تجسم عمل
تجسم عمل
· عنوان مقاله : تجسم عمل
· نویسنده : مرتضی رضوی
· تاریخ : ۰۷/۰۳/ ۱۳۸۲
بسم الله الرّحمن الرّحیم
استاد بزرگوار حضرت آیه الله …
سلام علیکم
در تاریخ ۵/۳/۸۲ رادیو را روشن کردم …
اتفاقاً (ونمی دانم چه راز ورمزی و چه سری در این«اتفاق»هست)حضرت عالی ذیل آیه۲۹ سوره ال عمران«تجد کل نفس ما عملت من خیر محضراً و ما عملت من سوءتودّ لوانّ بینها و بینه امداً بعیداً…»بحث می فرمودید و نظریه مرحوم آیه الله محمد امین رضوی(عموی اینجانب)را در «تجسم عمل»نقد و رد می فرمودید.لازم دانستم توضیحاتی را در این مورد ارائه دهم، زیرا ایشان سال ها برای این مبنا زحمت کشیدند بقول حضرت آیه الله سبحانی(مجله کلام اسلامی ش۴۴ ص۲۳۹ ) که می فرماید:دوست عزیزم مرحوم امین رضوی رضوان خدا براو باد، می خواست در این مسئله تحقیق کند به نظرش رسید که تجسم اعمال از قبیل«تبدیل انرژی به ماده»است با این که سنی از او گذشته بود بطور خصوصی فیزک عمومی را فرا گرفت آن گاه تحقیق را آغاز کرد و کتابی بنام«تجسم اعمال یا تبدل انرژی به ماده»منتشر ساخت.
انتقادات حضرت عالی را بخش،بخش در زیر می آورم و توضیح می دهم:
الف ـ فرمودید: گاهی مسئله تجسم عمل با اصول«مادی»بیان می شود…
توضیح:
۱ـ خودتان بهتر می دانید و همگان نیز می دانند که تبیین مادی تجسم عمل ابتکار انحصاری آن مرحوم بوده و کتاب«تجسم عمل یا تبدل نیرو به ماده» را برای شرح و ارائه این ابتکار بزرگ نوشته است و کسی در این وادی قدم نگذاشته بود.
این را عرض کردم تا نفرمائید: من از کسی نام نبرده ام .
۲ ـ این یک واقعیت است که جریان تاریخی ماتریالیسم(از بیکن تا مارکس) لفظ«مادی»و مفهوم آن را در ناخود آگاه های اهل دین طوری منفور کرده است که با همین جمله اول شما تکلیف طرف مشخص است، مستمع گمان می کند که نویسنده تجسم عمل لابد ماتریالیسم زده، است، مگر برود کتاب را مطالعه کند.
این روحیه و ناخود آگاه، از بلاهائی است که ما مسلمانان دچار آن هستیم و با ماتریالیسم بر خورد انفعالی داشته وداریم. این خصلت ماتریالیسم گریزی در ناخود آگاه مان ـ در مواردی ـ به گریز از حقیقت و بی مهری به واقعیت، تبدیل شده است.در حدی که میل داریم هر ماده و مادی را نیز غیر مادی تحلیل کنیم تخیلات و توهمات را بر حقایق و واقعیات ترجیح دهیم.
به جای این که در قبال ماتریالیسم فعالانه(نه منفعلانه) و با تکیه به قرآن و اهل بیت(ع) و عقل روشن بشری بایستیم به موهومات ارسطوئی و خیالات جوکی های هندی افتاده ایم که مرحوم صدرا این دو را با هم ملتقط کرده و نامش را حکمت متعالیه گذاشته است.
بزرگترین لطمه أی که ماتریالیسم بر اندیشه شیعی زده است همین هُل دادن ما به توحید معکوس و معاد خیالی صدرا، بود که شد آنچه نباید می شد که تا ظهور حضرت قائم(عج) قابل جبران نیست ونخواهد بود.
