شنبه , ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
آخرین مطالب
خانه » سرگذشت و زندگی حضرت یوشع بن نون (ع)

سرگذشت و زندگی حضرت یوشع بن نون (ع)

سرگذشت و زندگی حضرت یوشع بن نون (ع)حضرت یوشع بن نون از پیامبران بنی اسرائیل و جانشین حضرت موسی علیه السلام و از فرزندان افرائیم بن یوسف بود. پس از موسی علیه السلام مدت سی سال زنده بود، کار بنی اسرائیل را سامان بخشید و به پیشوایی او بنی اسرائیل به جنگ عمالقه رفتند وشهر اریحا و سرزمین فلسطین را فتح کردند. بنا به کتاب مقدس وی از پیامبران بنی اسرائیل و جانشین موسی بود. عبور بنی اسرائیل از رود اردن تحت فرماندهی وی انجام گردید. صحیفه یوشع نیز منسوب به اوست. او از نسل افرایم فرزند یوسف بود و جزء ۱۲نفری بود که موسی برای بازرسی سرزمین موعودفرستاد.وپس ازبازگشت به همراه کالیب تنهاکسانی درمیان بنی اسرائیل بودندکه آماده جنگ برای فتح سرزمین موعود بودند. ولی چون قوم از جنگ برای خدا ترسیدند و از دستور خدا سر باز زدند و قصد سنگسار آنها و موسی را کردند خدا آنها را چهل سال در صحرا سرگردان کرد. و پس از آن از میان ۶۰۰ هزار مرد بالای بیست سال بنی اسرائیل، کالیب و یوشع، تنها کسانی بودند که به کنعان وارد شدند. مشابه همین داستان بدون ذکر نام یوشع و با اشاره به دو نفری که قوم خود را به جنگ دعوت می کردند عینا در قرآن (کتاب دینی مسلمانان) نیز آمده است. البته به عقیده مسلمانان، طبق حدیثی از «محمد بن عبدالله» هم، ضمن یادآوری این مطلب، از جمعیت ۶۰۰ هزار نفری بنی اسرائیل و نام یوشع بن نون و کالب بن یافنا به عنوان تنها دو نفری که غیر از موسی و هارون دعوت خدا را پذیرفته اند سخن رفته است. در قرآن از جوانی که در زمان ملاقات با خضر همراه موسی بوده است یاد شده است که به عقیده بسیاری از مفسرین اسلام او یوشع بن نون بوده است.

همچنین در برخی احادیث نام دیگر یوشع بن نون، ذو الکفل گفته شده است که دو بار در قرآن آمده است.در احادیث اسلامی یوشع بن نون از جمله کسانی است که در زمان ظهور مهدی رجعت کرده و مانند عیسی در کنار او خواهد بود. اصل و نسب یوشع بر اساس لغت نامه دهخدادر لغت نامه دهخدا آمده: یوشع. [ش] (اخ) ابن نون بن افراهم بن یوسف بن یعقوب. صاحب موسی و خلیفه او که در حیاتش نوبت به وی منتقل گردید. (از منتهی الارب). یوشع بن نون وصی حضرت موسی (ع) ابن افراهم بن یوسف (ع). (از حبیب السیر). پیغمبری معروف. (دهار). یوشع پس از مرگ هارون سه سال وصی موسی شد. موسی با یوشع اندر بیابان برفت. باد و تاریکی برآمد. موسی یوشع را در کنار گرفت و در میان پیراهن ناپدید گشت. یوشع بازگردید و بنی اسرائیل را گفت. گفتند موسی را بکشتی. او را بگرفتند و ده موکل بر وی کردند تا خدای تعالی در خواب بنمود که موسی را اجل رسید. یوشع را رها کردند و خدای تعالی او را پیغامبری داد و بنی اسرائیل را از تیه بیرون آورد در عهد منوچهر و به حرب جباران برد. آنان حیلت کردند و زنان نیکو را به سپاه بنی اسرائیل فرستادند تا ایشان زنا کنند و هلاک شوند و خدای تعالی سه روزه طاعون بر ایشان افکند بدان گناه. و بسیاری هلاک شدند در آن سه روز. یوشع ولایت جباران بستد و بسیار جایی دیگر و بنی اسرائیل را بازپس آورد. و چون عمر یوشع به ۱۲۸ سال رسید بمرد. پیغمبری مرسل بود مستجاب الدعوه و از بعد او کالوب بن یوفنا بود. (از مجمل التواریخ والقصص صص ۲۰۳-۲۰۵). یعقوب و… یوشع و یسع همگی اعجمی هستند. (از المعرب جوالیقی ص ۳۵۵). در تواریخ آمده است که هارون و یوشع بن نون برای حضرت موسی نویسندگی می کردند. (صبح الاعشی ج ۱ ص ۳۹). او وصی موسی بود و با مردم کنعان جنگ می کرد و برای این که جنگ را به پایان آرد به خورشید امر توقف داد (رد شمس) و گویند یسع که در قرآن آمده هموست و باز گویند عمه زاده موسی بود. یوشع در قرآن کریمدر قرآن مجید نام یوشع ذکر نشده است؛ ولی مفسران و محققان، در تفسیر آیه های۱۲و۲۳سوره مائده و آیه ۶۰ سوره کهف به داستان زندگی او پرداخته و این آیات را منطبق بر یوشع دانسته اند: در تفسیر آیه ۱۲ سوره مائده چنین آمده است: «و بعثنا منهم اثنى عشر نقیبا» ترجمه: و از میان آنان دوازده سالار گماشتم. موسی علیه السلام به فرمان خداوند دوازده سالار و نقیب را از میان اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل برگزید تا از اخبار سرزمین شام یا سرزمین مقدس و مردم ستمگر آن پرس و جو کنند. موسی علیه السلام آن دوازده تن را به آن سامان اعزام کرد. یوشع بن نون از زمره آن دوازده نقیب بود که سرانجام فتح آن دیار نیز به دست وی صورت پذیرفت. ” نقیب” در اصل از ماده” نقب” (بر وزن نقد) گرفته شده که بمعنى روزنه هاى وسیع، مخصوصا راههاى زیر زمینى میباشد، و به رئیس و رهبر یک جمعیت از آن جهت نقیب مى گویند که از اسرار جمعیت آگاه است، گویى در میان آنها نقبى ایجاد کرده و از وضع آنها آگاه شده، و گاهى” نقیب” به کسى گفته میشود که رئیس جمعیت نیست و تنها معرف و وسیله شناسایى آنها است، و اگر به فضائل اشخاص عنوان ” مناقب” اطلاق مى شود، بخاطر آن است که با فحص و کنجکاوى باید از آنها آگاه گشت.بعضى از مفسران نقیب را در آیه فوق تنها بمعنى آگاه و مطلع از اسرار گرفته اند، ولى این معنى بسیار بعید بنظر مى رسد، زیرا آنچه از تاریخ و حدیث استفاده مى شود، آن است که نقباى بنى اسرائیل هر یک سرپرست طایفه خود بودند، در تفسیر روح المعانى از ابن عباس چنین نقل شده که: «انهم کانوا وزراء و صاروا انبیاء بعد ذلک» :” نقباى بنى اسرائیل، وزیران موسى بودند و بعد به مقام نبوت رسیدند”. علامه طباطبایی می فرماید: على الظاهر منظور از این دوازده نقیب دوازده رئیس است، که هر یک بر یکى از اسباط دوازده گانه بنى اسرائیل ریاست داشتند، و به منزله والى بر آنان بودند، کارهاى آنان را فیصله مى دادند، و نسبتى که این دوازده نقیب به دوازده تیره بنى اسرائیل داشتند نظیر نسبتى بوده که اولى الامر به افراد این امت دارند، در حقیقت مرجع مردم در امور دین و دنیاى آنان بودند، چیزى که هست خود آنان وحیى از آسمان نمى گرفتند و شریعتى را تشریع نمى کردند، و کار وحى و تشریع شرایع تنها به عهده موسى بود. همچنین در آیه ۲۳ همین سوره این گونه ذکر شده: «قال رجلان من الذین یخافون أنعم الله علیهما ادخلوا علیهم الباب فإذا دخلتموه فإنکم غلبون و على الله فتوکلوا إن کنتم مؤمنین»ترجمه: دو نفر از مردانى که از خدا مى ترسیدند و خدایشان به آنها نعمت [عقل و ایمان] داده بود، گفتند: از آن دروازه بر آنها وارد شوید، که اگر از آن جا وارد شدید، قطعا پیروز خواهید شد، و بر خدا توکل کنید اگر ایمان دارید (مائده، ۲۳). در باره اینکه این دو نفر چه کسانى بوده اند غالب مفسران نوشته اند که