شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آخرین مطالب
خانه » نمونه ای از مناظرات شیخ صدوق

نمونه ای از مناظرات شیخ صدوق

چون صیت فضائل نفسى و نفسانى آن شیخ عالم ربّانى در میان اقاصى و ادانى مشهور گردید، آوازه ریاست و اجتهاد او در مذهب شیعه امامیّه بسمع ملک رکن الدوله مذکور رسید مشتاق صحبت فایض البهجت او گردید و به تعظّم تمام التماس تشریف قدوم سعادت لزوم او نمود، و چون بمجلس درآمد او را پهلوى خود نشانده نیازمندى بسیار اظهار فرمود، و چون مجلس قرار گرفت بجناب شیخ خطاب نموده گفت ای شیخ جمعى از أهل فضل که در این مجلسند اختلاف دارند در کار آن جماعت که شیعه در ایشان طعن مى‏کنند پس بعضى مى‏گویند طعن واجبست و بعضى مى‏گویند واجب نیست بلکه جایز نیست رأى حقایق‏آراى شما در این مسأله چیست؟ شیخ گفت ای ملک بدان که خداى تعالى قبول نمى‏کند از بندگان اقرار بتوحید خود را تا آنکه نفى کنند هرچه غیر او از خدایان و اصنام باشد چنانکه کلمه طیّبه لا إله إلّا اللّه از آن خبر مى‏دهد، و همچنین قبول نمى‏کند إقرار بندگان خود را به نبوّت حضرت رسالت صلّى اللّه علیه و آله تا آنکه نفى کنند هر متنبّئ را که در وقت باشد مانند مسیلمه کذّاب و اسود عنسى و سجاح و أشباه ایشان و همچنین قبول نمى‏کند قول بامامت حضرت أمیر المؤمنین على علیه السّلام را إلّا بعد از نفى هرکس که در زمان آن حضرت بتغلّب متصدّى خلافت شده باشد ملک آن جواب را پسندیده شیخ را ثنا کرد و مى‏گفت که مى‏خواهم مرا خبر دهى از حقیقت و مآل آن کسانى که از روى جلافت متصدّى خلافت شدند. شیخ گفت حقیقت حال خسران مآل ایشان آنست که اجماع امّت واقع است بر قصّه سوره براءه و آن قصّه مشتمل است بر خروج متغلّب اوّل از دایره إسلام و آنکه او از منسوبات حضرت خیر الأنام نیست و محتویست بر آنکه امامت علیّ بن أبی طالب علیه السّلام از آسمان نازل‏

______________________________
(۱). مجالس المؤمنین: المجلس الخامس: ۱۹۷- ۲۰۰ و ذکر مختصر ذلک المجلس الخوانسارى فی الروضات و التنکابنى فی قصص العلماء.