شیعه در تاریخ عمرش هر گز به مانند امروز در موهومات و خیالات غوطه ور نشده بود. امام خمینی قدس سره مکرر می فرمود«عرفان حقیقی و عرفان اصطلاحی» یا«عرفان علمی و عرفان اصطلاحی» ودونوع عرفان را در تقابل با هم ذکر می کرد یکی را قبول و دیگری را رد می کرد. امروز بحمد الله همگی عارف شده ایم بدون این که مرز میان این دو عرفان را حفظ کرده باشیم همه معجزه می کنیم و هیچ کسی فرق میان معجزه و کرامت را برای مان روشن نکرده و نمی کند. کسی هم نگفت آن عرفان اصطلاحی که مردود است چیست؟ سنیان تصوف را رها کرده اند وما که از اول تصوف را رد می کردیم همگی صوفی شده ایم و مفتخرانه پیرو اقطاب تصوف آنان شده ایم، سیلی از خرافات و شایعات موهوم راه انداخته ایم یکی مان به معراج می رود و یکی دیگرمان هر روز نمازهای صبح را در مکه می خواند و بر می گردد و در قم دوباره می خواند و آن دیگری مردم را در لباس سگ و خوک مشاهده می کند و…
معاد را نه فقط«معاد مثالی» بل«معاد خیالی» ترسیم کردیم، بل گفتیم: بد کاران همین حالا هم در زندگی دنیوی در دوزخ هستند، و این همه نصوص قرآن از قبیل«نمتّعهم»،«متّعناهم»،«متاع»،«نمدّهم» و… و نصوص احادیث، بل کل قرآن و احادیث صحیح را نادیده گرفتیم.
قرآن، معاد را، بهشت و دوزخ را ماده و مادی معرفی می کند وهمین طوراحادیث واین ضروری ترین ضروری اسلام است چرا این همه از لفظ ماده ومادی گریزان هستیم؟! چرا این قدرمنفعل
شده ایم؟! اگر ماتریالیست ها در هر جبهه أی شکست خورده باشند در این که مارا به انفعال انداخته اند بس پیروزند.
در این جا سخن زیاد است به آنچه در کتاب«نقد مبانی حکمت متعالیه» توضیح داده ام بسنده
می کنم و وقت حضرت استاد را نمی گیرم.
ب ـ فرمودید: می گویند در عالم هستی ماده به انرژی و انرژی به ماده تبدیل می شود …
توضیح:
اولاً این مطلب را بدون کوچکترین توضیح رد شدید و مخاطبان شما به قدری که باید چیزی از این اصل بس مهم دستگیرشان نشد. ثانیاً به همین دلیل نیز مخاطبان شما (مگر آنان که کتاب مذکور را دقیقاً مطالعه کرده باشند)چیزی از پاسخ و ردّیه شما عایدشان نگشت.
ج ـ فرمودید: مطابق آیات و احادیث تجسم عمل، هم اعمال فیزیکی و هم اعمال غیر فیزیکی هر دو مجسم می شوند …
توضیح: اگر اصل مسئله را شرح می دادید بی تردید دستکم یکی از شاگردان به عرض عالی
می رسانیدکه فکر، اندیشه، نیت و… حتی خیال پردازی نیز انرژی مصرف می کند. عمل خواه با دست و خواه با قلب و بقول حضرت استاد خواه با«جارحه» و خواه با«جانحه»در این مسئله هیچ فرقی باهم ندارند همگی نیرو مصرف می کنند همگی ماده را به انرژی تبدیل می کنند و این انرژی ها دوباره در آخرت به نعمات مادی بهشت یا به هیزم مادی دوزخ تبدیل می شوند پس در این مبحث هیچ عملی نیست که غیر فیزیکی باشد.
یک آدم بیسواد در دور افتاده ترین دهات نیز می فهمد که فکر واندیشه انرژی می برد غم وغصه آدم را نحیف و لاغر می کند گوشت های بدنش کم می شود. گرچه او نمی گوید این گوشت ها به انرژی تبدیل شده و به فضا ریخته است و گر چه نمی داند که همین انرژی ها از نو به ماده تبدیل خواهند شد. و این دو را قرآن و اهل بیت (ع) به ما یاد می دهند.
