شناخت فطري خداوند چگونه، و فرق آن با شناخت از راه عقل و نشانه هاي تكويني چيست؟
شناخت خداوند، از راه نشانه هاي موجود در جهان متفاوت است و نيز درجات توجّه و تدبّر و تفكّر در خود نشانه ها تفاوت دارد و عقل انسانها در درك آنها و ميزان تأييد الهي از افراد متفكّر در اين آيات نيز مختلف است؛ هرچند بر همهﯼ آنها حقيقتاً معرفت و شناخت گفته مي شود؛ و نتيجهﯼ آن پيدايش تصديق و ايمان به آفرينندهﯼ جهان و صفات كماليّهﯼ اوست؛ ولي از اين راه انسان خداوند متعال را نمي يابد و مشاهده نمي كند.
زيرا ما راهي بر وجدان و رسيدن علمي به چيزي، جز ادراكات ظاهري و باطني نداريم و روشن شد كه محال است از راه علم و عقل او را بيابيم و جمال او را مشاهده كنيم؛ ولي اين امتناع در جايي است كه معرّف و راهنماي ما علم و عقل باشند؛ ولي اگر راهنما و شناساننده، ذات حقّ به معناي شايستهﯼ آن، خود او باشد؛ دليلي بر امتناع آن نيست؛ بلكه از آيات و روايات ظاهر مي شود كه اين نوع شناخت عيني و وجداني، نه تنها ممكن است بلكه تحقّق يافته و نمونه هايي از آن نيز ديده شده است؛ پس معرفت به وجدان و عيان و عرفان و وصول به حضرت الهي كه در روايات آمده است، از راه ديگري غير از قواي مدركهﯼ ظاهري و غير از راه تصوّر و توهّم و غير از راه علم و عقل است.
اين معرفت وجداني همان است كه در هنگام شدّت و گرفتاري و بريدن از همهﯼ اسباب مادّي براي انسان حاصل مي شود و پروردگار خود را خالصانه مي خواند و به درگاه او تضرّع مي كند؛ بدون آنكه در آن حال چيزي را با قواي مدركهﯼ ظاهري و باطني درك كند و اين حالت براي مؤمن و كافر هر دو روي مي دهد و به اين وسيله خداوند حجّت خود را بر بندگانش تمام مي كند؛ ولي اين كار از راه عقل و استدلال نيست؛ هرچند عقل پس از حصول اين شناخت وجداني و اين دريافت دروني، حكم به صحّت نموده و تصديق و اعتقاد به آن را واجب مي كند.
اين نوع معرفت وجداني به طور ناخواسته و قهري و هنگام نا اميدي از همهﯼ اسباب مادّي كه انسان در گردابهاي هلاكت مي افتد و از همهﯼ آيات و نشانه هاي الهي و از هر نوع تفكّر و تعقّلي غافل مي شود، به انسان دست مي دهد.
به عبارت ديگر، بعد از هوشياري و بيرون آمدن از مستي و ناپديد شدن خيالات باطل براي انسان، جلوه هاي جلال الهي آشكار مي گردد.
چنانكه اين مطلب در روايت منسوب به كميل بن زياد احتمال مي رود. آنجا كه از امير المؤمنين(ع) پرسيد: حقيقت چيست؟ حضرت فرمود: تو را چه كار با حقيقت؟عرض كرد: مگر من صاحب سرّ و محرم و راز تو نيستم؟ فرمود: ولي آنچه از پيمانهﯼ وجود من سرزير كند، بر تو ترشّح مي كند (يعني بايد تو منتظر بماني؛ هر موقع سخن گفتم، از آن استفاده كني؛ نه آنكه پيشدستي كني و قبل از هنگام بپرسي).
كميل عرض كرد: آيا شخصيّتي مانند شما گداي در خانه اش را نااميد مي كند؟ حضرت فرمود: حقيقت عبارت از پرده برداري از جلال بي كم و كاست الهي، بدون اشاره به اوست. عرض كرد: بيشتر برايم توضيح دهيد! فرمود: محو الموهوم و صحو المعلوم!؛ ناپديد شدن توهّم و خيال از صفحهﯼ جان و هشياري از بادهﯼ مستي آنچه معلوم است. {روضات الجنّات خونساری ج6 ص62 از رجال نیشابوری}
به همين حقيقت و معرفت وجداني در آيات ذيل اشاره، و بر ردّ كافران و مشركان (به شرك جلّي و بت پرستي يا شرك خفّي و ريا) استدلال شده است:
«هنگامي كه سوار بر كشتي مي شوند، با دين خالص خدا را مي خوانند و هنگامي كه ايشان را به خشكي برده و نجات مي دهد، به ناگهان شرك مي ورزند».
(عنكبوت/65)
«و هنگامي كه فرا مي گيرد آنان را موجي همچون توده هاي ابر، مي خوانند خداوند را با دين خالص؛ ولي هنگامي كه آنان را نجات داد و به خشكي رسانيد، بعضي از آنان راه اعتدال را پيش گرفتند (و به ايمان خود وفادار ماندند؛ در حالي كه بعضي ديگر راه كفر و عناد پيش گرفتند) ولي آيات ما را جز پيمان شكنان ناسپاس انكار نمي كنند».
(لقمان/32)
«پروردگار شما كسي است كه مي راند براي شما كشتي را؛ تا از نعمت او بهره برداريد. همانا او با شما مهربان است و هنگامي كه در دريا گرفتار (طوفان) مي شويد؛ گم مي شوند (از نظر شما) كساني كه آنان را مي خوانيد؛ مگر او (خداوند يكتا). ولي وقتي كه شما را نجات داد و به خشكي رسانيد؛ روي برمي گردانيد و انسان بسيار ناسپاس است».
(اسراء/66)
«و او (خداوند) كسي است كه در خشكي و دريا شما را گردش مي دهد؛ تا هنگامي كه در كشتي قرار مي گيريد و آن كشتي با بادي ملايم و پاكيزه اي آنها را (سرنشينان) را حركت مي دهد و ايشان به آن جهت خوشحالند. ناگهان باد تندي مي وزد و موج از هر طرف به ايشان روي مي آورد و در آن حال گمان مي برند كه هلاك خواهند شد. خدا را از سر اخلاص مي خوانند كه اگر ما را از اين ورطه نجات دهي، حتماً از سپاسگذاران خواهيم بود؛ اما همين كه آنان را نجات داديم، باز بر روي زمين ستم مي كنند».
(يونس/22)
«آنچه نعمت در اختيار شما هست، از خداوند است. سپس هنگامي كه گرفتاري به شما مي رسد؛ به سوي او ناله سر مي دهيد (و كمك كي طلبيد)؛ سپس وقتي گرفتاري را از شما برطرف كند؛ به ناگاه گروهي از شما براي پروردگارتان شريك قائل مي شويد. (بگذار) تا نعمتهايي كه به آنان داديم كفران كنند. و از آن نعمتها بهره بگيريد؛ ولي به زودي (حقايق هولناك قيامت يا مرگ را) خواهيد دانست».
(نحل/55-53)
«بگو چگونه مي نگريد اگر عذاب الهي شما را فراگيرد يا قيامت شما را فرا رسد. (به من خبر دهيد) آيا غير از خداوند را مي خوانيد، اگر راستگو باشيد؛ بلكه او را مي خوانيد و او اگر بخواهد برطرف مي كند مشكلي را كه به خاطر آن او را مي خوانيد و آنچه را (در اين دنيا) شريك و همتاي او قرار داديد، فراموش مي كنيد».
(انعام/40)
«و هنگامي كه گرفتاري به انسان مي رسد؛ پروردگارش را با توجّه و آه و ناله مي خواند؛ سپس وقتي (پروردگار) به او نعمتي مي دهد (گرفتاريش را برطرف مي كند)؛ آنچه را به خاطر آن قبلاً خداوند را مي خواند فراموش مي كند و براي خداوند همتاياني قرار مي دهد؛ تا مردم را از راه او گمراه كند. بگو مدّت اندكي از كفرت بهره گير (ولي بدان كه) تو از اهل آتشي».
(زمر/8)
«و هنگامي كه به انسان گرفتاري برسد (در همه حال)، مي خواند ما را در حالي كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده؛ ولي همين كه گرفتاري او را برطرف ساختيم، چنان مي رود كه گويا هرگز ما را بر رفع مشكلش نخوانده بود. اين گونه براي اسراف كاران عملكردشان زينت داده شد (كه زشتي عمل خود را درك نكنند)».
(يونس/12)
«پس هنگامي كه به انسان گرفتاري مي رسد، ما را مي خواند؛ سپس وقتي ما به او نعمت خود را مي دهيم (و گرفتاريش را برطرف مي كنيم)، مي گويد: اين نعمت به خاطر دانش (و تدبيرم) به من داده شد. (نه چنين است) بلكه اين نعمت فتنه و آزمايش اوست؛ ولي بيشتر آنها نمي دانند».
(زمر/49)
با تدبير در اين آيات روشن مي شود كه اين حالت رويكرد به خداوند در حال گرفتاري، بر اثر استدلال به عقل و آيات نيست؛ زيرا مورد اين آيات معتقدين يه شرك جلّي مي باشد و اختصاص به معتقدان به توحيد ندارد.
