جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
آخرین مطالب
خانه » نامه استاد مرتضی رضوی به آیت الله جعفر سبحانی در موضوع عدل الهی

نامه استاد مرتضی رضوی به آیت الله جعفر سبحانی در موضوع عدل الهی

عدل الهی

عدل الهی

· عنوان مقاله : عدل الهی

· نویسنده : مرتضی رضوی

· تاریخ : ۰۶/۱۲/ ۱۳۸۴


بسم الله الرّحمن الرّحیم

حضور مبارک استاد محترم……

سلام علیکم، از این که برای بار دوم مزاحم وقت گران قیمت آن جناب می شوم پوزش می طلبم اکنون که از افاضات استاد محروم هستم هراز گاهی از بیانات دلنشین شان توسط رادیو معارف مستفیض می شوم. هر گز درصدد مزاحمت اوقات شریف استاد نیستم که همه پرسشهایم را به حضورشان عرضه دارم و به سختی از این کار خود داری می کنم.

عریضه قبلی در مقام دفاع از مبنای اساسی عمویم مرحوم آیت الله محمد امین رضوی در کتاب « تجسم عمل« بود، و این عریضه در دفاع از یک اصل از اصول مبنائی خودم، از همان دفاع های رایج علمی و طلبگی که همگان دارند. از جمله خود حضرت استاد ادام الله ظله.

در ساعت۴۵/۶ دقیقه صبح مورخ ۶/۱۲/۱۳۸۴،رادیو معارف بیانات حضرت عالی را پخش می کرد، محور بحث « عدل الهی« و عبارت بود از پرسش مهم و اساسی: « کسی که ۶۰ـ۷۰ سال گناه می کند، چرا به طور ابدی در دوزخ معذب می شود؟» . خلاصه فرمایش استاد به شرح زیر بود:

« مرحوم شیخ انصاری در رسائل به این پرسش براساس یک روایت پاسخ داده و خواسته است آن را با مطرح کردن « نیت« حل کند: آنان که در عذاب خالد می شوند، نیت شان این است که اگر عمر ابدی نیز داشته باشند گناه کنند، پس عذاب شان نیز ابدی می شود» .

استاد پس از بیان نظر شیخ بزرگ انصاری، در مقام رد آن فرمودند: « این کار از شیخ انصاری ساخته نیست، این کار از شیخ الرئیس ( ابن سینا) و صدرالمتالهین ساخته است» . و نیز فرمودند « این کار از رسائل و مکاسب ساخته نیست، خود فقها می گویند که انسان به خاطر صرف نیت، مجازات نمی شود مگر این که آن را به مرحله عمل بیاورد و آن را عملی کند» .

من نیز در ضمن استماع صدای استاد از رادیو، افزودم: « فرمایش شیخ بزرگ انصاری مصداق قصاص قبل از جنایت است» . بلی درست است از کسی که رشته کار علمی او فلسفه و کلام نیست نباید توقع داشت که این گونه مسائل را نیز به ما یاد دهند. اما با تأسّی از استاد عرض می کنم « این کار از ابن سینا و ملا صدرا نیز ساخته نیست. زیرا گرچه رشته کاری آنان فلسفه و بالشمول کلامی نیز هست، لیکن فلسفه و کلام این دو بزرگوار فلسفه و کلام قرآن و اهل بیت(ع) نیست و سئوال کننده از مکتب قرآن و اهل بیت(ع) می خواهد که این پرسش بس بزرگ را برایش حل کند، نه از مکتب ارسطو و مشائی ابن سینا و نه از مکتب التقاطی ارسطوئیات و هندوئیات ـ ارسطوئیسم و هندوئیسمِ ـ ملاصدرا. سخن این است: چرا نظریه شیخ انصاری و همگنانش نقد می شود ( وبه حق هم می شود و باید بشود) اما نظریه های ابن سینا و ملاصدرا به طور مطلق پذیرفته می شود؟! چرا نقد آرای ملاصدرا و همگنانش جرم محسوب می شود ( نسخه های کتاب من را یک جا از ناشر می خرند و می برند خمیر می کنند و به جلد دوم آن اجازه چاپ نمی دهند ـ؟ ـ؟!).

در پاسخ می گویند: بدیهی است که اصل این موضوع ربطی به فقه و اصول فقه ندارد، اما به فلسفه ابن سینا و مکتب فلسفی و هندوئی ملاصدرا مربوط است.