۳ ـ فرمودید: کسی به کسی قرض می دهد بدون این که زیادی أی(ربائی)در آن شرط کرده باشد و شخص بدهکار هنگام باز پرداخت قرض چیزی بر آن می افزاید و این افزونی حلال است. و دیگری به کسی وام می دهد و شرط زیادت ربوی می کند واین حرام است در حالی که بین این دو عمل فرق فیزیکی نیست تنها تفاوت شان در«نیت» است و نیت یک امر فیزیکی نیست تا امکان تبدل به انرژی باشد …
توضیح:
۱ ـ نیت نیز عمل است، یک کار است، همان طور که به عرض رسانیدم کار قلبی نیز انرژی مصرف می کند یک اندیشمند فلسفی دقیقاً می داند هیچ حرکتی هیچ تغییری در این عالم رخ
نمی دهد ـ خواه تغییرات عظیم وخواه تغییرات ظریف ـ مگر انرژی مصرف می کند و همین طور است یک متخصص در فیزیک. آدم خشمگین را می بینید که چگونه نفس، نفس می زند یک دقیقه خشم قلبی ممکن است بیش از چهار ساعت کار یدی کارگری، انرژی ببرد.
۲ ـ شگفت است حضرت استاد مسئله روشن بالا را ایراد می گیرد اما در اینجا پرسش دیگری هست(که وضوح عرفی ندارد) به آن توجه نمی فرمایند و اگر آن را مطرح می فرمو دند عنوان یک سوال علمی را پیدا می کرد، باید می فرمو دند: دو عمل کاملاً فیزیکی ملموس و محسوس، دو کار یدی مانند زدن شمشیر ظلماً بر سر یک فرد و زدن شمشیر با عنوان جهاد بر سر یک فرد، چه فرق فیزیکی با هم دارند که انرژی صادره از یکی به دوزخ میرود وانرژی صادره از دیگری به بهشت؟ ـ ؟ هر دو موادی از سلول های بدن ضارب را به انرژی تبدیل می کنند چه می شود که یکی هیزم دوزخ و دیگری درخت بهشتی می شود ـ ؟این دو عمل غیر از«نیت»فرقی باهم ندارند.
پس همان اعمالی که حضرت استاد فیزیکی بودن آنها را می پذیرند نیز به کار قلبی برمی گردد و در این مبحث آنچه تعیین کننده است نیت است «انماالاعمال بالنیات»نیت کار قلب است و حساسترین کاری که قلب بشر می تواند آن را انجام دهد، و گفته شد کار قلبی نیز انرژی می برد. و قرآن و اهل بیت(ع) به ما یاد می دهند که: نیت نه تنها خودش یک کار انرژی بر، است بل به سایر انرژی های صادره در کارهای مختلف نیز خصوصیت می دهد.
تنها فرق انسان با هر موجود دیگر در عمل هایش، همین اصل مهم است که انرژی های صادره از انسان ویژگی خاصی پیدا می کند و این ویژگی را نیت او به آن ها می دهد. این جاست که انسان موجود عجیب و دارای روح شگفت است و همه هیاهو ها، ماجراها، غوغاهای عالم خلقت در قبال این روح شگفت چیز کوچکی هستند. همه انرژی های این عالم در همین عالم می مانند غیر از انرژی های صادره از انسان که باید به عالم دیگر بروند مثبت یا منفی. و این ماهیت مثبت بودن یا منفی بودن را نیت به آن ها می دهد.
این موضوع را در بخشی از کتاب«تبیین جهان وانسان» در تکمیل نظریه بس علمی و ابتکاری عمو، توضیح داده ام.
۳ ـ هنوز اساتید ما(از جمله حضرت عالی) این مشکل دیرین را روشن نفرموده اند که آیا«بهشت آفریده شده یا در قیامت آفریده خواهد شد ؟» زیرا ادله ظاهراً دو گروه هستند.