چون دلالت آيات گذشته بر مقصود ما روشن است؛ در اينجا به ذكر يك روايت اكتفا مي كنيم كه محتواي غنيّ و معارف بلند آن، ما را از گفتگو دربارهﯼ سندش بي نياز مي كند.
و آن روايتي است كه مرحوم صدوق از محمّد بن قاسم جرجاني مفسّر نقل مي كند از ابويعقوب يوسف بن محمّد بن زياد و ابو الحسن علي بن محمّد ابن سيّار كه هر دو شيعهﯼ دوازده امامي بودند و هريك از پدرش نقل كرد از امام حسن بن علي عسكري(ع) دربارهﯼ «بسم الله الرحمن الرحيم»فرمود:الله، آن كسي است كه هر مخلوقي در حوائج و گرفتاري ها هنگام ناچاري و نااميدي از همه جا، با سرگشتگي به سوي او روي مي كند و مي گويد «بسم الله»؛ يعني در همهﯼ كارهايم از خداوند كمك مي طلبم؛ كه عبادت جز براي او شايسته نيست. كسي كه دادرس است، هنگامي كه از او دادخواهي شود و پاسخ دهنده است، هنگامي كه خوانده شد.
و او همان كسي است كه شخصي به امام صادق(ع) عرض كرد: يابن رسول الله! خداوند چيست؟ مرا راهنمايي كن! و مرا از سرگرداني بِرَهان، كه جدال كنندگان و متكلّمان در اين باره مرا گيج و سرگردان كرده اند.
حضرت فرمود: اي بندهﯼ خداوند! آيا تو تا به حال كشتي سوار شده اي؟ پاسخ داد: آري. فرمود: آيا شده است كه كشتي تو در دريا بشكند و كشتي نجات ديگري هم در آنجا نباشد و با شنا هم نتواني خود را نجات دهي؟ عرض كرد: آري . فرمود: آيا در آن حال قلب تو متوجّه چيزي كه تو را از اين گرداب نجات دهد مي شود؟ عرض كرد: بلي. حضرت فرمود: او خداوند قادر است كه نجات دهندهﯼ بندگان و دادرس آنهاست در جايي كه ناجي و دادرسي نيست.
مردي خدمت علي بن الحسين؟ رسيد و عرض كرد: معناي «بسم الله الرحمن الرحيم»را برايم بيان كن. حضرت فرمود:«پدرم از برادرش(امام حسن(ع))و او از اميرالمؤمنين(ع) نقل كرد كه آن حضرت در پاسخ مردي كه همين سؤال را كرده بود، فرمود: الله بزرگترين اسم خداي متعال است و آن همان اسمي است كه شايسته نيست هيچ مخلوقي به آن ناميده شود و هيچ مخلوقي به آن ناميده نشده است.
آن مرد پرسيد:معناي الله چيست؟ فرمود: آن كسي كه هر مخلوقي به هنگامي نااميدي از همه جا و نابودي همهﯼ اسباب و وسايل، سرگشته متوجّه او مي شود؛ زيرا هر صاحب منصب و رئيسي در دنيا، هرچه سركش و قدرتمند بوده و ديگران به او نيازمند باشند؛ باز مردم نيازهايي دارند كه رئيس نمي تواند برآورده كند؛ همچنين اين رئيس صاحب مقام، نيازهايي دارد كه خودش نمي تواند برآورد و هنگامي كه در تنگنا و فشار قرار گرفت، به درگاه خداوند پناه برده و آه و زاري مي كند و همين كه حاجتش برآورده شد، به حالت اوّليّهﯼ شرك باز مي گردد.
آيا نمي شنوي كه خداوند مي فرمايد:
«آيا غير از خداوند را مي خوانيد (در هنگام اضطرار) اگر راست مي گوييد (كه به اين بتها عقيده داريد)؛ بلكه تنها او (خداوند يكتا) را مي خوانيد و او آن را برطرف مي كند و آنچه را شريك او قرار داديد، فراموش مي كنيد». (انعام/41)
پس خداوند جلّ جلاله به بندگان فرمود: اي فقيران درگاه رحمت من! همواره شما را نيازمند و ذليل بندگي خود كردم؛ پس به من پناه آوريد در هر كاري كه شروع مي كنيد و اميد تمام شدن آن را داريد؛زيرا اگر من بخواهم به شما نعمتهاي خود را بدهم؛ كسي نمي تواند از شما باز دارد و اگر من آن را منع كنم؛ كسي نمي تواند به شما عطا كند.
پس من سزاوارترين كسي هستم كه از او چيزي سؤال شود و به سوي او آه و زاري گردد؛ و در ابتداي هركاري بگوييد «بسم الله الرحمن الرحيم»؛ يعني كمك مي طلبم بر اين كار از خداوندي كه عبادت غير او سزاوار نيست و فريادرس است هنگامي كه از او دادخواهي شود و پاسخ دهنده است هنگامي كه خوانده شود؛ بخشندهﯼ مهرباني است كه روزي ما را گسترانيد و در دين و دنيا و آخرت بر ما مهربان است. دين را بر ما آسان گردانيد و با جداسازي ما از دشمنانش، بر ما ترحّم مي كند. {توحید ص230 و بحار ج92 ص233}
همانند معرفت و جلوهﯼ خاصّي كه خداوند در دلهاي مؤمنان هنگام گرفتاري و تگنا مي كند؛ تجلّي ديگري هنگام قرائت قرآن و دعا و يا عبادت مي نمايد، كه باعث لذّت بي اندازه آنان از مناجات و انس با پروردگار است؛ و اين نمونه اي براي مراتب عالي اين حالات است، كه براي اولياي خداوند در دنيا و آخرت دست مي دهد و كرامت و لطفي از طرف خداوند بلند مرتبه است كه برتر از همهﯼ الطاف مادّي او به اهل بهشت مي باشد و گاهي نيز اين لذّت، توأم با گريه و زاري است.
اين معرفت و تجلّي مراتب زيادي از جهت شدّت و ضعف دارد و همچنين از جهت آنچه از كمالات و اوصاف پروردگار متعال، مي يابد. در اين حال گاهي خداوند بر قلب دعا كننده با رحمت مهرباني جلوه مي كند و اميدواري او را زياد مي كند و گاهي با كبريا و عظمت و عدالت بي پايانش جلوه مي كند و ترس او را مي افزايد؛ گاهي نيز به هر دو صفت تجلّي مي كند.
جلوهﯼ ديگر هنگامي است كه نيايشگر توجّه كند به اينكه او، از رگ گردن به انسان نزديكتر است و چشمهاي خائن و آنچه را سينه ها پنهان دارد، مي داند و همچنين او مطالب سرّي و مخفي تر از آن را مي داند و همين آگاهي، شرم بنده از اعمال خودش و آه و زاري او را بيشتر مي كند؛ چنانكه امام صادق(ع) به اين مطلب اشاره مي كند: «همهﯼ كارهاي خداوند عجيب است؛ ولي او به آن مقداري كه خودش را به شما معرّفي كرد، بر شما حجّت دارد و از شما مسؤوليّت مي خواهد». {کافی ج1 ص86}
از سخنان امام زين العابدين(ع) است: «حمد خداوند را بر آنچه از معرفت خود به ما داد و آنچه از شكر خود به ما الهام كرد».[12] البته «مِن» در اينجا تبعيضيّه است، نه بيّانيّه؛[13] از دو جزء آينده ظاهر مي شود.
در توحيد صدوق با سند مؤلّف از ابن ابي نصر نقل مي كند، از امام رضا(ع) كه پيامبر اكرم؟فرمود: «هنگامي كه مرا به معراج و به آسمان بردند؛ جبرئيل مرا به مكاني برد كه به آنجا قدم نگذاشته بود؛ پس پرده ها از جلوي من كنار رفت و خداوند تا جايي كه مي خواست نور عظمتش را به من نشان داد». {بحار ج4 ص38 از توحید }
در همان كتاب، از يعقوب بن اسحاق نقل مي كند: به ابومحمّد (امام حسن عسكري(ع)) نوشتم: چگونه بنده پروردگارش را عبادت كند، در حالي كه او را نمي بيند؟ در پاسخ نوشت: «آقا و صاحب نعمت بر من و پدرانم و مولاي ما، برتر از آن است كه ديده شود». راوي مي گويد پرسيدم: آيا پيامبر؟ پروردگارش را ديد؟ فرمود: «خداوند متعال نور عظمتش را به قلب پيامبرش به مقداري كه دوست داشت نشان داد». {بحار ج4 ص43 از توحید }
در توحيد صدوق از امام صادق(ع) نقل شده: شخصي خدمت امير المؤمنين(ع) رسيد و پرسيد: آيا پروردگارت را ديده اي؟ حضرت فرمود: واي بر حالت! من پروردگاري كه نبينم عبادت نمي كنم. پرسيد: چگونه او را ديده اي؟ فرمود: واي بر حالت! چشمها او را در نمي يابد؛ ولي دلها او را با حقايق ايمان مي بينند. {بحار ج4 ص44 از توحید}
در همان كتاب آمده است كه ابوبصير از امام صادق(ع) پرسيد: به من خبر ده آيا مؤمنان خداوند عزّوجلّ را در روز قيامت مي بينند؟ (اهل سنّت چنين معتقدند) فرمود: آري؟ بلكه قبل از روز قيامت ديده اند. پرسيدم: كي؟ فرمود: هنگامي كه به آنها فرمود «الست بربّكم؛ آيا پروردگار شما نيستم»، گفتند: آري. سپس لحظه اي ساكت شد و آنگاه فرمود: همانا مؤمنان او را در دنيا قبل از روز قيامت مي بينند. آيا تو اكنون او را نمي بيني؟!
