در هر موردي که حق و باطل مورد اختلاف واقع شود خداوند متعال تنها کساني را که ايمان دارند به سوي حق هدايت ميکند.
خداوند درچندجااز قرآن بعد از ذکر اين اختلافات قسم ياد فرموده : که اگر قضاء حتمي رانده نشده بود که اهل حق و باطل تا مدتي معين عمر کننده هر آينه بين اين دو طايفه حکم مي نمود و در هر جا که اختلاف مي کردند اهل باطل را نابود مي کرد، وليکن هر دو طايفه را اجلي معين عمر ميدهد از آن جمله در آيه 14 سوره شوري به اين مسئله اشاره نموده است. « وَ مَا تَفَرَّقُواْ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنهَُمْ وَ لَوْ لَا كلَِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ إِلىَ أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضىَِ بَيْنهَُمْ…» (14)
و مردم (در دين) راه تفرقه و اختلاف نپيمودند مگر پس از آنكه علم و برهان (از جانب حق) بر آنها آمد و ليكن دانسته براى تعدى و ظلم به يكديگر اختلاف كردند، و اگر آن كلمه (رحمت) از (لطف) خدا سبقت نگرفته بود (كه) تا وقتى معين (تعجيل در عذاب نكند) البته ميان مردم (ستمكار) حكم (به هلاك) مىشد…..(14)
مي گويد از سياق آيه 18 سوره يونس که مي فرمايد : « وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُم …» اختلاف در خود دين مي باشد براي اينکه جمله مذکور سخن از اين دارد که مردم راه ضلالت را پيمودند و چيزهايي پرستيدند که نه ضرري به حال آنان داشتند و نه سودي، و شفيعاني به درگاه خدا براي خود درست کردند که دين صحيح چنين شفيعاني را معرفي نکرده بود، و مقتضاي اين ماجرا اين است که مردم قبل از پديدآمدن اين جريان امتي واحده بوده باشند،
و مقتضاي امت واحد بودنشان اين است که همه بر يک دين بوده باشند، که قهراً آن دين هم دين توحيد بوده بعدها اختلاف کرده به دو فريق متفرق شدند و فريق موحد و فريق مشرک که قضاي الهي مانع شد تا خداوند حکم کند و حق را بر باطل غالب سازد و قضاي رانده شده ، در آيه مورد بحث از آن تعبير به«کلمه» شده است.
و«کلمه»عبارتست ازهمان فرماني که خداوندمتعال هنگام هبوط آدم به زمين صادر نموده است : «…وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حين، بقره 36 ».
…. و شما را در زمين تا روز مرگ قرارگاه و بهره خواهد بود.
علامه طباطبايي طبق آيه 19 سوره آل عمران که مي فرمايد : (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ ، هر آينه دين در نزد خدا دين اسلام است.) نتيجه مي گيرد که دين نزد خداي سبحان يکي است و اختلافي در آن نيست و بندگان خود را امر نکرده مگر به پيروي از همان دين و بر انبياي خود هيچ کتابي نازل ننموده مگر درباره همان دين، و هيچ آيت و معجزهاي به پا نکرده مگر براي همان دين که آن دين عبارتست از اسلام يعني تسليم حق شدن.
اما اختلافي که اهل کتاب از يهود و نصارا در دين کردند با اينکه کتاب الهي بر آنان نازل شده و خداي تعالي اسلام را بر ايشان بيان کرده بود، اختلاف ناشي از جهل نبود، بلکه تنها انگيزه آنان در اين اختلاف، حس غرور و ستمگريشان بود و هيچ عذري ندارد و اين خود کفري است که به آيات خداوند.
مراد از نزد خدا بودن و حضور او، حضور تشريفي است به اين معنا که آنچه از دين نزد خدا است دين واحد است، که اختلاف در آن تنها به نسبت درجات و استعدادهاي امتهاي مختلف است. و مراد وحدت تکويني نيست و مراد از دين فطريات بشر نيست.
لذا در تفسير آيه 64 سوره آل عمران آنجا که خداوند مي فرمايد :«ها انتم هولاء حاججتم فيما لکم به علمٌ و …» مي گويد : يهوديان مي گفتند:دين حق جزيکي نمي تواندباشدو اين دين واحد يهوديت است و قهراً ابراهيم هم يهودي بوده .
