مقاله چهارم: شیخ حسن میلانی مخالف فلسفه!!! مدافع کلام!!! (بخش سوم)
در دو مقاله گذشته ضمن بیان شواهدی از اقوال برخی بزرگان و برخی اهل فن در حوزه های مختلف، و همچنین بررسی قسمتهایی از برخی آثار مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی، به تذکر و بیان این مسئله پرداختیم که گذشته از اینکه خواجه ی طوسی در طول حیات علمی خود یک مخالفت اساسی و مبنایی با مطالب فلسفی نداشته و هیچ جا مخالفت خود را با اصل فلسفه اعلام نکرده است، بلکه با تدوین و نوشتن کتب متعددی قدم مهمی در احیاء فلسفه و مطالب فلسفی برداشته است؛ و در خصوص کتاب تجرید الاعتقاد به این مهم متذکر شدیم که جناب خواجه علیرغم ایرادهایی که نسبت به برخی ازمسائل فلسفی دراین کتاب داشته، اما بازهم در بیان بسیاری از مسائل خود را ملزم به مبانی فلسفی دانسته و با پذیرش آن مبانی به تبیین مطالب کلامی پرداخته است، به نحوی که به اذعان اهل فن، فقیه و غیر فقیه، حوزوی و دانشگاهی، موافق و مخالف، ایرانی و غیر و ایرانی، ترک و فارس و عرب، کتاب تجرید الاعتقاد تلفیقی است از کلام و فلسفه.
اما قبل از بررسی مورد به مورد برخی تطابقات کلام تجرید با فلسفه که موضوع مقاله ی بعدی می باشد، لازم است نظر برخی از فقهاء و علماء را درخصوص اصل علم کلام (و نه صرفا کلام تجرید) و نقش آن در تبیین آموزه های دینی بررسی کنیم تا ببینیم آیا واقعا علم کلام اساساً توانایی بیان و توصیف معارف قرآن و عترت و دفع شبهات وارده را دارد یا خیر. لذا در این مقاله ابتدا به بیان برخی از این اقوال می پردازیم و درادامه با توجه به آنچه که در طی این سه مقاله گفته شده است، نیم نگاهی خواهیم داشت به برخی از مدعیات عجیب شیخ حسن میلانی.
آیت الله مامقانی:
عالم فقیه آیت الله حاج شیخ عبدالله مامقانی (متوفای ۱۳۵۱ ق)، فرزند آیت الله حاج شیخ محمدحسن مامقانی، فقیه اصولی سدهٔ چهاردهم و از دانشمندان بزرگ علم رجال در میان شیعه است. مهمترین کتاب او، “تنقیح المقال فی علم الرجال” می باشد که از پرارجاعترین منابع در این علم است.
آیت الله مامقانی وصیتی خطاب به فرزندش و برای دوستان و ذریه ی خود نوشته است که حاوی مسائل اعتقادی، اخلاقی و عبادی بسیاری است. این وصیتنامه به نام “مرآة الرشاد” و به صورت کتابی مستقل بارها به چاپ رسیده است.
ایشان در فصل اول این کتاب ضمن تذکر به وجوب یادگیری مسائل اعتقادی، فرزند خویش را از پیمودن دو طریق حکمت و کلام برحذر می دارد و چنین می فرماید:
“اعلم یا بنی – هداک الله سبحانه إلی سواء الصراط، و جنبک المعاصی و الزلّات- أنّ اول ما یجب علیک أن تنظر فی أصول دینک، و تحکم بالأدلّة القطعیة بنیان اعتقادک و یقینک في خالقک..و انبیائه..واولیائه، لعدم کونک سدی کالحیوانات.
