مقاله سوم: شیخ حسن میلانی مخالف فلسفه !!! مدافع کلام !!! (بخش دوم)
تذکر: آنچه ما را بر نوشتن این مقالات تشویق کرد، وظیفه ای بود که نسبت به دوست داران معارف قرآن و عترت ملاحظه کردیم. خوانندگان محترم توجه داشته باشند که مخاطب ما در این سلسله مقالات، خودِ آقای حسن میلانی نمی باشد و اینطور نیست که خود شخص ایشان برای ما مهم باشد، چون سستی مطالب و خالی بودن بحث های وی از اصول و قواعد ابتدایی علمی از یک طرف، و عدم رعایت جهات دینی و شرعی در گفتار، مناظرات و نوشته جاتِ او از سویی دیگر، جایی برای ما باقی نمی گذارد که بخواهیم شخص وی را مخاطب خود قرار بدهیم. که البته از باب نصح و خیر خواهی، افراد دلسوز، وی را بارها و بارها متذکر شده اند، ولکنه لا یحب الناصحین. لذا درج این مطالب اولا به جهت متذکر نمودن معدود افرادی است که ممکن است گرفتار تدلیسات و تلبیسات شیخ حسن میلانی شده باشند، و ثانیا من باب وظیفه ای است که ما نسبت به بزرگداشت و دفاع از مقام بزرگان و فقهاء داریم.
ضمناً این بخش از مقالات می تواند بهانه ای باشد برای شناخت هرچه بیشترعلم کلام تا محققین و طالبین از خلطی که مباحث کلامی پس از خواجه با مطالب فلسفی پیدا کرده است، بیشتر آگاه شوند، و سرنخی باشد برای پیگیری بیشتر مطالب توسط ایشان.
با اینکه در مقاله گذشته مفصلا گفتار بزرگانی از فقها و عده ای از فلاسفه و اهل فن را در مطابقت کلام خواجه با فلسفه بیان کردیم، اما به جهت اهمیت مطلب و به جهت روشن تر شدن موضوع موارد دیگری را از زبان سایر اشخاص سرشناس و اهل فن نقل می کنیم (و همین ابتدا از خوانندگان محترم به خاطر طولانی شدن مقاله ی پیش رو پوزش می طلبیم):
علامه سیدمحسن امین
آیت الله علامه سید محسن بن سیدعبدالکریم امین عاملی، فقیه، ادیب و شرح حال نگار شیعی و از علمای برجسته قرن چهاردهم می باشد. از آن بزرگ مرد حدود ۱۰۰ جلد کتاب و رساله بر جای مانده است که مهمترین آنها عبارتند از :اعیان الشیعه، تاریخ جبل عامل، البحر الزخار فی شرح احادیث الائمه الاطهار، حذف القتول عن علم الاصول، حاشیه بر عروه الوثقی، المجالس السنیه فی مناقب و مصائب العتره النبویه، لواعج الاشجان. «اعیان الشیعه» دانشنامهای شامل معرفی علما و بزرگان شیعه است که در واقع نوعی شناسنامه فرهنگ شیعه در اعتلای تمدن اسلامی به شمار میرود.
ایشان در کتاب اعیان الشیعه در شرح حال ملاصدرا پس از آنکه می گوید وی در فلسفه خود جمع بین طریقه ی مشائیین و اشراقیین نموده و بلکه بالاتر شرع را هم مطابق با فلسفه ی خود می داند، چنین می نویسد:
” و هو بهذا الأسلوب – من المزج بین الفلسفه و الدین و التوفیق بینهما سواء کان مصیبا أو مخطئا – کان صاحب مدرسه جدیده اخری هو المؤسس لها حقا، و إن کان الواضع لبذرتها الخواجه نصیرالدین الطوسی فی التوفیق بین الفلسفه و الکلام.” (اعیان الشیعه جلد ۹ صفحه ۳۲۵)
صاحب اعیان الشیعه تصریح می کند که ابتدا این خواجه ی طوسی است که بین فلسفه و کلام وفق داده است و بعد به دنبال آن ملاصدرا تلفیق بین فلسفه مشاء و اشراق و دین نموده است.
