سفارش امام كاظم عليه السّلام به هشام و توصيف ایشان از «عقل»
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَشَّرَ أَهْلَ الْعَقْلِ وَ الْفَهْمِ فِي كِتَابِهِ فَقَالَ فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ[1]
همانا خداوند تبارك و تعالى خردمندان و فهميدگان را در كتابش بشارت داده و فرموده است : «پس بشارت ده به آن بندگانم كه به سخن(سخنان اهل بیت = زیرا آنان امنای وحی، خزّان علم الهی، خلیفه خدا بر روی زمین، اوتواالعلم، راسخان در علم، و…هستند ولا غیر) گوش فرا می دهند و از آن (به) بهترين (وجهی) پيروى می كنند، اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان».
يَا هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَكْمَلَ لِلنَّاسِ الْحُجَجَ بِالْعُقُولِ وَ أَفْضَى إِلَيْهِمْ بِالْبَيَانِ وَ دَلَّهُمْ عَلَى رُبُوبِيَّتِهِ بِالْأَدِلَّاءِ فَقَالَ وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ[2] إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِلَى قَوْلِهِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ[3]
اى هشام بن حكم به راستى خداوند عزيز و جليل به وسيله عقلها حجتها را بر مردم تمام كرد و بيان حجتها را به آنان رسانيد و با برهان، آنان را به پروردگارى خويش راهنمايى كرد و فرمود: «و معبود شما، معبودى يگانه است كه جز او هيچ معبودى نيست * راستى كه در آفرينش آسمانها و زمين و در پى يك ديگر آمدن شب و روز- تا آنجا كه می فرمايد:- براى گروهى كه می انديشند نشانه هاى [گويا] وجود دارد».
يَا هِشَامُ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ دَلِيلًا عَلَى مَعْرِفَتِهِ بِأَنَّ لَهُمْ مُدَبِّراً فَقَالَ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ[4] وَ قَالَ حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ. إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ[5] وَ قَالَ وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ[6]
اى هشام! بی گمان خداوند عزيز و جليل اين امور را برهانى براى شناساندن خويش نهاده به اين گونه كه براى آنان چاره ساز باشد و فرموده است: «و شب و روز و خورشيد و ماه را براى شما رام گردانيد و ستارگان به فرمان او مسخّر شده اند. مسلّما در اين [امور] براى مردمى كه انديشه می كنند نشانه هاست». و فرموده: «حاء، ميم.* سوگند به كتاب روشنگر* ما آن را قرآنى عربى قرار داديم، باشد كه بينديشند». و فرمود: «و از نشانه هاى او [اينكه] برق را براى شما بيم آور و اميد بخش می نماياند و از آسمان به تدريج آبى فرو می فرستد كه به وسيله آن زمين را پس از مرگش زنده می گرداند. در اين [امر هم] براى مردمى كه خردورزی می كنند قطعا نشانه هايى است».
يَا هِشَامُ ثُمَّ وَعَظَ أَهْلَ الْعَقْلِ وَ رَغَّبَهُمْ فِي الْآخِرَةِ فَقَالَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ[7] وَ قَالَ وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ[8]
اى هشام! پس آنگاه خداوند خردمندان را پند داده و آنان را مشتاق آخرت گردانده و فرموده است:
« و زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست و قطعا سراى بازپسين براى كسانى كه پرهيزگارى می كنند بهتر است. آيا نمی انديشند؟». و فرموده: « و هر آنچه به شما داده شده است متاع زندگى دنيا و زيور آن است. و [لى] آنچه پيش خداست بهتر و پايدارتر است، پس آیا تعقّل نمی کنید؟!!».
يَا هِشَامُ ثُمَّ خَوَّفَ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ عَذَابَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ. وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ[9]
اى هشام! سپس آنان را كه به عذاب خدا نمىانديشند بيم داده و خداى عزيز و جليل فرموده است: «سپس ديگران را هلاك كرديم* و در حقيقت، شما بر آنان، صبحگاهان* و شامگاهان مىگذريد. پس آیا تعقّل نمی کنید؟!!
يَا هِشَامُ ثُمَّ بَيَّنَ أَنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْمِ فَقَالَ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ[10]
اى هشام! پس آنگاه روشن ساخته كه عقل همراه دانش است و فرموده است: «و اين مثلها را براى مردم می زنيم و [لى] جز دانشوران [در] آنها تعقّل نمی کنند!».
يَا هِشَامُ ثُمَّ ذَمَّ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ فَقَالَ وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ[11] وَ قَالَ إِنَ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ[12] وَ قَالَ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ[13] ثُمَّ ذَمَّ الْكَثْرَةَ فَقَالَ وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ[14] وَ قَالَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ[15]وَأَكْثَرُهُمْ لَايَشْعُرُونَ[16]
اى هشام! سپس آنان را كه تعقل نمی كنند نكوهش كرده و فرموده است: «و چون به آنان گفته شود: «از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد»، میگويند «نه، بلكه از چيزى كه پدران خود را بر آن يافته ايم، پيروى می كنيم». آيا هر چند پدرانشان چيزى را درك نمی كرده و به راه صواب نمی رفته اند باز هم در خور پيروى هستند». و ديگر بار فرموده است: «قطعا بدترين جنبندگان نزد خدا كران و لالانى اند كه تعقل نمى کنند». و باز هم فرموده: و اگر از آنان بپرسى «چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ مسلما خواهند گفت: «خدا». بگو: «ستايش از آن خداست». ولى بيشترشان نمی دانند». سپس اكثريت را نكوهش كرده و فرموده است: «و اگر از بيشتر كسانى كه در اين سرزمين می باشند پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه می كنند». و باز هم فرمود: «ليكن بيشتر آنان نمی دانند». و بيشتر آنان نمی فهمند.
يَا هِشَامُ ثُمَّ مَدَحَ الْقِلَّةَ فَقَالَ وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ[17] وَ قَالَ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ[18] وَ قَالَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ[19]
اى هشام! پس آنگاه [گروه] اندك را ستوده است و فرموده: «و از بندگان من اندكى سپاسگزارند». و فرموده : «و ايشان اندكند» و[ديگر بار] فرموده: «و با او جز [عده] اندكى ايمان نياورده بودند».
يَا هِشَامُ ثُمَّ ذَكَرَ أُولِي الْأَلْبَابِ بِأَحْسَنِ الذِّكْرِ وَ حَلَّاهُمْ بِأَحْسَنِ الْحِلْيَةِ فَقَالَ يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ[20]
اى هشام! سپس خداوند عقلورزان را به نيكوترين حالت ياد نموده و به زيباترين زيور آراسته و فرموده است: «خدا به هر كس كه بخواهد حكمت می بخشد و به هر كس حكمت داده شود به يقين خيرى فراوان داده شده است، و جز خردمندان كسى پند نمی گيرد».
يَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ- إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ[21] يَعْنِي الْعَقْلَ وَ قَالَ وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَة[22] قَالَ الْفَهْمَ وَ الْعَقْلَ
اى هشام! همانا خداوند فرموده است: «قطعا در اين [عقوبتها] براى هر صاحبدل عبرتى است». يعنى آن كه خردمند است و فرموده است: «و به راستى لقمان را حكمت داديم». يعنى درك و عقل.
يَا هِشَامُ إِنَّ لُقْمَانَ قَالَ لِابْنِهِ تَوَاضَعْ لِلْحَقِّ تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ يَا بُنَيَّ إِنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ غَرِقَ فِيهِ عَالَمٌ كَثِيرٌ فَلْتَكُنْ سَفِينَتُكَ فِيهَا تَقْوَى اللَّهِ وَ حَشْوُهَا الْإِيمَانَ[23] وَ شِرَاعُهَا التَّوَكُّلَ وَ قَيِّمُهَا الْعَقْلَ وَ دَلِيلُهَا الْعِلْمَ وَ سُكَّانُهَا الصَّبْرَ
اى هشام! همانا لقمان به پسرش گفت: براى حقّ فروتنى نما تا خردورزترين مردم باشى. اى فرزند عزيزم! به راستى دنيا دريايى عميق است كه مردمى بسيار در آن غرقه اند؛ پس می بايست كشتى تو پرهيزگارى از خداوند باشد و بارش از ايمان و بادبانش توكل و ناخدايش عقل و راهنمايش دانش و لنگرش شكيبايى باشد.
يَا هِشَامُ لِكُلِّ شَيْءٍ دَلِيلٌ وَ دَلِيلُ الْعَاقِلِ التَّفَكُّرُ وَ دَلِيلُ التَّفَكُّرِ الصَّمْتُ وَ لِكُلِّ شَيْءٍ مَطِيَّةٌ وَ مَطِيَّةُ الْعَاقِلِ التَّوَاضُعُ وَ كَفَى بِكَ جَهْلًا أَنْ تَرْكَبَ مَا نُهِيتَ عَنْهُ
اى هشام! هر چيزى را نشانه اى است و نشانه خردورز، تفكّر و نشانه تفكّر، سكوت است. و هر چيزى را مركبى است و مركب خردورز، فروتنى است ودرنادانى تو همين كافى باشد كه بر مركبى سوار شوى كه تو رااز آن بازداشته اند.
يَا هِشَامُ لَوْ كَانَ فِي يَدِكَ جَوْزَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ فِي يَدِكَ لُؤْلُؤَةٌ مَا كَانَ يَنْفَعُكَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا جَوْزَةٌ وَ لَوْ كَانَ فِي يَدِكَ لُؤْلُؤَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ إِنَّهَا جَوْزَةٌ مَا ضَرَّكَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا لُؤْلُؤَةٌ
اى هشام! اگر در دست تو گردو باشد و مردم گويند كه در دستت مرواريد است، تو را سودى ندهد در حالى كه می دانى آن، گردو است و چون در دستت مرواريدى باشد و مردم گويند آن، گردو است تو را زيانى نرساند و حال آن كه می دانى آن، مرواريد است.
يَا هِشَامُ مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللَّهِ فَأَحْسَنُهُمْ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً لِلَّهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلًا وَ أَعْقَلُهُمْ أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ
اى هشام! خداوند انبياء و پيامبران را به سوى مردم نفرستاد جز براى اينكه در باره خدا بينديشند. پس آنان كه خداى را نيكوتر پذيرفته اند كسانی اند كه خداى را بهتر شناخته اند و آنان كه به امر خدا داناترند كسانی اند كه خردورزترند و خردورزترين آنان، كسانی اند كه در دنيا و آخرت بلند مرتبه ترند.
يَا هِشَامُ مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ مَلَكٌ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهِ فَلَا يَتَوَاضَعُ إِلَّا رَفَعَهُ اللَّهُ وَ لَا يَتَعَاظَمُ إِلَّا وَضَعَهُ اللَّهُ
اى هشام! هيچ بنده اى نيست جز آن كه فرشته اى موى پيشانی اش را به دست گرفته است [يعنى زمام او را در دست دارد]؛ پس او براى خدا فروتنى نكند جز آن كه فرشته او را بالا برد و او بر خدا تكبر نورزد جز آن كه فرشته او را پست سازد.
يَا هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ
اى هشام! به راستى خدا را بر مردم دو حجت است: حجتى آشكار و حجتى نهان. و امّا حجّت آشكار فرستاده شدگان و پيغمبران و امامان هستند و امّا حجت نهان عقلهايند.
يَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ الَّذِي لَا يَشْغَلُ الْحَلَالُ شُكْرَهُ وَ لَا يَغْلِبُ الْحَرَامُ صَبْرَهُ
اى هشام! به راستى عاقل كسى است كه حلال، او را از سپاسدارى باز ندارد و حرام بر شكيب او چيره نشود.
يَا هِشَامُ مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ مَنْ أَظْلَمَ نُورَ فِكْرِهِ[24] بِطُولِ أَمَلِهِ وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاهُ
اى هشام! هر كه سه چيز را بر سه چيز مسلط سازد. گويى كه در نابودى عقل خويش هواى نفسانی اش را يارى رسانده است: هر كه با آرزوى دراز، روشنى عقلش را تاريك كند و با پرگويى، نكات جالب انگيز حكمتش را محو نمايد و با شهوتهاى نفسانى، روشنى عبرت را خاموش كند؛ در نتيجه ،گويى هواى نفسانی اش را بر نابودى عقلش يارى رسانده و آن كس كه عقلش را نابود كند دين و دنياى خويش را تباه كرده است.
يَا هِشَامُ كَيْفَ يَزْكُو عِنْدَ اللَّهِ عَمَلُكَ وَ أَنْتَ قَدْ شَغَلْتَ عَقْلَكَ عَنْ أَمْرِ رَبِّكَ وَ أَطَعْتَ هَوَاكَ عَلَى غَلَبَةِ عَقْلِكَ
اى هشام! چگونه كردارت در پيشگاه خدا پاك باشد و حال آن كه عقل خويش را از فرمان پروردگارت بازداشته اى و در غلبه بر عقل خويش از هواى نفست فرمان برده اى.
يَا هِشَامُ الصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلَامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيَا وَ الرَّاغِبِينَ فِيهَا وَ رَغِبَ فِيمَا عِنْدَ رَبِّهِ وَ كَانَ اللَّهُ آنِسَهُ فِي الْوَحْشَةِ وَ صَاحِبَهُ فِي الْوَحْدَةِ وَ غِنَاهُ فِي الْعَيْلَةِ وَ مُعِزَّهُ فِي غَيْرِ عَشِيرَةٍ[25]
اى هشام! شكيبايى بر تنهايى نشانه نيروى عقل است؛ پس هر كه با (نوری از) خداى تبارك و تعالى تعقل کند، از اهل دنيا و مشتاقان به آن، دورى جويد و به آنچه نزد پروردگارش باشد مشتاق گردد و خداى، هنگام ترس از بی كسى، مايه آرامش او و در تنهايى همراه او و در تنگدستى باعث توانگرى او و در بی كسى، عزّت دهنده به اوست.
يَا هِشَامُ نُصِبَ الْخَلْقُ لِطَاعَةِ اللَّهِ[26] وَ لَا نَجَاةَ إِلَّا بِالطَّاعَةِ وَ الطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ وَ التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ[27] وَ لَا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِيٍّ وَ مَعْرِفَةُ الْعَالِمِ بِالْعَقْلِ
اى هشام! آفريدگان براى فرمانبردارى از خدا آفريده شده اند و نجاتى جز در فرمانبردارى نيست و فرمانبردارى با دانش و دانش با يادگيرى و يادگيرى با عقل استوار گردد و دانش جز از دانشمند ربّانى به دست نيايد و شناخت دانشمند به عقل حاصل گردد.
يَا هِشَامُ قَلِيلُ الْعَمَلِ مِنَ الْعَاقِلِ مَقْبُولٌ مُضَاعَفٌ وَ كَثِيرُ الْعَمَلِ مِنْ أَهْلِ الْهَوَى وَ الْجَهْلِ مَرْدُودٌ
اى هشام! كردار اندك از خردورز چند برابر پذيرفته آيد و كردار بسيار از هوسباز و نادان پذيرفته نيايد.
يَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ رَضِيَ بِالدُّونِ مِنَ الدُّنْيَا مَعَ الْحِكْمَةِ وَ لَمْ يَرْضَ بِالدُّونِ مِنَ الْحِكْمَةِ مَعَ الدُّنْيَا فَلِذَلِكَ رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ
اى هشام! به راستى خردورز به اندك از دنيا كه همراه حكمت باشد خشنود شود و به حكمت اندك كه همراه دنيا باشد خشنود نشود و به همين سبب تجارتش سودآور است.
يَا هِشَامُ إِنْ كَانَ يُغْنِيكَ مَا يَكْفِيكَ فَأَدْنَى مَا فِي الدُّنْيَا يَكْفِيكَ وَ إِنْ كَانَ لَا يُغْنِيكَ مَا يَكْفِيكَ فَلَيْسَ شَيْءٌ مِنَ الدُّنْيَا يُغْنِيكَ
اى هشام! اگر آنچه تو را كافى است، بی نيازت كند، پس اندكترين چيز دنيا تو را كافى باشد و چون آنچه كه تو را كافى است بی نيازت نكند پس ديگر هيچ چيز از دنيا تو را كافى نخواهد بود.
يَا هِشَامُ إِنَّ الْعُقَلَاءَ تَرَكُوا فُضُولَ الدُّنْيَا فَكَيْفَ الذُّنُوبُ وَ تَرْكُ الدُّنْيَا مِنَ الْفَضْلِ وَ تَرْكُ الذُّنُوبِ مِنَ الْفَرْضِ[28]
اى هشام! همانا خردورزان زياده بر نيازشان را رها كرده اند تا چه برسد به گناهان. رها كردن دنيا فضيلت است، و رها نمودن گناهان از واجبات.
يَا هِشَامُ إِنَّ الْعُقَلَاءَ زَهِدُوا فِي الدُّنْيَا وَ رَغِبُوا فِي الْآخِرَةِ لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيَا طَالِبَةٌ وَمَطْلُوبَةٌ وَالْآخِرَةَ طَالِبَةٌ وَمَطْلُوبَةٌ فَمَنْ طَلَبَ الْآخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْيَا حَتَّى يَسْتَوْفِيَ مِنْهَارِزْقَهُ وَمَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا طَلَبَتْهُ الْآخِرَةُ فَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ فَيُفْسِدُ عَلَيْهِ دُنْيَاهُ وَآخِرَتَهُ
اى هشام! به راستى خردورزان در دنيا پارسايى كردند و به سراى واپسين دل بستند؛ چرا كه آنان فهميدند كه دنيا، خواهان است و خواسته شده و آخرت نيز خواهان است و خواسته شده. پس هر كه خواهان آخرت باشد، دنيا جوياى او شود تا اينكه او روزيش را از دنيا برگيرد و هر كه دنيا را بخواهد آخرت، او را بجويد؛ پس مرگش در رسد و دنيا و آخرتش را تباه كند.
يَا هِشَامُ مَنْ أَرَادَ الْغِنَى بِلَا مَالٍ وَ رَاحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلَامَةَ فِي الدِّينِ فَلْيَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ فِي مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ يُكَمِّلَ عَقْلَهُ فَمَنْ عَقَلَ قَنِعَ بِمَا يَكْفِيهِ وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا يَكْفِيهِ اسْتَغْنَى وَ مَنْ لَمْ يَقْنَعْ بِمَا يَكْفِيهِ لَمْ يُدْرِكِ الْغِنَى أَبَداً
اى هشام! هر كه خواهان توانگرى بدون دارايى و آسودگى دل از حسد و سلامت دين است می بايست براى درخواست آن، در درگاه خداوند گريه و زارى كند كه عقلش را كامل كند، پس هر كه بينديشد، به آنچه او را كافى است قناعت كند و هر كه به آنچه او را كافى است قناعت كند بی نياز گردد و هر كه به آنچه او را كافى است قناعت ننمود هرگز بی نياز نگردد.
يَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ حَكَى عَنْ قَوْمٍ صَالِحِينَ أَنَّهُمْ قَالُوا- رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ[29] حِينَ عَلِمُوا أَنَّ الْقُلُوبَ تَزِيغُ وَ تَعُودُ إِلَى عَمَاهَا وَ رَدَاهَا[30]
اى هشام! به راستى خداوند جليل و عزيز از مردمى درست پيشه حكايت كرد كه آنان گفتند: «پروردگارا، پس از آن كه ما را هدايت كردى دلهايمان را دست خوش انحراف مگردان و از جانب خود، رحمتى بر ما ارزانى دار كه تو خود بخشايشگرى». اين سخن، آن هنگام بود كه فهميدند دلها منحرف می شوند وبه كورى و تباهى خود بازمی گردند.
إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ لَمْ يُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَ يَجِدُ حَقِيقَتَهَا فِي قَلْبِهِ وَ لَا يَكُونُ أَحَدٌ كَذَلِكَ إِلَّا مَنْ كَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً وَ سِرُّهُ لِعَلَانِيَتِهِ مُوَافِقاً لِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَدُلَ عَلَى الْبَاطِنِ الْخَفِيِّ مِنَ الْعَقْلِ إِلَّا بِظَاهِرٍ مِنْهُ وَ نَاطِقٍ عَنْهُ
به راستى هر كه (به نوری) از خدا تعقل نکند از او بيمناك نباشد و هر كه(به نوری) از خدا تعقل نکند دلش بر معرفتى پايدار كه بينايش سازد و حقيقتش را در دلش دريابد پايبند نشود و هيچ كس اين چنين نخواهد شد جز آن كس كه سخنش كردارش را تأييد كند و نهانش با عيانش يكسان باشد؛ چرا كه خداوند بر باطن نهان عقل گواهى قرار نداده جز با ظاهر و سخن گفتن از آن.
يَا هِشَامُ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ مَا مِنْ شَيْءٍ عُبِدَ اللَّهُ بِهِ[31] أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ وَ مَا تَمَّ عَقْلُ امْرِئٍ حَتَّى يَكُونَ فِيهِ خِصَالٌ شَتَّى
اى هشام! امير مؤمنان عليه السّلام بارها می فرمود: هيچ چيزى كه خداوند با آن فرمانبردارى شود برتر از عقل نيست و عقل مرد، كامل نگردد جز آن كه شش ويژگى گوناگون را دارا باشد:
الْكُفْرُ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونَانِ[32] وَ الرُّشْدُ وَ الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولَانِ[33] وَ فَضْلُ مَالِهِ مَبْذُولٌ وَ فَضْلُ قَوْلِهِ مَكْفُوفٌ نَصِيبُهُ مِنَ الدُّنْيَا الْقُوتُ وَ لَا يَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ دَهْرَهُ الذُّلُّ أَحَبُّ إِلَيْهِ مَعَ اللَّهِ مِنَ الْعِزِّ مَعَ غَيْرِهِ وَ التَّوَاضُعُ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الشَّرَفِ يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِهِ وَ يَسْتَقِلُّ كَثِيرَ الْمَعْرُوفِ مِنْ نَفْسِهِ وَ يَرَى النَّاسَ كُلَّهُمْ خَيْراً مِنْهُ وَ أَنَّهُ شَرُّهُمْ فِي نَفْسِهِ وَ هُوَ تَمَامُ الْأَمْرِ[34]
(مردم) از كفر و شرّ او در امان باشند و هدايت و نيكى از او خواسته شود و زيادى دارايی اش [به ديگران] بخشيده شود و زيادى گفتارش بازداشته شده باشد، سهمش از دنيا همان قوت روزانه اش باشد و هرگز از علم آموزى سير نشود، خوارى همراه با خداوند برايش محبوبتر از ارجمندى همراه ديگرى است و فروتنى برايش محبوبتر از اشرافی گرى است. احسان اندك ديگران را بسيار و احسان بسيار خويش را اندك شمارد و همگان را بهتر از خود و خويشتن را پستترين مردم بداند و اين تمام كار است.
يَا هِشَامُ مَنْ صَدَقَ لِسَانُهُ زَكَا عَمَلُهُ وَ مَنْ حَسُنَتْ نِيَّتُهُ زِيدَ فِي رِزْقِهِ وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِإِخْوَانِهِ وَ أَهْلِهِ مُدَّ فِي عُمُرِهِ
اى هشام! آن كس كه راست زبان باشد پاك كردار گردد و كسى كه نيك نيت باشد روزيش فزون گردد و آن كه با برادران و خانواده اش خوش اخلاق باشد عمرش طولانى شود.
يَا هِشَامُ لَا تَمْنَحُوا الْجُهَّالَ الْحِكْمَةَ فَتَظْلِمُوهَا[35] وَ لَا تَمْنَعُوهَا أَهْلَهَا فَتَظْلِمُوهُمْ
اى هشام! حكمت را به نادانان ياد ندهيد كه به حكمت ستم كرده ايد و آن را از اهلش باز نداريد كه به آنان ستم روا داشته ايد.
يَا هِشَامُ كَمَا تَرَكُوا لَكُمُ الْحِكْمَةَ فَاتْرُكُوا لَهُمُ الدُّنْيَا[36]
اى هشام! همان طور كه [دنيا پرستان] حكمت را براى شما واگذاشتند شما [نيز] دنيا را براى آنان واگذاريد.
يَا هِشَامُ لَا دِينَ لِمَنْ لَا مُرُوَّةَ لَهُ وَ لَا مُرُوَّةَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ وَ إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِي لَا يَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِهِ خَطَراً[37] أَمَا إِنَّ أَبْدَانَكُمْ لَيْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِيعُوهَا بِغَيْرِهَا[38]
اى هشام! آن كس كه جوانمردى ندارد دين ندارد و [نيز] آن كس كه جوانمردى ندارد عقل ندارد و عالى قدرترين مردم كسى است كه دنيا را براى خويش ارزش نداند. هان! همانا جسمهاى شما را بهايى جز بهشت نباشد؛ پس آنها را به چيز ديگرى نفروشيد.
يَا هِشَامُ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع كَانَ يَقُولُ[39] لَا يَجْلِسُ فِي صَدْرِ الْمَجْلِسِ إِلَّا رَجُلٌ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ يُجِيبُ إِذَا سُئِلَ وَ يَنْطِقُ إِذَا عَجَزَ الْقَوْمُ عَنِ الْكَلَامِ وَ يُشِيرُ بِالرَّأْيِ الَّذِي فِيهِ صَلَاحُ أَهْلِهِ فَمَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ شَيْءٌ مِنْهُنَّ فَجَلَسَ فَهُوَ أَحْمَقُ
اى هشام! به راستى امير مؤمنان بارها می فرمود: «در بالاى مجلس كسى ننشيند جز مردى كه سه ويژگى را دارا باشد: چون از او چيزى پرسيده شود [به درستى] پاسخ گويد. وآن هنگام كه مردم ازسخن ناتوان شدند اوسخن گويد ونظرى بدهد كه به صلاح مردم باشد؛ پس هركه هيچ يك ازاين ويژگی ها را دارا نبود و در بالاى مجلس نشست احمق است»
وَ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع إِذَا طَلَبْتُمُ الْحَوَائِجَ فَاطْلُبُوهَا مِنْ أَهْلِهَا قِيلَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَنْ أَهْلُهَا قَالَ الَّذِينَ قَصَّ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ وَ ذَكَرَهُمْ فَقَالَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ[40] قَالَ هُمْ أُولُو الْعُقُولِ
و حسن بن على عليهما السّلام فرمود: اگر نيازهايى را درخواست كرديد از اهل آن درخواست كنيد پرسيده شد : اى فرزند پيامبر خدا، اهل آن چه كسانی اند؟ فرمود: آنان كه خدا در كتابش داستانشان را نقل كرده و از آنان ياد نموده و فرموده است: «تنها صاحبدلان اند كه پند پذيرند» فرمود: آنان خردمندانند.
وَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع مُجَالَسَةُ الصَّالِحِينَ دَاعِيَةٌ إِلَى الصَّلَاحِ وَ أَدَبُ الْعُلَمَاءِ زِيَادَةٌ فِي الْعَقْلِ وَ طَاعَةُ وُلَاةِ الْعَدْلِ تَمَامُ الْعِزِّ وَ اسْتِثْمَارُ الْمَالِ[41] تَمَامُ الْمُرُوَّةِ وَ إِرْشَادُ الْمُسْتَشِيرِ قَضَاءٌ لِحَقِّ النِّعْمَةِ وَ كَفُّ الْأَذَى مِنْ كَمَالِ الْعَقْلِ وَ فِيهِ رَاحَةُ الْبَدَنِ عَاجِلًا وَ آجِلًا
و امام علىّ بن حسين عليهما السّلام فرمود: همنشينى با صالحان به صلاح انجامد و ادب آموزى از دانشمندان عقلفزا است و فرمانبردارى از حاكمان عادل كمال بزرگ منشى است و به دست آوردن سود از دارايى كمال جوانمردى و راهنمايى مشورت جو، به انجام رساندن حقّ نعمت است و خوددارى از آزار رسانى، كمال عقل و آسودگى تن در دنيا و آخرت است.
يَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ لَا يُحَدِّثُ مَنْ يَخَافُ تَكْذِيبَهُ وَ لَا يَسْأَلُ مَنْ يَخَافُ مَنْعَهُ وَ لَا يَعِدُ مَا لَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ وَ لَا يَرْجُو مَا يُعَنَّفُ بِرَجَائِهِ[42] وَ لَا يَتَقَدَّمُ عَلَى مَا يَخَافُ الْعَجْزَ عَنْهُ[43]
اى هشام! به راستى خردمند با كسى كه بيم دارد تكذيبش كند سخن نمی گويد و از كسى كه بيم مضايقه دارد درخواست نمی كند و بر آنچه نتواند وعده نمی دهد و بر آنچه كه به خاطر اميدواريش نكوهيده گردد اميد نبندد و بر آنچه كه بيم ناتوانى از آن را دارد گام برندارد
وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يُوصِي أَصْحَابَهُ يَقُولُ أُوصِيكُمْ بِالْخَشْيَةِ مِنَ اللَّهِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ وَ الْعَدْلِ فِي الرِّضَا وَ الْغَضَبِ وَ الِاكْتِسَابِ فِي الْفَقْرِ وَ الْغِنَى وَ أَنْ تَصِلُوا مَنْ قَطَعَكُمْ وَ تَعْفُوا عَمَّنْ ظَلَمَكُمْ وَ تَعْطِفُوا عَلَى مَنْ حَرَمَكُمْ
و امير مؤمنان عليه السّلام بارها به ياران خود سفارش می فرمود و می گفت: شما را به خدا ترسى در نهان و آشكار و دادگرى هنگام خشنودى و خشمگيرى و به دست آوردن [حلال و ثواب] در تهيدستى و توانگرى سفارش می كنم و اينكه با كسى كه با شما قطع رابطه كرده پيوند داريد و از آن كس كه بر شما ستم روا داشته درگذريد و به كسى كه از شما مضايقه كرده محبت كنيد،
وَلْيَكُنْ نَظَرُكُمْ عَبَراً وَصَمْتُكُمْ فِكْراً وَ قَوْلُكُمْ ذِكْراً وَ طَبِيعَتُكُمُ السَّخَاءَ[44] فَإِنَّهُ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ بَخِيلٌ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ سَخِيٌّ
و می بايست نگاه شما عبرت آموز و سكوت شما فكر و سخن شما ذكر و طينت شما سخاوت ورزى باشد؛ چرا كه تنگ نظر به بهشت و سخاوت ورز به دوزخ درنياید.
