عوامل و زمینه هاى بروز سکولاریسم در غرب :
هر پدیده اجتماعى برخاسته از عامل یا عواملى است که به پیدایش آن منتهى مى شود. پدیده سکولاریسم از این ضابطه مستثنا نیست و باید با عوامل پدید آورنده آن آشنا شویم و ما، در میان عوامل متعدد، به برخى از عوامل مهم آن اشاره مى کنیم:
۱- آموزه هاى کتاب مقدس :
کتاب مقدس در طول زمان تحریف شده است و آنچه نقل مى شود مربوط به انجیل کنونى است نه انجیل واقعى که حضرت مسیح از جانب خدا آورده است . یکى از آموزه هاى کتاب مقدس جدایى حاکمیت خدا از حاکمیت دنیوى است.طبق آنچه در انجیل کنونى آمده، حضرت مسیح در پاسخ به سؤال پلاطیس مبنى بر این که آیا تو پادشاه یهود هستى فرمود: «پادشاهى من از این جهان نیست اگر پادشاهى من از این جهان مى بود خدام من جنگ مى کردند تا به یهود تسلیم نشوند حال اکنون پادشاهى من از این جهان نیست. ([۷])
و در مورد دیگر مى گوید:
امّا عیسى چون دانست که مى خواهند بیایند او را به زور پادشاه سازند باز تنها به کوه آمد. ([۸])
وهمچنین در مورد دیگر مى گوید:
مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا. ([۹])
این جمله ها که حاکى از بى اعتنایى عیسى به امور دنیوى است، خود زمینه ساز اندیشه جدایى دین از حکومت، یا دین از دنیا گردید. بالأخص آنگاه که عوامل دیگر به آن ضمیمه گشت.
۲- تفسیر متفکران و قدیسان مسیحى :
یکى دیگر از عوامل زمینه ساز پیدایش سکولاریسم در غرب، آموزه هاى مفسران و قدیسان مسیحى است، مثلاً آگوستین قدیس (۳۵۴ـ ۴۳۰) رأى حواریین را چنین گزارش مى کند«حوارى مسیح به پیروان مسیح اندرز داد که براى سلامت شاهان و فرماندهان مقتدر دعا کنند».
و باز ([۱۰])در تعبیرى نظریـه دو شهـر خـدا و شهـر دنیـا را مطرح کـرد
که بـراى هر یک پادشاهى جداگانه در نظر گرفت. ([۱۱])
۳- فقدان نظام سیاسى و اجتماعى در اناجیل :
عامل سوم براى اندیشه جدایى دین و سیاست در غرب مسیحى، فقدان یک نظام اجتماعى و سیاسى گسترده در انجیل است. اناجیل کنونى نوعى زندگینامه حضرت مسیح است تا آنجا که دار زدن و زنده شدن او را در پایان انجیل آورده اند. در این کتاب فقط نصایح و اندرزهایى به چشم مى خورد در حالى که درباره نظام سیاسى و اجتماعى سخنى ندارد. در این صورت چگونه مى تواند نظام سیاسى و اجتماعى را در درون دین قرار دهد و اگر هم روزى کلیسا بر جهان حکومت مى کرد بر اساس پایه دین نبود.
لوینان لطفى چنین مى گوید:
مسیح هیچ وقت براى اجتماعات قانون هاى موقتى که مشتمل بر پاره اى اوامر و نواهى باشد تدوین و تنظیم نفرمود. ([۱۲])
میلر، مورخ معاصر در این باره مى گوید:
خداوند مسیح، شریعتى چون شریعت موسى که در هر امر جزئى نیز تکلیفى از براى ما معین کند برقرار نفرموده و قوانینى از براى تقسیم ارث و عقوبت مجریان یا امور دیگر سیاسى که به مقتضیات هر دوره تغییر پذیر است، وضع ننموده است. ([۱۳])
۴- فساد در دستگاه کلیسا :
عامل چهارمى که در زمینه سازى ظهور سکولاریسم نقش مهمى داشت فساد در دستگاه کلیسا بود، یکى از مظاهر آن فروش آمرزش نامه و حراج بهشت از سوى کشیشان بود و معناى آن این بود که کسانى که خود را در برابر خدا گنهکار مى اندیشیدند با خریدن آمرزش نامه، از گناه پاک مى گشتند. این سنت کلیسا خشم دانشمندان را برانگیخت و به قول ویل دورانت عامل نارضایتى و شکایتى که سرانجام چون جرقه اى آتش انقلاب اصلاح دینى را برافروخت فروش آمرزش نامه بود.([۱۴]) اگر مارتین لوتر بر ضدّ کلیسا قیام کرد یکى از علل آن، خشم او از این فروش آمرزش نامه بود. او مى گوید: چرا ما آلمانى ها باید اجازه بدهیم که دسترنج ما از راه دزدى و یغما به کیسه پاپ فرو ریزد، ما دزدان را به دار مى کشیم و راهزنان را گردن مى زنیم . حالا چگونه است که این هرزه روحى را به حال خود واگذارده ایم. ([۱۵])
گسترش فساد در دستگاه پاپ سبب شد که گروهى دست به اصلاحاتى بزنند و در رأس آنها مارتین لوتر بود. این گروه جنبش خود را جنبش اصلاح دینى و پروتستانیسم نامیدند. یکى از نتایج جنبش اصلاح دینى، خصوصى سازى دین و اختصاص قلمرو آن به رابطه انسان با خدا، و حذف دین از صحنه اجتماع بود به طورى که «لوتر» در آموزه هاى خود چنین مى
گوید:
انجیل در امور دنیوى دخالت نمى کند و با تسبیح نمى توان بر جهان حکومت کرد.
