اينك ما، در اين جا برخى اصول مديريت اسلامى را يادآور مى شويم تا روشنگر اشتباهات برخى از برداشت هاى نادرست از برنامه هاى اسلام باشد.
سكولاريزم يا عرفى شدن دين :
هر نوع داورى صحيح درباره هر آيينى بالأخص اسلام، بستگى به اين دارد كه پيش از هر مرجعى، به خود آن، مراجعه كنيم و با بررسى جهات مختلف آن، به پاسخگويى بپردازيم.
اكنون مى خواهيم صحت و سقم «سكولاريزم» و يا عرفى شدن دين را در منابع اصيل اسلامى مانند قرآن و حديث جستجو كنيم، هرگاه پاسخ در اين مرحله كاملاً منفى باشد ديگر تحميل عقيده بر نظامى كه خودش نافى آن عقيده است، كاملاً امرى نامعقول مى باشد.
«سكولاريزم» اين است كه دين از متن جامعه، به گوشه خانه و مسجد برود، و دست دين از تقنين و قانون گذارى، و اجراى احكام الهى، و داورى در كشمكش ها، كوتاه شود، و دين جز يك رابطه معنوى فرد با خداى جهان، مفهوم ديگرى نداشته باشد.
چنين تفسيرى از دين كه با سكولاريزم هماهنگ است، مورد پذيرش آيين اسلام نيست، زيرا، قوه مقننه در دو مرحله (تشريع احكام به وسيله وحى، و تبيين جزئيات به وسيله فقهاء) و قوه مجريه كه از آنِ آمران به معروف و ناهيان از منكر است،و قوه قضائيه كه كار آن فصل خصومت ها به وسيله آگاهان از قوانين قضايى اسلام مى باشد، جزء متن اسلام بوده و از پيكره آن جدا نمى باشد و آيات و رواياتى كه پيرامون اين سه قوه وارد شده نافى سكولاريزم و عرفى شدن دين است.
هرگاه فردى علاقمند است كه دين عرفى شود، و در امور اجتماعى ، قضايى، و سياسى مداخله نكند، مطلبى است وامّا اين كه اسلام يك چنين آيينى است، مطلب ديگرى است و اين دو را نبايد به هم آميخت، افراد واقع بين، خواسته هاى خود را بر واقعيات تحميل نمى كنند، و از هر نوع پيش داورى پرهيز مى نمايند.
كتابهاى فقهى علماى اسلام كه در طول چهارده قرن نگارش يافته، مملو از
دلايل و شواهدى از آيات و روايات، بر وجود چنين سه قوه است، كه نمى توان آن را انكار كرد.
اين نوع دست كارى و آرزوى خام يادآور آرزوى قهرمان پنبه اى بود كه مى خواست تصوير شيرى بر بازوانش كوبيده شود، امّا چون تاب فرو بردن سوزن را نداشت، پيوسته مانع از آن بود كه خال كوب، تصويرى از يال و شكم و دست و پاى شير را بر بدنش بكوبد، سرانجام استاد خال كوب به خشم در آمد و گفت:
شير بى يال و دم و اشكم كه ديد *** اين چنين شيرى خـدا كى آفـريد
اينك ما به نمونه هايى از آيات و روايات كه هر يك ناظر به يكى از اين قواى سه گانه است اشاره مى كنيم:
1- قانون گذارى از آن خداست
اسلام معتقد است كه جعل قانون درباره فرد و اجتماع نياز به ولايت دارد. و هيچ فردى بر فرد ديگر جز خدا ولايت ندارد. از آنجا كه او خالق همگان است و مصالح همگان را بهتر از ديگران مى داند قانون گذارى از آن او است و در اين شعار اسلام( إِنِ الحُكْمُ إِلاّ للّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاه)([18]): «حكومت از آن خداست، فرمان داده جز او را نپرستيد».جمله «أمَرَ» حاكى از آن است كه جمله «ان الحكم» مربوط به تقنين و تشريع است و اين كه
هيچ مقامى حق جعل قانون ندارد .
متجاوز از هزار و چهارصد سال است كه فقيهان اسلام كليه احكام مربوط به زندگى انسان را در قلمروهاى مختلف از كتاب و سنت استفاده كرده و كتاب هاى فقهى فزون از حد نگاشته اند كه گردآورى آنها در يك نقطه كتابخانه عظيمى را تشكيل مى دهد. اكنون سـؤال مى شود كه در برابر اين فرهنگ غنى از نظر تقنين چگونه مى توان اين قوه را از پيكر اسلام گرفت و همه آيات و روايات را به دست فراموشى سپرد و در كنار سفره غربيان و يا عقول جمعى آنها نشست؟!
امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد:
« انّ اللّه تعالى لم يَدَعْ شيئاً تحتاجُ إليه الأُمة إلى يوم القيامة إلاّ أنزله في كتابِه وبيّنه لرسوله».([19])
«خدا چيزى را كه مردم به آن در زندگى نياز دارند، فروگذار نكرد و آن را در كتاب خود فرو فرستاده و براى رسولش روشن ساخته است».
در طول چهارده قرن، قوانين اسلامى، امت اسلامى را در قلمروهاى مختلف هدايت كرده و آنها را از هر نوع دست يازيدن به تقنين بيگانه مستغنى ساخته است.
قوانين خدا كه خود تشريع كننده آنها است به وسيله وحى الهى در اختيار
مردم قرار گرفته است، و فقيهان مكلفند كه با تبيين و تفسير آنها، به گسترش آنها بپردازند تا همگان در جريان احكام كلى الهى قرار گيرند.
ولى ـ مع الوصف ـ ، اسلام از عقول دسته جمعى بهره گرفته و مسأله «مشاوره» را مطرح كرده كه نمونه آن مى تواند، مجلس شوراى اسلامى براى برنامه ريزى باشد.
از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در مورد دور انديشى سؤال شد، فرمود: مشاورةُ ذوى الرأى وإتّباعهم: «مشورت با انديشمندان و آنگاه عمل به رأى آنها».([20])
آيات و روايات درباره اهميت مشاوره فزون تر از آن است كه در اينجا بياوريم ولى قلمرو اينها، مسايل اجتماعى و سياسى و به اصطلاح برنامه ريزى است و نه اصل تشريع زيرا تشريع الهى ما را از هر تشريعى بى نياز كرده است و به تعبير ديگر: در لباس قانون و كيفيت پياده كردن آن نياز به مشاوره است ولى در اصل حكم، پيرو وحى و ادله شرعى هستيم .
ما اگر بخواهيم تنها آياتى را كه بيانگر احكام اقتصادى و سياسى و جزايى و حقوقى است در اينجا منعكس كنيم مسلماً سخن به طول مى انجامد و اين چيزى نيست كه بر يك فرد مسلمان مخفى باشد.
امضايى بودن برخى از قوانين
گاهى تصور مى شود كه يكى از دلايل دخالت عرف در احكام شرعى، تقسيم احكام به تأسيسى و امضايى است، زيرا امضاى بخشى از قوانين بشرى در اسلام گواه بر اين است كه اسلام بر بسيارى از عرفهاى دوران جاهليت صحّه گذاشته و امضا كرده است، و تنها در «فقه العبادة» به تأسيس احكام جديدى دست يازيده است. با اين حساب اگر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) در زمان ما ظهور كرده بود، به بسيارى از عرفهاى موجود نيز صحّه مى گذاشت، چرا كه قوانين عرفى عصر ما قطعاً از «فقه الجاهلية» پيشرفته تر و انسانى تر است. ([21])
تحليل امضايى بودن برخى از قوانين :
پيش از آن كه به تحليل اين ادّعا بپردازيم، نكاتى را يادآور مى شويم:
1- احكام آيين اسلام، تابع مصالح و مفاسد است، و هرگز چيزى بى ملاك، واجب ويا حرام نمى شود، زيرا جعل حكم بدون ملاك جز لغو و عبث چيزى نيست، و خداوند حكيم برتر از آن است كه از او كار لغو سر بزند.
بنابراين، معنى وحيانى بودن دين اين نيست كه تشريع الهى، فاقد ملاك بوده و يا ملاك آن قابل درك نباشد، و لذا در بخشى از احكام علّت تشريع نيز بيان شده است. مثلاً قرآن درباره تحريم شراب و قمار مى فرمايد:
(إِنّما يُريدُ الشَّيْطان أَنْ يُوقع بَيْنكُمُ العَداوة وَالبغْضاء فِى الخَمْر وَالْمَيْسِر وَيصدّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّه وَعَنِ الصَّلاة فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُون) ([22])
«شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قمار در ميان شما دشمنى و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد، آيا با اين همه زيانها و مفاسد خوددارى خواهيد كرد؟».