يَا هِشَامُ رَحِمَ اللَّهُ مَنِ اسْتَحْيَا مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَيَاءِ فَحَفِظَ الرَّأْسَ وَ مَا حَوَى[45] وَ الْبَطْنَ وَ مَا وَعَى وَ ذَكَرَ الْمَوْتَ وَ الْبِلَى وَ عَلِمَ أَنَّ الْجَنَّةَ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَكَارِهِ[46] وَ النَّارَ مَحْفُوفَةٌ بِالشَّهَوَاتِ
اى هشام! خدا رحمت كند كسى را كه آن گونه كه بايد، از خدا حيا كند؛ پس سر و آنچه را كه در بر دارد و شكم و آنچه را كه در آن جاى می دهد [از حرام] نگهدارد و مرگ و پوسيدگى [بدن] را ياد آورد و بداند كه بهشت در ميانه ناخوشايندیها و دوزخ در ميانه شهوت هاست.
يَا هِشَامُ مَنْ كَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْرَاضِ النَّاسِ أَقَالَهُ اللَّهُ عَثْرَتَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النَّاسِ كَفَّ اللَّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ
اى هشام! هر كه از ريختن آبروى مردم خوددارى كند خداوند از خطاى او در روز رستاخيز بگذرد و هر كه از خشمگيرى بر مردم خوددارى كند خداوند از خشمگيرى بر او در روز رستاخيز خوددارى نمايد.
يَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ لَا يَكْذِبُ وَ إِنْ كَانَ فِيهِ هَوَاهُ
اى هشام! همانا عاقل دروغ نمی گويد هر چند دلش بخواهد.
يَا هِشَامُ وُجِدَ فِي ذُؤَابَةِ[47] سَيْفِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّ أَعْتَى النَّاسِ عَلَى اللَّهِ مَنْ ضَرَبَ غَيْرَ ضَارِبِهِ وَ قَتَلَ غَيْرَ قَاتِلِهِ وَ مَنْ تَوَلَّى غَيْرَ مَوَالِيهِ فَهُوَ كَافِرٌ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ ص وَ مَنْ أَحْدَثَ حَدَثاً[48] أَوْ آوَى مُحْدِثاً لَمْ يَقْبَلِ اللَّهُ مِنْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا
اى هشام! بر روى بند شمشير رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله [اين نوشته] يافت شد كه: به راستى گردن كشترين مردم كسى است كه آن كس را كه او را نزده بزند و كسى را كه [قصد] كشتن او را نداشته بكشد و هر كه ولايت كسى جز ولايت امامش را بپذيرد به آنچه كه خدا بر پيامبرش محمّد صلّى اللَّه عليه و آله فرستاده كفر ورزيده و هر كه بدعتى تازه گزارد و يا بدعتگذارى را پناه دهد خداوند در روز رستاخيز از او بازگشت و فديه اى نپذيرد.
يَا هِشَامُ أَفْضَلُ مَا يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعَبْدُ إِلَى اللَّهِ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ بِهِ الصَّلَاةُ وَ بِرُّ الْوَالِدَيْنِ وَ تَرْكُ الْحَسَدِ وَ الْعُجْبِ وَ الْفَخْرِ
اى هشام! برترين تقرّبجويى بنده به سوى خداوند پس از شناخت او، نماز و نيكى به پدر و مادر و دورىجويى از حسد و خود بزرگ بينى و به خود باليدن است.
يَا هِشَامُ أَصْلَحُ أَيَّامِكَ الَّذِي هُوَ أَمَامَكَ فَانْظُرْ أَيُّ يَوْمٍ هُوَ وَ أَعِدَّ لَهُ الْجَوَابَ فَإِنَّكَ مَوْقُوفٌ وَ مَسْئُولٌ وَ خُذْ مَوْعِظَتَكَ مِنَ الدَّهْرِ وَ أَهْلِهِ فَإِنَّ الدَّهْرَ طَوِيلَةٌ قَصِيرَةٌ فَاعْمَلْ كَأَنَّكَ تَرَى ثَوَابَ عَمَلِكَ لِتَكُونَ أَطْمَعَ فِي ذَلِكَ وَ اعْقِلْ عَنِ اللَّهِ وَ انْظُرْ[49] فِي تَصَرُّفِ الدَّهْرِ وَ أَحْوَالِهِ فَإِنَّ مَا هُوَ آتٍ مِنَ الدُّنْيَا كَمَا وَلَّى مِنْهَا فَاعْتَبِرْ بِهَا
اى هشام! روزهاى پيش روى خويش را اصلاح كن و نگاه كن كه آن چه روزى است و پاسخ را آماده كن؛ چرا كه تو در بازداشت و بازپرسى خواهى بود و از زمانه و مردمش پند بگير؛ زيرا زمانه طولانى است و [براى مردمش] كوتاه است. به گونه اى كارى را انجام بده كه گويا پاداش كردارت را می بينى تا به آن كار حريصتر گردى و عقل را از خدا دريافت كن و در دگرگونى زمانه و حالتهاى آن نظر افكن، پس به راستى آنچه در دنيا بيايد همان است كه از دنيا رفته پس، از آن عبرت گير،
وَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع إِنَّ جَمِيعَ مَا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا بَحْرِهَا وَ بَرِّهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا عِنْدَ وَلِيٍّ مِنْ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللَّهِ كَفَيْءِ الظِّلَالِ ثُمَّ قَالَ ع أَ وَ لَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا[50] يَعْنِي الدُّنْيَا فَلَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِيعُوهَا بِغَيْرِهَا فَإِنَّهُ مَنْ رَضِيَ مِنَ اللَّهِ بِالدُّنْيَا فَقَدْ رَضِيَ بِالْخَسِيسِ.
و على بن حسين عليهما السّلام فرمود: همانا هر آنچه كه در شرق و غرب دنيا از دريا گرفته تا خشكى دشت و كوه آن كوه خورشيد بر آن تابيده نزد دوستى از دوستداران خدا و معرفت داران به حقّ خدا همچون بازگشت سايه است. پس آنگاه فرمود: آيا آزاده اى نيست كه اين تهمانده جويده شده- يعنى دنيا- را براى اهلش واگذارد؟ جانهاى شما را قيمتى جز بهشت نباشد؛ پس به غير آن نفروشيد؛ چرا كه هر كه از خدا به دنيا خشنود شود بی گمان به چيزى پست خشنود شده است.
يَا هِشَامُ إِنَّ كُلَّ النَّاسِ يُبْصِرُ النُّجُومَ وَ لَكِنْ لَا يَهْتَدِي بِهَا إِلَّا مَنْ يَعْرِفُ مَجَارِيَهَا وَ مَنَازِلَهَا وَ كَذَلِكَ أَنْتُمْ تَدْرُسُونَ الْحِكْمَةَ وَ لَكِنْ لَا يَهْتَدِي بِهَا مِنْكُمْ إِلَّا مَنْ عَمِلَ بِهَا
اى هشام! به راستى همه مردم ستارگان را می بينند ولى جز آن كس كه راهها و منزلگاههاى ستارگان را می داند به آنها رهنمون نمی شود و همين طور شما حكمت را می خوانيد ولى جز آن كس كه به آن عمل می كند كسى به آن رهنمون نمی شود.
يَا هِشَامُ إِنَّ الْمَسِيحَ ع قَالَ لِلْحَوَارِيِّينَ يَا عَبِيدَ السَّوْءِ يَهُولُكُمْ طُولُ النَّخْلَةِ[51] وَ تَذْكُرُونَ شَوْكَهَا وَ مَئُونَةَ مَرَاقِيهَا وَ تَنْسَوْنَ طِيبَ ثَمَرِهَا وَ مَرَافِقَهَا[52] كَذَلِكَ تَذْكُرُونَ مَئُونَةَ عَمَلِ الْآخِرَةِ فَيَطُولُ عَلَيْكُمْ أَمَدُهُ[53] وَ تَنْسَوْنَ مَا تُفْضُونَ إِلَيْهِ مِنْ نَعِيمِهَا وَ نَوْرِهَا وَ ثَمَرِهَا
اى هشام! همانا مسيح عليه السّلام به حواريون فرمود: اى بندگان بد! بلندى نخل شما را به هراس می اندازد و خار و سختى بالا روى از آن را به ياد می آوريد و شيرينى و منافع ثمره نخل را از ياد می بريد؛ همين طور سختى كار آخرت را به ياد می آوريد و روز فرا رسيدنش بر شما طولانى می آيد و نعمت و روشنى و سودى كه به آنها دست می يابيد را از ياد می بريد.
يَا عَبِيدَ السَّوْءِ نَقُّوا الْقَمْحَ وَ طَيِّبُوهُ وَ أَدِقُّوا طَحْنَهُ تَجِدُوا طَعْمَهُ وَ يَهْنِئْكُمْ أَكْلُهُ كَذَلِكَ فَأَخْلِصُوا الْإِيمَانَ وَ أَكْمِلُوهُ تَجِدُوا حَلَاوَتَهُ وَ يَنْفَعْكُمْ غِبُّهُ[54]
اى بندگان بد! گندم را پاك سازيد و تميز نماييد و آن را به خوبى آرد كنيد تا مزه اش را دريابيد و خوردنش بر شما گوارا باشد همين طور ايمان را خالص كنيد و كامل نماييد تا شيرينی اش را دريابيد و از سرانجامش بهره بريد.
بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ لَوْ وَجَدْتُمْ سِرَاجاً يَتَوَقَّدُ بِالْقَطِرَانِ[55] فِي لَيْلَةٍ مُظْلِمَةٍ لَاسْتَضَأْتُمْ بِهِ وَ لَمْ يَمْنَعْكُمْ مِنْهُ رِيحُ نَتْنِهِ كَذَلِكَ يَنْبَغِي لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا الْحِكْمَةَ مِمَّنْ وَجَدْتُمُوهَا مَعَهُ وَ لَا يَمْنَعْكُمْ مِنْهُ سُوءُ رَغْبَتِهِ فِيهَا
از روى حقّ به شما می گويم: اگر چراغى را بيابيد كه با روغن قطران [روغنى بدبو] در شبى تاريك روشنايى دهد از نورش استفاده می كنيد و بوى بدش شما را از آن باز نمی دارد همين طور سزاست كه حكمت از هر كه يافتيد برگيريد و بی ميلى او به ياد دادن حكمت، شما را از آن باز نمی دارد.
يَا عَبِيدَ الدُّنْيَا بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ لَا تُدْرِكُونَ شَرَفَ الْآخِرَةِ إِلَّا بِتَرْكِ مَا تُحِبُّونَ فَلَا تُنْظِرُوا بِالتَّوْبَةِ غَداً فَإِنَّ دُونَ غَدٍ يَوْماً وَ لَيْلَةً وَ قَضَاءَ اللَّهِ فِيهِمَا[56] يَغْدُو وَ يَرُوحُ
اى بندگان دنيا! از روى حقّ به شما می گويم: به شرف سراى واپسين دست نيابيد جز با رها كردن آنچه دوست داريد. و براى توبه كردن منتظر فردا نباشيد؛ چرا كه تا فردا روز و شبى مانده و قضاى الهى در اين صبحگاهان و شامگاهان در آمد و رفت است.
بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ إِنَّ مَنْ لَيْسَ عَلَيْهِ دَيْنٌ مِنَ النَّاسِ أَرْوَحُ وَ أَقَلُّ هَمّاً مِمَّنْ عَلَيْهِ الدَّيْنُ وَ إِنْ أَحْسَنَ الْقَضَاءَ وَ كَذَلِكَ مَنْ لَمْ يَعْمَلِ الْخَطِيئَةَ أَرْوَحُ هَمّاً مِمَّنْ عَمِلَ الْخَطِيئَةَ وَ إِنْ أَخْلَصَ التَّوْبَةَ وَ أَنَابَ وَ إِنَّ صِغَارَ الذُّنُوبِ وَ مُحَقَّرَاتِهَا[57] مِنْ مَكَايِدِ إِبْلِيسَ يُحَقِّرُهَا لَكُمْ وَ يُصَغِّرُهَا فِي أَعْيُنِكُمْ فَتَجْتَمِعُ وَ تَكْثُرُ فَتُحِيطُ بِكُمْ
از روى حقّ به شما می گويم: به راستى هر كه از مردم بدهى بر عهده ندارد آسوده تر و كم غصه تر از كسى است كه از مردم بدهى بر عهده دارد و اگر چه بدهی اش را به نيكى اداء كند و همين طور كسى كه گناهى را مرتكب نشده آسوده تر و كم غصه تر از كسى است كه مرتكب گناهى شده و اگر چه با اخلاص توبه كند و بازگردد و همانا گناهان عقل و كوچك از دامهاى ابليس است. آنها را در چشم شما عقل و كوچك نشان دهد تا انباشته شوند و بسيار گردند و شما را فراگيرند.
بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ إِنَّ النَّاسَ فِي الْحِكْمَةِ رَجُلَانِ فَرَجُلٌ أَتْقَنَهَا بِقَوْلِهِ وَ صَدَّقَهَا بِفِعْلِهِ وَ رَجُلٌ أَتْقَنَهَا بِقَوْلِهِ وَ ضَيَّعَهَا بِسُوءِ فِعْلِهِ
فَشَتَّانَ بَيْنَهُمَا فَطُوبَى لِلْعُلَمَاءِ بِالْفِعْلِ وَ وَيْلٌ لِلْعُلَمَاءِ بِالْقَوْلِ
از روى حقّ به شما می گويم: به راستى مردم در حكمت دو دسته اند: مردى كه آن را با سخن خويش استوار دارد و با كردارش تصديق نمايد و مردى كه با سخن خويش آن را استوار دارد و با كردارش تباه كند، پس بين اين دو چقدر فاصله است! پس خوشا به حال دانايان با كردار و بدا به حال دانايان [تنها] با سخن.