این مسئله قابل حل نیست مگر با مبنای آن مرحوم و نتیجه این می شود که (باصطلاح ملاکین و ثبت اسناد) عرصه بهشت هست اما اعیان آن با تجسم عمل دارد خلق می شود انرژی ها به آن جا
می روند و اعیان بهشتی را می سازند (البته و لدینا مزید) و باز بخش دیگر این سوال باقی می ماند: مطابق احادیث معراج، حضرت رسول اکرم (ص)داخل بهشت شده و اهل بهشت را مشغول زندگی دیده است با این که هنوز قیامت بر پا نشده است. در کتاب مذکور پاسخ این پرسش را با ادله مربوطه، داده ام که: آن بهشت مال قیامت های قبلی بوده است، در عالم خلقت تا کنون پنج بار قیامت رخ داده است و قیامت ما هفتمین«نبأ عظیم» ـ بیگ بنگ ـ وششمین قیامتِ موجودِ مکلف است.
۴ ـ مهم تر و جالب تر این که مسئله«جاهل قاصر» ـ به معنی عام: شامل افراد مستضعف از امم غیر مسلمان ـ نیز با مبنای علمی مرحوم رضوی به روشنی حل می شود. زیرا همه چیز به نیت برمی گردد و جاهل قاصر اگر مرتکب خلاف شود نیت بد ندارد و انرژی هایش منفی نمی شود.
د ـ فر مودید: مطابق آیه«وجیئ یومئذ بجهنم» و احادیث مربوطه، دوزخ را در قیامت
می کشانند و می آورند، دوزخ در کجاست ؟آیا منقول است؟…
توضیح:
۱ ـ از قضا این آیه دلیل است برای مبنای آن مرحوم پس دوزخ یک ماده و مادی است نه مثالی و خیالی، بدکاران در دنیای شان در دوزخ نیستند گرچه عمل بد در روح و جسم دنیوی انسان تاثیرات بس منفی دارد.
۲ ـ راجع به جایگاه بهشت و دوزخ در کتاب«تبیین جهان و انسان» شرح مستدل آورده ام.
۳ ـ بلی دوزخ منقول است. برای ما فرش، یخچال و امثال شان منقول است و باغ وخانه منقول نیست اما برای خدا همه چیز، کره زمین، کهکشان، آسمانها و… همه منقول هستند.
هـ ـ فرمودید: صدرا در شرح حدیث«لشکر عقل و لشکر جهل» گفته است: این قبیل
حدیث هارا نمی توان با فلسفه و علم تبیین کرد باید همچنان پذیرفت…
توضیح:
۱ ـ بلی درست است!!! تخیلات ارسطو(که طبیعیات آن رسوا گشت و الهیاتش نیز صرفاً موهومات است) فلسفه است و علم است اما بیانات اهل بیت(ع) غیر فلسفی و غیر علمی است!!! .
۲ ـ این حدیث به دانش«انسان شناسی» مربوط است که متأ سفانه پرداختن همه جانبه به ارسطوئیات و جوکیات مجالی برای مطرح شدن این علم در مراکز علمی ما، نمی دهد.
۳ ـ خدا نبخشاید کسی را که فلسفه ارسطو (و دیگران) را که از ۲۳۰۰ سال پیش نقل شده، «معقول» نامید و فلسفه اهل بیت (ع) را که از ۱۴۰۰ سال پیش نقل می شود«منقول» نام نهاده است.
برخی می گویند: از این جهت به مکتب قرآن واهل بیت (ع) منقول می گوئیم که در آن تعبّد بر تعقّل مقدم است. اینان حتی به حرف خودشان توجه ندارند که قرآن در اصول دین ـ خدا شناسی و هستی شناسی ـ به تعقل قبل از تعبد دعوت کرده است. کی آمدند پیامهای قرآن و عترت را به عنوان یک فلسفه برسی کردند و کدام یک از تبیینات تعقلی قرآن و عترت را بطور منظم دنبال کردند تا روشن شود که نیازی به برخورد تعبدی دارند یا نه ـ؟.
همیشه دو گروه بوده ایم: الف: گروهی که باور دارند اساساً اسلام نه فلسفه است ونه فلسفه دارد. ب: گروه دیگر ذهن های شان را پر از افکار ارسطوئی، افلاطونی و جوکی های هندی کردند سپس با آن عینک به اسلام نگاه کردند و طلبکار هم شدند که اسلام فلسفه نداشت ما برایش فلسفه ساختیم نام این مصنوع را نیز فلسفه اسلامی گذاشتند.
