سيد احمد خراساني : فقيه کيست تقوا چيست ؟ منبع: شيعه نيوز
عنوان بصري که خود از اهل سنت بود و دير زماني در درس مالک بن انس حضوريافته بود،در دوران پيري،با درک حضور امام صادق(ع)حقايقي رااز آن حضرت دريافتند، امام (ع) بنابر رسالت خود و براي ايجادآمادگي و ظرفيت وجودي براي طي مراحل عملي و تبيين معارف ديني حديث معروف «عنوان بصري» را بيان نمودند.
به گزارش«شيعه نيوز»،مرکز خبر حوزه، به مناسبت با سالروز شهادت رييس مذهب شيعه حضرت امام صادق(ع)شرحي مختصر از حديث عنوان بصري را در گفتو گو با حجت الاسلام والمسلمين سيد احمد خراساني انجام داده است كه به شرح زير است .
*شرح ماجرا
عنوان بصري ميگويد ؛ روزي به محضر امام صادق (ع) رفتم و از ايشان خواستم که به من علم بياموزند ، حضرت فرمودند: شرايط من خاص است و مشغلهام زياد، تمام ساعات شبانهروز من پر است، بنابراين معذور هستم از اينکه شما را بپذيرم، سپس فرمود: « وَ خُذْ عَنْ مَالِكٍ وَ اخْتَلِفْ إِلَيْهِ كَمَا كُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ»مرااز ورد و دعايم باز ندار برو، همان برنامهاي که با مالکبنانس داشتي همان را ادامه بده و از او استفاده کن، عنوان بصري ميگويد: من خيلي غمگين و دلگير شدم، از محضر امام صادق(ع) بيرون آمدم و گفتم لابد، فرزند رسول خدا(ص) با بصيرت خود در چهرهام قابليتي نديده است تا شاگرد ايشان باشم ، به مسجدالنبي رفتم و دو رکعت نماز خواندم و دست به دعا برداشتم و گفتم:« اَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَيَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِي بِهِ إِلَى صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ» خدايا از تو ميخواهم، قلب جعفر صادق(ع) را به من مهربان کني و او به من لطف و عنايت کند تا از محضر او علم بياموزم.
عنوان بصري نقل ميکند آنچنان جاذبه امام صادق(ع) مرا گرفته بود، که ديگر حاضر به ديدار با مالکبن انس نبودم، کاسه صبر من لبريز شد و عشق و علاقه من به ديدار با امام صادق(ع) مرا بيتاب نموده بود و دوباره به در خانه فرزند رسول خدا(ص) برگشتم بعد از اينکه در زدم کسي در را باز کرد و گفت: حضرت مشغول نماز است.
*آرامش در محضر امام (ع)
بعد از مدتي که گذشت دوباره خادم آمد و گفت: وارد شويد و من با خوشحالي وارد خانه حضرت شدم،« فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِيفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِي مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ»سلام گفتم وامام درمحل نماز خود ايستاده بود،پس در مقابل آن حضرت نشستم ، امام سرخود را پايين انداخته بود بعد سر مبارک رابالا گرفت و به من نگاه کردندو فرمود: کنيه شما چيست؟
عرض کردم: «ابوعبدالله»، در اين لحظه امام فرمود: خداوند کنيه تو را ثابت گرداند و تو را موفق گرداند، مشکل تو چيست؟ با اين جمله امام صادق(ع) يک آرامش به من دست داد.
عنوان بصري ميگويد: به امام صادق(ع) عرض کردم آمدهام تا از محضر شما، علم بياموزم و از خداوند اين اميدرا دارم که دعاي مرا اجابت کند و من موفق به کسب علم در نزد شما شوم.
عنوان بصري،راه درازي را از بصره تا مدينه طي کرده و با کمال افتادگي در نزد امام(ع) حاضر شده است تا از امام کسب علم کند.
سوالي که مطرح ميشود اين است که، اين چه علمي است که عنوان بصري از امام(ع)، در خواست ميکند؟
از اين همه سعي و تلاش عنوان بصري معلوم ميشود وي علم مدرسهاي را از امام طلب نميکند، اين علم ديگري است که عنوان بصري با وجود سن بالا، عطش آن را پيدا کرده است و هر کجا به دنبال آن رفته عطش او، بر طرف نشده است تا به سرچشمه زلال رسيده است، اين علم و معرفت را در محضر امام صادق(ع) يافته است و اگر چه در ابتدا، امام(ع) دست رد بر سينه او زده است، ولي عنوان بصري با اصرار فراوان آن علم را از حضرت طلب ميکند.