يَا عَبِيدَ السَّوْءِ اتَّخِذُوا مَسَاجِدَ رَبِّكُمْ سُجُوناً لِأَجْسَادِكُمْ وَ جِبَاهِكُمْ وَ اجْعَلُوا قُلُوبَكُمْ بُيُوتاً لِلتَّقْوَى وَ لَا تَجْعَلُوا قُلُوبَكُمْ مَأْوًى لِلشَّهَوَاتِ إِنَّ أَجْزَعَكُمْ عِنْدَ الْبَلَاءِ لَأَشَدُّكُمْ حُبّاً لِلدُّنْيَا وَ إِنَّ أَصْبَرَكُمْ عَلَى الْبَلَاءِ لَأَزْهَدُكُمْ فِي الدُّنْيَا
اى بندگان بد! مساجد پروردگارتان را زندانهايى براى بدنها و پيشانی هاى خود كنيد و دلهايتان را منزل پرهيزگارى سازيد و دلهايتان را جايگاه شهوتها قرار ندهيد، به راستى بی قرارترين شما هنگامه مصيبت، دنيا دوستترين شماست و همانا بردبارترين شما هنگامه مصيبت پارساترين شما در دنياست.
يَا عَبِيدَ السَّوْءِ لَا تَكُونُوا شَبِيهاً بِالْحِدَاءِ الْخَاطِفَةِ[58] وَ لَا بِالثَّعَالِبِ الْخَادِعَةِ وَ لَا بِالذِّئَابِ الْغَادِرَةِ وَ لَا بِالْأُسُدِ الْعَاتِيَةِ كَمَا تَفْعَلُ بِالْفَرَائِسِ[59] كَذَلِكَ تَفْعَلُونَ بِالنَّاسِ فَرِيقاً تَخْطَفُونَ وَ فَرِيقاً تَخْدَعُونَ وَ فَرِيقاً تَغْدِرُونَ بِهِمْ[60]
اى بندگان بد! همانند پرنده گوشت ربا و روبهان فريب دهنده و گرگان حيله گر و شيران درنده نباشيد كه همان گونه كه آنان با شكار خود می كنند. شما نيز با مردم همان كنيد. گروهى را برباييد و به گروهى نيرنگ زنيد و به گروهى خيانت ورزيد.
بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ لَا يُغْنِي عَنِ الْجَسَدِ أَنْ يَكُونَ ظَاهِرُهُ صَحِيحاً وَ بَاطِنُهُ فَاسِداً كَذَلِكَ لَا تُغْنِي أَجْسَادُكُمُ الَّتِي قَدْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ قَدْ فَسَدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ مَا يُغْنِي عَنْكُمْ أَنْ تُنَقُّوا جُلُودَكُمْ وَ قُلُوبُكُمْ دَنِسَةٌ لَا تَكُونُوا كَالْمُنْخُلِ[61] يُخْرِجُ مِنْهُ الدَّقِيقَ الطَّيِّبَ وَ يُمْسِكُ النُّخَالَةَ كَذَلِكَ أَنْتُمْ تُخْرِجُونَ الْحِكْمَةَ مِنْ أَفْوَاهِكُمْ وَ يَبْقَى الْغِلُّ فِي صُدُورِكُمْ
از روى حقّ می گويم: بدنهايى كه ظاهرش درست و درونش تباه است ثمرى ندارد، همين طور بدنهايتان كه شما را پسند آمده اند در حالى كه دلهايتان تباه است ثمرى ندهد و شما را سودى ندهد كه ظاهرتان را پاكيزه سازيد و دلهايتان لكه دار باشد. همچون غربال نباشيد كه آرد نرم را خارج می كند و نخاله را نگه می دارد. همين طور شما حكمت را از دهانتان خارج می كنيد و ناخالصى در سينه هايتان بجا می ماند.
يَا عَبِيدَ الدُّنْيَا إِنَّمَا مَثَلُكُمْ مَثَلُ السِّرَاجِ يُضِيءُ لِلنَّاسِ وَ يُحْرِقُ نَفْسَهُ
اى بندگان دنيا! به راستى مثل شما همچون چراغى است كه به مردم نور دهد و خودش را بسوزاند.
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ زَاحِمُوا الْعُلَمَاءَ فِي مَجَالِسِهِمْ وَ لَوْ جُثُوّاً عَلَى الرُّكَبِ[62] فَإِنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْقُلُوبَ الْمَيْتَةَ بِنُورِ الْحِكْمَةِ كَمَا يُحْيِي الْأَرْضَ الْمَيْتَةَ بِوَابِلِ الْمَطَرِ[63]
اى بنى اسرائيل! در محافل دانشمندان ازدحام و انبوهى نماييد هر چند بر روى زانو نشينيد؛ چرا كه خداوند دلها را با روشنى حكمت، زنده كند همان گونه كه زمين باير و خشك را با باران تند زنده كند».
يَا هِشَامُ مَكْتُوبٌ فِي الْإِنْجِيلِ طُوبَى لِلْمُتَرَاحِمِينَ أُولَئِكَ هُمُ الْمَرْحُومُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ طُوبَى لِلْمُصْلِحِينَ بَيْنَ النَّاسِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُقَرَّبُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ طُوبَى لِلْمُطَهَّرَةِ قُلُوبُهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ طُوبَى لِلْمُتَوَاضِعِينَ فِي الدُّنْيَا أُولَئِكَ يَرْتَقُونَ مَنَابِرَ الْمُلْكِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ
اى هشام! در انجيل نوشته شده كه «خوشا به حال مهرورزان، آنان كسانی اند كه در روز رستاخيز مهربانى بينند. خوشا به حال اصلاح دهندگان ميان مردم، آنان در روز رستاخيز همان مقربانند. خوشا به حال پاك دلان، آنان در روز رستاخيز همان پارسايانند. خوشا به حال فروتنان در دنيا، آنان در روز رستاخيز بر جايگاههايى شاهانه برآيند.
يَا هِشَامُ قِلَّةُ الْمَنْطِقِ حُكْمٌ عَظِيمٌ فَعَلَيْكُمْ بِالصَّمْتِ فَإِنَّهُ دَعَةٌ حَسَنَةٌ وَ قِلَّةُ وِزْرٍ وَ خِفَّةٌ مِنَ الذُّنُوبِ فَحَصِّنُوا بَابَ الْحِلْمِ فَإِنَّ بَابَهُ الصَّبْرُ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُبْغِضُ الضَّحَّاكَ مِنْ غَيْرِ عَجَبٍ وَ الْمَشَّاءَ إِلَى غَيْرِ أَرَبٍ[64]
اى هشام! اندك گويى بزرگ حكمتى است؛ پس بر شما باد به [رعايت] سكوت؛ زيرا شيوه اى نيكو و مايه كم گناهى وسبكى گناهان است ودر بردبارى رامحكم كنيدكه درش صبر است وبه راستى خداى عزيز وجليل كسى را كه بی سبب ، بسيار بخندد و بدون هدف، بسيار پرسه زند را دشمن می دارد
وَ يَجِبُ عَلَى الْوَالِي أَنْ يَكُونَ كَالرَّاعِي لَا يَغْفُلُ عَنْ رَعِيَّتِهِ وَ لَا يَتَكَبَّرُ عَلَيْهِمْ فَاسْتَحْيُوا مِنَ اللَّهِ فِي سَرَائِرِكُمْ كَمَا تَسْتَحْيُونَ مِنَ النَّاسِ فِي عَلَانِيَتِكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْكَلِمَةَ مِنَ الْحِكْمَةِ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَعَلَيْكُمْ بِالْعِلْمِ قَبْلَ أَنْ يُرْفَعَ وَ رَفْعُهُ غَيْبَةُ عَالِمِكُمْ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ
و بر حاكم واجب است كه همچون چوپان باشد؛ از مردمش بی خبر نباشد و بر آنها بزرگى ننمايد. در خلوت خويش از خداوند حيا كنيد همان گونه كه در آشكار خود از مردم حيا می كنيد و بدانيد كه [حتى] يك كلمه از حكمت گمشده مؤمن است؛ بر شما باد به علم آموزى پيش از آن كه [از ميان] برداشته شود و برداشته شدن علم همان از دست رفتن دانشمند از ميان شماست.
يَا هِشَامُ تَعَلَّمْ مِنَ الْعِلْمِ مَا جَهِلْتَ وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ مِمَّا عُلِّمْتَ عَظِّمِ الْعَالِمَ لِعِلْمِهِ وَ دَعْ مُنَازَعَتَهُ وَ صَغِّرِ الْجَاهِلَ لِجَهْلِهِ وَ لَا تَطْرُدْهُ وَ لَكِنْ قَرِّبْهُ وَ عَلِّمْهُ
اى هشام! آنچه را كه از دانش نمی دانى يادگير و آنچه را كه ياد گرفته اى به نادان ياد ده، دانشمند را به سبب دانش او، بزرگ دار و مجادله با او را رها كن و نادان را به سبب نادانی اش كوچك شمار ولى او را [از خويش] مران بلكه او را بخود نزديك كن و ياد ده.
يَا هِشَامُ إِنَّ كُلَّ نِعْمَةٍ عَجَزْتَ عَنْ شُكْرِهَا بِمَنْزِلَةِ سَيِّئَةٍ تُؤَاخَذُ بِهَا
اى هشام! به راستى درسپاسدارى هرنعمت كه كوتاهى كنى همانند گناهى باشد كه به آن بازخواست شوى
وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ص إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً كَسَرَتْ قُلُوبَهُمْ خَشْيَتُهُ فَأَسْكَتَتْهُمْ عَنِ الْمَنْطِقِ[65] وَ إِنَّهُمْ لَفُصَحَاءُ عُقَلَاءُ يَسْتَبِقُونَ إِلَى اللَّهِ بِالْأَعْمَالِ الزَّكِيَّةِ لَا يَسْتَكْثِرُونَ لَهُ الْكَثِيرَ وَ لَا يَرْضَوْنَ لَهُمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِالْقَلِيلِ يَرَوْنَ فِي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ أَشْرَارٌ وَ إِنَّهُمْ لَأَكْيَاسٌ وَ أَبْرَارٌ[66]
و امير مؤمنان صلوات اللَّه عليه فرمود: همانا براى خداوند، بندگانى است كه از بيم او شكسته دل شدهاند [بيمناك شده اند] و آنان را از سخن بازداشته در حالى كه سخنورانى خردورزند؛ با كردارهاى پاك در پيشگاه خداوند [از يك ديگر] پيشى گيرند؛ [كردار] بسيار را در پيشگاه او زياد نشمارند؛ به اندك كردارشان خرسند نباشند؛ خويشتن را بد بدانند و حال آن كه آنان بی گمان هوشياران و نيكوكاران هستند.
يَا هِشَامُ الْحَيَاءُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانُ فِي الْجَنَّةِ وَ الْبَذَاءُ مِنَ الْجَفَاءِ وَ الْجَفَاءُ[67] فِي النَّارِ
اى هشام! حيا از ايمان باشد و ايمان در بهشت است و بی حيايى از درشتى است و درشتى در دوزخ است.
يَا هِشَامُ الْمُتَكَلِّمُونَ ثَلَاثَةٌ فَرَابِحٌ وَ سَالِمٌ وَ شَاجِبٌ[68] فَأَمَّا الرَّابِحُ فَالذَّاكِرُ لِلَّهِ وَ أَمَّا السَّالِمُ فَالسَّاكِتُ وَ أَمَّا الشَّاجِبُ فَالَّذِي يَخُوضُ فِي الْبَاطِلِ إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلَى كُلِّ فَاحِشٍ بَذِيءٍ قَلِيلِ الْحَيَاءِ لَا يُبَالِي مَا قَالَ وَ لَا مَا قِيلَ فِيهِ
اى هشام! سخن گويان سه گونه اند: سود برنده و سالم و بيهوده گو؛ امّا سود برنده همان يادكننده خداوند است و امّا سالم همان ساكت است و امّا بيهوده گو كسى است كه در باطل غرق میشود. به راستى خداوند بهشت را بر هر ناسزاگوى بد زبان بی حيا كه از هر چه گويد و بر او گويند باكى ندارد حرام كرده است.
وَ كَانَ أَبُوذَرٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْه يَقُولُ يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ إِنَّ هَذَا اللِّسَانَ مِفْتَاحُ خَيْرٍ وَ مِفْتَاحُ شَرٍّ فَاخْتِمْ عَلَى فِيكَ كَمَا تَخْتِمُ عَلَى ذَهَبِكَ وَ وَرِقِكَ
و ابو ذر- رضى اللَّه عنه- بارها می فرمود: اى خواهنده دانش به راستى اين زبان هم كليد نيكى است و هم كليد بدى؛ پس همان گونه كه بر طلا و نقره ات مهر می زنى بر دهانت نيز مهر بزن.
يَا هِشَامُ بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذَا وَجْهَيْنِ وَ ذَا لِسَانَيْنِ يُطْرِي أَخَاهُ إِذَا شَاهَدَهُ[69] وَ يَأْكُلُهُ إِذَا غَابَ عَنْهُ إِنْ أُعْطِيَ حَسَدَهُ وَ إِنِ ابْتُلِيَ خَذَلَهُ إِنَّ أَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْيُ وَ إِنَّ شَرَّ عِبَادِ اللَّهِ مَنْ تُكْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ وَ هَلْ يَكُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ وَ مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ تَرْكُ مَا لَا يَعْنِيهِ
اى هشام! چه بد باشد آن بنده اى كه دو رو و دو زبان است. برادرش را جلوى رويش می ستايد و در پشت سرش گوشتش را [با غيبت از او] می خورد، اگر به برادرش چيزى بخشيده شود بر او رشك برد و هنگامى كه دچار بلايى شود وارهاندش. به راستى سريعترين نيكى در پاداشگيرى احسان است و سريعترين بدى در كيفر دهى، ستم است و همانا بدترين بندگان خدا كسى است كه به خطر بد زبانيش همنشينى با او را ناخوشايند می دارى. آيا مردم را چيزى جز دروشده زبانهايشان به دوزخ واژگون می كند؟ از مسلمانى مرد رها كردن سخن بيهوده است.
يَا هِشَامُ لَا يَكُونُ الرَّجُلُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ خَائِفاً رَاجِياً وَ لَا يَكُونُ خَائِفاً رَاجِياً حَتَّى يَكُونَ عَامِلًا لِمَا يَخَافُ وَ يَرْجُو
اى هشام! مرد، مؤمن نباشد تا اينكه هراسناك اميدوار باشد و هراسناك اميدوار نباشد تا اينكه به آنچه هراس و اميد دارد عمل نمايد.