۳ ـ وانگهی در کجای باصطلاح فلسفه ارسطوئی و صدرائی«عقل» به کار رفته است؟ آیا تعقل یعنی تخیل؟ آیا ذهنیات با تعقلیات مساوی است؟ منطق ارسطو منطق ذهن است نه منطق عقل، چرا به این اصل بس مهم و بس واضح توجه نمی کنیم؟ فلسفه ارسطوئی فلسفه نیست یک علم مفاهیم شناسی و ذهن شناسی است آن هم تنها در صورتی که به قلمرو خود بسنده کند و پای از گلیم خود بیرون ننهد و گر نه درهمان مفهوم شناسی نیز دچار تباهی می شود.
طلبه های جوان گمان می کنند ما همیشه چنین بوده ایم که هم شیعه اهل بیت (ع) و هم شیعه ارسطو و صدرا بوده ایم البته عده أی از حضرات با قیافه حق به جانب همین فکر را به آنان القاء
می کنند. روزی در یکی از مدارس فرعی حوزه قم روزنامه دیواری را دیدم که با عشق و علاقه نصایح حسن بصری ـ این بزرگ ناصبی و بزرگ دشمن اهل بیت ـ را به دیوار زده بودند. بی چاره است مردمی که کتاب«تذکره الاولیا» ی عطار نیشابوری مبنای فرهنگی او باشد این سنیان را خود سنیان رها کرده اند و ما دو دستی به دامن شان آویخته ایم.
در این گرفتاری فکری و علمی و فرهنگی به چه کسی باید پناه برد؟ و از چه کسی امید نجات بخشی داشت؟ .
۴ ـ در همین فرمایش نامی از مرحوم فیض کاشانی بردید، از فیض که داماد صدرا بود و از فلسفه صدرا توبه کرده و حکمت متعالیه او را باطل دانست و به قرآن و اهل بیت(ع) روی آورد.
خود صدرا در تفسیر سوره واقعه از حکمت متعالیه خود اظهار پشیمانی می کند.
ابن سینا از ارسطوئیات روی برگردانید و در صدد پی افکندن یک فلسفه دیگر بود که عمرش وفا نکرد. اکنون حضرات می گویند آرزوی ابن سینا همان بود که ملا صدرا در قالب حکمت متعالیه آورده است(!!!) .
رفتار و روحیه و زندگی عینی ابن سینا و پذیرش سمت وزارت دولت دیلمی، نشان می دهد وی واقعگرا تر از آن بوده که به مقوله های خیال انگیز صدرائی ارزش بدهد بل پراگماتیست تر و عمل گرا تر بوده است در زمان اشتغال به ارسطوئیات نیز دستکم در حد خود ارسطو به تجربه هم اهمیت می داده چنین فردی برفرض به«اصاله الذهن»هم باور داشته باشد به زیر بار«انکار عینیات»که صدرا دارد
نمی رود. آرزوی او از پی افکندن«فلسفه مشرقیه»مقابله با فلسفه غربی ارسطوئی بود مرادش از«مشرقیات» همان معنای جغرافی خیزشگاه اسلام بود نه به معنی اشراق اصطلاحی ونه جوکیات هندی.چه اصرار داریم چوب ناظم دبستان (ناظم های گذشته) را به دست بگیریم و همه بزرگان را کودک وار به کلاس صدرا هدایت کنیم کلاسی که خودش از تاسیس آن پشیمان گشته است.
حضرت استاد اگر هزار سال نیز توجیه و تاویل کنیم در آخر باز خواهیم دید بهشت و دوزخ قرآن ماده و مادی است معادش جسمانی است نه معاد خیالی صدرائی، چرا«صراط سوی» را رها کرده و در گرداب ارسطوئیات و تخیلات جوکی های هندی افتاده ایم؟؟.
تنها فرق دنیا و آخرت در کمال و میزان تکامل ماده و مادی آن دو است که صد البته فرقی بس زیاد و باز زیاد است.
