جمعه , 13 تیر 1404
آخرین مطالب
خانه » آيا خداوند در آفرينش عالم و بقاي آن، وجود متعال خودش را به كار گرفته است؟

آيا خداوند در آفرينش عالم و بقاي آن، وجود متعال خودش را به كار گرفته است؟

images (1)
آيا خداوند در آفرينش عالم و بقاي آن،

وجود متعال خودش را به كار گرفته است؟

ـ والحدّ يشمل الظّاهر والباطن منك: وحدّ هم به ظاهر تو شامل مي‌شود و هم به باطن تو.

قيصري‌: زيرا حد تو «حيوان ناطق» است.

ـ فانّ الصّورة الباقية اذا زال عنها الرّوح المدبّر لها لم تبق انسانا ولكن يقال فيها: انّها صورة تشبه صورة الانسان، فلا فرق بينها و بين صورة من خشب او حجارة ولاينطلق عليها الاسم الاّ بالمجاز، لا بالحقيقة: زيرا وقتي كه روح اداره كننده، از صورت (بدن) زايل شود ديگر آن صورت، انسان نيست. ليكن گفته مي‌شود كه آن صورتي است شبيه صورت انسان، پس فرقي ميان آن و صورتي از چوب يا سنگ، نيست. و اين اسم (انسان) به آن گفته نمي‌شود مگر به طور مجازي نه حقيقي‌.

توضيح: مي‌خواهد رابطه عالم و خدا را توضيح دهد كه به نظر او يك «رابطه وحدتي‌» است. مي‌گويد همان طور كه انسان تا وقتي انسان است كه روح و جسمش با هم باشند، وقتي كه روح از بدن جدا شود آن چه مي‌ماند ديگر انسان نيست. پس اگر (مثلاً) وجود خدا از عالم جدا شود ديگر عالمي نمي‌ماند.

تذكر: تشبيهي كه محي‌الدين آورده ناقص است در حد يك «تمثيل» هم درست نيست. زيرا وقتي كه روح از بدن جدا مي‌شود چيزي مي‌ماند گرچه مانند چوب و سنگ باشد. اما (مطابق نظر او) اگر خدا از عالم جدا شود چيزي نمي‌ماند.

ـ وصور العالم لايمكن زوال الحق عنها اصلاً: و صورت‏هاي عالم امكان ندارد كه خدا از آنها جدا شود اصلاً.

قيصري‌: زيرا عالم بدون خدا عدم محض، مي‌شود.

تامل:

1 ـ رابطه روح و جسم انسان يك رابطه مقارنتي و تماسي و با فعاليت متعاطي است. اما ـ همان طور كه بحث شد ـ رابطه خدا با جهان و اشياء جهان، رابطه مقارنتي و تماسي نيست. و از اين جهت اساساً رابطه‏اي ميان وجود خدا و خلق نيست. و هيچ ربط وجودي‌اي كه عين وجود خدا با عين وجود خلق ربط داشته باشند، در اين بين نيست.

روح به وسيله عين وجود خودش پيكر انسان را زنده نگه مي‌دارد. اما خداوند وجود عالم را با «امر» ـ كن فيكون ـ به وجود آورده و با «امر» نيز آن را تداوم داشته است. نه به وسيله وجود خودش.

رابطه خدا با جهان رابطه «موجِد و موجَد»، رابطه «مُنشِئ و مُنشأ» است كه در مجلد اول و نيز در كتاب «نقد مباني حكمت متعاليه» به شرح رفت.

 اگر مطابق تمثيل محي‌الدين باشد، بايد گفت: وقتي كه روح يك فيل از بدنش خارج مي‌شود، براي حمل جسد آن، يك جرثقيل لازم است تا آن را بردارد و به جائي بيندازد، وقتي آن زنده بود اين وزن سنگين را روح حمل مي‌كرد.

محي‌الدين درست مانند اين مثال (نعوذ بالله) جهان را بر خدا حمل مي‌كند كه اگر چنين نباشد، عالَم، عالم نمي‌شود و به قول قيصري عدم محض مي‌شود. پس خدا بايد مانند آن روح براي اداره پيكر عالَم، وجود خودش را به كار گيرد وگرنه، عالمي نمي‌ماند.

اين سخن كودكانه باز ناشي از شمول دادن قوانين عالم بر خدا و به وجود آورنده عالم، مي‌باشد.