و نصاري نيز معتقدند که دين حق جز يکي نمي تواند باشد ، پس قهرا اين دين واحد نصرانيت است و قهراً ابراهيم هم نصراني بوده است، و در اين ميان يک نکته را نمي دانستند، نه اينکه نسبت به آن غفلت کرده باشندوآن نکته اينست که اين دين واحد درتمامي اعصار و در سير تاريخي بشر يکنواخت نبوده بلکه به نسبت مرور زمان و به موازي زيادتر شدن استعداد بشر، از ناحيه خداوند متعال کاملتر شده است .
اين دين واحد که نامش اسلام است قبل از يهوديت و نصرانيت با شرايعي و احکامي ساده تر بوده و دو کيش نامبرده، دو مرحله و دو مرتبه کامل تر نسبت به مراحل قبل است تا آنکه با آمدن قرآن دين خدا به حد کمال رسيد.
و خود اعلام کرد: « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ، امروز دين شما را به حد كمال رسانيدم، مائده، 3» . و به اين مسئله در آيه135 سوره بقره نيز اشاره شده است « وَ قَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تهَْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِمَ حَنِيفًا وَ مَا كاَنَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ، يهود و نصارى گفتند كه به آيين ما درآييد تا راه راست يافته و طريق حق پوييد. (اى پيغمبر در جواب آنها) بگو: بلكه ما آيين ابراهيم را پيروى مىكنيم كه به راه راست توحيد بود و از مشركان نبود». (135) همچنانکه معبودي که به وسيله دين عبادت ميشود يکي است، دين نيز به طور کلي يکي است و آن دين ابراهيم است و لذا نتيجه مي گيرد که دين الهي تنها و تنها وسيله سعادت براي نوع بشر است و يگانه عامل است که ميان بشر را اصلاح ميکند چون فطرت را با فطرت اصلاح مي کند. شهيد مطهري نيز همين را بيان مي دارد :«دين از اول تا آخر جهان يکي است و وابستگي با فطرت و سرشت بشر دارد، بازي بزرگ و فلسفه اي شکوهمند در دل خود داردو تصور خاصي دربارة فلسفه تکامل به ما ميدهد.
از نظر قرآن سير تکاملي جهان و انسان و اجتماع يک سير هدايت شده و هدف دار است و بر روي خطي که صراط مستقيم ناميده ميشود و از لحاظ مبدأ و سير منتها، مشخص است. انسان و اجتماع متحول و متکامل است، ولي راه و خط سير، مشخص و واحد ومستقيم است (ختم نبوت، 16-17).
علامه طباطبايي با توجه به همين آيه 213 سوره بقره نظريه تکاملي دانشمندان مادي گرا مانند داروين را نفي ميکندو ميگويد:نوعِ انساني نوعي نيست که از نوع ديگر حيوانات مثلاً ميمون درست شده باشد بلکه نوعي است مستقل،که خداي تعالي او را بدون الگو از مواد زمين بيافريد و نسل بشر را از آدم و حوا به وجود آورد ، طبق آيات قرآن مانند حجرات ، 13- آل عمران، 59- اعراف آيه 188.
سپس مي نويسد: اين فرض که علماي طبيعي امروز کرده اند که تمامي انواع حيوانات فعلي و حتي انسان از انواع ساده تري پيدا شده اند و گفته اند اولين فرد تکامل يافته بشر از آخرين فرد تکامل يافته ميمون پديد آمده يا از ماهي تحول يافته همه اين حرفها فرضيه اي بيش نيست و فرضيه هم هيچ دليل علمي و يقيني ندارد و هر قدر که اين فرضيه ها معتبر باشد، اعتبارش ربطي به اعتبار حقايق ديني ندارد(الميزان،ج 2، ص 169) .
ميتوان نتيجه گرفت که آغاز پيدايش دين و مذهب به معناي واقعي همزمان با آغاز پيدايش انسان نبوده بلکه هم زمان با آغاز پيدايش اجتماع و جامعه به معني واقعي بوده است. بنابراني جاي تعجب نيست که نخستين پيغمبر اولوالعزم و صاحب آئين و شريعت، نوح پيغمبر بود نه حضرت آدم.