و لیس غرضی من ذلک الإشتغال بعملي الکلام و الحکمة و مراجعة کتبهما، بل أنهاک عن مراجعتهما – قبل الکمال- أشد المنع، لأن فیها سوفسطائیة ربّما توقعک في الهاویة، بل ورد النصّ من أهل البیت علیهم السلام بالمنع عن مطلق مراجعتهما، بل غرضی مراجعة کتب العقائد للفاضل المجلسی قدسّ سرّه ..و نحوها، و بناء عقائدک علی براهین مورثة للیقین..”( مرآة الرّشاد ص18)
مرحوم سیدبن طاووس:
مرحوم سید اجل، رضی الدین علی بن موسی ( 589-664 ق)، معروف به “سید بن طاووس” از علمای بزرگ و مطرح شیعه در قرن هفتم می باشد. ایشان در کتاب شریف “کشفُ المَحَجّة لِثَمَرة المُهجَة” متعرض علم کلام شده و ضمن نقد آن، فرزند خود را از کسب علوم کلامی برحذر داشته و تشویق به معارف وجدانی و رجوع به فطرت الهی می نماید. من جمله اینطور بیان می کند:
“بل هو من جملة الطرق البعيدة و المسالك الخطيرة الشديدة، التي لا يؤمن معها ما يخرج بالكليّة عنها.” (كشف المحجة لثمرة المهجة / 55)
و نیز اشتغال به علم کلام را تضییع عمر دانسته و می فرماید:
“اعلم يا ولدي محمّد و من يقف على هذا الكتاب أنني ما قلت هذا جهلا بعلم الكلام و ما فيه من السؤال و الجواب، بل قد عرفت ما كنت احتاج إلى معرفته منه، و قرأت منه كتبا ثم رأيت ما أغنى عنه. و قد ذكرت في خطبة كتاب (البهجة لثمرة المهجة) كيف اشتغلت فيه، و على من اشتغلت في معانيه، و ما الذي صرفني عن ضياع عمري في موافقة طالبيه.” (كشف المحجة لثمرة المهجة / 59)
و نیز می فرماید:
“و لقد رأيت في عمري ممن ينتسب إلى علم الكلام و قد أعقبهم ذلك العلم شكوكا في مهمات من الإسلام.”(كشف المحجة لثمرة المهجة / 63)
به دنبال این مطلب، و به عنوان شاهدی بر صدق تحذیر روایات از علم کلام، تذکر به اختلاف بین متکلمین داده و نهایتا کلام را طریقی بعید در معرفت الله تبارک و تعالی معرفی می کند:
“و مما يؤكد تصديق الروايات بالتحذير من علم الكلام و ما فيه من الشبهات، أنني وجدت الشيخ العالم في علوم كثيرة قطب الدين الراوندي، و اسمه سعيد بن هبة اللّه رحمه اللّه قد صنّف كراسا و هي عندي الآن في الخلاف الذي تجدد بين الشيخ المفيد و المرتضى رحمهما اللّه، و كانا من أعظم أهل زمانهما و خاصة شيخنا المفيد، فذكر في الكراس نحو خمس و تسعين مسألة قد وقع الاختلاف بينهما فيها من علم الأصول، و قال في آخرها: لو استوفيت ما اختلفا فيه لطال الكتاب. و هذا يدلك على أنّه طريق بعيد في معرفة ربّ الأرباب.”( كشف المحجة لثمرة المهجة / 64)
مرحوم علامه محمد باقر مجلسی:
علامه مجلسی نیز در موارد متعددی بر کلام تعریض داشته و به مباینت علم کلام با معارف اهل بیت علیهم السلام تذکر داده است. من جمله:
ذیل این حدیث شریف امام صادق علیه السلام که يَهْلِكُ أَصْحَابُ الْكَلَامِ وَ يَنْجُو الْمُسَلِّمُونَ إِنَّ الْمُسَلِّمِينَ هُمُ النُّجَبَاءُ يَقُولُونَ هَذَا يَنْقَادُ وَ هَذَا لَا يَنْقَادُ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمُوا كَيْفَ كَانَ أَصْلُ الْخَلْقِ مَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ، اینطور بیان می کند:
“يقولون أي يقول المتكلمون لما أسسوه بعقولهم الناقصة هذا ينقاد أي يستقيم على أصولنا و هذا لا ينقاد أي لا يجري على الأصول الكلامية و يحتمل أن يكون إشارة إلى ما يقوله أهل المناظرة في مجادلاتهم سلمنا هذا و لكن لا نسلم ذلك و الأول أظهر قوله ع لو علموا كيف كان بدء الخلق لعل المراد أن مناظراتهم في حقائق الأشياء و كيفياتها و كيفية صدورها عن الله تعالى إنما هو لجهلهم بأصل الخلق و إنما يقولون بعقولهم و يثبتون بأصولهم مقدمات فاسدة و يبنون عليها تلك الأمور التي يرجع جل علم الكلام إليها فلو كانوا عالمين بكيفية الخلق و أصله لما اختلفوا.” (بحارالانوار جلد 2 ص 132)
همچنین ذیل این حدیث شریف امام صادق علیه السلام که می فرمایند مُتَكَلِّمُو هَذِهِ الْعِصَابَةِ مِنْ شِرَارِ مَنْ هُمْ مِنْهُمْ، کلام سید بن طاووس را که قبلا ذکر کردیم (و مما يؤكد تصديق الروايات بالتحذير من علم الكلام …) نقل می کنند که خود شاهد بر پذیرش فرمایش مرحوم سید است. (بحارالانوار جلد 2 صفحه 138)