آنها” یوشع بن نون” و” کالب بن یوفنا” (یفنه) بوده اند که از نقباى دوازده گانه بنى اسرائیل محسوب می شدند. از باب اول سفر تثنیه تورات کنونى نیز استفاده مى شود که نام این دو نفر” یوشع” و” کالیب” بوده است. هم چنین در تفسیر آیه ۶۰ سوره کهف در داستان موسی و خضر، یوشع بن نون را یکی از دو مصاحب موسی علیه السلام دانسته اند. خداوند در این آیه می فرماید: «و إذ قال موسى لفتئه لا أبرح حتى أبلغ مجمع البحرین أو أمضى حقبا» ترجمه: و هنگامى که موسى به جوان [همراه] خود گفت: همچنان خواهم رفت تا به محل تلاقى دو دریا برسم، هر چند مدتى طولانى به راه خود ادامه دهم (کهف،۶۰) منظور از” فتاه” در اینجا طبق گفته بسیارى از مفسران، و بسیارى از روایات،” یوشع بن نون” مرد رشید و شجاع و با ایمان بنى اسرائیل است، و تعبیر به ” فتى” (جوان) ممکن است به خاطر همین صفات برجسته، و یا به خاطر خدمت به موسى و همراهى و همگامى با او بوده باشد. علامه طباطبایی می فرماید: درباره آن جوانى که همراه موسى (ع) بوده بعضى گفته اند وصى او یوشع بن نون بوده، و این معنا را روایات هم تایید مى کند. و بعضى گفته اند: از این جهت” فتى” نامیده شده که همواره در سفر و حضر همراه او بوده است، و یا از این جهت بوده که همواره او را خدمت مى کرده است. یوشع در روایاتطبق نقل مشهور، موسى (ع) در وادى تیه از دنیا رفت و پس از وفات او، نبوت به وصى آن حضرت یوشع بن نون که از اولاد افرائیم بن یوسف بود منتقل شد.در حدیث آمده ا ست که حضرت موسی در مرگ هارون گریبان پاره کرد. حضرت موسی (ع) پیش از وفاتش،حضرت یوشع بن نون را وصی خود ساخت. موسى در واپسین روزهاى عمر خود الواح مقدس را که احکام خدا بر آن نوشته شده بود به ضمیمه زره خود و یادگارهاى دیگرى در آن نهاد، و به وصى خویش سپرد.یوشع بن نون در۹۷سالگی به وصایت رسید.یوشع،بنى اسرائیل را به جنگ عمالقه برد و پس از مدتى که با آن ها جنگید، خداى تعالى پیروزى ار نصیب او فرمود و شهر اریحا را فتح کرد وبنى اسرائیل را درآن شهر سکونت داد. در روایتى آمده است که یوشع بن نون سى سال پس از موسى زنده بود و در این مدت سر و سامانى به کار بنى اسرائیل داد و با دشمنان آن ها جنگید و همه را قلع و قمع کرد و سرزمین فلسطین و شامات را میان آن ها تقسیم نمود. از جمله کسانى که بر ضد او قیام کردند، صفورا همسر موسى بود که جمعى ازبنى اسرائیل را با خود همراه کرد وبه جنگ یوشع آمد،ولى شکست خورد و اسیر گردید، اما یوشع با کمال بزرگوارى با او رفتار کرد و او را به خانه خود بازگرداند،نظیر آن چه در جنگ جمل اتفاق افتاد. جنگ یوشع بن نون با بلعم بن باعورضمن داستان جنگ هاى یوشع بن نون با دشمنان بنى اسرائیل، نام بلعم بن باعور در تواریخ و پاره اى از روایات ذکر شده و جمعى از مفسران آیات سوره اعراف را نیز به او تفسیر کرده اند.خداى تعالى در آن سوره در دو آیه پیغمبر بزرگوار خود را مخاطب ساخته مى فرماید:بخوان برایش حکایت آن کسى راکه آیات خود را بدو یاد دادیم وازآنها بیرون شد واز شیطان پیروى کرد و از گمراهان گردید و اگرمى خواستیم او را به وسیله آن آیات بالا مى بردیم، ولى او به دنیا گرایید و از هواى نفس خود پیروى کرد. حکایت سگى است که اگر بر او حمله کنى پارس کند و اگر واگذاریش پارس کند. این است حکایت مردمى که آیات ما را تکذیب کنند. این داستان را بر ایشان بخوان شاید اندیشه کنند. صاحب کامل التواریخ طبق نظر آن ها که گفته اند موسى از دنیا نرفت تا وقتى که اریحا فتح شد، نقل مى کند که موسى از تنه خارج شد و به سوى شهر اریحا حرکت کرد و پیشاپیش لشکرش یوشع بن نون و کالب بن یوفنا بودند. هنگامى که به شهر اریحا رسیدند، جباران شهر به نزد بلعم بن باعور که از اولاد لوط بود رفتند و بدو گفتند: موسى آمده تا با ما بجنگد و ما را از شهر و دیارمان بیرون کند.تو آنها را نفرین کن.بلعم که اسم اعظم خدا را مى دانست – به ایشان گفت: پیغمبر خدا و مردمان باایمان رانفرین کنم با این که فرشتگان الهى همراه ایشان هستند؟ آن ها اصرار کردند ولى او امتناع ورزید تا آن که نزد همسرش آمدند و هدیه اى براى آن زن آوردند و از او خواستند تا به هر ترتیبى شده شوهرش را با این کار موافق سازد تا به موسى و لشکریانش نفرین کند. زن با اصرار عجیبى او ار حاضر کرد.بلعم برخاست و سوار بر الاغ خود شدتا ره کوهى که مشرف بر بنى اسرائیل بود برود و درآن جا نفرین کند. مقدارى که راه رفت،الاغ از حرکت ایستاد و روى زمین خوابید.بلعم پیاده شد و چندان او را بزد که از جا برخاست،ولى هنوزچند قرمى نرفته بود که دوباره خوابید وقتى براى بار سوم نیز این واقعه تکرار شد، خداوند آن حیوان را به زبان آورد و به بلعم گفت: واى بر تو اى بلعم! به کجا مى روى؟ مگر فرشتگان را نمى بینى که مرا باز مى گردانند. بلعم باز هم اعتنایى نکرد و هم چنان پیش رفت تا مشرف بربنى اسرائیل گردید و خواست نفرین کند، ولى نتوانست. هرگاه مى خواست بر آن ها نفرین کند، زبانش به دعا بازمى گشت تا وقتى که زبان از کامش خارج شد و دانست که این کار میسر نیست. آن وقت بود که به قوم خود گفت: اکنون دیگر دنیا و اخرتم تباه شد و کارى از من ساخته نیست و راهى جز مکر و حیل به آن هابه جاى نمانده. سپس به آن ها دستور داد:زنان را آرایش کنید و کالاهایى به دست آن ها بدهید و به عنوان فروش ‍ کالا به میان لشکر موسى بفرستید و به ایشان سفارش کنید اگر مردى از لشکریان موسى خواست با آنها درآمیزد و زنا کند، ممانعت نکنند، زیر اگر یکى از آن ها زنا کند و با زنى درآمیزد، هلاک مى شوند و شرشان از شما برطرف مى شود. پس زنان را آراستند و اجناسى به عنوان فروش به دستشان دادند و به میان لشکر موسى فرستادند. زمرى بن شلوم که رئیس شمعون بن یعقوب بود یکى از زن ها را گرفت و به نزد موسى آورد و گفت: به عقیده تو این زن بر من حرام است، ولى به خدا ما از تو اطاعت نمى کنیم. سپس آن زن را به خیمه خود برد و با او زنا کرد. در این وقت بود که خداوند طاعون را بر او مسلط کرد و در یک ساعت بیست هزار یا هفتاد هزار نفرشان هلاک شدند. تا سرانجام فنحاص بن عیزار بن هارون که امیر لشکریان موسى بود بیامد و چون از موضوع مطلع گشت، خشمناک شد و یک سره به خیمه زمرى بن شلوم رفت و او را با زى که در خیمه اش بود بکشت و و طاعون برطرف گردید. از راوندى هم در قصص الانبیاء حدیثى نظیر داستان فوق با مختصر اختلاف و اختصار بیشترى نقل شده،ولى به جاى حضرت موسى نام یوشع بن نون ذکر شده است، چنان که مسعودى نیز در اثبات الوصیه به همین گونه نقل کرده است.مورخان عمر یوشع بن نون را ۱۲۶یا۱۲۰سال نوشته اند و قبر او رابرخى از تواریخ،درکوه افرائیم و درفلسطین ذکر کرده اند.  