ملاصالح مازندرانی
وی در شرح کافی در ذیل حدیثی در مقام استشهاد تقدیم عالم بر جاهل می گوید”و فی کلام الحکماء المتقدّمین و المتأخّرین أیضا دلاله على أنّ الشرف و التقدّم للعالم” آنگاه از حکمای متقدمین افلاطون و ارسطاطالیس را نام برده و از حکمای متأخرین خواجه نصیرالدین طوسی را بر می شمارد. (شرح الکافی- للمولى صالح المازندرانی، ج۲، ص: ۲۴۶)
ابوالحسن شعرانی (شارح تجرید الاعتقاد)
ابوالحسن شعرانی که از شارحان کتاب تجرید الاعتقاد می باشد، در انتهای مقدمه ی خود در شرح تجرید، بعد از آنکه اسامی و شرح حال مختصری از برخی شارحین کتاب تجریدالاعتقاد را ذکر می کند، چنین می نویسد:
“و عیب نیست اگر نویسنده نام خود را داخل شارحان این کتاب مقدس بگنجاند اگرچه بفارسی شرح کردیم و ما امیدواریم خوانندگان را بکار آید… و از مسائل فلسفی همان که مطابق دیدیم یا مخالف ندیدیم نقل کردیم و از مسائل عرفا هیچ نیاوردیم چون بنای کلام بر عقل است و عرفان فوق عقل است.” (مقدمه، ص ۱۳)
همچنین در حاشیه شرح اصول کافی ملاصالح مازندرانی می نویسد:
“و لا یتوهم حرمه تعلم الحکمه اذ نظر فیها و اتقنها کثیر من علمائنا مما لا یطعن فیهم کالسید الداماد و نصیر الدین الطوسى و آقا حسین الخوانساری و ابنه آقا جمال الدین و غیرهم قدس اللّه أسرارهم.” (شرح الکافی-للمولى صالح المازندرانی، ج۲، ص: ۲۰۰)
شعرانی در این گفته ی خود خواجه نصیر را از جمله کسانی که در اتقان فلسفه و حکمت کوشیده اند همچون میرداماد معرفی می کند.
محمد مدرسی زنجانی
محمد مدرسی زنجانی، ازجمله افراد سرشناسی است که در زندگی و آثار خواجه طوسی مطالعات و تحقیقات بسیاری داشته است. او سالیان مدیدی را از محضر درسی میرزا مهدی آشتیانی بهره برده و به گفته ی خودش بیش از ۱۵ سال از اواخر عمر این فلیسوف نامی را درک کرده است. محمد مدرسی زنجانی در کتاب خود که آنرا به مناسبت یادبود هفتصدمین سال خواجه نصیرالدین طوسی و با عنوان “سرگذشت وعقائد فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی” نگاشته است، چنین می نویسد:
“دریافت فلسفهٔ استاد طوسی و بیان آن کاریست بس دشوار زیرا همانطوریکه ابن عبری در مختصرالدول ذکر کرده است سبک خواجهٔ طوسی بر این قرار گرفته است که آراء متقدمین را تقویت نماید وشکوک و اعتراضات متأخرین را جواب بدهد. و این موضوع از پاسخهائی که در مقابل سوالات معاصرین داده است و در مبحث آخر این کتاب از مفاد نامه های متبادله بین محقق طوسی و علماء هم عصر که آن نامه ها درج خواهدشد استنباط میشود… ولی پس از بررسی دقیق می توان گفت که حضرت خواجهٔ طوسی بمسلک اشراقی متمایل است چنانکه دراول شرح اشارات با اینکه متعهد شده است که از شیخ الرئیس طرفداری نموده و در هیچ مسئله ای برابوعلی اعتراض ننماید، چون به مسئله ی علم واجب می رسد دیگر نمی تواند از مخالفت خودداری نماید.”