ابوبصير پرسيد: جانم فدايت باد. آيا اين سخن را از شما نقل كنم؟! فرمود: نه! زيرا اگر آن را نقل كني، منكر نادان آن را به معنايي كه تو مي گويي قبول نمي كند و فكر مي كند اين عقيده باعث تشبيه و كفر است؛ در حالي كه ديدن با قلب، مانند ديدن با چشم نيست؛ منزّه است خداوند از آنچه مشبّهان و ملحدان وي را توصيف مي كنند. {بحار ج4 ص44 از توحید صدوق. با توجه به اینکه ابوبصیر نابینا بود، دیدن او با قلب بود، نه با چشم. (مترجم)
در مناجات، علي و فرزندان معصومش؟ آمده است: «خداوندا! نوراني كن چشمهاي دل ما را به روشنايي نگاهش به تو؛ تا آنكه ديده هاي دل، حجابهاي نو را بدرد و به معدن عظمت برسد و روح ما به عزّت مقدّست آويخته گردد». {بحار ج94 ص66 از اقبال سیّد ابن طاووس}
همچنين در دعاي عرفهﯼ امام حسين(ع) آمده است: «اي معبود من! سرگرداني و گشتن من در آثار، باعث دوري من از زيارت تو مي شود؛ پس مرا به خدمتي وادار كن كه مرا به تو برساند … خدايا! اين ذلّت من، نزد تو ظاهر است و اين حال من، بر تو خفي نيست. از خودت، رسيدن به تو را مي طلبم و خودت بر وجودت استدلال مي كنم؛ پس مرا به نورت به سوي خودت هدايت كن…
خدايا! مرا به حقايق مقرّبانت آشنا ساز و مرا به سيرهﯼ شيفتگانت وادار ساز … تو هستي كه غير خودت را از دل دوستانت زايل كردي، به طوري كه غير تو را دوست نداشتند؛ تو مونس آنهايي؛ آنجا كه محيطهاي ظلماني آنان را به وحشت انداخت تو هستي كه آنان را هدايت نمودي تا راههاي هدايت بر ايشان آشكار گشت… خدايا! چه يافته است كسي كه تو را از دست داده؟ . چه گم كرده كسي كه تو را يافت؟ ناكام شد كسي كه به جاي تو به كس ديگري راضي شد و خسارت كرد كسي كه از غير تو كمك جست… اي كسي كه به دوستانش شيريني انس خود را چشانيد؛ آنان هم تملّق گويان در مقابل او براي عبادت به پا خواستند. تو يادآوري، قبل از يادآوران؛ تو آغاز كننده هر احساني، قبل از آنكه عابدان توجّه به عبادت كنند. خدايا مرا به رحمت خود بطلب؛ تا به تو برسم و مرا جذب كن به منّت خود؛ تا به تو روي آورم». {بحار ج98 ص225 از بعضی نسخه های اقبال}
از مجموع اين روايات استفاده مي شود كه خداوند بر صفت رحمت تجلّي مي كند؛ گاهي نيز با صفت قهريّه تجلّي مي كند؛ و بدين سان حالات بنده با تجلّيهاي متفاوت، تفاوت دارد.
به زودي روايات دالّ بر اين مطلب خواهد آمد؛ كه در بعضي از آنها از اين دريافت و معرفت، به معاينه و ديدن تعبير شده است.
آنچه از امير المؤمنين(ع) در كتاب احتجاج روايت شده شاهد بر اين مطلب است: «او دلالت كنندهﯼ بر خودش با دليل است و رسانندهﯼ ديگران به معرفت خودش مي باشد». {بحار ج4 ص253 از احتجاج}
جملهﯼ اوّل اشاره به معرفت به آيات است و جملهﯼ دوّم اشاره به معرفت بالذّات اوست.
تجلّي نوع دوّم كه مخصوص مؤمنان است، گاهي بدون اختيار پديد مي آيد؛ چنانكه تجلّي قسم اوّل براي مؤمن و كافر، در تنگناها و گرفتاريهاي خطرناك دست مي دهد و خداوند با آن بر مردم اتمام حجّت مي كند؛ در اينجا نقل دو روايت مناسب است.
از تحف العقول در روايتي كه سُدَير از امام صادق(ع) نقل مي كند؛ فرمود: «تَعْرِفُه وَ تَعلَمُ علمه و تَعرِفُ نفسك به ولا تعْرِفُ نفسك بنفسك من نفسك و تَعلَمُ انّ ما فيه له و به؛[14] سعي كن به درستي شناخت و علم به او پيدا كني و خودت را در پرتو شناخت او بشناس؛ نه آنكه خودت را به وسيلهﯼ خودت بشناسي و بداني آنچه در نفس توست براي خدا و وابستهﯼ به اوست»؛ چنانكه برادران يوسف به وي گفتند: «أانّك لانت يوسف قال انا يوسف و هذا اخي؛ آيا تو همان يوسفي؟ فرمود: آري من يوسفم و اين هم برادر من است». (يوسف/90) در اينجا برادران، يوسف را با مشاهده اش شناختند (اينجا معرفت عين شاهد قبل از توصيفش بود)؛نه آنكه يوسف را با توصيف او قبل از ديدن او بشناسند؛ يا او را قبل از ديدن در ذهن خود تصوّر نموده و برايش شخصيّت ذهني اثبات كنند. {تحف العقول ص328}
و در توحيد صدوق از امام صادق(ع) نقل مي كند: «هركه معتقد باشد خداوند را با پرده اي يا صورتي يا مثالي مي شناسد (يعني مجهول الوصف يا مركّب از اوصاف يا قابل تصوّر بداند)، او مشرك است؛ زيرا پرده، مثال و صورت غير خداوند هستند؛ بلكه خداوند يكتا و تنهاست؛ پس چگونه موحّد است كسي كه او را به غير او شناخته؛ بلكه تنها كسي كه خداشناس است كه خدا را به خودش مي شناسد؛ پس هركه او را به خودش نشناسد، او را نشناخته است؛ بلكه غير او را شناخته. بين خالق و مخلوق چيزي فاصله نيست و خداوند خالق همه چيز، از هيچ است». {توحید ص192 و بحار ج4 ص161 از همان}
آنچه گذشت، بهترين نوع شناخت، يعني معرفت ذات الهي با تجلّي او در دل مؤمن بود.
پايين تر از آن از معرفت و دريافت روشني است كه از آن به روح ايمان تعبير مي شود . شايد هيچ مؤمن خالي از اين مرتبه نباشد؛ مگر در حال معصيت؛ كه روح ايمان از او سلب شده، سپس به وي بر مي گردد؛ چنانكه روايات ما بر آن دلالت مي كند. {بحار ج69 ص175 باب السکینة و روح الایمان}
ضعيفترين مرتبهﯼ ظهور حق، آن چيزي است كه انسان براساس آن آفريده شده و از آن به «صبغةالله، (رنگ خدا)» تعبير شده و مؤمن آن را با ايمانش ظاهر مي سازد و كافر آن را با كفرش پوشانده و انكار مي كند و متأسّفانه گاهي انسان بر اثر تلقينات گمراه كننده و گناهان، از آن غافل مي شود؛ هرچند اين فطرت الهي در اعماق جان انسان ريشه دارد.
پيامبر اكرم؟ فرمود: هر آدمي زاده با فطرت توحيدي متولّد مي شود. {کافی ج2 ص13} و در روايت امام باقر(ع) آمده است: يعني با شناخت اينكه خداوند خالق اوست. {کافی ج2 ص13} در روايتي زراره از امام صادق(ع) از تفسير اين آيه مي پرسد: «روي كن… به فطرتي كه خداوند مردم را براساس آن آفريد و هيچ تغيير(ذاتي) در خلقت خداوند نيست» (روم/30) حضرت فرمود: خداوند همگي مردم را با فطرت توحيدي آفريد. {کافی ج2 ص12و13} در روايت محمّد حلبي از امام صادق(ع) نيز مانند روايت گذشته آمده است. {کافی ج2 ص12و 13}
در روايتي، هشام بن سالم مي گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم از معناي اين آيه «فطرةالله التي فطر الناس عليها». فرمود: يعني آنان را بر فطرت توحيدي آفريد. {کافی ج2 ص12} در اين زمينه روايات ديگري نيز در آينده خواهد آمد. ان شاء الله تعالي.