در اين لحظات بود که امام صادق(ع) به عنوان بصري فرمود: « يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ » دانش و علم به وسيله يادگيري حاصل نميشود، علم نوري است؛ در دل کسي قرار ميگيرد که اراده حقتعالي، به هدايت او تعلق گرفته باشد.
« إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ » (الكافى ج 1ص 32) وقتي که خداوند اراده خير، به بندهاي کند او را فقيه دين ميکند.
*بصيرت در دين غير از عالم بودن با اصطلاحات رايج است .
در روايتي درباره جناب حبيبابن مظاهر ، آمده است که :
«و کان رجلا فقيهاً » حبيبابن مظاهر مردي فقيه بود .
به نظر ميرسد،اين اصطلاح فقيه،باين معني نيست که احکام فقهي راازطهارت تاديات بداندومسلط باشد،بلکه « فقاهت دردين،بصيرت در دين» است، دين راباتمام وجودش دريابدو نتيجه دريافت دين با تمام وجود اين است که اگر تمام دنيا يک طرف، و چند نفر معدود،در طرف ديگر قرار گرفته باشند،در حقانيت خود، ذرهاي تشکيک نميکند،نه اين که،ادعاشودبه جايي رسيده است،مثل اميرالمومنين(ع) که فرمود: «مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ»(بحارج34ص342)هيچگاه درحق ،شک نکردم،امابه جايي رسيده است که اميرالمومنين(ع)ميفرمايند: «لاَتَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ مَنْ يَسْلُكُهُ»(مستدرك الوسائل ج12ص193)در وقتي که در راه هدايت هستيد به خاطر کم بودن افراد، نترسيد.
*علمي که در مدرسه يافت نميشود
امام صادق(ع) به عنوان بصري فرمود: آن عملي که تو دنبال آن هستي، در مدرسه، يافت نميشود، بلکه خداوند بايد آن را در دل قرار دهد و اين مساله همان «حقيقت نوريه» علم است که از آن به عنوان «خير، فقاهت و بصيرت» در دين ياد شده است.
حضرت علي(ع) وقتي ديدند به بعضي افراد، لقب فقيه داده شده، فرمودند: « أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِالْفَقِيهِ حَقِّ الْفَقِيهِ» (الكافى ج 1ص 36) به شما خبر بدهم که فقيه واقعي، چه کسي است؟، ايشان فقيه را حقيقت نوريهاي معرفي کردند که خداوند فقه را در دل او قرار ميدهد.
امام صادق(ع) ميفرمايد:« فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ» (وسائل الشيعه ج 27ص 131) شيخ انصاري(ره) درباره اين حديث شريف ميفرمايد: آثار صداقت، نسيم و عطر روح نواز صدور از عصمت از اين روايت به مشام ميرسد.
آن فقيهي که مردم، دين و دنياي خود را در اختيار او قرار ميدهند، فقيهي است که به اين مقامِ حديثِ امام صادق(ع) رسيده باشد و الا اگر اين حقيقت نوريه در او نباشد، هيچ گونه آثاري بر فقه و علم او، مترتب نخواهد شد.
امام صادق(ع) به عنوان بصري فرمود: شما دنبال علم هستيد؟ جواب داد: بله. حضرت فرمود: « فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفْهِمْكَ » اول در جان خودت، حقيقت بندگي را پياده کن، چون فرمود: علم آن است که از ناحيه معبود، در دل عابد قرار بگيرد به دنبال علم برو و از خداوند طلب فهم کن تا خداوند به تو فهم عنايت کند، عنوان بصري وقتي اين کلام را از حضرت شنيد گفت: يا شريف! امام فرمودند: بگو يا اباعبدالله» (به من يا شريف نگو)
گفتم: « يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ» حقيقت بندگي چيست؟ اين حقيقت بندگي چيست، که اگر تحقق يافت آن وقت دروازههايي از علم، بر روي جان بنده، باز خواهد شد؟
امام صادق(ع) فرمود«ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ» حقيقت بندگي سه چيز است: کسي به حقيقت بندگي رسيده است که، اين سه مورد را در خود بيابد.