و بعد از نقل عباراتی از خواجه می گوید: “محقق طوسی در علم واجب با اندک اختلافی قول شیخ اشراق را پسندیده است و عقیده دارد به اینکه علم باری تعالی به اشیاء به اضافه ی اشراقیه است یعنی وجود مجردات و وجود علمی مادیات که در مجردات حاصل میشوند مناط عالمیت حق تعالی هستند.” (سرگذشت وعقائد فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی، محمد مدرسی زنجانی، ص۱۶۵ – ۱۶۷، خرداد ۱۳۳۵، انتشارات دانشگاه تهران)
دکتر موسی ملایری
دکتر ملایری، استاد فلسفه و عضو هیات علمی و مدیر گروه معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز، در مصاحبه با روزنامه جام جم به مناسبت سالروز تولد خواجه نصیرالدین طوسی چنین می گوید:
“…بتدریج شیوه جدلی علم کلام جایش را به شیوه فلسفی برهانی داد که در الهیات فلسفی بحث میشود. خواجه نصیرالدین طوسی در اوج این جریان قرار دارد؛ لذا خواجه نصیرالدین به عنوان شخصیتی که مکمل و متمم این جریان است، مدنظر است و کتاب تجریدالاعتقاد خواجه نصیرالدین اوج جریان تقریب بین فلسفه و کلام یا باز گرداندن علم کلام به فلسفه است….لذا عمدهترین رویکرد خواجه طوسی در کتاب تجریدالاعتقاد همین نحوه نگاه به مفاهیم دینی است که نگاهی مخالف با نگاه اِنّی متکلمان است و نگاهی فلسفی و لِمّی دارد و به همین دلیل است که میتوان گفت این کتاب از حیث این خصوصیات برجسته و ممتاز و متفاوت با بقیه کتابهاست.” (شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۷- جام جم)
دکتر الاعسم (استاد فلسفه دانشگاه بغداد)
یکی دیگر از اشخاصی که در خصوص فلسفی بودن کلام خواجه سخن گفته است، دکتر عبدالامیرالاعسم می باشد. وی از مورخین و فیلسوفان عراقی می باشد که دکترای فلسفه ی خود را از دانشگاه کمبریج بریتانیا در سال ۱۹۷۲ میلادی اخذ کرده است. نشریه فرهنگ، در تابستان ۱۳۸۶ مقاله ای را از وی با عنوان “خواجه نصیر مبتکر روش فلسفی در کلام شیعه” به چاپ رسانده است. (این مقاله در سایت نورمگز موجود می باشد). دکترالاعسم در این مقاله چنین می گوید:
” بدون شک کتاب التجرید بهترین نوشته خواجه نصیرالدین طوسی در کلام شیعه است که علیرغم حجم کوچک خود نقش بارزی را در برقراری ارتباط وثیق بین کلام و فلسفه ایفا میکند. در این کتاب از اضافه گوییهای متکلمان و فلاسفه خبری نیست و تأثیرات آن تا زمان ما باقی است. اگر این کتاب را التجرید و بدون هر پسوندی بدانیم به طور خلاصه باید هدف از تألیف آن را حل مشکلات کلامیای دانست که در حوزه فلسفه قابل بررسی هستند. این مسائل برای متکلمان اسلامی آشنا هستند و حتی در فاصله زمانی بین امام محمد غزالی و فخرالدین رازی یعنی دورانی که فلسفه اسلامی در شرایط انحطاط خود به سر میبرد نیز مطرح بودهاند. این مسائل تا زمان خواجه نصیر تنها در حوزه کلام مورد بحث قرار میگرفتند و نقش بارز خواجه طوسی بردن این مسائل به حوزه فلسفه است به نحوی که رنگ کلامی بسیاری از این مسائل از میان رفته و به مسائلی کاملاً فلسفی مبدل گردیدهاند و به نحوی تغییر ماهیت یافتهاند که گویی از اساس مسائلی فلسفی بودهاند.”