و باز در جای دیگر، ذیل فرمایش امیرالمومنین صلوات الله علیه که مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلَا يَقُومُ مَكَانَ رِيبَة، می گویند:
“و يحتمل أن يكون المراد به المنع عن مجالسة أرباب الشكوك و الشبهات الذين يوقعون الشبه في الدين و يعدونها كياسة و دقة فيضلون الناس عن مسالك أصحاب اليقين كأكثر الفلاسفة و المتكلمين فمن جالسهم و فاوضهم لا يؤمن بشيء بل يحصل في قلبه مرض الشك و النفاق و لا يمكنه تحصيل اليقين في شيء من أمور الدين بل يعرضه إلحاد عقلي لا يتمسك عقله بشيء و لا يطمئن في شيء كما أن الملحد الديني لا يؤمن بملة.”( بحارالانوار جلد 71 صفحه 214 و مرآة العقول جلد 11 صفحه 91)
همچنین در شرح فرمایش پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرمودند مَنْ نَصَبَ اللَّهَ غَرَضاً لِلْخُصُومَاتِ أَوْشَكَ أَنْ يُكْثِرَ الِانْتِقَال، چنین بیان می دارند:
“من نصب الله النصب الإقامة و الغرض بالتحريك الهدف … و هنا كناية عن كثرة المخاصمة في ذات الله سبحانه و صفاته فإن العقول قاصرة عن إدراكها و لذا نهي عن التفكر فيها كما مر في كتاب التوحيد و كثرة التفكر و الخصومة فيها يقرب الإنسان من كثرة الانتقال من رأي إلى رأي لحيرة العقول فيها و عجزها عن إدراكها كما ترى من الحكماء و المتكلمين المتصدين لذلك فإنهم سلكوا مسالك شتى و الاكتفاء بما ورد في الكتاب و السنة و ترك الخوض فيها أحوط و أولى.”( بحارالانوار جلد 70 صفحه 405)
فیض کاشانی:
ملا محمد بن مرتضی بن محمود کاشانی، معروف به ملا محسن و ملقب به فیض کاشانی، حکیم، محدث، مفسر قرآن کریم و فقیه شیعه در قرن یازدهم قمری است. او نزد کسانی همچون ملاصدرا، شیخ بهایی، میر فندرسکی و میرداماد شاگردی کرده است.
مرحوم فیض در رساله الانصاف (توبه نامه او در رجوع از علوم بشری به سوی علوم اهل بیت) اینطور می نویسد:
“چنین گوید مهتدی به شاهراه مصطفی ابن مرتضی زاده الله الهدی علی هدی … بنابر این چندی در مطالعه مجادلات متکلمین خوض نمودم و به آلت جهل در ازاله جهل ساعی بودم و چندی طریق مکالمات متفلسفین به تعلم و تفهم پیمودم و یک چند بلند پروازیهای متصوفه را در اقاویل ایشان دیدم و یک چند در دعوی های مِن عندیین گردیدم تا آنکه گاهی در تلخیص سخنان طوایف اربع کتب و رسائل می نوشتم…”
و پس از بیان شمه ای از حالات خود در آن زمان و بیان اشکالاتی بر فلسفه و عرفان و مذمت آن دو می گوید:
” این سخن که مذکور شد با متفلسفه و متصوفه و پیروان ایشان است. و اما مجادلان متکلمین و متعسفان من عندیین فهم کما قیل جمعی افسار تقلید از سر بیرون انداخته فطرت اصلی را سرنگون ساخته اند به ظواهر نبوت و توابع آن قانع نباشند و از خود سخنی چند بیهوده تراشند نه طبعشان گذارد که با سر تقلید روند و نه توفیقشان باشد که سوی تحقیق شوند، مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاء. و بالجمله طائفه ای واجب و ممکن می گویند و قومی علت و معلول می نامند و فرقه ای وجود و موجود نام می نهند، و من عندی هرچه خوش آید گویند. ما متعلمان که مقلدان اهل بیت معصومین و متابعان شرع مبینیم سبحان الله می گوییم، الله را الله می خوانیم، و عبید را عبید می دانیم، قال الله سبحانه إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْدا. نامی دیگر از پیش خود نمی تراشیم و به آنچه شنیده ایم قانع می باشیم و شکی نیست که در محکمات ثقلین از این نوع سخنان که در میان این طوایف متداول و اصطلاحاتی که بر زبان ایشان متقاول است هیچ خبر و اثر نیست…ثم غیر خاف علی اولی النهی ان من رفض منهاج الثقلین فی اکتساب المعارف و اتبع بعض هذه الطوائف فهو ضال عن سبیل الهدی الا من تاب و ءامن و عمل صالحا ثم اهتدی، علی فاشهدوا ایها الاخوان شهادةً اسئلکم بها عند الحاجة إنی ما اهتدیت الا بنور الثقلین و ما اقتدیت الا بالائمة المصطفین و برئت الی الله مما سوی هدی الله، فإن هدی الله هو الهدی، نه متکلمم و نه متفلسف و نه متصوفم و نه متکلف، بلکه مقلد قرآن و حدیث پیغمبر و تابع اهل بیت آن سرور، و از سخنان حیرت افزای طوائف اربع ملول و برکرانه، و از ماسوای قرآن مجید و حدیث اهل بیت و آنچه بدین دو آشنا نباشد بیگانه. من هرچه خوانده ام همه از یاد من برفت الا حدیث دوست که تکرار می کنم.”