اول اينکه،«أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْكاً»اعتقاد شخص، اين باشد که آنچه خداوند به او داده است،امانت است نه ملک.ازجمله دادههاي خداوند تبارک و تعالي، عقل، وجود، سلامتي و حيات است بعد از اين موارد، دادههاي خداوند، مال، ثروت و امکانات دنيوي است. خيلي فرق ميکند،که کسي آنچه در اختيار دارد،ملک خودبدانديا خود را امانتدار بداند،اگرشخصي خودرا مالک دانست،ديگر هر نوع مصرفي که خواست نسبت به اموالش خواهد داشت، مثلا اگر کسي خود را مالک چشم،گوش،دست وپا،سلامتي،حيات دانست اهميتي نميدهد که اين نعمتها را در کجا صرف کند!
حال اگر کسي تمام دادههاي خداوندي را امانت دانست، امانت، بايد نزدامانتدار حفظ شود و بايد آن را در مورد، مقدار و کيفيتي مصرف کند که مالک به او اجازه ميدهد،لذااين يک دستورالعمل اخلاقي، عرفاني و قرآني است.
«لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ»بنده مالک چيزي نميشود و مال را،مال خدا ميبيندوهرجايي که خداوند دستور دهد، آن را قرار ميدهد.
«العبدُ و ما في يده کانَ لِمولاه» عبد، خودش و آنچه در اختيار اوست، مال مولايش است، پس عبد «مال» ندارد و مال را «مال الله» ميداند و بايد ببيند مالک چه دستوري براي مصرف مال داده است.
اين يکي از اصول حقيقت عبوديت دروجود انسان است،اگر وجدان خدا خواه و فطرت خداجوي جامعه نسبت به اين باور و عقيده زنده و بيدار شود، ديگر معنا ندارد در جامعه، مشکلي وجود داشته باشد،يا اين که شخصي،همه چيزازمال و ثروت داشته باشدوکساني ازحداقل امکانات زندگي محروم باشند، وجود نخواهد داشت.
افرادي در جامعه وجود دارند که ميتوانند با انفاق يک دهم اموال خود، به افراد نيازمند،آنها را ازمشکلات بزرگي نجات دهند،و اين نخواهد شد مگراينکه،اموال و ثروت خود را امانت از طرف خدا بدانند،نه اينکه خود را مالک آنها قرار دهند.
اصل دوم اين است « وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً » کسي که عبد شد، براي خود برنامهريزي نميکند وقت آزاد براي هر نوع کاري ندارد .
کسي که عبدشد،وقت اوبراي مولا است و تمام وقت خود را بايد براي دستورات مولا در انجام واجبات و ترک محرمات صرف کند.
« وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ » تمام شغل عبد ، در اختيار انجام واجبات الهي و ترک محرمات خواهد بود.
اميرالمومنين در نهجالبلاغه ميفرمايد:
«شُغِلَ عَنِ الْجَنَّةِ وَ النَّارُ أَمَامَهُ» (الكافى ج 8ص 67) کسي که بهشت و جهنم مقابل اوست وقت خالي ندارد.
شهيدمطهري(ره)درباره حضرت آيتاللهالعظمي بروجردي(ره)نقل ميکند:
روزي آيتالله بروجردي(ره) اظهار علاقه کردند براي عتبه بوسي عازم مشهد مقدس،شوند افرادي که در دفتر ايشان کارهاي حاشيهاي را انجام ميدادند،پيش خود گفتند که الان شرايط سفر براي مرجع تقليد شيعيان جهان فراهم نيست در نتيجه اعضاي دفتر بهانه آوردند که اين سفر انجام نشود،مرحوم آيتالله بروجردي علت اين کار را از آنها سوال کردند، يکي از اعضاي دفتر عنوان ميکند که چون شما شخصيت اول شيعه هستيد،سفرشما از قم به مشهد مقدماتي لازم دارد و آن اينکه ازکدام مسيرحرکت کنيم درچه شهرهايي پياده شويم،شان و شخصيت شما ايجاب ميکند که با برنامه اين سفر انجام شود.
*آيتالله بروجردي براي خود تدبيري نکرد
شهيد مطهري نقل ميکند: آيتالله بروجردي(ره) خيلي ناراحت شدند و فرمود: و الله تا اين ساعت ، من در زندگي براي خودم هيچ تدبيري نکردهام،حال بااين سن و سالي که از من گذشته است، شما ميخواهيدبراي من برنامهريزي کنيد! من همه تدبير و برنامهام انجام وظايف الهي است و به ما مربوط نميشود که نتيجه چه خواهد شد، من هيچ وقت، درس نخواندهام که مرجع تقليد شوم! هيچ وقت در زندگي، برنامهاي براي آقا شدن در دنياي اسلام نداشتهام! و همه چيز را به عنوان انجام وظيفه انجام دادهام و نتيجه اين شده است.