لوتر همچنین مى گفت: «مؤمنین خود کشیش خویشند».
این عقیده بدان معناست که هر فرد قادر به درک مبانى و معارف و احکام دینى است و جامعه بى نیاز از کلیسا و روحانیت و دین شناسان است.
این جنبش در واقع موجب جدایى دین از سیاست شد. ([۱۶])
۵- مخالفت با علم و دانش :
مخالفت کلیسا با علم و دانش سابقه بس طولانى دارد. آنان هر نوع علم و فنى را که رنگ غیر دینى و غیر ارسطویى داشت ممنوع اعلام کرده و دارنده آن را ملحد مى دانستند، و براى جلوگیرى از رسوخ این فکر تشکیلاتى به نام «انگیزیسیون» پدید آورده بودند که براى خود داستان هاى مفصلى دارد و کسانى که بخواهند از برخورد شقاوتمندانه کلیسا با ارباب علم و دانش آگاه شوند مى توانند به تاریخ تمدن «ویل دورانت» مراجعه کرده و بخش انگیزیسیون آن را مطالعه نمایند.([۱۷]) و محاکمه گالیله و توبه نامه او از سخن راندن درباره حرکت زمین چهره سیاه کلیسا را در مقاومت با علم و دانش به خوبى نشان مى دهد.
این نوع برخوردها خشم و نفرت مردم را از رهبران دینى برانگیخته و سبب مى شد که علم و دانش و امور اجتماعى و سیاسى از دست آنها باز پس گرفته شده، و فعالیت کلیسا به بخش کوچکى منحصر گردد.
۶- علم گرایى بیش از حد :
بازتاب برخورد ناپسند صاحبان کلیسا با دانشمندان سبب شد که اکثریت جامعه به علم و روش علمى گرایش پیدا کنند. و میزان بازشناسى حقیقت از اوهام، تجربه و آزمایش معرفى گردد. و هر چیزى که با این معیار سازگارى و یا قابلیت ارزیابى این معیار را نداشت از دایره شناخت بشرى خارج گردد. و از آنجا که برخى از آموزه هاى کتاب مقدس با این روش افراطى در تضاد بود این مطلب سبب شد که یک نوع روگردانى از دستگاه کلیسا و مبانى عقیدتى آن پدید آید و احیاناً این نوع روش افراطى به ماتریالیسم و مادى گرایى انجامید که خود بستر مناسبى بر جدایى دین از مدیریت اجتماعى و سیاسى گردید.
اینها یک رشته عوامل و بسترهاى مناسبى بود که ایده «سکولاریسم» را پدید آورد و زادگاه این عوامل و تأثیرگذارى آنها مربوط به جهان غرب و آیین کلیسا است و هیچ ىک از این عوامل در آیین اسلام و محیط دینى و علمى اسلامى وجود نداشته، و اکنون نیز ندارد. طبعاً با فقدان چنین بستر، چنین فرزند نامشروعى در شرق اسلامى چشم به جهان نخواهد گشود.
ولى جاى تأسف است که گروهى این نتیجه ناپسند را از بستر خود جدا کرده و مى خواهند آن را بر اسلام تحمیل کنند. و با برداشت هاى غیر صحیح از یک رشته تعالیم دینى ایده «جدایى دین از سیاست» از روز نخست، یا به صورت تدریجى را، بر اسلام تحمیل مى نمایند آنان تصور مى کنند، که سیاست دینى، نباید ابزار مردمى در دست داشته باشد، و اگر در نقطه اى مشاهده مى کنند که اسلام بر آراى مردم تکیه کرده فوراً آن را نشانه «سکولاریزم» معرفى مى کنند.
ادامه دارد:….