کتاب یوشعکتاب یوشع نخستین کتاب پیامبران از نظر سنت یهود و ششمین کتاب عهد عتیق مسیحی است. علت نامگذاری کتاب به نام یوشع این است که وی شخصیت اصلی کتاب مذکور است.فصل نخست تا۱۲توصیف فتح کنعان است، فصل ۱۳ تا ۲۴ نشان می دهد که چگونه قبایل بنی اسرائیل به سرزمین خود باز می گردند. خاطره ای از «یوشع »در کتاب مقدس آمده: …و چون یوشع نزد اریحا بودکه چشمان خود را بالا انداخته دید که اینک مردی با شمشیر برهنه در دست خود پیش وی ایستاده بود و یوشع نزد وی آمده او را گفت: «آیا تو از ما هستی یا از دشمنان ما؟» گفت:«نی،بلکه من سردار لشگر یهوه ام»…یوشع روی به زمین افتاده سجده کرد و به وی گفت:«اقایم به بنده ی خود چه میگوید؟»سردار لشگر خداوند به یوشع گفت که:«نعلین خود را از پایت بیرون کن زیرا که جایی که تو ایستاده ای مقدس است» و یوشع نیز چنین کرد. یوشع در کتاب مقدسابتدا نامش ” هوشع ” بود یعنی: او نجات می دهد. سپس موسی نامش را به ” یهوشوع ” تبدیل نمود که یعنی ” یهوه ” نجات میدهد. محل تولد و زندگی:احتمالا متولد شده در جوشن مصر- سرزمین کنعان (اسرائیل فعلی) – جلجال – شکیم زمان حیات:حدودا بین سالهای ۱۴۹۰ تا سال ۱۳۸۰ قبل از میلاد عیسای مسیح اصل و نسب او:یوشع فرزند نون، نون از افرایم، افرایم فرزند یوسف، یوسف فرزند یعقوب، یعقوب فرزند اسحاق، اسحاق فرزند ابراهیم، ابراهیم فرزند تارح، تارح فرزند ناحور، ناحور از نسل سام، سام فرزند نوح، نوح از نسل خنوخ ،خنوخ از نسل انوش، انوش فرزند شیث و شیث فرزند آدم و آدم توسط دستهای خدای زنده و بزرگ خلق شد. ضعف های یوشع:۱- ترس و ناامیدی ناگهانی با دیدن شکست (یوشع ۷: ۵ تا ۱۰) ۲- تصمیم گیری عجولانه در صلح با دشمنان خود و فریب خوردن از آنان با دیدن ظاهرشان بدون مشورت و هدایت خواستن از خدا و دیگران و نهایتا وارد جنگ و خونریزی ای ناخواسته شدن. (یوشع ۹: ۱۴-۱۵و۲۲) قوت های یوشع:۱- مطیع و فرمانبر (خروج ۱۷: ۹-۱۰) ۲- دستیار قابل اعتماد موسی که با او در بالای کوه سینا به هنگام دریافت ده فرمان حضور داشت وازپرستنده گان”گوسالۀ طلایی”هارون نبود. (خروج۲۴:۱۳) ۳- اعتماد کننده به فیض و قدرت خدا و ایستاده گی برای اثبات آن حتی تا سر حد مرگ (اعداد ۱۴: ۶-۱۰)۴- صاحب روح و حکمت (اعداد ۲۷: ۱۸ و تثنیه ۳۴: ۹)۵- مسح شده، برگزیده شده و قدرت داده شده از طرف خدا بعنوان جانشین لایق موسی برای رهبری کردن قوم اسراییل به سرزمین موعود و تقسیم کردن سرزمین تصرف شده در بین دوازده قبیلۀ اسراییل (تثنیه ۳۱: ۳-۷-۱۴-۲۳ و اعداد ۳۴: ۱۶-۱۷)۶- از جمله دو نفری که (دیگری کالیب بود) از بین تمام قوم اسرائیل هم برده گی را در مصر، هم شکافتن دریای سرخ،هم چهل سال در بیابان و هم سرزمین وعده داده شده را با چشمان خود دید و در آن زندگی کرد. ۶- تداوم دهنده و بجا گذارندۀ میراث رهبر و استاد خود موسی در سپردن تمامی احکام و قوانین شریعت به قوم و هوشیار کردن آنان در جهت زیستن در پاکی و بی گناهی و تبعیت کردن کامل از خدا همانگونه که خود بود. (یوشع فصل ۸ آیه های ۳۰ تا ۳۵ و تمام فصل های ۲۳ و ۲۴ از کتاب یوشع). از غریب سن او میتوان این را حدس زد که اگر او در ۱۱۰ سالگی فوت مینماید (یوشع ۲۴: ۲۹) و ۴۰ سال با موسی و قوم در بیابان گناه سرگردان بوده باشد و اگر پس از تصرف سرزمین موعود تقریبا ۲۶ سال دیگر زنده مانده باشد میتوان او را در هنگام خروج از مصر تقریبا ۴۴ ساله پیش بینی کرد. از چگونگی آشنایی او با موسی نوشته ای نداریم اما وقتی برای اولین بار نام او را در کتاب مقدس می خوانیم می بینیم که موسی به یوشع میگوید:” مردان برای ما برگزین و بیرون رفته با عمالیق مقاتله نما …” سپس موسی در کتاب خود ادامه میدهد: ” پس یوشع به طوریکه موسی او را فرموده بود کرد…”این اولین رویداد قوم اسرائیل پس از آزاد شدن از اسارت مصریان و واقعۀ دریای سرخ بود.و یوشع ماموریت خود را گویا به نحو احسنت انجام داد. سپس در همان اولین کتاب موسی که خروج باشد در فصل ۲۳ آن آیۀ ۱۲ و ۱۳ مطلب مهم دیگری را می خوانیم:” و خداوند به موسی گفت نزد من به کوه بالا بیا و آنجا باش تا لوحه های سنگی و تورات و احکامی را که نوشته ام تا ایشان را تعلیم نمایی بتو دهم پس موسی با خادم خود یوشع برخاست و موسی به کوه خدا بالا آمد.” انتخاب یوشع برای بالا رفتن به کوه سینا با موسی زمانی اهمیت بسیاری پیدا میکند که بدانیم خداوند به موسی میفرماید: ” ایشان (ریش سفیدان قوم) نزدیک نیایند و قوم همراه او بالا نیایند.” یوشع چهل روز و چهل شب با موسی بر بالای کوه سینا میماند و احتمالا او نیز مانند استاد خود این ایام را در روزه و دعا بسر می برده است، و این همراهی با موسی در کوه سینا باعث میگردد تا او با قوم در اولین و بزرگترین گناه خود پس از خروج از مصر در پرستش ” گوسالۀ طلایی ” همراه نباشد و این به برگزیده گی و ارزش او نزد خدا می افزاید که نمی خواست این بندۀ خود را به گناه آلوده سازد زیرا از قلب او آگاه بود. این پاک ماندن او انگیزه و دلیل خود را زمانی پیدا میکند که میبینیم تنها یوشع بود از بین تمامی قوم توانست در چادر اجتماع، پس از خروج موسی از چادر بماند. (خروج ۳۳: ۱۱) اعتماد به خدا و قدرتش اگر چه در سرود موسی پس از عبور از دریای سرخ کاملا هویدا و آشکار است همچنین در ایستاده گی یوشع در مقابل قوم، زمانی که موسی دوازده نفر را برای بررسی سرزمین کنعان فرستاده بود و آنها پس از چهل روز برگشتند. ده نفر از آن دوازده نفر به قوم گفتند:” و در آنجا جباران بنی عناق را دیدیم که اولاد جباران اند و ما در نظر خود مثل ملخ بودیم و همچنین در نظر ایشان می نمودیم.” (اعداد ۱۳: ۳۳) قوم از ترس گریستند و آرزوی نابودی و مرگ در اسارت مصریان را به مرگ در این سرزمین ترجیح دادند. ناامیدی و یاس تمام قوم را فرا گرفت. گویی تمام معجزات خدا و نیروی عظیم او برای رهایی این قوم بیهوده مینمود. درست آنجا که همه از ناامیدی و ترس و کم ایمانی به خود لرزیدند دو نفر مستحکم ایستادند تا حقانیت قدرت خدا را بر تمامی دنیا فریاد بزنند و از او در مقابل تمامی بت ها ی سنگی دست ساخت انسان دفاع کنند: ” و یوشع بن نون و کالیب بن یفنه که از جاسوسان زمین بودند رخت خود را دریدند و تمامی جماعت بنی اسرائیل را خطاب کرده گفتند زمینی که برای جاسوسی از آن عبور نمودیم زمین بسیار خوبی است اگر خداوند از ما راضی است ما را به این زمین آورده آن را به ما خواهد بخشید زمینی که به شیر و شهد جاری است. زنهار از خداوند متمرد مشوید و از اهل زمین ترسان مباشید زیرا که ایشان خوراک ما هستند سایۀ ایشان از ایشان گذشته است و خداوند با ماست از ایشان مترسید.” (اعداد ۱۴: ۶-۹) و درست زمانی که قوم بی ایمان خواست تا بدلیل شهامت و شجاعت این دو نفر در بیان حقانیت قدرت و توانمندی خدا که از دید آنها غیر منطقی و