یکشنبه , 18 خرداد 1404
آخرین مطالب
خانه » نمونه ای از مناظرات شیخ صدوق

نمونه ای از مناظرات شیخ صدوق

چون صيت فضائل نفسى و نفسانى آن شيخ عالم ربّانى در ميان اقاصى و ادانى مشهور گرديد، آوازه رياست و اجتهاد او در مذهب شيعه اماميّه بسمع ملك ركن الدولة مذكور رسيد مشتاق صحبت فايض البهجت او گرديد و به تعظّم تمام التماس تشريف قدوم سعادت لزوم او نمود، و چون بمجلس درآمد او را پهلوى خود نشانده نيازمندى بسيار اظهار فرمود، و چون مجلس قرار گرفت بجناب شيخ خطاب نموده گفت اي شيخ جمعى از أهل فضل كه در اين مجلسند اختلاف دارند در كار آن جماعت كه شيعه در ايشان طعن مى‏كنند پس بعضى مى‏گويند طعن واجبست و بعضى مى‏گويند واجب نيست بلكه جايز نيست رأى حقايق‏آراى شما در اين مسأله چيست؟ شيخ گفت اي ملك بدان كه خداى تعالى قبول نمى‏كند از بندگان اقرار بتوحيد خود را تا آنكه نفى كنند هرچه غير او از خدايان و اصنام باشد چنانكه كلمه طيّبه لا إله إلّا اللّه از آن خبر مى‏دهد، و همچنين قبول نمى‏كند إقرار بندگان خود را به نبوّت حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله تا آنكه نفى كنند هر متنبّئ را كه در وقت باشد مانند مسيلمه كذّاب و اسود عنسى و سجاح و أشباه ايشان و همچنين قبول نمى‏كند قول بامامت حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام را إلّا بعد از نفى هركس كه در زمان آن حضرت بتغلّب متصدّى خلافت شده باشد ملك آن جواب را پسنديده شيخ را ثنا كرد و مى‏گفت كه مى‏خواهم مرا خبر دهى از حقيقت و مآل آن كسانى كه از روى جلافت متصدّى خلافت شدند. شيخ گفت حقيقت حال خسران مآل ايشان آنست كه اجماع امّت واقع است بر قصّه سوره براءة و آن قصّه مشتمل است بر خروج متغلّب اوّل از دايره إسلام و آنكه او از منسوبات حضرت خير الأنام نيست و محتويست بر آنكه امامت عليّ بن أبي طالب عليه السّلام از آسمان نازل‏

______________________________
(1). مجالس المؤمنين: المجلس الخامس: 197- 200 و ذكر مختصر ذلك المجلس الخوانسارى في الروضات و التنكابنى في قصص العلماء.