شیخ حر عاملی:
شیخ محمد بن حسن حُرّ عاملی معروف به شیخ حر عاملی از بزرگان فقهاء و محدثین شیعه در قرن ۱۱ هجری و مؤلف کتاب وسائل الشیعة است. یکی از آثار این عالم بزرگ شیعه، کتاب “إثْباتُ الهُداة بِالنُّصوص وَ المُعْجِزات” در اثبات امامت و ولایت معصومین علیهم السلام از طریق روایتهای وارده و معجزات صادره از آنان می باشد.
ایشان در باب چهارم از کتاب اثبات الهداة، با عنوان “عدم الجواز العمل فی الاعتقادات بالظنون و الاهواء و العقول الناقصة و الاراء و نحوها من ادلة علم الکلام التی لم تثبت عنهم علیهم السلام”، پس از ذکر آیاتی از قرآن کریم و بیان عدم جواز عمل مطابق ظن و گمان، چنین بیان می کنند:
“و معلوم أن أدلة الكلام كلها أو أكثرها ظنية غير تامة بل متعارضة متناقضة مخالفة للآيات و الروايات و اعتقادات الأئمة عليهم السّلام غالبا إلا في أصول الاعتقادات كما يشهد به المتتبع المنصف.”(اثبات الهداة، الشیخ الحر العاملی، باب الرابع، ص64)
شهید ثانی:
زین الدین بن نورالدین علی بن احمد عاملی جُبَعی معروف به شهید ثانی، فقیه نامدار شیعی در قرن دهم قمری، در باب ششم از رساله “الاقتصاد و الارشاد الی طریق الاجتهاد”، در ناکارآمدی علم کلام چنین می فرماید:
“( في الكلام على تعلم علم الكلام )
واعلم أنه علم إسلامي وضعه المتكلمون لمعرفة الصانع وصفاته العليا، وزعموا أن الطريق منحصر فيه وهو أقرب الطرق.
والحق أنه أبعدها وأصعبها وأكثرها خوفا وخطرا، ولذلك نهى النبي صلى الله عليه وآله عن الغور فيه.”
و پس از آن روایاتی را در مذمت و نهی از کلام نقل نموده تا به آنجا که این روایت را نقل می کند:
وروي أن يونس قال للصادق عليه السلام : جعلت فداك إني سمعت أنك تنهى عن الكلام تقول : ويل لأصحاب الكلام. فقال عليه السلام : إنما قلت ويل لهم إن تركوا ما أقول وذهبوا إلى ما يقولون .
و پس از آن می گوید:
“أقول يمكن أن يكون هذا إشارة إلى أنهم تركوا التنبيهات -كما عرفت- الواردة في القرآن والآثار النبوية والإمامية صلوات الله عليهم، وعدلوا عنها إلى خيالاتهم الفاسدة ، وحكاياتهم الباردة المذكورة في الكتب الكلامية. … هذا حال الكلام الذي كان في أول الإسلام، ولا شك أنه ما كان بهذه المثابة من البحث والخصومة، فما ظنك بهذه المباحثات والخصومات الشائعة في زماننا. وليت شعري أن هؤلاء الجماعة هل لهم دليل عقلي ونقلي على وجوبه واستحبابه؟ أو مجرد تقليد آبائهم وأسلافهم، على أنه وأنهم على آثار هم لمقتدون. وأنهم هل يقرون بإيمان السابقين علی تدوينه أو ينكرون؟ وهل يعترفون بإيمان العوام الغافلين عنه أو لا يعترفون؟ فإن أقروا واعترفوا فما فائدته؟ وإلا فكيف يعاشرونهم بالرطوبات؟ مع اعتقادهم بأن عدم المعرفة بالأصول كفر، والكافر نجس. وكيف يجوز الاشتغال بالواجب مع استلزامه ترك ما هو أوجب؟ فذرهم يخوضوا ويلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذي كانوا يوعدون.”