و در پایان مقاله می گوید:
“ارزش حقیقی کتاب التجرید زمانی معلوم میگردد که ارتباط میان مباحث طوسی و مباحث کلامی – فلسفی ابن سینا را دریابیم.”
دکتر الخضیری
دکتر الاعسم در مقاله فوق الذکر از قول دکتر الخضیری چنین نقل میکند:
“…پیشتاز علمی کردن و انطباق دادن فلسفه با علم دین خواجه نصیرالدین طوسی است که در کتاب التجرید بر همین روش عمل کرده است…”
(نشریه فرهنگ،تابستان ۱۳۸۶، “خواجه نصیر مبتکر روش فلسفی در کلام شیعه”)
دکتر الشیبی (متوفی ۲۰۰۶م)
دکتر مصطفی کامل الشیبی استاد فلسفهٔ دانشگاه بغداد و فارغ التحصیل دانشگاه کمبریج انگلستان می باشد. وی در کتاب “الفکر الشیعی و النزعات الصوفیه” که توسط علیرضا ذکاوتی بنام ” تشیع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجری ” ترجمه شده است چنین می گوید:
“علم کلام اعم از سنى یا شیعى- البته به استثناى علم العقاید سنتى- از طریق خواجه نصیر، تحتتأثیر گرایشهاى فلسفى قرار گرفته است.”
و در ادامه اضافه می کند:
” نماینده روح فلسفى خواجه نصیر، کتاب کوچکى است که پس از مرگ وى شهرت عمومى یافت، و تجرید الکلام یا تجرید الاعتقاد نام دارد . در این کتاب براى اولینبار در اسلام، فلسفه بهطور کامل با علم کلام درآمیخته، چنانکه گوئى یکى شده است.”( تشیع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجری، انتشارات امیرکبیر، علیرضا ذکاوتی، ۱۳۸۷ ه ش)
دکتر طاش کبری زاده
احمد بن مصطفى بن خلیل، مشهور به طاش کبرىزاده، از علمای اهل سنت و نامى کشور ترکیه است که در قرن دهم زندگی می کرده و از مخالفین سرسخت فلسفه بوده است. او در بیان شرح حال خود (در اواخر کتاب شقائق النعمانیه فی علماءالدوله العثمانیه) چنین اظهار می کند:
“نخستین بار در اواخر ماه رجب سال ۹۳۱ ه.ق. در مدرسه دیمهتوقه به سمت مدرسی تعیین شدم، و در آنجا به تدریس شرح تلخیص (مطول ) از اول قسم بیان تا بحث استعاره ، و تدریس حواشی شرح تجرید، تا آخر مباحث امور عامه ، و تدریس شرح فرائض سیدشریف پرداختم . سپس در اوائل ماه رجب ۹۳۳ ه.ق. در مدرسه مولی حاج حسن در شهر اسلامبول بمدرسی منصوب شدم ، در آن مدرسه شرح وقایه صدرالشریعه را از ابتدای کتاب تا کتاب بیع، و شرح مفتاح سیدشریف را از اول کتاب تا مبحث ایجاز و اطناب ، و حواشی شرح تجرید را از مباحث امور عامه تا مباحث وجوب و امکان درس گفتم.”
وی که از مدرسین حواشی شرح تجرید بوده، در یکی از کتب خود بنام “مفتاح السعاده و مصباح السیاده” اینطور می نویسد:
“و لیکن قصدک من کل علم الترقی به إلی ما فوقه. و إیاک أن تظن من کلامنا هذا ان تعتقد کل ما اطلق علیه اسم العلم حتی الحکمه المموهه التی اخترعها الفارابی و ابن سینا، و نقحه نصیرالدین الطوسی، (ممدوحاً). “
و در ادامه، جایی که خواندن فلسفه را با دوشرط جایز می داند، در شرط دوم چنین می گوید:
“و (ثانیهما): أن لا یمزج کلامهم بکلام علماء الاسلام.