اما باید گفت اگر رسائل و مکاسب نسبت به پرسش مذکور اجنبی باشند و مسئله از تخصص شیخ انصاری خارج باشد، اجنبی بودن فلسفه مشائی و نیز مشائی و هندوئی مللاصدرا، با این مسئله بیشتر و عمیق تراست، به حدی که سر از دو « دین» و دو آئین متضاد در می آورد. اگر پاسخ مرحوم انصاری را نپذیریم به هر صورت، مسئله به مسئله « تجرّی» که در رشته کاری شیخ انصاری می گنجد، ارتباط دارد. بنا براین اصل طرح کردن مسئله از ناحیه آن مرحوم، کار درست و منطقی است، رد یا قبول آن چیز دیگری است.

اما طرح مسئله توسط مشائیان یا مشائیانِ هندوئیست، به عنوان یک « سئوال و جواب دینی» آن هم از دین اسلام، کاملاً یک رفتار ستمگرانه است. ستمی است که بر قرآن و اهل بیت(ع) می شود.

مکتب ذهن گرای ابن سینا و مکتب ذهن گرا و خیال گرای ملاصدرا، کجا و پاسخ به یک پرسش بزرگ اسلامی کجا؟! اساساً هیچ مسلمانی مشکل و پرسش خود را نه از مکتب ارسطو می پرسد و نه از مکتب هندوئی. او از مکتب قرآن و اهل بیت(ع) می پرسد. اما ابن سینا و ملاصدرا پاسخ او را از ارسطوئیات و هندوئیات می دهند. بنا بر این ستمی نیز بر پرسش کننده می شود، ستمی بس بزرگ.

درست است مسئله به فلسفه وبالشمول با کلام در ارتبات است. اما به فلسفه قرآن و اهل بیت(ع) مربوط می شود، نه به فلسفه های دیگر. این که بعضی ها می گویند اسلام ( قرآن و اهل بیت(ع) )فلسفه ندارند و باید مسائل فلسفی مربوط به اسلام را از مکتب دیگر تأمین کرد، من کاری با آنها ندارم. زیرا چنین افرادی اساساً خودشان بر پیاده بودن خودشان و نشناختن اسلام، دقیقاً تنصیص می کنند و اسلام شان درست مانند مسیحیت مسیحیان است ـ مسیحیتی که هیچ گونه « هستی شناسی» ندارد ـ و اینان اساس اسلام شان ارزش ندارد تا چه رسد که لایق بحث باشند.

استاد در ادامه فرمودند ( خلاصه فرمایش): « به نظر ملاصدرا، انسان « نوع اخیر» نیست، « نوع الانواع» نیست، بلکه نوعی است که در تحتش « نوع ها» هست. مطابق بینش ملاصدرا « الانسان حیوان ناطق» بر سر چهار راه است و به اصطلاح به چند نوع تقسیم می شود. اگر فطرتش سالم بماند، می شود « حیوان ناطق مَلَک» و اگر فطرتش سالم نماند و درنده خو شود، می شود « حیوان ناطق سَبُع» و اگر شهوت ران باشد می شود … و انسانی که در اثر گناه فطرتش را سرکوب کرده « قدخاب من دسّیها» خودش را طوری بار آورده که با عذاب ابدی قرین باشد» .

اولاً: ملاصدرا بر اساس همین گونه مبانی به معاد مثالی ( معاد خیالی) معتقد شده و عقیده ای به « معاد جسمانی اسلام» ندارد و امروز هیچ اهل علم به اصطلاح نرمال، در این انحراف ملاصدرا تردید ندارد.

ثانیاً: این ادعای ملاصدرا با کجای منطق ارسطوئی سازگار است؟ آیا رواست کسی که پایگاه اصلی و اساسی خودش منطق ذهنی ارسطو است، اساس آن منطق را نقض کند؟! راه ورسم یک فرد از « اهل ظاهر» خیلی بهتر و صحیح تر از راه ملاصدرا است، زیرا نه کاری با منطق ارسطوئی دارد و نه اساس آن را نقض می کند. مگر هر چه ملاصدرا ادعا کند درست است؟ مگر هستی، حقایق هستی، واقعیات هستی همگی ملک طلق ملاصدرا است که هر چه بگوید در ست باشد. هم اسلام را متلاشی کند، هم فلسفه ارسطوئی را، هم مشائیت ابن سینا را، هم هندوئیزم هندوان و بودیسم بودائیان را؟؟؟ هم اساس همه این مکتب ها را بپذیرد و هم اساس همه آن ها را نقض کند؟!

