یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
آخرین مطالب
خانه » (۲) شیخ حسن میلانی مخالف فلسفه !!! مدافع کلام !!!(بخش اول)

(۲) شیخ حسن میلانی مخالف فلسفه !!! مدافع کلام !!!(بخش اول)

مقاله دوم: شیخ حسن میلانی مخالف فلسفه !!! مدافع کلام !!! (بخش اول)

یکی دیگر از مسائلی که در خصوص رفتارهای شیخ حسن میلانی و مخالفتهای ظاهری او با فلاسفه و تلاش های وی برای تخریب شخصیت بزرگان، تامل انسان را برمی انگیزد، دفاع جدی او از علم کلام و تعصب شدید وی نسبت به متکلمین است.  همانطور که در مقاله قبلی بیان کردیم، اول مسئله ی تامل برانگیز نسبت به این شخصی که ادعای مخالفت با فلسفه و عرفان دارد، یعنی شیخ حسن میلانی، این است که ایشان در بحثهای معارفی و اعتقادی، استاد ندیده است و اگر هم تحت اشراف و نظر کسی مطالعه و تحقیقی داشته است، به ادعای خودش آنها از مدافعان فلسفه و عرفان بوده اند(یعنی آقای بهجت).

اما جهت دومی که تامل ما را نسبت به ایشان بر می انگیزد این است که او خودش را از یک طرف به عنوان مدافع جدی علم کلام نشان می دهد و از طرف دیگر مخالف سرسخت فلسفه! در حالی که این یک نوع تناقض نمایی است و ظاهرا ناشی از بی اطلاعی وی از فلسفه و کلام باشد.چرا که فلسفه و کلام (خصوصا کلام خواجه و بعد از او) در اثر اشتراکاتی که با هم دارند نمی توانند در مقابل هم قرار بگیرند. ضمناً کسانی که از تمایز معارف وحیانی با بافته های فلسفی یونانی آگاهی داشته باشند، چنانچه کمی با علم کلام هم آشنا باشند، خوب می دانند که با کلام نمی توان از معارف قرآن و عترت دفاع کرد و به تقابل فلسفه رفت.

و به فرمایش زیبای آیت الله وحید خراسانی:

مگر با کلام هم می توان فلسفه را رد کرد!

به عبارتی معارف وحیانی در برابر کلام و فلسفه، حوزه های مختلف و جدای از همدیگر هستند.

افراد کم اطلاع ممکن است به خاطر تزویرات شیخ حسن میلانی این توهم برایشان ایجاد شود که او واقعا در حال مخالفت با فلاسفه و دفاع از حریم قرآن و عترت است، اما با نگاهی دقیق تر به راحتی روشن می شود که او عملا نه تنها یک مخالفت مبنایی و اساسی با فلسفه و مکاتب بشری ندارد، بلکه اصلا نمی تواند چنین مخالفتی داشته باشد، چرا که او می خواهد با کلام به جنگ فلسفه برود! شیخ حسن میلانی یکی از ارادتمندان و مدافعان علم کلام است بلکه می خواهد خودش را در زمره متکلمین قرار دهد. او از طرفداران جدی کلام تجرید و مباحث کلامی مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی  است تا به آنجا که می گوید:

برخی از افراد به اشتباه فکر می کنند که بزرگانی مانند مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی یک کلام فلسفی تاسیس کرده اند و به نوعی مباحث فلسفی را وارد کلام کرده اند. این تعریف ایشان از فلسفه و کلام نادرست است لذا این نتیجه نادرست را هم گرفته اند که مرحوم خواجه و یا ابن میثم و امثال ایشان با سایر متکلمین تفاوت دارند، در حالی که امثال خواجه مخصوصا شخص خواجه، از شاخص ترین متکلمانی است که با مطالب فلسفی مخالف بوده اند و در مقابل مکتب فلسفه قرار دارند، چنان که کتاب تجرید الاعتقاد مرحوم خواجه، شاهد روشنی بر این مطلب است… (مجله سمات)

و همچنین اینطور اظهار می کند که:

فرق کتاب های کلامی که روایات و آیات را آورده اند با آنها که نیاورده اند، مانند همان فرقی است که بین کتاب های فتوا مانند رساله توضیح المسائل و شرایع الاسلام و تبصره، با کتاب های فقه استدلالی مانند جواهر الکلام و الحدائق الناضره می باشد، چرا که در کتابهای توضیح المسائل غالبا آیات و روایات آورده نمی شود، ولی در کتابهای فقه استدلالی آیات و و روایات هم آورده می شود اما این دلیل نمی شود کسی بگوید مطالب کتابهای فتوا مستند به کتاب و سنت نیست، چرا که درعین حال که در رساله های توضیح المسائل، آیات و روایات را به عنوان مستنداشان نمی آورند اما بازهم کتابهایشان مستند به آیات و روایات و قرآن و اهل بیت علیهم السلام است. بنابراین فرق بین فلسفه با کلام در این نیست که در کتابی آیات و روایات آورده شده باشد یا نه، همان طور که فرق شیعه و وهابی دراین نیست که یکی در کتابش آیه و روایت هم بیاورد و دیگری نیاورد، بلکه فرقشان در این است که رئوس مطالب و عقائد آنها چیزهایی است که مخالف با رئوس عقاید و مکتب شیعه است. آنها مدافع مکتب خلافت و غیرمعصوم هستند اما شیعه مدافع مکتب عصمت و غدیر، چه آیات و روایات را در کتابشان آورده باشند و چه نیاورده باشند… (مجله سمات)

و نیز چنین می گوید:

یک عده ای فکر کرده اند این کتاب (کتاب تجرید) کتاب فلسفی است. در حالی که از مهمترین کتابهای مخالف فلسفه و رد کننده فلسفه، همین کتاب است و از بزرگترین مخالفان فلسفه، علامه حلی و خواجه طوسی هستند (درس شرح تجرید، جلسه اول، قم ۱۳۹۵).

و می گوید:

مرحوم خواجه و علامه، مفصلا، در هر بحثی که می رسند عقاید فلاسفه را می آورند و ادله ی آنها را هم بیان می کنند، بعد هم ادله ی آنها را ابطال می کنند و در نتیجه با عقاید آنها مخالفت می کنند. مثل حدوث عالم، مثل صدور عالم از ذات خدا، مثل ادله ای که برای جبر آورده اند، مثل معاد را تاویل کردن، مثل اینکه می گویند ما به نبی احتیاج نداریم و عقل خودش ما را کفایت می کند… (درس شرح تجرید، جلسه اول، قم۱۳۹۵).

البته خوانندگان محترم توجه داشته باشند که قصد ما اهانت به جناب خواجه و نیز بزرگانی از فقهای شیعه که وروردی هم در علم کلام داشته اند نیست. خصوصا اینکه باید کلام قبل از خواجه نصیر الدین طوسی را از کلام خواجه و بعد از خواجه جدا کرد، با این دقت که کلام قبل از خواجه کمتر تحت تاثیر افکار و مبانی فلسفی بوده است. علاوه بر اینکه خدمات مرحوم خواجه به مکتب تشیع و دفاع وی از مذهب جعفری و ترویج و تبلیغ آن در ایران فراموش ناشدنی است.

اما سخن در ادعای عجیب شیخ حسن میلانی است که می خواهد با کلام به مخالفت با فلسفه برخیزد و مرحوم خواجه را در حوزه ی کلام و با طرح مباحث کلامی خاص، مدافع معارف اهل بیت علیهم السلام و مخالف سرسخت فلسفه و عرفان معرفی کند!

در اینجا مناسب است ابتدا کمی با سیر تاریخی کلام و تحولات آن و روش کلامی مرحوم خواجه از زبان متخصصان این فن آشنا شویم تا در مقالات بعدی به یاری خداوند متعال بحثهای خود را در این جهت تکمیل کنیم:

مرتضی مطهری:

البتّه مکتب اشعری تدریجاً تحوّلاتی یافت و مخصوصاً در دست غزالی رنگ کلامی خود را کمی باخت و رنگ عرفانی گرفت و بوسیله امام فخر رازی به فلسفه نزدیک شد. بعداً که خواجه نصیر الدین طوسی ظهور کرد و کتاب تجرید الاعتقاد را نوشت، کلام بیش از نود درصد رنگ فلسفی به خود گرفت.(کلیات علوم اسلامی/ صفحه ۱۸۷)

در دوره اسلام نیز سبک امثال فارابی و بو علی و ابن رشد و خواجه نصیرالدین که بیشتر یونانی است با سبک و روش صدرالمتألّهین که سرشار است از الهامات‏ قرآن و نهج البلاغه‏ و کلمات ائمه اطهار، متفاوت است.( اصول فلسفه و روش رئالیسم/ ج ۵/ صفحه ۱۶)