و لقد حصل ضرر عظیم علی المسلمین من هذه الجهه لعدم قدرتهم علی تمییز الجید من الردی، و ربما یستدلون بإیرادها فی کتب الکلام علی صحتها، و ما کان هذا المزج إلا منذ ظهر نصیرالطوسی و أحزابه.”
(مفتاح السعاده و مصباح السیاده، احمدبن مصطفی (طاش کبری زاده)، جلد اول، ص۳۰ و ۳۱)
نتیجه: نه می توان کتاب تجرید را کتاب رد بر فلسفه معرفی کرد و نه خواجه نصیر را در زمره ی مخالفین فلسفه دانست
گرچه نتیجه ای که ما می خواهیم در این جا بیان کنیم خیلی واضح و روشن است، و اگر کسی اندک دقتی در شرح حال خواجه و آثار وی – بلکه فقط در کتاب تجرید الاعتقاد- بنماید به همین نتیجه خواهد رسید، اما از باب نمونه و برای وضوح و تایید بیشتر مطلب ما در این مقاله و مقاله گذشته سعی کردیم آراء و نظرات افراد مختلفی را در موضوع مورد بحث به طور مستند بیاوریم تا نشان دهیم که اکثر علماء و دانشمندان، در قرون و اعصارمختلف، قدیماً و حدیثاً، عرب و ترک و عجم، ایرانی و غیر ایرانی، حوزوی و دانشگاهی، شیعه و سنی، موافق و مخالف، همه متفق القولِ بر این مسئله هستند که خواجه نصیرالدین طوسی فلسفه و کلام را با یکدیگر درآمیخته و مزج بین این دو نموده و تجریدالاعتقاد را بر این سبک تالیف کرده است. و هیچکدام شخص خواجه را به عنوان یک مخالف فلسفه معرفی نکرده اند. ما در این دو مقاله از کلمات فقهاء گفتیم، از کلمات اهل علم گفتیم، از شیعه و سنی گفتیم، از عرب و عجم و ترک گفتیم، از هرجا نمونه ای ذکر کردیم تا این مطلب هرچه بیشتر واضح شود که هرکسی از هر دیدی که به مطالب خواجه طوسی خصوصا کتاب تجرید الاعتقاد نگاه کرده است، اذعان بر این مطلب داشته که خواجه در این کتاب خود خلط بین فلسفه و کلام کرده و اینطور نبوده که کتاب تجرید در رد بر فلسفه نوشته شده باشد. هرکسی با هر دیدی کتاب تجریدالاعتقاد را دیده است، همین را فهمیده و غیر از این نگفته است. حال جای بسی تعجب و شگفت است که در این بین حسن میلانی ادعا می کند خواجه یک شخص مخالف فلسفه بوده و کتاب تجرید از مهمترین کتب رد کننده فلسفه است!
فراموش نشود که ما خواجه را یک فیلسوف صد در صد و تمام عیار ندانستیم (گواینکه بعضی خواجه را اینچنین معرفی کرده اند، چنانچه در نقل اقوال پیشین گذشت)، اما به این حقیقت تذکر دادیم که آنچه مسلم و غیر قابل انکار استعدم تخالف و مباینت کتاب تجریدالاعتقاد با کثیری از مبانی و اصول فلسفی است. اگر کسی قدری با نظریات خواجه و روش خواجه در خصوص تجرید – و نه غیر تجرید – آشنا باشد، خیلی سریع و روشن در میابد که خواجه نصیر با نوشتن کتاب تجریدالاعتقاد در زمره ی مخالفین فلسفه در نیامده است و نمی توان با استناد به این کتاب، شخص خواجه را از آندسته کسانی دانست که در مقابل فلسفه ایستادگی کرده است. درست است که محقق طوسی در کتاب تجرید مخالفت هایی هم با فلاسفه داشته است، اما در کل، روش و منهجی غیر از روش و منهج فلاسفه نداشته و اینطور نبوده که در تمام مسائل بخواهد با آنها مخالفت کند. بدون شک خواجه در کتاب تجرید مسائل فلسفی را وارد کرده است و در خیلی از مسائل اصلی و پایه ای، کاملا با فلاسفه همراهی نموده و هیچ مخالفتی هم نداشته است. ان شاء الله در مقالات بعدی این موضوع را بیشتر و دقیقتر و به صورت موردی بررسی خواهیم کرد.