يَا هِشَامُ قَالَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ عَظَمَتِي وَ قُدْرَتِي وَ بَهَائِي وَ عُلُوِّي فِي مَكَانِي لَا يُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَايَ عَلَى هَوَاهُ إِلَّا جَعَلْتُ الْغِنَى فِي نَفْسِهِ وَ هَمَّهُ فِي آخِرَتِهِ وَ كَفَفْتُ عَلَيْهِ فِي ضَيْعَتِهِ[70] وَ ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ رِزْقَهُ وَ كُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِرٍ
اى هشام! خداوند جليل و عزيز فرمود: به عزت وبزرگى وقدرت و آبرو و فرازمندى مقامم سوگند كه بنده اى خواست مرا برخواست خود برتر ندارد جز آن كه او را درنزد خودش بی نياز نمايم و همتش را در آخرت قرار دهم و دركسب و حرفه اش او را تأمين كنم و آسمانها و زمين را ضامن روزيش كنم و بالاتر از تجارت هر تاجرى سودى نصيبش سازم.
يَا هِشَامُ الْغَضَبُ مِفْتَاحُ الشَّرِّ وَ أَكْمَلُ الْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً وَ إِنْ خَالَطْتَ النَّاسَ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تُخَالِطَ أَحَداً مِنْهُمْ إِلَّا مَنْ كَانَتْ يَدُكَ عَلَيْهِ الْعُلْيَا[71] فَافْعَلْ
اى هشام! خشم كليد بدى است و كاملترين مؤمنان در ايمان، خوش اخلاقترين آنان است. و اگر خواهى كه با مردم نشست و برخاست داشته باشى؛ پس اگر می توانى با هيچ كس نشست و برخاست نداشته باشى جز با كسى
كه دست بالاترى [در احسان] بر او داشته باشى، پس همان گونه كن.
يَا هِشَامُ عَلَيْكَ بِالرِّفْقِ فَإِنَّ الرِّفْقَ يُمْنٌ وَ الْخُرْقَ شُؤْمٌ إِنَّ الرِّفْقَ وَ الْبِرَّ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ يَعْمُرُ الدِّيَارَ وَ يَزِيدُ فِي الرِّزْقِ
اى هشام! بر تو باد به نرم رفتارى؛ چرا كه نرم رفتارى خجسته و تندخويى شوم است. همانا نرم رفتارى و نيكى و نيك خويى خانه ها را آباد سازد و روزى را فزون كند.
يَا هِشَامُ قَوْلُ اللَّهِ هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ[72] جَرَتْ فِي الْمُؤْمِنِ وَ الْكَافِرِ وَ الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ مَنْ صُنِعَ إِلَيْهِ مَعْرُوفٌ فَعَلَيْهِ أَنْ يُكَافِئَ بِهِ وَلَيْسَتِ الْمُكَافَأَةُ أَنْ تَصْنَعَ كَمَا صَنَعَ حَتَّى تَرَى فَضْلَكَ فَإِنْ صَنَعْتَ كَمَا صَنَعَ فَلَهُ الْفَضْلُ بِالابْتِدَاءِ[73]
اى هشام! اين سخن خداوند: «مگر پاداش احسان جز احسان است؟» در مؤمن و كافر و نيكوكار و بزهكار جارى است. هر كه به او احسانى شود بايد آن احسان را جبران كند و جبران كردن، اين نيست كه همان گونه كه او احسان كرده تو احسان كنى تا اينكه احسان خويش را به او بنمايانى پس اگر همان گونه احسان كردى كه او با تو احسان كرده بود او با آغازيدن احسان، بر تو برترى دارد.
يَا هِشَامُ إِنَّ مَثَلَ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ مَسُّهَا لَيِّنٌ وَ فِي جَوْفِهَا السَّمُّ الْقَاتِلُ يَحْذَرُهَا الرِّجَالُ ذَوُو الْعُقُولِ وَ يَهْوِي إِلَيْهَا الصِّبْيَانُ بِأَيْدِيهِمْ
اى هشام! به درستى مثل دنيا، همانند مارى است كه دست ساييدن بر آن نرم است و درونش زهر كشنده دارد. مردان خردمند از آن پروا دارند و كودكان در دستشان بگيرند.
يَا هِشَامُ اصْبِرْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ اصْبِرْ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ فَإِنَّمَا الدُّنْيَا سَاعَةٌ فَمَا مَضَى مِنْهَا فَلَيْسَ تَجِدُ لَهُ سُرُوراً وَ لَا حُزْناً وَ مَا لَمْ يَأْتِ مِنْهَا فَلَيْسَ تَعْرِفُهُ فَاصْبِرْ عَلَى تِلْكَ السَّاعَةِ الَّتِي أَنْتَ فِيهَا فَكَأَنَّكَ قَدِ اغْتَبَطْتَ[74]
اى هشام! در فرمانبردارى از خداوند شكيبايى پيشه كن و [در دورى] از نافرمانى او شكيبا باش؛ چرا كه بی گمان دنيا ساعتى است و از آنچه از دنيا رفته شادى و حزنى نيابى و از آنچه كه هنوز نيامده آگاهى ندارى؛ پس بر همين ساعتى كه در آن هستى صبر پيشه دار كه گويا تو مورد حسرت ديگران هستى.
يَا هِشَامُ مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ مَاءِ الْبَحْرِ كُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَهُ
اى هشام! مثل دنيا همانند آب درياست. هر چه [شخص تشنه] از آن نوشد تشنگى او فزون گردد تا اينكه او را بكشد.
يَا هِشَامُ إِيَّاكَ وَ الْكِبْرَ فَإِنَّهُ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ كِبْرٍ الْكِبْرُ رِدَاءُ اللَّهِ فَمَنْ نَازَعَهُ رِدَاءَهُ أَكَبَّهُ اللَّهُ فِي النَّارِ عَلَى وَجْهِهِ
اى هشام! از بزرگى فروشى دورى گزين؛ زيرا هر كه در دلش به اندازه دانهاى بزرگى فروشى باشد به بهشت نرود و بزرگى فروشى جامه خداست [يعنى ويژه اوست]. هر كه بر سر جامه خدا با او ستيزه كند، خداوند او را به رو در دوزخ اندازد.
يَا هِشَامُ لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ مِنْهُ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَيْهِ
اى هشام! از ما نيست هر كه در هر روز بر خويش حسابرسى نكند كه اگر عملى نيكو انجام داده آن را افزون كند
و چون گناهى مرتكب شده از خدا آمرزش جويد و به سوى خداوند بازگردد
يَا هِشَامُ تَمَثَّلَتِ الدُّنْيَا لِلْمَسِيحِ ع فِي صُورَةِ امْرَأَةٍ زَرْقَاءَ فَقَالَ لَهَا كَمْ تَزَوَّجْتِ فَقَالَتْ كَثِيراً قَالَ فَكُلٌّ طَلَّقَكِ قَالَتْ لَا بَلْ كُلًّا قَتَلْتُ قَالَ الْمَسِيحُ ع فَوَيْحُ لِأَزْوَاجِكِ الْبَاقِينَ كَيْفَ لَا يَعْتَبِرُونَ بِالْمَاضِينَ
اى هشام! دنيا به شكل زنى چشم آبى بر حضرت مسيح عليه السّلام مجسم شد، پس حضرت مسيح عليه السّلام به او فرمود: چند شوهر كردهاى؟ او گفت: بسيار. آن حضرت پرسيد: و همه آنان تو را طلاق دادهاند؟ او گفت: نه بلكه همگى را كشتم. حضرت مسيح عليه السّلام فرمود: پس واى بر شوهران باقى ماندهات، چطور از پيشينيان از خويش عبرت نمىگيرند.
يَا هِشَامُ إِنَّ ضَوْءَ الْجَسَدِ فِي عَيْنِهِ فَإِنْ كَانَ الْبَصَرُ مُضِيئاً اسْتَضَاءَ الْجَسَدُ كُلُّهُ وَ إِنَّ ضَوْءَ الرُّوحِ الْعَقْلُ فَإِذَا كَانَ الْعَبْدُ عَاقِلًا كَانَ عَالِماً بِرَبِّهِ وَ إِذَا كَانَ عَالِماً بِرَبِّهِ أَبْصَرَ دِينَهُ وَ إِنْ كَانَ جَاهِلًا بِرَبِّهِ لَمْ يَقُمْ لَهُ دِينٌ وَ كَمَا لَا يَقُومُ الْجَسَدُ إِلَّا بِالنَّفْسِ الْحَيَّةِ فَكَذَلِكَ لَا يَقُومُ الدِّينُ إِلَّا بِالنِّيَّةِ الصَّادِقَةِ وَ لَا تَثْبُتُ النِّيَّةُ الصَّادِقَةُ إِلَّا بِالْعَقْلِ
اى هشام! به راستى نور تن در چشم است، پس چون چشم نورانى باشد تمام تن نورانى شود و همانا نور جان خرد است، پس چون بنده خردورز باشد به پروردگارش شناخت يابد و آنگاه كه به پروردگارش شناخت يافت نسبت به دينش بينا گردد و اگر شناختى به پروردگارش نداشته باشد دينى براى او پابرجا نماند و همان گونه كه تن جز با جان پابرجا نماند دين نيز جز با قصد راستين بجا نماند و قصد راستين جز با خرد پاينده نشود.
يَا هِشَامُ إِنَّ الزَّرْعَ يَنْبُتُ فِي السَّهْلِ وَ لَا يَنْبُتُ فِي الصَّفَا[75] فَكَذَلِكَ الْحِكْمَةُ تَعْمُرُ فِي قَلْبِ الْمُتَوَاضِعِ وَ لَا تَعْمُرُ فِي قَلْبِ الْمُتَكَبِّرِ الْجَبَّارِ لِأَنَّ اللَّهَ جَعَلَ التَّوَاضُعَ آلَةَ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ التَّكَبُّرَ مِنْ آلَةِ الْجَهْلِ أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ مَنْ شَمَخَ إِلَى السَّقْفِ[76] بِرَأْسِهِ
شَجَّهُ[77] وَ مَنْ خَفَضَ رَأْسَهُ اسْتَظَلَّ تَحْتَهُ وَ أَكَنَّهُ وَ كَذَلِكَ مَنْ لَمْ يَتَوَاضَعْ لِلَّهِ خَفَضَهُ اللَّهُ وَ مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ
اى هشام! به راستى كشت در زمين هموار برويد و در سنگلاخ نرويد و همين طور حكمت در دل فروتن سكنى گزيند و در دل خودخواه ستمگر ساكن نشود؛ زيرا خداوند فروتنى را وسيله خرد و خودخواهى را وسيله نادانى قرار داد.
آيا نمىدانى هر كه سرش را به سقف بكوبد سرش را بشكند و هر كه سر فرود آورد سقف بر او سايه اندازد و در پناهش گيرد و همين طور هر كه در درگاه خداوند فروتنى نكند خداوند او را پايين آورد و هر كه در درگاه خداوند فروتنى كند خداوند او را بر فراز دارد.
يَا هِشَامُ مَا أَقْبَحَ الْفَقْرَ بَعْدَ الْغِنَى وَ أَقْبَحَ الْخَطِيئَةَ بَعْدَ النُّسُكِ وَ أَقْبَحُ مِنْ ذَلِكَ الْعَابِدُ لِلَّهِ ثُمَّ يَتْرُكُ عِبَادَتَهُ
اى هشام! چه زشت است تنگدستى پس از توانگرى و گناهكارى پس از عبادت و از آن زشتتر اين است كه عبادتكننده خدا، عبادت را وارهاند.
يَا هِشَامُ لَا خَيْرَ فِي الْعَيْشِ إِلَّا لِرَجُلَيْنِ لِمُسْتَمِعٍ وَاعٍ وَ عَالِمٍ نَاطِقٍ
اى هشام! در زندگى جز براى دو كس سعادتى نباشد: شنوندهاى پذيرنده و دانايى گوينده.
يَا هِشَامُ مَا قُسِمَ بَيْنَ الْعِبَادِ أَفْضَلُ مِنَ الْعَقْلِ نَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا عَاقِلًا حَتَّى يَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِيعِ جَهْدِ الْمُجْتَهِدِينَ وَ مَا أَدَّى الْعَبْدُ فَرِيضَةً مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ حَتَّى عَقَلَ عَنْهُ[78]
اى هشام! چيزى برتر از خرد ميان بندگان تقسيم نشده است و خواب خردورز برتر از شبزندهدارى نادان است و خداوند هيچ پيامبرى را برنينگيخت جز آن كه خردورز بود تا آنجا كه خردش از تلاش همه تلاشگران برتر بوده است
و بنده هيچ واجبى از واجبات را به جا نياورد تا اينكه به آن تعقل کند.
يَا هِشَامُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا رَأَيْتُمُ الْمُؤْمِنَ صَمُوتاً فَادْنُوا مِنْهُ فَإِنَّهُ يُلْقِي الْحِكْمَةَ وَ الْمُؤْمِنُ قَلِيلُ الْكَلَامِ كَثِيرُ الْعَمَلِ وَ الْمُنَافِقُ كَثِيرُ الْكَلَامِ قَلِيلُ الْعَمَلِ
اى هشام! فرستاده خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: چون مؤمنى را ديديد كه خموش است به او نزديك شويد؛ چرا كه او [به شما] حكمت بياموزد و مؤمن كم گوى و پرعمل، و منافق پرگوى و كم عمل است.
يَا هِشَامُ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ ع قُلْ لِعِبَادِي لَا يَجْعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْيَا فَيَصُدَّهُمْ عَنْ ذِكْرِي وَ عَنْ طَرِيقِ مَحَبَّتِي وَ مُنَاجَاتِي أُولَئِكَ قُطَّاعُ الطَّرِيقِ مِنْ عِبَادِي إِنَّ أَدْنَى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِعَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِي[79] وَ مُنَاجَاتِي مِنْ قُلُوبِهِمْ
اى هشام! خداى تعالى به داود وحى كرد: به بندگانم بگو كه ميان من و خويشتن دانشمند فريفته دنيا را ننهند كه آنان را از ياد من و از راه دوستدارى من و مناجات با من باز مىدارد، آنان راهزنان بندگانم هستند، به راستى كمترين كارى كه با آنان كنم اين است كه شيرينى دوستدارى من و مناجات با من را از دلهايشان بردارم.
يَا هِشَامُ مَنْ تَعَظَّمَ فِي نَفْسِهِ لَعَنَتْهُ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ وَ مَلَائِكَةُ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَكَبَّرَ عَلَى إِخْوَانِهِ وَ اسْتَطَالَ عَلَيْهِمْ فَقَدْ ضَادَّ اللَّهَ[80] وَ مَنِ ادَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ فَهُوَ أَعْنَى لِغَيْرِ رُشْدِهِ[81]
اى هشام! هر كس خويشتن را بزرگ داند فرشتگان آسمان و فرشتگان زمين بر او لعنت كنند و هر كس بر برادرانش بزرگى نمايد و تكبر ورزد بىگمان به مقابله با خدا برخاسته و هر كس چيزى را ادعا كند كه ندارد در خلاف جهت رشدش، خويش را به سختى و دشوارى افكنده است.