وقتی که ما می گوئیم: « منطق ارسطوئی منطق ذهن شناسی است ( و در این محدوده منطق صحیحی است) اما منطق حقیقت و واقعیت نیست و نمی تواند پایه یک فلسفه باشد، زیرا رابطه حقیقت با ذهنیات رابطه اعم و اخص است آن هم عموم و خصوص من وجه. هر حقیقت قابل درک با ذهن نیست مانند: ذات خدا و نیز صفاتش. و هر چه در ذهن بیاید بیان حقیقت نیست. مانند اوهام و تخیلات. به سخن ما اعتراض می کنند که منطق ارسطوئی بس مقدس است، نباید به آن خرده بگیرید، اما وقتی که ملاصدرا اساس و جان آن منطق را تخریب می کند، به سهولت پذیرفته می شود.

ثالثاً: مسئله ی « گناه کار بودن» یک امرـ به اصطلاح ارسطوئیان و ملاصدرا ـ « تشکیکی» است. یکی بیشتر گناه می کند و دیگری کمتر، در درجات و درکات گناه کاری، آن کدام درجه یا دَرَکه از گناه است که فرد را به نوع « حیوان ناطق سبُع» تبدیل می کند و از نوع « حیوان ناطق مَلَک» کاملاً جدا می کند؟! این « فصل اخیر» چگونه تعیّن می یابد؟ چیست؟ آیا چنین نوع بندی، فصل بندی، جنس بندی، نقض و ریشه کن کردن اصل و اساس منطق ارسطوئی نیست؟!

اگر اندکی توجه شود بطلان سخن صدرا اساساً قابل مقایسه با مردود بودن نظریه شیخ انصاری نیست. اگر نظر مرحوم انصاری با ادلّه ای از مکتب قرآن و اهل بیت(ع) رد می شود، همان طور که استاد بزرگوار رد فرمودند، نظر ملاصدرا علاوه بر این که با اصول دین اسلام رد می شود با اصول مکتب خودش نیز تناقض دارد. آیا نظر مردود شیخ انصاری به اسلام نزدیک تر است یا نظر ملاصدرا؟ـ؟ این گونه ادعاهای ملاصدرا نه با فلسفه اسلام، نه با فلسفه افلاطون، نه با فلسفه ارسطوئی و ابن سینا، نه با هستی شناسی هندوئیزم ونه با بودیسم سازگار است.به طوری که حتی در عرصه خیال گرائی هندوئیزم و بودیسم نیز جای نمی گیرد تا چه رسد به ادعای معقول بودن. و متأسفانه همه محتوای اسفار و دیگر آثار او چنین معجونی هستند.

رابعاً: پرسش کننده به فرض پذیرش بینش صدرا، باز همچنان بی پاسخ می ماند. او از عدالت خدا می پرسد، می گوید: خداوند عادل چرا مجازات ۶۰ سال عمر پر از گناه را، عذاب ابدی الیم قرار داده است؟ و پس از شنیدن پاسخ ملاصدرا از زبان مبارک حضرت استاد دام ظلّه، باز می پرسد: چرا خداوند انسان را طوری خلق کرده که بتواند خودش را در مدت ۶۰ سال به نوع موجود « حیوان ناطق سبع» تبدیل کند؟

تنها فرقی که میان پرسش اول و پرسش دوم می باشد، این است که آن پرسش از« تشریعیات» است. و در این دومی، پرسش از تشریعیات به تکوینیات منتقل می شود، سئوال از عدالت است. آیا تشریعیات کار خدا است اما تکوینیات کار خدا نیست؟ـ؟ آیا یک پرسش گر می تواند در باره عدالت خدا در تشریع پرسش کند اما در تکوین نمی تواند پرسش کند؟ـ؟!

او باز می پرسد: کسی که ۷۰ سال « حیوان ناطق سبُع» بوده، چرا باید بطور ابدی در عذاب الیم دوزخ باشد؟

ملاحظه می فرمائید که نه تنها پرسش سر جای خود هست بل که بزرگتر هم شده است، و جالب این که همه ابتکارات صدرا این گونه سراب است.

یک پاسخ اشعری جبری، یا یک پاسخ « اهل ظاهر» به این پرسش بهتر از پاسخ ملاصدرا است. زیرا آنان با تحکم می گویند فضولی موقوف خدا خواسته گناهِ کم، مجازات ابدی داشته باشد. سخن شان گر چه تحکم است اما بهتر از سراب ملاصدرا است.