خواجه در جایی خود را مخالف با فلسفه معرفی نکرده است
علاوه بر اینها، خودِ شخص خواجه در هیچ جا مخالفت با اصل فلسفه نکرده و هیچ وقت فلاسفه را به طور عام مذمت ننموده است. درست است که خواجه طوسی در موضوعاتی مخالفتِ فلاسفه کرده، اما اینکه در عبارات تجرید یا در جای دیگر به طور کلی از اصل فلسفه برائت جسته باشد، یا با اصل فلسفه مخالفت نموده باشد، یا خود را مخالف فلسفه معرفی کرده باشد، یا فلاسفه را به طور عام نکوهش و مذمت نموده باشد، چنین چیزی را ما از او سراغ نداریم. با این وصف چطور می توانیم خواجه نصیرالدین طوسی را به عنوان یک مخالف فلسفه بدانیم؟! لذا جای بسی شگفت است که بعضی ها به مثل حسن میلانی این نسبت دروغ را به خواجه می دهند و او را مخالف سرسخت فلسفه معرفی می کنند!
تعریف و تمجید خواجه از بوعلی و کتاب اشارات
شاهد دیگر بر موضوع مورد بحث، بیان خود خواجه در مقدمه شرح اشارات است؛ آنجا که می گوید:
“و کما أن الشیخ الرئیس أبا علی الحسین بن عبد الله بن سینا- شکر الله سعیه- کان من المتأخرین مؤیدا بالنظر الثاقب و الحدس الصائب، موقفا فی تهذیب الکلام و تقریب المرام، معتنیا بتمهید القواعد و تقیید الأوابد، مجتهدا فی تقریر الفرائد و تجریدها عن الزوائد، کذلک کتاب الإشارات و التنبیهات من تصانیفه و کتبه کما وسمه هو به، مشتمل على إشارات إلى مطالب هی الأمهات، مشحون بتنبیهات على مباحث هی المهمات، مملو بجواهر کلها کالفصوص، محتو، على کلمات یجری أکثرها مجرى النصوص، متضمن لبیانات معجزه فی عبارات موجزه، و تلویحات رائقه بکلمات شائقه قد استوقف الهمم العالیه على الاکتناه بمعانیه، و استقصر الآمال الوافیه دون الاطلاع على فحاویه.” (شرح الاشارات و التنبیهات ، ج۱، ص ۱)
در این مقدمه، چنانچه مشخص است خواجه از اشارات بوعلی بسیار با عظمت یاد کرده و محتوای آنرا مملو از جواهر دانسته و شخصِ او را موید من عند الله معرفی می کند. این تعابیر به خوبی نشان می دهد که خواجه با خودِ فلسفه مخالف نبوده است. درست است که وی بنای نقد اشارات ابن سینا را نداشته، اما چنین تعریف کردنی از یک فیلسوف و از مطالب او و موید من عندالله دانستن وی نمی تواند قول یک مخالف فلسفه باشد. اگر محقق طوسی گرایش فلسفی نداشت و مخالف سرسخت فلسفه بود، هرگز چنین تعریفی از یک فیلسوف و مطالب او نمی کرد.