و ـ فرمودید: چهار قرن است کسی نتوانسته در قبال صدرا عرض اندام کند…
توضیح:
۱ ـ حضرت عالی به ارسطوئیات در تاریخ مسیحیت توجه ندارید که چه بلائی بر سر مسیحیت آورد و عامل دادگاه های انگیزاسیون گشت اما خود ارسطوئیات را بهتر می شناسیدلطفاً یک مطالعه أی نیز در جوکیات هندی بفرمائید خواهید دید آنچه صدرا آورده تلفیقی از این دو بوده نه آشتی دادن میان مشاء و اشراق، و روشن می شود که صدرا چیزی نیاورده است.
۲ ـ اگر نه قرآن می آمد و نه اهل بیت، باز صدرا می توانست اسفار را بنویسد زیرا این کار نیازی به قرآن و اهل بیت ندارد مجموع اصول و فروع اسفار قبلاً در قالب ارسطوئیات و جوکیات موجود بود.
۳ ـ هم اکنون آن تعداد از آیات و احادیث را که در اسفار است از متن اسفار بر دارید مشاهده خواهید کرد که هیچ لطمه أی به اصول و فروع حکمت متعالیه، نمی خورد و هیچ خلائی در آن پدید نمی آید.
۴ ـ همان طور که باید تا حدی با فقه و متد آن آشنائی داشت تا از آیات فقهی بهره برد همان قدر نیز باید از فیزیک اطلاع داشت و آیات فیزیکی و نیز آیات کیهان شناسی قرآن را معنی کرد وگرنه همیشه صافات، ناشرات، زاجرات و… را بدون دلیل و برخلاف خود نص قرآن که ملائکه مونث نیستند به ملائکه تفسیر خواهیم کرد تنها به پیروی از افرادی مثل قتاده و عکرمه و…
و همچنین در شیمی، جامعه شناسی، انسان شناسی، زیست شناسی و پیدایش آدم. البته با پیروی از احادیث عترت (ع) و الّا یا مطابق متون تفسیری به فیکسیسم و آدم خلق السّاعه أی خواهیم افتاد و یا به ترانسفورمیسم و آدم میمونی. این مسئله را نیز در«تبیین جهان و انسان» توضیح داده ام.
مگر می شود این همه آیات کیهان شناسی (که همگی در عین حال معاد شناسی نیز هستند و متن عمده سوره های مکی را تشکیل میدهند) را بدون فیزیک نظری کیهانی، تفسیر کرد؟! آیا این صحیح است که همه قرآن را باید فقط و فقط با افکار صدرا تفسیر کرد؟! فرض کنیم حکمت متعالیه علم ذهن شناسی نیست ویک فلسفه است و فرض کنیم بهترین و صحیح ترین فلسفه است آیا صحیح است همه مسائل تفسیری را که به علوم مختلف مربوط هستند با فلسفه حل و فصل کنیم؟ اگر چنین است پس چرا آیات فقهی را نیز با فلسفه تفسیر نمی کنیم و یک علم مخصوص برای آنها به نام فقه تاسیس
کرده ایم، اگر از عادت ها رهائی یابیم در می یابیم که علوم دیگر نیز در این مبحث درست مانند فقه هستند البته فلسفه اهل بیت نیز در جای خود هست.