يَا هِشَامُ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ ع يَا دَاوُدُ حَذِّرْ وَ أَنْذِرْ[82] أَصْحَابَكَ عَنْ حُبِّ الشَّهَوَاتِ فَإِنَّ الْمُعَلَّقَةَ قُلُوبُهُمْ بِشَهَوَاتِ الدُّنْيَا قُلُوبُهُمْ مَحْجُوبَةٌ عَنِّي
اى هشام! خداى تعالى به داود عليه السّلام وحى فرمود: اى داود! يارانت را از دوستدارى شهوات دور دار و بترسان؛ زيرا دلبستگان شهوات دنيا، دلهايشان از [ياد] من در حجاب است.
يَا هِشَامُ إِيَّاكَ وَ الْكِبْرَ عَلَى أَوْلِيَائِي وَ الِاسْتِطَالَةَ بِعِلْمِكَ فَيَمْقُتُكَ اللَّهُ فَلَا تَنْفَعُكَ بَعْدَ مَقْتِهِ دُنْيَاكَ وَ لَا آخِرَتُكَ وَ كُنْ فِي الدُّنْيَا كَسَاكِنِ دَارٍ لَيْسَتْ لَهُ إِنَّمَا يَنْتَظِرُ الرَّحِيلَ
اى هشام! از بزرگى كردن بر دوستان من و تكبرورزى به دانش خويش بپرهيز كه خداوند تو را سخت دشمن دارد و پس از دشمنى خداوند از دنيا و آخرت خويش سودى نبرى : و در دنيا همانند كسى باش كه در خانهاى سكنى گزيده كه براى او نيست و فقط در انتظار كوچ كردن است.
يَا هِشَامُ مُجَالَسَةُ أَهْلِ الدِّينِ شَرَفُ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ مُشَاوَرَةُ الْعَاقِلِ النَّاصِحِ يُمْنٌ وَ بَرَكَةٌ وَ رُشْدٌ وَ تَوْفِيقٌ مِنَ اللَّهِ فَإِذَا أَشَارَ[83] عَلَيْكَ الْعَاقِلُ النَّاصِحُ فَإِيَّاكَ وَ الْخِلَافَ فَإِنَّ فِي ذَلِكَ الْعَطَبَ[84]
اى هشام! همنشين با دينداران، بزرگى دنيا و آخرت است و مشورتجويى از خردورز خيرخواه خجستگى و بركت و رشد و توفيقى از خداوند است؛ پس چون خردورز خيرخواه مشورتى به تو داد از مخالفت با او بپرهيز؛ چرا كه در آن نابودى باشد.
يَا هِشَامُ إِيَّاكَ وَ مُخَالَطَةَ النَّاسِ وَ الْأُنْسَ بِهِمْ إِلَّا أَنْ تَجِدَ مِنْهُمْ عَاقِلًا وَ مَأْمُوناً فَآنِسْ بِهِ وَ اهْرُبْ مِنْ سَائِرِهِمْ كَهَرَبِكَ مِنَ السِّبَاعِ الضَّارِيَةِ[85] وَ يَنْبَغِي لِلْعَاقِلِ إِذَا عَمِلَ عَمَلًا أَنْ يَسْتَحْيِيَ مِنَ اللَّهِ وَ إِذَا تَفَرَّدَ لَهُ بِالنِّعَمِ أَنْ يُشَارِكَ فِي عَمَلِهِ أَحَداً غَيْرَهُ[86]
اى هشام! از معاشرت و الفت با مردم بپرهيز مگر آن كه در ميانشان خردورزى درستكار بيابى، پس با او الفت گير و از ديگران همچون گريز از درندگان شكارى بگريز و خردورز را سزاست كه چون عملى را انجام دهد از خدا حيا كند و آن هنگام كه فقط به او نعمتى دهند ديگرى را در كارش [استفاده از نعمت] شركت دهد
وَ إِذَا مَرَّ بِكَ[87] أَمْرَانِ لَا تَدْرِي أَيُّهُمَا خَيْرٌ وَ أَصْوَبُ فَانْظُرْ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى هَوَاكَ فَخَالِفْهُ فَإِنَّ كَثِيرَ الصَّوَابِ فِي مُخَالَفَةِ هَوَاكَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَغْلِبَ الْحِكْمَةَ وَ تَضَعَهَا فِي أَهْلِ الْجَهَالَةِ[88]
و چون دو كار بر تو پيش آمد كه نمىدانى كدام بهتر و درستتر است. نگاه كن كه كدامين از آن دو به هواى نفست نزديكتر است پس با آن مخالفت ورز؛ زيرا به راستى بسيار از درستىها در مخالفتجويى با هواى نفست است و بپرهيز از اينكه حكمت را به دست آورى و به دست نادانان سپارى.
قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنْ وَجَدْتُ رَجُلًا طَالِباً لَهُ غَيْرَ أَنَّ عَقْلَهُ لَا يَتَّسِعُ لِضَبْطِ مَا أُلْقِي إِلَيْهِ قَالَ ع فَتَلَطَّفْ لَهُ فِي النَّصِيحَةِ فَإِنْ ضَاقَ قَلْبُهُ فَلَا تَعْرِضَنَّ نَفْسَكَ لِلْفِتْنَةِ وَ احْذَرْ رَدَّ الْمُتَكَبِّرِينَ فَإِنَّ الْعِلْمَ يَدِلُّ عَلَى أَنْ يُمْلَى عَلَى مَنْ لَا يُفِيقُ[89]
هشام گفت: به امام كاظم عليه السّلام عرض كردم: اگر مرد جوياى آن را بيابم ولى دركش ظرفيت نگهدارى آموخته هايم را نداشته باشد[چه كنم] ؟ امام عليه السّلام فرمود: دراندرزگويى به او نرمى و مهربانى نما واگر[در اندرز آموزى] دلتنگ شد، خويشتن را در اندرزگويى به او به سختى بسيار نينداز و از علم ناپذيرى خودخواهان برحذر باش؛ چرا كه علم خوار مىشود كه بر ناهوشياران عرضه شود.
قُلْتُ فَإِنْ لَمْ أَجِدْ مَنْ يَعْقِلُ السُّؤَالَ عَنْهَا قَالَ ع فَاغْتَنِمْ جَهْلَهُ عَنِ السُّؤَالِ حَتَّى تَسْلَمَ مِنْ فِتْنَةِ الْقَوْلِ وَ عَظِيمِ فِتْنَةِ الرَّدِّ وَ
اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَرْفَعِ الْمُتَوَاضِعِينَ بِقَدْرِ تَوَاضُعِهِمْ وَ لَكِنْ رَفَعَهُمْ بِقَدْرِ عَظَمَتِهِ وَ مَجْدِهِ وَ لَمْ يُؤْمِنِ الْخَائِفِينَ بِقَدْرِ خَوْفِهِمْ وَ لَكِنْ آمَنَهُمْ بِقَدْرِ كَرَمِهِ وَ جُودِهِ وَ لَمْ يُفَرِّجِ الْمَحْزُونِينَ[90] بِقَدْرِ حُزْنِهِمْ وَ لَكِنْ بِقَدْرِ رَأْفَتِهِ وَ رَحْمَتِهِ
عرض كردم: پس اگر كسى را نيافتم كه توان فهم سؤال از آن را داشته باشد [چه كنم]؟ امام عليه السّلام فرمود: نادانى در باره سؤال را غنيمت شمار تا از بلاى سخن [در ياد دادن علم] و بزرگ بلاى ناپذيرفتن در امان باشى و بدان كه خداوند فروتنان را به اندازه فروتنى ايشان، بر فراز نمىدارد بلكه به اندازه بزرگى و فرازمندى خويش بر فراز دارد و هراسناكان را به اندازه هراس ايشان آسوده ندارد بلكه به اندازه كرم و بخشش خويش آنان را آسودگى دهد و اندوهناكان را به اندازه اندوه ايشان فرج حاصل نكند بلكه به اندازه مهر و رحمتش بدهد.
فَمَا ظَنُّكَ بِالرَّءُوفِ الرَّحِيمِ الَّذِي يَتَوَدَّدُ إِلَى مَنْ يُؤْذِيهِ بِأَوْلِيَائِهِ فَكَيْفَ بِمَنْ يُؤْذَى فِيهِ وَ مَا ظَنُّكَ بِالتَّوَّابِ الرَّحِيمِ الَّذِي يَتُوبُ عَلَى مَنْ يُعَادِيهِ فَكَيْفَ بِمَنْ يَتَرَضَّاهُ[91] وَ يَخْتَارُ عَدَاوَةَ الْخَلْقِ فِيهِ.
پس چه مىپندارى در باره مهربان بخشايشگرى كه به آنان كه دوستانش را آزار مىرساند مهر ورزد تا چه برسد به كسى كه به خاطر خدا [از ديگران] آزار مىبيند؟ و چه مىپندارى در باره توبه پذير بخشايشگرى كه دشمن خويش را مىبخشد تا چه برسد به آن كس كه خرسندى خدا را مىجويد و به خاطر او دشمنى مردم را برمىگزيند.
يَا هِشَامُ مَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا ذَهَبَ خَوْفُ الْآخِرَةِ مِنْ قَلْبِهِ وَ مَا أُوتِيَ عَبْدٌ عِلْماً فَازْدَادَ لِلدُّنْيَا حُبّاً إِلَّا ازْدَادَ مِنَ اللَّهِ بُعْداً وَ ازْدَادَ اللَّهُ عَلَيْهِ غَضَباً
اى هشام! هر كه دوستدار دنيا شد هراس روز رستاخيز از دلش برود و به هيچ بندهاى دانشى داده نشد كه دوستدارى دنيا را فزون كند جز آن كه دورى از خدا را فزون نمايد و خداوند خشمش را بر او بيشتر كند.
يَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ اللَّبِيبَ مَنْ تَرَكَ مَا لَا طَاقَةَ لَهُ بِهِ وَ أَكْثَرُ الصَّوَابِ فِي خِلَافِ الْهَوَى وَ مَنْ طَالَ أَمَلُهُ سَاءَ عَمَلُهُ
اى هشام! به راستى خردورز فرزانه كسى است كه آنچه را كه توانش را ندارد وارهاند و درستى بيشتر در مخالفتورزى با هواى نفس است و هر كه آرزويش دراز شود كردارش بد شود.
يَا هِشَامُ لَوْ رَأَيْتَ مَسِيرَ الْأَجَلِ لَأَلْهَاكَ عَنِ الْأَمَلِ
اى هشام! اگر راه مرگ را ببينى بىگمان تو را از آرزو باز دارد.
يَا هِشَامُ إِيَّاكَ وَ الطَّمَعَ وَ عَلَيْكَ بِالْيَأْسِ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ وَ أَمِتِ الطَّمَعَ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفْتَاحٌ لِلذُّلِ وَ اخْتِلَاسُ الْعَقْلِ وَ اخْتِلَاقُ الْمُرُوَّاتِ[92] وَ تَدْنِيسُ الْعِرْضِ وَ الذَّهَابُ بِالْعِلْمِ وَ عَلَيْكَ بِالاعْتِصَامِ بِرَبِّكَ وَ التَّوَكُّلِ عَلَيْهِ وَ جَاهِدْ نَفْسَكَ لِتَرُدَّهَا عَنْ هَوَاهَا فَإِنَّهُ وَاجِبٌ عَلَيْكَ كَجِهَادِ عَدُوِّكَ
اى هشام! از زياده خواهى بپرهيز و مىبايست از [درخواست] دارايى مردم نااميد شوى و زياده خواهى از آفريدگان را در خويشتن بكش؛ چرا كه زياده خواهى كليد پستى و ربوده شدن خرد و فرساينده جوانمردىها و لكهدارى آبرو و از كف رفتن دانش است و مىبايست به پروردگارت پناه ببرى و بر او توكل كنى و با نفست ستيز كن تا از اميال و خواستههايش بازگردانى؛ چرا كه اين ستيزهجويى همچون ستيز با دشمنت بر تو واجب است.
قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ لَهُ فَأَيُّ الْأَعْدَاءِ أَوْجَبُهُمْ مُجَاهَدَةً قَالَ ع أَقْرَبُهُمْ إِلَيْكَ وَ أَعْدَاهُمْ لَكَ وَ أَضَرُّهُمْ بِكَ وَ أَعْظَمُهُمْ لَكَ عَدَاوَةً وَ أَخْفَاهُمْ لَكَ شَخْصاً مَعَ دُنُوِّهِ مِنْكَ وَ مَنْ يُحَرِّضُ أَعْدَاءَكَ عَلَيْكَ وَ هُوَ إِبْلِيسُ الْمُوَكَّلُ بِوَسْوَاسٍ مِنَ الْقُلُوبِ فَلَهُ فَلْتَشْتَدَّ عَدَاوَتُكَ وَ لَا يَكُونَنَّ أَصْبَرَ عَلَى مُجَاهَدَتِهِ لِهَلَكَتِكَ مِنْكَ عَلَى صَبْرِكَ لِمُجَاهَدَتِهِ فَإِنَّهُ أَضْعَفُ مِنْكَ رُكْناً فِي قُوَّتِهِ[93] وَ أَقَلُّ مِنْكَ ضَرَراً فِي كَثْرَةِ شَرِّهِ إِذَا أَنْتَ اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيتَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ
هشام گفت: به امام كاظم عليه السّلام عرض كردم:ستيز با كدامين از دشمنان واجبتر است؟ امام عليه السّلام فرمود: نزديكترين و دشمنترين و آسيب زنندهترين و عداوتمندترين و پنهانترين دشمنى كه در همان حال به تو نزديك است و آن كس كه دشمنانت را بر عليه تو مىشوراند و او [همان] ابليس است كه براى وسوسه اندازى در دلها گماشته شده است؛ پس بايد با او به شدّت دشمنى كنى و نبايستى ابليس در تلاش براى هلاكت تو از شكيبايى تو در ستيزه با او شكيباتر باشد؛ چرا كه او در قوت خويش از تو سست بنيانتر و با همه بدىهايش از تو كم ضررتر است و چون به خدا پناه آورى بىگمان به راهى راست هدايت شوى.
يَا هِشَامُ مَنْ أَكْرَمَهُ اللَّهُ بِثَلَاثٍ فَقَدْ لَطُفَ لَهُ:
اى هشام! هر آن كس كه خدا سه چيز به او عنايت كند به راستى كه به او لطف نموده است:
عَقْلٌ يَكْفِيهِ مَئُونَةَ هَوَاهُ وَ
خردى كه او را از دشوارى هواى نفسش دور دارد و
عِلْمٌ يَكْفِيهِ مَئُونَةَ جَهْلِهِ وَ
دانشى كه از دشوارى نادانى او را بركنار دارد و
غِنًى يَكْفِيهِ مَخَافَةَ الْفَقْرِ.
توانگرىاى كه هراس از تنگدستى را از او دور سازد.