شده، ملک پرسید که تفصیل آن قصّه چیست شیخ فرمود نقله آثار از مخالف و مؤالف متفق‏اند بر آنکه چون سوره براءه نازل شد حضرت رسالت أبو بکر را طلبید و به او گفت این سوره را بگیر و به مکّه برو و در موسم حجّ آن را از جانب من بأهل مکّه برسان أبو بکر آن را گرفته روانه مکّه شد چون پاره از راه قطع نمود جبرئیل علیه السّلام نزول فرمود و گفت یا محمّد به‏درستى که خداى تعالى ترا سلام مى‏رساند و مى‏گوید: «لا یؤدّی عنک إلّا أنت أو رجل منک» یعنى باید که از جانب تو سوره براءه را بجانب کفّار مکّه نرساند مگر آنکه تو خود متصدّى آن شوى یا مردى که از تو باشد پس آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله أمیر المؤمنین علیه السّلام را امر کرد که خود را به ابو بکر رساند و سوره براءه را از او گرفته طریق رسالت بجا آورد حضرت أمیر بموجب فرموده از عقب أبو بکر روان گردید و سوره براءه را از او گرفته در موسم حجّ آن را باهل مکّه رسانید، و هرگاه بموجب خبر مذکور أبو بکر از پیغمبر نباشد هرآینه تابع او نخواهد بود بدلیل قول خداى تعالى: «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی» و هرگاه تابع آن حضرت نباشد دوست‏دار او نیز نخواهد بود بدلیل قول بارى تعالى: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ» و هرگاه محبّ خدا نباشد مبغض او خواهد بود و حبّ نبى ایمان و بغض او کفر است، و بهمین خبر نیز درست شد که علیّ بن أبی طالب علیه السّلام از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله است با آنکه دیگر روایات نیز بر آن دلالت تمام دارد از آن جمله آنکه مخالفان در تفسیر قول خداى تعالى: «أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» روایت کرده‏اند که مراد بصاحب بیّنه حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله است و مراد بشاهدى که تالى او باشد أمیر المؤمنین علیه السّلام است و أیضا روایت کرده‏اند از حضرت رسالت‏پناه که فرمود: «طاعه علیّ کطاعتى و معصیته کمعصیتی» و روایت کرده‏اند که جبرئیل علیه السّلام در غزاى أحد نظر بجانب حضرت أمیر انداخت و دید که آن شهسوار معرکه لا فتى و مبارز میدان هل اتى در پیش روى حضرت رسالت مجاهده مى‏نماید گفت یا محمّد این غایه یارى و جان‏سپاریست که علیّ در نصرت تو بجا مى‏آورد، حضرت پیغمبر فرمود که یا جبرئیل: «إنّه‏ منّی و أنا منه» پس جبرئیل گفت «و أنا منکما» پس شخصى که خداى تعالى جهت رسانیدن آیتى از کتاب خود به بعضى از مردم او را أمین ندانست پس چگونه صلاحیّت آن دارد که در رسانیدن تمام آیات کتاب کریم و امامت جمیع امّت رسول عظیم او را امین دانند و امام خوانند و چگونه أمین باشد در رسانیدن جمیع دین الهى و حال آنکه خداى تعالى از بالاى هفت آسمان او را عزل نموده، و چگونه مظلوم نباشد کسى که ولایت او از آسمان نزول نموده و دیگرى آن را از دست او ربوده؟ ملک گفت آنچه افاده فرمودى واضح و روشن است. آنگاه یکى از مقرّبان ملک که أبو القاسم نام داشت و نزدیک او بر پاى ایستاده بود رخصت طلبید که از حضرت شیخ سؤالى نماید، و چون آن شخص دستورى یافت گفت چگونه جایز تواند که این امّت بر ضلالت و گمراهى مجتمع شوند و حال آنکه حضرت رسالت فرموده‏اند که: «لا تجتمع أمّتی على الضلاله»؟ حضرت شیخ جواب دادند که امّت در لغت بمعنى جماعه است و أقلّ جماعت سه است و بعضى گفته‏اند که أقلّ آن مردى و زنیست و خداى تعالى یک تن تنها را نیز امّت خوانده چنانکه در شأن حضرت إبراهیم علیه السّلام فرموده که: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً» و حضرت رسالت «قسّ» را امّتى تنها خوانده و گفته: «رحم اللّه قسّا یحشر یوم القیامه أمّه واحده» پس بر تقدیر تسلیم صحّت حدیث مذکور مى‏تواند بود که مراد از لفظ امّت در آن حدیث حضرت أمیر المؤمنین و تابعان سعادت قرین او باشند. آن سائل گفت ظاهر و مناسب آنست که حمل امّت بر سواد أعظم نمایند که بحسب عدد اکثراند. شیخ ما فرمود که کثرت را در چند جاى از کتاب خداى تعالى مذموم دیده‏ایم و قلّت را محمود چنانچه در آیه‏ «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ» و قول او که‏ «وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ» «وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ»* «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ»* «وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ» «وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ» و چنانکه در آیه‏ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ» و آیه «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ» «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ» مؤیّد تخصیص امّت است آنکه خداى تعالى در شأن امّت موسى علیه السلام فرموده: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ» و درباره امّت پیغمبر ما فرموده که: «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ» و چون کلام به اینجا رسید سائل خاموش گردید و أمیر رکن الدّوله گفت که چگونه جایز تواند بود ارتداد خلقى کثیر از امّت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله با وجود قرب عهد و زمان ایشان بوفات آن حضرت؟ شیخ گفت چگونه جایز نباشد و حال آنکه خداى تعالى در کتاب گفته‏ «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ» و بعد از آن فرموده «أ فإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابکم» و أیضا ارتداد ایشان بعد از وفات حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله عجیب‏تر نیست از ارتداد بنی إسرائیل در وقتى که حضرت موسى بمیقات پروردگار خود رفته بود و هارون را در میان آن قوم به خلافت خود گماشته بود و بمجرد آنکه وعده سى روزه‏اى که با قوم خود نموده بود بموجب اشاره الهى که‏ «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً» به چهل شبانه‏روز کشید قوم او صبر نکردند تا آنکه سامرى از میان ایشان پیدا شد و از حلی و پیرایهاى قوم جهت ایشان گوساله ساخت و به ایشان گفت اینست خداى شما و ایشان متابعت سامرى نموده گوساله را پرستیدند و هارون خلیفه موسى را ضعیف و زبون ساختند و قصد قتل او نمودند چنانکه آیه کریمه‏ «قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی» بر آن دلالت دارد و هرگاه جایز باشد بر امّت موسى که پیغمبر أولو العزم بود آنکه در أیّام حیات او بسبب غیبت چند روزه مرتدّ شوند و مخالفت وصیّت و وصیّ او نمایند و اطاعت سامرى را در عبادت گوساله بر آن افزایند چگونه جایز نباشد بر این امّت که بعد از وفات پیغمبر خود مخالفت وصیّت و وصىّ او نمایند یا مرتدّ و گوساله‏پرست شوند، ملک از روى تعجّب و استحسان آن سخن گفت ای شیخ مى‏تواند بود که در این باب سخنى از این بهتر و روشن‏تر باشد؟ شیخ گفت اى ملک این سخن نیز مى‏توان گفت که مخالفان ما نیز قائلند بوجوب وجود امام در میان امّت و با وجود این مى‏گویند که حضرت رسالت از دنیا رفت و هیچ‏کس را خلیفه خود نساخت تا آنکه امّت از پیش خود یکى را خلیفه او ساختند پس اگر بر وجهی که ایشان‏ مى‏گویند حضرت پیغمبر کسى را بعد از خود خلیفه نساخته بود باید که استخلاف امّت که بر خلاف عمل آن حضرت واقع شده باطل باشد و اگر آنچه امّت کردند صواب باشد باید که آنچه حضرت رسالت کرده خطا باشد پس نیکو تأمّل کنید که صدور خطا از حقّ سبحانه و تعالى لایق است یا از امّت با آنکه آنچه أهل خلاف بحضرت پیغمبر نسبت مى‏کنند از ترک وصیّت و استخلاف لایق اجلاف نیست زیرا که ما از مال روستائى فقیر مزدور دور مى‏بینیم که بمیرد و وصیّت نکند از جهه کسى که بعد از اوست و اگر چنانچه از او مانده بیلى یا زنبیلى باشد پس چگونه تواند بود که حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله از دنیا رحلت نماید و وصیّت خود به کسى نکند و نظام کار ایشان را به نایبى حواله نسازد، و عجیب‏تر از این همه آنست که ایشان را گمان آنست که حضرت پیغمبر خلیفه‏اى مقرّر نکرد و أبو بکر مخالفت رسول خدا کرده در خلیفه کردن عمر، و باز عمر مخالفت أبو بکر و حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله کرد در گردانیدن خلافت بطریق شورى در میان شش نفر، ملک این سخنان را تحسین نموده سؤال نمود که ای شیخ بکدام شبهه آن قوم أبو بکر را امام ساختند و بر دیگران تقدیم نمودند؟.

