شبهه ي اکراه در دين
يکي از تهمت هاي ناروا که از سوي بعضي مخالفان اسلام به اسلام زده شده اين است که اسلام دين شمشير و زور است و با اعمال قدرت بر مردم تحميل شده.اگر چه فساداين ادعا ازبحث گذشته راجع به روش دعوت اسلام تا حدودي روشن گشت ، ولي براي توضيح بيشتر شواهد و قراين ديگر را مورد بررسي قرار مي دهيم .
آيا دين اکراه بردار است ؟ حقيقت دين و ايمان قابل اکراه و اجبار نيست ؛ زيرا دين مربوط به قلب انسان است و هرگز نمي شود آن را با زور برکسي تحميل کرد . اعمال ظاهري وکارهاي جسماني ومادي قابليت اجبار واکراه دارد وميشودبا زورکسي رابهراهي که نمي خواهد برود،برد ويا او را واداربکاري کرد که مخالف ميل و اراده ي اوست و يا با تهديد ، اقرار زباني از او گرفت ؛ چنان که مشهور است وقتي گاليله را توبه مي دادند و حرکت زمين را با زبان انکار ميکرد بي اختيار روي زمين مي نوشت با توبه گاليله زمين از حرکت نمي ايستد(1) .
اعتقاد قلبي معلول علل و عواملي است که قاعدتاً بايدازسنخ خودش باشد،نظير درک و فهم ؛ و محال است که از زور و فشار ، علم و اعتقاد حاصل شود . تمام اعمال قلبي اين چنين است . مگر مي شود با زور کسي را دوست يا دشمن کسي کرد و يا با زور رضايت را تحصيل نمود ؟ معني آيه ي مبارکه(لااکراه في الدين قد تبيين الرشد من الغي )(2) همين است هيچ گونه اکراه و اجبار در دين نيست؛زيرارستگاري ازگمراهي ممتاز و مشخص و روشن گرديده است .
تعليلي که دراين آيه آمده بيانگرآنست که شخص حکيم ومربي خردمندوقتي دست به اجبار واکراه مي زند وياامربه تقليد ميکندکه به هر علتي،مسئله براي مأمور روشن نيست.اعم از اين که خود مأمور فهم درست ندارد يا مسئله بسيار پيچيده و غير قابل فهم است . مثلاً کودک را مجبور مي کنند به مدرسه رفتن يا مراعات بهداشت کردن ويا مريض را دستور مي دهند به تقليد از دستور دکتر و يا جاهل به مسائل شرعي را به تقليداز مجتهد ؛ اما در مسئله اي که بسيار روشن و سود و زيانش آشکار و مبرهن باشداجبار و اکراه ضرورتي ندارد و اين عمل از حکيم سر نمي زند . بنابراين ، خداوند حکيم مي فرمايد : چون رستگاري از گمراهي کاملاً مشخص و روشن است نيازي به اکراه ندارد،نظيرآيه ي ديگرکهميفرمايد:(اناهديناه السبيل امّاشاکراوامّا کفورا )(3) ما انسان را راهنمايي کرديم ؛ خواه شاکر و سپاسگزار باشد و خواه ناسپاس .
علامه طباطبايي در تفسير ( لا اکراه في الدين … ) فرموده :
« اگر اين جمله قضيه اخباري باشد و از حالت تکويني خبر بدهد ، نتيجه مي دهد حکمي ديني راکه نفي ميکنداکراه در دين را واگر حکم انشايي تشريعي باشدهمان گونه که علتي که دنبال آن آورده که ( قد تبين الرشد من الغي ) بر اين دلالت دارد ،معنايش نهي از اکراه است »(4) . توضيح اين که جمله ي ( لا اکراه … ) دو احتمال دارد : يکي آن که جمله ي خبري و از واقعيتي خبر داده که دين اکراه پذير نيست ؛ پس نبايد کسي را اجبار کرد . احتمال ديگر آن که جمله ي انشايي باشد ، به معني اين که در دين کسي را اجبار مکنيد . پس در هر صورت ، آيه ي مبارکه ي اکراه و اجبار را در دين نهي کرده است .
وي درادامه ي سخن فرموده:« اينکه بعضي گفته اند که اين آيه به وسيله ي آيه ي سيف نسخ شده صحيح نيست ؛ زيرا ناسخ تا علت حکم را نسخ نکند ، حکم ، به حال خود باقي است و در اين جا علت نفي اکراه روشن بودن رستگاري از گمراهي دانسته شده و علت و سبب حکم زايل شدني نيست ؛ پس حکم هم نسخ نمي گردد »(5) .