آیا سایر علوم راهی به قرآن ندارند؟ چرا به این همه احادیث مربوط به مسائل علوم مختلفه بویژه فیزیک در ارتبات با آیات قرآن نمی کنیم؟ چرا اجازه نمی دهیم این دانش در خدمت تفسیر قرآن بیاید؟ تا اعجاز قرآن را به جهانیان نشان دهیم و قرآن را از طبیعیات ارسطو و افسانه ها نجات دهیم؟
۵ ـ هنوز هم به نظریه های غیر مسئولانه عکرمه، قتاده و… مشغول هستیم و تاریخ صحیح و واقعی را رها کرده ایم و در تفسیر بخش های تاریخی قرآن از احادیث اهل بیت (ع) استفاده نمی کنیم که مورخین جهان نیز نیازمند این احادیث هستند. متون تفسیری مان می گویند«قوم عاد در احقاف در شمال یمن و نزدیک دریای سرخ زندگی می کردند» همه بخش های مربوط به تاریخ در قرآن را به این گونه آفت ها دچار کرده ایم بدین سان حتی برخی از انبیاء نیز به افسانه تبدیل شده اند و آن آقا از«الازهر» روشنفکری کرده صدای نامبارکش را بلند می کند که قطعه های تاریخی قرآن همه
مثال های سمبلیک خیالی هستند(مانند قصه های کلیله ودمنه). احادیث اهل بیت(ع) به روشنی بیان می دارد که عاد همان«آکْد» است و مرکزشان اطراف کوفه و نجف است و قبر پیامبر شان هود نیز در نجف است پایتخت شان«اکّاد ـ آکّات» ـ حرفی میان دال، ت، ف ـ است و لفظ«احقاف» در قرآن معرّب آن است نه همین احقاف که امروز هم در کنار دریای سرخ است. آیا محض وجود یک لفظ در جائی دلیل قاطع تفسیر قرآن می شود؟ احادیث به دقت و وضوح بیان میکنند که قوم«ثمود» همان«ثموت، ثمود، ثمور» است که حرف اولش حرفی بوده میان ت، ث، س. که آن مورخ غربی از روی کتیبه ها سومر خواند و حرف آخر این لفظ نیز نه حرف«ر» است و نه حرف«د» بل حرفی میان ت، د، ر، بوده است اگر حضرات همه چیز را در اسفار نبینند و قرآن را ملک طلق صدرا ندانند و اجازه دهند احادیث اهل بیت به عرصه بیاید همه علوم از بطن قرآن بر جهانیان جاری می شود و دریای اعجاز علمی قرآن برای عالمیان روشن می گردد. احادیث در متن کتاب ها بویژه در اقیانوس بحار الانوار مانده و خاک می خورد ما مشغول اسرائیلیات، افسانه های عکرمه ها و خیالات حکمت متعالیه
هستیم (!!!) .
۶ ـ چرا شیعه تفسیر ندارد و تفسیر نویسان شیعه همگی در همان بستر تفسیر نویسی برادران سنی نوشته اند ـ ؟ همان طور که تاریخ هم نداشتیم اخیراً کسانی آمدند و در تاریخ خدمت بزرگی کردند بر گردن هر شیعه حق گذاشتند.
اگر شیعه در گذشته یک حزب قاچاق بود و تنها توانست فقه کامل و افتخار آمیز به پروراند و برای پرورش تفسیر و تاریخ منظم ومنقح امکانات لازم را نداشت، اکنون چرا کاری نمی کنیم؟ چرا دچار یک حالت روانی«استغناء» و حس بی نیازی از اهل بیت(ع) گشته ایم؟ چرا؟.
۷ ـ خداوند نبخشاید بر کسی که اصل منحوس«در تفسیر قرآن از هر حدیثی و سخنی می شود استفاده کرد» را بنیان نهاد. چرا در فقه که فروع دین است حدیث را با دقت تمام غربال می کنیم و چندین علم را در کنار هم به خدمت این غربال کردن، گرفته ایم(و حق هم همین است) اما در تفسیر که اصول دین است هر حدیث بی سند، جعلی، افسانه أی و… را می پذیریم؟! کدام عقلانیت چنین متد معکوس(ترجیح فرع بر اصل) را تجویز می کند؟ این چه خواب گرانی است؟. اگر بهترین تفسیر
نویس ما احیاناً چند حدیث شیعی بیاورد معمولاً از تفسیر علی بن ابراهیم نقل می کند که هیچ ربطی به علی بن ابراهیم قمی معروف، ندارد نوشته یک فرد مجهول است.
برخی می گویند: اگر در تفسیر قرآن به احادیث شیعه و با غربالی که در فقه داریم عمل کنیم، بقدر کافی حدیث نداریم.