شیخ گفت گمان ایشان آنست که حضرت رسالت در حین مرض او را تقدیم نمود در امامت نماز لیکن این خبر صحیح نیست زیرا که مخالفان خود در آن خلاف کرده‏اند پس بعضى چنین روایت کرده‏اند که حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بر آن معنى اطلاع یافت تکیه بر علیّ و عبّاس کرده بمسجد رفت و أبو بکر را از محراب دور نمود و خود در محراب بایستاد و أبو بکر در عقب آن حضرت و دیگران در عقب

أبوبکر نماز گزاردند.

و بعضى روایت کرده‏اند که حضرت پیغمبر حفصه را گفت که به پدر خود امر کن که امامت نماز مردم نماید و اگر خبر مذکور صحیح بودى هرآینه مهاجران آن را بر انصار حجّت ساختندى و در روز سقیفه تمسّک به أدلّه ضعیفه و کلمات سخیفه و مقدّمات عنیفه نجستندى و أیضا چگونه لازم باشد ما را قبول خبر عایشه و حفصه در جائى که مظنّه آن باشد که جرّ نفعى جهت خود یا پدران خود کنند، و حال آنکه ایشان قبول قول فاطمه را در باب فدک لازم ندانستند با آنکه حضرت پیغمبر آن را به او بخشیده بود و چندین سال از أیّام حیات پدر در تصرّف او بود و نیز علوّ شأن حضرت سیّده النساء از ارتکاب کذب و سایر معاصى بر أدانى و اقاصى ظاهر است، و چون حضرت أمیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین و أمّ ایمن گواهى بر آن باب دادند أبو بکر و عمر گواهى حضرت امیر را در مظنّه اراده جرّ نفع ساخته گواهى او را مردود نمودند، و أیضا چگونه صحیح باشد خبر عایشه و حفصه و حال آنکه مخالفان خود روایت نموده‏اند که شهادت دختر در حقّ پدر درست نیست و نیز مى‏گویند که قبول گواهى زنان جایز نیست در ده درهم و نه کمتر از آن مادامى که با ایشان مردى نباشد. پس ملک گفت حقّ آنست که شیخ مى‏فرماید و سخنان أهل خلاف تمام خلف و باطل است بعد از آن ملک پرسید که ای شیخ طایفه امامیّه از کجا جزم کرده‏اند با آنکه ائمّه و خلفاى حضرت رسالت دوازده‏اند؟.

شیخ گفت ای ملک امامت فریضه‏ایست از فرائض خداى تعالى و هر فریضه‏اى که خداى تعالى آن را مقرّر ساخته البتّه درمحصورعددى مخصوص است نمى‏بینى که در شبانه روزى هفده رکعت نماز را فرض گردانیده و زکات مفروضه را به چند صنف از مال معلوم معهود متعلّق ساخته و روزه ماه رمضان را در سالى یک ماه و حجّ إسلام را در مدّت عمر یک‏بار واجب گردانیده لاجرم بر همین منوال عدد أئمّه علیهم السّلام را به دوازده رسانیده و همچنان که در اعمال مذکوره نمى‏توان گفت که چرا عدد رکعات نماز مثلا زیاده از هفده و کمتر از آن نیست همچنین وجهی ندارد آنکه بگویند که عدد أئمّه و خلفاى حضرت رسالت چرا بیشتر از دوازده و کمتر از آن نیستند و همچنان که خداى تعالى عدد هیچ‏یک از اعمال مفروضه مذکوره را در کتاب کریم خود مذکور نساخته و حضرت رسالت در أحادیث شریفه خود نقاب خفا از چهره ظهور آن انداخته همچنین تعیین عدد أئمّه هدى در کتاب خدا مذکور نگردیده بلکه مجرّد امر به اطاعت أولى الامر فرمان رسیده و حضرت رسالت‏پناه بیان کمیّت‏ آن فرمود، ملک گفت این قدر هست که مخالفان با شما موافقند در عدد فرائض مذکوره و موافقت شما نمى‏کنند در عدد أئمّه شیخ گفت مخالفت مخالفان ابطال قول ما در بیان عدد ائمّه نمى‏کند همچنان که مخالفت یهود و نصارى و مجوس و ملاحده ابطال إسلام و معجزات حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله نمى‏کند و اگر خبرى بمجرّد مخالفت مخالفان باطل شدى بایستى که به هیچ خبر علم حاصل نشدى زیرا که هیچ خبر نیست که در او خلاف و اختلاف نمى‏باشد.