گزافه مینمود، آنها را سنگسار کند، (همان فصل آیۀ ۱۰) خداوند خود مستقیم وارد عمل شد و توهین به یوشع و کالیب را توهین به خود دانست و از آنها و از ایمان آنها در مقابل قوم دفاع نمود و تصمیم گرفت تا قوم را و آن ده نفر را که اخبار مایوس کننده آورده برده بودند را تنبیه کند. این آخرین باری نبود که خدا از یوشع و کالیب بابت این شهامت خود در ابراز ایمان خود به او دفاع نمود. بلکه این اعتراف ایمان آنها به خدای زنده و قادر و توانا در مقابل مردمی که بی ایمان بودند این امتیاز بزرگ را به آنها داد که :” شما به زمینی که در بارۀ آن دست خود را بلند کردم که شما را در آن ساکن گردانم هرگز داخل نخواهید شد مگر کالیب بن یفنه و یوشع بن نون.” (اعداد ۱۴: ۳۰) و همچنین :” آن کسانیکه این خبر بد را در بارۀ زمین آورده بودند به حضور خداوند از وبا مردند اما یوشع بن نون و کالیب بن یفنه از جملۀ آنانیکه برای جاسوسی زمین رفته بودند زنده ماندند.” (اعداد ۱۴: ۳۷-۳۸) و جایی دیگر به وضوح لیاقت این دو را به قوم گوشزد میکند: ” البته هیچکدام از مردانی که از مصر بیرون آمدند از بیست ساله و بالاتر آن زمینی را که برای ابراهیم و اسحق و یعقوب قسم خوردم نخواهند دید چونکه ایشان مرا پیروی کامل ننمودند، سوای کالیب بن یفنه و یوشع بن نون چونکه ایشان خداوند را پیروی کامل نمودند.” (اعداد ۳۲: ۱۱-۱۲) و زمانی که آن بندۀ بزرگ خدا و کسی که خدا با او مستقیم سخن گفت و شریعت را به او داد نمی توانست به سرزمین وعده داده شده به پدرانش ابراهیم و اسحاق و یعقوب و خود او بدلیل عدم صلاحیتش وارد شود و آنگاه که او زمان وداع خود را دانست این یوشع بود که به همراه موسی در مقابل خدا و قوم ایستاد و موسی تمامی قدرت و اختیار را و رهبریت قوم را به او منتقل نمود. موسی به قوم گفت: ” من امروز صد و بیست ساله هستم و دیگر طاقت خروج و دخول ندارم و خداوند به من گفته است که از این اردن عبور نخواهی کرد. یهوه خدای تو خود به حضور تو عبور خواهد کرد و او این امتها را از حضور تو هلاک خواهد ساخت تا آنها را به تصرف آوری و یوشع نیز پیش روی تو عبور خواهد نمود چنانکه خداوند گفته است. ” و کلام میگوید آن روز: ” موسی یوشع را خوانده در نظر تمامی اسرائیل به او گفت: ” قوی و دلیر باش زیرا که تو با این قوم به زمینی که خداوند برای پدران ایشان قسم خورد که به ایشان بدهد داخل خواهی شد و تو آن را برای ایشان تقسیم خواهی نمود. ” سپس خود خداوند انتقال رهبری را از موسی به یوشع تائید میکند :” و خداوند به موسی گفت اینک ایام مردن تو نزدیک است یوشع را طلب نما و در خیمۀ اجتماع حاضر شوید تا او را وصیت نمایم پس موسی و یوشع رفته در خیمۀ اجتماع حاضر شدند.” (تثنیه ۳۱: ۱-۳ و ۱۴) پس یوشع نه تنها افتخار رهبریت قوم را به سرزمین وعده داده شده به ابراهیم و اسحاق و یعقوب را از خدا می گیرد بلکه حتی لیاقت این را می یابد که زمین تصرف شده را بین دوازده قبیلۀ اسرائیل بنا به آنچه که خدا به موسی فرموده و موسی به او گفته بود تقسیم کند.زمانی که شما کتاب یوشع، دست نوشتۀ او را میخوانید و درایت، کاردانی، قوت و گستاخی او را در اجرای تمامی اوامر خدا به موسی و منتقل شده به او را می بینید تازه در می یابید که چگونه خدا لایق ترین، مبارز ترین و خدا ترس ترین و ایماندارترین فرد اسرائیل را به مدت ۸۴ سال محافظت میکند،او را در سختترین بیگاری های برده گی در مصر، او را از جنگ با عمالیقی ها، او را از سنگسار کردن قوم، او را در گرسنگی و تشنگی بیابان، پیروز و سربلند گویی با دستان خود بلند کرده و محافظت می نماید تا به روزی که دیوارها و مرز سرزمین وعده را که تقریبا ۷۰۰ سال پیش پای ابراهیم و اسحاق و یعقوب بر آن بود اما متعلق به آنان نبود را بنا به وعدۀ خود به آنان برحسب ایمانی که آنان به او برغم دنیای بت پرست و زناکار آن روز خود داشتند داده بود، فرو بریزد و آن را در نوردد.هر آنچه که یوشع در تمام طول عمر خود کرد گویا برای خشنود سازی خدایش بود، خدایی که یوشع به او اطمینان داشت و میدانست که میتواند پایه های اعتماد و برکت و اطمینان خود را در او بجوید و با او بزید و در او رشد کند و نهایتا روزی به شوق دیدن او چشمانش را با آرامش بر جهان و تمامی زیبایی و غوغای آن بربندد و معشوق خود را ملاقات کند.آنگونه فردی که چوب دستی این نبرد بزرگ را از دستان دوندۀ قبلی خود دریافت نموده بود، اکنون خود بنا داشت تا همان چوب را که در دستان خود به امانت و درستی و پاکی در تمام این مدت حفظ نموده بود را به دستان دیگری بسپارد. تا دیگری چون او اگر که راه حقیقیت را دنبال میکند آن را از دستان وفادار او بگیرد و این نبرد بزرگ را ادامه دهد و دیگری بعد از او و دیگری و دیگری… و یوشع این کار را کرد. او به محض عبور قوم اسرائیل از رود اردن به قوم دستور داد تا دوازده سنگ را به تعداد قبیله های اسرائیل از رود با خود بردارند و به یادبود این پیروزی عظیم برای نسل آینده پیام و میراثی را باقی گذارند: ” و بنی اسرائیل را خطاب کرده گفت چون پسران شما در زمان آینده از پدران خود پرسیده گویند که این سنگها چیست، آنگاه پسران خود را تعلیم داده … تا تمامی قوم های زمین دست خداوند را بدانند که آن زورآور است و از یهوه خدای شما همۀ اوقات بترسند.” (کتاب یوشع ۴: ۲۱-۲۴) و بالاخره یک روز یوشع در آخرین روزهای زندگی خود چون پایان خود را نزدیک دید تمام قوم را در ” شکیم ” جمع نمود و آخرین سخنان خود را به قوم گفت، آخرین اندرزها، غنی ترین و پر ارزش ترین میراثی که یکنفر میتوانست از خود بجا بگذارد: ” … یهوه خدای اسرائیل چنین میگوید :… و زمینی که در آن زحمت نکشیدید و شهرهایی را که بنا ننمودید به شما دادم که در آنها ساکن میباشید و از تاکستانها و باغات زیتون که نکاشتید میخورید،پس الان از یهوه بترسید و او را به خلوص و راستی عبادت نمائید و خدایان را که پدران شما به آن طرف نهر و در مصر عبادت نمودند از خود دور کرده یهوه را عبادت نمائید و اگر در نظر شما پسند نیاید که یهوه را عبادت نمائید پس امروز برای خود اختیار کنید که را عبادت خواهید نمود، خواه خدایان را که پدران شما که به آن طرف نهر بودند عبادت نمودند خواه خدایان اموریان را که شما در زمین ایشان ساکنید و اما من و خاندان من یهوه را عبادت خواهیم نمود” (تثنیه ۲۴: ۱۳- ۱۵). ویژگیها و خصوصیات یوشع در عهد عتیقزمانی که در مورد یوشع و داود فکر می کنیم متوجه می شویم که هر یک از آنها ویژگی یا خصوصیت خاصی داشتند که آنها را متمایز می کرد و آنها به خاطر داشتن آن خصوصیت معروف میباشند.یوشع فرمانده نظامی برجسته موسی بود که نهایتا قوم اسرائیل را به داخل سرزمین موعود رهبری نمود. صفت بارز او این بود که او یک “رهاننده” بود.