اساساً محي‌الدين و پيروانش يعني صدرائيان وقتي كه در مورد خدا بحث مي‌كنند، دقيقاً در مورد يك موجود حادث، موجودي كه همه قوانين مخلوقات بر او مسلط است، بحث مي‌كنند.

يعني در همان آغاز بحث، خدا را يك «موجود محكوم به احكام مخلوق» دانسته سپس بحث را شروع مي‌كنند. و نام اين را بحث عقلي و كشفي مي‌گذراند. در حالي كه اولين حكم عقل اين است كه قوانين عالم عين همان عالم است و پديده و حادث است.

فرمول: عالم منهاي قوانينش = عالم منهاي عالم.

3ـ حضرت زهرا(س) مي‌فرمايد: «ابتدع الاشياء لا من شيئ كان قبلها و انشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها، كوّنها بقدرته و…»: اشياء را ابداع كرد نه از چيزي كه قبلاً وجود داشته باشد، و آن‌ها را انشاء كرد بدون استفاده از شكل‏ها و نقشه قبلي‌، آنها را به قدرت خود به وجود آورد.

و اميرالمؤمنين‏(ع) مي‌فرمايد: «انشأ الخلق انشاءً، وابتدأه ابتداءً بلا روية اجالها، ولاتجربة استفادها، ولا حركة احدثها، ولا همامة نفس اضطرب فيها…»: اشياء را انشاء كرد يك انشاء كردني‌، و ابداء كرد يك ابداء كردني‌، بدون فكر و انديشه‏اي كه به گرداند آن را، و بدون تجربه‌اي كه از آن استفاده كند، و بدون حركت كه در وجود خودش حادث كند، و بدون اهتمام نفس كه مضطرب باشد در آن.

توضيح:

 عالم را ابداع، ابداء، انشاء، كرده است نه از چيزي كه قبلاً بوده باشد يعني نه از وجود متعال خودش و نه از عدم، بل ايجاد كرده است. نه صدور و نه تجلي و نه ظهور و…هيچ كدام از صادر اول يا «عالم تجلي بالذات خدا» يا «عالم مظهر وجود و ذات خدا» صحيح نيست.

2ـ انشاء كرد يك انشاء كردن ناشناخته‏اي‌، ابداع كرد يك ابداع كردن ناشناخته‏اي‌، ابداء كرد يك ابداء كردن ناشناخته‏اي‌. زيرا اين موضوع براي بشر قابل شناخت نيست وگرنه، بشر خدا مي‌شود.

 خداوند در ايجاد و انشاء عالم «بدون حركت» عمل كرده است. زيرا وجود خدا متحرك نيست، خود حركت مخلوق خداست و حركت عين «تغيير» است و خداوند منزه از تغيير است. و نيز حركت عين «زمان» است و زمان مخلوق خدا است. و نيز حركت بدون مكان نمي‌شود حركت هميشه در يك جائي رخ مي‌دهد و وجود خداوند مكانمند نيست، مكان نيز مخلوق خدا است.

4ـ بدون فكر و انديشه اين كار را كرده است. زيرا فكر و انديشه كار بشر است و مصداق «چه كنم، چه كنم» است كه راه جوئي براي خروج از بن بست جهل است و خداوند از آن منزه است.

 انشاء و ايجاد كرد بدون طرح نقشه‏اي‌، كه خود نقشه طرح كردن، باز راه خروجي است از جهل. و بدون تجربه‏اي كه تجربه نيز راهي است براي خروج از جهل.

 ايجاد وانشاء كرد بدون اين كه «همّت نفس» به كار گيرد. همت يعني صرف انرژي‌، فاعل يك فعل از انرژي وجود خودش استفاده مي‌كند. خدا براي ايجاد عالم اساساً وجود خودش را به كار نگرفته و خدا منزّه از اين است. تا چه رسد كه عالم را بر وجود خود سوار كرده باشد، آن طور كه محي‌الدين مي‌گويد: مانند روح كه بدن به آن سوار است و روح بدن را اداره مي‌كند.

خداوند عالم را با «امر» ايجاد كرده و عالم با «امر» او اداره مي‌شود نه به وسيله عين وجود خدا.

منشأ اصلي همه اشتباهات ارسطوئيان، محي‌الدينيان، صدرائيان و صوفيان اين است كه از اين چند جمله علي‌ (ع) و فاطمه (س) به كنار هستند.

منبع: سایت بینش نوhttp://www.binesheno.com

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*