمبري که از نو بايد شناخت، ترجمه ي ذبيح الله منصوري، تهران، زرين، 1376، ص297.
11. مرتضي مطهري، سيري در سيره ي نبوي، چ هشتم، تهران، صدرا، 1369، ص275.
12. سيد محمدحسين طباطبائي، پيشين، ص309.
13. محمدحسين هيکل، پيشين، ص434.
14. در اين باره ر.ک. نقش عايشه در تاريخ اسلام و نقش عايشه در احاديث اسلام تأليف علامه سيد مرتضي عسکري. 15. مهدي پيشوايي، پيشين، ص177.
16. «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه إذا قضي الله و رسوله أمرا أن يکون لهم الخيره من أمرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا.»
17. «و ما جعل أدعياءکم أبناءکم ذلکم قولکم بأفواهکم و الله يقول الحق و هو يهدي السبيل.»
18. «و إذ تقول للذي أنعم الله عليه و أنعمت عليه أمسک عليک زوجک و اتق الله و تخفي في نفسک ما الله مبديه و تخشي الناس و الله أحق أن تخشاه فلما قضي زيد منها وطرا زوجنا کها لکي لا يکون علي المؤمنين حرج في أزواج أدعيائهم إذا قضوا منهن وطرا و کان أمر الله مفعولا.»
19. «ما کان علي النبي من حرج فيما فرض الله له سنه الله في الذين خلوا من قبل و کان أمر الله قدرا مقدورا الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون أحدا إلا الله و کفي بالله حسيبا.»
20. گوستاو لوبون، پيشين، ص121 / محمدحسين هيکل، پيشين، ص 430 / جواد حديدي، اسلام از منظر ولتر، چ پنجم، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1374، ص64-66.
21. جعفر سبحاني، فروغ ابديت، چ دوازدهم، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1376، ج2، ص110-119 / عبدالرحيم عقيقي بخشايشي، پيشين، ص42-57 / احمد عابديني، پيشين، ص93-98 / محمدحسين هيکل، پيشين، ص438-442 / محمد احمد جادالمولي بک، پيشين، ص273-275/ السيده مريم نورالدين فضل الله، نساء في القرآن، بيروت، دارالزهراء، 1414ق، ص580-584 / سيد محمدامين شيخو، حقيقت حضرت محمد صلي الله عليه و اله و قرن بيستم، انتشارات ذوي القربي، 1381ش، ص89-102/ ابوالفضل رشيدالدين ميبدي، کشف الاسرار و عده الابرار، چ پنجم، تهران، اميرکبير، 1371، ج8، ص47-52. 22. بنده اي که بين او و اربابش قراردادي منعقد شده است مبني بر اينکه بنده ماهانه مبلغي به اربابش بپردازد تا آزاد شود. و آن بر دو قسم است: 1. مکاتبه مطلق: بنده اي که با مولايش شرط کند هر مقدار از مبلغ مقرر را پرداخت، به همان اندازه آزاد شود؛ مثلا اگر نيمي از مبلغ را پرداخت، به اندازه ي نصف آزاد باشد.2. مکاتبه مشروط: بنده اي که در عقد شرط کند هرگاه تمام مبلغ را پرداخت، آزاد شود و پرداخت نصف يا ربع مبلغ منجر به آزادي بخشي از او نمي شود.(سيد محمد حسيني، فرهنگ لغات و اصطلاحات فقهي، تهران، سروش، 1382، ص502-503.)
23. ابن الاثير، الکامل في التاريخ، چ چهارم، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1414ق، ص578 / ابن هشام، پيشين، ص295.
24. ابن کثير، البدايه و النهايه، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج4، ص163-165.
25. مهدي پيشوايي، پيشين، ص176.
26. ابن سعد، پيشين، ص120-123/ شيخ عباس قمي، سفينه البحار و مدينه الحکم و الاثار، چ دوم، تهران، دارالاسوه، 1416ق، ج5، ص128(البته در اينجا به جاي شوهر، تعبير به پدر دارد.)
27. «يا أيها النبي إنا أحللنا لک أزواجک اللاتي آتيت أجورهن و ما ملکت يمينک مما أفاء الله عليک و بنات عمک و بنات عماتک و بنات خالک و بنات خالاتک اللاتي هاجرن معک و امرأه مؤمنه إن وهبت نفسها للنبي إن أراد النبي أن يستنکحها خالصه لک من دون المؤمنين قد علمنا ما فرضنا عليهم في أزواجهم و ما ملکت أيمانهم لکيلا يکون عليک حرج و کان الله غفورا رحيما.»
28. کنستان ويرژيل گئورگيو، پيشين، ص373.
29. «النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم و أزواجه أمهاتهم …»(احزاب:6)

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*