ضد فلسفه در جهان اسلام زیاد بوده ‏اند، اما هیچ کس به قدرت غزالی نبوده است. اگر به فاصله کمی افرادی نظیر سهروردی و خواجه نصیرالدین ظهور نکرده بودند، غزالی بساط فلسفه را برچیده بود.( خدمات متقابل اسلام و ایران/ صفحه۴۸۲)

بعد از دوره خواجه نصیرالدین طوسی و تألیف کتاب تجرید، کلام به نسبت زیادی به فلسفه نزدیک شد؛ یعنی هدفهای کلامی با معیارهای فلسفی نه با معیارهای کلامی توجیه می‏شد و بسیاری از مسائل الهیات بالمعنی الاعم و بالمعنی الاخص فلسفه در کتب کلامی طرح می‏شد… (خدمات متقابل اسلام و ایران/صفحه ۴۹۵)

اکنون باید وارد تاریخچه این مسأله بشویم. بحث وجود ذهنی یک تاریخچه ‏ای در میان مسلمین دارد کما اینکه تاریخچه ‏ای هم در دنیای اروپا دارد که در دنیای اروپا به عنوان بحث شناخت و بحث معرفت است. مسأله وجود ذهنی یک مسأله جدید است در دنیای اسلام؛ یعنی در آن ابتدا که فلسفه یونان ترجمه شده است بحثی به نام «وجود ذهنی» وجود نداشته است. مثلا در کتب فارابی حتی لفظ «وجود ذهنی» هم نیست تا چه رسد به اینکه بابی تحت این عنوان باشد. در تمام کتب بوعلی هم همین طور است. در کتب بوعلی بحث علم مطرح شده است ولی بحثی به نام وجود ذهنی مطرح نشده است. در کلمات شیخ اشراق هم من یادم نیست که بحث وجود ذهنی وجود داشته باشد. اما در کتاب تجرید خواجه نصیر الدین طوسی این بحث مطرح شده است. آن کسی که به نظر می‏رسد برای اولین بار بحث وجود ذهنی را [با این عنوان‏] طرح کرده است [فخر رازی و سپس‏] خواجه نصیر است. (شرح مبسوط منظومه، ج۱و مجموعه آثار، ج۹/ صفحه ۲۳۷/ تاریخچه بحث وجود ذهنی)

معمولًا گفته می‏شود که فلسفه صدرا چهار راهی است که فلسفه مشّاء و فلسفه اشراق و طریقه عرفا و طریقه متشرعه را به هم متصل می‏کند. این سخن سخن درستی است ولی محتاج به توضیح است. من عجالتاً به خود فلسفه صدرا کار ندارم که چگونه چهار راهی است، من درباره چهار خیابانی که تدریجاً به هم نزدیک شده ‏اند اندکی باید توضیح بدهم. تصور بعضی این است که فلسفه اسلامی تدریجا به جانب کلام گراییده است و در فلسفه صدرا ایندو با یکدیگر یکی شده ‏اند. بنابر این از نظر این دسته راه چهارمی که صدرا در فلسفه خود میان آن و فلسفه مشّاء و اشراق و طریقه عرفا ارتباط برقرار کرد روش متکلمین بود. باید بگویم که این تصور غلط است، فلسفه اسلامی یک قدم به طرف کلام نیامد، این کلام بود که به تدریج تحت نفوذ فلسفه قرار گرفت و آخر کاردر فلسفه هضم شد. (مقالات فلسفی‏/صفحه ۲۱۵)

خواجه نصیر الدین طوسی کتابی نوشته است به نام تجرید الاعتقاد. این کتاب در علم کلام است. اصل کتاب دو قسمت است: تجرید المنطق و تجرید الاعتقاد. خواجه که مردی است که از یک طرف مسلط به نظریات متکلمین و فلاسفه است و همه این نظریات دقیقا توی مشت اوست، و از طرف دیگر خودش هم صاحب‌نظر است، در این کتاب تقریبا می‌شود گفت که امهات مسائل کلامی و فلسفی را با عبارتهای مختصر و کوتاهی بیان کرده است. بعدا علامه حلّی که شاگرد خواجه است و مثل خود خواجه نابغه است این کتاب را شرح کرد و اسم شرحش را گذاشت: کشف المراد فی شرح تجرید  الاعتقاد. البته این شرح خیلی مفصل نیست ولی برای اولین بار مقاصد این کتاب را روشن کرد. (آشنایی با قرآن، ج ۱۳، ص: ۲۰۶)