يَا هِشَامُ احْذَرْ هَذِهِ الدُّنْيَا وَ احْذَرْ أَهْلَهَا فَإِنَّ النَّاسَ فِيهَا عَلَى أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ :
اى هشام! از اين سراى و مردمانش پروا كن؛ زيرا مردم چهار دستهاند:
رَجُلٍ مُتَرَدٍّ مُعَانِقٍ لِهَوَاهُ وَ
مردى نابود و هم آغوش هواى نفسانىاش و
مُتَعَلِّمٍ مُقْرِئٍ[94] كُلَّمَا ازْدَادَ عِلْماً ازْدَادَ كِبْراً يَسْتَعْلِي[95] بِقِرَاءَتِهِ وَ عِلْمِهِ عَلَى مَنْ هُوَ دُونَهُ وَ
يادگيرندهاى قرآن خوان كه هر چه دانش او فزون گردد تكبرش بيشتر شود كه با قرآن خواندن و دانش خويش بر آن كس كه پايين دست اوست تكبر ورزد و
عَابِدٍ جَاهِلٍ يَسْتَصْغِرُ مَنْ هُوَ دُونَهُ فِي عِبَادَتِهِ يُحِبُّ أَنْ يُعَظَّمَ وَ يُوَقَّرَ وَ
عبادت پيشه نادانى كه آن كس را كه پايين دست اوست در عبادت كوچك مىشمارد، دوست دارد كه بزرگ داشته شود و محترم انگاشته شود و
ذِي بَصِيرَةٍ عَالِمٍ عَارِفٍ بِطَرِيقِ الْحَقِّ يُحِبُّ الْقِيَامَ بِهِ فَهُوَ عَاجِزٌ أَوْ مَغْلُوبٌ وَ لَا يَقْدِرُ عَلَى الْقِيَامِ بِمَا يَعْرِفُهُ فَهُوَ مَحْزُونٌ مَغْمُومٌ بِذَلِكَ فَهُوَ أَمْثَلُ أَهْلِ زَمَانِهِ[96] وَ أَوْجَهُهُمْ عَقْلًا
صاحب بصيرتى دانا و آگاه به راه حقّ كه دوست دارد در راه خدا به پا خيزد ولى ناتوان ياشكست خورده است وتوان بپا خيزى براى آنچه كه مىداند را ندارد؛ پس او اندوهناك و غمگين است و او بهترين مردم زمانه خويش و نيكخردترين آنان است.
يَا هِشَامُ اعْرِفْ الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَكُنْ مِنَ الْمُهْتَدِينَ قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا فَقَالَ ع
اى هشام! خرد و لشكريانش و نادانى و لشكريانش را بشناس تا از هدايت يافتگان باشى. هشام گفت: پس به امام كاظم عليه السّلام عرض كردم: فدايت گردم، ما چيزى جز آنچه به ما ياد دادهايد نمىدانيم.
يَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ[97]– عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ[98] فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِيماً وَ كَرَّمْتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِي
اى هشام! همانا خداوند خرد را آفريد و آن نخستين آفريده از روحانيّين است كه خداوند از سمت راست عرش از نور خويش بيافريد، پس به او فرمود: برگرد پس برگشت، آنگاه به او فرمود: پيش رو اى پس پيشرو آمد. پس خداى جليل و عزيز فرمود: تو را مخلوقى بزرگ آفريدم و بر تمام آفريدگانم تو را ارجمند داشتم،
ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ الظُّلْمَانِيِّ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ يُقْبِلْ فَقَالَ لَهُ اسْتَكْبَرْتَ فَلَعَنَهُ
پس آنگاه نادانى را از دريايى تلخ و تيره آفريد. پس به او فرمود: برگرد پس برگشت، آنگاه فرمود: پيش رو آى و آن پيش رو نيامد، پس به او فرمود: خود را بزرگ داشتى، پس او را لعنت نمود
ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً
سپس براى خرد هفتاد و پنج لشكر نهاد.
فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا كَرَّمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ فَقَالَ الْجَهْلُ يَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِي خَلَقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّيْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِي بِهِ أَعْطِنِي مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَيْتَهُ فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى نَعَمْ فَإِنْ عَصَيْتَنِي بَعْدَ ذَلِكَ أَخْرَجْتُكَ وَ جُنْدَكَ مِنْ جِوَارِي وَ مِنْ رَحْمَتِي فَقَالَ قَدْ رَضِيتُ فَأَعْطَاهُ اللَّهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً
پس چون نادانى ديد كه خداوند چگونه به خرد ارج مىنهد و چه به او بخشيده است دشمنى او را به دل گرفت و نادانى گفت: پروردگارا! اين آفريدهاى همانند من است كه او را آفريدى و ارج نهادى و توانايش ساختى و من ضدّ اويم و توان و نيرويى ندارم. همانند لشكرى كه به او ارزانى داشتهاى به من نيز ارزانى نما، پس خداوند تبارك و تعالى فرمود: آرى! ولى اگر از اين پس، از فرمانم سر باززنى تو و لشكرت را از پيشگاه و رحمت خويش بيرون رانم. پس نادانى گفت: به راستى پذيرفتم. پس خداوند به او هفتاد و پنج لشكر داد.
فَكَانَ مِمَّا أَعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَ السَّبْعِينَ جُنْداً الْخَيْرُ وَ هُوَ وَزِيرُ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِيرُ الْجَهْلِ.
و يكى از هفتاد و پنج لشكرى كه خداوند به خرد عطا نمود خير بود كه وزير خرد است و ضدّ آن را شرّ قرار داد كه وزير نادانى است.
جنود العقل و الجهل
لشكريان خرد و نادانى
الْإِيمَانُ، الْكُفْرُ؛ التَّصْدِيقُ، التَّكْذِيبُ؛ الْإِخْلَاصُ، النِّفَاقُ؛ الرَّجَاءُ، الْقُنُوطُ؛ الْعَدْلُ الْجَوْرُ؛
ايمان، كفر؛ باور دارى، ناباورى؛ پاكدلى، دورويى؛ اميدوارى، نااميدى؛ دادگرى، بيدادگرى؛
الرِّضَا، السُّخْطُ؛ الشُّكْرُ، الْكُفْرَانُ؛ الْيَأْسُ، الطَّمَعُ؛ التَّوَكُّلُ، الْحِرْصُ؛ الرَّأْفَةُ، الْغِلْظَةُ؛
خرسندى، ناخرسندى؛سپاسدارى، ناسپاسى؛ اميد گسستن [از مردم]، چشم داشت [از مردم]؛ توكّل، آز؛ نرم رفتارى، تندى؛
الْعِلْمُ، الْجَهْلُ؛ الْعِفَّةُ، التَّهَتُّكُ؛ الزُّهْدُ، الرَّغْبَةُ؛ الرِّفْقُ، الْخُرْقُ؛ الرَّهْبَةُ، الْجُرْأَةُ؛
دانش، نادانى؛ پاكدامنى، پرده درى؛ پارسايى، شوق به دنيا؛ مدارا، تندخويى؛ بيم، گستاخى؛
التَّوَاضُعُ، الْكِبْرُ؛ التُّؤَدَةُ[99]، الْعَجَلَةُ؛ الْحِلْمُ، السَّفَهُ؛ الصَّمْتُ، الْهَذَرُ[100]؛ الِاسْتِسْلَامُ، الِاسْتِكْبَارُ؛
فروتنى، بزرگى؛ آهسته كارى، شتابزدگى؛ بردبارى، نابردبارى؛ سكوت، پرگويى؛ پذيرفتن، گردن فرازى؛
التَّسْلِيمُ التَّجَبُّرُ؛ الْعَفْوُ الْحِقْدُ؛ الرَّحْمَةُ الْقَسْوَةُ؛ الْيَقِينُ الشَّكُّ؛ الصَّبْرُ الْجَزَعُ؛
فرمانبرى، گردنكشى؛ گذشت، كينهتوزى؛ نرم دلى، سنگدلى؛ يقين، شك؛ شكيبايى، بىقرارى؛
الصَّفْحُ الِانْتِقَامُ؛ الْغِنَى الْفَقْرُ؛ التَّفَكُّرُ السَّهْوُ؛ الْحِفْظُ النِّسْيَانُ؛ التَّوَاصُلُ الْقَطِيعَةُ؛
بخشش، انتقام؛ بىنيازى، نيازمندى؛ انديشه كردن، غفلتورزى؛ به خاطرسپارى، فراموشى؛ به هم پيوستن، از هم گسستن؛
الْقَنَاعَةُ الشَّرَهُ[101]؛ الْمُوَاسَاةُ الْمَنْعُ؛ الْمَوَدَّةُ الْعَدَاوَةُ؛ الْوَفَاءُ الْغَدْرُ؛ الطَّاعَةُ الْمَعْصِيَةُ؛
قناعت، شكمپرستى؛ گشاده دستى، مضايقه؛ دوستى، دشمنى؛ وفادارى، خيانت؛ فرمانبرى، نافرمانى؛
الْخُضُوعُ، التَّطَاوُلُ[102]؛ السَّلَامَةُ الْبَلَاءُ؛ الْفَهْمُ الْغَبَاوَةُ[103]؛ الْمَعْرِفَةُ الْإِنْكَارُ؛ الْمُدَارَاةُ الْمُكَاشَفَةُ؛
فروتنى، گردنفرازى؛ سلامتى، ناگوارى؛ فهميدن، نفهميدن؛ شناختن، انكار كردن؛ مدارا، تندى؛
سَلَامَةُ الْغَيْبِ، الْمُمَاكَرَةُ[104]؛ الْكِتْمَانُ، الْإِفْشَاءُ؛ الْبِرُّ، الْعُقُوقُ؛ الْحَقِيقَةُ، التَّسْوِيفُ[105]؛ الْمَعْرُوفُ، الْمُنْكَرُ؛
پاك درونى، حيلهگرى به همديگر؛ راز دارى، افشاگرى؛ نيكى، سرپيچى؛ حقيقتورزى، امروز و فردا كردن؛ پسند، ناپسند؛
التَّقِيَّةُ الْإِذَاعَةُ؛ الْإِنْصَافُ، الظُّلْمُ؛ التُّقَى، الْحَسَدُ[106]؛ النَّظَافَةُ الْقَذَرُ؛ الْحَيَاءُ الْقِحَةُ[107]؛
مخفى كارى، آشكار نمايى؛ دادگرى، ستمگرى؛ پرهيزگارى، حسد؛ پاكيزگى، آلودگى؛ حيا، بىحيايى؛
الْقَصْدُ الْإِسْرَافُ؛ الرَّاحَةُ التَّعَبُ؛ السُّهُولَةُ الصُّعُوبَةُ؛ الْعَافِيَةُ الْبَلْوَى؛ الْقَوَامُ، الْمُكَاثَرَةُ[108]؛
ميانه روى، زياده روى؛ آسودگى، سختى؛ آسانگيرى، سختگيرى؛ تندرستى، بلا؛ اعتدال، فزونطلبى؛
الْحِكْمَةُ الْهَوَى؛ الْوَقَارُ، الْخِفَّةُ؛ السَّعَادَةُ الشَّقَاءُ؛ التَّوْبَةُ الْإِصْرَارُ؛ الْمُحَافَظَةُ التَّهَاوُنُ[109]؛
حكمتجويى، هوسبازى؛ متانت، سبكى؛ نيك بختى، بدبختى؛ توبه، اصرار بر گناه؛ مراقبت، سهل انگارى؛
الدُّعَاءُ الِاسْتِنْكَافُ؛ النَّشَاطُ الْكَسَلُ؛ الْفَرَحُ الْحَزَنُ؛ الْأُلْفَةُ الْفُرْقَةُ؛ السَّخَاءُ الْبُخْلُ؛
دعا كردن، تكبرورزى؛ خرّمى، ملالت؛ شادى، اندوه؛ الفتگيرى، پراكنده شدن؛ بخشش، تنگ نظرى؛
الْخُشُوعُ الْعُجْبُ؛ صَوْنُ الْحَدِيثِ[110]،النَّمِيمَةُ؛ الِاسْتِغْفَارُ، الِاغْتِرَارُ؛ الْكِيَاسَةُ الْحُمْقُ[111]؛
خشوع، خود بزرگ بينى؛ نگهدارى سخن، سخن چينى؛ آمرزشجويى، فريفتگى؛ هوشمندى، حماقت.
يَا هِشَامُ لَا تُجْمَعُ[112] هَذِهِ الْخِصَالُ إِلَّا لِنَبِيٍّ أَوْ وَصِيٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ مِنَ أَجْنَادِ الْعَقْلِ حَتَّى يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ وَ يَتَخَلَّصَ مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِطَاعَتِهِ.
اى هشام! اين ويژگىها گرد هم نيايد جز در پيامبر يا در جانشين او يا در مؤمنى كه خداوند دلش را براى ايمان آزموده است ولى مؤمنان ديگر هيچ كدام از اين حالت خارج نيستند كه در آنان برخى از لشكريان خرد باشد تا خرد ايشان كامل شود و از لشكريان نادانى رهايى يابند، پس در آن هنگام در بلندترين مرتبه همراه پيامبران و اوصياء باشند. خداوند ما و شما را براى فرمانبرى از او، توفيق دهد.
منابع : تحف العقول، النص، ص: 383 ، تحف العقول / ترجمه حسن زاده، ص: 737
[1] . سورة الزمر، آيه 17، 18.
[2] . سورة البقرة آية 162.
[3] . سورة البقرة آية 163.
[4] . سورة النحل آية 12.
[5] . سورة الزخرف آية 1، 2، 3.
[6] . سورة الروم آية 23.
[7] . سورة الأنعام آية 32.
[8] . سورة القصص آية 60.
[9] . سورة الصافّات آية 137، 138.
[10] . سورة العنكبوت آية 43.
[11] . سورة البقرة آية 165.
[12] . سورة الأنفال آية 22. و مثلها قوله تعالى في سورة البقرة آية 41، 166. و سورة يونس آية 43 و سورة الفرقان آية 46. و سورة الحشر آية 14.
[13] . هذه الآية في سورة لقمان آية 24 و فيها« بل أكثرهم لا يعلمون» كما في بعض نسخ الكافي و لعله سهو و غفلة من الراوي أو اشتباه من النسّاخ.
[14] . سورة الأنعام آية 116.
[15] . سورة الأنعام آية 37. و نظيرها قوله تعالى:« بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ» سورة النحل آية 77 و آية 103. وسورة الأنبياء آية 24. وسورة النمل آية 62. وسورة لقمان آية24. وسورة الزمر آية 30. و كذا قوله تعالى:« بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» سورة العنكبوت آية 63. و قوله تعالى:« وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» سورة المائدة آية 102.
[16] . مضمون مأخوذ من آى القرآن.
[17] . سورة سبأ آية 13.
[18] . سورة ص آية 23.
[19] . سورة هود آية 42.
[20] . سورة البقرة آية 272. و نظيرها قوله في سورة آل عمران آية 187. و سورة الرعد آية 19 و سورة ص آية 28 و سورة الزمر آية 12. و سورة المؤمن آية 56.