ملک این سخن را نیز پسندیده از خدمت شیخ پرسید که آیا امام صاحب الأمر در کدام زمان ظهور خواهد کرد شیخ در جواب گفت که خداى تعالى حضرت امام را بسبب حکمتى و مصلحتى از نظر مردم غایب ساخته پس باید که وقت ظهور او را غیر خداى تعالى نداند همچنان که در حدیث نیز واقع است که «مثل القائم من ولدی مثل الساعه» و خداى تعالى در مقام ابهام حال ساعه فرموده که: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَهً» ملک گفت چگونه تواند بود که آدمى در این قدر روزگار زنده بماند؟ شیخ گفت این محلّ تعجّب نیست مگر ملک نشنیده خبر جماعتى را که معمّر بوده‏اند ملک گفت شنیده‏ام أمّا صحّت آنها بر من ظاهر نیست گفت خداى تعالى در کتاب خود خبر داده که حضرت نوح در میان قوم خود هزار سال إلّا پنجاه سال زندگانى کرده ملک گفت این خبر صحیح است امّا در زمان ما احتمال چنین عمر دراز نمى‏باشد شیخ گفت هر چیزى را که خداى تعالى و پیغمبر او احتمال داده‏اند محتمل است و حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله گفته که «یکون فی أمّتی کلّ ما یکون فی الأمم السابقه حذو النعل بالنّعل و القذّه بالقذّه» و چون زمان احتمال عمر دراز داشته باشد و جریان سنّت الهى بتحقّق عمرهاى دراز در این امّت واجب باشد مناسب آنست که حصول آن در أشهر اجناس آدمى باشد و هیچ جنسى مشهورتر از جنس صاحب الزّمان نیست پس تواند بود سنّت عمر دراز در او جارى شده باشد، ملک گفت شما مى‏گوئید که حضرت امام دوازدهم غائب و پنهان است و حال آنکه احتیاج بنصب امام جهت اقامت احکام و اعزاز دین و انصاف مظلوم است و هرگاه او غائب و پنهان باشد احتیاج به او نمى‏ماند؟ شیخ گفت احتیاج بوجود امام جهت بقاى نظام عالم است که «لو لا الإمام لما قامت السماوات و الأرض و لما أنزلت السماء قطره و لا أخرجت الأرض برکتها» و خداى تعالى در مقام خطاب به پیغمبر خود گفته که‏ «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ» و هرگاه ایشان را عذاب نکند مادامى که نبىّ در میان ایشان باشد همچنین عذاب نخواهد کرد هرگاه امام در میان ایشان باشد زیرا که امام قائم مقام نبىّ است در جمیع أمور مگر در اسم نبوّت و نزول وحى و اتّفاق است أهل نقل را در آنکه حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرموده که «النجوم أمان لأهل السماء فإذا ذهبت النجوم أتى أهل السماء ما یکرهون و أهل بیتی أمان لأهل الأرض فإذا هلک أهل بیتی أتى أهل الأرض ما یکرهون» و قال علیه السّلام: «لو بقیت الأرض بغیر حجّه ساعه لساخت بأهلها» و روایتى دیگر آنست که «لماجت بأهلها کما یموج البحر بأهله» و چون کلام شیخ به این مقام رسید ملک او را نوازش نمود و با هرکه در مجلس حاضر بود اظهار اعتقاد خود فرمود، و گفت حقّ آنست که این فرقه بر آنند و دیگران بر باطلند و از شیخ التماس نمود که در أکثر اوقات بمجلس او حاضر شود و روز دیگر که ملک رکن الدّوله بر سریر سلطنت نشست حیات‏ «۱» شیخ را یاد کرد و او را ثناى بسیار گفت پس یکى از حاضران گفت که گمان شیخ آنست که چون سر مبارک حضرت امام حسین علیه السّلام را به نیزه کردند سوره کهف مى‏خواند ملک گفت این سخن را از او نشنیده‏ام امّا از او خواهم پرسید آنگاه رقعه در آن باب به خدمت شیخ نوشت و چون رقعه بنظر شیخ رسید در جواب نوشت که این خبر را از کسى روایت کرده‏اند که او از سر مبارک آن حضرت شنیده که چند آیه از سوره کهف مى‏خواند و از هیچ یک از ائمّه بما آن خبر نرسیده امّا من منکر آن نیستم بلکه آن را حقّ مى‏دانم زیرا که هرگاه جایز بود که روز قیامت دست گناهکاران و پایهاى ایشان به سخن درآیند چنانکه در قرآن واقع است که‏ «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» همچنین جایز است که سر مبارک حضرت امام حسین علیه السّلام که خلیفه خداى تعالى و امام مسلمانان و یکى از جوانان بهشت و جدّش محمّد مصطفى و پدرش على مرتضى و مادرش فاطمه زهراء باشد بنطق و

______________________________
(۱). کذا و الظاهر أنّه تصحیف «جناب».

بیان درآید و زبان بتلاوه قرآن گشاید بلکه انکار آن فی الحقیقه انکار قدرت الهى و فضل حضرت رسالت پناهى است و عجب از کسى است که او مانند صدور این امر را انکار مى‏کند از کسى که ملائکه در ماتم او گریسته‏اند و از آسمانها قطرات خون باریده و جنّیان به آواز بلند نوحه بر او کرده‏اند و هرکس که امثال این اخبار را با وجود صحّت طرق و قوّت سند انکار نماید پس مى‏تواند بود که انکار جمیع شرائع و معجزات رسول و جمیع أمور دین و دنیا نماید زیرا که آن أمور نیز بمثل این اسانید و طرق بر ما ظاهر گردیده و مضمون آن به درجه صحّت رسیده و الحمد للّه ربّ العالمین. انتهى.

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*