تالیف و شرح بعضی آثار فلسفی به دست خواجه طوسی
گذشته از آنچه گفته شد و با غمض عین از اینکه کتاب تجرید خود حاوی مطالب فلسفی است، برهمگان روشن است که خواجه طوسی آثاری فلسفی به عنوان مستقل یا شرح بر یک اثر فلسفی تالیف نموده است. این خود شاهد دیگری بر گرایش فلسفی خواجه و عدم مخالفت او با فلسفه می باشد. توضیح مطلب اینکه خواجه آثار متعددی در تحریر و تبیین مسائل فلسفی نوشته و در هیچ یک از آنها به نقد و ایراد آن مسائل فلسفی نپرداخته است، بلکه در بعضی از آنها مثل اشارات و مصارع المصارع به جواب پاره ای از اشکالات وارده ی بر فلسفه و حکمت بوعلی نیز همت گماشته است. پر واضح است که یک مخالف فلسفه این چنین عمل نمی کند. آری؛اگر خواجه مخالف فلسفه بود، شرح اشارات نمی نوشت، یا اگر می نوشت نظر ناقدانه ی خود را نیز بیان می کرد و به مخاطب خود این مطلب را می رساند که او با اصل فلسفه مخالف است نه آنکه کلام بوعلی را شرح دهد و در موارد متعددی در صدد جواب اشکال فخر رازی بر بوعلی بر آید و هیچ متعرض اشکالات وارده ی بر کلام بوعلی هم نشود. اما می بینیم او چنین نکرده و هیچ جا مخالفت خود را با فلسفه و مشی فلسفی اعلام ننموده است، بلکه حتی در جایی از فیلسوفی نامی مانند ابن سینا با تجلیل یاد کرده و برای کسانی که سخنان او را فهم کنند دعا می کند، آنجا که می گوید: « رحم الله امرأ فهم أو وعی مراد ابن سینا »( مصارع المصارع، ص ۴۷).
کسی که از روی دانش و آگاهی مخالفت با فلسفه می کند هیچگاه حاضر نیست یک متن فلسفی را نوشته یا شرح کند و مخالفت خود را در تک تک آن مسائل فلسفی آشکار نسازد. ما سوال می کنیم، آیا خود حسن میلانی که خود را مخالف فلسفه می پندارد، اگر فرض شود که می تواند یک کتاب فلسفی را شرح کند، آیا حاضر است آن کتاب را شرح نموده و هیچ نقدی بر آن وارد نسازد؟!
عنایت خواجه به فلاسفه بیش از عنایت او به فقهاء و محدثین
اگر آن مطلبی که ابن کثیر در کتاب بدایه و نهایه درخصوص عنایت ویژه خواجه به محصلین علوم فلسفی آورده است صحیح باشد، (کما اینکه بعضی مثل سید حسن امین عاملی در کتاب “اسماعیلیان و مغول و خواجه نصیر الدین طوسی” و شیخ عبدالله نعمه در کتاب “فلاسفه الشیعه”، هم این مطلبِ بدایه و نهایه را نقل کرده اند) خود شاهد دیگری است بر اینکه جناب خواجه مخالفتی با اصل فلسفه نداشته است. آن مطلب این است:
ابن کثیر دمشقی (متوفای ۷۷۴ ق) در کتاب خود می نویسد:
“و فیها عمل الخواجه نصیرالدین الطوسی الرصد بمدینه مراغه، و نقل الیه شیئا کثیرا من کتب الاوقاف التی کانت ببغداد، و عمل دار حکمه و رتب فیها فلاسفه، و رتب لکل واحد فی الیوم و اللیله ثلاثه دراهم، ودار طب فیها للطبیب فی الیوم درهمان، و مدرسه لکل فقیه فی الیوم درهم، و دار حدیث لکل محدث نصف درهم فی الیوم.”(البدایه والنهایه ط احیاء التراث، ابن کثیر دمشقی، جلد ۱۳، ص ۲۴۹)
طبق این بیان تاریخی جناب خواجه برای کسانی که فلسفه می خواندند بیش از کسانی که مشغول فقه و حدیث بودند شهریه در نظر می گرفته است.