همچنين در ذيل تفسير اين آيه ، روايتي نقل شده که مرداني از قبيله اوس فرزندان رضاعي بني نضير بودند . وقتي يهوديان بني نضير به دستور پيامبر از مدينه اخراج شدند ، فرزندان رضاعي گفتند : ما هم به دين آنها هستيم و با آنها بيرون مي رويم . بستگانشان آن ها را از اين کار بازداشتند. اين آيه نازل شد و نيز روايت ديگر آن که شخصي ازانصاراز طايفه سالم بن عوف دو پسر نصراني داشت و خودش مسلمان بود . به پيامبر عرض کردکه آياآنهارامجبورکنم تامسلمان شوند؟اين آيه نازل گرديد(6) .
غير از اين آيه ، آيات ديگري هم هست که صريحاً از دين نفي اجبار و اکراه مي کند و انتخاب دين را در اختيار بشر قرار مي دهد ؛ مانند : ( و قل الحق من ربکم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليکفر )(7) . اين آيه ادامه ي آيات قبل است که به پيامبر دستوراتي داده است با اين بيان : « آن چه را از کتاب پروردگارت به تو وحي شده تلاوت کن ، هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمي سازد و هرگز پناهگاهي جز او نمي يابي و با کساني باش که پروردگار خود را صبح و عصر مي خوانند و تنها رضاي او را مي طلبند … ازکسانيکه قلبشان را از ياد خود غافل کرديم اطاعت مکن … » و سپس فرموده:« و بگو اين حق است از سوي پروردگارتان. هر کس مي خواهد ايمان بياورد و هر کس مي خواهدکافرگردد.مابراي ستمگران آتشي آماده کرده ايم . که سراپرده اش آنانرا ازهرسواحاطه کرده است واگر تقاضاي آب کنند ، آبي برايشان مي آوردند که همچون فلز گداخته صورت ها را بريان مي کند چه بد نوشيدني ، و چه بد محل اجتماعي است ! (8) .
چنان که ملاحظه مي شود ، قرآن ايمان آوردن را در اختيار بشر قرار داده و صريحاً فرموده کسي را اجبار مکن تا ايمان بياورد . اما آنها را از عواقب کارشان آگاه ساز که براي ستمگران در عالم ديگر کيفر سختي است . از سياق آيه معلوم است که منظور ستمگران ظالمان به نفس خويش است که ازعقل وفکرخوداستفاده ي بهينه نکردند و در ضلالت باقي ماندند .
درآيه ي ديگري،خطاب به پيامبر کرده:(ولوشاءربک لآمن من في الارض کلهم جميعا افانت نکره الناسحتي يکونوا مؤمنين )(9) و اگر پروردگارت مي خواست،تمام کساني که بر روي زمين هستند همگي ايمان مي آوردند ، آيا تو مي خواهي مردم را مجبور سازي که ايمان بياورند ؟
چون پيغمبر بسيار مايل بود تا مردم ايمان بياوردند،خداوندبه اوفرموده اجبار و اکراه و زور در مورد ايمان درست نيست و بر خلاف اراده ي تکويني الهي است ؛ زيرا اگر خدا مي خواست مي توانست جبراً همه رامؤمن و پاک قرار دهد ، ولي او خواسته که مردم خودشان با اختيار خويش راه را از چاه تميز دهند و با فکر آزاد بينديشند و از روي آگاهي و بصيرت و اختيار و آزادي راه سعادت را بپيمايند .
درآيه ي ديگر،نظيرهمين خطاب به پيامبرکرده وفرموده:(لعلک باخع نفسک الايکونوا مؤمنين و ان نشأ ننزل عليهم من السماء آيه فظلت اعناقهم لها خاضعين )(10) گويي مي خواهي از شدت اندوه ، جان خود را از دست دهي ؛ به خاطر آن که اينها ايمان نمي آوردند . اگر ما اراده کنيم از آسمان بر آنها نشانه اي فرو مي فرستيم که گردن هايشان در برابر آن خاضع گردد . منظور اين است که ما با اراده ي تکويني ، مي توانيم همه را خاضع و تسليم در برابر دين و ايمان سازيم ؛ ولي نمي خواهيم اين گونه مردم تسليم گردند ، بلکه خواست و اراده ي ما اين است که انسان را در انتخاب دين آزاد بگذاريم . پس تو هم اي پيامبر ما ، اين قدر اندوه به خود راه مده .