دکتر غلامحسین دینانی:

کتاب تجرید الاعتقاد که تحریرالاعتقاد هم به آن می گویند ظاهرا کلامی است امااز کتاب فلسفی چیزی کم ندارد. زمانی که خواجه آمد کلام شیعی اوج گرفت و نه تنها به علم کلام ارتقا بخشید بلکه کلام را تبدیل به فلسفه الهی کرد بنابراین بی تعارف بگوییم که اگر خواجه نصیر به ظهور نرسیده بود ما ملاصدرا و شاگردانش را نداشتیم. (همایش بزرگداشت خواجه نصیرالدین طوسی-۵/۱۲/۹۲)

من اشارات او را دفاع از فلسفه می دانم نه شرح فلسفه. در نهایت اگر ابن رشد شاگرد نداشت خواجه جانشین داشت و ملاصدرا و سپس علامه طباطبایی شاگرد او بودند. (همایش بزرگداشت خواجه نصیرالدین طوسی-/۵/۱۲/۹۲)

این را بدانید که از نظر من قطعا خواجه نصیرالدین طوسی فیلسوف بوده است و اتفاقا فیلسوفی است که ناجی فلسفه در ایران پس از حمله غزالی شده است.( گفتگو با غلامحسین دینانی/ ماهنامه مهرنامه)

خواجه در زمانه‌ای که انحطاط پیش آمده بود، هم کار کلامی، هم فلسفی و هم علمی کرد. خواجه کلام را مقدمه ورود به فلسفه قرار داد. اگر دقت کنیدکتاب‌های خواجه همه فلسفی است، با اینکه صورت کلامی دارد…می‌دانید که با ضربه‌هایی که غزالی بر پیکر فلسفه وارد آورده بود، فلسفه از بین رفته بود اما این خواجه نصیر بود که دفاع جانانه‌ای از فلسفه کرد و جان دوباره‌ای به فلسفه بخشید و این راه تا به امروز که من با شما صحبت می‌کنم در ایران ادامه یافته است. ( گفتگو با غلامحسین دینانی/ ماهنامه مهرنامه)

متاسفانه باید گفت که منزلت خواجه نصیرالدین طوسی هنوز بر ما ناشناخته باقی مانده و باید او را از نو شناخت، او یک عالم و فیلسوف بزرگ شیعی خالص است که ما تا کنون مثل دیگر بزرگان خودمان او را نمی‌شناسیم. ( گفتگو با غلامحسین دینانی/ ماهنامه مهرنامه)

دکتر اعوانی:

بنابراین  اینجا دو جریان ایجاد شد، نخست عده ای قائل به تفکیک دین از فلسفه شدند که ابن رشد از جمله آنهاست و برخی به تلفیق دین و فلسفه پرداختند که سرآمد آنها خواجه نصیرالدین طوسی است… (همایش بزرگداشت خواجه نصیرالدین طوسی-/۵/۱۲/۹۲)

آقای طباطبایی صاحب تفسیرالمیزان:

شیعه چنانکه در آغاز، برای پیدایش تفکر فلسفی عاملی مؤثر بود در پیشرفت اینگونه تفکر و ترویج علوم عقلیه نیز رکنی مهم بود و پیوسته بذل مساعی می کرد و از این روی با اینکه با رفتن ابن رشد، فلسفه از میان اکثریت تسنن رفت، هرگز از میان شیعه نرفت و پس از آن نیز فلاسفه ای نامی مانند خواجه طوسی و میرداماد و صدرالمتألهین به وجود آمده یکی پس از دیگری در تحصیل و تحریر فلسفه کوشیدند. همچنین در سایر علوم عقلیه کسانی مانند خواجه طوسی و بیرجندی و غیر ایشان به وجود آمدند. همه این علوم و بویژه فلسفه الهی در اثر کوشش خستگی ناپذیر شیعه پیشرفت عمیق کرد چنانکه با سنجش آثار خواجه طوسی و شمس الدین ترکه و میرداماد و صدرالمتألهین با آثار گذشتگان روشن است. (شیعه در اسلام/ صفحه ۱۰۴)