آیت الله وحید خراسانی:
و این کلام زیبای مرجع عالیقدرآیت الله وحید خراسانی نیز در این جهت شنیدنی است که وقتی در محضر ایشان سخن از شیخ حسن میلانی و تهمتها و سخنان ناروای او نسبت به مرحوم میرزا مهدی اصفهانی و شاگردان ایشان به میان آمد، ایشان فرمودند: او که این حرفها را (بحثهای معارف و مطالب مرحوم میرزا را) قبول ندارد، با چه چیزی می خواهد با فلاسفه مخالفت کند؟ در جواب ایشان گفته شد با کلام. ایشان که تکیه زده بودند، با شنیدن این حرف کمی جلو آمدند و با تعجب و ناراحتی فرمودند: مگر با این کلام هم می شود فلسفه را رد کرد؟!
اینها نمونه ای بود از اقوال بعضی فقهاء و بزرگان شیعه در بیان حقیقت علم کلام و جایگاه آن در نظر ایشان. طالبین می توانند موارد بیشتر را در سایر کلمات فقهاء و علماء دنبال نمایند.
گرچه سخن به درازا کشید، اما خوب است در اینجا به برخی از مدعیات و حرفهای عجیب شیخ حسن میلانی نیز نیم نگاهی داشته باشیم:
نیم نگاهی بر مدعیات میلانی
حسن میلانی: “برخی از افراد به اشتباه فکر می کنند که بزرگانی مانند مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی یک کلام فلسفی تاسیس کرده اند و به نوعی مباحث فلسفی را وارد کلام کرده اند. این تعریف ایشان از فلسفه و کلام نادرست است لذا این نتیجه نادرست را هم گرفته اند که مرحوم خواجه و یا ابن میثم و امثال ایشان با سایر متکلمین تفاوت دارند، در حالی که امثال خواجه مخصوصا شخص خواجه، از شاخص ترین متکلمانی است که با مطالب فلسفی مخالف بوده اند و در مقابل مکتب فلسفه قرار دارند، چنان که کتاب تجرید الاعتقاد مرحوم خواجه، شاهد روشنی بر این مطلب است…” (مجله سمات)
حسن میلانی: “یک عده ای فکر کرده اند این کتاب (کتاب تجرید) کتاب فلسفی است. در حالی که از مهمترین کتابهای مخالف فلسفه و رد کننده فلسفه، همین کتاب است و از بزرگترین مخالفان فلسفه، علامه حلی و خواجه طوسی هستند”(درس شرح تجرید، جلسه اول، قم 1395)
پاسخی کوتاه: وقتی که عده ای از بزرگان و علماء و کثیری از اهل فن و فلاسفه، از ملیتهای مختلف، حوزوی و دانشگاهی، موافق و مخالف، همگی از دید خود بر تلفیق کلام تجرید با فلسفه صحه می گذارند، چطورمی توان پذیرفت که کتاب تجریدالاعتقاد در رد بر فلسفه نوشته شده است؟! ولو اینکه مرحوم خواجه در بعضی موارد در کتاب خود با فلاسفه مخالفت هم کرده باشد. اگر جناب خواجه با نوشتن کتاب تجرید الاعتقاد در مقابل فلاسفه ایستاده بود، باید بزرگان فلاسفه در رد این کتاب، کتابها می نوشتند، در حالی که می بینیم جریان بعکس است، یعنی خیلی از طرفداران تجریدالاعتقاد از نامداران و بزرگان فلاسفه می باشند. مگر اینکه بخواهیم بگوییم هیچ کدام از فلاسفه نفهمیده اند که کتاب تجرید علیه آنها نوشته شده است و فقط حسن میلانی این راز بزرگ را کشف کرده است! علاوه بر اینکه اگر کسی مقداری اطلاع از مطالب تجرید داشته باشد بطلان این ادعا بر او بسیار روشن خواهد بود. (شواهد این مطلب و توضیح بیشتر در مقاله بعد بیان خواهد شد ان شاء الله تعالی.)