اين که اراده ي تکويني الهي آزادي و اختيار بشر است و قوانين تشريعي هم بايد با قوانين تکويني هماهنگ باشد . در بسياري از آيات ديگر قرآن آمده و حتي در يکي از آيات،اجبار کردن اشخاص را چون بر خلاف مشيت و اراده ي تکويني خداوند است ، کاري جاهلانه دانسته و از پيامبر خواسته که توازجاهلان مباش«واگر اعراض آنها بر تو سنگين است ، چنان چه بتواني نقبي در زمين بزني يا نردباني به آسمان بگذاري تاآيه اي برايشان بياوري واگرخدا خواسته باشد آن ها را بر هدايت جمع خواهد کرد؛ پس مبادا از جاهلان باشي. »(11)
خداوند انسان را مختار و آزاد آفريده و مجبور ساختن افراد بر خلاف خواست و اراده ي تشريعي و تکويني الهي است و از اين جهت ، کاري جاهلانه و نابخردانه محسوب مي شود و آزادي ، از حقوق اوليه ي بشر است . امام خميني فرموده : « استقلال و آزادي دو تا چيزي است که از حقوق اوليه ي بشر است » .(12)
همان گونه که سلب آزادي از انسان و اجباراو برکاري وامري برخلاف اراده ي خداوند است و کاري جاهلانه به شمارمي آيد،کسي هم نمي تواندادعاکندکه مابه شخص يا گروه معين آزادي داده ايم؛چون آزادي داده ي خداست و از اين رو وقتي محمدرضا پهلوي ، شاه سابق ايران ، گفت : ما به زنان آزادي اعطا کرديم ، امام همين سخن را جرم دانست و فرمود:«مگرآزادي اعطا شدني است ؟خوداين کلمه جرم است کلمه ي اينهااعطاکرديمآزادي رااين جرم است آزادي مال مردم است.خدابمردم آزادي داده، اسلام آزادي داده،قانون آزادي داده،مابه مردم اعطا کرديم چه غلطي است ؟»(13)
توحيد و آزادي
اولين و مهم ترين اصلي که سر لوحه ي دعوت همه ي انبياي الهي بود اصل توحيد است و معني اين اصل آزادي انسان است ازبندگي غيرخداوخروج از بندگي ديگران و در آمدن در عبوديت پروردگار که راه مستقيم سعادت انساني است.به تعبير قرآن ، (و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم )(14) مرا پرستش کنيد،اين است راه راست .
امام علي (ع) درباره ي فلسفه ي بعثت پيامبر اسلام فرموده:«خداوند حضرت محمد (ص) را به حق برانگيخت تابندگانش را از پرستش بت ها رهايي بخشد و به پرستش او راهنمايي کند و از پيروي شيطان نجات داده به اطاعت خدا برساند ، با قرآني که معنايش را آشکار و اساسش را استوار فرمود تا بندگان عظمت خدا را بدانند که نمي دانستند و به پرودگار اعتراف کنند … .»(15)
امام علي (ع) در نامه ي خود ، به فرزندش امام مجتبي (ع) سفارش کرده که بنده ي ديگري مباش ؛ خدا تو را آزاد قرار داده است(16) .
قرآن کريم يکي از اهداف عاليه ي خاتم انبياء (ص) را برداشتن قيد و بند و غل و زنجير از گردن بشريت برشمرده است : ( و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي کانت عليهم )(17) و پيداست که قيد و غلي که در اين آيه ياد شده مطلق و شامل انواع قيدو بندهايي است که مانع آزادي و به ويژه آزادي تفکر و انديشه و انتخاب و اختيار انسان مي گردد .
آيين توحيدي به انسان کرامت و آزادي داده و از او خواسته است که بندگي احدي را جز خدا را نپذيرد:(الا نعبد الا اياه و لا يتخذ بعضنا بعضا ارباباً من دون الله )(18) و ريشه ي آزادي بشر کلمه طيبه ي « لا اله الا الله » است .
امام خميني فرموده : « ريشه و اصل عقايد که مهم ترين وبا ارزش ترين اعتقادات ماست اصل توحيد است . اين اصل به ما مي آموزد که انسان در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم شود و از هيچ انساني نبايد اطاعت کرد ، مگر اين که اطاعت او به دستور خدا باشد . بر اين اساس ، هيچ انساني حق ندارد انسانهاي ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور کند . ما از اين اصل اعتقادي ، اصل آزادي بشر را مي آموزيم که هيچ فردي حق ندارد انسان يا جامعه يا ملتي را از آزادي محروم کند. »(19)
پي نوشت :
1 ـ مرتضي مطهري ، عدل الهي ، انتشارات اسلامي ، چاپ هشتم ، مشعل آزادي ، 1396 هـ . ق ، ص 351 .
2 ـ بقره / 256 .
3 ـ دهر / 3 .
4 ـ الميزان ، ج 2 ، ص 361 .
5 ـ همان ، ص 362 .
6 ـ الميزان ، ج 2 ، ص 365 .
7 ـ کهف / 29 .
8 ـ کهف / 27 ـ 29 .
9 ـ يونس / 99 .
10 ـ شعرا / 3 ، 4 .
11 ـ انعام / 35 .
12 ـ صحيفه ي نور ، ج 3 ، ص 207 .
13 ـ همان ، ج2 ، ص 67 .
14 ـ يس / 61 .
15 ـ نهج البلاغه ، خ 147 ، ص 268 .
16 ـ همان ، نامه ي 31 ، ص 532 .
17 ـ اعراف / 157 .
18 ـ آل عمران / 64 .
19 ـ صحيفه نور ، ج 4 ، ص 166 .
منبع:کتاب نگرش اسلام به ساير اديان و ملل