حضرت استاد در این بیانات در مقام رد نظر این جانب ( که در کتاب تبیین جهان و انسان)آورده ام، فرمودند: « این که گفته شده مسئله ابدی بودن عذاب جهنم شبیه این است که کسی در یک لحظه میخی را به چشم خودش فرو کند چندین روز، چندین ماه درد و عذاب آن را خواهد کشید، این گفته صحیح نیست. چون پس از چند روز درد آن چشم پایان می پذیرد، گرچه کور شده باشد و او با شنیدن یک طنز قهقهه سر می دهد و دیگر در عذاب نیست و… و مسئله با این قبیل مثال ها قابل حل نیست» .

اگر استاد لطف فرمایند مسئله کاملاً حل است ( البته اگر بخواهیم پاسخ پرسش را از قرآن و حدیث بیاوریم): کسی که میخی را به چشم خود فرو کند، یا کسی که تیشه نجاری را به ساق پای خود بزند، او در یک لحظه این کار را می کند اما درد آن را مدت ها تحمل می کند و ممکن است به کوری مادام العمر یا بی پائی مادام العمر منجر شود، و خداوند این طبیعت را چنین خلق کرده است. و شرح این موضوع همان است که در نامه پیش درباره توضیح « تجسم عمل» بر اساس قوانین فیزیک به عرض رسانیدم و در اینجا تکرار نمی کنم ـ البته روشن است که بیانات حضرت استاد در این مسئله پیش از آن نامه بوده است و رادیو معارف با تأخیر چند سال پخش می کند.

در امور این جهانی این قبیل مسائل ( از قبیل مثال میخ و تیشه) برای انسان ها روشن و واضح است و کسی به آن اعتراض نمی کند. زیرا خدائی که این جهان را این طور آفریده به انسان نیز عقل داده که فرمولهای جهان را بشناسدو تیشه را به ساق پای خود نزند. یعنی عدالت کاملاً محقق شده است. هیچ کس در این باره از عدالت خدا سئوال نمی کند، و به عبارت دیگر: عدالت خدا در نظرش به زیر سئوال نمی رود.

اگر اجازه دهیم علم فیزیک و دانش فرمول های فیزیکی در خدمت تفسیر قرآن و تبیین مکتب اهل بیت (ع) به خدمت گرفته شود( که متأسفانه این اجازه را نمی دهیم هم به خود و هم به مکتب مان ستم می کنیم بل از چنین بحث های علمی وحشت داریم) مسئله در عرصه آن جهانی و اخروی نیز حل می شود. همان طور که مرحوم آیهالله محمد امین رضوی در کتاب « تجسم عمل» توضیح داده و بنده نیز در« تبیین جهان و انسان» عرض کرده ام.

خامساً: همان قدر که زدن تیشه به ساق پا در یک لحظه، اثر ممتد چند روزه دارد، برای ما کافی است. زیرا اگر مسئله ی عدالت میان یک « لحظه» و « چند روز» حل شود، میان ۶۰ سال و « مجازات ابدی» نیز حل می شود زیرا عدالت با کمترین اجحاف از بین می رود.

ممکن است گفته شود مسئله ی با این بزرگی با « مثال» حل نمی شود مثال میخ و تیشه حقیر تر از آن است که این موضوع مهم را حل کند. درست است بنده نیز از « مثال بازی» که کار همیشگی صوفیان و هندوئیست هاست بیزارم و صوفیان با تمسک به مثال و امثله دین را متلاشی کردند. اما پاسخ مذکور متکی به مثال میخ و تیشه نیست، بل دلیل آن کل قرآن است ( حتی بدون استثنای یک آیه) همه قرآن و همه پیامبران آمده اند که فقط تنها همین نکته را به ما بگویند: « ای انسان ها بدانید من که خدا هستم این کائنات را طوری خلق کرده ام که هم عمل نیک زاینده است و هم عمل بد، در دنیا زایش آن کم و اندک است اما در آخرت زایش آن بس بسیار و زیاد و ابدی هم می شود. بهشت ابدی یا دوزخ ابدی» . می گوید: در دنیا به وسیله عقل، شما را آگاه کردم لذا هیچ جای پرسش و سئوال در عدالت من برایتان در امور دنیوی در این مسئله نمانده است. برای آخرت نیز این همه پیامبر فرستاده ام تا این نکته برای تان روشن شود.

اساسً فلسفه ی ارسال رسل و نبوت، همین تنها یک سئوال و پاسخ آن است. اگر انسان ها همین پیام را بپذیرند همان طور که حکم عقل شان را در باره زدن تیشه به ساق پا می پذیرند، همه خواسته ی انبیا و دین، محقق می شود.