آغاز علم شناخت خداست:
عاليترين موضوع تدبير و مديريت در زندگي براي بنده، اين است که مواظب انجام تکاليف الهي باشد.
سابقا اولين کتاب حوزوي که طلاب جديدالورود، آن را ميخواندند، جامع المقدمات بود اولين بخش اين کتاب «شرح امثله» نام داشت.
در ابتداي اين بخش حديث شريف نبوي(ص) ذکر شده بود: قال النبي(ص) «اول العلم معرفة الجبار و آخرالعلم تفويض الامر اليه».
آغاز علم، شناخت خدا و پايان علم نيز، واگذاري امور به خداوند متعال است، همان مطلبي که در قرآن آمده است« وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِباد» «من كار خود را به خدا واگذارم كه خداوند نسبت به بندگانش بيناست!» (غافر44) انسان شر وخير را نميشناسد، چه بسا فکر ميکند اگر مجتهد شد يا به مقام عالي علمي رسيدميتواند به مردم خدمت کند. خداوند ميفرمايد« وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» «چه بساچيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است. و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شرِّ شما در آن است. و خدا مىداند،وشما نمىدانيد». (بقره216) براي رسيدن به مقامي،شب و روز تدبيرميکنددرحاليکه معلوم نيست،براي او «خير» باشد و چه بسيا براي او، شر باشد پس در نتيجه عبد، نميتواند براي خود تدبير کند که به کجا ميخواهد برسد،«تدبير عبد، عمل به تکليف است» در ادامه روايت، حضرت مي فرمايد: « فَإِذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْكاً» وقتي انسان آنچه را که خداوند به او داده است ملک خود قرار نداد بلکه امانت دانست، « هَانَ عَلَيْهِ الْإِنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ» انفاق کردن بر او آسان ميشود در چيزي که خداوند، دستور داده که در آن موضع انفاق کند « وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا» وقتي عبد مديريت زندگي را به خدا واگذار کرد، مصائب دنيا براي او آسان ميشود و آنها را سعادت و خير ميداند.
« وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُبِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَنَهَاهُ لَا يَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ » وقتي عبد، اوامر الهي را انجام دهد و محرمات الهي را ترک کند، وقت اضافي پيدا نميکند که با مردم جدل و مباحات کند لذا حضرت اميرالمومنين(ع)ميفرمايد: طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ، (مستدرك الوسائل ج 1ص11) خوشا به حال کسي که عيب خودش، او را از عيوب مردم، باز ميدارد. در نتيجه اين سه عنصر، يعني «امانت داشتن آن چه که خداوند به او عطا نموده است»، «واگذار کردن تدبير امور زندگي به خداوند» و «قرار دادن اوقات خود براي تکاليف الهي» حقيقت عبد و بندگي را به تصوير ميکشد.
در ادامه حديث، ميفرمايد: اگر کسي اين سه عنصر را در خود پيدا و پياده کرد به گوهر گران بهاي حقيقت عبوديت دست يافته است و اگر کسي به حقيقت عبوديت دست يافت«فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَى»به اولين درجه تقوي، دست يافته است کسي که به تقواي الهي دست يافت به مقام متقين خواهدرسيدکه ميفرمايد:تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ،اين سراى آخرت را(تنها) براى كسانى قرار مىدهيم كه اراده برترىجويى در زمين و فساد را ندارند؛ و عاقبت نيك براى پرهيزگاران است!(83قصص). کسي که خود را بنده خدا ميداند، اهل فساد و فتنه نيست.
وقتي بحث به اينجا ميرسد،عنوان بصري احساس خاصي پيداميکند و آنچه را که ساليان زيادي در طلب آن بود، انگار پيدا کرده است و در نتيجه آرام گرفته و خوشحال ميشود.
عنوان بصري دراين قسمت تقاضايي ازامام صادق(ع)ميکندو ميگويد: « أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِي» به من وصيت کن، امام فرمود« أُوصِيكَ بِتِسْعَةِ أَشْيَاءَ» تو را به 9 چيز وصيت ميکنم که اين وصيت نهگانه من، براي همه کساني است که طالب سيروسلوک هستند در واقع مرز واقعي، عرفانهاي واقعي و کاذب را ميتوان در اين گفتار حضرت جستجو کرد.