شده، ملك پرسيد كه تفصيل آن قصّه چيست شيخ فرمود نقله آثار از مخالف و مؤالف متفق‏اند بر آنكه چون سوره براءة نازل شد حضرت رسالت أبو بكر را طلبيد و به او گفت اين سوره را بگير و به مكّه برو و در موسم حجّ آن را از جانب من بأهل مكّه برسان أبو بكر آن را گرفته روانه مكّه شد چون پاره از راه قطع نمود جبرئيل عليه السّلام نزول فرمود و گفت يا محمّد به‏درستى كه خداى تعالى ترا سلام مى‏رساند و مى‏گويد: «لا يؤدّي عنك إلّا أنت أو رجل منك» يعنى بايد كه از جانب تو سوره براءة را بجانب كفّار مكّه نرساند مگر آنكه تو خود متصدّى آن شوى يا مردى كه از تو باشد پس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله أمير المؤمنين عليه السّلام را امر كرد كه خود را به ابو بكر رساند و سوره براءة را از او گرفته طريق رسالت بجا آورد حضرت أمير بموجب فرموده از عقب أبو بكر روان گرديد و سوره براءة را از او گرفته در موسم حجّ آن را باهل مكّه رسانيد، و هرگاه بموجب خبر مذكور أبو بكر از پيغمبر نباشد هرآينه تابع او نخواهد بود بدليل قول خداى تعالى: «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي» و هرگاه تابع آن حضرت نباشد دوست‏دار او نيز نخواهد بود بدليل قول بارى تعالى: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ» و هرگاه محبّ خدا نباشد مبغض او خواهد بود و حبّ نبى ايمان و بغض او كفر است، و بهمين خبر نيز درست شد كه عليّ بن أبي طالب عليه السّلام از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله است با آنكه ديگر روايات نيز بر آن دلالت تمام دارد از آن جمله آنكه مخالفان در تفسير قول خداى تعالى: «أَ فَمَنْ كانَ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» روايت كرده‏اند كه مراد بصاحب بيّنه حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله است و مراد بشاهدى كه تالى او باشد أمير المؤمنين عليه السّلام است و أيضا روايت كرده‏اند از حضرت رسالت‏پناه كه فرمود: «طاعة عليّ كطاعتى و معصيته كمعصيتي» و روايت كرده‏اند كه جبرئيل عليه السّلام در غزاى أحد نظر بجانب حضرت أمير انداخت و ديد كه آن شهسوار معركه لا فتى و مبارز ميدان هل اتى در پيش روى حضرت رسالت مجاهده مى‏نمايد گفت يا محمّد اين غاية يارى و جان‏سپاريست كه عليّ در نصرت تو بجا مى‏آورد، حضرت پيغمبر فرمود كه يا جبرئيل: «إنّه‏ منّي و أنا منه» پس جبرئيل گفت «و أنا منكما» پس شخصى كه خداى تعالى جهت رسانيدن آيتى از كتاب خود به بعضى از مردم او را أمين ندانست پس چگونه صلاحيّت آن دارد كه در رسانيدن تمام آيات كتاب كريم و امامت جميع امّت رسول عظيم او را امين دانند و امام خوانند و چگونه أمين باشد در رسانيدن جميع دين الهى و حال آنكه خداى تعالى از بالاى هفت آسمان او را عزل نموده، و چگونه مظلوم نباشد كسى كه ولايت او از آسمان نزول نموده و ديگرى آن را از دست او ربوده؟ ملك گفت آنچه افاده فرمودى واضح و روشن است. آنگاه يكى از مقرّبان ملك كه أبو القاسم نام داشت و نزديك او بر پاى ايستاده بود رخصت طلبيد كه از حضرت شيخ سؤالى نمايد، و چون آن شخص دستورى يافت گفت چگونه جايز تواند كه اين امّت بر ضلالت و گمراهى مجتمع شوند و حال آنكه حضرت رسالت فرموده‏اند كه: «لا تجتمع أمّتي على الضلالة»؟ حضرت شيخ جواب دادند كه امّت در لغت بمعنى جماعة است و أقلّ جماعت سه است و بعضى گفته‏اند كه أقلّ آن مردى و زنيست و خداى تعالى يك تن تنها را نيز امّت خوانده چنانكه در شأن حضرت إبراهيم عليه السّلام فرموده كه: «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً» و حضرت رسالت «قسّ» را امّتى تنها خوانده و گفته: «رحم اللّه قسّا يحشر يوم القيامة أمّة واحدة» پس بر تقدير تسليم صحّت حديث مذكور مى‏تواند بود كه مراد از لفظ امّت در آن حديث حضرت أمير المؤمنين و تابعان سعادت قرين او باشند. آن سائل گفت ظاهر و مناسب آنست كه حمل امّت بر سواد أعظم نمايند كه بحسب عدد اكثراند. شيخ ما فرمود كه كثرت را در چند جاى از كتاب خداى تعالى مذموم ديده‏ايم و قلّت را محمود چنانچه در آيه‏ «لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ» و قول او كه‏ «وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» «وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ»* «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ»* «وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ» «وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ» و چنانكه در آيه‏ «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ» و آية «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ» «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ» مؤيّد تخصيص امّت است آنكه خداى تعالى در شأن امّت موسى عليه السلام فرموده: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» و درباره امّت پيغمبر ما فرموده كه: «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» و چون كلام به اينجا رسيد سائل خاموش گرديد و أمير ركن الدّولة گفت كه چگونه جايز تواند بود ارتداد خلقى كثير از امّت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله با وجود قرب عهد و زمان ايشان بوفات آن حضرت؟ شيخ گفت چگونه جايز نباشد و حال آنكه خداى تعالى در كتاب گفته‏ «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ» و بعد از آن فرموده «أ فإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم» و أيضا ارتداد ايشان بعد از وفات حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله عجيب‏تر نيست از ارتداد بني إسرائيل در وقتى كه حضرت موسى بميقات پروردگار خود رفته بود و هارون را در ميان آن قوم به خلافت خود گماشته بود و بمجرد آنكه وعده سى روزه‏اى كه با قوم خود نموده بود بموجب اشاره الهى كه‏ «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً» به چهل شبانه‏روز كشيد قوم او صبر نكردند تا آنكه سامرى از ميان ايشان پيدا شد و از حلي و پيرايهاى قوم جهت ايشان گوساله ساخت و به ايشان گفت اينست خداى شما و ايشان متابعت سامرى نموده گوساله را پرستيدند و هارون خليفه موسى را ضعيف و زبون ساختند و قصد قتل او نمودند چنانكه آيه كريمه‏ «قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي» بر آن دلالت دارد و هرگاه جايز باشد بر امّت موسى كه پيغمبر أولو العزم بود آنكه در أيّام حيات او بسبب غيبت چند روزه مرتدّ شوند و مخالفت وصيّت و وصيّ او نمايند و اطاعت سامرى را در عبادت گوساله بر آن افزايند چگونه جايز نباشد بر اين امّت كه بعد از وفات پيغمبر خود مخالفت وصيّت و وصىّ او نمايند يا مرتدّ و گوساله‏پرست شوند، ملك از روى تعجّب و استحسان آن سخن گفت اي شيخ مى‏تواند بود كه در اين باب سخنى از اين بهتر و روشن‏تر باشد؟ شيخ گفت اى ملك اين سخن نيز مى‏توان گفت كه مخالفان ما نيز قائلند بوجوب وجود امام در ميان امّت و با وجود اين مى‏گويند كه حضرت رسالت از دنيا رفت و هيچ‏كس را خليفه خود نساخت تا آنكه امّت از پيش خود يكى را خليفه او ساختند پس اگر بر وجهي كه ايشان‏ مى‏گويند حضرت پيغمبر كسى را بعد از خود خليفه نساخته بود بايد كه استخلاف امّت كه بر خلاف عمل آن حضرت واقع شده باطل باشد و اگر آنچه امّت كردند صواب باشد بايد كه آنچه حضرت رسالت كرده خطا باشد پس نيكو تأمّل كنيد كه صدور خطا از حقّ سبحانه و تعالى لايق است يا از امّت با آنكه آنچه أهل خلاف بحضرت پيغمبر نسبت مى‏كنند از ترك وصيّت و استخلاف لايق اجلاف نيست زيرا كه ما از مال روستائى فقير مزدور دور مى‏بينيم كه بميرد و وصيّت نكند از جهة كسى كه بعد از اوست و اگر چنانچه از او مانده بيلى يا زنبيلى باشد پس چگونه تواند بود كه حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله از دنيا رحلت نمايد و وصيّت خود به كسى نكند و نظام كار ايشان را به نايبى حواله نسازد، و عجيب‏تر از اين همه آنست كه ايشان را گمان آنست كه حضرت پيغمبر خليفه‏اى مقرّر نكرد و أبو بكر مخالفت رسول خدا كرده در خليفه كردن عمر، و باز عمر مخالفت أبو بكر و حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كرد در گردانيدن خلافت بطريق شورى در ميان شش نفر، ملك اين سخنان را تحسين نموده سؤال نمود كه اي شيخ بكدام شبهه آن قوم أبو بكر را امام ساختند و بر ديگران تقديم نمودند؟.