حسن میلانی: “مرحوم خواجه و علامه، مفصلا در هر بحثی که می رسند عقاید فلاسفه را می آورند و ادله ی آنها را هم بیان می کنند، بعد هم ادله ی آنها را ابطال می کنند و در نتیجه با عقاید آنها مخالفت می کنند. مثل حدوث عالم، مثل صدور عالم از ذات خدا، مثل ادله ای که برای جبر آورده اند، مثل معاد را تاویل کردن، مثل اینکه می گویند ما به نبی احتیاج نداریم و عقل خودش ما را کفایت می کند.” (درس شرح تجرید، جلسه اول، قم1395)
پاسخی کوتاه: شیخ حسن میلانی بر چه اساسی این ادعا را می کند؟! یعنی این مطلب که جناب خواجه و مرحوم علامه در تمام مسائل مخالفت با فلاسفه می کنند را از کجا و چطور ثابت می کند؟! آیا این مواردی که آقای میلانی به عنوان موارد مخالفت خواجه با فلسفه بر می شمارد، به این معناست که تمامِ فلسفه همینهاست؟! درحالی که خیلی روشن است که در کتاب تجرید، جناب خواجه در موارد مختلفی همراهی با فلاسفه کرده و عین حرف آنها را می زند، که ان شاء الله در مقاله بعد این موارد را پیگیری خواهیم کرد. فرق است بین کسی که در یک سری مسائل با فلاسفه مخالف باشد، با کسی که به طور کلی یک مخالفت اساسی و مبنایی با مشی فلسفی و عقائد فلاسفه داشته باشد. پر واضح است که داشتن نظری مخالف در برخی از مسائل فلسفی، نمی تواند دلالت بر فیلسوف نبودن شخص بکند، فضلاً از اینکه بخواهد او را مخالف فلسفه قراردهد، چرا که اختلاف نظر بین بزرگان فلاسفه بسیار زیاد است.
میلانی: “یک عده فکر می کنند این کتاب (کتاب تجرید) فلسفی است. چرا؟ چون در این کتاب آمده بحث هایی کرده که قبل از بحث اثبات خداست، در حالیکه این نظریه کاملا غلط است. اولا که خودِ خواجه می گوید من دارم کتاب را به نحو کلامی می نویسم، مقصد اول و دومش این است. یعنی آقا این مقصد اول و دوم مال چیه؟ مال کلام است، نه مال فلاسفه…” (درس شرح تجرید، جلسه دوم، دقیقه 17)
پاسخی کوتاه: خیلی عجیب است! چون خودِ خواجه گفته است من دارم کلامی صحبت می کنم، پس حتما هرچه و در هرجا گفته است، کلام است؛ آنهم کلامی کاملا مخالفِ فلسفه! تمام سخن در همین است که آیا کلام، مخالف فلسفه هست؟ یا مخالف نیست و بلکه مشترکاتی در مسائل و منهج دارد؟ خصوصا کلام پس از خواجه؟ و سخن در این نیست که خواجه کتاب کلام ننوشته و کتابش عنوان کلام ندارد. علاوه بر اینکه اگر این سخن حسن میلانی صحیح باشد، پس اگر کسی آمد تمام بافته های فلسفی یونانی را در یک کتابی جمع کرد و در مقدمه آن اینطور نوشت که مطالب این کتاب برگرفته از آیات و روایات است، باید صدق ادعای او را بپذیریم، چرا؟ چون خودِ نویسنده در مقدمه چنین گفته است…!
میلانی: “فلسفه چیست؟ فلسفه کجا بود؟! فلسفه قبل از اینکه به دنیا بیاید و متوجه بشود که چیزی در این عالم هست و بحثی هست، متکلمین این بحثها را داشته اند… “(درس شرح تجرید، جلسه دوم)
میلانی: “هرچه که فلاسفه دارند از متکلمین دزدیده اند، یک کلمه حرف حسابی از خودشان ندارند، شما یکدانه شبهه را در تمام عالم نمی توانید با مبانی فلسفی جواب بدهید. هر فیلسوفی که از اسلام دفاع کرده و یک حرفی را زده، نگاه کنید، از متکلمین دارد استفاده می کند. فلسفه که خودش چیزی ندارد.”(همان)
میلانی: “فلسفه جایی که می خواهد دفاع از حق بکند، از متکلمین مطلب را می گیرد…”(همان)
پاسخی کوتاه: این ادعا ادعای عجیبتری از قبلی است! اولاً ای کاش بیشتر توضیح می دادند تا متوجه بشویم آیا از نظر جناب میلانی واقعا فلسفه حرف حقی برای گفتن دارد یا نه؟ خوب بود حسن میلانی به ما می گفت که کجای حرف فلاسفه را قبول دارد تا دفاع ایشان از فلسفه بیشتر برای افراد روشن شود. جا داشت بیان می کرد که کدام حرف فلسفه را مطابق حق و مدافع اسلام می داند؟! و ثانیا اگر فلسفه (طبق نظر شیخ حسن میلانی) حرف حقی دارد، آیا آن را از متکلمین گرفته است؟! همه ما می دانیم قدمت فلسفه به قبل از اسلام برمی گردد و خیلی از مبانی ای که قبل از آمدن دین اسلام در فلسفه مطرح بوده است، هنوز هم همان مبانی – ولی به زبانی دیگر- مطرح است و اصل حرفها هنوز عوض نشده است. و متاسفانه بخشی از همان حرفها در کلام تجرید هم وارد شده است. خوب بود ایشان مقداری راجع به تاریخ فلسفه تحقیق می کرد یا لااقل فقط نظری به کتاب سیرحکمت در اروپا می نمود تا بداند فلسفه از یونان و قبل از اسلام بوده است نه اینکه تولدش پس از علم کلام باشد.