امام فرمود« فَإِنَّهَا وَصِيَّتِي لِمُرِيدِي الطَّرِيقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى » اين وصيت من به همه کساني است که ميخواهند سير و سلوک الهي را بپيمايند.
« وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوَفِّقَكَ لِاسْتِعْمَالِهِ » از خدا نيز ميخواهم که به تو توفيق دهد اين وصيت را انجام دهي و بعد حضرت ادامه ميدهد:
« ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي رِيَاضَةِ النَّفْسِ » سه مورد از اين موارد نه گانه آداب سير و سلوک و مربوط به رياضت و تهذيب ميباشد.
سه عنصر دوم،دررابطه باحلم وسه عنصر سوم،به بحث علم،ميپردازدامام(ع)به عنوان بصري فرمود: « فَاحْفَظْهَا وَ إِيَّاكَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا» اين موارد را حفظ کن و تو را بر حذر ميدارم از اينکه آنها را سبک بشماري.
« قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِي لَهُ » گفتم با تمام وجود آماده دريافت وصيتهاي شما هستم و با جان و دل ميشنوم.
امام فرمود: اما آن سه دستور العملي که مربوط به رياضت نفس است« فَإِيَّاكَ أَنْ تَأْكُلَ مَا لَا تَشْتَهِيهِ فَإِنَّهُ يُورِثُ الْحِمَاقَةَ وَ الْبُلْه» از خوردن چيزي که ميل نداري، تو را بر حذر ميدارم، چون نتيجه زيانبار چنين عملي، حماقت و بلاهت را به دنبال دارد. « وَ لَا تَأْكُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَكَلْتَ فَكُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّه» تا گرسنه نشدي غذا نخور و زماني هم که گرسنه شدي، از حلال بخور و نام خدا را نيز، بگوي.
« وَ اذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِيٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ » حديث پيامبر(ص)رابيادآور که فرمود: هيچ ظرفي بدتر از ظرف پر شکم، نيست اگر خواستي غذا بخوري، معده و بطن را سه قسمت قرار بده « فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ» يک سوم براي طعام، يک سوم براي آب و يک سوم براي نفس کشيدن.
اما آن سه دستور العملي که مربوط به حلم است:
« فَمَنْ قَالَ لَكَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً »اگرباکسي روبرو شدي واو به توگفت:اگريکي بگويي ده تاميشنوي!شمادرجواب به او بگو اگر،ده تابگويي،يکي هم نخواهي شنيد!معناي حلم،اين است،همانگونه کههابيل درپاسخ برادرش قابيل ،چنين رفتاري را به کار برد.قرآن درباره داستانهابيل وقابيل ميفرمايد: « وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّمايَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ» «وداستان دو فرزند آدم رابحقّ برآنها بخوان : هنگاميكه هركدام ،كارى براى تقرّب (به پروردگار) انجام دادند؛ امّا از يكى پذيرفته شد، و از ديگرى پذيرفته نشد ؛ ( برادرى كه عملش مردود شده بود ، به برادر ديگر ) گفت :«به خدا سوگند تورا خواهم كشت!» (برادرديگر)گفت:«(من چه گناهى دارم؟ زيرا) خدا، تنها از پرهيزگاران مىپذيرد» (مائده27)
« وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ لَهُ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً فِيمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَغْفِرَ لِي وَ إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فِيمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَ لَكَ » کسي که به تو دشنام داد به او بگو آنچه که درباره من ميگويي، اگر صحيح است خداوند مرا بيامرزد،اگر شمادروغ ميگويي،ازخداوندميخواهم که شما را بيامرزد.
*شما درباره من اشتباه …
نقل شده است که کسي نامهاي به خواجهنصيرالدين طوسي نوشت و در آن نامه به ايشان خطاب سگ داد! خواجه در جواب او نوشت مثل اينکه شما درباره من اشتباه کردي،چونکه اعضاوجوارح من با سگ فرق دارد سگ پوزه،چنگال، دندان تيز و… داردو من فاقد اينها هستم « وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ الرِّعَاء» اگر کسي تو را تهديد به فحش کرد، تو به او بگو من خيرخواه شما هستم.