شيخ گفت گمان ايشان آنست كه حضرت رسالت در حين مرض او را تقديم نمود در امامت نماز ليكن اين خبر صحيح نيست زيرا كه مخالفان خود در آن خلاف كرده‏اند پس بعضى چنين روايت كرده‏اند كه حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر آن معنى اطلاع يافت تكيه بر عليّ و عبّاس كرده بمسجد رفت و أبو بكر را از محراب دور نمود و خود در محراب بايستاد و أبو بكر در عقب آن حضرت و ديگران در عقب

أبوبكر نماز گزاردند.

و بعضى روايت كرده‏اند كه حضرت پيغمبر حفصه را گفت كه به پدر خود امر كن كه امامت نماز مردم نمايد و اگر خبر مذكور صحيح بودى هرآينه مهاجران آن را بر انصار حجّت ساختندى و در روز سقيفه تمسّك به أدلّه ضعيفه و كلمات سخيفه و مقدّمات عنيفه نجستندى و أيضا چگونه لازم باشد ما را قبول خبر عايشه و حفصه در جائى كه مظنّه آن باشد كه جرّ نفعى جهت خود يا پدران خود كنند، و حال آنكه ايشان قبول قول فاطمه را در باب فدك لازم ندانستند با آنكه حضرت پيغمبر آن را به او بخشيده بود و چندين سال از أيّام حيات پدر در تصرّف او بود و نيز علوّ شأن حضرت سيّدة النساء از ارتكاب كذب و ساير معاصى بر أدانى و اقاصى ظاهر است، و چون حضرت أمير المؤمنين و امام حسن و امام حسين و أمّ ايمن گواهى بر آن باب دادند أبو بكر و عمر گواهى حضرت امير را در مظنّه اراده جرّ نفع ساخته گواهى او را مردود نمودند، و أيضا چگونه صحيح باشد خبر عايشه و حفصه و حال آنكه مخالفان خود روايت نموده‏اند كه شهادت دختر در حقّ پدر درست نيست و نيز مى‏گويند كه قبول گواهى زنان جايز نيست در ده درهم و نه كمتر از آن مادامى كه با ايشان مردى نباشد. پس ملك گفت حقّ آنست كه شيخ مى‏فرمايد و سخنان أهل خلاف تمام خلف و باطل است بعد از آن ملك پرسيد كه اي شيخ طايفه اماميّه از كجا جزم كرده‏اند با آنكه ائمّه و خلفاى حضرت رسالت دوازده‏اند؟.

شيخ گفت اي ملك امامت فريضه‏ايست از فرائض خداى تعالى و هر فريضه‏اى كه خداى تعالى آن را مقرّر ساخته البتّه درمحصورعددى مخصوص است نمى‏بينى كه در شبانه روزى هفده ركعت نماز را فرض گردانيده و زكات مفروضه را به چند صنف از مال معلوم معهود متعلّق ساخته و روزه ماه رمضان را در سالى يك ماه و حجّ إسلام را در مدّت عمر يك‏بار واجب گردانيده لاجرم بر همين منوال عدد أئمّه عليهم السّلام را به دوازده رسانيده و همچنان كه در اعمال مذكوره نمى‏توان گفت كه چرا عدد ركعات نماز مثلا زيادة از هفده و كمتر از آن نيست همچنين وجهي ندارد آنكه بگويند كه عدد أئمّه و خلفاى حضرت رسالت چرا بيشتر از دوازده و كمتر از آن نيستند و همچنان كه خداى تعالى عدد هيچ‏يك از اعمال مفروضه مذكوره را در كتاب كريم خود مذكور نساخته و حضرت رسالت در أحاديث شريفه خود نقاب خفا از چهره ظهور آن انداخته همچنين تعيين عدد أئمّه هدى در كتاب خدا مذكور نگرديده بلكه مجرّد امر به اطاعت أولى الامر فرمان رسيده و حضرت رسالت‏پناه بيان كميّت‏ آن فرمود، ملك گفت اين قدر هست كه مخالفان با شما موافقند در عدد فرائض مذكوره و موافقت شما نمى‏كنند در عدد أئمّه شيخ گفت مخالفت مخالفان ابطال قول ما در بيان عدد ائمّه نمى‏كند همچنان كه مخالفت يهود و نصارى و مجوس و ملاحده ابطال إسلام و معجزات حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله نمى‏كند و اگر خبرى بمجرّد مخالفت مخالفان باطل شدى بايستى كه به هيچ خبر علم حاصل نشدى زيرا كه هيچ خبر نيست كه در او خلاف و اختلاف نمى‏باشد.