سيرتکامل دين ازنظرمردم شناسان وجامعه شناسان وعلماي تاريخ اديان:
جامعه شناسان و مردم شناسان غربي و حتي اسلامي مانند اميل دورکهيم ، اگوست کنت ، و برخي مردم شناسان و علماي تاريخ اديان مانند تيلور و جيمز فرازر « دين » را فطري بشر نمي دانند و آنها براي دين و اديان مراحل تکاملي ديگري را بيان مي کنند.
آنها بيشتر روي اديان ابتدايي تحقيق نموده اند و گفته اند که به طور کلي دوران زندگي انسان رااز نظر تکامل ازآغاز تا کنون مي توان به
چهار مرحله تقسيم نمود:
1- مرحله جنگل نشيني
2- مرحله غار نشيني
3- مرحله چادرنشيني
4- مرحله کشاورزي و شهر نشيني.
آنها مي گويند:جهان بيني انسان در مسير تکامل خود مراحل زير را طي نموده است تا به حرکت کنوني رسيده است.
1- مرحله اديان ابتدايي
2- مرحله اديان قديم و چندخدايي
3- مرحله اديان متکامل و يک خدايي .
مقياس آنها براي اين مراحل، همانا سادگى و رشد و تعالى فکرى و روحى انسانها مي باشدآنها صفات عمومى انسانهاى ابتدايى را به گونه زير ترسيم نموده اند:
وابستگي به جامعه و قبيله خود ،زودباورى و سادهلوحى ، تعصب بيش از حد در مورد آداب و رسوم قومى و قبيلگى، غالبا عقايد و آداب و رسوم آنان ازنيازهاى جسمانى وروانى آنها سرچشمهمىگيرد.ازاين رو ،نيازهاى جسمانى و روانى،مانندگرسنگى، عشق، ترس از درد يا مرگ، ميل به تعدى و تجاوز به ديگران و غيره دررسوم و آداب آنان مؤثر مي باشد. باتوجه به اين ويژگىها،محققان مراحل فوق رااينگونه تشريح مي کنند:
1- در مرحله اديان ابتدايي، انسان ما قبل تاريخ که از اواخر مرحله غارنشيني شروع ميشود، ابتدا مي خواست از راه سحرو جادو بر طبيعت مسلط شود که اشکال بر ديوارهاي غارها از جانور افتاده و زخم خورده از اين نمونه است.
2- در دوره چادرنشيني به طبيعت پرستي و تقديس حيوانات يا همان توتميسم Totemism پرداخت و به يک نيروي نامرئي بنام مانا در طبيعت و موجودات قائل شد و تصور کرد که منشأ همه حرکات و حوادث در طبيعت همان نيروي نامشخص است.
توتم کلمهاى است از زبان بوميان آمريکا و معناى آن نشانه يا علامت است. اين علامت را بوميان آمريکا براى نماياندن حيوان يا نباتى کهخيال مىکردند روح حامى قبيله در آن سکونت دارد به کارمىبردند.
توتم معمولا يک جانور قابل خوردن، بىآزار وياخطرناک و هولانگيز و به ندرت نيز يک گياه و يايکى از قواى طبيعت، مانند باران و آب است که داراى رابطه خاصى با تمام عشيرهاست.
o توتم ابتدا جد اصلى و نخستين قبيله و بعد روح محافظ و کمک کار آن به شمارمىرود که به آنها حکمت و حل معماها و مشکلات را الهام مىکند، و در مواقع خطر،کودکان خود را مىشناسد و آنها را پناه مىدهد.
از اين رو، فرزندان يک توتم ياتوتمها به عنوان يک وظيفه مقدس بايد توتم خود را نکشند و يا در صورتى کهحيوان نباشد نابودش نکنند، و از خوردن گوشت آن و يا هر گونه استفاده ديگر ىاید اجتناب کنند، در غير اين صورت، توتم، آنها را سخت کيفر خواهد کرد.
و مانا :
يک نيروى روحانى غيبى است که اعتقاد به آن نزداقوام بدوى عموميت داشت ، البته در هر ناحيه و اقليم، رسوم و آداب و واکنشهاى خاصىداشته است، همه مردم بدوى معتقدند که يک قدرت ساکت و نامعلوم در هر شىء موجوداست و شبيه به يک قوه مافوق طبيعى است که به خودى خود داراى فعاليت و مافوق قوه حياتى موجود در اشياء است. از اين رو، نسلهاى متوالى اين اقوام درباره مانا به خواص و آثار سحرى شگفتانگيز معتقد شده اند.