اما آن سه دستورالعملي که درباره علم است و بايد علاقمندان سير و سلوک اليالله آن را رعايت کنند اين است که « فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَإِيَّاكَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَتَجْرِبَةً » از عالم،آن چيزيراکه نميداني،سوال کن، جوانان طالب عرفان، بايد با علما،دوست، رفيق و همراه باشند تا در مسير خود به بيراهه نروند.
سوال انسان جاهل ازعالم نبايد گزنده باشد براي اين نباشد که بخواهد اورا امتحان يا مغلوب کند يعني،براي فهميدن سوال کند. « وَ إِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئاً » بر حذر باش از اينکه خود رأي، باشي!نگاه کن ببين موازين عرفان چيست؟ عرفان آن نيست که ذوق، سليقه و علاقه شخصي در آن نقش داشته باشدبلکه عرفان،آن چيزيست که خداورسول خدا(ص) دستور دادهاند و در قرآن و سنت بيان شده است.
« وَ خُذْ بِالِاحْتِيَاطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إِلَيْهِ سَبِيلًا » درتمام شئون زندگي، اهل احتياط و دقت باش به رانندهاي محتاط گفته ميشود که در همه حال مخصوصا در پيچهاي تند جاده، با سرعت مجاز رانندگي کند.
« وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الْأَسَدِ» از فتوا دادن آن چنان فرار کن که از شير فرار ميکني، ما دامي که ديگران عهدهدار اين مساله هستند چرا برخي،براي رسيدن به منصب فتوان دادن،سر و دست ميشکنند.
منصب فتوا دادن،واجب کفايي است واگر کسي پيدا نشدو قبول نکرد، افراد ميتوانند در اين مسئله ورود پيدا کنند.
انسان بايدتعليم ببيندو مجتهدشود ولي درمساله فتوا دادن بايد پرهيز کند همچون سيدبن طاووس(ره)بااينکه در خواست زيادي براي نوشتن رساله عمليه از ايشان بود، قبول نکرد و به ديگران واگذارکرداگر زماني اتفاق افتاد که، کسي پيدا نشد که اين منصب را عهدهدار شود،انسان بايد در اين عرصه ورود پيدا کند.
« وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ لِلنَّاسِ جِسْراً »گردن خود را پل عبور مردم قرار نده واقع مطلب اين است کسي که فتوا ميدهد گردنش پل عبور، مردم است.
در اين لحظه امام صادق(ع) به عنوان بصري فرمود: آيا مطلب را گرفتي و او هم ميگويد بله.
بعد حضرت فرمود:« قُمْ عَنِّي يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ» بلند شو، آنچه که لازم بودبه تو گفتم من کسي هستم که مشغول به کارهايي هستم « وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى» بحار الانوار ج1ص224-226، مشکاة الانوار ص325-326
*عدالت شرط اجتهاد
شيخ يوسف بحراني درکتاب الدررالنجفيه»بعد از ذکر روايت مينويسد: قد استفيد من الخبر المذکور بمؤنة ما ذکرنامن الاخباروکلمات و علمائنا الابرار ، از اين حديث عنوان بصري به انضمام روايات ديگر و با توجه به کلمات علما و بزرگان، چند مطلب قابل استفاده است «لا يکتفي في الحکم بعدالة الفقيه و جواز تقليده و الاخذ بفتياه و قبول احکامه بعد اتصافه بهذ العلوم الرسميه و ان کان فيها صاحب اليد الطولا و الدرجه العليا و المرتبه القصوي بمجرد الملکة».
ازفقيهي،تقليد جايز است که که اولاً داراي شرايط جامع اجتهاد باشد، ثانياً از شرايطي به نام عدالت برخوردار باشد.
و آن عدالت نيزهمان چيزيست که امام صادق(ع)دراين حديث به عنوان بصري آموختندوآن حقيقت عبوديت است که مجتهد جامع الشرايط بايد در خودش پيدا و پياده کند.
اولين شرط براي اجرايي کردن اين معارف در جامعه، اين است که آنها را بايد نشر داد. وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
بايدازميان شما، جمعى دعوت به نيكى و امر به معروف و نهى از منكر كنند!وآنها همان رستگارانند.(104آل عمران).نشرو آگاهي دادن، باعث پايهگذاري و اجرا شدن معارف ناب درجامعه است واگراين مطالب ناب، نشر داده نشود،زمينه و فضاي لازم جهت گسترش عرفان کاذب بوجود ميآيد اگر به جوانها عرفان صحيح آموزش داده نشود، به عرفان کاذب رجوع خواهند کرد والسلام.