از دوازده جاسوسی که موسی برای تجسس سرزمین وعده فرستاد, تنها یوشع و کالیب اعتماد کامل داشتند که خدا به آنها برای تسخیر سرزمین کنعان یاری خواهد نمود. آنها مایل بودند تا از خدا اطاعت نمایند به همین دلیل از اشخاص بالغی که بردگی در مصر را تجربه کرده بودند تنها این دو وارد سرزمین موعود شدند. یوشع برای چالش هایی که در پیش رو داشت، وفادارنه هدایت خدا را می طلبید به همین دلیل خدا او را به جانشینی موسی برگزید تا رهبر و رهاننده قوم اسرائیل باشد. داود یک چوپان، شاعر و یک سرباز بود که دومین و بزرگترین پادشاه اسرائیل گردید. او به دلیل وجود اصل “بخشش یا عفو” در زندگی خود معروف است. صفت مشترکی که داود و یوشع هر دو داشتند اعتماد به خدا بود. این صفت, آنها را به اوج ععظمت رساند. ماجرای سپردن صندوق عهدبه یوشع ورحلت هارون و موسی (ع)در آیه ۲۴۸ سوره بقره سخن از تابوت (صندوق عهد موسی) به میان آمده و در آن آیه چنین می‎خوانیم: «و قال لهم نبیهم إن ءایه ملکه أن یأتیکم التابوت فیه سکینه من ربکم و بقیه مما ترک ءال موسى و ءال هرون تحمله الملئکه إن فى ذالک لایه لکم إن کنتم مؤمنین» ترجمه: و پیامبرشان (اشموئیل) به بنی‎اسرائیل گفت: نشانه صحت حکومت و فرماندهی طالوت آن است که تابوت (صندوق عهد) به سوی شما خواهد آمد، که در آن، آرامشی از پروردگار شما، و یادگارهای خاندان موسی ـ علیه السلام ـ قرار دارد، در حالی‎که فرشتگان آن را حمل می‎کنند. در این موضوع نشانه روشن برای شما است، اگر ایمان داشته باشید. توضیح اینکه موسی ـ علیه السلام ـ در روزهای آخر عمر خود، الواح مقدس تورات، کتاب آسمانی را به ضمیمه زره خود و یادگارهای دیگر در میان صندوقی نهاد و آن را به وصی خود یوشع بن نون سپرد، این صندوق چنانکه از آیه فوق استفاده می‎شود، دارای اعتبار و عظمت خاصی برای بنی‎اسرائیل، و مایه اطمینان و آرامش خاطر برای آنها بود. این آیه نشان مى دهد که گویا بنى اسرائیل هنوز به ماموریت طالوت از سوى خداوند حتى با تصریح پیامبرشان اشموئیل، اطمینان پیدا نکرده بودند و از او خواهان نشانه و دلیل شدند،” پیامبر آنها به آنان گفت، نشانه حکومت او این است که صندوق عهد به سوى شما خواهد آمد که در آن آرامشى از سوى پروردگارتان براى شما است، همان صندوقى که یادگارهاى خاندان موسى و هارون در آن است، در حالى که فرشتگان آن را حمل مى کنند، در این موضوع، نشانه روشنى براى شما است، اگر ایمان داشته باشید. تابوت یا صندوق عهد چه بود؟” تابوت” در لغت به معنى صندوقى است که از چوب مى سازند و اینکه مى بینیم به صندوق نقل و انتقال جنازه ها تابوت مى گویند به همین مناسبت است، اما باید توجه داشت که معنى اصلى تابوت اختصاصى به مردگان ندارد بلکه هر گونه صندوق چوبى را شامل مى شود.در باره این که تابوت بنى اسرائیل و به عبارت دیگر ” صندوق عهد” چه بوده و به دست چه کسى ساخته شد و محتویات آن را چه چیز تشکیل مى داد در روایات و تفاسیر و همچنین در کتب ” عهد قدیم” (تورات) سخن بسیار است و از همه روشن تر چیزى است که در احادیث اهل بیت ع و گفته هاى بعضى از مفسران مانند ابن عباس آمده است و آن اینکه: ” تابوت” همان صندوقى بود که مادر موسى او را در آن گذاشت و به دریا افکند و هنگامى که به وسیله عمال فرعون از دریا گرفته شد و موسى را از آن بیرون آوردند هم چنان در دستگاه فرعون نگهدارى مى شد و سپس به دست بنى اسرائیل افتاد، بنى اسرائیل این صندوق خاطره انگیز را محترم مى شمردند و به آن تبرک مى جستند. به هر حال از گفتار اهلبیت ـ علیهم السلام ـ و مفسران برمی‎آید که این صندوق همان صندوقی بود که مادر موسی، موسی را هنگام خردسالی در میان آن نهاده و به رود نیل انداخت، آب آن را تا کنار کاخ فرعون آورد، و به وسیله کارگران فرعون از آب گرفته شد، و نزد فرعون فرستاده شد، موسی ـ علیه السلام ـ را از میان آن بیرون آوردند و این صندوق در دستگاه فرعون نگهداری می‎شد. سپس به دست بنی‎اسرائیل افتاد و چون دارای خاطره شیرین نجات موسی ـ علیه السلام ـ بود، در نزد بنی‎اسرائیل، بسیار احترام داشت. آنها از آن صندوق استمداد می‎جستند، و در جنگهایی که با عمالقه و دشمنان داشتند، آن را همراه خود می‎بردند، و آن صندوق اثر معنوی و روانی خاصی در بالا رفتن روحیه آنها داشت، سرانجام در یکی از جنگها، دشمنان آن صندوق را از بنی‎اسرائیل گرفتند و این حادثه برای بنی‎اسرائیل بسیار تلخ بود و موجب ضعف آنها شد، چرا که آنها آن صندوق را شعار و پرچم بلند خود می‎دانستند، و اکنون آن را از دست داده بودند. موسى در واپسین روزهاى عمر خود الواح مقدس را که احکام خدا بر آن نوشته شده بود به ضمیمه زره خود و یادگارهاى دیگرى در آن نهاد، و به وصى خویش” یوشع بن نون” سپرد و به این ترتیب اهمیت این صندوق در نظر بنى اسرائیل بیشتر شده و لذا در جنگهایى که میان آنان و دشمنان واقع مى شد آن را با خود مى بردند، و اثر روانى و معنوى خاصى در آنها مى گذارد، و لذا گفته اند تا هنگامى که این صندوق خاطره انگیز با آن محتویات مقدس در میانشان بود، با سربلندى زندگى مى کردند، ولى تدریجا مبانى دینى آنها ضعیف شد و دشمنان بر آنها چیره شدند و آن صندوق را از آنها گرفتند، اما” اشموئیل” طبق آیات مورد بحث به آنها وعده داد که به زودى صندوق عهد، به عنوان یک نشانه بر صدق گفتار او به آنها باز خواهد گشت.از جمله” فیه سکینه من ربکم و بقیه مما ترک آل موسى و آل هارون” بر مى آید که اولا صندوق عهد، همان طور که گفتیم محتویاتى داشت که جمعیت بنى اسرائیل را آرامش مى بخشید و در حوادث گوناگون نفوذ معنوى و اثر روانى در آنها داشت” فیه سکینه من ربکم” و ثانیا قسمتى از یادگارهاى خاندان موسى و خاندان هارون نیز بعدها به محتویات آن افزوده شده بود. باید توجه داشت که” سکینه” از ماده” سکون” به معنى آرامش است و منظور از آن در اینجا آرامش دل و جان مى باشد.علامه طباطبایی می فرماید: کلمه” سکینه” از ماده سکون است که خلاف حرکت است، و این کلمه در مورد سکون و آرامش قلب استعمال مى شود و معنایش قرار گرفتن دل و نداشتن اضطراب باطنى در تصمیم و اراده است، هم چنان که حال انسان حکیم این چنین است، (البته منظور ما از حکیم دارنده حکمت اخلاقى است) که هر کارى مى کند با عزم مى کند، و خداى سبحان این حالت را از خواص ایمان کامل قرار داده و آن را از مواهب بزرگ خوانده است.” اشموئیل” به بنى اسرائیل خاطر نشان ساخت که صندوق عهد بار دیگر به میان شما باز مى گردد و آرامش از دست رفته خود را خواهید یافت و در حقیقت صندوقى که علاوه بر جنبه معنوى و تاریخى چیزى بالاتر از پرچم و شعار براى بنى اسرائیل بود و وجود آن را نشانه استقلال و موجودیت خود مى دانستند و با مشاهده آن به یاد تجدید دوران عظمت پیشین مى افتادند، به آنها باز مى گشت، طبیعى است این بشارت بزرگى براى بنى اسرائیل محسوب مى شد.