خاتميت يا عرفى بودن دين؟
او مى نويسد: پذيرش اين تفسير از «ختم نبوت»(و به گونه شيعى آن، فلسفه غيبت كبرى)، كه انقطاع وحى، علايمى از رشيد شدن بشريت تحت تعاليم و تربيت هاى پيامبران است، و از آن پس بشر قادر است به مدد چراغ عقل، راهى را ادامه دهدكه انبياآن راطى كرده وباگام هاى خود همواركرده اند;
طريق ديگرى براى عرفى شدن شريعت است.
پاسخ :
معنى ختم نبوت اين است كه به وسيله آخرين سفير الهى، دين كامل كه قدرت اداره بشر را تا روز رستاخيز دارد، از جانب خدا براى او فرستاده شده است، و ديگر نيازى به شريعت مكمّل نيست، در حالى كه شرايع پيشين هر چند يك شريعت كامل عصر خود بودند، ولى از كمال مطلق كه بتواند بر تارك تمام اعصار بدرخشد، بى بهره بودند.
بنابراين، به حكم (أكْمَلْتُ لَكُمْ دينكُمْ)([29]) و به حكم «حلال محمد حلال إلى يوم القيامة وحرامه حرام إلى يوم القيامة»([30]) بايد سايه به سايه شريعت پيش رفت، نه اين كه شريعت را به كنار نهاد و با چراغ عقل و عرف(غير دينى) راه رفت.
روشن ترين مصداق براى تصرف در معقولات، يك چنين تفسير بى پايه براى ختم نبوت است. اگر معنى ختم نبوت همان است كه وى مى گويد، پس اسلام، بايد بسيار نارساتر از آيين عهدين باشد، زيرا آن دو آيين لااقل براى مدّت محدودى نقشى داشتند، امّا شريعت پيامبر خاتم، اين شانس را هم نداشت كه براى مدّتى پس از خود، بر جاى بماند، بلكه بايد آن را بوسيد و كنار نهاد و تنها با چراغ عرف پيش رفت!
ارزشيابى نظريه عرفى شدن دين :
از مطالعه مقاله گسترده نويسنده برمى آيد كه او با عينك رنگينى به دين نگاه كرده و مى خواهد دين را به رنگ عينك ببيند، او به انگيزه براندازى دين، و حذف آن از جامعه دست به قلم برده و به صورت دلسوزانه مى خواهد ريشه دين را بزند، و نظام لائيك را به جاى نظام الهى قرار دهد.
او در اقامه دلايل، آن چنان آسمان و ريسمان را به هم پيوند مى دهد تا براى خود دليل بر عرفى كردن دين پيدا كند كه خواننده صاحب نظر را دچار شگفت مى كند.
او بسيارى از قوانين اسلام را نشانه عرفى بودن دين گرفته، كه اصلاً ارتباطى به آن ندارد، مثلاً اين كه امروز مسأله برده دارى وجود خارجى ندارد، نشانى از عرفى بودن دين است. آيا نبودن موضوع، نشانه عرفى بودن حكم است؟ ممكن است تشريع در دوره اى فاقد موضوع باشد و در دوره ديگر موضوع پيدا كند.
مثلاً ولايت فقيه را نشانه عرفى بودن دين گرفته، در حالى كه هيچ نوع ارتباطى با عرفى بودن دين (كنار نهادن دين از صحنه) ندارد، بلكه ولايت فقيه مايه حفظ اصول و فروع دين است و اين ولايت در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه طاهرين(عليهم السلام) نيز براى اقامه دين وجود داشته و اكنون نيز براى همان است.
در اينجا دامن سخن را كوتاه مى كنيم زيرا رسيدگى به جزئيات گفتار او ملال آور است و به قول گوينده:
انـدكى بـا تـو بگفتــم غـم دل ، تـرسيـدم
كه دل آزرده شوى ورنـه سخن بسيار است
منبع : سايت حضرت آيت الله العظمي جعفر سبحاني
—————————————————————
[1] . معناى نخست عرفى شدن دين در صفحه… مطرح گرديد. [2] . مجله كيان، شماره24، ص 19. [3] . روم/30. [4] . منافقون/8. [5] . مجادله/11. [6] . به كتاب خاتميت از ديدگاه قرآن و حديث و عقل مراجعه بفرماييد. [7] . يوحنا، باب 19:36. [8] . يوحنا، باب6:15. [9] . متى، باب22، 122ـ 18. [10] . آگوستين، شهر خدا،فصل 19، بند26. [11] . آگوستين، شهر خدا،فصل 19، بند26. [12] . لوينان لطفى، مذهب و متجد دين، ص 13. [13] . ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص 29. [14] . ويل دورانت، تاريخ تمدن، ص 25. [15] . همان، ج6، ص 422. [16] . فاطمه رجبى، ليبراليسم، ص 42. [17] . تاريخ تمدن، ويل دورانت. [18] . يوسف/40. [19] . وسائل الشيعه:ج 18، ص311. [20] . وسائل الشيعة:ج18، ص224. [21] . مجله كيان، سال پنجم، شماره24، ص 20. [22] . مائده/91. [23] . مستدرك الوسائل:ج3، ص71، چاپ اوّل. [24] . انبياء/80. [25] . مجله كيان، سال پنجم، شماره 24، ص 20. [26] . اصول كافى:ج1، ص59، باب الرد إلى الكتاب والسنة. [27] . اصول كافى:ج1، ص59، باب الرد إلى الكتاب والسنة. [28] . مجله كيان، سال پنجم، شماره 24، ص 20. [29] . مائده/6. [30] . وسائل الشيعه:ج 19، ص124.