آثار آفرينش انسان بر اساس فطرت توحيدي، بعد از هدايت فرستادگان و پيامبران الهي ظاهر مي شود؛ آنگاه كه از انسانها خواستند پيمان فراموش شده اي كه در عالم ذرّ با خدا بسته اند را ادا كنند.
چنانكه در خطبه امير المؤمنين(ع) ضمن بيان فلسفهﯼ بعثت پيامبران آمده است: «خداوند آنان را برانگيخت تاپيمان فطرت مردم را از آنان مطالبه كنند و نعمت فراموش شده اش را به ايشان تذكّر دهند». {نهج البلاغه فیض، خطبهﻱ 1}
مخصوصاً هنگامي كه انسانها در قحطي و گرفتاري واقع مي شوند؛ اين فطرت توحيدي شكوفا مي شود؛ هرچند قبل از آن، عهد الهي را فراموش كرده و تا آن لحظه در ضلالت به سر مي برند؛ چنانكه در روايت عيّاشي از امام صادق(ع) در تفسير اين آيه آمده است: «كان الناس امّة واحدة؛ همه مردم امّت واحدي بودند…» (بقره/213) حضرت فرمود: اين قضيّه قبل از بعثت نوح بود آنان امّتي واحد بودند خداوند اراده كرد و رسولاني قبل از بعثت نوح فرستاد. راوي پرسيد: آيا اين امّت هدايت يافته بودند يا گمراه؟ حضرت فرمود: گمراه بودند. مؤمن نبودند، ولي كافر و مشرك هم نبودند.[15]
در روايت ديگر حضرت فرمود: :«هنگامي كه آدم و فرزندان صالح او از بين رفتند؛ حضرت شيث، وصيّ او، به جا ماند؛ در حالي كه قدرت بر اظهار دين الهي آدم و فرزندان صالحش نداشت؛ زيرا قابيل او را تهديد به قتل كرد؛ چنانكه قبلاً هابيل را تهديد كرده بود؛ در نتيجه با تقيّه و پنهان كاري رفتار مي كرد و هر روز مردم گمراه تر مي شدند؛ تا آنكه روي زمين، جز تعداي از سلف صالح همراه آنان باقي نماند؛ در اين حال، وصيّ آدم (شيث) به جزيره اي در دريا رفت و به عبادت خداوند پرداخت؛ تا آنكه خداوند اراده كرد پيامبران را بفرستد».
راوي مي گويد: پرسيدم: آيا مردم قبل از پيامبران گمراه يا هدايت شده بودند؟ حضرت فرمود: «هدايت نيافته بودند؛ ولي بر عقيدهﯼ فطري بودند كه خداوند آنها را بر آن اساس آفريده بود؛ هيچ گونه تغيير در خلقت خداوند نيست. قابل هدايت نبودند، تا خداوند آنان را هدايت كند. آيا نمي شنوي كه ابراهيم مي فرمايد: اگر پروردگارم مرا هدايت نكند، از گروه گمراهان خواهم بود؛ يعني ميثاق و عهد الهي را فراموش مي كردم».
علل الشّرايع از آن حضرت نقل كرده است: «خداوند مردم را آفريد، براساس فطرتي كه آنان را ساخت؛ در حالي كه به شريعتي ايمان نداشته و انكاري هم نداشتند؛ سپس خداوند پيامبران را برانگيخت؛ تا براي اتمام حجّت آنان را به ايمان به خدا دعوت كنند؛ بعضي از آنان را هدايت كرد؛ (در نتيجه به پيامبران ايمان آوردند) بعضي نيز از هدايت او محروم شدند». {تفسیر برهان ج3 ص263}
توضيح: ظاهراً مراد از «… كساني كه خداوند آنها را هدايت كرد…» هدايتهاي خاصّ او به بندگانش مي باشد (وگرنه هدايتهاي عامّه؛ مثل: ادراك و ارسال پيامبران و كتب آسماني، براي همهﯼ مردم است).
شناخت فطري كه هر انساني از آدم تا همهﯼ فرزندانش دارا هستند؛ در نتيجه بنده، خدايش را آن طوري كه مناسب ذات مقدّس اوست مي يابد. براي هر انساني، در جهاني معروف به «عالَم ذرّ» قبل از اين جهان حاصل شده است. و علّت نام گذاري آن به عالم ذرّ اين است كه حجم انسان در آغاز پيدايش به اندازه مورچه يا كوچكتر از آن بود.
چنانكه در اين آيه اشاره مي كند: «هنگامي كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريّه (نسل) آنان را گرفت و ايشان را شاهد بر خودشان قرار داد؛ (و پرسيد) آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آري؛ شهادت مي دهيم. (اين كار را از آن جهت كرد كه) مبادا روز قيامت بگوييد ما از آن (خداي يكتا) غافل بوديم يا آنكه بگوييد جز اين نيست كه پدران ما قبلاً مشرك بودن و ما نسلهاي پس از آنان بوديم؛ آيا ما را به آنچه اهل باطل (پدران ما) كردند هلاك مي كني؟». (اعراف/173-172)
همچنين اين معرفت، در جهان ارواح، سايه ها و شبح ها، كه قبل از بدنها آفريده شدند، در جان انسان به وجود آمد. در اين مرحله بارها خداوند خود را به خوبي به انسان شناساند؛ كه از آن در روايات به «ديدن دل» تعبير و تفسير شده است: «چشمها با مشاهدهﯼ ديدگان او را نديد؛ ولي دلها او را با حقايق ايمان ديدند. پس شناخت خود را در دلها ثابت نمود؛ ولي ديدن خود را از ياد آنان برد».
اين معرفتي از طرف خداي متعال است كه بندگانش نقشي در آن نداشته اند و (بنابر روايات) همين موضوع عهد و پيماني است كه در اين آيهﯼ شريفه به آن اشاره شده است: «شما را چه مي شود كه به خداوند ايمان نمي آوريد؛در حالي كه پيامبر شما را مي خواند، تا به پروردگارتان ايمان آوريد؛ در حالي كه از شما تعهّد گرفته بود؛ اگر مؤمن باشيد». (حديد/8) و نيز «نيافتيم رعايت پيمان را از اكثريّت آنان و همانا بيشتر آنان فاسقند». (اعراف/102)
در سورهﯼ آل عمران، آيه 83 آمده است: «هركس در آسمانها و زمين است به ميل يا كراهت به او تسليم شد و به سوي او برگردانيده مي شود». و در سورهﯼ أنعام، آيهﯼ 110 مي فرمايد: «و ما دگرگون مي كنيم دلها و ديده هاي آنان را، چنانكه بار اوّل ايمان نياوردند». و در سورهﯼ أعراف، آيه 101 مي فرمايد: «چنان نيستند كه ايمان بياورند به آنچه قبلاً تكذيب كردند». و در سورهﯼ أنعام، آيه 28 آمده است: «اگر هم به دنيا برگردانيده شوند، به آنچه از آن نهي شدند بر مي گردند».
و در سورهﯼ نجم، آيهﯼ 56 مي فرمايد: «اين ترساننده اي از ترساننده هاي اوّليّه است». و در سورهﯼ جن، آيهﯼ 16 مي فرمايد: «اگر آنان بر طريقهﯼ حقّ استقامت ورزنده؛ ما آب فراوان به آنان مي نوشانيم». و در سورهﯼ دهر، آيهﯼ 1: «آيا گذشته است بر انسان روزگاري كه شيء مذكوري نبود؟».
همهﯼ اين آيات به معرفت فطري، تفسير شده است. در اين زمينه به تفاسير برهان، نورالثقلين و تفاسير قمي، صافي و عيّاشي مراجعه كنيد.
از مجموع روايات استفاده مي شود كه خداوند ارواح انسانها را قبل از بدنها آفريد، از اين جهان به عالم اظلّه (سايه ها) و عالم اشباح (كالبدها) تعبير مي شود؛ پس از آن به آنها زندگي و عقل داد؛ آنگاه خود را به ايشان شناساند و همچنين پيامبران و حجّتهاي خود را در حالي كه در عالم ارواح بودند به ايشان معرّفي كرد؛ و از آنان بر نبوّت پيامبر اكرم اسلام؟ و خلافت امام دوازده گانه؟ و ولايت ايشان، تعهّد گرفت؛ پس از آنكه آنان را كاملاً به ايشان نشان داد.
پس از گذشت مدّتي (قبل از آفرينش بدن آدم از خاك) براي هر روحي بدني در عالم ذرّ، از خاك مخصوص آفريد و ارواح به اين بدنها تعلّق گرفت؛ آنگاها مجدداً خود را شناساند و از او تعهّد گرفت.
آنگاه جسد مسجود آدم را آفريد كه بدن ذرّي وي در آن بود و بدنهاي ذرّي فرزندان آدم را در صُلب او قرار داد.
سپس آنها را از صلب او خارج نمود و حيات دميد و بار ديگر خود را به ايشان شناساند و از ايشان پيمان گرفت.
پس اگر در مضمون روايات عالم ذرّ اختلافي هست؛ به خاطر اختلاف مراحل و ايستگاه هاي آن جهان است[16] و اين اختلاف نبايد باعث تضعيف اين روايات شود؛ چنانكه بعضي مرتكب شدند.