آقای سید محمدحسین تهرانی از قول استاد خود (آقای طباطبایی) نقل می کند که ایشان ملاصدرا را از تراز فلاسفه درجه اول اسلام چون بوعلی و فارابی می شماردند و خواجه نصیرالدین و بهمنیار و ابن رشد و ابن ترکه را در ردیف فلاسفه درجه دوم می دانستند. (مهرتابان صفحه ۴۵)

آنچه ذکر شد تنها نمونه ای از کلمات اهل فن بود راجع به بهم آمیختگی فلسفه با کلام خواجه و شرح تجرید که البته اهل تحقیق می توانند با مراجعه به سایر منابع موارد بسیار دیگری را غیر از انچه ذکر شد ملاحظه کنند.

لکن در خاتمه مناسب است کلام یکی از فقها و مراجع معاصر را در همخوانی کلام با فلسفه ذکر نماییم.

حضرت آیت الله سیستانی در تقریرات درس خود می فرماید:

المبحث الرابع:الارتباط بین الفکر الأصولی و الفلسفی

والکلام فی هذا البحث فی ثلاثه جوانب: الاول فی تأثر الفکر الأصولی بالفلسفه، الثانی فی عوامل التأثر، الثالث فی آثار هذا التأثر.

الجانب الأول: لا أشکال فی تأثر الفکر الأصولی بالمفاهیم الفلسفیه و اختلاط مصطلحاته بالمصطلحات الفلسفیه عند الشیعه و السنه کما یلاحظ فی الکتب الأصولیه بصفه عامه…

الجانب الثانی: عوامل التأثر المذکور و هی متعدده:

۱-وجود مجموعه کبیره من علماء الفلسفه و علم الکلام فی عداد علماء الأصول کالسیدالمرتضی و الشیخ الطوسی و العلامه الحلی و أمثالهم، فهؤلاء مع کونهم من رواد علم الأصول فهم فی نفس الوقت من المتکلمین الماهرین فی علم الکلام، و هذا عامل فعال فی اختلاط المفاهیم و المصطلحات.

(الرافد فی علم الاصول، عوامل التأثر بالفلسفه، صفحه ۵۸)

بسیار روشن است که ایشان در این گفتار متین خود در بیان تاثر فکر اصولی از فکر فلسفی، بین متکلمین و فلاسفه تفریقی ننموده و جهت تأثر علم اصول از افکار، مفاهیم و مصطلحات فلسفی را ورود عده ای از متکلمین در حوزه ی علم اصول می دانند.

نهایتا اینطور سخن خود را در این مقاله به پایان می بریم که درست است که علم کلام با فلسفه هنوز هم تفاوتهایی دارد، اما به اذعان اهل فن، بین کلام (خصوصا از زمان خواجه به بعد) و فلسفه یک آمیختگیِ غیر قابل انکاری به وجود آمده است که هر شخصِ آگاه منصفی آن را تصدیق می کند. به بیان آقای مطهری در این عصر کلام استقلال خود را از دست داده است و در فلسفه هضم شده است. لذا با اینکه عده ای از بزرگان فقهای شیعه به عنوان متکلم شهرت پیدا کرده اند، ولی باید دقت کرد که مباحث علمی آن بزرگواران با متکلمین متاخر از خودشان (خواجه و بعد از خواجه) تفاوتهای مهمی دارد. آری، علم کلام خصوصا کلام امروز را نمی توان به عنوان معارف اهل بیت علیهم السلام معرفی کرد کلامی که به مثل کتاب تجرید اگر شما از اول تا به آخر بحث توحید آن را نگاه کنید شاید یک روایت هم ملاحظه نکنید! (که البته شیخ حسن میلانی چنین ادعایی را دارد و بعنوان معارف اهل بیت علیهم السلام کتاب تجرید را تدریس می کند!) اینطور نیست که بگوییم فلسفه و کلام با یک دیوار محکمی از یکدیگر جدا شده اند به نحوی که کلام به عنوان حامی معارف اهل بیت، در مقابل فلسفه قرار گرفته است، خیر، بلکه همانطور که فلسفه را نمی توان معارف اهل بیت خواند، کلام را نیز نمی توان معارف اهل بیت خواند، بلکه تاثر و اختلاط شدید کلام خواجه و پس از خواجه با مباحث فلسفی برای اهل اطلاع مشهود و روشن است.

ادامه دارد…

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*