جنبه ی طبیعی و فیزیکی و علمی مسئله ( همان طور که عرض کردم و در دو کتاب مذکور به شرح رفته) حل است و جنبه فلسفی و کلامی آن نیز با کل قرآن و حدیث، مستدل است.

در این مسئله چه نیازی به ارسطوئیات، هست؟ چه حاجتی به منطق ذهنی ارسطوئی هست؟ آن هم نیاز به منطق ارسطوئی در عین نقض آن ـ؟ اسلام گدای در ارسطو و هندوئیزم نیست « الیوم اکملت لکم دینکم» .

در بینش مشّائی و ملاصدرائی،هیچ اصلی از اصول معاد، قابل پذیرش نیست. زیرا صدرا به « قاعده اخسّ» معتقد است و مطابق این قاعده « علت همیشه از معلول اشرف است» پس بهشت برین نمی تواند معلول عمل های انسان باشد. این قاعده لازم گرفته بهشت از دنیا سخیفتر باشد، و عذاب دوزخ از عذاب و درد های دنیا کمتر باشد. و لذا مکتب ملاصدرا منکر معاد شده و بعنوان تعارف یک « معاد خیالی» را مطرح می کند. و ابن سینا تصریح می کند که معاد در بینش مشّائی جائی ندارد.

اما مطابق هستی شناسی اسلام، جریان علت معلول از دانی به عالی و از سخیف به اشرف است. و همیشه قرار است معلول از علت کاملتر و اشرف تر باشد. و جهان واشیاء جهان رو به تکامل است نه آن سیر ارتجاعی ارسطوئی که با قوس نزول و سپس با تخیل قوس صعود، توجیه می گردد.

تنها در باره اعمال انسان است که مسئله زاویه باز می کند و مشروط می گردد. به شرط نیک بودن عمل، معلول عمل در اشرف بودن از علت، سرعت عظیم کمی و کیفی می گیرد. و به شرط بد بودن عمل باز همان تزاید و گسترش معلول،هست لیکن گسترش و زایش منفی.

یعنی جریان علت و معلول درباره عمل بد نیز رو به تزاید و گسترش است لیکن در فاز منفی.

این که می گویند: معلول هرچه دارد از علت گرفته است پس نمی تواند اشرفتر از علت باشد.

اولاً: مبتنی بر اصل خیالی« صدور» است.

ثانیاً: این اصطلاح ضد کمال و ضد تکامل « قوس نزول و قوس صعود» در کجای اسلام جای دارد؟.

بر خلاف حقایق و واقعیات عینی است که در جهان و پدیده های جهان متکامل، می بینیم.

ثالثاً: اسلام می گوید همیشه در کنار « عالم خلق» « علم امر» نیز کار می کند، خدا دو نوع کار در کنار هم دارد « خلقت بیدیّ» ـ دو دست نه یک دست ـ جریان علت و معلول علاوه بر داشته های خود، از علم امر نیز می گیرد. جهان مامور است رو به کمال برود.

متاسفانه همه ارسطو زدگان از عالم امر غافل هستند، و این یکی دیگر از عوامل اساسی لنگی اسلام شان است. و متاسفانه امروز هم به علل شخصی دست از این بی راهه بر نمی دارند.

دیگران تأسف می خورند که چرا جامعه بشری از وجود ائمه طاهرین(ع) چنان که باید استفاده نکرد. اما من می گویم همین که از اهل بیت(ع) برای ما مانده کافی است. چرا راه دیگر می رویم. و به خدا قسم از این مصیبت که نابغه های بس بزرگ ما به جای کار در قرآن و حدیث به صورت ناب،رو به سوی اجانب، اجانبی که جز سراب چیزی نیاورده اند، می نمایند. گریه می کنم گریه ای از نوع گریه پدر از دست داده ها.

با این روال به ورطه های سهمناک می افتیم، از باب مثال: استاد به کرّات ( از جمله در تفسیر آیه ۳۹ سوره یوسف ـ که امید وارم هنگام چاپ اصلاح شود) می فرمایند: «در نفخه قیامت زمان و مکان ـ کی، کجا ـ رخت بر می بندد» . و گاهی اضافه می کنند: « همه چیز مجرد» می شود. در همان آیه « واحد قهار» را به معنی « واحدی که همه کثرت ها را از بین خواهد برد» معنی می کنند و یک نتیجه هندوئیزم، از آن می گیرند که بر خلاف ده ها آیه بل بر خلاف کل قرآن و کل حدیث می شود. زیرا:

۱ـ خود قرآن در موارد متعدد هم از نفخه اول و هم از نفخه دوم و گاهی از هر دو یکجا، و نیز از روز محشر با « یوم» تعبیر کرده است. مگر « یوم» غیر از « زمان» معنی دیگری می تواند داشته باشد؟! اگر عمری در تاویل و توجیه صرف کنیم باز بالاخره « یوم» یک مقوله زمانی است.

