آیا خداوند در آفرینش عالم و بقای آن،
وجود متعال خودش را به کار گرفته است؟
ـ والحدّ یشمل الظّاهر والباطن منک: وحدّ هم به ظاهر تو شامل میشود و هم به باطن تو.
قیصری: زیرا حد تو «حیوان ناطق» است.
ـ فانّ الصّوره الباقیه اذا زال عنها الرّوح المدبّر لها لم تبق انسانا ولکن یقال فیها: انّها صوره تشبه صوره الانسان، فلا فرق بینها و بین صوره من خشب او حجاره ولاینطلق علیها الاسم الاّ بالمجاز، لا بالحقیقه: زیرا وقتی که روح اداره کننده، از صورت (بدن) زایل شود دیگر آن صورت، انسان نیست. لیکن گفته میشود که آن صورتی است شبیه صورت انسان، پس فرقی میان آن و صورتی از چوب یا سنگ، نیست. و این اسم (انسان) به آن گفته نمیشود مگر به طور مجازی نه حقیقی.
توضیح: میخواهد رابطه عالم و خدا را توضیح دهد که به نظر او یک «رابطه وحدتی» است. میگوید همان طور که انسان تا وقتی انسان است که روح و جسمش با هم باشند، وقتی که روح از بدن جدا شود آن چه میماند دیگر انسان نیست. پس اگر (مثلاً) وجود خدا از عالم جدا شود دیگر عالمی نمیماند.
تذکر: تشبیهی که محیالدین آورده ناقص است در حد یک «تمثیل» هم درست نیست. زیرا وقتی که روح از بدن جدا میشود چیزی میماند گرچه مانند چوب و سنگ باشد. اما (مطابق نظر او) اگر خدا از عالم جدا شود چیزی نمیماند.
ـ وصور العالم لایمکن زوال الحق عنها اصلاً: و صورتهای عالم امکان ندارد که خدا از آنها جدا شود اصلاً.
قیصری: زیرا عالم بدون خدا عدم محض، میشود.
تامل:
۱ ـ رابطه روح و جسم انسان یک رابطه مقارنتی و تماسی و با فعالیت متعاطی است. اما ـ همان طور که بحث شد ـ رابطه خدا با جهان و اشیاء جهان، رابطه مقارنتی و تماسی نیست. و از این جهت اساساً رابطهای میان وجود خدا و خلق نیست. و هیچ ربط وجودیای که عین وجود خدا با عین وجود خلق ربط داشته باشند، در این بین نیست.
روح به وسیله عین وجود خودش پیکر انسان را زنده نگه میدارد. اما خداوند وجود عالم را با «امر» ـ کن فیکون ـ به وجود آورده و با «امر» نیز آن را تداوم داشته است. نه به وسیله وجود خودش.
رابطه خدا با جهان رابطه «موجِد و موجَد»، رابطه «مُنشِئ و مُنشأ» است که در مجلد اول و نیز در کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه» به شرح رفت.
۲ـ اگر مطابق تمثیل محیالدین باشد، باید گفت: وقتی که روح یک فیل از بدنش خارج میشود، برای حمل جسد آن، یک جرثقیل لازم است تا آن را بردارد و به جائی بیندازد، وقتی آن زنده بود این وزن سنگین را روح حمل میکرد.
محیالدین درست مانند این مثال (نعوذ بالله) جهان را بر خدا حمل میکند که اگر چنین نباشد، عالَم، عالم نمیشود و به قول قیصری عدم محض میشود. پس خدا باید مانند آن روح برای اداره پیکر عالَم، وجود خودش را به کار گیرد وگرنه، عالمی نمیماند.
این سخن کودکانه باز ناشی از شمول دادن قوانین عالم بر خدا و به وجود آورنده عالم، میباشد.
اساساً محیالدین و پیروانش یعنی صدرائیان وقتی که در مورد خدا بحث میکنند، دقیقاً در مورد یک موجود حادث، موجودی که همه قوانین مخلوقات بر او مسلط است، بحث میکنند.