امام هشتم(عليه السلام) مى فرمايد:
إنّ اللّه تبارك وتعالى لم يُبح أكلاً ولا شُرباً إلاّ لما فيه المنفعةُ والصلاحُ ولم يُحرّم إلاّ ما فيه الضرر والتلفُ والفسادُ. ([23])
«خدا هيچ خوردنى و يا آشاميدنى را حلال نكرده مگر آن كه در آن سود و صلاحى هست، و چيزى را تحريم نكرده، مگر آن كه در آن زيان و فساد است».
روايت در اين مورد بيش از آن است كه نقل گردد.
2- رابطه عقل و دين در اسلام، با رابطه عقل و دين در مسيحيت بسيار متفاوت است، در آيين كنونى مسيحيت، خرد جدا از دين است، در حالى كه در آيين اسلام، دين آميخته با عقل است، و اصولاً در اسلام انديشه اى و يا قانونى، نمى توان جست كه با خرد در چالش و تعارض باشد، و اگر هم روزى آيه و حديثى با حكم خرد تعارض پيدا كرد، يا برداشت ما از دين غير صحيح مى باشد و يا در حكم خرد مغالطه اى رخ داده است، و لذا يكى از مبانى استنباط، پس از كتاب وسنّت، عقل است. البته نه به اين معنا كه عقل در همه ميادين و گستره ها، حق حاكميت دارد، بلكه براى حاكميت آن قلمرو خاصّى است كه در محل خود بيان شده است، در حالى كه جريان در آيين كنونى مسيحيت چنين نيست و اصولاً براى خرد مقامى، و براى دين مقام ديگرى قائلند، و ميان آن دو، ديوار عظيمى حائل است.
مرحوم دكتر قاسم غنى در كتاب خاطرات خود مى نويسد: من در دانشگاه آمريكايى بيروت تحصيل مى كردم. استادى داشتيم كشيش، و در رشته علوم طبيعى نيز براى ما تدريس مى نمود، ولى در هفته يك روز هم مسائل مذهبى را مطرح مى كرد و ما را تبليغ مى نمود.
روزى به استاد گفتم: سخن امروزى شما با آنچه درباره دين به ما گفتيد كاملاً متناقض است، او در پاسخ گفت: پسرم من مغز خود را به دو قسمت تقسيم كرده ام، بخشى براى عقل و خرد ، و بخشى براى وحى و دين، و ميان اين دو، ديوار عظيمى است كه هرگز ارتباطى ميان آن دو برقرار نيست.
3- بشر در طول زندگى خود، به يك سلسله قوانينى دست يافته كه برخى به نفع جامعه و برخى ديگر به ضرر جامعه مى باشد. اسلام، آنچه را كه داراى ملاك بوده ، گذرا قرار داده، و امثال آن در قرآن زياد است، و بخشى كه مضرّ بوده رد كرده است.
4- كلّيه امور معاملاتى كه اسلام امضا كرده، فقه جاهلى نبوده، بلكه فقه الهى بشرى بود كه شرايع سماوى پيشين نيز به تصويب آنها پرداخته و تجربه بشرى نيز صلاحيت آنها را ثابت كرده است، و عرب جاهلى نيز از آنان اخذ كرده بود.
با توجه به اين امور چهارگانه روشن مى شود كه در گفتار نويسنده تا چه اندازه مغالطه رخ داده است. او تصور مى كند كه معاملات اسلامى، همه و همه زاييده فكر عرب جاهلى بوده و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آنها را مورد امضا قرار داده است، در حالى كه قسمت اعظم آنها مربوط به شرايع پيشين و تجارب انسانى بوده است.
پس معنى وحيانى بودن دين اين نيست كه كليه احكام شرايع پيشين را نسخ كند و يا تجارب امم را ناديده بگيرد.
اصولاً از نظر جامعه شناسى، دين و تمدن با هم گره خورده، و از مضامين قرآن استفاده مى شود كه پيامبران بودند كه راه تمدّن را به بشر نشان دادند، چنان كه درباره حضرت داود(عليه السلام) مى خوانيم:
(وَعَلَّمْناهُ صَنْعَة لُبُوس لَكُم لتحصنكُمْ مِنْ بأسكُمْ فَهِل أَنْتُم شَاكرون). ([24])
«ساختن زره را به خاطر شما به او آموختيم تا شما را در جنگها صيانت بخشد، آيا شكرگزار خدا هستيد؟».
يكى از اشتباهات تاريخ نگاران اين است كه محور تاريخ را سلاطين و شاهان قرار داده اند و در نتيجه، همه كمالات بشرى به آنها منتسب گشته است در حالى كه اگر بشر بتواند تاريخ را بر طبق حيات پيامبران تنظيم كند، در اين صورت خدمات آنان به بشر روشن تر مى شود.
ادامه دارد