فايدهﯼ شناسايي مكرّر خداوند و پيمان هاي متعدّد از انسان، تأكيد بر اتمام حجّت است؛ از اين رو، پيامبر اكرم؟ دوبار از اصحابش بيعت گرفت. علاوه بر آن، هر معرّفي خداوند و هر اطاعت و معصيتي از طرف بنده، باعث استحقاق مدح و مذمّت و ثواب و عقاب است. پس اگر با وجود اين تعريف و تعهّد، بنده در هيچ يك از مراحل عالم ذرّ اطاعت نكند و تمايل نشان ندهد؛ حجّت خداوند براي دور كردن او از رحمتش تمام تر است؛ از اين كار روز قيامت كه روز كشف اسرار است پرده برداري مي شود؛ چنانكه اشاره مي كند:
«مبادا روز قيامت بگوييد ما از آن (عقيدهﯼ حقّ توحيدي) غافل بوديم يا آنكه بگوييد فقط پدران ما شرك ورزيدند».
(اعراف/173-172)
از طرفي معصيت صادره از بندگان در آن مرله از زندگي انسان (عالم ذرّ)؛ به جهت آنكه هوسها و انگيزه هاي دنيوي در او نيست، بيشتر باعث استحقاق مذمّت و عقاب است و حجّت بر او تمام تر است؛ چنانكه آيهﯼ شريفهﯼ گذشته دلالت مي كند و در آينده توضيح بيشترش خواهد آمد. ان شاء الله.
دلايل نقلي تقدّم ارواح بر اجساد
دليل موضوع فوق، روايات زيادي است كه در كافي، معاني الأخبار، علل الشرايع، بصائر الدرجات و اختصاص (مفيد) از پيامبر اكرم؟ ، امير المؤمنين، امام باقر و امام صادق؟ نقل شده است.
از آن جمله است: خداوند روحها را دو هزار سال قبل از بندها آفريد؛ سپس آنها را بر ما عرضه كرد.
و نيز روايت شده: خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از اجساد آفريد؛ سپس دوست را، جدا از دشمن بر ما عرضه كرد.
از آن جمله است: ارواح شيعه دو هزار سال قبل از بدنهاي ايشان آفريده شدند.
در روايتي آمده كه امام به راوي فرمود: چه مي گويي دربارهﯼ اين حديث كه «ارواح لشكريان منظّم و آماده اند. هر كدام با يكديگر آشنا باشند، الفت پيدا مي كنندو هر كدام با هم نا آشنا درآيند، با هم دشمني مي كنند؟» راوي گفت: ما نيز همين حديث را شنيده ايم! حضرت فرمود: درست است؛ همانا خداوند از بندگانش پيمان گرفت، در حالي كه قبل از پيمان سپاري، آنان سايه هايي بودند…».
و در روايت ديگري، در بيان حديث سابق آمده: «آنها كه با هم در ميثاق (عالم ذرّ) آشنا شدند، در اين دنيا با هم اُنس و الفت مي گيرند و كساني كه در آنجا با هم آشنا نشدند، در اينجا نيز با هم اختلاف خواهند داشت…».
و در روايت ديگري آمده است: خداوند از بندگان قبل از تولّد تعهّد گرفت در حاليكه آنان شبح ها و سايه هايي بودند هركدام در آنجا با هم آشنا شدند با هم انس و الفت مي گيرند و هر كدام در آنجا با هم مأنوس نشدند در اينجا نيز اختلاف پيدا مي كنند.
و روايات ديگري غير از آنها كه مرحوم مجلسي (قدّس سرّه) نقل كرده است. هر كه مي خواهد به آن ها رجوع كند. {بحار ج61 ص131و150}
دلالت مي كند بر مقصود ما (علاوه بر آنچه گذشت) روايتي كه عيّاشي از زرره نقل كرده است. مي گويد: به امام محمّد باقر(ع) عرض كردم: آيا هنگامي كه خداوند از ذرّاتي كه در پشت آدم بودند پيمان گرفت و آنان را بر خود عرضه كرد؛ آيا آنها عين او را درك كردند؟
فرمود: «آري ي زراره؛ او را به عيان درك كردند؛ در حالي كه آنان موجودات ريزي (چون مورچه) در خدمت او بودند و از آنان در آن حال،بر ربوبيّت خود و نبوّت حضرت محمّد؟ تعهّد گرفت. پس از آن، روزي آنان را بر عهدهﯼ خود گرفت و ديدار خود را از ياد ايشان برد و معرفت خود را در قلب آنان قرار داد. پس ناچار همهﯼ كساني كه از آنان پيمان گرفت، بايد به دنيا بيايند؛ پس هركس پيماني را كه در مورد حضرت محمّد؟سپرده، انكار كند؛ اعتراف او به خدايي پروردگارش نيز به او سودي نمي دهد و هركس عهد و ميثاق محمّد؟ را انكار كند؛ عهد خداوند به حال او سودمند است». {تفسیر عیّاشی ج1 ص181 و بحار ج5 ص254}
زراره از امام محمّد باقر(ع) سؤال كرد از معناي قول خداوند متعال «و اذ اخذ ربّك من بني آدم…» (اعراف/172) فرمود: «بيرون آورد از پشت آدم نسل او را تا روز قيامت؛ و آنها به صورت موجودات ريزي همچون مورچه بيرون آمدند. پس خود را به ايشان معرّفي كرد و به ايشان نشان داد و اگر اين قضيّه نبود، كسي پروردگارش را نمي شناخت». {کافی ج2 ص12 و بحار ج5 ص258 از تفسیر عیّاشی}
علي بن معمّر از پدرش نقل مي كند، از امام صادق(ع) پرسيدم، از معناي «هذا نذير من النذر الاولي؛ اين ترساننده اي از ترساننده هاي اوّليّه است». (نجم/56) فرمود: «هنگامي كه خداوند خلق را در عالم ذرّ اوّل آفريد؛ آنان را به صفّ كرد. آن گاه خداوند محمّد؟ را برانگيخت؛ پس قومي به او ايمان آورده و قوم ديگري او را انكار كردند. از اين رو خداوند فرمود: «هذا نذير من النذر الاولي» منظور از اين نذير، حضرت محمّد؟ است؛ هنگامي كه خداوند عزّوجلّ آنان را در عالم ذرّ اوّل دعوت كرد». {بحار ج5 ص234 از تفسیر قمی}
حسين بن نعيم صحّاف مي گويد: از امام صادق(ع) دربارهﯼ اين آيه پرسيدم «فمنكم كافر و منكم مؤمن» (تغابن/2) فرمود: ايمان بعضي از آنان را، به ولايت ما و كفر بعضي را، با ترك ولايت ما دانست؛ روزي كه از آنان پيمان گرفت؛ در حالي كه آنان موجودات ريزي در پشت آدم بودند». {بحار ج5 ص234}
جابر مي گويد: شنيدم از امام محمّد باقر(ع) دربارهﯼ اين آيه «و ان لو استقاموا علي الطريقة لا سقيناهم مائاً غدقاً؛ اگر بر طريقهﯼ حقّ استقامت ورزند؛ ما آب فراوان به آنان مي نوشانديم» (جنّ/16) مي فرمود: «اين آيه دربارهﯼ كسي است كه چيزي از شرك شيطان در او جاري شده. «علي الطريقة» يعني استقامت بر ولايت، در اصل خلقت، در عالم سايه ها؛ هنگامي كه خداوند پيمان بني آدم را گرفت. «اسقيناهم مائاً غدقاً» يعني ما سيه ها آنان را در آب خوشگوار شيرين قرار داديم». {بحار ج5 ص234 از تفسیر قمی}
علامه مجلسي مي گويد: مقصود از روايت آن است كه اين آيهﯼ شريفه مي گويد: اگر آنها در عالم سايه ها و ارواح، به ولايت اقرار مي كردند؛ ارواح آنها را در بدنهايي كه از آب خوشگوار آفريده شدند قرار مي داديم؛ پس منشأ اختلاف طينت انسان ها، همان تكليف اوّليّه در جهان ارواح، هنگام پيمان گرفتن است. {بحار ج5 ص235}
كنزالفوائد از عبدالله بن حمّاد از سماعه نقل مي كند: شنيدم امام صادق(ع) مي فرمود: «دربارهﯼ اين سخن خداي عزّوجلّ «و ان لو استقاموا علي الطريقة لأسقيناهم مائاً غدقاً»؛ يعني اگر آنان بر ولايت، در اصل خلقت، در عالم سايه ها، هنگامي كه خداوند از فرزندان آدم پيمان گرفت استقامت مي ورزيدند؛ ما آب فراوان به آنان مي نوشانديم؛ يعني از آب خوشگوار شيرين. {بحار ج24 ص38}
حلبي از ابن سنان و او از امام صادق(ع) نقل مي كند كه فرمود: «اوّلين كسي كه از پيامبران؟ در «بلي گفتن» بر ديگران سبقت گرفت، پيامبر اكرم؟بود؛ زيرا او نزديك ترين مخلوق به خداوند متعال بود. او در جايي بود كه وقتي جبرئيل او را در معراج به آسمان برد، به او گفت: پيش برو اي محمّد! زيرا تو در مقامي قدم گذاشته اي كه هيچ فرشتهﯼ مقرّب و پيامبر مرسلي در آنجا گام ننهاده است و اگر روح و جان او از آن مكان نبود، نمي توانست به آنجا برسد؛ پس نسبت به خداوند به آنجا رسيد كه خداوند عزّوجلّ مي فرمايد: «قاب قوسين او ادني؛ به قدر دو كمان يا نزديكتر». (نجم/9) بلكه آن حضرت نزديكتر بود. هنگامي كه امري از خداوند صادر شد، بر اوليائش قرار مي گيرد». آنگاه امام صادق(ع) فرمود: «از آنان پيمان گرفته شد بر ربوبيّت خداوند و بر رسالت پيامبرش؟ و بر امام امير المؤمنين و امامان؟؛ آنگاه خداوند فرمود:«الست بربّكم». گفتند: بله؛ بر اين عقيده شهادت مي دهيم. اين پيمان را گرفت، تا مبادا روز قيامت بگوييد ما غافل از اين مطالب بوديم. {بحار ج5 ص236 از تفسیر عیّاشی}
داود رقّي از امام صادق(ع) نقل كرده: «هنگامي كه خداوند اراده كرد خلق را بيافريند، آنان را آفريد و در مقابل خود منتشر ساخت و به آنها فرمود: چه كسي پروردگار شماست؟ اوّلين كسي كه سخن گفت، پيامبر و امير المؤمنين و ائمّه؟ بودند. گفتند: تو پروردگار مايي. پس از آن علم و دين را به آنان داد و به فرشتگان فرمود: اينها حاملان دين و علم من و امناي من در ميان خلق هستند و آنان مورد سؤال خواهند بود.