می گویم: انّا لله و انّا الیه راجعون. آن قدر به اسرائیلیات، ارسطوئیات، جوکیات و افسانه ها مشغول شده ایم در نتیجه به یک بیماری دچار شده ایم، احادیث عترت(ع) را می خوانیم اما رابطه این
حدیث ها را با قرآن دریافت نمی کنیم و حدیث از قرآن کنار می ماند و بین قرآن و عترت(ع) جدائی می افتد آنچه باید مطابق حقیقت«لن یفترقا» باشد در واقعیت عینی به«افتراق» تبدیل می شود.
فرق نمی کند میان قرآن وعترت(ع) فلان شخص بظاهر مسلمان را قرار دهیم تا از هم جدا شوند یا فلسفه و عقاید دیگران را دیوار میان ثقلین قرار دهیم.
اگر در عرصه سیاست کهن خلفای اموی و عباسی را عامل جدائی ثقلین از همدیگر می دانیم چرا در عرصه تفسیر، عکرمه، وهب بن منبه، قتاده، سدّی و… حتی نظریه های شخصی ابن عباس را عامل جدائی ثقلین نمی دانیم؟.
شما را به خدا أی استاد بزرگ و متدین وعلاقمند به اهل بیت(ع) به این پرسش های اساسی پاسخ دهید مارا نجات دهید دستی از آستین در آورید تا قرآن وعترت(ع) در کنار هم قرار بگیرند و حضرت عالی این توان را از هر جهت دارید. چه پیشنهادی مهمتر، ارزشمندتر و سرنوشت سازتر ازاین به حضور استادم بدهم؟ در انتظار کدام فیض کاشانی باشم غیر از استاد بزرگوارم ـ ؟.
این همه دریای حدیث(و بقول مرحوم مجلسی دریاهای حدیث) که داریم همه وهمه در تفسیر قرآن است حتی یکی از آن ها خارج از تفسیر نیست و هیچ کمبودی هم نداریم. کی یک تفسیر شیعی با همان تعهداتی که در سبک، روش و تعیین ابزار، در فقه داریم، نوشتیم و با کمبود حدیث روبه رو شدیم ـ ؟
این ما هستیم که عادت کرده ایم تنها از همان حدیث ها استفاده کنیم که در متون تفسیری آمده است و کمتر از این مدار خارج می شویم و گمان می کنیم حدیث دیگری وجود ندارد و آن بیماری«عدم توان دریافت رابطه حدیث ها با قرآن» مانع اصلی است که در نهادمان به یک غده سرطانی تبدیل شده است. البته باید کاملاً اذعان کنم که حضرت استاد در استفاده از احادیث دیگر گامهای بس بزرگی برداشته اید و برمی دارید.
شاید به ذهن عالی خطور کند: فلانی برای دفاع از عمویش این همه سخن بار کاغذ کرده است.
عرض می کنم اگر این اوراق برای تعصب نسبی باشد خدا مرا نبخشاید. درد من به هدر رفتن امکانات امروز و در خدمت گرفتن آن ها در تکرار سخنان پیشینیان غیر شیعه و یا منقول از منابع غیر شیعه است اکثر کار و فعالیت ما مصداق«گور کنی» دارد مرثیه خوان کنار گورهای گذشتگان شده ایم نقل اقوال هم حدی دارد و نباید به همان ها بسنده کنیم، گمان می کنیم محقق کسی است که یک سطر بنویسد و ده سطر پاورقی و آدرس بیاورد، خودش چی و چه عرض قابلی دارد، لازم نیست. هر ابتکار مبتنی بر احادیث اهل بیت(ع) را اجنبی، نامحرم بل ترسناک می یابیم، از منابع غیر اهل بیتی نمی ترسیم زیرا با آن ها انس گرفته ایم.
با سلام
تا آنجا که من می دانم این نامه پاسخ به جناب جوادی آملی است نه آیت الله سبحانی … به نظرم اصلاح این عنوان ضروری است
با تشکر
با سلام
نویسندگان نامه ، نامه را به ایشان نوشته اند. از توجهتان سپاسگزارم
سلام. خدا قوت. امیدوارم نیات شما مورد مقبول حق قرار گیرد.
متاسفانه نامه دوم را پیدا نمی کنم.اگه این نامه ادامه داره ممنون میشم آن را نیز قرار دهید.