ملك اين سخن را نيز پسنديده از خدمت شيخ پرسيد كه آيا امام صاحب الأمر در كدام زمان ظهور خواهد كرد شيخ در جواب گفت كه خداى تعالى حضرت امام را بسبب حكمتى و مصلحتى از نظر مردم غايب ساخته پس بايد كه وقت ظهور او را غير خداى تعالى نداند همچنان كه در حديث نيز واقع است كه «مثل القائم من ولدي مثل الساعة» و خداى تعالى در مقام ابهام حال ساعة فرموده كه: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً» ملك گفت چگونه تواند بود كه آدمى در اين قدر روزگار زنده بماند؟ شيخ گفت اين محلّ تعجّب نيست مگر ملك نشنيده خبر جماعتى را كه معمّر بوده‏اند ملك گفت شنيده‏ام أمّا صحّت آنها بر من ظاهر نيست گفت خداى تعالى در كتاب خود خبر داده كه حضرت نوح در ميان قوم خود هزار سال إلّا پنجاه سال زندگانى كرده ملك گفت اين خبر صحيح است امّا در زمان ما احتمال چنين عمر دراز نمى‏باشد شيخ گفت هر چيزى را كه خداى تعالى و پيغمبر او احتمال داده‏اند محتمل است و حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله گفته كه «يكون في أمّتي كلّ ما يكون في الأمم السابقة حذو النعل بالنّعل و القذّة بالقذّة» و چون زمان احتمال عمر دراز داشته باشد و جريان سنّت الهى بتحقّق عمرهاى دراز در اين امّت واجب باشد مناسب آنست كه حصول آن در أشهر اجناس آدمى باشد و هيچ جنسى مشهورتر از جنس صاحب الزّمان نيست پس تواند بود سنّت عمر دراز در او جارى شده باشد، ملك گفت شما مى‏گوئيد كه حضرت امام دوازدهم غائب و پنهان است و حال آنكه احتياج بنصب امام جهت اقامت احكام و اعزاز دين و انصاف مظلوم است و هرگاه او غائب و پنهان باشد احتياج به او نمى‏ماند؟ شيخ گفت احتياج بوجود امام جهت بقاى نظام عالم است كه «لو لا الإمام لما قامت السماوات و الأرض و لما أنزلت السماء قطرة و لا أخرجت الأرض بركتها» و خداى تعالى در مقام خطاب به پيغمبر خود گفته كه‏ «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ» و هرگاه ايشان را عذاب نكند مادامى كه نبىّ در ميان ايشان باشد همچنين عذاب نخواهد كرد هرگاه امام در ميان ايشان باشد زيرا كه امام قائم مقام نبىّ است در جميع أمور مگر در اسم نبوّت و نزول وحى و اتّفاق است أهل نقل را در آنكه حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده كه «النجوم أمان لأهل السماء فإذا ذهبت النجوم أتى أهل السماء ما يكرهون و أهل بيتي أمان لأهل الأرض فإذا هلك أهل بيتي أتى أهل الأرض ما يكرهون» و قال عليه السّلام: «لو بقيت الأرض بغير حجّة ساعة لساخت بأهلها» و روايتى ديگر آنست كه «لماجت بأهلها كما يموج البحر بأهله» و چون كلام شيخ به اين مقام رسيد ملك او را نوازش نمود و با هركه در مجلس حاضر بود اظهار اعتقاد خود فرمود، و گفت حقّ آنست كه اين فرقه بر آنند و ديگران بر باطلند و از شيخ التماس نمود كه در أكثر اوقات بمجلس او حاضر شود و روز ديگر كه ملك ركن الدّوله بر سرير سلطنت نشست حيات‏ «1» شيخ را ياد كرد و او را ثناى بسيار گفت پس يكى از حاضران گفت كه گمان شيخ آنست كه چون سر مبارك حضرت امام حسين عليه السّلام را به نيزه كردند سوره كهف مى‏خواند ملك گفت اين سخن را از او نشنيده‏ام امّا از او خواهم پرسيد آنگاه رقعه در آن باب به خدمت شيخ نوشت و چون رقعه بنظر شيخ رسيد در جواب نوشت كه اين خبر را از كسى روايت كرده‏اند كه او از سر مبارك آن حضرت شنيده كه چند آيه از سوره كهف مى‏خواند و از هيچ يك از ائمّه بما آن خبر نرسيده امّا من منكر آن نيستم بلكه آن را حقّ مى‏دانم زيرا كه هرگاه جايز بود كه روز قيامت دست گناهكاران و پايهاى ايشان به سخن درآيند چنانكه در قرآن واقع است كه‏ «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» همچنين جايز است كه سر مبارك حضرت امام حسين عليه السّلام كه خليفه خداى تعالى و امام مسلمانان و يكى از جوانان بهشت و جدّش محمّد مصطفى و پدرش على مرتضى و مادرش فاطمه زهراء باشد بنطق و

______________________________
(1). كذا و الظاهر أنّه تصحيف «جناب».

بيان درآيد و زبان بتلاوة قرآن گشايد بلكه انكار آن في الحقيقة انكار قدرت الهى و فضل حضرت رسالت پناهى است و عجب از كسى است كه او مانند صدور اين امر را انكار مى‏كند از كسى كه ملائكه در ماتم او گريسته‏اند و از آسمانها قطرات خون باريده و جنّيان به آواز بلند نوحه بر او كرده‏اند و هركس كه امثال اين اخبار را با وجود صحّت طرق و قوّت سند انكار نمايد پس مى‏تواند بود كه انكار جميع شرائع و معجزات رسول و جميع أمور دين و دنيا نمايد زيرا كه آن أمور نيز بمثل اين اسانيد و طرق بر ما ظاهر گرديده و مضمون آن به درجه صحّت رسيده و الحمد للّه ربّ العالمين. انتهى.

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*