آنگاه به فرزندان آدم فرمود: به ربوبيّت خداوند و ولايت و اطاعت اين چند نفر اقرار و اعتراف نماييد. پاسخ دادند: آري اعتراف كرديم. سپس فرمود:شاهد باشيد. فرشتگان نيز گفتند: شاهديم.
اين تعهّد را براي آن گرفت كه مبادا فرداي قيامت بگوييد ما از اين حقيقت غافل بوديم يا آنكه بگوييد فقط پدران ما شرك ورزيدند؛ آيا ما را به عملكرد اهل باطل هلاك مي كني؟!
اي داود (راوي حديث)! ولايت ما در ميثاق عالم ذرّ بر آنها ثابت و مستحكم شده است. {بحار ج5 ص244 از علل الشرایع}
و نيز از كشف الغمّة از كتاب دلايل حميري از ابوهاشم جعفري نقل مي كند: نزد ابومحمّد امام حسن عسكري(ع) بودم. شخصي به نام محمّد بن صالح ارمني از او دربارهﯼ اين سخن خداوند عزّوجلّ پرسيد: «و اذا ذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذريّتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربّكم قالوا بلي…». (اعراف/172) حضرت فرمود: «معرفت خداوند براي انسانها در آنجا حاصل شد؛ ولي آن جايگاه را در اين دنيا فراموش كردند؛ ولي در آينده به يادشان خواهد آمد؛ واگر چنين نبود، كسي خالق و رازق خود را نمي شناخت».
ابوهاشم مي گويد: پيش خود تعجّب مي كردم از نعمت بزرگ و علم فراواني كه به وليّ خود سپرده! امام(ع) رو به من كرد و فرمود: «مطلب عجيب تر از آن است كه تو تعجّب مي كني. اي ابوهاشم! چه گمان مي بري دربارهﯼ كساني كه هر كه آنان را بشناسد، خداوند را شناخته و كسي كه آنان را انكار كند، خدا را منكر شده! هيچ مؤمني نيست، مگر آنكه آنان را تصديق مي كند و به معرفت آنان يقين دارد». {بحار ج5 ص260}
تفسير عيّاشي از زراره و حمران از امام باقر و صادق(ع) روايت كرده كه فرمودند: «خداوند مخلوقات را به صورت سايه هايي آفريد. در همان جهان، محمّد؟ را به سوي آنان فرستاد. بعضي از آنان ايمان آوردند؛ بعضي نيز وي را تكذيب نمودند. آنگاه وي را در آفرينش ديگر (دنيوي) به سوي آنان فرستاد. هركه در جهان سايه ها به وي ايمان آورد، در اين جهان نيز به وي ايمان آورد و هركه او را در آن روز انكار كرد، در اين جهان نيز او را انكار كرد». آنگاه حضرت اين آيه را به عنوان شاهد فرمايش خود خواند: «فما كانوا ليؤمنوا بما كذّبوا به من قبل؛ پس چنان نيست كه ايمان آورند به آنچه پيش از اين تكذيب كردند». (يونس/74)
ابوحمزهﯼ ثمالي از امام محمّد باقر(ع) روايت كرده است: «خداوند تبارك و تعالي در انبوهي از فرشتگان بر آدم در سرزميني به نام روحاء فرود آمد، و آنجا بياباني بين طايف و مكّه است؛ پس بر پشت آدم دست كشيد؛ آنگاه فرزندان او را صدا زد. آنها همچون زنبور عسل از كندوهاي خود بيرون آمدند و بر كنار بيابان جمع شدند. خداوند فرمود: اي آدم! بنگر چه مي بيني؟ آدم گفت: موجودات ريز بسياري را در كنارهﯼ بيابان مي بينم. خداوند فرمود: اي آدم! اينها فرزندان و نسل تو هستند. آنها را از پشت تو بيرون آوردم؛ تا پيمان ربوبيّت خود و نبوّت محمّد؟ را از آنان بگيرم؛ چنانكه در آسمان از آنان پيمان گرفتم.
آدم پرسيد: چگونه پشت من گنجايش همهﯼ اينها را دارد؟ خداوند فرمود: با صنعت لطيف و ظريف و قدرت نافذم اين كار را مي كنم. آدم پرسيد: از آنها در اين پيمان چه مي خواهي؟ خداوند فرمود: اينكه چيزي را شريك من قرار ندهند…». {بحار ج5 ص259}
علامهﯼ مجلسي در توضيح «هبط الي الأرض؛ خداوند به زمين فرود آمد» در اين حديث مي فرمايد: يعني فرمان و وحي خداوند همراه تعداد زيادي از فرشتگان فرود آمد. در اينجا امام فرشتگان زياد و انبوه را به سايه ها تشبيه كرده است.
ظلل: جمع ظلّه (سايه) و آن عبارت از هر چيزي است كه تو را سايه افكند؛ مانند ابر و غير آن و اين جملهﯼ حديث، مانند ين سخن خداي متعال است«هل ينظرون الاّ ان يأتيهم الله في ظلل من الغمام و الملائكة؛ آيا انتظار مي كشند جز اينكه خداوند در ميان سايه هايي (توده هايي) از ابرها و فرشتگان نزد ايشان بيايد». (بقره/210)
و جمله مسح خدا به پشت آدم نيز كنايه از شمول لطف و رحمت الهي نسبت به حضرت آدم است. {بحار ج5 ص259 از تفسیر عیّاشی}
و در دعاي روز غدير (هجدهم ذي الحجّه) آمده است: «خداوندا! از تو مي خواهم به خاطر اينكه حمد و ستايش مخصوص توست و شريكي براي تو نيست…؛ چنانكه شايستهﯼ شأن توست، اينكه بر من تفضّل و لطف نموده و مرا از اجابت كنندگان خود و اهل دين و اهل ملّتت قرار دادي، و مرا در ابتداي خلقتم از سر لطف و كرم و سخاوتت موفّق به اين كار نمودي…؛ تا آنكه آن عهد و پيمان را پس از تجديد آفرينشم؛ تجديد نمودي، و من موجودي فراموش شده و فراموش كننده و غافل بودم». {بحار ج98 ص298 از اقبال}
حسن بن جهم مي گويد: از امام رضا(ع) شنيدم كه مي فرمود:امام محمّد باقر(ع) فرمود: نطفه به مدت چهل روز در رحم مي ماند… هنگامي كه چهار ماه آن كامل شد؛ خداوند دو فرشتهﯼ آفرينش گر مي فرستد… و آن دو پيمان الهي را در بين دو ديدگانش مي نويسند. هنگامي كه خداوند مدّت حمل او را كامل كرد؛ فرشته اي مي فرستد و او به شدّت جنين را (به بيرون رحم) مي راند؛ درحاليكه او ميثاق و پيمان(عالم ذرّ)را فراموش كرده است…». {بحار ج6 ص344 از کافی}
اصبغ بن نباته از امام علي(ع) روايت كرده است كه ابن الكوّا (يكي از سران خوارج) خدمت حضرت رسيده و پرسيد: يا امير المؤمنين! آيا خداوند با كسي از فرزندان آدم قبل از موسي(ع) سخن گفت؟ حضرت فرمود: «خداوند با همهﯼ مخلوقاتش، خوب و بد آنها، سخن گفت و آنها نيز به او جواب دادند». اين سخن بر ابن كوّا سنگين و بعيد آمد و نتوانست آن را بفهمد.