میلانی: “خدا شاهد است اگر کسی یک پنجاهم این کتاب (کتاب تجریدالاعتقاد) را بلد باشد، در مقابل شرق و غرب می ایستد. همه را به دو کلمه زیر و رویشان می کند.”(درس شرح تجرید، جلسه دوم، دقیقه 26)
پاسخی کوتاه: خیلی ادعای عجیب و بزرگی است! یکی از دیگری عجیب تر! خیلی عجیب است چطور این حرفها را می گوید و چطور آن چند نفری که سر بحث وی حاضرند می شنوند و هیچ نمی گویند؟! البته امثال این ادعا از شیخ حسن میلانی بعید نیست، کسی که به راحتی بزرگترین مخالفین فلسفه را متهم به وحدت وجود کند، ادعای این مطلب که با یک پنجاهم شرح تجرید، آنهم با دو کلمه، بتوان جواب شرق و غرب را داد، برای او راحت تر است. هیچ عالم و فقیهی این ادعا را نسبت به هیچ کتاب کاملی هم نداشته تا چه رسد به نصف آن، یا یکدهم، یا یک پنجاهم آن که میلانی می گوید. گویا از نظر حسن میلانی کتاب تجرید در ردیف کتب آسمانی و بلکه بالاتر از آنهاست که دارای چنین خاصیتی است! خوب بود آقای میلانی به جای این همه حرفهای بی سرو ته، آن یک پنجاهم کتاب تجرید که دانستن آن این همه فوائد دارد را برای ما بیان می کرد. چه خوب است جناب میلانی هرچه زودتر آستین بالا بزند و آن یک پنجاهم را بنویسد و شرح کند و در دسترس مردم قرار دهد و این خدمت مهم را به جهان اسلام داشته باشد و همه را در شرق و غرب عالم نجات دهد.
این گونه تعابیر از حسن میلانی، همه حاکی از این است که وی تعادل در گفتار و رفتار ندارد، و زمانی که عصبانی یا هیجانی می شود، هرچه بر زبانش آمد خوش آمد، هرکه را خواست کافر می کند و هرکه را خواست به عرش اعلی می برد. متاسفانه نه معیاری در گفتار خود دارد و نه تأملی در مدعیات خود. عجیب تر آن است که خداوند متعال را هم بر این مدعای خود شاهد می گیرد!
آقای میلانی، حرف غلط می زنی،خدا را هم شاهد بر حرف غلط خودت می گیری، چقدر بی مهابا سخن می گویی؟! یک روز مراجع را شاهد بر تهمتهای خود نسبت به فقهاء می گیری، یک روز هم خدا را شاهد بر اینکه یک پنجاهم تجرید جواب شرق و غرب عالم را می دهد!
میلانی: “متکلمین ما همان فقهاء هستند، فقهای ما همان متکلمین هستند…”(دقیقه 3). “ایشان (آقای بیابانی) آمده نقد کرده مطلب نامتناهی ما را که ما گفته ایم خدا نامتناهی نیست. اولا که ما صدتا برای شما شواهد آوردیم، شیخ طوسی و مفید و عبدالصلاح حلبی و علامه حلی و خواجه و، کل علمای عالم شیعه گفته اند خدا نامتناهی نیست. حالا اگر چند نفر متأخرین پیدا شده باشند فهمیده یا نفهمیده حرف فلسفه در ذهنشان جای گرفته باشد. شما دارید چی را رد می کنید؟! شما شخص من را رد نمی کنید! شما دارید کل علمای شیعه را رد می کنید…”(دقیقه 7)(جلسه اولِ نقد کتاب توحید الامامیه)(صوت موجوداست)
پاسخی کوتاه: رد میلانی = رد کل علمای شیعه !!! واقعا عجیب است، آقای میلانی کل فقهاء را متکلم می داند! بحثهای کلامی فقهاء یا تایید آنها از کلام، کجاست؟ او مثل اینکه کلمات علماء را در مذمت کلام ندیده است، و یا بزرگانی همچون شهید ثانی و … را جزو فقهاء نمی داند، و یا به مثل فلاسفه که می گویند هرکسی که مطلبی عقلی می گوید فیلسوف است، او هم می گوید هر فقیهی که مطلبی عقلی بگوید، متکلم است.