۲ـ حتی در باره برزخ ( پس از مرگ انسان تا قیامت) می فرماید « ان لبثتم الّا قلیلاً» یا « یوماً او بعض یوم» . قلیل زمان باز زمان است، باز یوم است و زمان. در کتاب مذکور توضیح داده ام: وقتی که روح از بدن جدا است گذشت زمان برای او کمتر محسوس می شود.

۳ـ حشر، نشر، حساب، کتاب، رسیدگی به اعمال در محشر، همگی فعل، کار، تغییر و تغیّر هستند. و از بدیهیات است که هیچکدام از این ها بدون مکان و زمان قابل تحقق نیستند. زیرا « زمان» عین « تغییر» است، عین « حرکت» است. اگر در معاد، زمان و تغییر نباشد، چه معنائی برای التذاذ در بهشت و عذاب در دوزخ می ماند؟ حتی در بینش غلط « وصال» نیز« التذاذ» مطرح است که لازم گرفته صوفی عارف پس از وصال به وجود خداوند و مخلوط شدن با او، لذت ببرد، و این یعنی تغییر ذات وجود خداوند ( نعوذ بالله).

۴ـ احوال قیامت، اهوال محشر، آن همه هیاهو، واویلا، وانفسا، حتی جستجوی سایه برای آسودن از حرارت، تشنگی، ناله ها، التماس ها، گفت و شنودها و… و… آیا بدون مکان و زمان، معنی دارد؟ امکان عقلی دارد؟ محال عقلی نیست؟

۵ـ محشر مکان است ( به نصّ قرآن). و انسان ها در آن، مکانمند هستند ( باز بنص قرآن). و حتی در باره تنگی جا و تزاحم مکانی مردم در آن جا، آن همه حدیث آمده است.

۶ـ از مسلمات دین یهود، مسیحیت و اسلام است که در پایان برنامه، انسان ها از عرصات محشر به بهشت یا دوزخ منتقل خواهند شد. آیا « انتقال» و خروج از جائی و ورود به جائی، بدون « جا» و بدون « مکان بودن هر سه آن ها» ، معقول است؟ قابل تعقل است؟ اگر کسی این قبیل اصول را تاویل و توجیه کند، خیال پرداز نیست؟ که باز شعار می دهد که: « قرآن و حدیث منقول هستند اما مکتب ملاصدرا معقول است» .

۷ـ در برزخ، در نفخه اول، در نفخه دوم و در محشر، چگونه ممکن است کثرت ها از بین بروند، در حالی که در همه آنها ابوذر ابوذر است و ابوجهل ابوجهل.

عرض کردم « بنصّ قرآن» . تنها و فقط به عنوان نمونه آیه های ۵۱، ۵۲، ۵۳، از سوره سباء را یاد آور می شوم که حتی لفظ « مکان» سه بار در آن ها آمده است: «ولوتری’ اذ فزعوا فلافوت واُخذوا من مکان قریب ـ و قالوا آمنّا به وانّی’ لهم التنّاوش من مکان بعید ـ و قد کفروا به من قبل ویقذفون بالغیب من مکان بعید» . نه دنیا می تواند بی مکان شود نه آخرت.

و نیز در این آیه ها سخن از « قبل» آمده که روز محشر را مصداق « بعد» می کند و در کنار ده ها آیه دیگر باز زمانمند بودن دنیا و آخرت را تکرار می کند.

از طرفی با پی روی از هندوئیزم، کثرت مخلوقات ( مکانمندی و زمانمندی اشیاء) را این چنین از بین می بریم، و از طرف دیگر باز با پی روی از هندوئیزم خدا را ( نعوذ بالله) مکانمند می کنیم، در نتیجه هیچ اصل سالم و عقیده سالم برای مان نمی ماند. آن جا که استاد می فرماید: « خدا با ذرّه ذرّه هر چیز هست، هیچ جائی از وجود او خالی نیست، پس مجالی برای اشیاء دیگر نمی ماند» . و نتیجه می گیرد که « وجود» ، « واحد» است و وحدت وجود صحیح است. استاد توجه ندارند که ابتدا خدا را مکانمندمی کنند و حکم می کنند که خدا همه جا را اشغال کرده، سپس نتیجه می گیرند که مجالی، جائی، مکانی، برای اشیاء نیست. با این روند اصل اساسی و رکن اول توحید، از بین می رود. معلوم نیست چرا این اصل بدیهی برای استاد مجهول مانده است، چرا توجه ندارند که « خدا در همه جا هست و هیچ جائی را اشغال نمی کند» . او در هر مکانی هست و هیچ مکانی را اشغال نمی کند.