پرسيد: يا امير المؤمنين! چگونه با آنها سخن گفت؟ حضرت فرمود: «آِيا نخوانده اي كتاب خدا را كه به پيامبرش مي فرمايد: «و اذ اخذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذرّيّتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربّكم قالوا بلي» خداوند سخن خود را به آنان شنواند و ايشان نيز به او پاسخ دادند «بلي».
آنگاه فرمود: منم خداوندي كه هيچ معبودي جز من نيست و منم خداي رحمان. پس به اطاعت و ربوبيّت او اقرار كردند و پيامبران و جانشينان آنان را مشخّص نمود و خلق را به اطاعت آنان فرا خواند. آنان نيز به اين مطالب اقرار نمودند. فرشتگان در اين حال گفتند: اي فرزندان آدم! شهادت مي دهيم بر اين پيمان شما. مبادا روز قيامت بگوييد ما ازاين حقايق غافل بوديم». {بحار ج5 ص258 از تفسیر عیّاشی}
ابو بصير مي گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: چگونه پاسخ دادند، در حالي كه آنان موجودات ريزي بودند؟ حضرت فرمود: «در آنها نيرويي قرار داد كه وقتي از آنان در پيمان عالم ذرّ سؤال شد، پاسخ دادند». {بحار ج5 ص258 از عیّاشی}
علامهﯼ مجلسي (قدّس سرّه) مي گويد: منظور آن است كه ارواح انسانها به همين اجسام ريز تعلّق گرفته و در آنها عقل و وسيلهﯼ شنوايي و گوايي قرار داد؛ به طوري كه خطاب خداوند را فهميده و با همان اجسام ريز پاسخ دادند… . {بحار ج5 ص257}
عبدالله فضل هاشمي مي گويد: به امام صادق(ع) گفتم: به چه علّت خداوند ارواح را در بدنها (در دنيا) قرار داد؟ پس از آنكه در ملكوت اعلي در برترين محلّ قرار داشتند؟ حضرت فرمود: «خداوند مي دانست كه اگر ارواح با آن شرافت والا به حال خود رها شود؛ بيشتر آنها به ادّعاي ربوبيّت در مقابل خداوند عزّوجلّ تمايل پيدا مي كنند؛ پس در نتيجهﯼ لطف و رحمت، آنها را در بدنهايي كه در ابتداي خلقت مقدّر كرده بود قرار داد و بعضي از آنان را به بعضي ديگر محتاج و بعضي را به بعض ديگر وابسته ساخت و درجات بعضي را بر بعضي ديگر برتري داد و بعضي را به بعضي ديگر كفايت نمود.
و پيامبر خود را به سوي ايشان فرستاد و حجّتهاي بشارت دهنده و ترساننده براي آنها قرار داد. آنان نيز مردم را به بندگي پروردگار و تواضع در مقابل معبود، به همان روش كه از آنان خواسته بود، فروا خواندند؛ و بر مخالفت اوامر خود، عقابهايي و بر اطاعت خود، ثوابهايي در دنيا و آخرت قرار داد؛ تا آنان را در كارهاي خير تشويق و از كارهاي بد باز دارند.
علّت قرار دادن ارواح در اجسام دنيوي، آن است كه آنان را با تلاش براي كسب معاش رام و ذليل كند؛ تا بفهمند بندگان پروريده و مخلوقند؛ به عبادت او روي آورده و استحقاق نعمت ابدي و بهشت جاودان يابند و از تمايل به آنچه حقّ ندارند و حقّ نيست، ايمن شوند».
سپس فرمود:«اي پسر فضل! خداوند مصلحت بندگان را بهتر از خودشان مي داند. مگر نمي بيني آنها را كه همگي برتري بر ديگران را دوست دارند؛ به حدّي كه بعضي از آنان ادّعاي امامت مي كنند؛ با آن همه نقص و عجز و ضعف و پستي و نياز و درد و مصيبت و مرگ كه بر آنها غالب است و آنان را بيچاره كرده است.
اي پسر فضل! خداوند متعال در حقّ بندگانش انجام نمي دهد، مگر بهترين و مناسب ترين كار را و به مردم ستم نمي كند؛ ولي خود مردم به خود ستم مي كنند». {بحار ج1 ص133 از علل الشرایع}
همچنين رواياتي كه عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) و هم اين مسكان از زراره از امام محمّد باقر(ع) و نيز ابن بكير از زراره از امام صادق(ع) و بزنطي از رفاعه از امام صادق(ع) و عمر بن اُذينه از زراره از امام محمّد باقر(ع) نقل كرده اند، بر آنچه گفتيم، دلالت مي كند.
مرحوم علامه مجلسي (قدّس سرّه) در باب طينت (گِل و سرشت)، بعد از نقل كلام شيخ مفيد (قدّس سرّه) و طرح اشكالي كه بر خاطر شريف ايشان در اين مسئله بود، مي فرمايد: رد كردن ظاهر آيات و اخبار فراوان با اينگونه دلايل ضعيف و بيانهاي پوچ، سركشي و تقابل با خداوند متعال و ائمّه دين است؛ زيرا اگر شما در اين دلايل ضعيف تأمّل كنيد و اشكالات آن را بررسي نماييد؛ پي مي بريد كه با امثال اين دلايل واهي نمي توان خبر واحد را ردّ كرد؛ چه رسد به اخبار فراواني كه ظاهر آيات قرآني نيز موافق آن است.
به زودي رواياتي دالّ بر تقدّم خلقت ارواح بر اجسام در كتاب «السماءو العالم» خواهد آمد[17] و ما در توضيح آن مطالبي خواهيم گفت. {بحار ج5 ص267}
حال مي گوييم: تشكيك در مسئلهﯼ عالم ذرّ، توسّط شيخ مفيد(قدّس سرّه)، منافاتي با جلالت شأن اين بزرگوار ندارد؛ بلكه صدور اشتباه از اين بزرگمرد و كشف خلاف آن، دليل بر آن است كه عصمت منحصر به پيامبر و امام است، كه دليل قطعي بر عصمت آنان دلالت مي كند.
نظير اين اشتباه، فتواي خطاي ديگري است كه از اين بزرگوار نقل شده، كه زن مردهﯼ حامله را با جنين زنده اش دفن كنند!
مرحوم علامهﯼ مجلسي در همين زمينه، درباب ديگري، دربارهﯼ خلقت ارواح قبل از بدنها مي گويد: آنچه از اخبار معتبره دراين باره گذشت و نيز روايات نزديك به حدّ تواتر[18] كه در باب خلقت پيامبر و امامان رسيده است؛ همگي بر تقدّم خلقت ارواح بر بدنها دلالت مي كند و ادلّه اي كه منكرين اين مسئله بر پيدايش ارواح پس از خلقت بدنها آورده اند؛ همگي مورد اشكال است و به خاطر آنها نمي توان اين روايات را ردّ كرد. {بحار ج61 ص141}
همچنين اضافه مي كنم كه: در باب حدوث جهان {بحار ج57} و باب تاريخ ولادت امير المؤمنين(ع) {بحار ج35} و غير آن نيز روايات فراواني بر آنچه گفتيم، دلالت مي كند.
همچنين در باب علّت استلام حجرالأسود در كتاب الحجّ {بحار ج99 ص216} و باب خلقت و ميثاق ائمّه؟ {بحار ج25} از كتاب امامت و ابواب احوال آدم از كتاب النبوّة {بحار ج11} و باب نامگذاري جمعه {بحار ج58 ص386 از کافی} و باب نامگذاري امير المؤمنين {کافی ج1 ص412} و روايت تحاكم محمّد حنفيّه و امام زين العابدين(ع) به نزد حجر الأسود {بحار ج46 ص111 از بصائر و اختصاص} و غير آن، همگي اخباري هستند كه بر عالم ذرّ و پيمان سپاري انسانها در آنجا، دلالت مي كند.
اين اخبار را بسياري از اصحاب مورد اعتماد ائمّه؟ و فقهاي اهل بيت نقل كرده اند و جايي براي مناقشه در سند آنها نيست؛ بلكه از طريق اهل سنّت نيز رواياتي به همين مضمون رسيده است كه مرحوم علامهﯼ مجلسي آن را در بحار نقل كرده است.
از طرفي روايات شيعه و سنّي در ثبوت عالم ذرّ و آفرينش قبلي انسان هم سخن هستند و دليلي براي ناديده گرفتن آنها يا تفسير آنها به معاني ديگر وجود ندارد.
به ويژه آنكه اين مطلب در ميان علماي اهل سنّت اختلافي است و اگر ائمّه؟ مخالف قول به ثوبت عالم ذرّ بودند، حتماً رواياتي در نفي آن از ايشان صادر مي شد؛ در حالي كه روايات اهل بيت؟ به اتّفاق و به روشني بر ثبوت عال ذرّ دلالت مي كند و قابل توجيه و تفسير ديگر نيستند.
مگز آنكه بگوييم ائمّه؟ در مقام هدايت و تعليم نبوده؛ بلكه در مقام بيان معمّاهاي گيج گمراه كننده بودند. حقاً كه ساحت قدس آن بزرگواران از اين تهمت منزّه است.