مخالفت با فلاسفه در برخی از موضوعات شخص را ضد فلسفه نمی کند
آری؛ نه خواجه نصیرالدین طوسی یک مخالف فلسفه بوده است و نه تجریدالاعتقاد چنین کتابی است. گذشته از اینکه کل کلام را – حتی کلام قبل از خواجه را- نمی توان به عنوان معارف دین خواند، تجرید الاعتقاد خواجه را – که تلفیقی است از کلام قبل از او با حرفهای فلاسفه – هرگز نمی توان معارف قرآن و عترت دانست ولو اینکه شاهد برخی مخالفت های خواجه در بعضی مسائل با فلاسفه باشیم. ما خواجه طوسی را به عنوان یک فیلسوف تمام عیار و صد در صد معرفی نکردیم، و هیچ وقت هم نمی گوییم تمام حرفهای او همان حرفهای فلاسفه است. اما براساس ادله روشن (کلمات خواجه خصوصا تجرید و نظریات فقها و اهل فن و…) نمی توانیم شخص خواجه را به عنوان یک مخالف فلسفه هم معرفی کنیم، چرا که در خیلی موارد بر مبانی فلسفی مشی کرده و همان حرف فلاسفه را زده است. و این امر خیلی روشن است که اگر کسی در برخی مسائل با مطالب فلسفی مخالفت کرد، نمی توان او را به عنوان یک مخالف فلسفه دانست. زیرا خود فلاسفه هم در خیلی مسائل با یکدیگر اتفاق نظر ندارند. به عنوان مثال خیلی از بزرگان حکماء، معاد ملاصدرا را قبول ندارند و یا مبنای اصالت الوجود یا نظریه عدم خلود و یا حتی قائده الشئ ما لم یجب لم یوجد را نمی پذیرند، اما در عین حال کسی آنها را از زمره فیلسوفان خارج نمی داند. فرق است بین کسی که در یک سری مسائل -ولو آن مسائل اساسی هم باشد- نظری مخالف بعضی فلاسفه داشته باشد، با کسی که به طور کلی یک مخالفت و ضدیت اساسی با مشی فلسفی و عقائد فلاسفه دارد. و خواجه نصیرالدین طوسی چنین بوده است، یعنی در عین اینکه در کتاب تجرید در برخی مسائل مخالفت با سایر فلاسفه کرده است، اما در عین حال هیچ وقت از اصل فلسفه و کل فلسفه برائت نجسته و خودش را به عنوان یک مخالف فلسفه معرفی نکرده است، بلکه در مسائل کثیری موافقت با فلاسفه کرده و خود مشیی فلسفی داشته است. لذا، ما با احترامی که برای شخص خواجه نصیرالدین طوسی قائل هستیم، اما نه می توانیم شخص خواجه را یک مخالف فلسفه بدانیم، و نه می توانیم کتاب تجرید الاعتقاد وی را یک کتاب رد برفلسفه بنامیم؛ چنانچه حسن میلانی ادعا می کند. در واقع این ادعای وی خود نوعی تایید و ترویج فلسفه است؛ خواسته یا ناخواسته؟ نمی دانیم.
البته ما در این جهت شیخ حسن میلانی را معذور دانسته و این ادعای او را نسبت به کلام و تجرید ناشی از بی اطلاعی و قلت بضاعت علمی وی می دانیم که نه تنها از معارف بلکه حتی از کلام هم اطلاعی ندارد. آری، شخصی که مدت محدودی در حوزه به مقداری مشغول تحصیل هم باشد و پس از آن سالیانی ترک تحصیل کرده و بعد دفعتاً، نه به عنوان ادامه تحصیل بلکه به عنوان تدریس و تعلیم، وارد حوزه شود و قدر و شأن خود را نشناسد، بیش از این از او توقعی نخواهد بود. ای کاش حسن میلانی قبل از اینکه فکر تدریس می کرد می دانست که هنوز نیاز زیادی به تعلم و یادگیری دارد؛ هم در مباحث اعتقادی و هم در مباحث اخلاقی و تربیتی. اما اگر بخواهد هنوز هم دیر نشده است…
اللهم نبهنا عن نومه الغافلین
ادامه دارد…