به این ترتیب موسی ـ علیه السلام ـ در واپسین روزهای عمرش، چنین صندوقی را به وصی خود یوشع سپرد، و در داستان اشموئیل ماجرای بازگشت این صندوق به دست بنی‎اسرائیل، خاطرنشان می‎شود. منظور از حمل کردن فرشتگان (تحمله الملائکه) چیست؟چگونه فرشتگان صندوق عهد را آوردند؟ در پاسخ این سؤال نیز مفسران سخنان بسیار گفته اند، از همه روشن تر اینکه: در تواریخ آمده است هنگامى که” صندوق عهد” به دست بت پرستان فلسطین افتاد و آن را به بتخانه خود بردند، به دنبال آن گرفتار ناراحتیهاى فراوانى شدند، بعضى گفتند اینها همه از آثار” صندوق عهد” است لذا تصمیم گرفتند آن را از شهر و دیار خود بیرون بفرستند، و چون کسى حاضر به بیرون بردن آن نبود، ناچار آن را به دو گاو بستند و آنها را در بیابان سر دادند، اتفاقا این جریان درست مقارن با نصب” طالوت” به فرماندهى بنى اسرائیل بود، فرشتگان خدا ماموریت یافتند که این دو حیوان را به سوى شهر” اشموئیل” برانند هنگامى که بنى اسرائیل” صندوق عهد” را در میان خود دیدند، آن را به عنوان آیت و نشانه اى از طرف خداوند بر ماموریت طالوت تلقى کردند.بنا بر این گر چه در ظاهر آن دو گاو آن را به شهر آوردند لکن در واقع به وسیله فرشتگان الهى این کار انجام شد، به همین جهت حمل صندوق به فرشتگان نسبت داده شده است.اصولا فرشته و ملک در قرآن و اخبار معنى وسیعى دارد که علاوه بر موجودات روحانى عاقل، یک سلسله از نیروهاى مرموز این جهان را نیز در بر مى گیرد. از آنچه گفته شد به خوبى استفاده مى شود که با این نشانه هاى اعجاز آمیز مساله رهبرى و فرماندهى الهى” طالوت” ثابت شد، اما همانگونه که از جمله” إن کنتم مؤمنین” استفاده مى شود، باز افراد ضعیف الایمان تسلیم حق نشدند. رحلت آرام و آسوده موسی (ع) و هاروندرباره مدت عمر موسى و هارون و هم چنین کیفیت وفات آن دو اختلافى در روایات و تواریخ دیده مى شود. مشهور آن است که عمر موسى هنگام رحلت ۱۲۰ و عمر هارون ۱۲۳ سال بوده و در روایتى که صدوق در اکمال الدین از رسول خدا روایت کرده عمر موسى ۱۲۶ و عمر هارون ۱۲۳ سال ذکر شده است .قبر موسى را عموما در کوه نبا یا نبو در کنار جاده اصلى، کنار تل قرمز رنگ ذکر کرده و قبر هارون را در کوه هور در طور سینا نوشته اند. مطابق بعضی از روایات، قبر حضرت موسی ـ علیه السلام ـ در کوه طور (واقع در نجف اشرف، یا سرزمین سینا) می‎باشد.ضمنا در این باره نیز اختلاف است که آیا وفات موسى در وادى تیه و پیش از آن که بنى ایرائیل از آن جا بیرون روند و به سرزمین اریحا درآیند اتفاق افتادیا پس از خروج از آن، در روایات مشهور آمده است که وفات آن حضرت در وادى تیه اتفاق افتاد و پس از وى، وصى آن حضرت یوشع بن نون با بنى اسرائیل به اریحا رفت و آن جا را فتح کرد. برخى نیز عقیده دارند که موسى زنده ماند تا خداى متعال به دست او اریحا را فتح کرد آن گاه رحلت نمود. مطابق حدیثى که صدوق از امام صادق (ع ) روایت کرده ،داستان وفات هارون این گونه بود که موسى با هارون به طور سینا رفتند و در آن جا به خانه اى برخوردند که بر آن درختى بود و دو جامه بر آن درخت آویزان بود. موسى به هارون گفت: جامه ات را بیرون آر و این دو جامه را بپوش و داخل این خانه شو و روى تختى که در آن قرار دارد بخواب. هارون چنان کرد و چون روى تخت خوابید خداى تعالى قبض روحش کرد و مرگش فرا رسید. موسى به نزد بنى اسرائیل بازگشت و داستان قبض روح هارون را به آن ها خبر داد. بنى اسرائیل موسى را تکذیب کردند و گفتند: تو او را کشته اى و آن حضرت را متهم به قتل هارون کردند. موسى براى رفع این اتهام به خداى تعالى پناه برد و خداوند به فرشتگان دستور داد جنازه هارون را روى تختى در هوا حاضر کردند و بنى اسرائیل او را دیدند و دانستند که هارون از دنیا رفته است. در حدیث دیگر که در امالى و اکمال الدین از آن حضرت روایت کرده اند، موضوع رحلت موسى را این گونه فرموده که چون عمر حضرت موسى به سر رسید، خداى تعالى ملک الموت را فرستاد و او به نزد موسى آمد و بر آن حضرت سلام کرد. و گفت: «سلام بر تو ای همسخن خدا.» موسی ـ علیه السلام ـ جواب سلام او را داد و پرسید: تو کیستی؟ او گفت: من فرشته مرگ هستم. موسی: برای چه به اینجا آمده‎ای؟ عزرائیل: آمده‎ام تا روحت را قبض کنم. موسی: روحم را از کجای بدنم خارج می‎سازی؟ عزرائیل: از دهانت. موسی: چرا از دهانم، با اینکه من با همین دهانم با خدا گفتگو کرده‎ام؟ عزرائیل: از دستهایت. موسی: چرا از دستهایم، با اینکه تورات را با این دستهایم گرفته‎ام؟ عزرائیل: از پاهایت. موسی: چرا ازپاهایم،بااینکه باهمین پاهایم به کوه طور(برای مناجات)رفته‎ام؟ عزرائیل: از چشمهایت. موسی: چرا از چشمهایم، با اینکه همواره چشمهایم را به سوی امید پروردگار کشیده‎ام؟ عزرائیل: از گوشهایت. موسی: چرا از گوشهایم، با اینکه سخن خداوند متعال را با گوشهایم شنیده‎ام. خداوند به عزرائیل وحی کرد: «روح موسی ـ علیه السلام ـ را قبض نکن تا هروقت که خودش بخواهد.» عزرائیل از آنجا رفت، و موسی ـ علیه السلام ـ سالها زندگی کرد تا اینکه: روزی «یوشع بن نون» را طلبید و وصیتهای خود را به او نمود، سپس به تنهایی به سوی کوه طور رفت، مردی را دید مشغول کندن قبر است، نزد او رفت و گفت: «آیا می‎خواهی تو را کمک کنم؟» او گفت: آری، موسی او را کمک کرد. وقتی که کار کندن قبر تمام شد، موسی ـ علیه السلام ـ وارد قبر گردید و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لحد قبر، درست است یا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت، موسی ـ علیه السلام ـ مقام خود در بهشت را دید، عرض کرد: «خدایا روحم را به سویت ببر.» همان‎دم عزرائیل روح او را قبض کرد، و همان قبر را مرقد موسی ـ علیه السلام ـ قرار داد، و آن قبر را پوشانید، و آن مرد قبر کن، عزرائیل بود که به آن صورت درآمده بود. در این وقت منادی حق در آسمان، با صدای بلند گفت: «مات موسی کلیم الله، فای نفس لا تموت؛ موسی کلیم خدا مرد، چه کسی است که نمی‎میرد؟». شیخ طوسى (اعلى الله مقامه) در کتاب تهذیب روایت کرده که رحلت موسى در شب بیست و یکم ماه رمضان اتفاق افتاد، چنان که حضرت عیسى را نیز در همان شب به آسمان بردند. در روایتى که صدوق نقل کرده، مرگ یوشع بن نون وصى حضرت موسى نیز در همان شب اتفاق افتاد. رابطه موسی (ع) با خداوند از دیدگاه روایات راز لقب «کلیم الله» برای موسی (ع)امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: خداوند به حضرت موسی بن عمران ـ علیه السلام ـ وحی کرد: «ای موسی! آیا می‎دانی که چرا تو را برای هم کلامی خودم برگزیدم، نه دیگران را؟!» (با تو هم‎سخن