مهمترين عاملي كه بعضي از بزرگان را به تشكيك در عالم ذرّ، بلكه انكار آن، وا داشته؛ بعضي از مكاتب و نظريّات فلسفي در كيفيّت خلقت است و گرنه، كسي كه به روايات ائمّه اطهار؟ در كيفيّت خلقت بنگرد؛ هيچ گونه شبهه اي در امكان مدلول اين روايات نمي كند و نمي تواند يكي از اين روايات را ردّ كند؛چه رسد به همهﯼ آنها! با اينكه بسياري از آنها سند صحيح و دلالت واضح دارند و به زودي خلاصه اي از اين روايات، بعد از بيان اشكالها و پاسخهاي آن، خواهد آمد. ان شاء الله تعالي.
پاورقی ها
[1]: زیرا در روایت اوّل اراده از صفات ذات و قدیم شمرده نشد؛ بلکه از صفات فعل دانشته شد و در روایت دوّم، آفرینش جهان معلّق بر اراده شد. از این دو مقدّمه انفکاک جهان از ذات ازلی را نتیجه می گیریم پس جهان ازلی نیست. (مترجم)
[2]: بحار ج10 ص310 از توحید و عیون صدوق. استدلال بر حدوث زمانی جهان به این حدیث، متوفق بر آن است که جملهﻱ (و لا یزال کذلک؛ همواره چنین خواهد بود) به جملهﻱ سابق (لم یزل کائنا شیء معه) نخورد که به این معناست که در ازل همراه او چیزی نبود و قید برای آن نباشد؛ بلکه مخصوص جملهﻱ اخیر (بلا حدود و لا اعراض؛ بی حد و عرض است) باشد. (مترجم)
[3]: یعنی حقیقت وجود را مجرّد و عاری از اسماء و صفات مقدّسهﻱ کبریایی در نظر بگیریم و این یکی از اقسام ماهیّت نسبت به خواص خارج از آن است و سه قسم می باشد: ماهیّت بشرط شیء، بشرط لا و لا بشرط. (مترجم)
[4]: چنانکه در استدلال فلاسفه آمد که: اگر بسیط الحقیقه همهﻱ اشیاء نباشد، مستلزم ترکیب اعتباری آن از وجود و عدم اشیاء دیگر است. (مترجم)
[5]: احتمالاً مقصود ابن فارض مصری می باشد. (مترجم)
[6]: اشاره به حدیث امام رضا(ع) است که دو اوصاف حقّ متعال فرمود: «باطن لا بمزایلة؛ او نهان است، ولی نه به جدایی از مخلوق» بحار ج4 ص228.
[7]: خلاصهﻱ ادلّهﻱ اصالة الوجود و جواب آنها در کتاب (عارف و صوفی چه می گوید) نوشتهﻱ دوست و هم بحث مرحوم و گرامی ما، آیة الله میرزا جواد آقا تهرانی ـ قدس سرّه ـ آمده است. (مؤلّف)
[8]: هشام بن حکم شیبانی از اصحاب خاصّ امام جعفر صادق(ع) و امام موسی بن جعفر؟ است. وی در کوفه متولّد شد و در واسط بغداد مشغول تجارت گردید و در سال (199) در بغداد وفات کرد. بیش از بیست و شش کتاب دربارهﻱ اصول مذهب تاریخ اسلام نوشته است و یکی از مؤسّسان علم کلام و از مدافعان حریم ولایت است. امام صادق(ع) دربارهﻱ او فرمود: هذا ناصرنا بقلبه ولسانه ویده. و با وجود آنکه جوان بود، وی را بر اصحاب بزرگسالش مقدّم می داشت. اما هشام بن سالم جوالیقی، از اصحاب امام صادق و امام کاظم؟ و بسیار موثق است و روایاتی که در انحراف فکری ایشان و هشام بن حکم رسیده، اعتباری ندارد. (معجم رجال الحدیث ج19 ص271. (مترجم)
[9]: اصولیّون، خبر را به واحد و متواتر تقسیم نموده اند. متواتر آن است که تبانی ناقلین آن بر کذب، عادتاً محال می باشد و آن بر سه قسم است: لفظی، معنوی و اجمالی. خبر متواتر معنوی آن است که مضمون یک حدیث، نه لفظ آن، متواتر باشد. (مترجم)
[10]: اصول فقه، ج1 ص132 دلالت اقتضا، دلالت التزامی بیّن بالمعنی الاعمّ است و آن دلالتی است که به حسب عرف مقصود متکلّم بوده و صدق کلام یا صحّت آن بر حسب عقل یا شرع یا لغت یا عادت، متوقّف بر آن باشد؛ مثل لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام، کع متوقّف بر تقدیر آثار و احکام ضرریّه است. یا واسئل القریة، متوقّف بر تقدیر اهل است. این نوع دلالت، مانند دلالت تنبیه، دلالتی سیاقی است و از باب حجّیّت ظواهر، حجّیّت دارند. (مترجم)
[11]: روایت مستفیض، آن است که تعاداد روایان در تمام طبقات تا معصوم بیش از دو نفر باشد و تواتر معنوی، در مقابل تواتر لفظی، آن است که یک مطلب در الفاظ مختلف به حدّی رسیده باشد، که تبانی بر جعل و کذب آن عادتاً محال می باشد. (مترجم)
[12]: صحیفهﻱ سجّادیّه، دعای اوّل : «الحمدلله علی ما عرّفنا من نفسه و الهمنا من شکره».
[13]: مِن، یکی از حروف جارّه است و معانی متعدّدی دارد و اگر بیانیّه بود، اینگونه معنا می دهد: «خداوندی، که خود را به ما شناسانید و شکر خود را به ما الهام کرد». (مترجم)
[14]: از آنجا که متن مشکل بود، عربی آن را با اعراب آوردیمو. برای توضیح این روایت باید به فقرات قبل آن مراجعه کنیم ابتدا امام(ع) دو نوع شناخت را بیان می کند:
1. معرفة عین الشاهد قبل صفته؛ مثل اینکه زید را قبل از توصیفش ببینیم. و این حقّ توحید است که ابتدا خدا را بشناسیم، سپس صفات ذاتیّه و فعلیّه را در پرتو او بشناسیم. سپس خود را به عنوان محتاج به او بشناسیم.
2. معرفة صفة الغایب قبل عینه؛ به اینکه قبل از رؤیت زید، مشخّصات کلّی از او؛ مانند: سفیدی صورت بلندی قد و نرمی پوست و مو را از او بفهمیم. روشن است که این صفات او را از کلّیّت و ابهام خارج نساخته و آن را واحد جزئی نمی کند.
از این دو راه، روش اوّل شناخت حقیقی نزدیکتر است. راوی می پرسید: کیف نعرف عین الشاهد قبل صفته؟ چگونه ما عین شاهد را قبل از توصیفش بشناسیم؟ امام(ع) پاسخ می دهد: «… تعرفه و تعلم علمه…» اخبار در مقام انشاء است و علمه، مفعول مطلق نوعی است.
[15]: تفسیر عیّاشی ج1 ص104 و تفسیر برهان ج1 ص210 ظاهراً مراد از اینکه گمراه بودند یعنی معرفت تفصیلی به دین و شریعت نداشته تا مؤمن و مهتدی باشند اما جحود و انکار نیز نداشتند تا کافر و مشرک باشند/ مترجم.
[16]: پنج مرحله دز اینجا هست:
ـ آفرینش روح انسانها در جهان سایه ها و کالبدها
ـ معرفی خداوند خودش و حجتهایش را و گرفتن پیمان از ایشان بر ولایت آنان در آن حال
ـ آفرینش بدنهای ذرّی برای هریک از ارواح ذرّی و تعریف و تعهد مجدّد از آنها
ـ آفرینش بدن مسجود آدم، که شامل بدن ذرّی او بود و قرار دادن بدن های ذرّی فرزندانش در صلب او
ـ اخراج فرزندان آدم از صلب او به صورت ذرّی (موجودات ریز) و دمیدن روح حیات در آنها و عرضهﻱ آنان بر پروردگار و گرفتن پیمان برای سومین بار از ایشان.
آیهﻱ 172 سورهﻱ اعراف به مرحلهﻱ اخیر اشاره می کند. (مترجم)
[17]: مرحوم مفید در جواب مسائل سرویّه، مسئلهﻱ خلقت ارواح و اشباح قبل از خلقت آدم را انکار، و آن را به غلاة نسبت می دهد و منشأ آن را کتاب «اشباح و اظللّه» منسوب به محمّد بن سنان می داند. تنها می پذیرد که اسامی و صورت بی جان پنج تن، به عنوان علّت غایی آفرینش، در ساق عرش مکتوب و به نمایش گذاشته شده بود. رجوع کنید به بحار ج5 ص262. (مترجم)
[18]: روایت بر دو قسم است: خبر واحد و متواتر. روایت متواتر خبری است که راویان آن در هر طبقه به حدّی می باشند که تبانی آنها بر کذب و اشتباه محال باشد.
منبع : http://www.seyyedan.com/Files/html/tanbihat/mabda/html/index2.htm