وقتی که منِ فیلسوف اطلاعی از فیزیکندارم در همان تخیلات ۲۳۰۰ سال پیش ارسطو، می مانم و نام این منقولات از ارسطو و پی روانش را معقول می گذارم و اسلام معقول را منقول می نامم. گر چه این قبیل اصول از اصول دین اسلام و اصول توحید اسلام، بدون علم فیزیک هم روشن و واضح و از بدیهیات عقلی است.

مشکل ما مشکل فرهنگی ـ اجنماعی و شخصیتی است. چون غرب و صلیبیان همیشه ما را به یونانیات ( یونان مشرک پیش از مسیحیت) غربی که غیر از تخیلات ذهنی چیزی نیست تشویق کرده و می کنند. و نیز به تخیلات تخیّلی ترین فرهنگ هندوئی شرق تشویق می کنند، گمان می کنیم این راه علمی ترین، عقلی ترین، و معقول ترین راه است و عاشق خیالات خود شده و با نبوغ و استعداد ایرانی مان، به شاخ و برگ دادن و پرورانیدن آن ها می پردازیم، چه بلائی که بر سر قرآن و حدیث و اصول دین و عقاید خودمان نمی آوریم. و دین حقیقت بین و واقعیتگرا را به خیالات تبدیل می کنیم.

به ویژه در این ۵ دهه اخیر مامور جاسوس به نام هانری کربن عمرش را در ایران برای این هدف استعماری صرف کرد، و کرد آن چه را که کرد.

استاد بزرگوار، این مطالب را که بنده می نویسم، تاریخ بیش از این و بهتر از این خواهد نوشت. استاد با ایمان محکمی که به قرآن و اهل بیت(ع) دارند بهتر از دیگران معتقد هستند که مکتب اهل بیت(ع) از بین نخواهد رفت، و این باور عمیق ایشان در کلمه کلمه بیانات شان موج می زند ( الحمد لله). پس این مکتب ماندگار است و تاریخ همه چیز را خواهد نوشت، و آینده جهان از آنِ مکتب قرآن و اهل بیت(ع) است.

امام خمینی قدس سره فرمود: در هر موردی که دیدید غربی ها شما را تأیید می کنند بدانید که در آن مورد اشتباه کرده اید. رسانه ها در جهان اعلام کردند که امریکا برای از بین بردن تشیع در ایران ترویج تصوف را عامل اصلی می داند و آن را برنامه اصلی قرار داده است.

استاد هر ازگاهی در جلسه تفسیر، از عطارنیشابوری نام می برند و از فضایل او سخن می گویند و او را رسماً « حکیم ـ با حکمت» معرفی می کنند. آیا آن همه خرافات و مزخرفات را در آثار عطار به ویژه در « تذکره الاولیا» مشاهده نمی فرمایند؟ اگر حکمت این است پس جهل، نادانی و خرافات چیست؟

مهمتر این که او در آن کتاب حتی ائمه شیعه را از « اولیا» ندانسته و نامی از آنان (غیر از امام باقر و امام صادق ـ ع ـ) در ردیف اولیا نبرده است و در باره امام باقر و امام صادق(ع) نیز یک هزارم کرامت هائی که به یک زن بد سابقه (رابعه) شمرده به قلم نیاورده است. ای کاش نام این دو امام را نیز در آن کتاب که مشحون از کثافت است نمی آورد.

محمد علی فروغی ضد اسلام به ویژه ضد تشیع، و دست پرورده های او که بصورت یک جریان همین امروز هم هستند و ادبیات جامعه ایران سنّی قبل از تشیع را ترویج می دهند و با الهامات اهریمنانه هانری کربن نیز شتاب بیشتری گرفته اند، عطار و امثال عطار را این همه گنده کرده و متقابلاً به براندازی بینش و فرهنگ تشیع پرداخته و می پردازند و موفق هم هستند که ما را، جلسات درس حوزوی ما را نیز به خدمت گرفته اند و ما آب به آسیاب دشمن می ریزیم. دشمنی که ما را در ایران این چنین اغوا کرده در مصر نیز افرادی مانند طاها حسین را( که یک لائیک غربی محض بود) به جان تسنن انداخته. این افراد در ایران در صدد از بین بردن اسلام و برگشت به میترائیزم و زردشتی هستند که مقصدشان عبور از این پل و رسیدن به فرهنگ بی دینی است نه حتی زرتشتی. و در مصر نیز در صدد برگشت به قبطی گرائی و عصر فراعنه هستند تا تسنن را از بین برده و باز به لائیک برسند.