شدم و تو به مقام کلیم الله» نائل شدی)موسی ـ علیه السلام ـ عرض کرد:«نه،رازاین مطلب رانمی‎دانم!» خداوند، به او وحی کرد: «ای موسی! من بندگانم را زیر و رو (وبررسی کامل) نمودم در میان آنها هیچکس را در برابر خودم، متواضعتر و فروتن‎تر از تو ندیدم. «یا موسی انک اذا صلیت، وضعت خدک علی التراب» ترجمه: ای موسی! تو هرگاه، نماز می‎گزاری، گونه خود را روی خاک می‎نهی و چهره‎ات را روی زمین می‎گذاری». به این ترتیب، در می‎یابیم که عالیترین مرحله عبادت، کوچکی نمودن بیشتر در برابر خدا است. عدالت دقیق خداوندروزی حضرت موسی ـ علیه السلام ـ از کنار کوهی عبور می‎کرد، چشمه‎ای در آنجا دید، از آب آن وضو گرفت، به بالای کوه رفت، و مشغول نماز شد. در این هنگام دید اسب‎سواری کنار چشمه آمد و از آب آن نوشید، و کیسه‎اش را که پر از درهم بود از روی فراموشی در آنجا گذاشت و رفت. پس از رفتن او، چوپانی کنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به کیسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت. سپس پیرمردی خسته، که بار هیزمی برسر نهاده بود کنار چشمه آمد، بار هیزمش را بر زمین گذاشت و به استراحت پرداخت. در این هنگام، اسب‎سوار در جستجوی کیسه پول خود به کنار چشمه بازگشت و چون کیسه‎اش را نیافت به سراغ پیرمرد که خوابیده بود رفته و گفت: کیسه مرا تو برداشته‎ای، چون غیر از تو کسی اینجا نیست. پیرمرد گفت: من از کیسه تو خبر ندارم. گفتگو بین اسب‎سوار و پیرمرد شدید شد و منجر به درگیری گردید. اسب‎سوار، پیرمرد را کشت و از آنجا دور شد. موسی ـ علیه السلام ـ (که ظاهر حادثه را عجیب و برخلاف عدالت می‎دید) عرض کرد: «یا رب کیف العدل فی هذه الامور» پروردگارا! عدالت در این امور چگونه است. خداوند به موسی ـ علیه السلام ـ وحی کرد: آن پیرمرد هیزم‎شکن، پدر اسب‎سوار را کشته بود. (امروز توسط پسر مقتول قصاص شد) و پدر اسب‎سوار به همان اندازه پولی که در کیسه بود به پدر چوپان بدهکار بود، امروز چوپان به حق خود رسید. به این ترتیب قصاص و ادای دین انجام شد «و انا حکم عدل» ترجمه: و من داور عادل هستم. نگاه به آن سوی پرده‎هاامام باقر (ع) فرمود: روزی موسی ـ علیه السلام ـ در کنار دریا عبور می‎کرد، ناگاه دید صیادی کنار دریا آمد و دربرابر خورشید سجده کرد و سخنان شرک‎ آلود گفت،سپس تور خود را به دریا انداخت و بیرون کشید،آن تور پر از ماهی بود، و این کار سه‎بار تکرار شد،در هر سه‎بار،تور او پر از ماهی بود. او ماهی‎ها را برداشت و از آنجا رفت.سپس صیاد دیگری به آنجا آمد و وضو گرفت و نماز خواند و حمد و شکر الهی را بجا آورد،آنگاه تور خود رابه دریاافکند و بیرون کشید،دید توخالی است.بار دوم تور خود رابه دریاافکند و بیرون کشید، دید تنها یک ماهی کوچک در میان تور است. حمد و سپاس الهی گفت و از آنجا رفت. موسی ـ علیه السلام ـ عرض کرد: «خدایا! چرا بنده کافر تو با اینکه باحالت کفر آمد آن همه ماهی نصیب او شد،ولی نصیب بنده با ایمان تو، تنها یک ماهی کوچک بود؟ خداوند به موسی ـ علیه السلام ـ چنین وحی کرد:«به جانب راست خود نگاه کن.» موسی نگاه کرد، نعمت‎های فراوانی را که خداوند برای بنده مؤمن فراهم کرده مشاهده نمود. سپس خداوند به موسی وحی کرد: «به جانب چپ خود نگاه کن.» موسی ـ علیه السلام ـ نگاه کرد، آنچه از عذاب‎های سخت را که خداوند برای بنده کافرش مهیا نموده دید. سپس خداوند فرمود: «ای موسی! با آن همه عذاب که در کمین کافر است آنچه را که به او (از ماهی‎های فراوان) دادم، چه سودی به حال او دارد؟ و با آن همه از نعمت‎های فراوان که برای بنده مؤمن ذخیره کرده‎ام، آنچه را که امروز از او بازداشته‎ام، چه ضرری به حال او خواهد داشت؟ موسی ـ علیه السلام ـ عرض کرد: «یا رب یحق لمن عرفک ان یرضی بما صنعت» پروردگارا! برای کسی که تو را شناخته سزاوار است که به آنچه انجام دهی راضی و خشنود باشد». راضی شدن به مقدرات الهی بهتر است امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: گروهی از بنی‎اسرائیل نزد موسی ـ علیه السلام ـ آمدند و گفتند: «از خدا بخواه هر وقت ما خواستیم برای ما باران بفرستد.» موسی ـ علیه السلام ـ از درگاه خدا چنین خواست، خدا جواب مثبت داد. آنها هروقت باران می‎خواستند، باران می‎بارید، زراعت آنها بسیار رونق گرفت و رشد فوق‎العاده نمود، ولی هنگام درو و چیدن محصول، دیدند محصول همه پوچ و فاسد شده است، آنها ماجرا را به موسی ـ علیه السلام ـ گفتند، موسی ـ علیه السلام ـ شکایت آنها را به خدا عرض کرد، خداوند فرمود: «یا موسی! انا کنت المقدر لبنی اسرائیل فلم یرضوا بتقدیری فاجبتهم الی ارادتهم» ترجمه: ای موسی! من تقدیر کننده مدبر برای بنی‎اسرائیل هستم، آنها به تقدیرات من راضی نشدند، از این رو طبق خواست آنها به آنها پاسخ دادم». ارزش نهی از منکر و هدایت کردنامام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: در میان بنی‎اسرائیل عابدی بود، هرگز گناه نمی‎کرد و همواره به عبادت خدا مشغول بود، ابلیس بسیار ناراحت شد، با دمیدن به دماغش اعلام کرد تا فرزندانش به حضور بیایند، به دنبال این اعلام همه شیطانها در نزد ابلیس (پدرشان) اجتماع کردند، ابلیس گفت: «چه کسی از میان شما می‎توان فلان عابد را گمراه کند که بی‎گناهی او سخت مرا ناراحت کرده است؟!» هر یک از آنها سخنی گفتند، یکی گفت: من از ناحیه زنان او را گمراه می‎کنم، ابلیس گفت: این پیشنهاد تو بی‎فایده است، او فریب زنان را نمی‎خورد. دیگری گفت: من به وسیله شراب و سایر نوشیدنی‎های لذیذ او را فریب می‎دهم. ابلیس گفت: «فایده ندارد، او گول لذتهای دنیا را نمی‎خورد.» دیگری گفت: من او را می‎توانم فریب دهم، ابلیس گفت: چگونه؟ او گفت: از راه عبادت، ابلیس گفت: «پیشنهاد خوبی کردی، همین کار را دنبال کن.» آن شیطان به صورت انسان وارد عبادتگاه عابد شد، و در پیش روی او مشغول به نماز و عبادت شد و شب و روز بدون استراحت به عبادت خود ادامه داد. عابد تعجب کرد و با خود می‎گفت: این عابد تازه وارد، چقدر توفیق سرشار برای عبادت دارد، از او سؤال می‎کرد، ولی شیطان اعتنا نکرده و به عبادتش ادامه می‎داد. تا اینکه به طور مکرر گفت: «ای بنده خدا بگو بدانم به خاطر چه عاملی این گونه برای انجام عبادت آمادگی یافته‎ای؟!» سرانجام شیطان به عابد گفت: «من یک گناهی را انجام داده‎ام، هروقت به یاد آن می‎افتم، از ترس آن، بیشتر مشتاق عبادت می‎شوم» (تا باعبادت خود جبران کنم و آن گناه را به طور کلی از زندگی خود دور سازم). عابد: آن گناه چه گناهی بوده، به من خبر بده تا من نیز آن را انجام دهم و سپس توبه کنم و به توفیق سرشار برای عبادت دست یابم. شیطان: این دو درهم را از من بگیر و وارد شهر شو،و در فلان جا به درخانه‎ای برو، در آنجا زنی هست با او زنا کن،و سپس بازگرد.