[21] . سورة ق آية 36.
[22] . سورة لقمان آية 11. إلى هنا في الكافي تقديم و تأخير.
[23] . الحشو: ما حشى به الشيء اي ملاء به، و الظاهر ان ضمير« فيها» يرجع إلى الدنيا و ضمير حشوها و ما بعده يرجع إلى السفينة. و في بعض النسخ[ فلتكن سفينتك منها]. و« حشوها» فى بعض النسخ[ جسرها]. و شراع السفينة- بالكسر-: ما يرفع فوقها من ثوب و غيره ليدخل فيه الريح فتجريها.
[24] . في الكافي[ من أظلم نور تفكره].
[25] . العيلة: الفاقة.
[26] . نصب- من باب ضرب على صيغة المجهول- بمعنى وضع، أو من باب التفعيل من نصّب الامير فلانا ولّاه منصبا. و في الكافي[ و نصب الحقّ لطاعة اللّه].
[27] . اعتقد الشيء: نقيض حله. و في بعض النسخ[ يعتقل] هو أيضا نقيض حل أي يمسك و بشدّ.
[28] . و زاد في الكافي[ يا هشام إن العاقل نظر إلى الدنيا و إلى أهلها فعلم انها لا تنال إلّا بالمشقّة و نظر إلى الآخرة فعلم انها لا تنال إلّا بالمشقّة، فطلب بالمشقّة أبقاهما].
[29] . سورة آل عمران آية 7.
[30] . الردى: الهلاك.
[31] . في الكافي[ ما عبد اللّه بشيء].
[32] . الكفر في الاعتقاد و الشر في القول و العمل و الكل ينشأ من الجهل. و في بعض النسخ[ مأمون].
[33] . الرشد في الاعتقاد و الخير في القول و الكل ناش من العقل. و في بعض النسخ[ مأمول].
[34] . أي ملاك الامر و تمامه في أن يكون الإنسان كاملا تام العقل هو كونه متصفا بمجموعة هذه الخصال.( وافى).
[35] . لا تمنحوا الجهال أي لا تعطوهم و لا تعلموهم. و المنحة: العطاء.
[36] . في الكافي هاهنا[ يا هشام انّ العاقل لا يكذب و إن كان فيه هواه].
[37] . أي قدرا و رفعة. و الخطر: الحظّ و النصيب و القدر و المنزلة.
[38] . هاهنا كلام نقله صاحب الوافي عن أستاده- رحمهما اللّه- قال: و ذلك لان الأبدان في التناقص يوما فيوما لتوجه النفس منها إلى عالم آخر فان كانت النفس سعيدة كانت غاية سعيه في هذه الدنيا و انقطاع حياته البدنيّة إلى اللّه سبحانه و إلى نعيم الجنة لكونه على منهج الهداية و الاستقامة فكأنّه باع بدنه بثمن الجنة معاملة مع اللّه تعالى و لهذا خلقه اللّه عزّ و جلّ و إن كانت شقيّة كانت غاية سعيه و انقطاع أجله و عمره إلى مقارنة الشيطان و عذاب النيران لكونه على طريق الضلالة فكأنّه باع بدنه بثمن الشهوات الفانية و اللّذات الحيوانية التي ستصير نيرانات محرقة مؤلمة و هي اليوم كامنة مستورة عن حواسّ أهل الدنيا و ستبرز يوم القيامة « وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى» معاملة مع الشيطان و خسر هنا لك المبطلون.
[39] . في الكافي[ إن من علامة العاقل أن يكون فيه ثلاث خصال: يجيب إذا سئل. و ينطق إذا عجز القوم عن الكلام. و يشير بالرأى الذي يكون فيه صلاح أهله، فمن لم يكن فيه من هذه الخصال الثلاث شيء فهو أحمق. ان أمير المؤمنين عليه السلام قال: لا يجلس في صدر المجلس إلّا رجل فيه هذه الخصال الثلاث أو واحدة منهنّ- الخ].
[40] . سورة الزمر آية 12.
[41] . أي استنماؤه بالكسب و التجارة.
[42] . التعنيف: اللؤم و التوبيخ و التقريع. و المراد انّ العاقل لا يرجو فوق ما يستحقّه و ما لم يستعدّه.
[43] . في الكافي[ و لا يقدم على ما يخاف فوته بالعجز عنه]. أى لا يبادر الى فعل قبل أوانه خوفا من ان يفوته بالعجز عنه في وقته.
[44] . في بعض النسخ[ و إيّاكم و البخل و عليكم بالسخاء].
[45] .« و ما حوى» أي ما حواه الرأس من الاوهام و الأفكار بأن يحفظها و لا يبديها و يمكن أن يكون المراد ما حواه الرأس من العين و الاذن و سائر المشاعر بأن يحفظها عمّا يحرم عليه. و ما وعى أي ما جمعه من الطعام و الشراب بان لا يكونا من حرام. و البلى- بالكسر-: الاندراس و الاضمحلال.
[46] . هذا الكلام مشهور معروف بين الفريقين متواتر منقول عن النبيّ و أهل بيته صلوات اللّه عليهم.
و المحفوفة: المحيطة. و المكاره: جمع مكرهة- بفتح الراء و ضمّها-: ما يكرهه الإنسان و يشق عليه. و المراد أن الجنة محفوفة بما يكره النفس من الأقوال و الافعال فتعمل بها، فمن عمل بها دخل الجنّة. و النار محفوفة بلذات النفس و شهواتها، فمن أعطى نفسه لذّتها و شهوتها دخل النار.
[47] . الذؤابة من كل شيء: أعلاه. و من السيف: علاقته. و من السوط: طرفه. و من الشعر: ناصيته. و عتا يعتو عتوا، و عتى يعني عتيا بمعنى واحد أي استكبر و تجاوز الحدّ، و العتو: الطغيان و التجاوز عن الحدود و التجبّر. و في بعض النسخ[ و أعنى الناس] من عنّ عليه أي اعترض. و في بعضها[ و أعق الناس] من عقّه: خالفه و عصاه.
[48] . الحدث: الامر الحادث الذي ليس بمعتاد و لا معروف في السنّة.
[49] . في بعض النسخ[ فانظر]. و« عقل عن اللّه»: عرف عنه و بلغ عقله الى حدّ يأخذ العلم عن اللّه فكأنّه أخذ العلم عن كتاب اللّه و سنة نبيه صلّى اللّه عليه و آله.
[50] . اللمّاظة- بالضم-: بقية الطعام في الغم. و أيضا بقية الشيء القليل. و المراد بها هنا الدنيا.
[51] . يهولكم أي يفزعكم و عظم عليكم.
[52] . مئونة المراقى: شدة الارتقاء. و المرافق: المنافع و هي جمع مرفق- بالفتح-: ما انتفع به.
[53] . الامد: الغاية و منتهى الشيء، يقال: طال عليهم الامد أي الأجل. و النور- بالفتح-: الزهرة.
[54] . الغبّ- بالكسر-: العاقبة. و أيضا بمعنى البعد.
[55] . القطران- بفتح القاف و سكون الطاء و كسرها أو بكسر القاف و سكون الطاء-: سيّال دهنى شبيه النفط، يتّخذ من بعض الاشجار كالصنوبر و الأرز فيهنأ به الإبل الجربى و يسرع فيه اشعال النار. و قوله:« نتنه» أي خبث رائحته.
[56] . كناية عن الموت فانه يأتي في الغداة و الرواح.
[57] . في بعض النسخ[ و محقّرتها].
[58] . الحداء- بالكسر-: جمع حدأة- كعنبة-: طائر من الجوارح و هو نوع من الغراب يخطف الأشياء و الخاطفة من خطف الشيء يخطف كعلم يعلم-: استلبه بسرعة. و الغادرة: الخائنة. و العاتى: الجبّار.
[59] . الفريسة: ما يفترسه الأسد و نحوه. و في بعض النسخ[ بالفراش].
[60] . في بعض النسخ[ و فريقا تقدرون بهم].
[61] . المنخل- بضم الميم و الخاء او بفتح الخاء-: ما ينخل به. و النخالة- بالضم-: ما بقى في المنخل من القشر و نحوه.
[62] . جثا يجثو. و جثى يجثى: جلس على ركبتيه أو قام على أطراف الأصابع. و في بعض النسخ[ حبوا] أى زحفا على الركب من حبا يحبو و حبى يحبى: إذا مشى على أربع.
[63] . الوابل: المطر الشديد الضخم القطر.
[64] . المشاء: الكثير المشى. و أيضا النمام و المراد هاهنا الأول. و الارب- بفتحتين-: الحاجة. و في بعض النسخ[ إلى غير أدب].
[65] . في بعض النسخ[ و استكتهم عن المنطق].
[66] . الاكياس: جمع كيّس- كسيّد-: الفطن، الظريف، الحسن الفهم و الأدب.
[67] . البذاء: الفحش. و البذى- على فعيل-: السفيه و الذي أفحش في منطقه.
[68] . الشاجب: الهذّاء المكثار أي كثير الهذيان و كثير الكلام. و أيضا الهالك. و هو الانسب.
[69] . أي يحسن الثناء و بالغ في مدحه إذا شاهده: و يعيبه بالسوء و يذمّه إذا غاب.
[70] . الضيعة- بالفتح-: حرفة الرجل و صناعته و في بعض النسخ[ صنعته].
[71] . اليد العليا: المعطية المتعففة.
[72] . سورة الرحمن آية 60.
[73] . أي له الفضيلة بسبب ابتدائه بالاحسان، فهو أفضل منك.
[74] . اغتبط: كان في مسرة و حسن حال. و في بعض النسخ[ قد احتبطت].
[75] . الصفا: الحجر الصلد الضخم.
[76] . شمخ- من باب منع-: علا و رفع.
[77] . أي كسره و جرحه.
[78] . أي عرفه إلى حدّ التعقل.
[79] . في بعض النسخ[ عبادتى].
[80] . استطال عليهم: أى تفضل عليهم.
[81] . عنى- بصيغة المجهول أو المعلوم- بالامر كلّف ما يشقّ عليه. و في بعض النسخ[ أعنى لغيره] أى يدخل غيره في العناء و التعب. هذا و يحتمل أن يكون الأصل[ فهو لغىّ لغير رشدة] فصحّف.
[82] . في بعض النسخ[ فانذر]. و في بعضها[ و نذّر].
[83] . في بعض النسخ[ فاذا استشار].
[84] . العطب: الهلاك.
[85] . الضارى: الحيوان السبع، من ضرا الكلب بالصيد يضرو: تعوّده و أولع به. و أيضا:
تطعم بلحمه و دمه.
[86] . أي إذا اختص العاقل بنعمة ينبغي له أن يشارك غيره في هذه النعمة بأن يعطيه منها. و في بعض النسخ[ إذ تفرد له].
[87] . في بعض النسخ[ و إذا خربك أمران] و خرّبه أمر أي نزل به و أهمه.
[88] . قال المجلسيّ- رحمه اللّه- كانّ فيه حذفا و ايصالا اي تغلب على الحكمة أي يأخذها منك قهرا من لا يستحقها بأن يقرأ على صيغة المجهول أو على المعلوم أي تغلب على الحكمة فانها تأبى عمّن لا يستحقها. و يحتمل أن يكون بالفاء و التاء من الافلات بمعنى الإطلاق فانهم يقولون: انفلت منى كلام أى صدر بغير رويّة. و في بعض النسخ المنقولة من الكتاب[ و اياك أن تطلب الحكمة و تضعها في الجهّال].
[89] . الافاقة: الرجوع عن الكسر و الاغماء و الغفلة إلى حال الاستقامة. و في بعض النسخ[ فان العلم يذل على أن يحمل على من لا يفيق] و في بعضها[ يجلى].
[90] . في بعض النسخ[ و لم يفرح المحزونين].
[91] . يترضّاه: أى يطلب رضاه.
[92] . الاختلاق: الافتراء. و في بعض النسخ[ و اخلاق] و الظاهر أنّه جمع خلق- بالتحريك- أى البالى. و العرض: النفس و الخليقة المحمودة- و أيضا: ما يفتخر الإنسان من حسب و شرف.
[93] . الركن: العزّ و المنعة. و أيضا: ما يقوى به. و الامر العظيم. أى لا يكن صبره في المجاهدة أقوى منك. فانك إذا كنت على الاستقامة في مخالفته يكون مع قوّته أضعف منك ركنا و ضررا.
[94] . في بعض النسخ[ متقرئ].
[95] . في بعض النسخ[ يستعلن].
[96] . الامثل: الافضل.
[97]. أي هو اول مخلوق من المنسوبين إلى الروح في مدينة بنية الإنسان المتمركزين بأمر الربّ و السلطان في مقرّ الحكومة العقليّة. فهو أوّلها و رأسها ثمّ يوجد بعده و بسببه جندا فجندا إلى أن يكمل للإنسان جودة العقل.
[98] . عن يمين العرش أي أقوى جانبيه و أشرفهما. و« من نوره» أي من نور ذاته.« فقال له إلخ» مضى بيان ما فيه في أوائل الكتاب من كلمات رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في حكمه و مواعظه فليطلبه هنا.
قوله عليه السلام:« فلا يكون خلقا أعظم منه» إذ به يقوم كل شيء فيكون أكرم من كل مخلوق. و الجهل يكون منبع الشرور فله قابلية لكلّ شر.
[99] . التؤدة- بالضم-: الرزانة و التأنى، يقال: توأد في الامر أي تأنى و تمهّل.
[100] . الهذر- بالتحريك-: الهذيان و الكلام الذي لا يعبأ به، يقال: هذر فلان في منطقه- من باب ضرب و نصر-: خلط و تكلم بما لا ينبغي.
[101] . الشره- بالتحريك- مصدر باب فرح-: الحرص، يقال: شره إلى الطعام: اشتدّ ميله إليه.
و يمكن أن يكون كما في بعض النسخ[ الشره] بالكسر فالتشديد أي الحدة و الحرص.
[102] . التطاول: التكبر و الترفع.
[103] . الغباوة: الغفلة و قلّة الفطنة.
[104] . المماكرة: المخادعة.
[105] . كذا. و التسويف: المطل و التأخير. و في الكافي[ الرياء].
[106] . في بعض النسخ[ النفي، الحسد] و لعله تصحيف.
[107] . القحة- بفتح القاف و كسرها و فتح الحاء مصدر- و هي بمعنى الوقاحة و قلّة الحياء. و في بعض النسخ[ القيحة]. و في الكافي و الخصال[ الجلع] أى الوقاحة.
[108] . القوام- بالفتح-: العدل و الاعتدال. و المكاثرة: المفاخرة و المغالبة في الكثرة بالمال أو العدد.
[109] . في بعض النسخ[ المخالفة].
[110] . في بعض النسخ[ صدق الحديث].
[111] . لا يخفى أن عدد ما ذكر تفصيلا لا يبلغ ما ذكره اجمالا.
[112] . في بعض النسخ[ لا تجتمع].