یعنی در همان آغاز بحث، خدا را یک «موجود محکوم به احکام مخلوق» دانسته سپس بحث را شروع میکنند. و نام این را بحث عقلی و کشفی میگذراند. در حالی که اولین حکم عقل این است که قوانین عالم عین همان عالم است و پدیده و حادث است.
فرمول: عالم منهای قوانینش = عالم منهای عالم.
۳ـ حضرت زهرا(س) میفرماید: «ابتدع الاشیاء لا من شیئ کان قبلها و انشأها بلا احتذاء امثله امتثلها، کوّنها بقدرته و…»: اشیاء را ابداع کرد نه از چیزی که قبلاً وجود داشته باشد، و آنها را انشاء کرد بدون استفاده از شکلها و نقشه قبلی، آنها را به قدرت خود به وجود آورد.
و امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «انشأ الخلق انشاءً، وابتدأه ابتداءً بلا رویه اجالها، ولاتجربه استفادها، ولا حرکه احدثها، ولا همامه نفس اضطرب فیها…»: اشیاء را انشاء کرد یک انشاء کردنی، و ابداء کرد یک ابداء کردنی، بدون فکر و اندیشهای که به گرداند آن را، و بدون تجربهای که از آن استفاده کند، و بدون حرکت که در وجود خودش حادث کند، و بدون اهتمام نفس که مضطرب باشد در آن.
توضیح:
۱ـ عالم را ابداع، ابداء، انشاء، کرده است نه از چیزی که قبلاً بوده باشد یعنی نه از وجود متعال خودش و نه از عدم، بل ایجاد کرده است. نه صدور و نه تجلی و نه ظهور و…هیچ کدام از صادر اول یا «عالم تجلی بالذات خدا» یا «عالم مظهر وجود و ذات خدا» صحیح نیست.
۲ـ انشاء کرد یک انشاء کردن ناشناختهای، ابداع کرد یک ابداع کردن ناشناختهای، ابداء کرد یک ابداء کردن ناشناختهای. زیرا این موضوع برای بشر قابل شناخت نیست وگرنه، بشر خدا میشود.
۳ـ خداوند در ایجاد و انشاء عالم «بدون حرکت» عمل کرده است. زیرا وجود خدا متحرک نیست، خود حرکت مخلوق خداست و حرکت عین «تغییر» است و خداوند منزه از تغییر است. و نیز حرکت عین «زمان» است و زمان مخلوق خدا است. و نیز حرکت بدون مکان نمیشود حرکت همیشه در یک جائی رخ میدهد و وجود خداوند مکانمند نیست، مکان نیز مخلوق خدا است.
۴ـ بدون فکر و اندیشه این کار را کرده است. زیرا فکر و اندیشه کار بشر است و مصداق «چه کنم، چه کنم» است که راه جوئی برای خروج از بن بست جهل است و خداوند از آن منزه است.
۵ـ انشاء و ایجاد کرد بدون طرح نقشهای، که خود نقشه طرح کردن، باز راه خروجی است از جهل. و بدون تجربهای که تجربه نیز راهی است برای خروج از جهل.
۶ـ ایجاد وانشاء کرد بدون این که «همّت نفس» به کار گیرد. همت یعنی صرف انرژی، فاعل یک فعل از انرژی وجود خودش استفاده میکند. خدا برای ایجاد عالم اساساً وجود خودش را به کار نگرفته و خدا منزّه از این است. تا چه رسد که عالم را بر وجود خود سوار کرده باشد، آن طور که محیالدین میگوید: مانند روح که بدن به آن سوار است و روح بدن را اداره میکند.
خداوند عالم را با «امر» ایجاد کرده و عالم با «امر» او اداره میشود نه به وسیله عین وجود خدا.
منشأ اصلی همه اشتباهات ارسطوئیان، محیالدینیان، صدرائیان و صوفیان این است که از این چند جمله علی (ع) و فاطمه (س) به کنار هستند.
منبع: سایت بینش نوhttp://www.binesheno.com