اما مهم این است: من چرا باید به دنبال این جریان هروله کنم؟! آیا می ترسم از قافله « دانشمند بودن» عقب بمانم؟! عرض کردم سخن زیاد است و مسائل بس فراوان، و همگی در اصل و اساس دین مان رخنه کرده است. اما از مزاحمت می ترسم. شنیدم حضرت استاد نسبت به بنده اظهار رنجش و ناراحتی فرموده اند. عرض می کنم: اگر بفرمائید ننویس، نمی نویسم، و اگر بفرمائید بحث های استاد را نشنوم، نمی شنوم. به طور کتبی به حضورتان اعلام می کنم هر امری بفرمائید، می پذیرم و هیچ اعتراضی نخواهم داشت. پس نیازی به گله یا اظهار رنجش در حضور دیگران نیست، هر چه بفرمائید اطاعت می کنم و این همه « استاد، استاد» را تعارفی تکرار نمی کنم. اگر باور نمی فرمائید به خدا واگذار کنید « انّه سمیع بصیر» .

ممکن است بفرمائید: در این همه جلسات درسی و علمی که روزانه ده ها نظر و نظریه ابراز می شود، نظریه های متعدد و مختلف. چرا فلانی با دیگران مکاتبه نمی کند تنها مزاحم ما می شود ـ ؟

عرض می کنم:

اولاً: می فهمم که اختلاف نظر و ابراز نظر های متفاوت، کار ماست. معنی درس و بحث همین است. اما اختلاف نظر در فروعات نه در اصول مکتب، چون مباحث تفسیری حضرت استاد به محور اصول مکتب است، احساس وظیفه می کنم که چیز هائی را به استحضارشان برسانم.

ثانیاً: حضرت استاد امروز معمار حوزه علمیه هستند و دقیقاً برای آینده تشیع، معماری می کنند باید به این جایگاه بس مهم شان توجه فرمایند.

ثالثاً: اصول دین (خشت های اول) حساس هستند و مطابق فتوای اجماعی، از آن جمله فتوای خود حضرت استاد، باید نسبت به آن ها حساس باشیم. بنا بر این گمان می کنم کاری که می کنم بر اساس فتوای خود استاد برایم واجب است. و گمان نمی کنم عمل به امر مبارک خود استاد، موجب رنجش شان باشد.

البته قصد مزاحمت ندارم، این دو نامه را نوشتم زیرا که بحث استاد در رد نظریه مبنائی مرحوم آیت الله محمد امین رضوی و نظریه مبنائی خودم بود. اختصاص مزاحمتم به این دو مورد نه بدلیل جلب مثلاً نفع شخصی است، بل که در این مورد علاوه بر حقوق بحث طلبگی حق دفاع از خود نیز هست و مزاحمت را بیش تر توجیه می کند. وگرنه اگر استاد اجازه فرمایند در هر چند روز نامه ای از این قبیل به حضورشان تقدیم می کنم. و نزدیک به پنجاه مسئله مبنائی و پایه ای از بیانات استاد دارم که از این سنخ هستند که مطرح کردن شان ضرورت دارد لیکن از مزاحمت می ترسم.

ذهن طلبه های جوان که پای بحث های ما می نشینند مسموم می شود و از پایه و اساس دچار آفت می گردد. زیرا تا ما دست از مبانی مکتب های اجنبی ( اجنبی از قرآن و اهل بیت ـ ع ـ) بر نداریم، آموزه هائی که ارائه می دهیم یا مبتنی بر تناقض خواهد بود و یا سراب. و نیز: یا سر از تناقض در خواهد آورد و یا از سراب.

آیا سزاوار است بزرگترین استاد ما در باره یک موضوع، یک جلسه بحث کند و آن را « حل شده« اعلام کند سپس روشن شود که هنوز پرسش و مشکل سرجای خود هست.

خاصیت هر مکتب چنین است که اگر با مکتب های دیگر ملتقط شود جز تناقض و سراب، نتیجه ای نمی دهد. نا درست ترین و غلط ترین مکتب اگر با مکتب دیگر ملتقط نشود، نادرستی و غلطش کمتر است. و درست ترین و صحیحترین مکتب اگر دچار التقاط شود بدترین و غلط آمیزترین مکتب می شود.

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*