میلانی: “فرق کتاب های کلامی که روایات و آیات را آورده اند با آنها که نیاورده اند، مانند همان فرقی است که بین کتاب های فتوا مانند رساله توضیح المسائل و شرایع الاسلام و تبصره، با کتاب های فقه استدلالی مانند جواهر الکلام و الحدائق الناضره می باشد، چرا که در کتابهای توضیح المسائل غالبا آیات و روایات آورده نمی شود، ولی در کتابهای فقه استدلالی آیات و و روایات هم آورده می شود اما این دلیل نمی شود کسی بگوید مطالب کتابهای فتوا مستند به کتاب و سنت نیست، چرا که درعین حال که در رساله های توضیح المسائل، آیات و روایات را به عنوان مستنداشان نمی آورند اما بازهم کتابهایشان مستند به آیات و روایات و قرآن و اهل بیت علیهم السلام است. بنابراین فرق بین فلسفه با کلام در این نیست که در کتابی آیات و روایات آورده شده باشد یا نه، همان طور که فرق شیعه و وهابی دراین نیست که یکی در کتابش آیه و روایت هم بیاورد و دیگری نیاورد، بلکه فرقشان در این است که رئوس مطالب و عقائد آنها چیزهایی است که مخالف با رئوس عقاید و مکتب شیعه است. آنها مدافع مکتب خلافت و غیرمعصوم هستند اما شیعه مدافع مکتب عصمت و غدیر، چه آیات و روایات را در کتابشان آورده باشند و چه نیاورده باشند…” (مجله سمات)
پاسخی کوتاه: ادعای عجیبی است! ادعایی که خود خواجه و علامه و هیچ متکلمی چنین ادعایی نداشته اند. حقش این است که شیخ حسن میلانی هرچه زودتر کتابی در این راستا بنویسد و یک مبانی التجرید (همچون مبانی منهاج الصالحین) تألیف کند و مستندات قرآنی و حدیثی امور عامه و مباحث توحیدی تجرید را بیان کند. در همان ابتداء بحث اثبات صانع، مستندات و مدارک برهان وجوب و امکان را که مبنای سائر مسائل توحیدی تجرید نیز هست ذکر نماید، و طالبین را از این رشحات علمی خود بهره مند گرداند. البته اگر چنین ادعایی صحیح بود خودِ علامه به مثل مباحث امامت اشاره ای نیز به مدارک قرآنی و روایی مباحث توحیدی تجرید می کردند.
اینها مواردی بود از کثیر مدعیات عجیب شیخ حسن میلانی که البته بطلان آنها برای مطلعین واضح و روشن است.
اما متاسفانه جناب میلانی با این روشی که در پیش گرفته است، عملا خودش خواسته یا ناخواسته به یکی از مروجین فلسفه و مخالفین معارف قرآن و عترت تبدیل شده است. وی در اثر عدم شناخت حد و اندازه معلومات خود، جسورانه به خود اجازه می دهد از طرف تمام فقهاء و متکلمین سخن بگوید، و مخالفین خودش را مخالفین علماء و فقهاء بپندارد، و با این بی تقوایی علمیِ خود، آب به آسیاب دشمن می ریزد.
بعد از تمام این شواهد و دلائل بیان شده، اگر هنوز هم عده ای گمان می کنند که با کلام خواجه می توان به جنگ با فلسفه رفت خوب است مطالب ما را در مقاله بعد دنبال کنند. ان شاء الله در مقاله بعد مواردی را از کتاب تجرید خواهیم آورد و روشن خواهیم کرد که در خیلی از مباحث، مرحوم خواجه همان حرفهای فلاسفه را زده است، و در مواردی هم که مخالفت با فلاسفه کرده، ولی در بخشی از آنها باز نتوانسته آنچه را که مدعای دین بوده است ثابت کند. البته در عین حال بزرگی مرحوم خواجه و خدمات او به مکتب تشیع همچنان برای ما محفوظ است.
در پایان باردیگر یادآور می شویم که هدف ما از درج این مطالب آگاه سازی طالبین حقیقت است، و البته از خدا می خواهیم یکی از این طالبین، خودِ شیخ حسن میلانی باشد. امیدواریم آن زمانی که این مطالب به سمع و نظر او می رسد، ایشان به جای هر گونه عصبیت و ناراحتی، کمی روی مطالب تأمل نموده و احتمال دهد که شاید اشتباه می کرده است. جا دارد جناب میلانی قدری با خود تفکر نماید که تو با مخالفت با فلسفه و عرفان شروع کردی، اما الان کجا رفتی و چه میکنی؟! و اگرزمانی توفیق این مهم برای او حاصل شد، با از سر گیری تعلم علوم قرآن و عترت، نسبت به تهمت ها و دروغ هایی که دانسته یا ندانسته به ساحت بزرگان از علماء و فقهاء روا داشته است، نادم شده و سعی در جبران گذشته ی خود نماید، که إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَكيما.
ادامه دارد…