و سپس در مرحله بعد به فتيشيسم Fetishism روي آورد .
فتيش شىء يا اشيايى است مانند مهرهها، سنگريزهها، سنگهاى فرود آمده از آسمان، استخوانها، چوبهاى عجيب و نادر و امثال آن که موردپرستش بدوىها بوده است، و از همان لحظه که اين اشياء به دست آنها مىرسد، در آننيروى عظيمى را مخفى مىدانند که براى يابنده و دوستانش مفيد و براى دشمنانش زيانبخش است.
در مرحله بعد گروههايي از قبايل اوليه به عللي معتقد شدند که همه اشياء و موجودات مانند انسان داراي روح هستند و در همه جا از آن ارواح آزاد وجود دارد. آنها همه حوادث خوب وبد رابه آن ارواح نسبت دادند وشروع کردندبه پرستش و تقديس ارواح که اين گونه شيوه پرستش را آنيميسم Animisme يا جاندارانگارى طبيعت خوانده اند.
بنابر اين نزدامتهاى بدوى يک نوع حس پرستش ارواح متداول بوده است، يعنى معتقد بودند که تمام موجودات، اعم از متحرک يا ساکن، مرده يا زنده، داراى روحى هستند که درون آنهامخفى و مستور است، نزد آنان ارواح داراى شکل و صورت و احساسات و عواطف اند و ازنيروى اراده و قصد برخوردارند، و اگر به خشم آيند، بى اندازه خطرناک خواهند بود، و براى جلب توجه آنها بايد از در چاپلوسى وارد شد و به آنها ابراز وفادارى و اخلاص کرد. لذا انسان اوليه چون اشياى طبيعت را داراى روح مىدانست، و اشياى طبيعت را مرده احساس نمىکرد ،ميان خود و طبيعت به نوعى اتحادرسيد.
و سپس به تابوئيزم Tabuism روي آورد.
کلمه تابو به معناى ممنوع و حرام است و تقريبا مترادف کلمه عربي حرام مي باشد.
عدد تابوها نزد مردم بدوى از حد شمارش بيرون است تا آن جا که اشياى مختلف و اقدام به بعضى کارها و حتى بر زبان آوردن بعضى کلمات و نامها وقدم نهادن در اماکنى خاص ، تابو به حساب مىآيد.
رييس گروه يا بزرگ قبيله، تاوقتى داراى قدرت و رهبرى است، غالبا تابو است و به اعتقاد آنان، دست زدن به بدنيا جامه واثاث او و حتى فرش و جايى که بر آن گام نهاده، خطرناک است.
مىتوان گفت تابو، حرامهايى است که جنبه مرموزى دارد و علت آن از نظر منطقى و خود آگاهى عقلى و دينى روشن نيست، و اين وجه تمايز محرمات اديان توحيدى باتابو در اديان بدوى است.
و در مرحله بعد به پرستش طبيعت پرداخت که مظاهر گوناگونى داشته است، از جمله سنگ پرستى، گياه پرستى، جانور پرستى و پرستش عناصر عالم وجود، مانند خاک، باد، آتش و آب ، و لذا انسان وارد مرحله بت پرستي شد.
در مرحله چند خدايي و شرک در اثر گسترش و رشد فکري انسان، ذهنش از طبيعت گذشته به خدايان متوجه و معتقد شده و تحول عميقي در جهان بيني او بوجود آمد.
ودر مرحله اديان متکامل يا يک خدايي و توحيد، به وسيله ظهور پيامبران همه عقايد ديني درباره خدايان متعدد منسوخ شد و به موازات تکامل بينش ديني بشر، پيامبران دينهاي متکامل و مبتني بر توحيد را تشريح نمودند .
به همين جهت نتيجه مي گيرند: در طول تاريخ بشر، دين از زندگى او جدا نبوده است و لذادين ريشه دارترين عامل در فرهنگ بشرى است و دين در آغاز پيدايش حالت ساده و ابتدايى داشته و رفته رفته به اديان پيشرفته مبدل شده است (بنيانهاي اجتماعي دين، يوسف فضايي، ص 69-60) .
منبع : دانشنامه رشد