عابد جاهل وارد شهر شد و آدرس آن زن رااز مردم پرسید،مردم خانه او را به عابدنشان دادند وپیش خود می‎گفتند:لابدعابد می‎خواهدآن زن بدکار راموعظه و هدایت کند.عابد به سوی خانه آن زن رفت،و پس ازاجازه واردخانه او شد،زن وقتی که شکل ولباس عابد را دید، گفت: «آمدن تو با این قیافه به اینجا تناسب ندارد، برای چه به اینجا آمده‎ای؟» عابد قصه خود را نقل کرد. آن زن گفت: ای بنده خدا! اولا: ترک گناه برای کسب توبه،راهوارتر است، ثانیا:ازکجا هرکسی توبه کرد،توبه‎اش پذیرفته می‎شود؟بدان که آن راهنمای تو شیطان بوده است که خواسته به این طریق تو را گول بزند،اینک به معبد خود برگرد ببین او درآنجا نیست،عابد به معبد خود بازگشت و در آنجا کسی را ندید. آن زن شب آن روز از دنیا رفت، صبح آن شب ناگاه مردم دیدند بر در خانه او این جمله نوشته شده: «احضروا فلانه فانها من اهل الجنه» ترجمه: برای تشییع جنازه این زن حاضر شوید که او اهل بهشت است. مردم در شک افتادند،که این جمله با اعمال آن زن تناسب ندارد،سه روز ازاین قضیه گذشت، در این هنگام خداوند به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ چنین وحی کرد: کنار جنازه آن زن حاضر شو، و بر آن نماز بخوان، و به مردم امر کن که بر آن جنازه نماز بخوانند، زیرا من او را آمرزیدم و بهشت را بر او واجب کردم، چرا که او بنده من (فلان عابد) را از گناه کردن باز داشت». موسی ـ علیه السلام ـ فرمان خدا را اجرا کرد، و به این ترتیب یک بانوی غریق در آلودگی بر اثر امر به معروف و نهی از منکر،و بازداشتن انسانی از گناه، آن چنان مشمول رحمت الهی شد،که خداونداو رااز اهل بهشت قرار داد وبه پیامبر اولوالعزمش موسی ـ علیه السلام ـ فرمان داد تابامردم،حاضرگردند وباتجلیل و احترام جنازه او را بردارند و به خاک بسپارند. )رسول خدا(ص) از جنگ جمل خبر می دهدعبدالله بن مسعود گفت : به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم عرض کردم : یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم هر گاه از دنیا رحلت کردى چه کسى شما را غسل مى دهد؟ فرمود: هر پیغمبر را وصى او غسل مى دهد. عرض کردم یا رسول صلى الله علیه و آله و سلم وصى شما کیست ؟ فرمود: على بن ابیطالب . عرض کردم : یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم پس از شما چه مدت زندگى مى کند؟ فرمود: سى سال همانند یوشع بن نون که وصى حضرت موسى بود او بعد از موسى نیز سى سال زندگى کرد و صفورا همسر حضرت موسى دختر شعیب پیامبر بر یوشع بن نون خروج کرد و گفت من از تو به امر پیشوایى و رهبرى سزاوارترم . پس یوشع با وى جنگید و به خوبى با وى کارزار کرد و اسیرش نمود و در حال اسیرى به نیکى با وى رفتار کرد.حضرت على (علیه السلام ) نیز با وى عایشه مى جنگد و به خوبى با او مى جنگد و اسیرش مى کند و با وى به نیکى رفتار مى کند، و خدا درباره او نازل فرموده که : و قرن فى بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیه الاولى (۰) یعنى در خانه هایتان قرار بگیرید و همچون جاهلیت پیشین ، خودآرایى و جلوه گرى نکنید و مقصود پروردگار از جاهلیت قدیم در این آیه صفورا دختر شعیب است .(۱)۰:احزاب/۳۲ ۱:کمال الدین جلد ۱ ص۲۷ یوشع بن نون:شاگرد موسی(ع) بود که بعد از او وصی و از طرف خداوند به نبّوت رسید و بنی اسرائیل را جمع نمود و بیت المقدس و جمیع مدائن شام را فتح نمود تا به ( بلقا ) رسیدند .در آنجا فرمانروایی به نام ( بالق ) با یوشع(ع) به جنگ پرداخت و مدتی این جنگ ادامه داشت و در هر جنگ فقط از افراد یوشع(ع) کشته می شدند و از افراد بالق کسی کشته نمی شد یوشع(ع) علت را جویا شد و فهمید در این شهر کاهنه ای است که می گویند منجمه هم هست آن زن برهنه روبروی آفتاب می نشیند و حسابی را انجام می دهد و هر کس به او مراجعه میکرد می فهمید که زنده خواهد ماند یا نه ، و کسانی که اجلشان رسیده بود در جنگ شرکت نمی کردند .یوشع(ع)از خدا خواست تا مدتی خورشید را پنهان کندتاحساب از دست آن زن کاهنه خارج شود و چنین شد و زن کاهنه به بالق گفت:بهتراست فعلاً با یوشع(ع) مدارا کنی ودر اطاعت او باشی زیرا به علت نبود خورشید،کاری ازمن برنمی آید ولی بالق گفت:هرگز بایوشع(ع) کنار نخواهم آمد و در جنگی با یوشع(ع) شکست سختی خورد و بالق تقاضای صلح نمود و یوشع(ع) نپذیرفت و گفت:دریک صورت با تو صلح می کنم وآن اینکه آن زن کاهنه رابه من تحویل دهی و بالق از روی ناچاری کاهنه را تحویل داد .کاهنه به یوشع(ع)ایمان آورد ویوشع(ع)اوراآزادکرد. بلعم و عاقبت او :یوشع(ع)بابنی اسرائیل روی به شهردیگری نهادند تا آنجا را هم فتح نمایند امیر و صاحب آن شهرچون از قصد یوشع(ع) با خبر شد فرستاد تا ( بلعم ) را بیاورند زیرا او اسم اعظم را می دانست و دعای او مستجاب می شد.امیر از بلعم خواست تا با اسم اعظم،خدارابخواند ودرحق یوشع(ع)و بنی اسرائیل نفرین کند تا به مردم آن شهر دست نیابند. از قضا بلعم فریب امیر راخورد و درمقام مقابله بایوشع(ع) بر آمد و بدبخت شد و اسم اعظم را فراموش کرد و بی دین از دنیا رفت و خداوند در آیه قرآن او را مثَل به سگ زده است .امام باقر(ع) می گوید : ببینید کسیکه اسم اعظم رامیدانست وعلم بسیارداشت ومستجابُ الدّعوه بود در اثر فریب شیطان و پیروی نفس کارش به کجا کشید پس باید همیشه انسان مراقب احوال خود باشد و از خداوند«عاقبت به خیری طلبد»صفورا :دخترشعیب پیامبر(ع)زوجه حضرت موسی(ع)استبعداز وفات موسی(ع) برعلیه یوشع(ع)شورش کرد و در روز جنگ بر زرافه سوار بود که بر پشت او زین بسته بود .صفورا و طرفدارانش درجنگ شکست خوردند و صفورا دستگیر شد وخواستنداو رابه قتل برسانند امّایوشع(ع) گفت:موسی(ع)مرا ازاین زن خبر داد و امر کرد که چون بر او غلبه یافتم با او خوش رفتاری کنم.و دستور داد تا زنهایی که پوششی بر صورت داشته ولباس مردان را به تن داشتند . صفورا را با احترام به وطنش برسانند و چون صفورا به وطن رسید ، زن و مرد اسرائیلی را جمع کرد و گفت : یوشع(ع) مرا اسیر کرد و با نامحرمان روانه صحرا کرد.در این لحظه زنهای همراه صفورا نقاب از چهره برداشتند و همه دیدندکه آنهازن بودندنه مرد. و از یوشع(ع)خلاف مروت ندیدند.یوشع(ع)نیز به امر خدا فرزندش( فنحاس )راوصی خود قرار داد و او نیز فرزندش( بشیر)را وصی خود قرار داد و او نیز فرزندش (جبرئیل ) و او نیز فرزندش ( اَبلث )و او نیز فرزندش(احمر) و بعد از او فرزندش (محتان بن احمر)و بعد فرزندش (عوق) و او موظف شدتا اسم اعظم و جمیع مواریث رابه (طالوت(ع)) بسپارد .منبع: http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=13345

خبرنامه آرمان مهدویت

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*